ياد مهدى

محمد خادمى شيرازى

- ۱۵ -


219- (اسماعيل بن على نوبختى مى گويد: در آخرين روزهاى زندگى امام حسن عسکرى عليه السلام به محضر آن حضرت مشرف شدم، آقا زاده ى گرامى، پدر بزرگوارش را کمک مى کرد، تا وضو بگيرد، چون در اثر بيمارى (مسموم بودن) خود قدرت نداشت. آقا زاده ى گرامى بر سر مبارک وپاهاى شريف آقا، مسح کرد چون کار وضو به پايان رسيد، امام عليه السلام خطاب به نور ديده ى گرامى فرمود:

- (ابشر يا بنى! فانت صاحب الزمان، وانت المهدى، وانت حجة الله فى ارضه، وانت ولدى ووصيى، وانا ولدتک، وانت (م. ح. م. د) بن الحسين بن على بن محمد بن على بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب، عليهم السلام. ولدک رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم وانت خاتم الأوصياء الأئمة الطاهرين، وبشر بک رسول الله وسماک وکناک بذلک عهد الى ابى عن آبائک الطاهرين).

- (مژده باد فرزندم! که تو (صاحب الزمان) هستى، تو (مهدى) هستى، تو (حجت خدا در روى زمين) هستى، تو پسر من وجانشين من هستى، من ترا آوردم. تو (م. ح. م. د) پس حسن، پسر على، پسر محمد، پسر على، پسر موسى، پسر جعفر، پسر محمد، پسر على، پسر حسين، پسر على، پسر ابوطالب (که درود خدا بر همه شان باد) هستى. تو پسر رسول اکرم صلى الله عليه وآله وسلم هستى، تو آخرين وصى، از امامان طيب وطاهر هستى، رسول گرامى (صلى الله عليه واله وسلم) براى تو بشارت داده، هم او نام وکنيه ات را بيان فرموده، وآن را توسط يکايک پدرانت با پدرم پيمان بسته است).

(اسماعيل نوبختى مى گويد: چون سخنان امام حسن عسکرى عليه السلام پايان يافت، در همان ساعت،،جان به جان آفرين تسليم کرد).(1)

220- (ابراهيم بن مهزيار، يکى از نيکبختانى است که در غيبت صغرى به زيارت کعبه ى مقصود وقبله ى موعود، نائل آمده است. وى در اين تشرف فرازى از وصيتهاى امام حسن عسکرى عليه السلام را به حضرت بقية الله ارواحنا فداه از زبان خود آقا نقل کرده است، که با نقل متن آن، اين بخش را حسن ختام مى بخشيم:

- (اعلم يا ابا اسحاق! انه قال صلوات الله عليه: يا بنى! ان الله جل ثناءه لم يکن ليخلى اطباق ارضه، واهل الجد فى طاعته وعبادته، بلا حجة يستعلى بها وامام يوتم به، ويقتدى بسبل سنته ومنهاج قصده).

- (اى ابو اسحاق! بدان که پدرم صلوات الله عليه به من فرمود:

- (پسر جان!، خداى تبارک وتعالى هرگز اقطار زمين وتلاشگران در عبادت واطاعت را بدون حجتى نمى گذارد که دانش وايمان آنها را بالا ببرد، وبدون امامى که به اقتدا کنند وبدون پيشوايى که راه را به آنها نشان دهد).

- (وارجو يا بنى ان تکون احد من اعده الله لنشر الحق وطى الباطل، واعلاء الدين، واطفاء الضلال فعليک يا بنى بلزوم خوافى الارض وتتبع اقاصيها، فان لکل ولى من اولياء الله عز وجل عدوا مقارعا، وضدا منازعا، افتراضا لمجاهدة اهل يفاقه وخلافه، اولى الالحاد والعناد، فلا يوحشنک ذلک).

- (اميدوارم که فرزندم! تو از کسانى باشى که خداوند آنها را براى نشر حق وبر چيدن اساس باطل، اعلاى دين وخاموش کردن شعله هاى باطل، آماده ساخته است).

- (اى فرزند! بر تو باد جاهاى پنهان ودور دست، که همواره در جاهاى دور دست وپنهان زندگى کن، که هر يک از دوستان خدا، دشمنى خطرناک، ملحدان ومنکران است، که اين امر موجب وحشت تو نباشد).

- (واعلم ان قلوب اهل الطاعة والاخلاص، نزع اليک مثل الطير اذا امت اوکارها، وهم معشر يطلعون بمخائل الذلة والاستکانة، وهم عندالله بررة اعزاء يبرزون بأنفس مختلة محتاجة، وهم اهل القناعة والاعتصام. استنبطوا الدين فوازروه على مجاهدة الأضداد، خصهم الله باحتمال الضيم، ليشملهم باتساع العز فى دار القرار، وجبلهم على خلائق الصبر، لتکون لهم العاقبة الحسنى، وکرامة حسن العقبى).

- (پسرم! دلهاى مردم ديندار وبا اخلاص، مانند پرندگانى که شيفته ى آشيانه ى خويش باشند، مشتاق لقاى تو هستند. آنها در ميان مردم با خوارى زندگى مى کنند ولى در پيشگاه خداوند عزيز ومحبوب هستند. آنها خود را بيچاره وبى نقش نشان مى دهند ولى اهل قناعت وخويشتن دارى هستند. آنها دين خود را به وسيله ى مبارزه با ضد دين، کامل نگه مى دارند.

خداوند آنها را با پيکار در برابر بى عدالتى امتياز داده، تا در سراى جاويدان، مشمول عزت وبى کران خودسازى، خداوند آنها را در برابر ناملايمات شکيبا آفريده، تا حسن عاقبت در جهان سرمدى از آن آنها باشد).

- (فاقتبس يا بنى! نور الصبر على موارد امورک، تفز بدرک الصنع فى مصادرها، واستشعر العز فيما ينو بک تحظ بما تحمد عليه انشاء الله).

- (فرزندم! در هر کارى که بر تو پيش آيد از نور صبر ومقاومت کسب نور کن، تا به امدادهاى غيبى نائل شوى. در هر حادثه اى بر تو روى دهد عزت وشرف را پيشه ى خود ساز، تا عاقبتى نيکو وپسنديده از آن تو باشد، انشاء الله).

- (فکأنک يا بنى بتأييد نصر الله، قد ان، وتيسير الفلح وعلو الکعب قد حان، وکأنک بالرايات الصفر، والأعلام البيض، تخفق على اثناء اعطافک، ما بين الحطيم وزمزم. وکأنک بترادف البيعة وتصافى الولاء يتناظم عليک تناظم الدر فى مثانى العقود، وتصافق الأکف على جنبات الحجر الأسود).

- (فرزندم! چنان مى بينم که زمان تأييد تو با امدادهاى الهى نزديک است، پيروزى وسرفرازى تو با مددهاى غيبى فرا رسيده است. روزى را با چشم خود مى بينم که پرچمهاى زرد وسفيد، در ميان حطيم وزمزم (در کنار کعبه) بر فراز دوشهايت به اهتزاز در آمده، دستها براى بيعت با تو در پى يکديگر صف کشيده، دوستان در دوستى تو صفانشان مى دهند وکارها را آن چنان به نظم واسلوب رديف کرده اند، که همچون دانه هاى درّ گرانبها، که در رشته اى قرار مى گيرد، شمع وجودت را احاطه کرده اند ودستهايشان براى بيعت تو، در کنار حجرالأسود به هم مى خورد).

- (تلوذ بفنائک من ملأ، برأهم الله من طهارة الولاء ونفاسة التربة مقدسة قلوبهم من دنس النفاق، مهذب افئدتهم من رجس الشقاق، لينة عرائکهم للدين، خشنة ضرائبهم عن العدوان، واضحة بالقبول اوجههم، نضرة بالفضل عيدانهم، يدينون بدين الحق واهله).

- (قومى به آستانه ات گرد آيند که خداوند آنها را از سرشتى پاک وريشه اى پاکيزه وگرانبها آفريده است، دلهايشان از آلودگى نفاق وپليدى شقاق پاکيزه است. به فرمانهاى دينى خاضع ومنقاد هستند، دلهايشان از کينه وعداوت پيراسته است، رخسارشان براى پذيرش حق آماده، سيمايشان با نور فضل وکمال آراسته است. آيين حق را مى پرستند واز اهل حق پيروى مى کنند).

- (فاذا اشتدت ارکانهم وتقومت اعمادهم، قدت بمکاثفتهم طبقات الامم، اذ تبعتک فى ضلال شجرة دوحة بسقت افنان غصونها، على حافات بحيرة الطبرية، فعندها يتلأ لأصبح الحق، وينجلى ظلام الباطل، ويقصم الله بک الطغيان، ويعيد الايمان، ويظهر بک اسقام الآفاق وسلام الرقان، يود الطفل فى المهد لو استطاع اليک نهوضا، ونواسط الوحوش لو تجد نحوک مجازا).

- (هنگامى که پايه هاى آنها محکم شد وستون فقرات آنها نيرومند گرديد، با حملات پياپى آنها اجتماعات ملتهاى جهان در هم مى شکند، وآن هنگامى است، که زير درخت پر شاخ وبرگى در کنار درياچه (طبريه) (در فلسطين) با تو بيعت کنند، آنگاه صبح حق مى دمد وتيرگى باطل رخت برمى بندد. وخداى تبارک وتعالى به دست تو کمر طاغوتها را بشکند وراه ورسم ايمان را بازگرداند، وبيماريهاى ديگران وسلامتى دوستان به دست تو آشکار گردد. کودکانى که در آغوش گهواره آرميده اند، آرزو مى کنند که اى کاش مى توانستند برخيزند وبه سويت بشتابند. درندگان دشت وصحرا آرزو مى کنند که اى کاش راهى به کويت باز مى يافتند).

- (تهتز بک اطراف الدنيا بهجة، وتهز بک اغصان العز نضرة، وتستقر بوانى العز فى قرارها، وتوب شوارد الدين الى اوکارها، يتها طل عليک سحائب الظفر، فتخنق کل عدو، وتنصر کل ولى، فلا يبقى على وجه الأرض جبار قاسط، ولا جاحد غامط، ولا شانى مبغض، ولا معاند کاشح، ومن يتوکل على الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره، قد جعل الله لکل شى قدرا).

- (به وسيله ى تو اقطار واکناف جهان از کران تا کران نزهت گيرد، وهر شاخه ى شکسته وخشکيده اى سرسبز گردد، معيارهاى عزت وشرف در جاى اصلى خود قرار گيرد، آنانکه از شاهراه هدايت روى برتافته اند، به آئين آرام بخش خود باز گردند، از ابرهاى پيروزى وسرفرازى، بارانهاى نصرت ورحمت فرو بارد، ودشمنان را در دره هاى هلاکت غرق سازد، ودوستان را به پيروزى وسرافرازى برساند. ديگر در روى زمين از ستمگر تجاوزگر، منکر عنادگر، دشمن حيله گر، ومخالف بدسير، اثر ونشانى باقى نباشد. که (هر کس به خداوند توکل کند، خداوند او را بس است. خداوند امر خود را به انجام رساننده است).

آنگاه فرمود: اى ابا اسحاق! اين نشست ما در پيش تو مکتوم بماند، مگر از اهل صدق وبرادران دينى با صدق وصفا. هنگامى که نشانه هاى ظهور آشکار شود خودت وبرادران ايمانى ات بى درنگ به سوى ما بيائيد وهمراه با ديگر کسانى که به سوى مشعل يقين مى شتابند به سوى انوار درخشان مشعلهاى دين بشتابند، تا به حقيقت نائل گرديد، انشاء الله).(2)

از خداوند منان مسئلت داريم که ما را نيز توفيق دهد تا آن روز مسعود را ببينيم وهمراه ديگر نيکبختان به سوى مشعل فروزان هدايت بشتابيم، ودر محضر آخرين خورشيد تابان امامت، با نيروهاى اهريمنى به نبردى سخت پرداخته، در تأسيس جامعه اى ايده آل، بر اساس عدالت وآزادى واقعى بکوشيم، وبر ويرانه هاى کاخهاى ستمگران، جهانى آباد وآزاد بنياد نهاده، عرصه ى گيتى را از پليدهاى ستم وستمگران پاکيزه نموده، پرچم توحيد را در سراسر جهان به اهتزاز در آوريم. به اميد آن روز.

مهدى از ديدگاه خويشتن

(انا خاتم الأوصياء، وبى يدفع الله البلاء عن اهلى وشيعتى).

(من آخرين وصى هستم. خداوند به وسيله ى من بلاها را از کسان وشيعيانم دفع مى کند).

(امام زمان ارواحنا فداه).(3)

در آخرين بخش از احاديث وارده از پيشوايان معصوم عليهم السلام سيرى کوتاه وگذرا در سخنان دُرر بار حضرت بقية الله ارواحنا فداه داريم، تا برنامه ى جهانى ونهضت اصلاحى آن مصلح غيبى وحجت الهى را از زبان خود آن سرور بشنويم. در اين بخش فرازهاى کوتاهى از متن توقيعات شريفى که به خط آن يکتا رهبر وتنها پيشوا، توسط چهار نائب خاص آن حضرت، در طول غيبت صغرى شرف صدور يافته است، نقل خواهيم کرد. همچنين فرازهايى کوتاه از اقوال واحاديث آن پيشواى منتظر، که نيکبختان به هنگام تشرف به پيشگاه آن مهر تابان از آن حضرت شنيده اند، نقل خواهيم کرد، که بيشتر آنها در حيات امام حسن عسکرى عليه السلام ودر حضور آن حضرت اتفاق افتاده است:

221- (دو تن از خدمتگزاران دودمان امت، به نامهاى (نسيم) و(ماريه) مى گويند: هنگامى که حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه گام در اين جهان نهاد، به حالت سجده روى دو زانو افتاد وانگشت سبابه ى خود را به سوى آسمان بلند کرد وعطسه اى نمود وچنين گفت:

- (الحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآله، زعمت الظلمة ان حجة الله ذاحضة، لو اذن لنا فى الکلام لزال الشک).

- (همه ى سپاس وستايش از آن پروردگار جهانيان است، درودهاى بيکران خداوندى بر محمد (صلى الله عليه واله وسلم) واهل بيت او باد. ستمگران پنداشته اند که حجت خداوند رو به افول است، اگر به ما به اذن سخن گفتن داده شود همه ى ترديدها از بين مى رود).(4)

222- (نسيم، خدمتگزار دودمان امام حسن عسکرى عليه السلام مى گويد: يک شب بعد از ولادت حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه که به خدمت ايشان رسيدم، مرا عطسه گرفته، چون عطسه کردم، به من فرمود: (يرحمک الله) بسيار شادمان شدم، فرمود: آيا ترا مژده بدهم در مورد عطسه؟ گفتم: بفرماييد: فرمود: عطسه نويد سه روز امن از مرگ است).(5)

223- (طريف، خادم امام حسن عسکرى عليه السلام مى گويد: به خدمت مولايم صاحب الزمان ارواحنا فداه شرفياب شدم، فرمود: چوب صندل سرخ براى من بياور، چون آوردم، فرمود: مرا مى شناسى؟ گفتم: آرى فرمود من کيستم؟ گفتم: شما سرور من وفرزند سرور من هستيد فرمود: منظورم اين نبود. گفتم: جانم به فداى شما، منظور خود را توضيح دهيد. فرمود:

- (انا خاتم الأوصياء، وبى يدفع الله البلأ عن اهلى وشيعتى).

- (من آخرين وصى هستم که به وسيله ى من اوصياء خاتمه يافته، وبه وسيله ى من خداوند بلاها را از اهلبيت وشيعيانم دفع مى کند).(6)

224- (محمد بن عثمان (دومين نائب خاص) مى گويد: چون حضرت مهدى ارواحنا فداه متولد شد، نورى از بالاى سرش ساطع بود وتا اعماق آسمان مى درخشيد، سجده اى کرد وچون سر از سجده برداشت، فرمود:

- (شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة قائما بالقسط، لا اله الا هو العزيز الحکيم. ان الدين عند الله الاسلام).

- (خداوند گواه است که جز او خدايى نيست، فرشتگان نيز گواهند که او يکتا وقائم به قسط است، جز او خدايى نيست که عزيز وفرزانه است. به راستى اين در نزد خدا اسلام است وبس).(7)

225- (حکيمه خاتون، دختر امام جواد عليه السلام وعمه ى امام حسن عسکرى عليه السلام مى فرمايد: در شب 15 شعبان 255 هجرى حضرت قائم ارواحنا فداه متولد شد، مادرش نرجس خاتون، دختر پادشاه روم بود. چون ديده به جهان گشود، اين آيه از نور در پيشانى مبارکش تجلى مى کرد:

- (جاء الحق وزهق الباطل، ان الباطل کان زهوقا).

- (حق آمد وباطل نابود شد که باطل به راستى نابود شدنى است).(8)

او را به محضر امام حسن عسکرى عليه السلام آوردم، دست مبارکش را بر صورت مولود گرامى کشيد وفرمود: اى حجت خدا، سخن بگوى. اى وارث پيامبران سخن بگوى. اى خاتم اوصياء، اى صاحب قيام درخشان، اى مشعل فروزان از اقيانوس بيکران، سخن بگوى. اى خليفه ى پرهيزکاران، اى نور اوصيا سخن بگوى. آنگاه مولود مسعود چنين گفت:

- (اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا عبده ورسوله، واشهد ان عليا ولى الله).

- (گواهى مى دهم که معبودى جز خداى يکتا نيست. گواهى مى دهم که حضرت محمد (صلى الله عليه واله وسلم) بنده وفرستاده ى اوست. وگواهى مى دهم که على (عليه السلام) دوست وولى اوست).

(آنگاه به يکايک امامان گواهى داد).(9)

226- (کامل بن ابراهيم مدنى مى گويد: مرا جمعى از مفوضه به خدمت امام حسن عسکرى عليه السلام فرستادند که از آن حضرت پرسشهايى بنمايم، با خود انديشيدم که هنگامى که به خدمت امام عسکرى عليه السلام رسيدم چه پرسشهايى بنمايم. به خدمت امام عليه السلام وارد شدم وکنار دربى نشسته بودم که پرده اى آويزان بود. بادى وزيد وپرده را کنار زد، کودک چهار ساله اى را ديدم که صورتش چون ماه شب چهارده بود. تا مرا ديد مرا چنين صدا کرد: (اى کامل بن ابراهيم)! موى بر بدنم راست شد وبدون اراده گفتم: لبيک اى مولاى من!. فرمود:

- (آمده اى، از ولى خدا بپرسى که آيا جز کسى که به عقيده ى شما نباشد وارد بهشت نخواهد شد؟!).

گفتم: آرى، به خدا سوگند براى همين آمده ام. فرمود:

- (در اين صورت اهل بهشت بسيار کم خواهد بود، در صورتى که قومى به نام (حقيه) وارد بهشت مى شوند)!.

پرسيدم: آنها کيانند؟ فرمود:

- (آنها از روى محبتى که به حضرت على (عليه السلام) دارند، به حق او سوگند ياد مى کنند، ولى به خوبى حق او را نشناخته اند ومقام والاى او را درک نکرده اند)! سپس فرمود:

- (وآمده اى از گفتار (مفوضه) بپرسى. به خدا سوگند آنها دروغ مى گويند. بلکه دلهاى ما ظرفهاى مشيت حضرت احديت است، هر گاه مشيت الهيى بر چيزى قرار بگيرد، ما نيز آنرا اراده مى کنيم، چنانکه خداى تبارک وتعالى مى فرمايد: (آنها ارده نمى کنند، جز آنچه را که پروردگار عالميان آن را بخواهد).(10)

(آنگاه امام حسن عسکرى عليه السلام به من فرمود: ديگر منتظر چه هستى؟ پرسشهايت را پاسخ گفت).(11)

احاديثى که در اين بخش بازگو کرديم برخى شامل سخن گفتن حضرت بقية الله ارواحنا فداه در نخستين روزهاى تولد، وبرخى شامل پاسخگويى آن حضرت به مسائل دينى وعقيدتى در دوران پدر بزرگوارش، که هنوز به پنج سالگى نرسيده بود، وهر دو مطلب اگرچه براى آنان که از شاهراه هدايت به دور افتاده اند، قابل تحمل نيست، ولى براى خوانندگان اين کتاب که غالبا از عاشقان مکتب ولايت وشيفتگان آن پيشواى انس وجان هستند، مشکلى وجود ندارد، ولى به عنوان رفع استبعاد به اين نکته اشاره مى کنيم که امام صادق عليه السلام يک قرن پيش از ولادت حضرت بقية الله ارواحنا فداه مى فرمايد:

- (هيچ معجزه اى نيست که توسط يک پيامبر ويا وصى يک پيامبر تحقق يافته باشد، جز اين که خداوند همانند آن را به دست قائم ما انجام خواهد داد، تا حجت بر دشمنان تمام شود).(12)

روى اين بيان معجزات انبياى سلف هر چه بوده، نظيرش توسط حضرت بقية الله ارواحنا فداه نيز بايد انجام پذيرد. يکى از معجزات پيامبران، سخن گفتن آنها در گهواره بود، چنانکه قرآن کريم از حضرت عيسى عليه السلام آن را نقل کرده است.(13) ويکى ديگر از معجزات آنها مبعوث شدن آنها به رسالت در کودکى است، چنانکه قرآن در مورد حضرت يحيى عليه السلام مى فرمايد: (حکم (نبوت) را به او در حال کودکى عطا نموديم).(14)

با توجه به اينکه بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ديگر پيامبرى مبعوث نخواهد شد، تحقق اين معجزه در مورد حضرت بقية الله ارواحنا فداه به صورت اعطاى (حکم امامت) به آن حضرت در سن کودکى است، که امامت امتداد رسالت است. روى اين بيان سخن گفتن کودک چند روزه وچند ساعته از نظر قرآن نه تنها ممکن، بلکه واقع شده، ومطابق روايت امام صادق عليه السلام بايد نظير آن به دست حضرت بقية الله ارواحنا فداه نيز واقع شود، چنانکه واقع شده است.

227- (حميرى مى گويد: به خدمت جناب (عمرى) (دومين نائب خاص) رسيدم واز او پرسيدم: آيا او را ديده اى؟ گفت: بلى. وآخرين بار در کنار خانه ى خدا ديدم که مى گفت:

- (اللهم انجز لى ما وعدتنى).

- بار الها! آنچه به من وعده فرمودى، امضا بفرما).(15)

228- (محمد بن عثمان (دومين نائب خاص) مى گويد: آن حضرت را در (باب المستجار) ديدم که از استار کعبه آويخته، عرض مى کند:

- (اللهم انتقم من اعدائى).

- (بار خدايا، انتقام مرا از دشمنانم بگير).(16)

229- (مرد صالحى که توفيق تشرف داشته مى گويد: از قافله عقب ماندم واز تشنگى نزديک به مرگ شدم، جوان خوش روى وخوش بوئى را ديدم که آبى سردتر از يخ وشيرين تر از عسل به من داد ومرا او از هلاکت نجات داد. پرسيدم:سرورم، شما کى هستيد؟ فرمود:

- (انا حجة الله على عباده، وبقية الله فى ارضه، انا الدى املأ الأرض قسطا وعدلا، کما ملئت جورا وظلما).

- (من حجت خدا در ميان بندگان، ويکتا بازمانده در روى زمين هستم. من کسى هستم که روى زمين را پر از عدل وداد مى کنم، آنچنان که پر از جور وستم شده است).(17)

230- (يکى ديگر از نيکبختانى که سعادت تشرف پيدا کرده، مى گويد: آقا فرمودند: مرا مى شناسى؟ گفتم: نه. فرمود:

- (انا القائم من آل محمد (صلى الله عليه واله وسلم) انا الذى اخرج فى آخر الزمان بهذا السيف، فأملأ الأرض عدلا وقسطا کما ملئت جورا وظلما).

- (من قائم آل محمد (صلى الله عليه واله وسلم)، هستم، که در آخر الزمان با همين شمشير قيام مى کنم وروى زمين را پر از عدل وداد مى کنم، آن سان که پر از جور وستم شده است).(18)

231- (على بن ابراهيم بن مهزيار، 20 بار به قصد زيارت وديدار با آقا امام زمان ارواحنا فداه به حج خانه ى خدا مشرف شده، سرانجام به کعبه ى مقصود رسيده، وبه کوى معشوق راه يافته، در پايان ديدار، مى پرسد: سرورم اين امر کجا واقع خواهد شد؟ مى فرمايد:

- (اذا حيل بينکم وبين سبيل الکعبة، واجتمع الشمس والقمر، واستدار بهما الکواکب والنجوم).

- (هنگامى که ميان شما وراه خانه ى خدا مانع ايجاد شود، وخورشيد وماه يکجا شود وستارگان وسيارات در اطراف آنها گرد آيند).(19)

232- (ازدى، در اثناى طواف، محضر کعبه ى موعود رسيده، ديده جوانى بسيار زيبا، با اندامى بسيار متناسب که عطر از وجود مقدسش ساطع است، با او سخن مى گويد، عرض کرده: شما کى هستيد؟ فرموده:

- (انا المهدى، وانا صاحب الزمان، وانا القائم الذى املأ الارض عدلا، کما ملئت جورا، وان الأرض لا تخلو من حجة، ولا يبقى الناس فى فترة، فهذه امانة لا تحدث بها الا اخوانک من اهل الحق).

- (من مهدى هستم، من صاحب الزمان هستم، من آن قائم هستم که روى زمين را پر از عدالت مى کنم، چنانکه با بى عدالتى پر شده باشد. هرگز روى زمين خالى از حجت نمى ماند ومردم در فترت نمى مانند. اين امانت است پيش تو، جز به برادرانت از اهل حق مگو).(20)

233- (احمد بن اسحاق، که در محضر امام حسن عسکرى عليه السلام، آقا زاده ى بزرگوار را ديده، از آن حضرت چنين شنيده که مى فرمايد:

- (انا بقية الله فى ارضه والمنتقم من اعدائه، فلا تطلب اثرا بعد عين).

- (من بقية الله در روى زمين، ودست انتقام خدا از دشمنان اويم. تو نيز اى احمد بن اسحاق، پس از ديدن، نشان مطلب).(21)

احمد بن اسحاق، پس از مشاهده ى آن جمال الهى، به محضر امام حسن عسکرى عليه السلام عرض کرده: آيا نشان ديگرى نمى فرماييد تا بيشتر دلم مطمئن شود؟ امام عصر ارواحنا فداه خود سخن گفته، ودر پايان اشاره مى کند که نشانه پرسيدن تا موقعى است که به مقصود راه نباشد، پس از ديدن کعبه ى مقصود، ديگر نشانه مفهومى ندارد.

234- (به يکى از نيکبختانى که به محضر آن حضرت شرفياب شده، فرمود:

- (انا صاحب الحق، ليس هذا اوان ظهورى، وقد بقى مده من الزمان).

- (من صاحب حقم، ولى اکنون هنگام ظهور نيست، مدتى از زمان باقى است). او عرض مى کند: امر تو کى ظاهر مى شود؟ مى فرمايد:

- (علامة ظهور امرى کثرة الهرج والمرج والفتن، وآتى مکة فاکون فى مسجد الحرام، فيقال: انصبوا لنا اماما. ويکثر الکلام حتى يقدم رجل من الناس فينظر فى وجهى ثم يقول: يا معشر الناس (هذا المهدى) انظروا اليه).

- نشانه ى ظهور من کثرت هرج ومرج وفتنه هاست. به مکه آمده، در مسجد الحرام مى مانم. گفته مى شود: براى ما امامى منصب کنيد. سخن بسيار گفته مى شود. مردى جلو آمده، به صورت من خيره شده، مى گويد: اى مردم! اين مهدى (ارواحنا فداه) است، خوب نگاه کنيد).(22)

پاورقى:‌


(1) اثباة الهداة، ج 3 ص 509.
(2) بحار الانوار، ج 52 ص 35.
(3) بحار الانوار، ج 52 ص 30.
(4) کمال الدين، ص 430.
(5) اثباة الهداة، ج 3 ص 668.
(6) بحار الانوار، ج 52 ص 30.
(7) کمال الدين، ص 433.
(8) سوره ى اسراء، آيه ى 81.
(9) اثباة الهداة ج 3 ص 698.
(10) سوره ى تکوير، آيه ى 29.
(11) کمال الدين، ص 499.
(12) اثباة الهداة، ج 3 ص 700.
(13) سوره ى مريم، آيه ى 30.
(14) سوره ى مريم، آيه ى 12.
(15) اعيان الشيعه، جلد حضرت مهدى، ص 105.
(16) بحار الانوار، ج 52 ص 30.
(17) اربعين خاتون آبادى، 65.
(18) بحار الانوار، ج 52 ص 41.
(19) غيبت شيخ طوسى، ص 161.
(20) ينابيع الموده، ص 464.
(21) الزام الناصب، ج 1 ص 253.
(22) بحار الانوار، ج 51 ص 320.