زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السلام

سيد أسد الله هاشمى شهيدى

- ۱ -


کشته شدن نفس زکيه در مکه وپسر عمويش در مدينه

از جمله ى علائمى که باز هم در خطبه ى مورد بحث به آن اشاره شده است، بريده شدن سر مردى از بنى هاشم در بين رکن ومقام است، واين مرد هاشمى، چنانچه قبلا هم گفتيم سيد جليل القدرى است که سر او را در بين رکن ومقام در خانه خدا (بشکل خاصى) مى برند، واو پسر عموى آن سيدى است که در مدينه به شهادت مى رسد.

در مورد کشته شدن اين سيد، که در مدينه ى منوره صورت مى پذيرد در روايتى که از امير مؤمنان عليه السلام رسيده، چنين آمده است:

سفيانى مى نويسد، براى آن کسى که در کوفه است بعد از آن که کوفه را کوبيده باشد، به او فرمان مى دهد که به طرف حجاز برود، پس او به طرف مدينه حرکت مى کند وشمشير کشيده چهار صد نفر از قريش وانصار را مى کشد وشکمها را دريده وبچه ها را به قتل مى رساند ويک برادر وخواهر را که نام آنها (محمد وفاطمه) است مى کشد وکشته ى آنها را بر در مسجد مدينه به دار مى زند.(1)

از اين حديث وحديث بعدى که در همين زمينه از امام صادق عليه السلام روايت شده چنين فهميده مى شود که علاوه بر اين خواهر وبرادر، يک سيد ديگر نيز در مدينه کشته مى شود. زيرا در روايتى که از آن حضرت نقل شده چنين آمده است که فرمود:

ناچار بايد در مدينه سيدى از آل محمد صلى الله عليه وآله کشته شود، از آن حضرت پرسيدند يا بن رسول الله آيا اين (سيد) همان نيست که لشکريان سفيانى او را به قتل مى رسانند؟! فرمود: نه، ولکن لشکريان (بنى فلان) يعنى: اتباع بنى عباس، آنهائى که در عراق حکومت مى کنند وى را مى کشند يکى از آنها مى آيد ووارد مدينه مى شود ومردم نمى دانند به چه منظورى به مدينه آمده است پس آن سيد را مى گيرند واو را به قتل مى رسانند وزمانى که او را از روى ظلم وستم، وتجاوز ودشمنى کشتند ديگر خداوند به آنها مهلت نمى دهد وپس از اين ماجرا متوقع فرج، وظهور حضرت مهدى عليه السلام باشيد.(2)

از اين حديث استفاده مى شود که اين سيد مظلوم به دست عراقيها کشته مى شود.

والبته ناگفته نماند که از برخى اخبار چنين استفاده مى شود که دو سيد در مکه ودو سيد در مدينه کشته مى شوند اما دو سيدى که در مکه کشته مى شوند يکى همان (نفس زکيه) است- که پيشتر گفتيم سيد حسينى است- وديگرى سيدى است که اهل مکه بر او يورش مى برند واو را مى کشند وسرش را به شام مى فرستند واو سيد حسنى است.(3)

واما آن دو سيد ديگر که در مدينه، کشته مى شوند، يکى برادر نفس زکيه وديگرى پسر عموى اوست.(4)

کشته شدن انسانهاى بيگناه

از جمله ى علائمى که در خطبه ى امير المؤمنين عليه السلام به روايت (اصبغ) در مورد علائم ظهور حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه ذکر گرديده است، کشته شدن انسانهاى بيگناه وبى دفاعى است که با وجود دور بودن از ميدان جنگ، بدون جرم وگناه وبى آنکه بتوانند از خود حرکت ومقاومتى نشان دهند وخويشتن را در برابر حمله ى ناجوانمردانه وغافلگيرانه دشمن آماده نمايند به قتل مى رسند.

اين علامت از علامتهاى بسيار عجيب وشگفت آورى است که شايان توجه ودرخور دقت است، زيرا امير المؤمنين عليه السلام با اتکاء به علم ودانش خدادادى با يک جمله ى کوتاه وپر مغز (وقتل الاسقع صبرا فى بيعة الاصنام) به وقوع چنين حادثه ى دردآورى در آينده اشاره نموده وبا ذکر همان يک جمله ى کوتاه ولى بسيار پر مغز وپر معنى هم علت بروز جنگ، وهم انگيزه ى کشته شدن انسانهاى بيگناه را بيان فرموده است.

اما متأسفانه پيشينيان ما وکسانى که خطبه ى حضرت را به زبان فارسى برگردانده وترجمه نموده اند از حقيقت معناى عجيبى که در جمله ى مذکور به کار رفته است غفلت ورزيده وبا يک ترجمه ى تحت اللفظى وسطحى از اين علامت بسيار مهم، گذشته اند.

اينک، براى اينکه معناى واقعى جمله مزبور به دست آمده وتصوير روشنى از فرمايش درر بار مولاى متقيان امير مؤمنان عليه السلام داشته باشيم به اندازه ى فهم ودرک خود آن را توضيح مى دهيم تا شگفتيهاى سخن امير المؤمنين عليه السلام وبيانات گرانقدر وپر بهاى حضرتش بر همگان روشن شود.

معناى اسقع در لغت

در کتاب (لسان العرب) در مورد معناى کلمه ى (اسقع) چنين مى نويسد: (الاسقع، المتباعد من الاعداء والحسدة) يعنى: اسقع کسى است که از دشمنان واشخاص حسود وکينه توز به دور بوده ويا از آنها دورى گزيند.

سپس چنين مى نويسد: (وعرب هر جائى که کلمه ى (ص) پيش از کلمه (ق) وهم چنين هر جا که کلمه ى (س) پيش از کلمه ى (ق) در لفظى ذکر شود، آن لفظ را دو جور استعمال مى کند، ولذا برخى با (سين) وبرخى با (صاد) آن کلمه را استعمال مى نمايد. يعنى کلمه ى (اسقع) دو جور خوانده مى شود هم با (سين) خوانده مى شود (اسقع) وهم با صاد خوانده مى شود (اصقع).

آنگاه در مورد معناى (اصقع) در ماده (صقع) چنين مى نويسد:

(صقعه، يصقعه، صقعا ضربه ببسط کغه) يعنى او را با کف دست سيلى زد. وسپس چنين مى گويد:

الصقع ضرب الشىء اليابس المصمت بمثله کالحجر ونحوه وقيل الضرب على کل شىء يابس.

صقع، زدن چيز خشک پر ومحکمى است بمانند آن، مثل زدن سنگ به سنگ وامثال آن، وگفته شده است (صقع) زدن با هر چيز خشکى است.(5)

وابن اثير در کتاب (النهاية فى غريب الحديث والاثر) در معناى کلمه ى (سقع) با (سين) چنين مى نويسد:

(سقع) فى حديث الأشج الأموى (انه قال لعمرو بن العاص فى کلام جرى بينه وبين عمرو: انک سقعت الحاجب، وأوضعت الراکب) السقع والصقع: الضرب بباطن الکف: أى انک جبهته بالقول، وواجهته بالمکروه حتى أدى عنک وأسرع ويريد بالايضاع - وهو ضرب من السير - انک أذعت ذکر هذا الخبر حتى سارت به الرکبان).(6)

در حديث (اشج اموى) آمده است که وى در مورد سخنى که بين او و(عمرو عاص) رد وبدل شد به (عمروعاص) گفت: تو مانع را کنار زدى وآنچه داشتى بيرون ريختى وسوار هم آورد ومبارزت را فرارى دادى.

آنگاه ابن اثير پس از ذکر اين جمله چنين مى گويد: سقع وصقع با کلمه ى (س) و(ص) به معناى زدن با کف دست است، وسپس وى جمله ى مذکور را اينگونه معنا مى کند يعنى تو با گفتار خود با او روبرو شدى، وبا چيزى که آن را خوش نداشت سخت به مقابله پرداختى تا اينکه او دست از سرت برداشت وبه سرعت از ميدان بدر رفت، وبدين وسيله او را از ميدان به در کردى ومقصود او از (ايضاع) (فرارى دادن) که نوعى از رفتن با شتاب است، اين است که: تو اين جريان را آنچنان بر ملا کردى تا جايى که سواره را وادار نمودى بدين وسيله مرکب خود را بحرکت درآورده وفرار نمايد).

خلاصه ى سخن آن که، معناى جمله ى مذکور اين است که: تو در ميدان نبرد، سخت به مقابله پرداختى تا اين که رقيبت را از ميدان به درکردى وبا اينگونه مقابله کردن جان خود را نجات دادى واو دست از سرت برداشت.

توضيح:

جمله ى عربى (انک سقعت الحاجب واوضعت الراکب) در حديث اشج اموى، سرزنش عمرو بن عاص است. چه آن که عمروعاص در جنگ (صفين) زمانى که در ميدان نبرد با امير المؤمنين عليه السلام مواجه گشت على عليه السلام نيزه اى حواله ى او کرد که بر اثر آن از روى مرکب درغلطيد وچون مرگ را در يک قدمى خود مشاهده کرد پاهاى خود را بالا برد وعورتش نمودار شد وامير المؤمنين عليه السلام با ديدن اين منظره زشت، روى خود را از برگرداند واز کشتن وى صرف نظر کرد.(7)

اکنون که معناى کلمه ى (اسقع) روشن شد به خوبى مى توان فهميد که مقصود از جمله ى (قتل الاسقع صبرا فى بيعة الاصنام)، کشتن انسانهاى بيگناه وبى دفاع با وسائل وابزار مدرن جنگى مانند توپ، خمپاره، بمب، موشک وهواپيماهاى بمب افکن وامثال آنهاست که همچون صاعقه بر سر مردم فرود مى آيند واز دور ونزديک وبالا وپايين بر سر مردم بمب فرو مى ريزند وبدون اينکه آنها بتوانند از خود حرکت ومقاومتى نشان دهند خانه هايشان را بر سرشان خراب مى کنند.

جالب توجه اين که حضرت با همين يک جمله به عجز وناتوانى دشمن وپستى وفرومايگى او اشاره نموده وعدم توانائى او را در برابر جنگجويان مبارز گوشزد فرموده وبه علاوه علت بروز جنگ وانگيزه ى کشتار مردمان بى دفاع را نيز بيان فرموده وبه مسلمانان خاطرنشان ساخته است که چون دشمن تاب وتوان مقابله ندارد واز رويارويى با مدافعين عاجز وناتوان است، دست به چنين کار احمقانه اى مى زند تا مگر بدين وسيله (با کشتار مردمان بيگناه) رقيب نيرومند خود را از پاى درآورده واو را از ميدان بيرون کند.

وجالبتر اين که: حضرت فرموده است، اين جنگ وکشتار به خاطر صلح وسازش با کفر وشکست طرف مقابل ووادار نمودن او به تسليم در برابر دنياى کفر است. چه آنکه حضرت فرموده است (فى بيعة الاصنام) يعنى اين کشتارهاى بى رحمانه وناجوانمردانه که درباره ى مردمان دور از ميدان نبرد انجام مى شود، تنها به خاطر اين است که: آن مردم را در برابر کفار وادار به تسليم نمايند وآنها از خواسته هاى مشروع خود چشم پوشى کنند.

به هر حال آنگونه که از خطبه ى امير مؤمنان عليه السلام استفاده مى شود همانگونه که توضيح داديم کشتن افراد بيگناه ومردمان دور از ميدان جنگ بوسيله ى بمبها وخمپاره ها وموشکهائى که از راه دور پرتاب مى شود وصدها وهزاران نفر، از زن ومرد وکودک وپير وجوان را به خاک وخون مى کشد وخرابيها وويرانيها وآوارگيها وبى خانمانيها را به دنبال مى آورد، از جمله ى علائم ظهور حضرت ولى عصر- عجل الله تعالى فرجه - مى باشد.

جنگ با ابزارهاى پيشرفته

اينک براى اينکه خواننده ى عزيز اطمينان بيشترى پيدا کند که جنگهاى قبل از ظهور حضرت مهدى عليه السلام با ابزارهاى جنگى مدرن واقع مى شود، حديثى را که در همين زمينه، از پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله روايت شده است متذکر مى گرديم.

متقى هندى در کتاب (کنز العمال) در روايتى از حذيفه اليمان، آورده است که پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود:

(لتقصدنکم نار هى اليوم خامدة، فى واد يقال له برهوت: تغشى الناس فيها عذاب أليم، تأکل الأنفس والأموال، تدور الدنيا کلها فى ثمانية أيام، تطير طير الريح والسحاب، حرها بالليل أشد من حرها بالنهار، ولها ما بين السماء والأرض دوى کدوى الرعد القاصف، هى من رؤس الخلايق أدنى من العرش، قيل يا رسول الله أسليمة هى يؤمئذ على المؤمنين والمؤمنات؟ قال: وأين المؤمنون والمؤمنات، هم شر من الحمر، يتسافدون کما تتسافد البهائم وليس فيهم رجل يقول: مه مه).(8)

پيغمبر گرامى اسلام فرمود: در آينده آتشى بسوى شما روى خواهد آورد که الان خاموش است از سرزمينى که آن را (برهوت) مى نامند، در آن آتش عذاب دردناکى است که هم جانها وهم اموال مردم را پايمال مى کند، تمام دنيا را در ظرف هشت روز دور مى زند، ومانند پرواز ابر وباد به آسمان پرواز مى کند. گرمى او در شب بيشتر از گرمى آن در روز است براى آن غرشى است در بين آسمان وزمين مانند غرش رعد کوبنده، وآن به سر مردم نزديکتر است از عرش، به آن حضرت عرض شد: يا رسول الله آيا در آن روز مؤمنين ومؤمنات از آن آتش در امانند؟ فرمود: مؤمنين ومؤمنات در آن روز کجا هستند! مردمان آن روز از حيوانات وحشى شرورترند، مانند بهائم دور هم جمع مى شوند ومانند جهيدن بهائم بر يکديگر، بر روى همديگر مى جهند ويک مرد در ميان آنها پيدا نمى شود که بگويد بس است، بس است، اين کارها را ترک کنيد.

در روايت ديگرى که ظاهرا در همين زمينه از حضرت جواد الائمه عليه السلام نقل شده چنين آمده است:

(کأنى بجرائد شتى، تدعى بأسماء شتى، لا أرى لهم رشدا ولا لدينهم صيانة. کلما مالوا الى جانب انهدم من الجانب الاخر يعارضهم رجل طبرى).(9)

(گروههاى مسلح بسيار زيادى را گوئى هم اکنون با چشم خود مى بينم که با نامهاى مختلفى ناميده مى شوند براى آنها رشد عقلانى وسلامت ايمانى نمى بينم، هر گاه متوجه يک جانب کار خود شوند، جانب ديگر آن خراب مى شود، مردى (طبرى) با آنها به مقابله برمى خيزد).

کلمه ى (جرائد) که در متن عربى حديث آمده جمع جريده، وبه گروه سوارى اطلاق مى شود که در ميان آنها افراد پياده نباشد.

بنابراين، ظاهرا مقصود از جرائد که با نامهاى مختلفى خوانده مى شوند، کنايه از وسائط نقليه وابزار وآلات جنگى است که در آخر زمان مورد استفاده ارتش ونيروهاى مسلح قرار مى گيرد. زيرا اين وسائط نقليه جنگى است که امروز به نامهاى مختلفى چون: تانک، زرهپوش، خودرو، نفربر وامثال آن ناميده مى شود.

واينکه حضرت فرموده است براى آنها رشد عقلانى وسلامت ايمانى نمى بينم، اين جمله کنايه از فاسق بودن وعدم تدين آنهاست که همگى مردمانى شرور فاسد وگمراهند، وبه دين وآئين اعتقاد ندارند.

واما اينکه فرموده است (هرگاه به طرفى متمايل شدند آن طرف ديگر ساقط مى شود) به حسب ظاهر معنايش اين است که: اين گروههاى مسلح از خود اختيارى ندارند، از هر طرف که صدائى بلند شد به طرف آن مى روند، وهر کسى که روى کار آمد با او همراه مى شوند واز اينرو همينکه به يک طرف متمايل شدند وبسوى حزب يا گروهى روى آوردند، آن طرف ديگر ساقط مى شود.

واما اين که فرموده است که: (مردى طبرى با آنها به مقابله برمى خيزد) ظاهرش اين است که از اهل ايران است. زيرا: کلمه ى (طبرى) احتمالا منسوب به طبرستان ومقصود از آن، گيلان ومازندران وسرزمين (ديلم) است که ممکن است منظور از او سيد حسنى ويا سيدهاشمى خراسانى باشد، وخدا داناتر است.

خطبه لؤلؤه امير المؤمنين

مرحوم على بن محمد خراز قمى در کتاب (کفاية الاثر) از علقمة بن قيس روايت کرده است که وى گفت: امير المؤمنين عليه السلام در مسجد کوفه بالاى منبر براى ما خطبه ى (لؤلؤه) را ايراد نمود واز جمله، در آخر آن خطبه چنين فرمود:

آگاه باشيد که بزودى من از ميان شما مى روم وبه عالم غيب رهسپار مى گردم شما بعد از من منتظر فتنه ى امويان وسلطنتى مانند سلطنت پادشاهان ايران، وهمچنين از بين بردن چيزى که خداوند آنرا زنده نموده، وزنده کردن چيزى که خداوند آن را از ميان برد (يعنى بدعت وبدبينى)، باشيد.

پس در گوشه ى خانه هاى خود قرار گيريد (واگر مى توانيد) آتش درخت (غضا) را لاى دندان بگذاريد(10) وخدا را بسيار ياد کنيد که اگر بدانيد، ياد خدا از همه چيز بزرگتر است.

آنگاه فرمود: شهرى در بين دجله ودجيل وفرات، ساخته مى شود که آن را (زوراء) مى گويند. پس هرگاه آن شهر را ديديد که با گچ وآجر ساخته شد وبا طلا ونقره ولاجورد ومرمر ورخام ودرهائى از چوب عاج وآبنوس وخيمه ها وقبه ها وپرده ها (يا پناهگاهها) تزيين گرديد، وانواع درختان ساج وعرعر وصنوبر (وساير درختان) سر به فلک کشيده در هر طرف آن ديده ها را خيره ساخت، وبه انواع قصرها وکاخهاى گوناگون استحکام يافت وبيست وچهار نفر از پادشاهان (بنى شيصبان)(11) که عبارت باشند از:

سفاح، مقلاص، جموح، خدوع، مظفر، مؤنث، نظار، کبش، مهتور، عثار، مصطلم، مستصعب، علام، رهبانى، خليع، سيار، مترف، کديد، اکتب، مسرف، اکلب، وسيم، وصيلام وعينوق، يکى پس از ديگرى در آنجا سلطنت کردند،(12) وسپس (قبه خاکى رنگ در بيابان سرخ بنا گرديد، آنگاه پشت سر آن قائم بحق همچون ماه نورانى بين ستارگان درخشان در ميان سرزمينهاى عالم وقاره هاى بزرگ جهان نقاب از چهره ى خود برمى دارد).

(ألا وان لخروجه علامات عشرة، أولها طلوع الکوکب ذى الذنب، ويقارب من الحادى ويقع فيه هرج ومرج وشغب، وتلک علامات الخصب. ومن العلامة الى العلامة عجب فاذا انقضت العلامات العشرة اذ ذاک يظهر القمر الأزهر وتمت کلمة الاخلاص لله على التوحيد).

آگاه باشيد که براى آمدن آن حضرت ده علامت است، نخستين آن علامتها طلوع ستاره ى دنباله دار است که به ستاره ى حادى نزديک مى شود. ودر آن موقع هرج ومرج وشرارت روى مى دهد، واينها نشانه هاى گشايش ونزديکى فرج است واز هر علامتى تا پيدايش علامت ديگر شگفتيهايى است. وقتى علامات ده گانه تمام شد در آن وقت ماه تابان ظاهر مى گردد وکلمه ى اخلاص (لا اله الا الله) که دليل بر توحيد ويگانگى خداست کامل مى شود.(13)

نقل خطبه لؤلؤه به روايت سيد بن طاووس

مرحوم سيد بن طاووس عليه الرحمه در کتاب (الملاحم والفتن) قسمت آخر خطبه ى لؤلؤه را که بعد از نام پادشاهان بنى عباس ذکر فرموده است، بصورت ديگرى نقل نموده که چون الفاظ آن با خبر (علقمة بن قيس) اندکى تفاوت دارد، آن را براى مزيد اطلاع خوانندگان نقل مى کنيم وسپس به توضيح برخى از مطالب آن مى پردازيم.

وى خطبه ى لؤلؤه ى امير المؤمنين عليه السلام را از قول (سليلى) اينگونه روايت کرده است که سليلى گويد: پانزده روز پيش از آنکه امير المؤمنين عليه السلام از بصره خارج شود خطبه اى خواند ودر آن خطبه بعد از آنکه پادشاهان (بنى عباس) را اسم برد چنين فرمود:

(وثمة (وتمت) الفتنة الغبراء والقلادة الحمراء وفى عنقها قائم الحق، ثم يسفر عن وجه بين، أصبحت الاقاليم کالقمر المضىء بين الکواکب الدرى. ألا وان لخروجه علامات عشر، فأولهن طلوع الکوکب المذنب ويقارب من المجارى وأى قرب، ويتبع به هرج وشغب، فتلک أول علامات المغيب ومن العلامة الى العلامة عجب انقضت العلامات العشر، فيها القمر الأزهر، وتمت کلمة الاخلاص بالله رب العالمين).(14)

((سپس بعد از خلافت بنى عباس) در آن هنگام که فتنه ى تيره وغبارآلود وگردن بند قرمز (که کنايه از جنگ وفتنه ى عمومى است) تمام شد پس از آن قائم به حق در گردن آن - يعنى: در آخر آن است- سپس به طور آشکار او پرده از روى خود برمى دارد وظاهر مى شود. بعد از آن هفت اقليم (يعنى: سرزمينها وقارهاى جهان) چون ماه نورانى بين ستارگان درخشان خواهند شد آگاه باشيد که براى آمدن آن حضرت ده علامت است. اول آن علامتها طلوع ستاره ى دنباله دار است که از مجارى نزديک مى شود چه نزديک شدنى، وبعد از آن فتنه وآشوبهايى بپا مى شود وجنگ وشرارت روى مى دهد. واينها اول علامات (ظهور) آن غايب شونده است، واز هر علامتى، تا وقوع علامت ديگر عجائبى روى خواهد داد.

پس موقعى که علامت ده گانه بپايان رسيد در بين انقضاء آن علائم، ماه تابان خواهد درخشيد، وکلمه ى اخلاص (يعنى: کلمه ى لا اله الا الله) که دليل بر توحيد ويگانگى خداوند عالم است کامل خواهد شد).

قبه حمراء چيست؟

در اينجا لازم است پيش از آنکه درباره ى (قبه ى حمرا) ويا قبه ى خاکى رنگ- که در متن عربى خطبه ى مذکور آمده است- سخنى بگوئيم، نخست نظريه يکى از دانشمندان را که در اين راه باره ابراز داشته است بازگو نمائيم وسپس به تحقيق وبررسى جمله ى مزبور بپردازيم تا معلوم شود که منظور امير مؤمنان عليه السلام از بنا شدن (قبه ى خاکى رنگ در بيان سرخ) چه مى باشد؟

مرحوم ناظم الاسلام کرمانى در کتاب (علائم الظهور) صفحه ى 127 که در سال 1329 هجرى به چاپ رسيده طى علائمى که در آن کتاب تحت عنوان (قبه ى حمراء) آورده است چنين مى نويسد:

يکى از علامات، بنا شدن قبه ى حمراء است، وظاهرا مراد از حمراء قبه ى طلاى هر يک از مشاهد مشرفه ائمه ى طاهرين عليهم السلام در عراق است در کتاب کفايه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت کرده است که آن حضرت بعد از ذکر جمله اى از علائم ظهور حضرت حجت - عجل الله تعالى فرجه- وآمدن پادشاهان بنى شيصبان، که سلاطين وخلفاء عباسى باشند از بناى عاليه اى در بغداد خبر داد وفرمود: که قبه ى خاکسترى رنگ در بيابان بنا مى شود سرخ رنگ، ودر عقب آن (قائم به حق) در ميان اقاليم، مانند ماه درخشنده در ميان ستارگان (فروزان) نقاب غيبت را از روى خود برمى دارد.

واحتمال قريب دارد که مراد به اين قبه، همان قبه ى مبارکه ى (عسکريين) که در بيابان واقع شده است باشد، زيرا که (سر من رأى) يعنى: سامراء، اطراف آن تا چند فرسخى آن بيابان وخالى از آبادى است، وسابقا، اين قبه ى عسکريين از کاشى بود، ومانند خاک وخاکستر بى رنگ بنظر مى آمد ودر زمان ناصرالدين شاه قاجار، آن قبه کاشى را طلا-کاري- کردند.

مؤلف گويد: گرچه احتمالى که ناظم الاسلام کرمانى در مورد (قبه ى حمراء) داده است احتمال خوبى است ولى اين احتمال از چند جهت مردود، وقابل اشکال است، زيرا:

اولا: مشکلى که بر سر راه اين احتمال وجود دارد اين است که: الفاظ وعبارات خطبه ى لؤلؤه ى حضرت امير عليه السلام در کتابهايى که نقل شده است بصورت مختلفى نقل گرديده واز آن معانى متفاوتى به دست مى آيد.

وثانيا: اصل خطبه که در کتاب (کفايه) آمده است به قدرى نسخه بدل دارد که براى يک انسان متتبع وپژوهشگر بسيار مشکل است که بتواند صحيح آن را از ناصحيح ودرست را از نا درست تشخيص دهد.

از باب مثال: در کتاب کفاية الاثر در عبارت متن عربى خطبه ى آن چنين نوشته شده است (وتعمل القبة الغبراء ذات الغلات الحمراء) ودر پاورقى آن بجاى (غلاة) کلمه ى (فلات) آورده است.

در (بحار الانوار) ج 36 ص 354 وهم چنين جلد 52 ص 268 که مرحوم مجلسى - عليه الرحمه - آن را از همان کتاب (کفايه) نقل نموده عبارت عربى خطبه را اينگونه آورده است: (وتعمل القبة الغبراء ذات الفلات الحمراء). ودر مقابل، مرحوم سيد بن طاووس در کتاب (الملاحم والفتن) آنگونه که ملاحظه نموديد (وثمة (وتمت) الفتنة الغبراء والقلادة الحمراء) نوشته شده است که معناى اين عبارت، با عبارت کتاب کفاية الاثر وهم چنين عبارت بحار الانوار کاملا متفاوت است.

ولى در عين حال: اگر بخواهيم لا اقل يکى از دو عبارت خطبه را که در بحار وکفايه والملاحم والفتن سيد بن طاووس آمده است بپذيريم، وجز اين هم چاره اى نيست که حداقل بايد يکى از آن دو عبارت را پذيرفت باز هم اين دو عبارت کاملا با هم تفاوت دارد.

زيرا: بگفته ى صاحب کتاب (مهدى منتظر) اگر عبارت اول صحيح باشد، مراد (از قبه ى غبراء) قبه اى است که بايد در بغداد باشد نه در سامراء، ودر اين صورت بنا بگفته ى نويسنده ى کتاب (مهدى منتظر) اين قبه در چند سال پيش در بغداد ساخته شد، وآن مقبره ى فيصل اول پادشاه عراق است که آنرا در زمين سرخ رنگى ساختند ورنگش خاکى وخاکسترى است.(15)

واگر عبارت دوم، يعنى: عبارت سيد بن طاووس درست باشد، پس آن اشاره به فتنه ى آخر وجنگ جهانى است.

بنابراين بسيار بعيد بنظر مى رسد که احتمال ناظم الاسلام کرمانى درست باشد، زيرا با صرف نظر از مطالب ياد شده، بطورى که از سياق عبارت خطبه پيداست وبر اشخاص محقق ومتتبع نيز مخفى نيست امير المؤمنين عليه السلام در اواخر خطبه به ذکر علائم نزديک بظهور پرداخته است نه علامات عامه، وروى اين حساب به نظر نگارنده همان عبارت مرحوم سيد بن طاووس عليه الرحمه، که نوشته است (وثمة الفتنة الغبراء) يعنى: پس از آن فتنه ى تيره وغبارآلود که کنايه از جنگ وآشوب وفتنه جهانگير است، از همه ى عبارتهاى ديگر بهتر وصحيحتر است. نهايت چيزى که ممکن است گفته شود اين است که: مرحوم مجلسى عليه الرحمه، عبارت خطبه را (وتعمل القبة الغبراء) نوشته اند جوابش اين است که:

مرحوم علامه مجلسى (رضوان الله عليه) هدفش از ذکر خطبه تنها بخاطر ذکر علامات ومحفوظ ماندن آن بوده است ولذا با اينکه عادت ايشان اين بوده است که معمولا بعد از نقل هر حديث ويا روايت به توضيح وتشريح آن مى پرداخته اند، در عين حال در مورد قبه ى غبراء وبيابان سرخ هيچگونه اظهار نظرى نفرموده وپيرامون آن هيچ توضيحى نداده اند.

از اينجا فهميده مى شود که نظر آن مرحوم در مورد اين جمله اين بوده است که اين مطلب، بعدها محقق مى شود، واز اينرو چيزى نفرموده اند.

ستاره دنباله دار

در مورد ستاره ى دنباله دار که در اين خطبه جزء نخستين علامتهاى ظهور به حساب آمده ودر خطبه هاى ديگرى که از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل شده طى ساير علائم ذکر گرديده است آن چنانکه از خود عبارت، وسياق خطبه، وهم چنين از نسخه بدلهاى متعددى که در مورد نزديک شدن اين ستاره به ستاره ى (حادى) ويا (حاوى خ) ويا (جدى خ) ويا (مجارى خ) آمده است، چنين فهميده مى شود که مراد از آن ستاره، ستاره ى دنباله دارى که مردم بايد آن را در آسمان مشاهده کنند نيست. بلکه اين ستاره چنانکه از خطبه ى ديگر حضرت: (که ما به همين زودى آن را نقل خواهيم نمود) استفاده مى شود اين است که: طلوع ستاره ى دنباله دار کنايه از قيام شخص، وظهور انسانى پيش از قيام حضرت قائم عليه السلام است.

زيرا اولا- ستارگان دنباله دار که در گذشته طلوع کرده اند فراوان بوده ومعلوم نيست که مراد از اين ستاره ى دنباله دار به چه کيفيت است وآيا از علائم (قيام) ويا از علائم (فرج) است.

وثانيا- در برخى از رواياتى که از ائمه صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين رسيده، چنين آمده است که: (وطلوع الکوکب المذنب يفزع العرب) يعنى: وطلوع ستاره ى دنباله دار (عرب را به وحشت مى اندازد) ومعلوم است که طلوع ستاره به تنهائى چيزى نيست که باعث وحشت واضطراب عرب گردد بلکه مسلم است که اين وحشت براثر جنگ وآشوب وپى آمدهاى آن است.

پس معلوم مى شود که طلوع ستاره ى دنباله دار، اشاره به همان قيام سيد هاشمى خراسانى ويا سيد حسنى معروف، ودنباله ى او کنايه از کثرت سپاه وانبوه لشکريان اوست، و(ماه تابان) وجود مقدس حضرت حجة بن الحسن العسکرى (صلوات الله وسلامه عليه وعلى آبائه الطاهرين) مى باشد.

يک نکته

نکته اى که در اينجا در رابطه با (علامات ده گانه) بايد تذکر داد اين است که: گرچه امير المؤمنين عليه السلام در خطبه ى لؤلؤه به پيدايش ده علامت از علامات ظهور، خبر داده است اما در اين خطبه بيش از يک علامت (که عبارت از طلوع ستاره ى دنباله دار وپى آمدهاى آن باشد) ذکر نفرموده، ولى در خطبه هاى ديگرى که در زمينه ى علامات مذکوره از آن حضرت نقل شده همگى علامات ده گانه ذکر شده است، که البته ما به لحاظ نکات ارزنده، واشارات وکناياتى که در مورد علائم ظهور، وذکر علامات ده گانه در آنها آمده است برخى از آن خطبه ها را در اينجا مى آوريم، باشد که نسبت به شناخت علامات ظهور ولى خدا، آن منتقم حقيقى، ودادگستر جهان (مهدى موعود-عجل الله تعالى فرجه-) بينش وبصيرت بيشترى پيدا کنيم.

خطبه افتخاريه وعلامات ده گانه ظهور

حافظ رجب (بررسى) در کتاب (مشارق) از اصبغ بن نباته خطبه ى نسبتا مفصلى را به نام (خطبه ى افتخاريه) از امير المؤمنين عليه السلام نقل کرده است که چون خطبه طولانى است ما فقط قسمتى از اول، وقمستى هم از آخر آن خطبه را که مربوط به علامات ظهور است در اينجا نقل مى کنيم.

عن الأصبغ بن نباته، قال: خطبنا امير المؤمنين عليه السلام فقال فى خطبة: أنا أخو رسول الله ووارث علمه ومعدن حکمته وصاحب سره، وما أنزل الله حرفا فى کتاب من کتبه الا وقد سار الى، وزاد لى علم ما کان وما يکون الى يوم القيامة (الى أن قال) ألا وان للباطل جولة وللحق دولة. وأنى ظاعن عن قريب فارتقبوا الفتنة الأموية والدولة الکسروية، ثم تقبل دولة بنى العباس بالفرح والبأس (بالفزع واليأس) وتبنى مدينة يقال لها (زوراء) بين دجلة والفرات، ملعون من سکنها، منها يخرج طينة الجبارين، تعلى فيها القصور وتسبل الستور، ويتعاملون بالمکر والفجور فيتداولها بنو العباس 42 ملکا على عدد سنى الملک ثم الفتنة الغبراء والقلادة الحمراء، فى عقبها (عنقه) قائم الحق، يسفر عن وجهه بين أجنحة الأقاليم کالقمر المضىء بين الکواکب، ألا وان لخروجه علامات عشرة أولها تحريف الرايات فى أزقة الکوفة وتعطيل المساجد، وانقطاع الحاج، وخسف وقذف بخراسان، وطلوع الکوکب المذنب، واقتران النجوم، وهرج ومرج وقتل ونهب، فتلک علامات عشرة ومن العلامة الى العلامة عجب، فاذا تمت العلامات قام قائمنا قائم الحق).(16)

(اصبغ بن نباته) گفت: امير المؤمنين عليه السلام براى ما خطبه اى ايراد نموده، ودر آن خطبه چنين فرمود:

من برادر پيامبر ووارث علم ودانش، ومعدن حکمت وصاحب راز رسول خدا صلى الله عليه وآله مى باشم، وخداوند عالم هيچ حرفى از حروف کتابهاى آسمانى خود را نازل نفرموده است جز اين که آنها به من رسيده ودانشم را نسبت به حوادث گذشته وآينده ى جهان تا روز قيامت افزون فرموده است. (تا اينکه فرمود) اى مردم آگاه باشيد وبدانيد که براى باطل (در هر دوره اى) جولانى وحرکتى است، وبراى (حق) دولتى خواهد بود. من به همين زودى از ميان شما مى روم وبه عالم غيب رهسپار مى گردم پس شما بعد از من منتظر فتنه امويان وسلطنت کسروى باشيد.(17)

سپس فرمود: آنگاه دولت بنى العباس با قدرت وخوشحالى (ودر نسخه اى هراس ونوميدى) نمايان مى شود وشهرى که به آن زوراء مى گويند، يعني- بغداد - بين دجله وفرات ساخته مى شود، کسى که (بدون عذر شرعى) در آن شهر سکنا گزيند مشمول خشم وغضب خداوند است (ملعون من سکنها).

از آنجا طينت جباران، وآب وگل آنان بيرون مى آيد (يعنى ستمکاران در آن شهر فراوان مى گردند) وکاخهاى بلند وعالى مى سازند، وآنجا محل رفت وآمد مردمان مى گردد، وبا مکر ونيرنگ، وفسق وفجور با مردم رفتار مى کنند، و42 نفر از سلاطين بنى العباس در آنجا سلطنت خواهند کرد، سپس فتنه ى تيره وتار، وگردن بند سرخ که در گردن، ويا پشت سر آن است، فرا خواهد رسيد. وآنگاه پشت سر آن قائم بحق، در بين بالهاى زمين مانند ماه نورانى در ميان ستارگان درخشان پرده از روى غيبت خود خواهد برداشت.

آگاه باشيد که براى آمدن آن حضرت (ده علامت است) نخستين آن علامتها (تحريف پرچمها) ودر روايتى ديگر (تحريق رايات) (يعنى: سوزاندن علمها) در کوچه هاى کوفه، وتعطيل مساجد، وجلوگيرى از حج وزيارت بيت الله، وخسفى در زمين خراسان، ووقوع قذفى در همان سرزمين خراسان، وطلوع ستاره ى دنباله دار ونزديک شدن ستاره ها به يکديگر وهرج ومرج در دنيا، وقتل وغارت اموال مى باشد، وآنگاه که اين علائم ده گانه تمام شد قائم ما اهل بيت، قائم بحق قيام خواهد نمود.

فتنه غبراء چيست وقلاده سرخ کدام است؟

ما قبلا در موارد مختلفى در اين کتاب به مناسبت هر موضوعى درباره ى برخى از علائم بخصوص علائم ده گانه که در برخى از خطبه ها غير از خطبه ى فعلى، آمده است به اندازه ى لازم توضيح داده، ودر اينجا نيز براى اينکه مطلب روشنتر شود، بار ديگر (علائم ده گانه) را به نحو اختصار توضيح مى دهيم ولى پيش از توضيح علائم ده گانه -لازم است بدانيم: که مقصود از فتنه ى غبراء وقلاده ى سرخ چيست؟ آيا مقصود از اين دو جمله: هر دو يکى است که بگوئيم: مراد از آن جنگ جهانى است، يا اينکه اين دو جمله دو مطلب است، تا اينکه بگوئيم (فتنه ى غبراء) مربوط به دوران بنى العباس و(قلاده ى سرخ) کنايه از جنگ، ويا جنگ عالمگير است.

در هر صورت به نظر نگارنده (فتنه ى غبراء) و(قلاده ى سرخ) دو مطلب است وهر يک از اين دو، به حوادث قبل از ظهور در طى سالهاى متمادى اشاره دارد. اينک به توضيحى که در اين زمينه مى آوريم توجه فرمائيد.

به حسب ظاهر آنچه از عبارت (ثم الفتنة الغبراء والقلادة الحمراء) فهميده مى شود اين است که: کلمه ى (ثم) از نظر ادبى براى ترتيب وتراخى است ولذا چون بعد از ذکر ملوک بنى العباس کلمه ى (ثم) در عبارت عربى بکار رفته است چنين مى نمايد که (فتنه ى غبراء) يعنى: جنگ تيره وتار، اشاره به همان فتنه ى هلاکو، وحمله ى او به بغداد، وقلع وقمع بنى العباس وبرانداختن نظام خلافت جابرانه ى آنان است. چه آنکه در برخى از خطبه هايى که از امير المؤمنين عليه السلام درباره ى بغداد نقل شده چنين آمده است که آن حضرت فرمود:

(اذا جائت العصابة اللتى لا خلاق لها لتخربن والله يا أم الظلمة ومسکن الجبابرة وأم البلايا، يا ويلک يا بغداد ولدارک العامرة اللتى لها أجنحة الطواويس، تماثين کما تماث الملح، يأتو بنو قنطوره ومقدمهم جهورى الصوت، لهم وجوه کالمجان المطوقة وخراطيم کخراطيم الفيلة لم يتصل ببلدة الافتحها ولا براية الا نکسها).(18)

هر گاه آن طايفه اى که از دين بهره اى ندارند آمدند، اى پناهگاه واليان ستمگر، واى جايگاه ستمکاران، واى سرمنشأ همه ى فتنه ها وبدبختيها، ويران وخراب خواهى گشت، اى واى بر تو اى بغداد وبر آن خانه هاى معمور وآبادت که همچون طاووسهاى زيبا وقشنگ، بال برآورده است مانند نمکى که در آب حل مى شود نابود خواهى شد واز بين خواهى رفت. (بنو قنطوراء) مى آيند وپيشاپيش آنان، فرمانروائى است که صدائى بلند دارد، وآنان (يعنى بنو قنطوراء وطايفه ى ترک) کسانى هستند که صورتهايشان همچون سپر طوق شده پهن، ودماغهايشان مانند خرطوم فيل دراز وکشيده است آن فرمانروا به هيچ شهرى نمى رسد مگر آنکه آن را مى گشايد وبه هيچ پرچمى نمى گذرد جز آنکه سرنگونش مى سازد.

پس ترديدى نيست که مراد از (بنى قتطوره) طايفه ى ترک ولشکر چنگيزاند زيرا کليه ى اين صفات همانطوريکه قبلا هم در حديث ديگرى در مورد (هلاکو خان) گفتيم منطبق با ايشان است چه آنکه آنها بلند آواز وداراى صورتى پهن ودماغى دراز بوده اند، وبه هر شهرى که مى رسيدند آن را فتح مى نمودند واهلش را مى کشتند وهر لشکرى که با آنها روبرو مى شد منهدم مى ساختند و(رى) وبغداد را خراب کردند وويران نمودند، وآن چنان قتل وغارتگرى کردند تا جائى که (دائرة المعارف بستانى) مى نويسد: در هجوم هلاکو ولشکريانش به شهر بغداد متجاوز از دو ميليون نفر در اين حادثه خونين کشته شدند واموال زيادى به غارت رفت وخانه هاى فراوانى طعمه ى حريق گرديد.

بنابراين جاى شک باقى نمى ماند که مراد از: (فتنه ى غبراء) فتنه هلاکو خان مغول، وهجوم به بغداد ومستأصل ساختن (بنى العباس) وقتل آخرين خليفه، ونابودى وزراء وياران وپيروان خليفه ى عباسى است.

واما (قلاده ى حمراء) ويا گردن بند سرخ، احتمال دارد که همان فتنه ى هلاکو باشد، واحتمال هم مى رود که اشاره به جنگ ديگرى غير از فتنه ى هلاکو باشد. ولى بقرينه ى واو عاطفه وظهور حضرت بقية الله -عجل الله تعالى فرجه - که بعد از (قلاده ى حمراء) آمده است قويا احتمال مى رود که مراد از آن جنگ جهانى، ويا جنگ ديگرى در رابطه با عراق باشد که سرانجام به ويرانى بغداد منجر شود، چه آنکه در اخبار زيادى بخرابى بغداد در آخر الزمان، تصريح شده است.

پاورقى:‌


(1) الملاحم والفتن ص 56 باب 107 ط- منشورات الرضى.
(2) غيبت نعمانى ص 166 ط- صدوق ومنتخب الاثر ص 501.
(3) بشارة الاسلام ص 139، روضة کافى ص 225 ح 66 وبحار الانوار ج 52 ص 30.
(4) بحار الانوار، ج 52، ص 208-207 ح 45 وغيبت شيخ طوسى، ص 279.
(5) لسان العرب ج 8 - ماده سقع وصقع.
(6) النهاية فى غريب الحديث والاثر ج 2 ص 379 ماده، (سقع).
(7) وقعة صفين ص 424 وناسخ التواريخ ج 3 ص 13 طبع جديد حالات حضرت امير عليه السلام.
(8) کنز العمال ج 14 ص 345 حديث 38886، منتقم حقيقى ص 357 بنقل از کتاب (اليواقيت) ص 137 که در سال 905 بعد از هجرت نوشته شده.
(9) فجايع الدهور مرحوم مرندى ص 144 ونوائب الدهور ج 3 ص 328 به نقل از کتاب دلائل براهين الفرقان.
(10) اين جمله کنايه از حفظ زبان از خطر است.
(11) شيصبان از اسامى شيطان است ومراد از آن بنى عباس مى باشد.
(12) بايد توجه داشت که اسامى نامبرده اشاره به صفات هر يک از خلفاء بنى العباسى است وبراى تطبيق اين صفات با هر يک از آنها نياز به احاطه ى کامل تاريخ دارد ومرحوم علامه ى مجلسى اعلى الله مقامه در بحار الانوار ج 41 ص 323 مفصلا اين مطلب را حلاجى فرموده است. به آنجا رجوع شود.
(13) کفاية الاثر ص 213 الى 219 طبع قم 1401 هجري- وبحار الانوار ج 52 ص 267 حديث 155 وج 36 ص 254 حديث 255 وج 41 ص 318.
(14) الملاحم والفتن باب 58 ص 136 منشورات الرضى.
(15) مهدى منتظر ص 117.
(16) مشارق انواراليقين ص 165، 164 وبشارةالاسلام ص 73.
(17) منظور از (دولت کسرويه) که در متن عربى خطبه آمده، سلطنتى مانند سلطنت پادشاهان ايران است که عرب به پادشاهان ايران (کسرى) مى گفتند، ودر آنجا مقصود معاويه وخلفاى بعد از او مى باشند که خلافت اسلامى را بصورت سلطنت پادشاهان ايرانى در آوردند.
(18) نور الانوار، نور هشتم در بيان علامت ظهور، علامت چهل ونهم.