چهل مثل از قرآن

حسين حقيقت جو

- ۱ -


ديباچه

سلام بر انتظار، سلام بر منتظران، سلام برآنان كه تبلور باران نورند؛
سلام بر آنان كه اشتياق را با انتظار درآميخته و از آن عشقى مقدس ساخته‏اند؛
سلام بر منتظران هميشه بيدار شيعه كه انتظار را وسيله شتافتن به حق و تاختن به ناحق مى‏دانند؛
سلام بر مفسران «هَيهات منّا الذِّلَّه» كه تا صبح ظفر مى‏سوزند و هرگز نمى‏سازند؛ و سلام بر سردار بزرگ پنهان در سراپرده غيب كه به انتظار يارى بندگانِ فتاده در سيلاب حيرت است. آن موعود كه منتظران چشم به راه، به ياد او، چشم به افق‏هاى دور دوخته‏اند تا با آمدنش شكوفايى گل‏هاى اميد را به نظاره نشينند.

اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى
دل بى‏تو به جان آمد وقت است كه بازآيى
آن چه در پى مى‏آيد قطره‏اى از درياى بيكران «معرفت» به قبله خوبان، مهر تابان، موعود آخرالزمان است، اميد كه بذر محبت را بيش از پيش در قلوبمان بيفشاند و اطاعت از محبوب را در اعمالمان به‏بارنشاند و «زيارت» و «شفاعت» نوررويان را ارمغانمان سازد.
از جناب حجةالاسلام سيدحسين اسحاقى كه دست يارى به ما داده‏اند تا با نام محبوب، خانه دل منتظران را آذين بنديم و برادران بزرگوار در بوستان كتاب قم (مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى) كه زمينه چاپ و انتشار اين اثر را فراهم كرده‏اند، سپاس‏گزاريم و پنجره چشمانمان را به سوى نسيم رهنمودهاى سودمند مى‏گشاييم.
مديريت پژوهشى‏
مركز پژوهش‏هاى اسلامى صدا و سيما

مقدّمه مؤلّف

سلام بر تو اى طلوع تمامَتِ زيبايى! اى بلنداى شكوهمند تمنّايى! اى هميشه مهربان و اى هميشه بيدار! سلام بر تو اى بقيه گرانقدر الهى! درود بر تو اى ذخيره بى همتاى پيامبران! اى باب اللَّه و اى حجت خدا!
درود بر تو اى وجه اللَّه! اى نور خدا! اى حريم دارِ كبريايى و اى صراط مستقيم! اى‏ميثاق خداوندى! اى وعده ازلى و اى پناهِ سرمدى! سلام بر تو اى كشتى نجات! اى‏ينبوع حيات! اى حجت معبود و اى وارث موعود! درود بر تو اى درهم كوبنده ستمگران! اى بر افرازنده پرچم ايمان و اى منتقم خون شهيدان! سلام بر تو اى‏حجت‏خدا در زمين! اى صاحب اختيار! اى ولى دلسوز و اى راهنما به اراده الهى! سلام بر تو اى بهارِ مردم و اى خوشىِ ايّام! اى مهدى امّت و اى قائم منتظر و اى‏عدل‏مُشْتَهَر!
سلام بر تو و بر نياكان پاك‏زادتْ! سلام بر تو و بر دوستداران پاك نهادتْ كه پيشانى شان آشناى سجده‏گاه نياز است و در نيايش خويش، خواهشِ تو در سر دارند.
كى مى‏آيى، اى صميميت پنهان! اى مدار زيبايى‏ها و بيدارى‏ها! اى عزيز زمين و زمان! اى آشناترين حديثِ دلدادگى! اى قديمى‏ترين آرزوى دل‏هاى شيفته و پريش! ديرزمانى است كه سينه‏هاى سوزان و چشم‏هاى گريانِ منتظرانْ بر جاده فَرَج! در انتظار طلوعت نشسته‏اند.
دير هنگامى است كه دست‏هاى خسته و لرزان مريدان و غلامان درگاهت، برآستانه ظهورِ آسمانى و حضور لايتناهى تو، به اشتياق نشسته است.
اى غايب از نظر! هر چند فراق تو را اميد وصالى است؛ هنوز هجر تو در باورم نمى‏گنجد. بيا و آيينه دلِ آرزومندان را به نور جمال كبريايى ات روشن گردان و زنگاردل‏مردگى و خمودى را از صفحه جان‏ها بزداى. بيا و تشنگانِ به انتظار نشسته را، از زلال ظهور و صافى حضورت بنوشان. بيا و خلعت قيام بر قامت قائمانه خويش تا قيام قيامت برافراشته دار و سينه افروخته شيعيان را به مرهم فَرَج، التيام بخش.
اى ديدار تو را هزار جان رايگان! چه زمان! باد از طرّه مشكبوى تو نافه گشايى مى‏كند.
بيا كه با تو هر روز، امروزند و بى تو هر روز، ديروز؛ با تو من مى‏خندم، مى‏گريم، مى‏بالم، مى‏شورم، مى‏نازم، مى‏تازم، و مى‏مانم؛ بى تو، من ماندن را نيز از ياد برده‏ام، باتوهر رمز و رازى گشوده است و بى تو هر واژه، رمزى است. آرى، با تو بارانْ پيام‏برِطراوتْ است و بى تو باران هق هق گريه، آمدنت را بارها در زير سايبان «كميل»گريسته‏ايم و در روشناى آفتاب «ندبه» نام تو آواز داده‏ايم، هر سپيده دم، بر«عهد» خود تازه نموديم و با «آل ياسين» تو را سلام داديم، اى موعود! بوى آمدنت كى‏مى‏آيد!
اى مهربانِ دور از نظر! سلام بر حضورِ غايبانه ات، بر ما بسيار سخت است كه همه را ببينيم و تو را نبينيم. بر ما سخت است كه جز تو همه پاسخمان دهند! بر ما سخت است مولايمان در كنارِمان نباشد.
اى اميد دل هايى كه در دوازده قرن غيبت! چشم انتظارت ماندند و با قلبى سوخته شكستند و رفتند.
عاشقان تو مى‏دانند كه دوازده ستوده خداوندى را تو تمامى، رهايى بندگان را تو توانى و تاريكى دل‏هاى منتظران را تو شهابى، در انتظار آمدنت مى‏مانم و تو، همين روزها مى‏آيى، مى‏دانم زيرا دشت‏ها بى تو خسته‏اند، آسمان خاكسترى است و فصل‏ها سر در گريبان، چشمه‏ها تشنه‏اند، آفتاب غمگين، كوچه‏ها غريب، لحظه‏ها سنگين، نگاه‏ها منتظر و زمين بى پناه.
وقتى بيايى ناگهان ويرانه‏ها آيينه مى‏شوند و دل‏هاى نجيب در زير سايبان دست‏هاى تو پناه مى‏گيرند. وقتى بيايى ما را با ارّابه آفتاب تا مهتابى دريا مى‏برى و تمام قسطهاى دلتنگى ما را مى‏پردازى. آرى، مى‏آيى و بر ظلم‏هاى كهنه تاريخ مرهم عدل مى‏نهى و بر سلسله گلْ، عطر و عود مى‏پراكنى.
اى هميشه سبز! چشم به راه آمدنت، در جاده‏هاى سرد انتظار ره مى‏پيماييم. چه‏بگويم كه از عشق سرودنِ تو، آبشار به تپش مى‏افتد و از شوق بودنِ تو، آسمان شب، ستاره مى‏زايد.
در هنگام رستن و فصل شكفتن، آن‏گاه كه خاك ترك برمى‏دارد و باغ در باغ، شكوفه‏زار در شكوفه زار، برهوت جان، هم رنگ بهشت روشن خدا نور باران مى‏شود و طلوع موعود را در دامن دشت و شفق مى‏پراكند، هم چون بلبلان، واگويه‏اى از درداشتياق مى‏سراييم و تحفه منتظران خورشيد مى‏سازيم.
اين حديث انتظار در «نُه بخش» تقديم مهدى جويان شده است. در مطلع آن نگاهى گذرا به دميدن روحْ در بهار وزشِ نسيم سعادت در كالبد جانِ جهان تا شامگاه غيبت شده و در دگر بخش، اعتقاد به مهدويت در ساير اديان و ملل مورد بررسى قرار گرفته است. در تكاپويى ديگر چهره نور در نورالأنوار، كلام وحى به تصوير در آمده، آن‏گاه امام(عج) و جامعه مطلوب و موعود روشنانِ راهمان گرديده و سپس وظايف منتظران وصلْ به طليعه سحرى و سپيده اميدوارى را بر شمرديم و پرسش و پاسخ‏هاى درباره حضرتش را بررسيديم. و در گامى‏ديگر جرعه‏اى از چشمه سار عرفان و ادب تحفه مهدى دوستان نموديم، آن‏گاه توشه فرهنگ سازان فراهم ساختيم و نوشتار را به اميد شيرازه بستن كتاب گسسته عشق به آخر رسانديم و دفتر زندگى را بى حضور او از سر گشوديم و دل در تمناى وصال او سرخوش نموديم و پنجره ديدگانمان را هماره به سوى نسيم سودمند محبّت ياران گشوديم.
و به اميد هنگامه وصل لحظه شمارى مى‏كنيم و با امام راحلمان هم آوا مى‏شويم:

غم مخور ايام هجران رو به پايان مى‏رود
اين خمارى از سر ما مى گساران مى‏رود
پرده را از روى ماه خويش بالا مى‏زند
غمزه را سر مى‏دهد غم از دل و جان مى‏رود
بلبل اندر شاخسار گل هويدا مى‏شود
زاغ با صد شرمسارى از گلستان مى‏رود
محفل از نور رخ او نور افشان مى‏شود
هر چه غير از ذكر يار از ياد رندان مى‏رود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان مى‏رود
وعده ديدار نزديك است ياران مژده باد
روز وصلش مى‏رسد ايام هجران مى‏رود

و به انتظارت مى‏مانيم، اى يگانه سبز!