استراتژى انتظار (جلد اول و دوم )

اسماعيل شفيعى سروستانى

- ۱۵ -


سنگ تشخيص عرض و طول و قدمت و بهاى اشياء و اسوه ها مائيم . رابطه عكس شد ما، اسوه ها را سنجيديم ، نه آنكه اسوه ها ما را سنجيده باشند.
ما همه اختيار را از اسوه ها گرفتيم و خود صاحب اختيار خود شديم و حتى صاحب اختيار اسوه ها تا بهر صورت كه تمايل داشته باشيم ظهور كنند. به همان صورت كه مايليم به سخن درآيند و تنها هرچه را كه ما خواستيم بر زبان آورند. تا مبادا كه اين قاعده و قانون ابداعى ما بشكند و خوابمان آشفته شود. و به همين سان ، اسوه ها، سكولاريزه ، دنيايى و اين جهانى شدند تا ما، در گستره تاريخ خود ساخته ، تعاريف خود ساخته از عالم و آدم ، حيات و ممات خود ساخته ، سعادت و شقاوت خود ساخته و خير و شر خود ساخته روزگار بگذرانيم . و بدينسان (( اسوه ها عارى و خالى )) از هر نوع رويكرد و كاركرد شدند.
در صورتى كه وقتى در راهى غلط، با سرعت پيش مى رويم ، توقف بهتر است و بازگشت بهترين .
سير آرام در طريق ، هزاران مرتبه بهتر است از سير تند و سريع با تجهيزات لوكس در بيراهه .
اسوه ها، بيش و پيش از هر امر (( از مقصد مى گويند ))
در واقع ما را چاره اى جز اين نيست كه پيش از هر چيز به اسوه ها ايمان بياوريم ، خود را تسليم آنان كنيم و اجازه دهيم تا سكوت را بشكنند و بر ما فرمان برانند. ورنه ، در ميانه غوغا و ازدحام خود ساخته هيچ كارى از آنان ساخته نيست .
ما، (( ولايت )) و مهر به اسوه ها را جدا از (( ولايت )) آنان خواسته ايم و آنان ، براى هدايت ما بيش از آنكه نيازمند ولايت و مهرورزى باشند، منتظر گردن نهادن ما به ولايت و سرپرستى خودند.
سنت عرضه دين :
نزد پيشينيان سنت حسنه اى جارى بود كه از آن به عنوان (( عرضه دين )) ياد مى كردند. اين سنت در ميان علما، محدثان ، فقها و اربابان سير و سلوك از جايگاهى ويژه برخوردار بود. آنان ، هر از چندى به حضور ائمه هدى (ع ) مى رسيدند و همه دريافت و برداشت خود را از دين و معرفت (( عرضه )) مى داشتند تا با سنگ محك و نقد امام سنجيده شود. و امام نيز پس از استماع ، نظر خود را اعلام مى كرد. اين سنت ، نقطه عطف مهمى براى سالك راه بود؛ چه ، ضمن اقرار به همه باورهاى كلى ، خود را از دام شبهات ، سهو و غفلت مى رهاند و پيش مى رفت .
صورتى ضعيف و كم جان از اين سنت همچنان در ميان شيعيان جارى است .
در وقت تشرف به حج ، زايران خانه خدا با عرضه و تقرير حمد و سوره خود نزد علما و روحانيون و همچنين اصلاح وضع مالى و ديون شرعى خود، دست به نوعى تصفيه حساب مى زنند و خود را از دام شبهات مى رهانند، به اميد آنكه حج مقبولى نزد خداوند داشته باشند.
اسماعيل بن جابر مى گويد: به امام باقر (ع ) عرض كردم :
دين خودم را كه خداى عزوجل را به آن مى پرستم به شما عرضه كنم ؟
فرمود بگو: عرض كردم : گواهى دهم كه شايسته پرستش جز خداى يگانه بى انباز نيست و محمد بنده او و فرستاده اوست و به آنچه از جانب خداوند آورده اعتراف دارم . على امام است و خدا اطاعتش را واجب ساخته و بعد از او حسن امام است و خدا اطاعتش را واجب دانسته و بعد از او على بن حسين امام است و خدا اطاعتش را واجب كرده ... تا به خود حضرت رسيد. سپس عرض كردم : تويى امام ، خدايت رحمت كند. فرمود دين خدا و ملائكه او همين است . (62)
در ميان روايات دينى و تاريخى موارد بسيارى را مى توان بر شمرد كه حكايت از پاسداشت اين سنت در ميان مسلمين و شيعيان مى كند.
مثلث سالك :
سالك طريق هدايت و معرفت بيش و پيش از هر چيز معترف و واقف است كه :
1- بى حجت نمى تواند سير و سفر را در عرصه خاك به سلامت به پايان رسانده و از مهالك جان سالم بدر برد.
2- حجت و نشانه و برهان سلامت اين سير و سفر و بودن در طريق هدايت خودش و مردمانى چون خودش نيست .
3- بدليل عدم وقوف به دقايق و منازل ، ناگزير به محك زدن همه باورهاى خويش است .
بهمين سبب (( خط حجت )) را خط مستقيم فرض مى نمايد و با مراجعه به او، خود و خط سير خود را اصلاح مى كند.
مراجعه متناوب سالك و عرضه دين در ميان مهالك سير و سلوك معرفت ، موجب اطمينان يافتن قلبى او به درستى مسيرى است كه انتخاب كرده است .
حركت سالك
حركت حجت
سيره و سنت همه ائمه هدى (ع ) هم در هنگام رويارويى با مردم و بويژه مراجعه كنندگان و عرضه كنندگان دين اين بوده كه همواره آنان را متذكر اين نكته مى ساختند كه اجازه مراجعه به خود را ندارند و نمى توانند خود را (( حجت )) به حساب آورند.
يونس بن يعقوب مى گويد:
خدمت امام صادق (ع ) بودم كه مردى از شام بر آن حضرت وارد شد و گفت : من علم كلام و فقه و فرائض مى دانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمده ام . امام صادق فرمود: سخن تو از گفتار پيغمبر است يا از پيش خودت ؟ گفت : از گفته پيغمبر و هم از خودم . امام فرمود: پس تو شريك پيغمبرى ؟
گفت : نه . فرمود: از خداى عزوجل وحى شنيده اى كه به تو خبر دهد؟ گفت : نه . فرمود: چنانكه اطاعت پيغمبر را واجب مى دانى اطاعت خودت را هم واجب مى دانى ؟ گفت : نه . حضرت فرمود:اى يونس پسر يعقوب اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد (( زيرا گفته خودش را حجت دانست بدون آنكه دليلى بر حجتش داشته باشد )) . (63)
به قول شريف امام باقر (ع ):
مردم رطوبت را مى مكند و نهر بزرگ را رها مى كنند. عرض شد نهر بزرگ چيست ؟ فرمود: رسول خدا و علمى كه خدا به او عطا فرموده است . همانا خداى عزوجل ، سنت هاى تمام پيغمبران را از آدم تا برسد به خود محمد (ص ) براى او گرد آورد. عرض شد آن سنت ها چه بود؟
فرمود: همه علم پيغمبران ، و رسول خدا (ص ) تمام آن را به امير المؤ منين (ع ) تحويل داد. مردى عرض كرد:اى پسر پيغمبر امير المؤ منين اعلم است يا بعضى از پيغمبران . امام باقر (ع ) فرمود: همانا خدا گوشهاى هر كه را خواهد باز مى كند و من به او مى گويم خدا علم تمام پيغمبران را براى محمد (ص ) جمع كرد و آن حضرت آن را به اميرالمؤ منين تحويل داد. باز او از من مى پرسد كه على اعلم است يا بعضى از پيغمبران . (64)
همه آنچه ذكر آن رفت از موضوع ، ضرورت حضور و وجود حجت و ضرورت مراجعه به حجت تا اثبات حجيت قول رسول خدا و ائمه هدى (ع ) نشان مى دهد كه طريق روشن هدايت معلوم است و ما به همان روشنى وضيعت آشفته خود را مى نگريم و به تجربه آن مشغوليم .
اوضاع آشفته ما از بى مبنايى و تشتت در حجمى وسيع از مناسبات ما حكايت مى كند. ما تابع خود، امام خود، حجت خود، حاكم خود و بالاخره محكوم خوديم .
ما خود حجتيم
همه كسانى كه در خانواده هاى به اصطلاح امروز (( سنتى )) بزرگ شده و از پدر بزرگ هايشان ياد و خاطره اى دارند مى دانند كه آنان هموراه در كنار خود چند كتاب داشتند و همه امور خود را در ميان مناسبات فردى و جمعى با آن چند كتاب سامان مى دادند. گويا در يك (( عهد و ميثاق )) نانوشته ، عموما خود را متعهد به آنچه در اين مجموعه نوشته شده بود مى دانستند.
1- قرآن .
2- رساله عمليه .
3- مفاتيح الجنان .
4- حلية المتقين .
5- حافظ.
اين كتاب ها آنان را براى سير در سه ساحت (( نظرى ، فرهنگى ، عملى )) يارى مى دادند. در واقع ، اين آثار فصل الخطاب همه مردم در ميان مناسبات فرهنگى و مادى جارى بودند. و هر يك به نوعى هماهنگ كننده معاملات و مناسبات عموم مردم بودند. چنانكه ، احكام مندرج در رساله هاى عمليه ، احكام ساده و در عين حال ثابت زندگى و تعيين كننده حدود و ضوابط خورد و خوراك و پوشاك و معامله و عبادت بودند.
كلاس اول در مدرسه شريعت كه موجب پالايش جسم (( فردى و جمعى )) آنان در ميانه زمين مى شد تا پس از آن مستعد عروج به كلاس ‍ ديگر شوند.
(( حلية المتقين )) آنان را متوجه مستحبات و مكروهات مى ساخت تا در مرزى فراتر از واجبات ، آنان خود را مستعد صعود و عروج سازند تا مرضى رضاى حجت خداوند و خداوند حجت واقع شوند.
(( مفاتيح الجنان )) ، راز و نياز عاشقانه اى را سبب مى شد تا روح از حضيض خاك ، مستعد عروج به ساحات عالى ملكوتى شود.
(( حافظ )) با همه عاشقانه ها و تغزلات ، زبان و ذهن را متذكر حقيقتى متعالى مى شد تا در ميان غزل ها، سالك نيوشاى كلامى غيبى شود و از بند همه پندار و خوديت برهد.
و بالاخره قرآن ، كه ركن ركين همه آثار و اقوال و مرجع تمام عيار بود.
اين آثار، بسان بند تسبيح ، همه دانه هاى پراكنده را به رشته مى كشيد تا ذكر نام حضرت دوست از ميان دانه ها تا ملكوت اعلى بركشيده شود.
بواقع ، پراكنده ها مجتمع مى شدند تا سنتى واحد، فرهنگى همگون ، اعمالى معنادار و صورتى با سيرت متمايز، متعلق به مسلمانان در زمين عرضه شود. و از همينجا بود كه ، شعر، معمارى ، پوشش ، مسكن ، دستاوردهاى صنعتى و... در بافتى يكدست ، چونان اعضاء يك گروه كر، آهنگى گوشنواز را به سمع مى رساندند. (65)
در اين زندگى ، همه مناسبات ، و معنى و فلسفه و سيرت خود را از منبعى واحد اخذ مى كردند؛ چنانكه وقتى قلب مردمان به آن نقطه مى رسيد همه دوگانگى و دوبينى از ميانه رخت بر مى بست . و شايد، اين سر همه پراكندگى ها، تشتت و بحران فراگير ميانه ماست .
وقتى هر يك از مردم مستقل از ديگرى به حججى كه جملگى زائيده پندار و فرض و گمان مردمند روى آورند، تشتت روزى مقدر آنان و سرگشتگى سرنوشت محتوم آنان است .
امام جعفر صادق (ع )، در روايات زيبايى مردم را به دو گروه تقسيم مى كنند: 1- آنان كه از رسول خدا تعليم گرفته اند.
2- آنان كه از مردم تعليم گرفته اند.
و مى فرمايند:
امر تشيع خود را براى خدا قرار دهيد نه براى مردم ، زيرا آنچه بحساب او گزارده شود و آنچه براى مردم است ، بسوى خدا بالا نرود. به خاطر دينتان با مردم ستيزه نكنيد، زيرا ستيزه كردن دل را بيمار مى كند. خداى تعالى به پيغمبرش (ص )فرمود:
تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى . بلكه خدا هركه را بخواهد هدايت كند. و فرموده است (( 100 سوره 10 )) مگر تو مى توانى مردم را مجبور كنى كه ايمان آورند. مردم را رها كنيد زيرا آنها از مردم تعليم گرفتند و شما از رسول خدا (ص ) تعليم گرفتيد... (66)
اگر چه امروزه به دليل غلبه روشنفكرى ذكر برخى منابع مكتوب از جمله حلية المتقين و مفاتيح الجنان و امثال اينها موجب مى شود كه مراجعه و مطالعه كننده اين منابع را امل و فناتيك بحاسب آورند، اما، غرض نگارنده ذكر اين نكته است كه اين آثار نظامنامه و ميثاق اجتماعى پذيرفته شده مردمى را مى نمايانند كه همه صورت و سيرت حيات آنان را به نظم مى كشيد.
غفلت متفكران و غيبت آنان از صحنه حيات فرهنگى و مادى مسلمين و فقدان مطالعه جدى هوشمندانه درباره آنچه كه در جهان پيرامون (( بويژه طى 400 سال گذشته )) مى گذشت موجب بروز تزلزل در ميان همه اركان حيات فردى و جمعى مسلمين شد و با بروز و ظهور جريان روشنفكرى نوعى انسلاخ فرهنگى و گسست نيز در ميانه آنان حادث شد بى آنكه هيچ (( ميثاق )) قابل تكيه و مطمئنى جايگزين آن شود.
مردم ، چونان گله اى بى چوپان به حال خود رها شدند. و اين همه هنر (( تقدس زدايى )) از حيات و ممات مردم مسلمان بود. واقعه اى كه بلاى روشنفكرى آن را موجب شد. از همين روست كه اعلام مى كنم ، ما و همه ما نيازمند بازنگرى در موضوع (( شناخت )) هستيم . نيازمند آنيم تا يكبار و براى هميشه درباره (( حجت موجه )) خود بينديشيم .
فصل چهارم : عهد
همه آنچه كه در بخش پيشين ذكر آن رفت ناظر بر چند عنوان كلى بود:
1- سير و سفر آدمى در عرصه خاك بدون داشتن (( حجت )) ممكن نيست . چنانكه امروزه نيز هيچ يك از افراد و اقوام بدور از حجتى كه از آن پيروى مى كنند نيستند حتى اگر خود بر آن واقف نباشند.
2- خداوند از بدو آفرينش ، مردانى را با دلايل روشن بعنوان حجت مردم قرار داده كه فارق ميان حق و باطلند.
3- سالهاست كه ما بى آنكه بر دقايق عمل خود بنگريم حجت عمل و نظر خود را (( آراء و اقوال )) خود و يا مردمى چون خود قرار داده و على رغم صورت سازى از (( حجت الهى )) فاصله گرفته ايم .
4- ضرورت بازنگرى و بازپرسى در آنچه كه بعنوان (( حجت موجه )) پذيرفته ايم شرط لازم اصلاح انحراف است .
5- همه اغتشاش ، اضطراب و پراكندگى عملى و نظرى اقوام مسلمان ناشى از تعدد حججى است كه براى خود برگزيده اند.
6- مسلمين امروزه تماميت فرهنگ و تمدن غربى را بعنوان (( حجت )) نظر و عمل خود مى شناسد.
7- هيچ حجتى در پيشگاه خداوند جز كلام وحى ، سيره و سنت پيامبر و بالاخره قول ائمه هدى (ع ) و دريافت هاى متكى به وحى و كلام وحيانى براى رسيدن به صلاح و رستگارى پذيرفته و وافى نيست و (( حجت موجه )) در عصر حاضر حضرت امام عصر (ع )، است كه معرفت درباره او امرى الزامى و واجب است . اما، جاى اين پرسش ها باقى است كه چرا:
الف ) على رغم برگزارى اينهمه جشن و سرور ايام ميلاد، اينهمه شور و فغان و ناله ايام شهادت و اينهمه مسجد و حسينيه و تكيه چنانكه بايسته است اتفاقى بزرگ در صحنه حيات فرهنگى و مدنى ما شيعيان رخ نمى دهد؟
ب ) آيا اينهمه (( دورى )) ، سرنوشت محتوم ماست ؟ و يا اينكه اين (( دورى )) استحقاق و روزى مقدرى است كه حسب سنت لا يتغير هستى نصيب ما گشته است ؟
ج ) و بالاخره آيا راه خلاصى متصور نيست ؟
آنچه در بحث از (( حجت )) بدان اشاره داشتيم ، تذكار (( ضرورت مراجعه به حجت پذيرفته شده )) حضرت خداوندى در همه ساحات حيات فرهنگى و مادى (( فردى و جمعى )) بود اما، اين مراجعه منفك و جدا از (( عهد )) قابل گفتگو نيست .
(( عهد )) بستن و متعهد شدن ، با گفتگو و تعريف و تمجيد و بزرگداشت و سور و سوگ محقق نمى شود. چه بسا كه در همان حال كه در سوگ عزيزى نشسته ايم ؛ هيچ عهدى او را با ما پيوند نمى دهد و برعكس ‍ چه بسا كه در همان حال كه با انزجار از سنتى و فرهنگى و مردمى ياد مى كنيم پاسدار (( عهدى )) محكم و نانوشته باشيم و جان و جسم خويش را هم ضامن پاسدارى از آن قرار داده باشيم . موضوع مهم و حياتى (( عهد )) را از وجوه مختلف مى توان بررسى كرد.
عهد چيست ؟
(( عهد )) باطن همه اعمال و اقوال فردى و جمعى است ؛ حتى اگر بر پهنه هيچ كاغذ و يا عهد نامه اى نيامده باشد. بى عهد هيچ حادثه اى (( اتفاق نمى افتد. هيچ حركت بزرگى به وجود نمى آيد. آدمى مى تواند (( عهد ببندد )) به همان سان كه مى تواند (( عهد بگسلد )) ؛ يعنى قدرت اختيار، اين امكان را براى او فراهم آورده است .
هر يك از فرهنگها و تمدنهاى سترگ نيز صورت بيرونى (( عهد )) ى خاصند كه با مطالعه جدى (( و نه سرسرى كه موجب بروز غفلت و يا شيفتگى شود )) در آن فرهنگ و يا تمدن كشف مى شوند و ماهيت و باطن آن فرهنگ يا تمدن را نشان مى دهند.
(( عهد )) ، فصل الخطاب حيات فردى و جمعى مردم در پهنه خاك است و از همين جاست كه مى توان به راز تعالى و اوج گرفتن يا زمينگير شدن بسيارى از اقوام پى برد.
اگر به آنچه در جهان پيرامون ما مى گذرد و حتى آنچه درباره عوالم ناپيدا و پنهان گفته شده بنگريم ، بحقيقت درخواهيم يافت كه از روز ازل و اول همه چيز با (( عهد )) آغاز شده است . زندگى و حركت آدمى بر پهنه خاك ، بى عهد فاقد معنى است . اما اينكه با چه چيز و يا چه كسى عهد منعقد شده سخنى است ديگر. رفت و آمد نسل ها و سرزندگى دوباره طبيعت نيز خود انعكاس عهدى است كه نو مى شود.
تجديد عهد با اسم (( حى )) ، زندگى دوباره را در رگ طبيعت جارى مى سازد. همان كه فقدانش موجب پژمردگى و افسردگى و انجماد مى شود. طبيعت در بهار عهد تازه مى گرداند و نشاط مثل خونى گرم و تازه در رگ زمين و گياه و جانور مى دود تا سرزندگى و شادابى موجب برخوردارى همگان از خوان گسترده زمين شود؛ گويا جملگى ريزه خوار اين تجديد عهدند.
در داستان آفرينش ، مبتنى بر آنچه كه با زبان شاعرانه و رمزگونه از ميان متون دينى و روايى به ما رسيده ، لزوم بستن عهد و ميثاق بوضوح ذكر شده ، چنانكه در قرآن آمده است :
پروردگار تو از پشت آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم ؟ گفتند: آرى . (67)
اين عهد و ميثاق در نزد اهل معرفت به (( ميثاق فطرة )) مشهور است و خداوند واسپس خلقت آدم (ع )، از همه فرزندان او كه تا روز قيامت متولد مى شوند (( در عالم ذر )) عهدى گفته تا معترف شوند كه خالقشان يكتا خداوندگار هستى است .
وقتى زراره از امام محمد باقر (ع )، در اين باره سؤ ال مى كند حضرت مى فرمايند:
از پشت آدم ، نژادش را تا روز قيامت درآورد و مانند مورچگان خارج شدند. سپس (( خداوند )) خود را به آنها معرفى كرده و وانمود، و اگر چنين نمى كرد هيچ كس پروردگارش را نمى شناخت .
رسول خدا (ص ): مى فرمايد:
نوزاد بر همين فطرت متولد مى شود يعنى خداى عزوجل را خالق خود مى داند. (68)
اهل معرفت اين ميثاق را (( عهد امانت )) مى شناسند، پيمانى ازلى براى بندگان در تحمل بار امانت ، و به قول حافظ:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد   قرعه فال به نام من ديوانه زدند
اين عهد ازلى چنانكه فرمود:
الم اعهد اليكم يا بنى آدم (69) ، الست بربكم قالوا بلى (70)
و حافظ نيز مى فرمايد:

حقا كزين غمان برسد مژده امان   گر سالكى به عهد امانت وفا كند
مولوى نيز اشاره اى لطيف به همين ميثاق دارد:

كجا شد عهد، پيمان را چه كردى ؟   امانتهاى چون جان را چه كردى ؟
چرا كاهل شدى در عشق بازى   سبك روحى مرغان را چه كردى ؟
خواجه عبدالله انصارى نيز در (( كشف الاسرار )) به همين موضوع اشاره دارد:
روز اول در عهد ازل قصه اى رفت ميان جان و دل . نه آدم و حوا بود، نه آب و گل . حق بود حاضر و حقيقت حاصل . (71)
در بسيارى از روايات مسلم وارد شده از سوى ائمه معصومين (ع )، مذكور است كه خداوند در عالم ميثاق از آدم (ع )، و همه بندگان و مخلوقات بعد از آدم درباره وحدانيت خود، نبوت نبى اكرم (ص )، و ولايت على (ع )، و اهل بيتش پيمان گرفت . چنانكه از قول حضرت امام محمد باقر (ع )، آمده است كه :
خداوند پس از اقرار گرفتن از بندگان درباره خداى عزوجل ، آنها را به اقرار به پيغمبران دعوت كرد. برخى اقرار كردند و برخى انكار ورزيدند. آنگاه به ولايت ما دعوتشان فرمود. (72)
و شايد از همين روست كه در لسان ائمه معصومين (ع )، (( ولايت )) به عنوان ركن پنجم از اركان دين اعلام شده است .
امام محمد باقر (ع )، فرمود:
اسلام روى پنج پايه نهاده شده :
نماز و زكات و روزه و حج و ولايت و آنگونه كه براى ولايت (( در روز غدير خم يا در عالم ميثاق )) فرياد زده شده براى هيچ چيز ديگر فرياد زده نشد. (73)
زراره مى گويد به حضرت امام محمد باقر (ع )، عرض كردم : كداميك از اينها برتر است ؟ فرمود:
ولايت برتر است ؛ زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والى دليل و راهنماى آنهاست . (74)
و فرمودند: اگر مردى شب ها را به عبادت بپا خيزد و روزها را روزه دارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود و امر ولايت ولى خدا را نشناسد تا از او پيروى كند؛ براى او از ثواب خداى حقى نيست و او از اهل ايمان نباشد. (75)
فرزندان آدم (ع )، جملگى بر اين عهد و ميثاق متعهد شدند كه ولايت محمد بن عبدالله (ص )، و واليان منتخب پس از او را پاس دارند تا از جمله رستگاران باشند.

نام محمد چو زد بر سر ايوان عرش   كرد ملك سجده بر آدم خاكى تبار
اقرار به ولايت ، آدم (ع )، را در مقام قرب جنت ساكن ساخت و پيامد آن تكليفى آشكار شد كه متضمن حضور در بهشت قرب بود.
(( عهد )) يك سوى اين ماجرا بود و پاسدارى از آن سوى ديگر، گويى آدمى پاى بر عرصه نهاده بود كه بار سنگين و طاقت فرساى (( پاسدارى از عهد )) را به سر منزل مقصود برساند، تا در زمره ابرار، پاى در بهشت قرب و حضور نهد و شاهد انعام و زيبايى هاى اين پاسدارى امانت باشد؛
چنانكه در قرآن آمده است :
همانا ما عرضه داشتيم امانت را به آسمان و زمين و كوه ها، اما آنان از پذيرش سرباز زدند و انسان آن را حمل كرد.
انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فاءبين ان يحملنها و اءشفقن منها و حملها الانسان (76)
عهد ازلى آدم (ع )، و فرزندان او تا ابدالاباد، ميثاقى فطرى و تنيده در جان شد تا چونان خون در رگهاى آنها جارى باشد؛ به همان سان كه همه آنچه در صورت اعمال ، آدمى بدان مكلف شد خود تذكارى مستمر بود تا هماره فرزندان آدم جايگاه و مقام خويش را در نسبت به ذات حضرت بارى ، عالم ملك و برگزيدگان در خور و شايسته اش بدانند و با درك سنت هاى لايتغير خداوند، خود را از افتادن در واديهاى پر خطر و هولناك دورى و حرمان و هلاكت رهايى بخشند. از همان زمان بود كه گوئيا آدمى به اجمال همه آنچه را كه بايد بداند دانست :
1- خداوندگار هستى از سوى آدم و ذريه اش ، او را به اجمال داناى بسيارى از حقايق ساخت :
و علم آدم الاسماء كلها (77)
از همينجا همه انبيا تنها متذكرانى بودند كه علم و عهد فراموش شده را متذكر مى شدند، نه آنكه خالق و مبدع آنهمه باشند. اين فرستادگان بشير و نذير بودند كه به حكم خداوند در ميان همه امت ها حضور داشتند:
و ان من امة الا خلا فيها نذير (78)
هيچ امتى نبود جز اينكه بيم دهنده اى از ميان آنها بود.
2- پروردگار عالم ، آدم (ع )، و همه آنچه را بر او وارد آمده چونان نمونه اى ازلى فراروى انسان قرار دارد تا امكان درك و دريافت همه آنچه كه او را به مهلكه در مى اندازد برايش فراهم نمايد. (79)
3- و همه بودن و نبودنش را در گرو (( عهدى )) نهاد كه مى توانست سرنوشت او را در همه برهه هاى حيات در گستره خاك تعيين كند. از همينجاست كه همه آنچه كه از بدو خلقت آشكار شده ، همه فرهنگ و تمدن هايى كه آمده و رفته اند، همه تباهى ها و زيبايى هاى مخلوقات آدمى ، همه شكوه و همه ذلت ها، همه و همه تابع عهد بستن ها و عهد گسستن هاى نسل هاى پى در پى آدمى در عرصه خاك است .
همه منابع و متون دينى و اقوال بزرگان دين ، حكايت از اين دارد كه آدم (ع )، نه تنها از طريق دريافت و درك حضورى و شهودى ناظر و متذكر حقيقت هستى و مبدا آفرينش شد؛ بلكه اين درك به اجمال در صفحه و لوح قلب و روح او چنان حك شد كه مى توانست در هر زمانى و بى مدد هيچ معلمى ، تنها با نگاهى پيراسته از غرض به عوالم پيرامون ، پى به گوهرهاى گرانبهايى برد كه حامل آنها بود. اگر چه خالق او از روى لطف ، معلمانى رااز ميان فرزندان آدمى مبعوث ساخت تا متذكر مخلوقاتى شوند كه داغ نسيان و غفلت را با خود داشتند و از همين رو او را (( انسان )) يعنى انس گيرنده مستعد نسيان و فراموشى ناميد.
درباره داستان خلقت آدم (ع )، و آنچه كه بر او گذشته از امام رضا (ع )، روايتى بلند منقول است :
...آدمى پس از آنكه اكرام داشته شد و مسجود ملائك گشت و پاى در جنت نهاد، در نفس خود پرسيد؟ آيا خداوند بشرى برتر از من خلق كرده است ؟
خداوند تبارك و تعالى به او ندا در داد كه : اى آدم ، سر خود را بلند كن و بر ساق عرش بنگر.
آدم سر بلند كرد، مكتوبى را بر عرش ديد كه بر آن نوشته بود:
لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على بن ابى طالب امير المؤ منين ، و زوجه فاطمة سيدة النساءالعالمين و الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة آدم (ع )، گفت : يا رب كيانند؟ خداوند گفت :