از اين زمان سفينه انقلاب در كشاكش تمناى دو گروه ماند.
جمعيتى كه ميل به ارتقاء آن را تا آخرين مدار معهود داشتند و جمعيتى كه با ترسيم
ويژگيها و برشمردن مواهب عالى غربى (گاه به اسم دين و انقلاب ) براى افول آن تلاش
مى كردند.
لازم است پيش از گفتگو درباره آنچه مى بايست اتفاق مى افتاد نگاهى به وضع كودكان ،
نوجوانان و جوانان طى اين سالها داشته باشيم .
كودكان انقلاب ، نوجوانان جنگ ،
جوانان عصر سازندگى
در كنار حوادث و در ميان فراز و نشيبهاى سالها مبارزه ، آرمانخواهى ، جنگ و تلاش
جمعيتى كه نقطه عطفهاى مهم سالهاى 1357 و 1368 را باعث شدند؛ نوزادانى پاى در عرصه
حيات نهادند كه از صحنه اصلى زندگى پدران و مادران خود دور بودند و به آرامى و در
بى خيالى سالهاى اوليه زندگى خود را روى خط افق سپرى مى كردند. مدرسه اولين صحنه از
حيات اجتماعى اما رسمى آنان بود، محلى كه اينان ناگزير ايام هفت سالگى تا پانزده
سالگى را تحت آموزشهاى مستقيم مربيان و تربيت غير مستقيم وسايل ارتباط عمومى طى مى
كردند. آنچه كه طى اين ايام قابل توجه است (( تلاش دستگاه
آموزشى و پرورش رسمى و غير رسمى كشور براى آموخته كردن اين كودكان و نونهالان با
انقلاب اسلامى و جنگ تحميلى و از ديگر سو عرضه تصويرى سياه و منفور از تمامى سالهاى
حكومت پهلوى و حتى همه اميران و حاكمان پيش از انقلاب بود ))
.
در اين سالها كودكان و نوجوانان در ميان فضاى (( باقى مانده
عناصر مدنى و فرهنگى عصر پهلوى )) و ((
صورتهاى اوليه مناسبات فرهنگى و مدنى عصر انقلاب اسلامى ))
در زير باران شديدى از (( اطلاعات ))
بى آنكه فرصت كند و كاو و مطالعه عميق درباره اش داشته باشند و ((
تبليغات )) بى آنكه مجال پرسش و جستجو درباره اش داشته باشند
روزگار گذراندند.
تلاش (( مربيان تربيتى و پرورشى مدارس ))
و بسيارى از كسانى كه سعى در تربيت نسل دوم انقلاب داشتند عمدتا مصروف دو امر شد:
الف ) تغيير و اصلاح صورت اعمال و رفتار بچه ها؛
ب ) تبليغ مستمر آرمان انقلاب و جنگ .
و اين در حالى بود كه ماهها و سالها در انتظار تحقق امور زير سپرى مى شدند:
1- طراحى طرحى استراتژيك و كلان بر اساس مبانى انقلاب اسلامى براى ساماندهى مناسبات
اجتماعى ، اقتصادى و فرهنگى ؛
2- تحقق انقلاب فرهنگى ؛
3- طراحى سياست كلان فرهنگى كشور؛
4- پالايش مناسبات (( اقتصادى ، سياسى ، اجتماعى
)) از شائبه هاى غربزدگى ؛
5- تغيير ساختار نظام تعليمى و تربيتى مبتنى بر مبانى نظرى دينى و پژوهشهاى كاربردى
.
تئورى نقش
اصرار در تغيير صورت ظاهر و حفظ آن بتدريج موجب جارى شدن ((
تئورى نقش )) در ميان سطوح مختلف جامعه شد و اين
(( تئورى )) چيزى جز ظهور
(( ريا )) و ((
نفاق )) فراگير نبود. كودكان و نوجوانان با مشاهده رفتار و
كنش والدين در خانه و خارج خانه ، رفتار و كنش مربيان در آشكار و نهان ، رفتار و
كنش مبلغان ، نصيحت كنندگان و سياستمداران در مناسبات اجتماعى و اقتصادى ؛ در مى
يافتند كه راه ماندن و بودن تبعيت از اين تئورى است .
(( نماياندن آنچه كه نيستند و پوشاندن آنچه كه هستند
)) .
اين امر تا آنجا پيش رفت كه همگان تنها طريق رسيدن به مدارج عالى و مراتب اجتماعى و
سياسى را پيروى از اين تئورى فرض كردند. اين امر كيان انقلاب را با خطر جدى نفوذ
كسانى روبرو مى كرد كه دل و جانشان با انقلاب نبود اما از آن به عنوان پلكان ارتقاء
مادى سود مى جستند.
عدم تحقق موارد پنجگانه سابق الذكر جامعه را در سير تدريجى مستعد مى ساخت تا نسلى
پرورده شود كه در اولين فرصت از پوسته بر خود كشيده (تئورى نقش ) خارج شده و خود را
آنچنان كه هست بنماياند.
القاء مستمر آرمان انقلاب و جنگ نيز به دلايلى كه ذكر خواهم كرد قدرت لازم براى
پروردن نوجوانان و حراست از آنان را نداشت .
همگان از اين نكته غفلت ورزيديم كه انقلاب اسلامى بعد از بهمن 57 و ورود به عرصه
مناسبات (( سياسى و اقتصادى )) وجه
(( آرمانى )) خود را از دست داده است
. در واقع اين (( انقلاب )) براى نسل
مبارز و اوليه وجهه آرمانى داشت و از همين رو جوانان انقلابى با تمسك بدان و خدمت
تام و تمام به آن موجب شدند تا با خواست و مشيت الهى در سال 57 محقق شود بى شك هر
آرمان وقتى كه محقق شود از وجه آرمانى اش كاسته شده وجه ((
واقعى )) مى يابد. چه آرمان صورتى در ذهن مى سازد و اميدى در
قلب مى كارد تا انسان در هواى آرزوى تحقق آن بپا خيزد. از همين رو آرمان و آرمانگرا
بيش از آنكه در زمان حال بسر برد در آينده و در هواى آينده سير مى كند. همين توجه
به آينده و اميد به تنفس در (( مدينه مطلوب
)) آنها را درگذار از (( وضع نامطلوب
)) يارى مى رساند.
(( انقلاب اسلامى و جنگ )) بعد از دو
نقطه عطف يعنى سالهاى (( 57 و 68 ))
بيش از آنكه از وجه آرمانى برخوردار باشند از وجه واقعى و عينى برخوردار بودند.
وجهى كه در كشاكش تاريخ و مسايل و مناسبات اجتماعى و سياسى و اقتصادى شديدا آسيب
پذير است و ممكن است در اين مرحله بسيارى از ياران خود را از دست بدهد و يا دست كم
آنها را به جايى برساند كه بسان سالهاى آرمانگرايى خود را وقف آن ننمايند؛ الا آنكه
از قبل آن بهره مندى ويژه اى داشته باشند.
چنانكه همگان شاهد بروز رويكرد بسيارى از انقلابيون ، مردم و مسئولان به دنيا و جمع
آورى مال و بهره مندى از سفره انقلاب و جنگ بوده اند.
اين واقعه در حالى رخ مى داد كه سفينه انقلاب در مدار اصلى خود قرار نگرفته بود و
به عنوان يك (( نظام )) نوپا به حساب
مى آمد و بايد موقعيت خود را تثبيت مى نمود.
مربيان فرهنگى از اين نكته غافل بودند كه (( آنچه براى آنها
)) آرمان محسوب مى شد ضرورتا نمى توانست براى نسلى كه در
ميان انواع تنشهاى اجتماعى ايام كودكى و نوجوانى را سپرى مى ساخت به عنوان يك
(( آرمان )) تلقى شود؛ ضمن آنكه اين
نسل پيش از آنكه انقلاب و اهداف جنگ را به عنوان مقصد دور در آينده بداند و آن را
در زمان حال مى ديد. نبايد فراموش كرد كه طى همين سالها دشمن بيدار سعى در اجراى
استراتژى جديد استحاله فرهنگى انقلاب اسلامى و پس از آن نظام نوپاى سياسى و اجتماعى
آن داشت و براى تحقق اين استراتژى از همه امكانات و ادوات و ابزار نيز سود مى برد و
اينهمه مجال نمى داد تا نوجوانان نورسته بتواند سره را از ناسره بازشناسند؛ چه ،
جملگى آنان از (( دوران حكومت پهلوى ، دوران انقلاب و
بالاخره جنگ )) تنها تصويرى ذهنى داشتند و نه تجربه اى عينى
.
تلاش دستگاه فرهنگى براى مبدل ساختن يك (( امر واقعى
)) (آرمان نسل اول ) به يك آرمان (براى نسل دوم ) بى نتيجه
بود، از همين رو و بصورت طبيعى مقدمات لازم فراهم مى شد تا در اولين فرصت ممكن
نوجوانانى كه پاى به سن (( جوانى ))
مى گذاشتند و به اقتضاى سن و تقاضاى طبيعى در جستجوى ((
آرمانى )) باشند كه آن را مطلوب خويش مى پنداشتند. به عبارت
ديگر چنانچه (( نظام سياسى و اجتماعى جمهورى اسلامى
)) موفق به عرضه يك (( تئورى
)) و يا طرح يك (( آرمان
)) در صفحه ذهن و قلب جوانان نمى شد به صورت طبيعى اين جمعيت
سر در پى علمى مى نهاد كه حكايت از يك تمناى آرمانى داشت .
در سال 1368 شرايط ويژه اى بر فضاى ايران حاكم بود:
1- پايان جنگ كه بروز نوعى انتظار و توقع براى حل مشكلات اقتصادى و اجتماعى را سبب
شد.
2- نسل دوم انقلاب كه به سن جوانى رسيده بود و بعنوان جمعيتى كلان در سر آرزوهاى
بسيار و انتظاراتى فراوانتر را مى پروريد.
3- مجموعه تعاليم مستقيم و غير مستقيم عرضه شده طى دوازده سال دوران آموزش رسمى ،
بدون آنكه تغييرى بنيادين را پذيرفته باشند، مسبب تربيت نسلى شده بود كه رويكرد
دينى به عالم نداشت و تنها در كنار مجموعه اى از دروس (علوم زيستى ، علوم دقيقه و
علوم انسانى غربى ) پاره اى مباحث فرهنگى را تحت تاثير تبليغات و آموزشهاى مستقيم
آموخته بودند. در واقع آموخته هاى رسمى عارى از شائبه هاى نظرى و فرهنگى غربى
نبودند.
4- تكنوكراتهاى متخصص در عرضه طرحهاى كلان خود براى اداره امور كشور بيش و پيش از
آنكه متوجه رويكرد دينى انقلاب اسلامى به عالم و آدم باشند سر در پى تقليد و كپى
بردارى از طرحهاى ديكته شده سازمانهاى جهانى داشتند و طرحهايى چون
(( توسعه اقتصادى )) ، ((
توسعه فرهنگى )) را فراروى نظام جمهورى اسلامى قرار مى دادند
كه بصورت طبيعى جهت گيريهاى اصلى انقلاب را تغيير مى داد و موجب مى شد تا
(( مدينه و فرهنگ )) غربى بعنوان
(( الگو )) و ((
مدينه مطلوب )) انقلاب اسلامى مطرح شود. البته با صورتى جديد
و رنگ و لعابى ظاهرا مذهبى .
5- جريانى سازمان يافته و متشكل در تلاش بود تا بر ديواره انقلاب اسلامى ترك
اندازد. ماجرايى كه از آن بعنوان (( تهاجم فرهنگى
)) ياد شده است .
نگاهى ساده به بسيارى از طرحهاى پذيرفته شده طى همه اين سالها نشان مى دهد كه ضعف
در طراحى و برنامه ريزى مستقل و متكى به مبانى و منابع نظرى دينى ، على رغم بسيارى
از حسن نيتها موجب سريعتر شدن حركت سفينه انقلاب اسلامى براى بازگشت به زمين است .
براى مثال :
طرح (( انقلاب فرهنگى )) بيش از سه
سال دانشگاهها را تعطيل كرد و پس از آن بدون آنكه تغيير جدى و حقيقى در نظام آموزشى
، مبانى نظرى كتب درسى ، مبادى علوم ، تعاريف و طبقه بنديهاى حاكم در ميان منابع
انسانى ...حادث شود ديگر بار دانشگاهها گشوده شدند و علاوه بر آن در كنار
دانشگاههاى رسمى مراكزى تاسيس شدند آزاد و ملى كه با خود عنوان ((
اسلامى )) را يدك مى كشيدند اما از همان ضوابط اوليه
دانشگاههاى دولتى نيز تبعيت نمى كردند.
گسترش اين مراكز در ميان شهر و روستا موجب شد تا بر سرعت انسلاخ فرهنگى افزوده شود
و (( فرهنگ سنتى و ملى و منطقه اى ))
با سرعت بيشترى از ميان جوامع دست نخورده و آلوده نشده شهرستانى محو گردد.
بتدريج بر ويرانه شهرهاى قديم ، شهرهاى جديد قد برافراشتند. شهرهايى كه به تمام
نظام شهرسازى غربى را كه عارى از رويكرد سنتى به عالم بودند انعكاس مى دادند؛
چنانكه طى همين سالها (( تهران ))
تبديل به الگويى تمام عيار شد براى دگرگون شدن ساختار ديگر شهرها، آنهم با عبارات
زيباى نوسازى ، بهسازى ، مدرنيته و...
متاسفانه طى همين سالها (1368 تا 1374) كسانى كه متولى اصلاح و بازسازى مناسبات
مردم بودند به دليل :
1- عدم شناخت فرهنگ و تمدن مغرب زمين ؛
2- عدم دلبستگى به فرهنگ سنتى و مذهبى ؛
3- شيفتگى در برابر تزهاى جارى در ميان ممالك اروپايى (توسعه و...)؛
4- تبيين نشدن استراتژى كلان نظام جمهورى اسلامى مبتنى بر شعار و خاستگاه انقلاب
اسلامى و رهبرى آن .
سعى داشتند با اجراى دكترين (( توسعه فرهنگى
)) نسل دوم انقلاب را مهياى پذيرش دكترين (( توسعه
اقتصادى )) كنند. اين واقعه به معنى دگرگون ساختن ذهن و زبان
و نگاه انسان شرقى براى منفعل شدن در برابر (( فرهنگ و تمدن
)) غربى بود؛ تمدنى كه روى به افول نهاده بود.
عدم توانايى در عرضه يك (( نظريه جديد و يك آرمان نو
)) فراروى نسل دوم انقلاب اسلامى موجب شد تا ناخودآگاه رسيدن
به (( مدينه غربى ، دموكراسى ، آزادى ، جامعه مدنى و امثال
اينها )) در هيات يك آرمان مطلوب جلوه كند. آرمانى كه در وقت
تلاقى با اذهان جوانان نوپاى سالهاى 68 به بعد بنا گاه مبدل به نيرويى مى شد كه
مهار آن مشكل مى نمود. و اين واقعه رخ نمود.
متاسفانه بروز تعارض ميان نسلى كه سر در پى آرمان خود (انقلاب اسلامى ) داشت و
تمامى دار و ندار خود را نيز وقف آن كرده بود و بسيارى از طرحها و برنامه هاى اجرا
شده و يا در دست اجرا، زمينه كشمكش را ايجاد مى كرد. اما صرف نظر از اين كشمكش
(( نسل دوم )) آرام ، مستعد، بى گناه
و تشنه مانده و بدليل فقدان شناخت و آنچه كه پيش از اين ذكر شد به
(( آرمان مجهول )) و برخاسته از خاستگاه غربى دل خوش
كرده بود و توان و انرژى جوان را مصروف آن مى ساخت . در اين ميان كسانى از اين وضع
منتفع مى شدند كه رسيدن به (( مدينه غربى ))
و (( عدول از مواضع انقلاب اسلامى ))
را در سر مى پروريدند. نمودار 4، تصور وضعيتى را كه از آن گفتگو كرديم مى نماياند.
طى اين سالها، (( غرب )) دريافته بود
كه (( بنيادگرايى اسلامى )) به دليل
رويكردى ويژه به (( عالم غيب و غيب عالم ))
بنياد فرهنگ و تمدنش را نشانه رفته است . چه پاشنه آشيل خود را مى شناخت ، چنانكه
علما و نظريه پردازان غربى متذكر اين نكته بودند كه مبدا حركت قطار
(( فرهنگ و مدنيت غربى )) رويگردانى از آسمان و عالم
معنى بوده است .
آنچه كه مسلمين متوجه آن نبودند حضور غرب در سه جبهه بود:
1- جبهه مدنيت ؛
2- جبهه فرهنگ ؛
3- جبهه تفكر؛
و اين در حالى بود كه عموم مسلمين در جبهه (( اخلاق و فرهنگ
)) خود را مواجه با غرب مى ديدند و از دو جبهه ديگر به دلايل
مختلف غافل مانده بودند كه يكى از مهمترين دلايل غفلت علما از ((
وجه نظرى و اساس تفكر دشمن غربى )) بود.
وقتى ما با غرب برخورد كرديم بيشترين هم خويش را مصروف برخورد با لايه ميانى ساختيم
آنهم در (( صورت بيرونى )) ، از همين
رو بيشتر تصميمات ، دستورالعملها، و انذار و تبشيرها متوجه نفى صورت فرهنگ غرب شد
شايد به همين دليل است كه موضوع هايى چون ، بى حجابى ، روابط دختران و پسران و
امثال اينها سمفونى واحد و مستمر اقوال و گفتگوهاى ما بوده است و اين درست در زمانى
است كه همه تلاش مسئولان امور اقتصادى ، شهرسازى ، معمارى و امثال اينها صرف
الگوبردارى از تمدن غربى و بازسازى پررنگتر و شديدتر بازمانده هاى نظام مدنى و شهرى
باقى مانده عصر پهلوى مى شود. كه همان دوران غربزدگى شديد ايرانيان است . گوئيا
متذكر اين نكته نشديم كه غرب در (( جبهه مدنيت خود بنياد
)) حضور ملموس و عينى دارد و در بستر خود انسانى غربى را
تربيت مى كند. اين سخن (( چرچيل )) را
نبايد از بين برد كه گفته بود (( ما شهرها را مى سازيم و
شهرها ما را )) شهرها انسان غربى تربيت مى كردند و ما با
ترميم نظام غربى خيال (( تربيت انسان دينى ))
در سر مى پروريديم .
اگر مطالعات نظرى ما طى اين سالها دچار وقفه نمى شد؛ درمى يافتيم ميان
(( صورت و سيرت )) در هر دوره اى
نسبتى وجود دارد كه غفلت از آن موجب حرمان است .
طى سالهاى 68 تا 74 چند جريان قابل تامل است :
از سال (( 1368 )) ، تهران مبدل به
الگويى براى تغيير و اصلاح نظام شهرى و اخلاق شهرنشينان مى شود. به زبان روشنفكران
(( اسباب توسعه فرهنگى و اقتصادى ))
مى شود.
(در جاى خود از استراتژى مورد نياز و طرحى كه مى بايست پى مى گرفتيم سخن خواهم گفت
).
بناگاه شهر مبدل به (( بازار بزرگى ))
مى شود كه بعنوان قطب مدنى و فرهنگى در بسيارى از مناسبات تغيير ايجاد مى كند. در
هر كوچه و برزنى بازارى قد مى افرازد تا (( اخلاق سوداگرانه
)) ذكر مداوم جماعتى شود كه به تازگى به ميدانهاى جنگ
بازگشته اند. ميدانهايى كه عارى از اين اخلاق بود. چون نظام شهرى جديد بندهاى تعلق
و وابستگى به دنيا را محكم مى ساخت تا تعلق خاطر به عقبى كم رنگ و كم رنگتر شود.
نظام تربيتى و پرورشى سنتى ، توسط گردانندگان شهر بزرگى چون تهران به تبع الگوهاى
فرانسوى و ماسونى باسرعت تغيير كردند تا فرهنگسراها با ظاهرى زيبا وظيفه
(( توسعه فرهنگى )) به معنى
(( گذر دادن انسان سنت گرا و متدين از سنتهاى مذهبى و سوق
دادن آنها به سمت دنياى توسعه يافته مدرن )) را عهده دار
شوند.
اولين بار در فرانسه فراماسونرها قصابخانه اى را مبدل به فرهنگسرا كردند. متاسفانه
عده اى همين نسخه را علاج درد فرهنگى جوانان ما دانستند.
در هر صورت اين انسان از جبهه برگشته و گرد و خاك انقلاب از تن دور نكرده مى بايست
رام شود و چه بهتر كه با رنگ و لعاب فرهنگسراها و موسيقى و هنر مدرن اين عمل صورت
گيرد. نكته قابل توجه آنست كه شروع ساخت اين فرهنگسراها از مناطق جنوبى شهر و از
لايه زيرين كه وابستگى بيشتر به سنتهاى مذهبى دارند آغاز شد. پرواضح بود كه بالاى
شهرنشين ها به اندازه كافى توسعه يافته بودند.
دكترين توسعه اقتصادى در كشورهاى سنتى تنها در زمانى قابل اجرا بود كه
(( توسعه فرهنگى )) اتفاق افتاده
باشد. توسعه فرهنگى هم خود نيازمند اسبابى بود مناسب كه در بدو امر حوزه هاى علميه
، روحانيون ، آنانى كه در محضر علما و صحن جبهه تربيت شده بودند فاقد آن بودند. از
اين رو تحقق آنان نيازمند به ميدان آمدن جماعتى بود كه تابع فرهنگ انسان مدارى و
ليبراليستى توسعه يافته باشند و اين جماعت از سالها قبل در ايران زندگى مى كردند.
اما تحقق انقلاب و جنگ مانع از حضور و خودنمايى شان بود و حال اين وظيفه ركن دوم
بود كه وارد عمل شود (ركن اول در دست شهردارى بود).
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مى بايست وظيفه سنگين به ميدان آوردن روشنفكران را عهده
دار شود. آرام ، تدريجى ، كنترل شده اما مستمر.
از همين سال است كه (( نشريات روشنفكرى ))
وظيفه گفتگو از سينما، رمان ، موسيقى ، آثار ترجمه شده نويسندگان اروپايى و اخلاق
توسعه يافته را آغاز كردند و در تحت حمايت بزرگترين دستگاه فرهنگى كشور مسير
(( توسعه فرهنگى )) را هموار نمودند.
بى گمان تنها، كسانى كه حاضر به مصالحه با آمريكا، گپ زدن با يهوديت صهيونيستى ،
ترك اخلاق مردانه و شجاعانه اهل جنگ ، قبول زندگى مدرن و...بودند كه در مدرسه
روشنفكرى علم آموخته و فرهنگ مدرن توسعه اى را پذيرا شده باشند.
ركن سوم را نظام آموزش عالى و بعد از آن آموزش و پرورش رسمى عهده دار بود.
بسط نظام تغيير نيافته و نقد نشده آموزشى با تاسيس انواع و اقسام دانشگاهها در اقصا
نقاط كشور براى استحاله فرهنگى جوانان عملى شد.
بسط آموزش عالى مثل همان شهر سازى از ظاهرى فريبنده ، دلچسب و شيك برخوردار بود اما
در باطن ره به سرزمينى داشت كه امروز بصورت ملموس همگان از آن مطلع هستند.
و بالاخره ركن چهارم ، نظام مالى و اقتصادى بود. موضوع مهمى كه به دليل محسوس بودن
پيامدهايش طى سالهاى گذشته از كنار آن مى گذرم . با اين همه متذكر مى شوم كه ما با
غرب (( در جبهه مدنيت )) رويارو نشديم
بلكه آن را پذيرا شديم و تلاش كرديم نيل به مدنيت غربى را مشروعيت داده و حتى در
زمره اهداف انبيا و انقلاب اسلامى قلمداد كنيم و تنها عيب آن را متوجه برخى از
ابتذالات اخلاقى نظير استفاده از مشروبات الكلى ، سكس و...سازيم . تا با برطرف شدن
اين عارضه ديو مسلمان شود. اما براستى ابتذال ، عارض بر تمدن غرب بود يا ذاتى آن ؟
از طرف ديگر ما در جبهه سوم يعنى تفكر و نظريه پردازى هم غايب بوديم .
به عبارت ديگر به همان دليل كه عرض كردم متذكر (( مبانى نظرى
)) و (( هستى شناسى ويژه غربى
)) - كه اساس فرهنگ و تمدن غربى بر شالوده هاى آن استوار شده
بود- نبوديم .
جالب اينجاست كه على رغم گذشت 20 سال از انقلاب يك كرسى غرب شناسى در ايران تاسيس
نشده على رغم آنكه صدها كرسى شرق شناسى در كشورهاى غربى از دويست سال پيش مشغول
فعاليت اند. و (( مبانى نظرى غرب ))
در لا به لاى كتب درسى ، رشته هاى مختلف علوم انسانى دانشگاهى ، نهفته است و در
مباحث انسان شناسى ، روانشناسى ، جامعه شناسى منتشر مى شود.
سياست ، اقتصاد، تعليم و تربيت غربى از آبشخور آراء نظريه پردازان و علماى صاحب راى
سيراب مى گشت و بر همان اساس نيز (( طرحهاى استراتژيك
)) سياسى و اقتصادى طراحى و اجرا مى شدند. ليكن ، بجز تعدادى
انگشت شمار از جمع علما هيچگاه مجاهدتى جانانه در اين عرصه صورت نگرفت و متاسفانه
برخى از مسئولان معتقد و مذهبى نيز در ايامى كه از قدرت و امكان برخوردار بودند
اقدامى براى اين امر نكردند و به دلايل مختلف از نويسندگان ، نقادان و نظريه
پردازان دلسوز انقلابى حمايت نكردند تا آنجا كه گاه براى مجلس جشنى و يا بزرگداشت
مردى و يا برپايى محفلى ميليونها تومان هزينه كردند اما از پرداخت حق الزحمه يك
نويسنده سرباز زدند. هر تازه به دوران رسيده اى را بدون شايستگى در مناصب و مسئوليت
هاى تخصصى گذاشته و هزينه هاى گزاف مسافرت هاى متعددشان به خارج از كشور را متقبل
كردند اما از شناسايى و مساعدت تعداد معدودى از محققان مسلمان و دلسوخته كه عمر خود
را صرف شناسايى و مبارزه با غرب در جبهه فرهنگى نموده بودند خوددارى و چنين وانمود
كردند كه نمى بينند و نمى دانند.
براى هر امر ساده اى چك هاى ميليونى صادر كردند اما از حمايت جدى چند نشريه كه
تعداد آنها به عدد انگشتان يك يا دو دست نمى رسيد خوددارى ورزيدند.
اجازه بدهيد عرض كنم در سر ما انديشه مقابل جدى با غرب نبود اما مبارزه غرب با
اسلام جدى بود.
حركت چهارم
طى چهار، پنج سال اخير كه روشنفكران غربگرا و جماعتى از نويسندگان القاطى بناى نقد
آراى مذهبى و تعرض به ساخت برخى از مقدسات را گذاشتند جمعى از طلاب و برخى از علما
و پژوهشگران بناى مطالعه در مباحث نظرى و فلسفى و كلامى غربى را گذاردند و مجالسى
بر پا داشتند، اما، هيهات كه اين امر با تاخيرى بيست ساله شروع شد و صورت سازمان
يافته به خود نگرفت و تا نتايج حاصله نيز تبديل به طرح و برنامه براى تغيير
(( چهار ركن )) ذكر شده شود، كار از
كار گذشته است .
جريان روشنفكرى در هر سه حوزه تمدن ، فرهنگ و تفكر غربى متكى به منابع و ادبيات
جارى در غرب است . به همين خاطر براى هر موضوع و مساله اى متنى را ترجمه نموده و
منتشر مى سازند؛ در واقع اين منابع با خروج از اجمال به مفصل شده اند. تبديل به شعر
و رمان و نمايشنامه شده اند و بالاخره در قالب راههاى اجرايى مدون گرديده اند و
جريان روشنفكرى بى دغدغه و دردسر آنهمه را فراروى نسلى جوان ، طالب آرمان و خام مى
گذارد و در چشمش مدينه غربى را مى آرايد تا فريفته تصويرى فريبنده اما دروغين از
آزادى ، جامعه مدنى ، دموكراسى و...شود.
در مقابل (( مومنان به بنيادگرايى اسلامى ))
ناگزير به حضور همزمان در چند جبهه اند:
1- پاسخ گويى به نيازهاى فورى و فوتى نظام جمهورى اسلامى ؛
2- دفاع از اصول و كيان دين و تفكر دينى در مقابل هتك حرمتها، ايرادها، انتقادات و
هرزه دراييهاى گستاخانه ؛
3- كشف راههاى به اجرا درآوردن دريافتهاى دينى در عصرى كه عالم غربى و فرهنگ و تفكر
آن غالب است ؛
4- مبارزه در ميدانهاى عملى ، روياروى عمله استكبار جهانى و توطئه هاى شبانه روزى
آنان .
اينان ناگزير به حضور در چهار جبهه اصلى اند، اما ناگزير از گذار از آنچه كه غرب
فراروى مسلمين قرار داده و روشنفكرى تن دادن به آن را موجبيت تاريخى و امرى محتوم
به حساب آورده نيستند.
حركت چهارم ، (( گام اول )) از وظيفه
بزرگ به تاخير افتاده است . مقدمه اى براى يك جهش .
حركت چهارم بدليل مواردى كه فراروى بنيادگرايى اسلامى است پر سر و صدا و هيجان ساز
است . به مذاق روشنفكران و مديران تكنوكرات خوش نمى آيد و خواب و آرام را به هم
مى زند.
آنچه بدان نيازمنديم
طى همه سالهايى كه در حال و روز مسلمين و رويارويى انقلاب اسلامى با غرب مطالعه مى
كردم و بويژه در وقتى كه دانشجويان و بسيجيان از چه بايد كردها گفتگو و سئوال مى
كردند به اين موضوع مى انديشم كه مهمترين نياز ما براى خروج از كشاكش حوادث و مسايل
جدى فرهنگى چيست ؟
پيش از اين از نياز سفينه فضايى به چند منبع سوخت ياد كردم . چنانكه سفينه انقلاب
اسلامى با دو منبع سوخت از دو مانع گذشت ، اما پس از جنگ و در عصر سازندگى نيازمند
مخزن سوخت سوم بود تابه مدار بالاتر صعود كند.