مقدمه چاپ ششم
اين كتاب كه مجموعا دو بخش غير مرتبط با يكديگر است ، بخش يكم آن
با همين عنوان ابتدا به صورت مقالهای كوتاه و مختصر در يك نشريه
دينی در تهران منتشر شد و سپس مطالبی بر آن افزوده شد و به صورتی
كه در چاپهای اول تا چهارم ملاحظه شده است در آمد . اما بخش دوم كه
عنوان " شهيد " دارد ، تفصيل يافته يك سخنرانی در شب عاشورای سال
1393 هجری قمری در تهران است . و تا آنجا كه من اطلاع دارم بخش
دوم به عربی و به تركی استانبولی ترجمه شده است . ترجمه عربی را
هنوز نديدهام اما از ترجمه تركی چند نسخهای برايم فرستادهاند
اين چاپ نسبت به چاپهای قبل دو مزيت دارد : يكی اينكه اصلاحات
مختصری در برخی عبارات ، خصوصا در بخش دوم به عمل آمد ، ديگر آنكه
بطور متفرق در حدود ده صفحه به اصل مطالب در هر دو بخش افزوده گشت
آنچه در بخش يكم آمده است فلسفه تاريخ نيست ، بلكه بررسی يك ايده
اسلامی از ديدگاه فلسفه تاريخ است و ضمنا اشارهای به فلسفه تاريخ
از ديدگاه قرآن و معارف اسلامی هست . اين بخش اشتياق فراوانی در
خوانندگان بر انگيخته است كه مفصلا بحث فلسفه تاريخ را از ديدگاه
معارف اسلامی به صورت همه جانبه مطرح كنيم . اين بنده در حدود سه
سال است كه درسی را به اين مبحث فلسفی و اجتماعی اختصاص دادهام و
از نظر خودم به نتايج شگرف و بزرگی رسيدهام . قسمتی از مبحث در
كتابی كه هم اكنون به نام " مقدمهای بر جهان بينی اسلامی " در دست
تأليف دارم تحت عنوان " جامعه و تاريخ " آورده شد . اميدوارم
توفيق حاصل كنم همه را يك جا به دوستان عزيز اهدا نمايم . از
خداوند متعال مدد و توفيق مسئلت دارم
بيستم جمادی الثانيه / 1398 هجری قمری
مرتضی مطهری
انتظار فرج دو گونه انتظار قرآن و تاريخ بينش ديالكتيكی يا ابزاری
تاريخ اصلاحات از نظر بينش ابزاری بينش انسانی يا فطری تاريخ
اصلاحات از نظر بينش فطری دو گونه تلقی از انسان جامعه ايدهآل
انتظار ويرانگر انتظار سازنده
قيام و انقلاب مهدی ( ع ) از
ديدگاه فلسفه تاريخ
باسمه تعالی انديشه پيروزی نهائی نيروی حق و صلح و عدالت بر نيروی
باطل و ستيز و ظلم ، گسترش جهانی ايمان اسلامی ، استقرار كامل و
همه جانبه ارزشهای انسانی ، تشكيل مدينه فاضله و جامعه ايدهآل ،
و بالاخره اجراء اين ايده عمومی و انسانی به وسيله شخصيتی مقدس و
عاليقدر كه در روايات متواتر اسلامی ، از او به " مهدی " تعبير شده
است ، انديشهای است كه كم و بيش همه فرق ومذاهب اسلامی - با
تفاوتها و اختلافهائی - بدان مؤمن و معتقدند
زيرا اين انديشه ، به حسب اصل و ريشه ، قرآنی است . اين قرآن مجيد
است كه با قاطعيت تمام ، پيروزی نهائی ايمان اسلامی ( 1 ) ، غلبه
قطعی صالحان و متقيان ( 2 ) ، كوتاه شدن دست ستمكاران و جباران
برای هميشه ( 3 ) و آينده درخشان و سعادتمندانه بشريت ( 4 ) را
نويد داده است
اين انديشه بيش از هر چيز مشتمل بر عنصر خوشبينی نسبت به جريان
كلی نظام طبيعت و سير تكاملی تاريخ و اطمينان به آينده ، و طرد
عنصر بدبينی نسبت به پايان كار بشر است ، كه طبق بسياری از
نظريهها و فرضيهها فوقالعاده تاريك و ابتر است
انتظار فرج
اميد و آرزوی تحقيق اين نويد كلی جهانی انسانی ، در زبان روايات
اسلامی ، " انتظار فرج " خوانده شده است و عبادت - بلكه افضل
عبادات - شمرده شده است . اصل انتظار فرج از يك اصل كلی اسلامی و
قرآنی ديگر استنتاج میشود و آن اصل " حرمت يأس از روح الله " است
مردم مؤمن به عنايات الهی ، هرگز و در هيچ شرائطی اميد خويش را از
دست نمیدهند و تسليم يأس و نااميدی و بيهوده گرائی نمیگردند .
چيزی كه هست اين انتظار فرج و اين عدم يأس از روح الله در مورد يك
عنايت عمومی و بشری است ، نه شخصی يا گروهی ، و به علاوه ، توأم
است بانويدهای خاص و مشخص كه به آن قطعيت داده است
دو گونه انتظار
انتظار فرج و آرزو و اميد و دلبستن و به آينده دو گونه است :
انتظاری كه سازنده و نگهدارنده است ، تعهد آور است ، نيرو آفرين و
تحرك بخش است ، به گونهای است كه میتواند نوعی عبادت و حق پرستی
شمرده شود ، و انتظاری كه گناه است ، ويرانگر است اسارت بخش است ،
فلج كننده است و نوعی " ابا حيگری " بايد محسوب گردد
اين دو نوع انتظار فرج ، معلول دو نوع برداشت از ظهور عظيم مهدی
موعود است . و اين دو نوع برداشت به نوبه خود ، از دو نوع بينش
درباره تحولات و انقلابات تاريخی ناشی میشود . از اين رو لازم است
اندكی درباره دگرگونيها و تحولات تاريخی به بررسی بپردازيم
شخصيت و طبيعت جامعه
آيا تحولات تاريخی يك سلسله امور تصادفی و اتفاقی است يا يك سلسله
امور طبيعی ؟ اگر چه درطبيعت تصادف واقعی ، يعنی بروز و حدوث
پديدهای بدون علت و خالی از ضرورت وجود ندارد ، ولی به صورت نسبی
قطعا وجود دارد
ما اگر يك روز صبح از خانه بيرون بياييم و دوستی را كه سالها است
او را نديدهايم در همان لحظه در حال عبور از مقابل خانه ملاقات
نمائيم ، اين ملاقات را امری " تصادفی " تلقی میكنيم ، چرا ؟
برای اينكه لازمه طبيعت كلی بيرون رفتن از خانه چنين ملاقاتی نيست
، والا بايد همه روزه چنين ملاقاتی دست ميداد ، ولی لازمه اين فرد
خاص از بيرون رفتن ، يعنی بيرون رفتن در اين زمان معين و با اين
مشخصات معين ، چنين ملاقاتی هست و لزوما بر آن مترتب ميگردد
ما هنگامی كه معلولی را با طبيعت كلی يك علت بسنجيم و آن را لازمه
آن طبيعت به طور كلی و عام و شامل نيابيم ، نام تصادف روی آن
میگذاريم
امور تصادفی تحت ضابطه كلی در نمیآيد و قانونی علمی نمیتواند
داشته باشد ، زيرا قوانين علمی عبارت است از جريانات كلی و عمومی
طبيعت
ممكن است كسی تحولات تاريخی را يك سلسله امور تصادفی و اتفاقی
يعنی اموری كه تحت قاعده و ضابطهای كلی در نمیآيد بداند ، از آن
جهت كه مدعی شود جامعه چيزی جز مجموعهای از افراد با طبايع فردی
و شخصی نيست ، مجموع حوادثی كه به وسيله افراد به موجب انگيزههای
فردی و شخصی به وجود میآيد منجر به يك سلسله حوادث تصادفی میشود
و آن حوادث تصادفی منشأ تحولات تاريخی میگردد
نظريه ديگری اين است كه جامعه به نوبه خود ، مستقل از افراد ،
طبيعت و شخصيت دارد و به اقتضای طبيعت و شخصيت خود عمل میكند ،
شخصيت جامعه عين شخصيت افراد نيست ، بلكه از تركيب و فعل و انفعال
فرهنگی افراد ، شخصيتی واقعی و حقيقی به وجود میآيد ، آن چنانكه
در هر مركب از مركبات بی جان يا جاندار چنين است . عليهذا جامعه ،
طبيعت و خصلت و سنت و قاعده و ضابطه دارد ، يعنی طبق طبيعت خود عمل
میكند و عملها و عكس العملهايش طبق يك سلسله قوانين كلی و عمومی
قابل توضيح است
پس تاريخ آن گاه فلسفه دارد و آن گاه تحت ضابطه و قاعده كلی در
میآيد و آن گاه موضوع و تفكر و مايه تذكر و آيينه عبرت و قابل درس
آموزی است كه جامعه از خود طبيعت و شخصيت داشته باشد . و اگر نه
جز زندگی افراد چيزی وجود ندارد و اگر درس و عبرتی باشد درسهای
فردی از زندگی افراد است . نه درسهای جمعی از زندگی اقوام و ملل ،
عليهذا برداشت داشتن از تاريخ و تحولات آن كه بدان اشاره شد ، فرع
بر مسأله طبيعت و شخصيت داشتن جامعه است
قرآن و تاريخ
مسأله انتظار فرج كه موضوع بحث اين گفتار است ضمن اينكه بحث فلسفی
و اجتماعی است ، بحثی دينی و اسلامی است و همچنانكه گفتيم ريشه
قرآنی دارد . پس قبل از آن كه درباره چگونگی انتظار به بررسی
بپردازيم بايد نظر قرآن را درباره جامعه و سرگذشت متحول و متغير آن
كه تاريخ است روشن كنيم
در اين كه آيه قرآن مجيد تاريخ را به عنوان يك درس و يك منبع
معرفت و شناسائی ، يك موضوع تفكر و مايه تذكر و آيينه عبرت ياد
میكند جای ترديد نيست . ولی آيا قرآن به تاريخ به چشم فردی
مینگرد يا به چشم اجتماعی ؟ آيا قرآن تنها نظرش اين است كه زندگی
افرادی را برای عبرت ساير افراد طرح كند يا نظرش به زندگی جمعی
است ، لااقل زندگی جمعی نيز منظور نظر قرآن هست ؟ و به فرض دوم آيا
از قرآن میتوان استنباط كرد كه جامعه ، مستقل از افراد ، حيات و
شخصيت ومدت و اجل و حتی شعور و ادراك و وجدان و ذوق و احساس و نيرو
دارد يا نه ؟ و بنابراين فرض آيا از قرآن كريم میتوان استنباط كرد
كه بر جامعهها و اقوام و امم " سنت " ها و روشها و قوانين معين و
مشخص و يكسانی حاكم است يا نه ؟ البته بررسی كامل اين مطلب نيازمند
به رسالهای جداگانه است ، اين جا به طور اختصار عرضه میدارم كه
پاسخ هر سه پرسش مثبت است ( 5 )
قرآن كريم لااقل در بخشی از عبرت آموزيهای خود زندگی اقوام و امتها
را به عنوان مايه تنبه برای اقوام ديگر مطرح میكند : « تلك امة قد
خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون »(
6
) : آنان امت و جامعهای بودند كه گذشتند و رفتند ، آنان راست
دستاوردهای خودشان و شما راست دستاوردهای خودتان ، شما مسؤول
اعمال آنان نيستيد ( تنها مسؤول اعمال خود هستيد )
قرآن مكرر در تعبيرات خود موضوع حيات و مدت و اجل اقوام و امتها را
طرح كرده است ، مثلا میگويد : « ولكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا
يستاخرون ساعة و لا يستقدمون »(
7 ) : زندگی هر امتی را پايانی
است ، پس هرگاه پايان عمرشان فرا رسد ، نه ساعتی ديرتر بپايند و
نه ساعتی زودتر فانی گردند
قرآن كريم اين گمان را كه ارادهای گز افكار ، و مشيتی بی قاعده و
بی حساب سرنوشتهای تاريخی را دگرگون میسازد به شدت نفی میكند و
تصريح مینمايد كه قاعدهای ثابت و تغيير ناپذير بر سرنوشتهای
اقوام حاكم است ، میفرمايد : « فهل ينظرون الاسنة الاولين فلن تجد
لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا »(
8 ) : آيا اين مردم
جز سنت و روشی كه بر اقوام پيشين جاری شده است انتظاری دارند ؟
هرگز در سنت خدا تبديل ( جانشين شدن سنتی به جای سنتی ) يا تغيير
( دگرگونی يك سنت ) نخواهی يافت
قرآن كريم ، نكته فوقالعاده آموزندهای در مورد سنتهای تاريخ ياد
آوری میكند و آن اين كه مردم میتوانند با استفاده از سنن جاريه
الهيه در تاريخ ، سرنوشت خويش را نيك يا بد گردانند ، به اين كه
خويش و اعمال و رفتار خويش را نيك يا بد گردانند ، يعنی سنتهای
حاكم بر سرنوشتها در حقيقت يك سلسله عكس العملها و واكنشها در
برابر عملها و كنشها است
عملهای معين اجتماعی عكسالعملهای معين به دنبال خود دارد . از اين
رو تاريخ در عين آن كه با يك سلسله نواميس قطعی و لايتخلف اداره
میشود ، نقش انسان و آزادی و اختيار او به هيچوجه محو نمیگردد
قرآن آيات زيادی در اين زمينه دارد ، كافی است كه برای نمونه آيه
11 از سوره مباركه رعد را بياوريم : « ان الله لا يغير ما بقوم حتی
يغيروا ما بانفسهم »: خداوند وضع حاكم و مستولی بر قومی را تغيير
نمیدهد مگر آن كه آن چه در خلق و خوی و رفتار خود دارند تغيير
دهند .
توجيه و تفسير تكامل تاريخ
اگر در مكتبی ، جامعه ، دارای شخصيت و طبيعت شناخته شود ، و از طرف
ديگر اين موجود شخصيت دار يك موجود زنده متحول و متكامل و بالنده
تلقی شود ، بايد ديد تكامل جامعه را چگونه توجيه و تفسير میكند ؟
يعنی بايد ديد اين مكتب جامعه را به چه شكلی به سوی كمال در تكاپو
میداند ، به عبارت ديگر : تكامل را چگونه تفسير و توجيه مینمايد
؟
قرآن مجيد ، هم بر شخصيت و واقعيت جامعه تأكيد دارد و هم بر سير
صعودی و كمالی آن از سوی ديگر میدانيم مكتبهای ديگر هم بوده و
هستند كه ضرورت و جبر تاريخ را بدين سو میدانند ، پس لازم است
بدانيم كه چه از نظر قرآن مجيد و چه از نظر برخی مكتبهای ديگر ،
تكامل تاريخ را چگونه بايد توجيه و تفسير كرد ؟ و مخصوصا انسانها
چه مسئوليتی دارند و چه نقشی بايد ايفا نمايند ؟ بالاخص " انتظار
بزرگ " به چه شكل و چه صورت بايد باشد ؟
دو شيوه مختلف
توجيه تكامل تاريخ با دو شيوه مختلف صورت میگيرد . ما يكی از اين
دو شيوه را " ابزاری " و از نظری ديالكتيكی میناميم . و شيوه ديگر
را " انسانی " يا " فطری " میخوانيم
به عبارت ديگر درباره تكامل تاريخ دو گونه بينش و دو گونه طرز تفكر
وجود دارد و بر حسب هر يك از اين دو طرز تفكر " انتظار بزرگ " شكل
و صورت و بلكه ماهيت خاص پيدا میكند
اكنون به توضيح اين دو طرز تفكر میپردازيم و البته آن اندازه به
توضيح اين دو طرز تفكر میپردازيم كه مسأله با " انتظار " و اميد
به آينده و نوع راهگشائی به سوی آينده مربوط است و نه بيشتر .
بينش ديالكتيكی يا ابزاری
برخی ، تحولات تكاملی تاريخ را از زاويه انقلاب اضداد به يكديگر
توجيه میكنند ، منحصر به تاريخ جزئی از طبيعت است ، تحولات
تكاملی طبيعت را به طور كلی از اين راه توجيه مینمايند . ما
الزاما ناچاريم پيش از آن كه به توضيح توجيه ابزاری تاريخ
بپردازيم ، توجيه ديالكتيكی طبيعت را كه مبنای توجيه ابزاری تاريخ
است اندكی توضيح دهيم
بينش ديالكتيكی طبيعت بر اين اساس است كه اولا طبيعت در حركت و
تكاپوی دائم است ، ثابت و توقف و يكسانی در طبيعت وجود ندارد ، پس
شناخت و بينش درست درباره طبيعت اين است كه همواره اشياء را در
حال حركت و دگرگونی مطالعه كنيم و حتی بدانيم كه فكر ما نيز ، به
حكم اينكه جزئی از طبيعت است در هر آن در حال دگرگون شدن است ، در
دو لحظه به يك حال نيست ، در هر لحظه هر انديشهای غير از انديشه
لحظه پيش است
ثانيا - هر جزء از اجزاء طبيعت تحت تأثير ساير اجزاء طبيعت است و
به نوبه خود در همه آنها مؤثر است ، يك همبستگی كامل ميان همه
اجزاء وجود دارد ، پس شناخت و بينش ما درباره طبيعت آنگاه صحيح است
كه هر چيز را در حال ارتباط با همه چيز - نه به صورت منفرد و مجزا
- مطالعه نمائيم . يعنی همانطوريكه هر چيز به حكم قانون حركت ، در
هر لحظه غير از آن است كه در لحظه پيش بود ، و اگر آنرا در لحظه
بعد عينا همان بدانيم كه در لحظه قبل بوده است شناخت ما از آن
شيئی غلط است . همچنين هر چيز در شرايط خاص و در حال ارتباط با
اشياء معين ، غير از آن چيز است در شرايط ديگر و در حال ارتباط با
اشياء ديگر . و اگر بپنداريم كه يك چيز در شرايط خاص ، عينا همان
چيز است در شرايط ديگر ، باز هم شناخت ما نسبت به آن غلط است
ثالثا - حركت از تضاد ناشی میشود ، تضادها كشمكشها پايه حركتها
است ، همانطوريكه " هراكليت " يونانی در دو هزار و پانصد سال پيش
گفته است : " نزاع ، مادر پيشرفتها است " تضادها به اين صورت پديد
میآيد كه هر چيز طبعا گرايشی به سوی ضد خود و نفی كننده خود دارد
و آن را در درون خود میپرورد . هر چيز در حالی كه خود را " اثبات
" میكند ، " انكار " خود را نيز در بر دارد . هر چيز در عين اينكه
هست ، نيست ، زيرا عامل فنا و نيستی خود را نيز همراه دارد . با
رشد عوامل نفی كننده ، در درون شی دو دسته عوامل صف آرائی میكنند
، عوامل اصلی و اثباتی كه میخواهد شیء را در حالی كه هست نگهدارد
، و عوامل نفی كننده كه میخواهد آن را تبديل به نفی خودش بكند
رابعا - جدال درونی اشياء رو به تزايد است و شدت میيابد تا به
اوج خود يعنی آخرين حد اختلاف و كشمكش میرسد ، به نقطهای میرسد
كه تغييرات كمی در يك حالت انقلابی و جهشوار تبديل به تغيير كيفی
میشود و كشمكش به سود نيروهای نو و شكست نيروهای كهن پايان
میيابد و شیء يك سره به ضد خود تبديل میشود
پس از آن كه شیء تبديل به ضد خود گرديد ، بار ديگر همان جريان
صورت میگيرد ، يعنی اين مرحله نيز به نوبه خود ضد خويش را
میپرورد و پس از يك سلسله كشمكشها به نفی خود ، كه نفی نفی مرحله
اول است و به نحوی مساوی است با اثبات است منتهی میشود
ولی نفی نفی كه مساوی با اثبات است به معنی رجعت به حالت اول نيست
، بلكه به صورت نوعی تركيب ميان حالت اول است و حالت دوم است . پس
حالت سوم كه ضد ضد است و آن را " سنتز " میناميم تركيبی است از
حالت اول كه آن را " تز " میناميم و حالت دوم كه آن را " آنتی تز
" میخوانيم . طبيعت به اين ترتيب حركت میكند و از مرحلهای به
مرحلهای ديگر منتقل میشود و راه " تكامل " خود را میپيمايد
طبيعت هدفدار نيست و كمال خود را جستجو نمیكند ، بلكه به سوی
انهدام خويش تمايل دارد ، ولی چون آن انهدام نيز به نوبه خود به
انهدام خويش تمايل دارد و هر نفی كننده به سوی نفی كننده خود
گرايش دارد ، نفی نفی كه نوعی تركيب ميان دو مرحله قبل از خود است
صورت میگيرد و قهرا و جبرا تكامل رخ میدهد . اين است ديالكتيك
طبيعت . تاريخ نيز جزئی از طبيعت است و ناچار - هر چند عناصر
مشكلهاش انسانها هستند - چنين سرشت و سرنوشتی دارد . يعنی تاريخ
يك جريان دائم و يك ارتباط متقابل ميان انسان و طبيعت و انسان و
اجتماع ، و يك صف آرائی و جدال دائم ميان گروههای در حال رشد
انسانی و گروههای در حال زوال انسانی است كه در نهايت امر در يك
جريان تند و انقلابی به سود نيروهای در حال رشد پايان میيابد و
بالاخره يك تكاپوی اضداد است كه همواره هر حادثه به ضد خودش و او
به ضد ضد تبديل میگردد و تكامل رخ میدهد
اساس زندگی بشر و موتور به حركت آورنده تاريخ او كار توليدی است ،
كار توليدی اجتماعی در هر مرحله از رشد باشد مناسبات اقتصادی
ويژهای ميان افراد ايجاب میكند و آن مناسبات اقتصادی مقتضی يك
سلسله مناسبات ديگر اعم از اخلاقی و سياسی و قضائی و خانوادگی و
غيره است كه آنها را توجيه نمايد . ولی كار توليدی در مرحله خاص از
رشد ثابت نمیماند ، زيرا انسان موجودی است ابزار ساز و ابزار
توليدی تدريجا تكامل میيابد و ميزان توليد را بالا میبرد ، با
تكامل ابزار توليد انسانهای نو ، با بينش نو و وجدان تكامل يافته
پا به ميدان میگذارند ، زيرا همچنانكه انسان ابزار ساز است ،
ابزار هم به نوبه خود انسان ساز است . و از طرف ديگر هم رشد توليد
و بالا رفتن ميزان آن ، مناسبات اقتصادی ديگری ايجاب میكند ، و
آن مناسبات اقتصادی به نوبه خود مقتضی يك سلسله مناسبات اجتماعی
ديگر است كه آنها را توجيه نمايد
اين است كه گفته میشود ، اقتصاد زير بنای اجتماع است و ساير شؤون
، روبنا . يعنی همه شؤون اجتماعی برای توجيه و تفسير وضع اقتصادی
جامعه است و هنگامی كه زير بنای جامعه ، در اثر تكامل ابزار توليد
و بالا رفتن سطح توليد دگرگون میشود ، جبرا روبناها بايد تغيير
كند . ولی همواره قشر وابسته به اقتصاد كهن كه دگرگونی را به زيان
خود میبيند كوشش مینمايد وضع را به همان حال كه هست نگهدارد ،
اما قشر نو خاسته ، يعنی قشر وابسته به ابزار توليدی جديد ، قشری
كه منافع خود را در دگرگونی اوضاع و بر قراری نظامی جديد تشخيص
میدهد ، كوشش میكند جامعه را تغيير دهد و جلو ببرد و ساير شؤون
اجتماعی را با ابزار تكامل يافته و سطح جديد توليد هماهنگ سازد
نزاع و كشمكش ميان اين دو گروه - كه يكی جامد الفكر و وابسته به
گذشته و ديگری روشنفكری و وابسته به آينده است ، يكی فضای موجود
را برای تنفس خود لازم میشمارد و میخواهد آنرا نگهدارد و ديگری
فضای تنفس جديدی جستجو میكند ، يكی در حال زوال و ديگری در حال
رشد است - سخت در میگيرد و شدت میيابد تا به اوج خود كه نقطه
انفجار است میرسد و جامعه با يك گام انقلابی به صورت دگرگونی
نظام كهن و بر قراری نظام جديد و به صورت پيروزی نيروهای نو و
شكست كامل نيروهای كهنه تبديل به ضد خود میگردد و مرحله تازهای
از تاريخ آغاز میشود
اين مرحله از تاريخ نيز به نوبه خود سرنوشتی مشابه با مرحله قبلی
دارد ، يعنی به دنبال تكامل ابزار توليد ، انسانهای نوتر پا به
ميدان میگذارند ، و به علت بالا رفتن ميزان توليد ، نظامات
اجتماعی موجود ، قدرت حل مشكلات اجتماعی را از دست میدهد . بار
ديگر جامعه دچار بن بست و تضاد میشود و ضرورت دگرگونی نظامات
اقتصادی و اجتماعی پيدا میشود ، اين مرحله نيز جای خود را به ضد و
نفی كننده خود ميدهد و مرحله جديدتری آغاز میشود و همين طور . .
تاريخ - مانند خود طبيعت - همواره از ميان اضداد عبور میكند ،
يعنی حلقات پيوسته تاريخ عبارت است از مجموعهای از اضداد ، كه هر
مرحله قبلی ، مرحله بعدی را در درون خود پرورانده است و پس از يك
سلسله كشمكشها جای خود را به او داده است
اين طرز تفكر درباره طبيعت و تاريخ ، تفكر ديالكتيكی ناميده میشود
، و چون در مورد تاريخ ، همه ارزشهای اجتماعی را در طول تاريخ ،
تابع و وابسته به ابزار توليد میداند ، ما اين طرز تفكر و اين
بينش را در مورد تاريخ " بينش ابزاری " میناميم . از اين به بعد
هرگاه بگوئيم " بينش ابزاری تاريخ " مقصودمان اين طرز خاص از تفكر
درباره تحولات تاريخی است كه از آن به ماديت تاريخی ( ماترياليسم
تاريخی ) تعبير میشود و خلاصهاش اين است كه تاريخ ماهيت و طبيعت
مادی دارد و وجود ديالكتيكی
هسته اصلی
هسته اصلی تفكر ديالكتيكی - چه در مورد كل طبيعت و چه در مورد
خصوص تاريخ - چيست ؟ از ميان اصول و فروع نامبرده كداميك را بايد
هسته اصلی و ما به الامتياز اين طرز تفكر و اين منطق از ساير
تفكرات ومنطقها دانست ؟ مخصوصا ما به الامتياز اين تفكر با تفكری
كه طرفداران منطق ديالكتيك آنرا " تفكر متافيزيكی " ( ماوراء
الطبيعی ) ميخوانند چيست ؟ آيا هسته اصلی ، اين است كه طرفداران
اين منطق ، طبيعت و اشياء را در حركت و جريان دائم میدانند و
طرفداران به اصطلاح تفكر متافيزيكی اشياء را ساكن و جامد و بی حركت
میدانند ؟ در بسياری از گفتهها و نوشتههای طرفداران منطق
ديالكتيك اين مطلب به چشم میخورد ، ولی حقيقت غير اين است
كسانی كه اينها آنها را دارای تفكر متافيزيكی میدانند هرگز جهان و
اشياء را ساكن و جامد نمیدانند . از قضا دقيقترين نظريات درباره
اين كه طبيعت عين " شدن " و " صيرورت " است ، سكون در طبيعت
مفهومی نسبی است ، و ثبات از مختصات ماوراء الطبيعه است از ناحيه
طرفداران به اصطلاح فلسفه متافيزيك ابراز شده است
متأسفانه طرفداران منطق ديالكتيك در اثر اين كه از اصل " هدف
وسيله را مباح میكند " پيروی ميكنند ، در نقلها و نسبتهای خود
صرفا متوجه هدف خود هستند ، كاری به صحت و عدم صحت نقلهای خود
ندارند . به هر حال اصل حركت از مختصات تفكر ديالكتيكی نيست و
هسته اصلی شمرده نمیشود
آيا هسته اصلی ، اصل وابستگی اشياء و تأثير متقابل آنها در يكديگر
است ؟ يعنی تنها طرفداران اين منطقند كه اشياء را به يكديگر
وابسته و در يكديگر مؤثر و از يكديگر متأثر میدانند ، اما
طرفداران به اصطلاح تفكر متافيزيكی اشياء را با يكديگر بی ارتباط ،
و از هم گسسته و غير مؤثر در يكديگر میدانند ؟ در گفتهها و
نوشتههای اين گروه اين نسبت هم زياد به چشم میخورد ، ولی در
اينجا نيز حقيقت غير از اين است . كسانی كه اينها آنها را دارای
تفكر متافيزيكی و ماوراء الطبيعی میخوانند هرگز چنين نمیانديشند
اينكه جهان در مجموع خود يك " واحد " است . يك اندام است ، رابطه
اجزاء جهان با يكديگر رابطه ارگانيك است ، جهان در كل خود مانند
يك انسان است ، جهان ، انسان بزرگ ، و انسان ، جهان كوچك است
اولين بار وسيله الهيون مطرح شده است .
هر چند اختلاف نظرهايی در بعضی جهات ميان الهيون و ماديون در طرز
تعبير و طرز نتيجه گيری از اين اصل وجود دارد . آيا هسته اصلی ،
اصل تضاد است ؟ آيا كسانی كه به اصطلاح دارای تفكر متافيزيكی هستند
، منكر اصل تضاد در طبيعتند
اين جا است كه يك جنجال بزرگ از طرف طرفداران اين منطقه به پاشده و
مسالهای كه به نام اصل امتناع جمع و رفع نقيضين در منطق و فلسفه
معروف است و هيچ ربطی به مساله تضاد به معنی جنگ و تزاحم عناصر
طبيعت ، يا عناصر جامعه و تاريخ ندارد ، مستمسك قرار داده و مدعی
شدهاند كه طرفداران تفكر متافيزيكی همه اجزاء طبيعت را با يكديگر
در حال سازش میبينند حتی آب و آتش را ، از اين رو نيروهای
استثمار شده را نيز دعوت به صلح و سازش و تسليم میكنند
بار ديگر بايد بگوئيم همه اين سخنان ، جز تحريف و قلب حقيقت نيست
از نظر طرفداران تفكر به اصطلاح متافيزيكی تضاد به معنی تزاحم
عناصر طبيعت شرط لازم و دوام فيض از ناحيه باری تعالی است (
9 )
آيا هسته اصلی ، اصل جهش در طبيعت و انقلاب در تاريخ است ؟ هگل كه
پدر ديالكتيك جديد است از اين اصل به عنوان يكی از اصول ديالكتيك
ياد نكرده است و همچنين ماركس قهرمان ماترياليسم ديالكتيك . اين
اصل در قرن نوزدهم در زيست شناسی جزء اصول تكامل شناخته شد و
فردريك انگلس شاگرد كارل ماركس آن را جزء اصول ديالكتيك قرار داد
. امروز اين اصل در زيست شناسی اصلی مسلم است و از مختصرات هيچ
مكتبی شمرده نمیشود ، پس هسته اصلی چيست ؟ آنچه از مختصات اين
مكتب و ما به الامتياز آن از ساير تفكرات است و در حقيقت هسته اصلی
تفكر ديالكتيكی بايد شمرده شود دو چيز است : يكی اين كه همچنانكه
واقعيت خارجی كه موضوع انديشه است وضع ديالكتيكی دارد ، خود انديشه
نيز وضع ديالكتيكی دارد . يعنی انديشه مانند طبيعت عينی محكوم
اصول چهارگانه فوق است . در اين جهت هيچ مكتب ديگر با اين مكتب
همراه نيست ( 10 )
ديگر اينكه اين مكتب تضاد را به اين صورت تعبير میكند كه هر هستی
در ذات خود متضمن نيستی است و از اينرو مساوی با " شدن " يعنی حركت
است . هر چيز لزوما نفی خود را در درون خود میپرورد و سپس متحول
به آن میگردد ، آن نيز به نوبه خود چنين جريانی طی مینمايد و به
اين ترتيب طبيعت و تاريخ همواره از ميان اضداد عبور میكنند . از
نظر اين مكتب تكامل ، جمع ميان دو ضد است كه يكی به ديگری تبديل
شده است
اصل تضاد به معنی جنگ اجزاء طبيعت با يكديگر و احيانا تركيب آنها
با يكديگر اصلی است كهن ، آنچه در تفكر ديالكتيكی تازگی دارد و از
مختصات اين طرز تفكر است ، اين است كه نه تنها ميان اجزاء طبيعت
جنگ و تضاد هست ، در درون هر جزء تضاد وجود دارد و اين تضاد به
صورت جنگ عوامل نو و رشد يابنده با عوامل كهنه و درحال زوال است و
منتهی به پيروزی نيروهای در حال رشد میگردد
اينست دو چيزی كه بايد هسته اصلی و ما به الامتياز تفكر ديالكتيكی
از غير ديالكتيكی شمرده شود
بنابراين سخت اشتباه است كه هر مكتبی را كه به اصل حركت و يا اصل
تضاد ميان اجزاء طبيعت قائل باشد دارای تفكر ديالكتيكی بدانيم
برخی در مورد تفكر اسلامی دچار چنين اشتباهی شدهاند . اين گروه
چون در تعليمات اسلامی به اصل حركت و تغيير و صيرورت برخوردهاند
كه " « الا الی الله تصير الامور »" همه چيز به سوی خدا صيرورت
میيابد . و همچنين در اين تعليمات اصل تضاد را يافتهاند نظير
آنچه كه درباره انسان آمده كه تركيبی از عقل و نفس و يا از روح و
لجن است ، جزما ادعا كردهاند كه تفكر اسلامی تفكری ديالكتيكی است
. حال آن كه لازمه تفكر ديالكتيكی اين است كه حتی حقايق را (
اصولی كه ذهن به عنوان حقايق جهان تشخيص میدهد ) موقت و نسبی
بدانيم و اين بر خلاف ضرورت اسلام است كه به يك سلسله اصول و
حقايق جاودان قائل است ، به علاوه لازمه اين طرز تفكر اينست كه
حركت طبيعت و تاريخ را لزوما به صورت مثلث " تز - آنتی - تز -
سنتز " يعنی به صورت عبور از ميان اضداد بدانيم . تعليمات اسلامی
با اين مطلب نيز موافقت ندارد
حقيقت اينست كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك اين اشتباه را به
وجود آوردهاند . اينان در گفتارهای خود كه هيچگاه از چاشنی تبليغ
خالی نيست - تفكر غير ديالكتيكی را تفكر متافيزيكی میخوانند ، و
مدعی میشوند كه تفكر متافيزيكی ، اجزاء طبيعت را ثابت و ساكن ،
مجزا و بی ارتباط با يكديگر ، خالی از هر نوع تضاد میداند ، و
چنان با لحن قاطع اين مطلب را ادا میكنند كه برای كسانی كه
مستقيما اطلاعی ندارند ترديدی باقی نمیماند . اينان منطق صوری
ارسطوئی را متهم میكنند كه بر اساس اصول سه گانه نامبرده است
افرادی كه تحت تأثير اين گفتهها قرار میگيرند ، اگر از اسلام
هيچگونه اطلاعی نداشته باشند پيش خود صغری و كبری تشكيل میدهند
به اين ترتيب كه اسلام چون دين است پس جنبه متافيزيكی ( ماوراء
الطبيعی ) دارد و تفكرش تفكر متافيزيكی است ، و تفكر متافيزيكی
مبتنی بر اصل ثبات ، و اصل گسستگی ، و اصل امتناع تضاد است ، پس
تفكر اسلامی هم مبتنی بر اين سه اصل است
گروه ديگر كه با تعليمات اسلامی آشنائی دارند و در آن تعليمات اثری
از آن سه اصل نمیبينند ، بلكه بر خلاف آن را مشاهده میكنند ، ولی
باور دارند كه تفكر متافيزيكی مبتنی بر سه اصل نامبرده است ، مدعی
میشوند كه تفكر اسلامی تفكر متافيزيكی نيست ، و از طرف ديگر چون
فكر میكنند دو نوع تفكر بيشتر وجود ندارد : متافيزيكی و ديالكتيكی
، پس نتيجه میگيرند كه تفكر اسلامی تفكر ديالكتيكی است
همه اين اشتباهات و خلط مبحثها از اعتماد بی جا به نقلها و نسبتهای
طرفداران ماترياليسم ديالكتيك پديد آمده است . اما حقيقت همچنانكه
گفته شد غير همه اينها است
نتيجه : از بيان گذشته چند نتيجه میتوان گرفت :
مفهوم نو و كهنه
نو و كهنه در اين منطق مفهوم نسلی ندارد . مقصود از صف آرائی نو و
كهنه در برابر يكديگر صف آرائی نسل جوان در برابر نسل قبل از خود
نيست ، كه نسل جوان الزاما در جبهه انقلابی و نسل كهن در جبهه
محافظه كار قرار گيرد . همچنانكه مفهوم فرهنگی ندارد ، يعنی مقصود
طبقه تحصيل كرده و با سواد در مقابل طبقه بی سواد و درس نخوانده
نيست ، بلكه صرفا مفهوم اقتصادی و طبقاتی دارد . طبقه كهن يعنی
طبقه وابسته به وضع موجود و منتفع از آنچه هست ، و طبقه نو يعنی
طبقه ناراضی از وضع موجود و الهامگير از ابزار توليدی جديد كه وضع
موجود را به زبان خويش میبيند و طرفدار دگرگونی روبنای اجتماع است
به تعبير ديگر : نو و كهنه ، يعنی روشنفكر و تاريك انديش .
روشنفكری و تاريك انديشی مقولهای غير از مقوله دانش و بیدانشی
است ، روشنفكر كسی است كه از آگاهی ويژهای در جهت تكامل اجتماعی
برخوردار است ، خود آگاهی اجتماعی از مختصات طبقه محروم و ناراضی
و طرفدار دگرگونی وضع موجود است . يعنی روشنفكری و تاريك انديشی
ريشه طبقاتی دارد . طبقه مرفه و برخوردار الزاما تاريك انديش و
گذشته گرا و سنت گرا و دارای تفكر محافظه كارانه است و طبقه رنجبر
و زحمت كش جبرا روشنفكر و دارای تفكر انقلابی و آينده گرا است
پايگاه خاص طبقاتی است كه الهام بخش روشنفكری است نه درس و كلاس و
معلم و كتاب و لابراتوار
انسان بينش و وجدان اجتماعی خويش را از شرائط محيط اجتماعی و
موقعيت طبقاتی خود الهام میگيرد طبقه مرفه و منتفع از وضع موجود
قهرا و جبرا جامد الفكر میگردد و طبقه استثمار شده جبرا تحرك
انديشه پيدا میكند و اين امری جدا از فرهنگ و سواد داشتن و نداشتن
است . حركات تكاملی اجتماع غالبا از ناحيه گروهها و طبقاتی است كه
از سواد و معلومات كافی بی بهرهاند ولی به حكم وضع طبقاتی
روشنفكرند
تسلسل منطقی تاريخی
مراحل تكاملی تاريخ به حكم اين كه يك رابطه طبيعی و منطقی آنها را
به يكديگر پيوسته است امكان جا به جا شدن ندارند ، هر حلقه از
حلقات تاريخ جای مخصوص به خود دارد و قابل پيش و پس شدن نيست .
مثلا كاپيتاليسم يعنی سرمايهداری حلقهای است متوسط ميان
فئوداليسم و سوسياليسم ، عبور از فئوداليسم به سوسياليسم بدون
عبور از كاپيتاليسم امری محال است ، چيزی است مانند آنچه فلاسفه
پيشين آن را " طفره " میناميدند ، يعنی عبور از نقطهای به
نقطهای ديگر بدون عبور از يكی از راههائيكه آنها را به يكديگر
متصل میكند . و مانند اين است كه نطفه انسان قبل از عبور از
مرحله جنينی به مرحله تولد برسد و يا نوزاد بدون آن كه دوره كودكی
را طی كند به صورت جوانی بروند در آيد و يا آقای حسن كه فرزند احمد
است پيش از آنكه احمد به دنيا بيايد از مادر متولد شود
طرفداران اين منطق به همين دليل سوسياليستهائی را كه ابتدا به ساكن
و صرفا به اتكاء يك ايدئولوژی ، بدون توجه به جبر تاريخ و تسلسل
منطقی حلقات تاريخ ، میخواستند سوسياليسم را پايه گذاری كنند
سوسياليستهای ايدهآليست و سوسياليسم آنها را سوسياليسم تخيلی
ناميدند . بر خلاف سوسياليسم ماركسيسم كه بر شناخت تسلسل منطقی
حلقات تاريخ مبتنی است
اوج هر مرحله
نه تنها طفره و چند منزل يكی كردن محال است ، هر مرحله نيز به
نوبه خود بايد به اوج و كمال خود برسد تا به ضد خود تبديل گردد و
در نهايت امر تكامل صورت گيرد . مثلا فئوداليسم يا كاپيتاليسم
دورهای دارد كه تدريجا بايد طی شود تا در يك لحظه خاص تاريخی
دگرگون گردد . انتظار رسيدن به يك مرحله ، پيش از رسيدن مرحله
پيشين به اوج خود ، مانند انتظار تولد نوزاد است قبل از آن كه جنين
مراحل جنينی خود را به پايان برساند كه البته نتيجهاش سقط جنين
است نه تولد نوزادی سالم
قداست مبارزه
نظر به اين كه مبارزه نو و كهنه شرط اساسی انتقال تاريخ از دورهای
به دورهای و ركن لازم تكامل جامعه بشری است و عامل مبارزه انسان
است ، پس جهاد يعنی مبارزه نو با كهنه بهر حال مقدس است ، يعنی
كهنه از آن جهت كهنه است و از ميان بردن وی جامعه را به سوی تكامل
پيش میبرد ، استحقاق نابودی دارد نه از آن جهت كه متجاوز است و
دفع تجاوز مشروع و مقدس است .
عليهذا طبق اين منطق ضرورتی نيست كه دفاع و جلوگيری از تهاجم در
كار باشد تا مبارزهای مشروع تلقی شود
ايجاد نابسامانيها
نه تنها مبارزه نو با كهنه مشروع و مقدس است ، هر جريان ديگر نيز
كه مقدمات انقلاب را فراهم و تكامل را تسريع نمايد ، مشروع و مقدس
است ، از قبيل ايجاد نابسامانيها برای ايجاد نارضائيها و توسعه
شكافها و داغتر و پيگيرتر شدن مبارزهها ، زيرا چنانكه گفتيم تكامل
در گرو اينست كه ضدی به صورت انقلابی و جهش وار به ضد خود تبديل
شود و تنها راه اين تبديل ، كشمكش درونی اضداد است و تا شكاف به
آخرين حد توسعه نرسد و كشمكش به آخرين مرحله كه مرحله غليان است
منتهی نشود تبديل صورت نمیگيرد . پس هر چيزی كه شكاف را وسيعتر
نمايد موجب تسريع تحول جامعه از مرحلهای به مرحله عاليتر است و
چون ايجاد نابسامانيها چنين نقشی میتواند داشته باشد پس طبق اين
منطق مشروع و مقدس است
اصلاحات
متقابلا اصلاحات جزئی ، گامهای التيام بخش و تسكين آلام اجتماع ،
خيانت و تخدير و نارواست ، سنگ در راه تكامل انداختن و در صف
دشمنان تكامل وارد شدن است .
زيرا گامهای اصلاحی و التيام بخش ، شكاف را - ولو به طور موقت -
كمتر میكند . از ناسازگاريها میكاهد و كمتر شدن شكاف و كاهش
ناسازگاريها آهنگ مبارزه را كند میكند ، كند شدن آهنگ مبارزه
موجب تأخير موعد جهش و انقلاب میگردد و تأخير انقلاب مساوی است
با توقف بيشتر جامعه در مرحله پيشين و عقب افتادن تكامل . اين ها
نتايجی است كه از بينش ابزاری تاريخ گرفته میشود
است ، نه شخصيت بالفعل دارد و نه شخصيت بالقوه . پايه و اساس
شخصيتش با عوامل اجتماعی ، مخصوصا عوامل اقتصادی پی ريزی میشود .
از اينرو هر نوع و هر شكل شخصيتی به او داده شود از نظر او كه ماده
خام و ظرف خالی بی پيش نيست بی تفاوت است . نسبت او با همه شكلها
و همه مظروفها علی السويه است . از اين جهت انسان شبيه يك نوار
خالی است كه هر چه در او ضبط شود از نظر ذات نوار بی تفاوت است
ولی از نظر بينش انسانی و فطری ، هر چند انسان در آغاز پيدايش ،
شخصيت انسانی بالفعل ندارد ، ولی بذر يك سلسله بينشها و يك سلسله
گرايشها در نهاد او نهفته است . انسان نه مانند ماده خام و يا ظرف
و نوار خالی است كه تنها خاصيتش پذيرندگی از بيرون است ، بلكه
مانند يك نهال است كه استعداد ويژهای برای برگ و بار ويژهای در
او نهفته است
نياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز ماده خام به عامل شكل دهنده
نيست بلكه نظير نياز يك نهال به خاك و آب و نور و حرارت است كه به
كمك آنها مقصد و راه و ثمرهای كه بالقوه در او نهفته است به
فعليت برساند
حركت انسان به سوی كمالات انسانيش از نوع حركت ديناميكی است نه از
نوع حركت مكانيكی . اينست كه انسان بايد " پرورش " داده شود نه
اينكه " ساخته " شود ، مانند يك ماده صنعتی
تنها از نظر اين بينش است كه " خود " در انسان مفهوم پيدا میكند
خوديابی و متقابلا " مسخ " و " از خود بيگانگی " مفهوم و معنی
میيابد
اين بينش از نظر روانشناسی افراد انسان را مركب میداند از يك
سلسله غرائز حيوانی كه وجه مشترك انسان يا حيوان است و يك سلسله
غرائز عالی و از آن جمله است غريزه دينی و غريزه اخلاقی و غريزه
حقيقت جوئی و غريزه زيبائی كه اركان اولين شخصيت انسانی انسان و
ما به الامتياز انسان از ساير حيوانات است . و از نظر فلسفی جامعه
را از جنبه رابطهاش با اجزاء و افراد ، مركب واقعی ، و از لحاظ
خصلتها تركيبی از مجموع خصلتهای عالی و دانی افراد به علاوه يك
سلسله خصلتهای ديگر میشناسد كه در وجود باقی و مستمر جامعه كه "
انسان الكل " است استمرار دارد . اين حقيقت كه میگويند :
رگ رگ است اين آب
شيرين و آب شور |
در خلائق میرود تا
نفع صور |
در اندام باقی و مستمر جامعه يعنی در وجود " انسان الكل " صدق
میكند . اين رگها پيكر اجتماع است كه در برخی آب شيرين و در برخی
آب شور در جهيدن است و تا نفخ صور يعنی تا انسان در روی زمين هست
اين جريان ادامه دارد و فنای افراد تأثيری در آن نمیبخشد . آری
تكامل انسان و جامعه انسان ، نظام بهتر به آن خواهد بخشيد
برحسب اين بينش ، تاريخ ، مانند خود طبيعت ، به حكم سرشت خود
متحول و متكامل است ، حركت به سوی كمال است لازمه ذات اجزاء طبيعت
و از آن جمله تاريخ است . و طبيعت تاريخ ، نه يك طبيعت مادی محض ،
بلكه مانند طبيعت فرد انسان ، طبيعتش مزدوج است از ماده و معنی .
تاريخ صرفا يك حيوان اقتصادی نيست . تحول و تكامل تاريخ تنها جنبه
فنی و تكنيكی ابزاری و آنچه بدان " تمدن " نام میدهند ندارد ،
گسترده و همه جانبه است ، همه شؤون معنوی و فرهنگی انسان را در بر
میگيرد و در جهت آزادی انسان از وابستگیهای محيطی و اجتماعی است
انسان در اثر همه جانبه بودن تكاملش ، تدريجا از وابستگيش به محيط
طبيعی و اجتماعی ، كاسته و به نوعی وارستگی كه مساوی است با
وابستگی به عقيده و ايمان و ايدئولوژی ، افزوده است و در آينده به
آزادی كامل معنوی يعنی وابستگی كامل به عقيده و ايمان و مسلك و
ايدئولوژی خواهد رسيد
انسان در گذشته با اين كه از مواهب طبيعت بر حسب اين بينش ، از
ويژگيهای انسان ، تضاد درونی فردی است ميان جنبههای زمينی و خاكی
و جنبههای آسمانی و ماورائی انسان ، يعنی ميان غرايز متمايل به
پائين كه هدفی جز يك امر فردی و محدود و موقت ندارد و غرائز متمايل
به بالا كه میخواهد از حدود فرديت خارج شود و همه بشريت را در بر
گيرد و میخواهد شرافتهای اخلاقی و مذهبی ، و علمی و عقلانی را
مقصد قرار دهد
ميل جان در حكمتست و
در علوم |
ميل تن در باغ و راغ
و در كروم |
ميل جان اندر ترقی و
شرف |
ميل تن در كسب اسباب
و علف |
ميل تن در سبزه و آب
روان |
زان بود كه اصل او
آمد از آن |
ميل جان اندر حيات و
در حی است |
زانكه جان لا مكان
اصل وی است |
ميل وعشق آن طرف هم
سوی جان |
زين " يحب و يحبون "
را بخوان |
نبرد درونی انسان كه قدما آن را نبرد ميان عقل و نفس میخواندند ،
خواه و ناخواه به نبرد ميان گروههای انسانها كشيده میشود ، يعنی
نبرد ميان انسان كمال يافته و آزادی معنوی به دست آورده از يك طرف
، و انسان منحط در جا زده و حيوان صفت از طرف ديگر . قرآن آغاز
نبرد ميان انسان به ايمان و آزادی معنوی رسيده با انسان منحط ماده
پرست را در استان دو فرزند آدم ، هابيل و قابيل منعكس كرده است
اين بينش ، اصل نبرد و تنازع را در اجتماع و نقش آن را در تحول و
تكامل تاريخ میپذيرد ، ولی نه منحصرا به صورت نبرد طبقاتی ميان
گروه وابسته به ابزار توليدی و نظام اجتماعی كهن و گروه وابسته به
ابزار توليدی جديدتر مدعی است كه نبرد ميان انسان رسيده به عقيده و
ايمان و جويای آرمان و وارسته از اسارت طبيعت و محيط و غرايز
حيوانی ، با انسانهای منحط سر در آخور حيوان صفت ، همواره وجود
داشته است و نقش اصلی در پيشبرد تاريخ داشته است . روشنفكری به
معنی خود آگاهی اجتماعی ريشه فطری دارد نه ريشه طبقاتی و در پرتو
ايمان در انسان رشد میكند و پرورش میيابد و استوار میگردد
تفسير همه نبردهای تاريخ به نبرد ميان نو و كهنه به مفهوم طبقاتی ،
به معنی چشم پوشی و ناديده گرفتن زيباترين و درخشانترين جلوههای
حيات انسانی در امتداد زمان است . در طول تاريخ در كنار نبردهايی
كه بشر به خاطر حوائج مادی خوراك و پوشاك و مسكن و مسائل جنسی و
تفوق طلبی انجام داده كه البته فراوان است ، يك سلسله نبردهای
ديگر هم داشته كه بايد آنها را در نبرد حق و باطل يا خير و شرخواند
، يعنی نبردهائی كه در يك سو پايگاه عقيدتی و انگيزه انسانی و
ماهيت آرمانی و جهتگيری به سوی خير و صلاح عموم و هماهنگی . يا
نظام تكاملی خلقت و پاسخگويی به فطرت در كار بوده و در سوی ديگر
انگيزههای حيوانی و شهوانی و جهتگيری فردی و شخصی و موقت به تعبير
ديگر : نبرد ميان انسان مترقی متعالی كه در او ارزشهای انسانی رشد
يافته با انسان پست منحرف حيوان صفت كه ارزشهای انسانيش مرده و
چراغ فطرتش خاموش گشته است
به تعبير قرآن : نبرد ميان " جند الله " و " حزب الله " با " جند
الشيطان " و " حزب الشيطان "
طرفداران اين نظريه تلاشها و كوششهای نظريه ابزاری را كه تمام
نهضتهای مذهبی و اخلاقی و انسانی تاريخ را توجيه طبقاتی مینمايند
به شدت محكوم و آن را نوعی قلب و تحريف معنوی تاريخ و اهانت به
مقام انسانيت تلقی مینمايند
واقعيات تاريخی گواهی میدهد كه حتی بسياری از نهضتها كه فقط برای
تأمين نيازمنديهای مادی جامعه بر پا شده است از طرف افرادی رهبری و
هدايت - و لااقل حمايت - شده است كه به نوعی وارستگی آراسته
بودهاند
اين نظريه بر خلاف نظريه ابزاری - كه مدعی است هميشه نهضتهای
پيشبرنده از ناحيه محرومان و مستضعفان ، در جهت تأمين نيازهای
مادی ، به موازات تكامل ابزار توليد ، از راه دگرگون كردن نظامات
و مقررات موجود و جانشين كردن نظاماتی ديگر به جای آنها بوده و
مدعی است كه وجدان هر انسان ساخته و منعكس كننده موقعيت طبقاتی او
است و مدعی است كه وجدان طبقه حاكم جبرا در جهت حفظ نظامات موجود
است و وجدان طبقه محكوم جبرا در جهت دگرگونی " نظامات " و " سنت ها
" و " ايدئولوژی " موجود است - از واقعيات تاريخی شاهد میآورد كه
نه نهضتهای پيشبرنده در انحصار محرومان و مستضعفان هر دوره بوده ،
بلكه احيانا افرادی از بطن طبقات مرفه و برخوردار برخاسته و خنجر
خويش را در قلب نظام حاكم فرو بردهاند ، آن چنانكه در قيام
ابراهيم و موسی و رسول اكرم و امام حسين مشهود است و نه هميشه
هدفها منحصرا مادی بوده است ، آن چنانكه در نهضت مسلمانان صدر اول
گواه راستين آن را در میيابيم كه علی ( ع ) با اين جمله ماهيت
نهضت آنها را مشخص میكند : « و حملوا بصائرهم علی اسيافهم » (
11) :
همانا بينشهای واقع بينانه خويش را بر شمشيرهای خود حمل میكردند ،
و نه هميشه به موازات تكامل ابزار توليد بوده است ، مانند قيامهای
آزاديخواهانه شرق و غرب در دو قرن گذشته برای بر قراری دموكراسی
كه نمونهاش نهضت مشروطيت ايران است . آيا در ايران ابزار توليد
تكامل يافت و بحران ايجاد كرد و منتهی به نهضت مشروطيت شد ؟ ! و
نه هميشه نابسامانيهای جامعه مولود نارسائی ايدئولوژی و مقررات
موجود بوده تا نياز به نابود كردن و جانشين ساختن مقررات ديگر پيدا
شود ، بلكه گاهی مولود عدم اجرای مقررات مورد قبول بوده است ، و
هدف نهضت اجرا و حاكميت عملی همان مقررات و نظامات بوده است .
قيامهای شعوبيه و قيامهای علويين در دوره خلفا نمونه اينگونه
نهضتها است ، و نه وجدان انسان اين اندازه فاقد اصالت است كه
همواره شاهين تراز وی وجدان و قضاوتش و عقربه تمايلات درونيش در
جهت منافع و حوائج ماديش متمايل باشد