قيام و انقلاب مهدی ( ع ) از ديدگاه فلسفه تاريخ

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۱ -


مقدمه چاپ ششم

اين كتاب كه مجموعا دو بخش غير مرتبط با يكديگر است ، بخش يكم آن‏ با همين عنوان ابتدا به صورت مقاله‏ای كوتاه و مختصر در يك نشريه دينی‏ در تهران منتشر شد و سپس مطالبی بر آن افزوده شد و به صورتی كه در چاپهای اول تا چهارم ملاحظه شده است در آمد . اما بخش دوم كه عنوان " شهيد " دارد ، تفصيل يافته يك سخنرانی در شب عاشورای سال 1393 هجری‏ قمری در تهران است . و تا آنجا كه من اطلاع دارم بخش دوم به عربی و به‏ تركی استانبولی ترجمه شده است . ترجمه عربی را هنوز نديده‏ام اما از ترجمه تركی چند نسخه‏ای برايم فرستاده‏اند
اين چاپ نسبت به چاپهای قبل دو مزيت دارد : يكی اينكه اصلاحات‏ مختصری در برخی عبارات ، خصوصا در بخش دوم به عمل آمد ، ديگر آنكه بطور متفرق در حدود ده صفحه به اصل مطالب در هر دو بخش افزوده گشت
آنچه در بخش يكم آمده است فلسفه تاريخ نيست ، بلكه بررسی يك ايده‏ اسلامی از ديدگاه فلسفه تاريخ است و ضمنا اشاره‏ای به فلسفه تاريخ از ديدگاه قرآن و معارف اسلامی هست . اين بخش اشتياق فراوانی در خوانندگان‏ بر انگيخته است كه مفصلا بحث فلسفه تاريخ را از ديدگاه معارف اسلامی به‏ صورت همه جانبه مطرح كنيم . اين بنده در حدود سه سال است كه درسی را به‏ اين مبحث فلسفی و اجتماعی اختصاص داده‏ام و از نظر خودم به نتايج شگرف‏ و بزرگی رسيده‏ام . قسمتی از مبحث در كتابی كه هم اكنون به نام " مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی " در دست تأليف دارم تحت عنوان " جامعه‏ و تاريخ " آورده شد . اميدوارم توفيق حاصل كنم همه را يك جا به دوستان‏ عزيز اهدا نمايم . از خداوند متعال مدد و توفيق مسئلت دارم
بيستم جمادی الثانيه / 1398 هجری قمری
 مرتضی مطهری

انتظار فرج دو گونه انتظار قرآن و تاريخ بينش ديالكتيكی يا ابزاری تاريخ اصلاحات از نظر بينش ابزاری بينش انسانی يا فطری تاريخ اصلاحات از نظر بينش فطری دو گونه تلقی از انسان جامعه ايده‏آل انتظار ويرانگر انتظار سازنده

قيام و انقلاب مهدی ( ع ) از ديدگاه فلسفه تاريخ

باسمه تعالی انديشه پيروزی نهائی نيروی حق و صلح و عدالت بر نيروی باطل و ستيز و ظلم ، گسترش جهانی ايمان اسلامی ، استقرار كامل و همه جانبه ارزشهای‏ انسانی ، تشكيل مدينه فاضله و جامعه ايده‏آل ، و بالاخره اجراء اين ايده‏ عمومی و انسانی به وسيله شخصيتی مقدس و عاليقدر كه در روايات متواتر اسلامی ، از او به " مهدی " تعبير شده است ، انديشه‏ای است كه كم و بيش همه فرق ومذاهب اسلامی - با تفاوتها و اختلافهائی - بدان مؤمن و معتقدند

زيرا اين انديشه ، به حسب اصل و ريشه ، قرآنی است . اين قرآن مجيد است كه با قاطعيت تمام ، پيروزی نهائی ايمان اسلامی ( 1 ) ، غلبه قطعی صالحان و متقيان ( 2 ) ، كوتاه شدن دست‏ ستمكاران و جباران برای هميشه ( 3 ) و آينده درخشان و سعادتمندانه بشريت‏ ( 4 ) را نويد داده است
اين انديشه بيش از هر چيز مشتمل بر عنصر خوشبينی نسبت به جريان كلی‏ نظام طبيعت و سير تكاملی تاريخ و اطمينان به آينده ، و طرد عنصر بدبينی‏ نسبت به پايان كار بشر است ، كه طبق بسياری از نظريه‏ها و فرضيه‏ها فوق‏العاده تاريك و ابتر است

انتظار فرج

اميد و آرزوی تحقيق اين نويد كلی جهانی انسانی ، در زبان روايات اسلامی‏ ، " انتظار فرج " خوانده شده است و عبادت - بلكه افضل عبادات - شمرده شده است . اصل انتظار فرج از يك‏ اصل كلی اسلامی و قرآنی ديگر استنتاج می‏شود و آن اصل " حرمت يأس از روح‏ الله " است

مردم مؤمن به عنايات الهی ، هرگز و در هيچ شرائطی اميد خويش را از دست نمی‏دهند و تسليم يأس و نااميدی و بيهوده گرائی نمی‏گردند . چيزی كه‏ هست اين انتظار فرج و اين عدم يأس از روح الله در مورد يك عنايت‏ عمومی و بشری است ، نه شخصی يا گروهی ، و به علاوه ، توأم است بانويدهای‏ خاص و مشخص كه به آن قطعيت داده است

دو گونه انتظار

انتظار فرج و آرزو و اميد و دلبستن و به آينده دو گونه است : انتظاری‏ كه سازنده و نگهدارنده است ، تعهد آور است ، نيرو آفرين و تحرك بخش‏ است ، به گونه‏ای است كه می‏تواند نوعی عبادت و حق پرستی شمرده شود ، و انتظاری كه گناه است ، ويرانگر است اسارت بخش است ، فلج كننده است‏ و نوعی " ابا حيگری " بايد محسوب گردد

اين دو نوع انتظار فرج ، معلول دو نوع برداشت از ظهور عظيم مهدی موعود است . و اين دو نوع برداشت به نوبه خود ، از دو نوع بينش درباره تحولات و انقلابات تاريخی ناشی می‏شود . از اين رو لازم است اندكی درباره دگرگونيها و تحولات تاريخی به بررسی‏ بپردازيم

شخصيت و طبيعت جامعه

آيا تحولات تاريخی يك سلسله امور تصادفی و اتفاقی است يا يك سلسله‏ امور طبيعی ؟ اگر چه درطبيعت تصادف واقعی ، يعنی بروز و حدوث پديده‏ای‏ بدون علت و خالی از ضرورت وجود ندارد ، ولی به صورت نسبی قطعا وجود دارد
ما اگر يك روز صبح از خانه بيرون بياييم و دوستی را كه سالها است او را نديده‏ايم در همان لحظه در حال عبور از مقابل خانه ملاقات نمائيم ، اين‏ ملاقات را امری " تصادفی " تلقی می‏كنيم ، چرا ؟ برای اينكه لازمه طبيعت‏ كلی بيرون رفتن از خانه چنين ملاقاتی نيست ، والا بايد همه روزه چنين‏ ملاقاتی دست ميداد ، ولی لازمه اين فرد خاص از بيرون رفتن ، يعنی بيرون‏ رفتن در اين زمان معين و با اين مشخصات معين ، چنين ملاقاتی هست و لزوما بر آن مترتب ميگردد
ما هنگامی كه معلولی را با طبيعت كلی يك علت بسنجيم و آن را لازمه آن‏ طبيعت به طور كلی و عام و شامل نيابيم ، نام تصادف روی آن می‏گذاريم

امور تصادفی تحت ضابطه كلی در نمی‏آيد و قانونی علمی نمی‏تواند داشته‏ باشد ، زيرا قوانين علمی عبارت است از جريانات كلی و عمومی طبيعت
ممكن است كسی تحولات تاريخی را يك سلسله امور تصادفی و اتفاقی يعنی‏ اموری كه تحت قاعده و ضابطه‏ای كلی در نمی‏آيد بداند ، از آن جهت كه مدعی‏ شود جامعه چيزی جز مجموعه‏ای از افراد با طبايع فردی و شخصی نيست ، مجموع‏ حوادثی كه به وسيله افراد به موجب انگيزه‏های فردی و شخصی به وجود می‏آيد منجر به يك سلسله حوادث تصادفی می‏شود و آن حوادث تصادفی منشأ تحولات‏ تاريخی می‏گردد
نظريه ديگری اين است كه جامعه به نوبه خود ، مستقل از افراد ، طبيعت‏ و شخصيت دارد و به اقتضای طبيعت و شخصيت خود عمل می‏كند ، شخصيت جامعه‏ عين شخصيت افراد نيست ، بلكه از تركيب و فعل و انفعال فرهنگی افراد ، شخصيتی واقعی و حقيقی به وجود می‏آيد ، آن چنانكه در هر مركب از مركبات‏ بی جان يا جاندار چنين است . عليهذا جامعه ، طبيعت و خصلت و سنت و قاعده و ضابطه دارد ، يعنی طبق طبيعت خود عمل می‏كند و عملها و عكس العملهايش طبق يك سلسله‏ قوانين كلی و عمومی قابل توضيح است

پس تاريخ آن گاه فلسفه دارد و آن گاه تحت ضابطه و قاعده كلی در می‏آيد و آن گاه موضوع و تفكر و مايه تذكر و آيينه عبرت و قابل درس آموزی است‏ كه جامعه از خود طبيعت و شخصيت داشته باشد . و اگر نه جز زندگی افراد چيزی وجود ندارد و اگر درس و عبرتی باشد درسهای فردی از زندگی افراد است . نه درسهای جمعی از زندگی اقوام و ملل ، عليهذا برداشت داشتن از تاريخ و تحولات آن كه بدان اشاره شد ، فرع بر مسأله طبيعت و شخصيت‏ داشتن جامعه است

قرآن و تاريخ

مسأله انتظار فرج كه موضوع بحث اين گفتار است ضمن اينكه بحث فلسفی و اجتماعی است ، بحثی دينی و اسلامی است و همچنانكه گفتيم ريشه قرآنی دارد . پس قبل از آن كه درباره چگونگی انتظار به بررسی بپردازيم بايد نظر قرآن را درباره جامعه و سرگذشت متحول و متغير آن كه تاريخ است روشن‏ كنيم

در اين كه آيه قرآن مجيد تاريخ را به عنوان يك درس و يك منبع معرفت‏ و شناسائی ، يك موضوع تفكر و مايه تذكر و آيينه عبرت ياد می‏كند جای‏ ترديد نيست . ولی آيا قرآن به تاريخ به چشم فردی می‏نگرد يا به چشم‏ اجتماعی ؟ آيا قرآن تنها نظرش اين است كه زندگی افرادی را برای عبرت‏ ساير افراد طرح كند يا نظرش به زندگی جمعی است ، لااقل زندگی جمعی نيز منظور نظر قرآن هست ؟ و به فرض دوم آيا از قرآن می‏توان استنباط كرد كه‏ جامعه ، مستقل از افراد ، حيات و شخصيت ومدت و اجل و حتی شعور و ادراك و وجدان و ذوق و احساس و نيرو دارد يا نه ؟ و بنابراين فرض آيا از قرآن كريم می‏توان استنباط كرد كه بر جامعه‏ها و اقوام و امم " سنت " ها و روش‏ها و قوانين معين و مشخص و يكسانی حاكم است يا نه ؟ البته بررسی كامل اين مطلب نيازمند به رساله‏ای جداگانه است ، اين جا به طور اختصار عرضه می‏دارم كه پاسخ هر سه پرسش مثبت است ( 5 )

قرآن كريم لااقل در بخشی از عبرت آموزيهای خود زندگی اقوام و امتها را به عنوان مايه تنبه برای اقوام ديگر مطرح می‏كند : « تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون »( 6 ) : آنان امت و جامعه‏ای بودند كه گذشتند و رفتند ، آنان‏ راست دستاوردهای خودشان و شما راست دستاوردهای خودتان ، شما مسؤول‏ اعمال آنان نيستيد ( تنها مسؤول اعمال خود هستيد )
قرآن مكرر در تعبيرات خود موضوع حيات و مدت و اجل اقوام و امتها را طرح كرده است ، مثلا می‏گويد : « ولكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون‏ ساعة و لا يستقدمون »( 7 ) : زندگی هر امتی را پايانی است ، پس هرگاه‏ پايان عمرشان فرا رسد ، نه ساعتی ديرتر بپايند و نه ساعتی زودتر فانی‏ گردند
قرآن كريم اين گمان را كه اراده‏ای گز افكار ، و مشيتی بی قاعده و بی‏ حساب سرنوشتهای تاريخی را دگرگون می‏سازد به شدت نفی می‏كند و تصريح‏ می‏نمايد كه قاعده‏ای ثابت و تغيير ناپذير بر سرنوشتهای اقوام حاكم است ، می‏فرمايد : « فهل ينظرون الاسنة الاولين فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا »( 8 ) : آيا اين مردم جز سنت و روشی كه بر اقوام‏ پيشين جاری شده است انتظاری دارند ؟ هرگز در سنت خدا تبديل ( جانشين‏ شدن سنتی به جای سنتی ) يا تغيير ( دگرگونی يك سنت ) نخواهی يافت

قرآن كريم ، نكته فوق‏العاده آموزنده‏ای در مورد سنتهای تاريخ ياد آوری‏ می‏كند و آن اين كه مردم می‏توانند با استفاده از سنن جاريه الهيه در تاريخ‏ ، سرنوشت خويش را نيك يا بد گردانند ، به اين كه خويش و اعمال و رفتار خويش را نيك يا بد گردانند ، يعنی سنتهای حاكم بر سرنوشتها در حقيقت يك سلسله عكس العملها و واكنشها در برابر عملها و كنشها است
عملهای معين اجتماعی عكس‏العملهای معين به دنبال خود دارد . از اين رو تاريخ در عين آن كه با يك سلسله نواميس قطعی و لايتخلف اداره می‏شود ، نقش انسان و آزادی و اختيار او به هيچوجه محو نمی‏گردد
قرآن آيات زيادی در اين زمينه دارد ، كافی است كه برای نمونه آيه 11 از سوره مباركه رعد را بياوريم : « ان الله لا يغير ما بقوم حتی يغيروا ما بانفسهم »: خداوند وضع حاكم و مستولی بر قومی را تغيير نمی‏دهد مگر آن كه‏ آن چه در خلق و خوی و رفتار خود دارند تغيير دهند .

توجيه و تفسير تكامل تاريخ

اگر در مكتبی ، جامعه ، دارای شخصيت و طبيعت شناخته شود ، و از طرف ديگر اين موجود شخصيت دار يك موجود زنده متحول‏ و متكامل و بالنده تلقی شود ، بايد ديد تكامل جامعه را چگونه توجيه و تفسير می‏كند ؟ يعنی بايد ديد اين مكتب جامعه را به چه شكلی به سوی كمال‏ در تكاپو می‏داند ، به عبارت ديگر : تكامل را چگونه تفسير و توجيه‏ می‏نمايد ؟

قرآن مجيد ، هم بر شخصيت و واقعيت جامعه تأكيد دارد و هم بر سير صعودی و كمالی آن از سوی ديگر می‏دانيم مكتبهای ديگر هم بوده و هستند كه‏ ضرورت و جبر تاريخ را بدين سو می‏دانند ، پس لازم است بدانيم كه چه از نظر قرآن مجيد و چه از نظر برخی مكتبهای ديگر ، تكامل تاريخ را چگونه‏ بايد توجيه و تفسير كرد ؟ و مخصوصا انسانها چه مسئوليتی دارند و چه نقشی‏ بايد ايفا نمايند ؟ بالاخص " انتظار بزرگ " به چه شكل و چه صورت بايد باشد ؟

دو شيوه مختلف

توجيه تكامل تاريخ با دو شيوه مختلف صورت می‏گيرد . ما يكی از اين دو شيوه را " ابزاری " و از نظری ديالكتيكی می‏ناميم . و شيوه ديگر را " انسانی " يا " فطری " می‏خوانيم
به عبارت ديگر درباره تكامل تاريخ دو گونه بينش و دو گونه طرز تفكر وجود دارد و بر حسب هر يك از اين دو طرز تفكر " انتظار بزرگ " شكل و صورت و بلكه ماهيت خاص پيدا می‏كند

اكنون به توضيح اين دو طرز تفكر می‏پردازيم و البته آن اندازه به توضيح‏ اين دو طرز تفكر می‏پردازيم كه مسأله با " انتظار " و اميد به آينده و نوع راهگشائی به سوی آينده مربوط است و نه بيشتر .

بينش ديالكتيكی يا ابزاری

برخی ، تحولات تكاملی تاريخ را از زاويه انقلاب اضداد به يكديگر توجيه‏ می‏كنند ، منحصر به تاريخ جزئی از طبيعت است ، تحولات تكاملی طبيعت را به طور كلی از اين راه توجيه می‏نمايند . ما الزاما ناچاريم پيش از آن كه‏ به توضيح توجيه ابزاری تاريخ بپردازيم ، توجيه ديالكتيكی طبيعت را كه‏ مبنای توجيه ابزاری تاريخ است اندكی توضيح دهيم

بينش ديالكتيكی طبيعت بر اين اساس است كه اولا طبيعت در حركت و تكاپوی دائم است ، ثابت و توقف و يكسانی در طبيعت وجود ندارد ، پس شناخت و بينش درست درباره طبيعت‏ اين است كه همواره اشياء را در حال حركت و دگرگونی مطالعه كنيم و حتی‏ بدانيم كه فكر ما نيز ، به حكم اينكه جزئی از طبيعت است در هر آن در حال دگرگون شدن است ، در دو لحظه به يك حال نيست ، در هر لحظه هر انديشه‏ای غير از انديشه لحظه پيش است
ثانيا - هر جزء از اجزاء طبيعت تحت تأثير ساير اجزاء طبيعت است و به نوبه خود در همه آنها مؤثر است ، يك همبستگی كامل ميان همه اجزاء وجود دارد ، پس شناخت و بينش ما درباره طبيعت آنگاه صحيح است كه هر چيز را در حال ارتباط با همه چيز - نه به صورت منفرد و مجزا - مطالعه‏ نمائيم . يعنی همانطوريكه هر چيز به حكم قانون حركت ، در هر لحظه غير از آن است كه در لحظه پيش بود ، و اگر آنرا در لحظه بعد عينا همان بدانيم‏ كه در لحظه قبل بوده است شناخت ما از آن شيئی غلط است . همچنين هر چيز در شرايط خاص و در حال ارتباط با اشياء معين ، غير از آن چيز است در شرايط ديگر و در حال ارتباط با اشياء ديگر . و اگر بپنداريم كه يك چيز در شرايط خاص ، عينا همان چيز است در شرايط ديگر ، باز هم شناخت ما نسبت به آن غلط است

ثالثا - حركت از تضاد ناشی می‏شود ، تضادها كشمكشها پايه حركتها است ، همانطوريكه " هراكليت " يونانی در دو هزار و پانصد سال پيش گفته است‏ : " نزاع ، مادر پيشرفتها است " تضادها به اين صورت پديد می‏آيد كه هر چيز طبعا گرايشی به سوی ضد خود و نفی كننده خود دارد و آن را در درون خود می‏پرورد . هر چيز در حالی كه خود را " اثبات " می‏كند ، " انكار " خود را نيز در بر دارد . هر چيز در عين اينكه هست ، نيست ، زيرا عامل‏ فنا و نيستی خود را نيز همراه دارد . با رشد عوامل نفی كننده ، در درون‏ شی دو دسته عوامل صف آرائی می‏كنند ، عوامل اصلی و اثباتی كه می‏خواهد شی‏ء را در حالی كه هست نگهدارد ، و عوامل نفی كننده كه می‏خواهد آن را تبديل‏ به نفی خودش بكند
رابعا - جدال درونی اشياء رو به تزايد است و شدت می‏يابد تا به اوج‏ خود يعنی آخرين حد اختلاف و كشمكش می‏رسد ، به نقطه‏ای می‏رسد كه تغييرات‏ كمی در يك حالت انقلابی و جهش‏وار تبديل به تغيير كيفی می‏شود و كشمكش‏ به سود نيروهای نو و شكست نيروهای كهن پايان می‏يابد و شی‏ء يك سره به ضد خود تبديل می‏شود

پس از آن كه شی‏ء تبديل به ضد خود گرديد ، بار ديگر همان جريان صورت‏ می‏گيرد ، يعنی اين مرحله نيز به نوبه خود ضد خويش را می‏پرورد و پس از يك سلسله كشمكشها به نفی خود ، كه نفی‏ نفی مرحله اول است و به نحوی مساوی است با اثبات است منتهی می‏شود
ولی نفی نفی كه مساوی با اثبات است به معنی رجعت به حالت اول نيست ، بلكه به صورت نوعی تركيب ميان حالت اول است و حالت دوم است . پس‏ حالت سوم كه ضد ضد است و آن را " سنتز " می‏ناميم تركيبی است از حالت اول كه آن را " تز " می‏ناميم و حالت دوم كه آن را " آنتی تز " می‏خوانيم . طبيعت به اين ترتيب حركت می‏كند و از مرحله‏ای به مرحله‏ای‏ ديگر منتقل می‏شود و راه " تكامل " خود را می‏پيمايد

طبيعت هدفدار نيست و كمال خود را جستجو نمی‏كند ، بلكه به سوی انهدام‏ خويش تمايل دارد ، ولی چون آن انهدام نيز به نوبه خود به انهدام خويش‏ تمايل دارد و هر نفی كننده به سوی نفی كننده خود گرايش دارد ، نفی نفی‏ كه نوعی تركيب ميان دو مرحله قبل از خود است صورت می‏گيرد و قهرا و جبرا تكامل رخ می‏دهد . اين است ديالكتيك طبيعت . تاريخ نيز جزئی از طبيعت است و ناچار - هر چند عناصر مشكله‏اش‏ انسانها هستند - چنين سرشت و سرنوشتی دارد . يعنی تاريخ يك جريان دائم‏ و يك ارتباط متقابل ميان انسان و طبيعت و انسان و اجتماع ، و يك صف‏ آرائی و جدال دائم ميان گروههای در حال رشد انسانی و گروههای در حال زوال انسانی است كه در نهايت امر در يك جريان تند و انقلابی به سود نيروهای در حال رشد پايان‏ می‏يابد و بالاخره يك تكاپوی اضداد است كه همواره هر حادثه به ضد خودش و او به ضد ضد تبديل می‏گردد و تكامل رخ می‏دهد

اساس زندگی بشر و موتور به حركت آورنده تاريخ او كار توليدی است ، كار توليدی اجتماعی در هر مرحله از رشد باشد مناسبات اقتصادی ويژه‏ای‏ ميان افراد ايجاب می‏كند و آن مناسبات اقتصادی مقتضی يك سلسله مناسبات‏ ديگر اعم از اخلاقی و سياسی و قضائی و خانوادگی و غيره است كه آنها را توجيه نمايد . ولی كار توليدی در مرحله خاص از رشد ثابت نمی‏ماند ، زيرا انسان موجودی است ابزار ساز و ابزار توليدی تدريجا تكامل می‏يابد و ميزان‏ توليد را بالا می‏برد ، با تكامل ابزار توليد انسانهای نو ، با بينش نو و وجدان تكامل يافته پا به ميدان می‏گذارند ، زيرا همچنانكه انسان ابزار ساز است ، ابزار هم به نوبه خود انسان ساز است . و از طرف ديگر هم رشد توليد و بالا رفتن ميزان آن ، مناسبات اقتصادی ديگری ايجاب می‏كند ، و آن‏ مناسبات اقتصادی به نوبه خود مقتضی يك سلسله مناسبات اجتماعی ديگر است كه آنها را توجيه نمايد

اين است كه گفته می‏شود ، اقتصاد زير بنای اجتماع است و ساير شؤون ، روبنا . يعنی همه شؤون اجتماعی برای توجيه و تفسير وضع اقتصادی جامعه است و هنگامی كه زير بنای جامعه ، در اثر تكامل ابزار توليد و بالا رفتن سطح توليد دگرگون می‏شود ، جبرا روبناها بايد تغيير كند . ولی همواره قشر وابسته به اقتصاد كهن كه دگرگونی را به‏ زيان خود می‏بيند كوشش می‏نمايد وضع را به همان حال كه هست نگهدارد ، اما قشر نو خاسته ، يعنی قشر وابسته به ابزار توليدی جديد ، قشری كه منافع‏ خود را در دگرگونی اوضاع و بر قراری نظامی جديد تشخيص می‏دهد ، كوشش‏ می‏كند جامعه را تغيير دهد و جلو ببرد و ساير شؤون اجتماعی را با ابزار تكامل يافته و سطح جديد توليد هماهنگ سازد

نزاع و كشمكش ميان اين دو گروه - كه يكی جامد الفكر و وابسته به گذشته‏ و ديگری روشنفكری و وابسته به آينده است ، يكی فضای موجود را برای تنفس‏ خود لازم می‏شمارد و می‏خواهد آنرا نگهدارد و ديگری فضای تنفس جديدی جستجو می‏كند ، يكی در حال زوال و ديگری در حال رشد است - سخت در می‏گيرد و شدت می‏يابد تا به اوج خود كه نقطه انفجار است می‏رسد و جامعه با يك گام‏ انقلابی به صورت دگرگونی نظام كهن و بر قراری نظام جديد و به صورت‏ پيروزی نيروهای نو و شكست كامل نيروهای كهنه تبديل به ضد خود می‏گردد و مرحله تازه‏ای از تاريخ آغاز می‏شود

اين مرحله از تاريخ نيز به نوبه خود سرنوشتی مشابه با مرحله قبلی دارد ، يعنی به دنبال تكامل ابزار توليد ، انسانهای نوتر پا به ميدان می‏گذارند ، و به علت بالا رفتن ميزان توليد ، نظامات اجتماعی موجود ، قدرت حل مشكلات اجتماعی را از دست می‏دهد . بار ديگر جامعه دچار بن بست و تضاد می‏شود و ضرورت دگرگونی‏ نظامات اقتصادی و اجتماعی پيدا می‏شود ، اين مرحله نيز جای خود را به ضد و نفی كننده خود ميدهد و مرحله جديدتری آغاز می‏شود و همين طور . .
تاريخ - مانند خود طبيعت - همواره از ميان اضداد عبور می‏كند ، يعنی‏ حلقات پيوسته تاريخ عبارت است از مجموعه‏ای از اضداد ، كه هر مرحله‏ قبلی ، مرحله بعدی را در درون خود پرورانده است و پس از يك سلسله‏ كشمكشها جای خود را به او داده است
اين طرز تفكر درباره طبيعت و تاريخ ، تفكر ديالكتيكی ناميده می‏شود ، و چون در مورد تاريخ ، همه ارزشهای اجتماعی را در طول تاريخ ، تابع و وابسته به ابزار توليد می‏داند ، ما اين طرز تفكر و اين بينش را در مورد تاريخ " بينش ابزاری " می‏ناميم . از اين به بعد هرگاه بگوئيم " بينش‏ ابزاری تاريخ " مقصودمان اين طرز خاص از تفكر درباره تحولات تاريخی‏ است كه از آن به ماديت تاريخی ( ماترياليسم تاريخی ) تعبير می‏شود و خلاصه‏اش اين است كه تاريخ ماهيت و طبيعت مادی دارد و وجود ديالكتيكی

هسته اصلی

هسته اصلی تفكر ديالكتيكی - چه در مورد كل طبيعت و چه در مورد خصوص‏ تاريخ - چيست ؟ از ميان اصول و فروع نامبرده كداميك را بايد هسته اصلی‏ و ما به الامتياز اين طرز تفكر و اين منطق از ساير تفكرات ومنطقها دانست‏ ؟ مخصوصا ما به الامتياز اين تفكر با تفكری كه طرفداران منطق ديالكتيك‏ آنرا " تفكر متافيزيكی " ( ماوراء الطبيعی ) ميخوانند چيست ؟ آيا هسته اصلی ، اين است كه طرفداران اين منطق ، طبيعت و اشياء را در حركت و جريان دائم می‏دانند و طرفداران به اصطلاح تفكر متافيزيكی اشياء را ساكن و جامد و بی حركت می‏دانند ؟ در بسياری از گفته‏ها و نوشته‏های طرفداران منطق ديالكتيك اين مطلب به‏ چشم می‏خورد ، ولی حقيقت غير اين است
كسانی كه اينها آنها را دارای تفكر متافيزيكی می‏دانند هرگز جهان و اشياء را ساكن و جامد نمی‏دانند . از قضا دقيقترين نظريات درباره اين كه‏ طبيعت عين " شدن " و " صيرورت " است ، سكون در طبيعت مفهومی نسبی‏ است ، و ثبات از مختصات ماوراء الطبيعه است از ناحيه طرفداران‏ به اصطلاح فلسفه متافيزيك ابراز شده است

متأسفانه طرفداران منطق ديالكتيك در اثر اين كه از اصل " هدف وسيله‏ را مباح می‏كند " پيروی ميكنند ، در نقلها و نسبتهای خود صرفا متوجه هدف‏ خود هستند ، كاری به صحت و عدم صحت نقلهای خود ندارند . به هر حال اصل‏ حركت از مختصات تفكر ديالكتيكی نيست و هسته اصلی شمرده نمی‏شود
آيا هسته اصلی ، اصل وابستگی اشياء و تأثير متقابل آنها در يكديگر است‏ ؟ يعنی تنها طرفداران اين منطقند كه اشياء را به يكديگر وابسته و در يكديگر مؤثر و از يكديگر متأثر می‏دانند ، اما طرفداران به اصطلاح تفكر متافيزيكی اشياء را با يكديگر بی ارتباط ، و از هم گسسته و غير مؤثر در يكديگر می‏دانند ؟ در گفته‏ها و نوشته‏های اين گروه اين نسبت هم زياد به چشم می‏خورد ، ولی‏ در اينجا نيز حقيقت غير از اين است . كسانی كه اين‏ها آنها را دارای‏ تفكر متافيزيكی و ماوراء الطبيعی می‏خوانند هرگز چنين نمی‏انديشند
اينكه جهان در مجموع خود يك " واحد " است . يك اندام است ، رابطه‏ اجزاء جهان با يكديگر رابطه ارگانيك است ، جهان در كل خود مانند يك‏ انسان است ، جهان ، انسان بزرگ ، و انسان ، جهان كوچك است اولين بار وسيله الهيون مطرح‏ شده است .

هر چند اختلاف نظرهايی در بعضی جهات ميان الهيون و ماديون در طرز تعبير و طرز نتيجه گيری از اين اصل وجود دارد . آيا هسته اصلی ، اصل تضاد است ؟ آيا كسانی كه به اصطلاح دارای تفكر متافيزيكی هستند ، منكر اصل تضاد در طبيعتند
اين جا است كه يك جنجال بزرگ از طرف طرفداران اين منطقه به پاشده و مساله‏ای كه به نام اصل امتناع جمع و رفع نقيضين در منطق و فلسفه معروف‏ است و هيچ ربطی به مساله تضاد به معنی جنگ و تزاحم عناصر طبيعت ، يا عناصر جامعه و تاريخ ندارد ، مستمسك قرار داده و مدعی شده‏اند كه‏ طرفداران تفكر متافيزيكی همه اجزاء طبيعت را با يكديگر در حال سازش‏ می‏بينند حتی آب و آتش را ، از اين رو نيروهای استثمار شده را نيز دعوت‏ به صلح و سازش و تسليم می‏كنند
بار ديگر بايد بگوئيم همه اين سخنان ، جز تحريف و قلب حقيقت نيست
از نظر طرفداران تفكر به اصطلاح متافيزيكی تضاد به معنی تزاحم عناصر طبيعت شرط لازم و دوام فيض از ناحيه باری تعالی است ( 9 )

آيا هسته اصلی ، اصل جهش در طبيعت و انقلاب در تاريخ است ؟ هگل كه‏ پدر ديالكتيك جديد است از اين اصل به عنوان يكی از اصول ديالكتيك ياد نكرده است و همچنين ماركس قهرمان ماترياليسم ديالكتيك . اين اصل در قرن نوزدهم در زيست شناسی جزء اصول تكامل شناخته شد و فردريك انگلس‏ شاگرد كارل ماركس آن را جزء اصول ديالكتيك قرار داد . امروز اين اصل در زيست شناسی اصلی مسلم است و از مختصرات هيچ مكتبی شمرده نمی‏شود ، پس‏ هسته اصلی چيست ؟ آنچه از مختصات اين مكتب و ما به الامتياز آن از ساير تفكرات است و در حقيقت هسته اصلی تفكر ديالكتيكی بايد شمرده شود دو چيز است : يكی‏ اين كه همچنانكه واقعيت خارجی كه موضوع انديشه است وضع ديالكتيكی دارد ، خود انديشه نيز وضع ديالكتيكی دارد . يعنی انديشه مانند طبيعت عينی‏ محكوم اصول چهارگانه فوق است . در اين جهت هيچ مكتب ديگر با اين مكتب‏ همراه نيست ( 10 )

ديگر اينكه اين مكتب تضاد را به اين صورت تعبير می‏كند كه هر هستی در ذات خود متضمن نيستی است و از اينرو مساوی با " شدن " يعنی حركت است . هر چيز لزوما نفی خود را در درون خود می‏پرورد و سپس متحول به آن می‏گردد ، آن نيز به نوبه خود چنين‏ جريانی طی می‏نمايد و به اين ترتيب طبيعت و تاريخ همواره از ميان اضداد عبور می‏كنند . از نظر اين مكتب تكامل ، جمع ميان دو ضد است كه يكی به‏ ديگری تبديل شده است
اصل تضاد به معنی جنگ اجزاء طبيعت با يكديگر و احيانا تركيب آنها با يكديگر اصلی است كهن ، آنچه در تفكر ديالكتيكی تازگی دارد و از مختصات‏ اين طرز تفكر است ، اين است كه نه تنها ميان اجزاء طبيعت جنگ و تضاد هست ، در درون هر جزء تضاد وجود دارد و اين تضاد به صورت جنگ عوامل نو و رشد يابنده با عوامل كهنه و درحال زوال است و منتهی به پيروزی نيروهای‏ در حال رشد می‏گردد
اينست دو چيزی كه بايد هسته اصلی و ما به الامتياز تفكر ديالكتيكی از غير ديالكتيكی شمرده شود
بنابراين سخت اشتباه است كه هر مكتبی را كه به اصل حركت و يا اصل‏ تضاد ميان اجزاء طبيعت قائل باشد دارای تفكر ديالكتيكی بدانيم

برخی در مورد تفكر اسلامی دچار چنين اشتباهی شده‏اند . اين گروه چون در تعليمات اسلامی به اصل حركت و تغيير و صيرورت‏ برخورده‏اند كه " « الا الی الله تصير الامور »" همه چيز به سوی خدا صيرورت می‏يابد . و همچنين در اين تعليمات اصل تضاد را يافته‏اند نظير آنچه كه درباره انسان آمده كه تركيبی از عقل و نفس و يا از روح و لجن‏ است ، جزما ادعا كرده‏اند كه تفكر اسلامی تفكری ديالكتيكی است . حال آن‏ كه لازمه تفكر ديالكتيكی اين است كه حتی حقايق را ( اصولی كه ذهن به‏ عنوان حقايق جهان تشخيص می‏دهد ) موقت و نسبی بدانيم و اين بر خلاف‏ ضرورت اسلام است كه به يك سلسله اصول و حقايق جاودان قائل است ، به‏ علاوه لازمه اين طرز تفكر اينست كه حركت طبيعت و تاريخ را لزوما به‏ صورت مثلث " تز - آنتی - تز - سنتز " يعنی به صورت عبور از ميان‏ اضداد بدانيم . تعليمات اسلامی با اين مطلب نيز موافقت ندارد
حقيقت اينست كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك اين اشتباه را به وجود آورده‏اند . اينان در گفتارهای خود كه هيچگاه از چاشنی تبليغ خالی نيست - تفكر غير ديالكتيكی را تفكر متافيزيكی می‏خوانند ، و مدعی می‏شوند كه تفكر متافيزيكی ، اجزاء طبيعت را ثابت و ساكن ، مجزا و بی ارتباط با يكديگر ، خالی از هر نوع تضاد می‏داند ، و چنان با لحن قاطع اين مطلب را ادا می‏كنند كه برای كسانی كه مستقيما اطلاعی ندارند ترديدی باقی نمی‏ماند . اينان منطق صوری ارسطوئی را متهم می‏كنند كه بر اساس اصول سه گانه نامبرده است

افرادی كه تحت تأثير اين گفته‏ها قرار می‏گيرند ، اگر از اسلام هيچگونه‏ اطلاعی نداشته باشند پيش خود صغری و كبری تشكيل می‏دهند به اين ترتيب كه‏ اسلام چون دين است پس جنبه متافيزيكی ( ماوراء الطبيعی ) دارد و تفكرش‏ تفكر متافيزيكی است ، و تفكر متافيزيكی مبتنی بر اصل ثبات ، و اصل‏ گسستگی ، و اصل امتناع تضاد است ، پس تفكر اسلامی هم مبتنی بر اين سه‏ اصل است
گروه ديگر كه با تعليمات اسلامی آشنائی دارند و در آن تعليمات اثری از آن سه اصل نمی‏بينند ، بلكه بر خلاف آن را مشاهده می‏كنند ، ولی باور دارند كه تفكر متافيزيكی مبتنی بر سه اصل نامبرده است ، مدعی می‏شوند كه تفكر اسلامی تفكر متافيزيكی نيست ، و از طرف ديگر چون فكر می‏كنند دو نوع تفكر بيشتر وجود ندارد : متافيزيكی و ديالكتيكی ، پس نتيجه می‏گيرند كه تفكر اسلامی تفكر ديالكتيكی است

همه اين اشتباهات و خلط مبحثها از اعتماد بی جا به نقلها و نسبتهای طرفداران ماترياليسم ديالكتيك پديد آمده است . اما حقيقت همچنانكه گفته شد غير همه اين‏ها است
نتيجه : از بيان گذشته چند نتيجه می‏توان گرفت :

مفهوم نو و كهنه

نو و كهنه در اين منطق مفهوم نسلی ندارد . مقصود از صف آرائی نو و كهنه در برابر يكديگر صف آرائی نسل جوان در برابر نسل قبل از خود نيست‏ ، كه نسل جوان الزاما در جبهه انقلابی و نسل كهن در جبهه محافظه كار قرار گيرد . همچنانكه مفهوم فرهنگی ندارد ، يعنی مقصود طبقه تحصيل كرده و با سواد در مقابل طبقه بی سواد و درس نخوانده نيست ، بلكه صرفا مفهوم‏ اقتصادی و طبقاتی دارد . طبقه كهن يعنی طبقه وابسته به وضع موجود و منتفع‏ از آنچه هست ، و طبقه نو يعنی طبقه ناراضی از وضع موجود و الهامگير از ابزار توليدی جديد كه وضع موجود را به زبان خويش می‏بيند و طرفدار دگرگونی روبنای اجتماع است

به تعبير ديگر : نو و كهنه ، يعنی روشنفكر و تاريك انديش . روشنفكری‏ و تاريك انديشی مقوله‏ای غير از مقوله دانش و بی‏دانشی است ، روشنفكر كسی است كه از آگاهی ويژه‏ای در جهت تكامل اجتماعی برخوردار است ، خود آگاهی اجتماعی از مختصات‏ طبقه محروم و ناراضی و طرفدار دگرگونی وضع موجود است . يعنی روشنفكری و تاريك انديشی ريشه طبقاتی دارد . طبقه مرفه و برخوردار الزاما تاريك‏ انديش و گذشته گرا و سنت گرا و دارای تفكر محافظه كارانه است و طبقه‏ رنجبر و زحمت كش جبرا روشنفكر و دارای تفكر انقلابی و آينده گرا است
پايگاه خاص طبقاتی است كه الهام بخش روشنفكری است نه درس و كلاس و معلم و كتاب و لابراتوار
انسان بينش و وجدان اجتماعی خويش را از شرائط محيط اجتماعی و موقعيت‏ طبقاتی خود الهام می‏گيرد طبقه مرفه و منتفع از وضع موجود قهرا و جبرا جامد الفكر می‏گردد و طبقه استثمار شده جبرا تحرك انديشه پيدا می‏كند و اين امری جدا از فرهنگ و سواد داشتن و نداشتن است . حركات تكاملی‏ اجتماع غالبا از ناحيه گروهها و طبقاتی است كه از سواد و معلومات كافی‏ بی بهره‏اند ولی به حكم وضع طبقاتی روشنفكرند

تسلسل منطقی تاريخی

مراحل تكاملی تاريخ به حكم اين كه يك رابطه طبيعی و منطقی آنها را به‏ يكديگر پيوسته است امكان جا به جا شدن ندارند ، هر حلقه از حلقات تاريخ جای مخصوص به خود دارد و قابل‏ پيش و پس شدن نيست .

مثلا كاپيتاليسم يعنی سرمايه‏داری حلقه‏ای است‏ متوسط ميان فئوداليسم و سوسياليسم ، عبور از فئوداليسم به سوسياليسم بدون‏ عبور از كاپيتاليسم امری محال است ، چيزی است مانند آنچه فلاسفه پيشين‏ آن را " طفره " می‏ناميدند ، يعنی عبور از نقطه‏ای به نقطه‏ای ديگر بدون‏ عبور از يكی از راههائيكه آنها را به يكديگر متصل می‏كند . و مانند اين‏ است كه نطفه انسان قبل از عبور از مرحله جنينی به مرحله تولد برسد و يا نوزاد بدون آن كه دوره كودكی را طی كند به صورت جوانی بروند در آيد و يا آقای حسن كه فرزند احمد است پيش از آنكه احمد به دنيا بيايد از مادر متولد شود
طرفداران اين منطق به همين دليل سوسياليستهائی را كه ابتدا به ساكن و صرفا به اتكاء يك ايدئولوژی ، بدون توجه به جبر تاريخ و تسلسل منطقی‏ حلقات تاريخ ، می‏خواستند سوسياليسم را پايه گذاری كنند سوسياليستهای‏ ايده‏آليست و سوسياليسم آنها را سوسياليسم تخيلی ناميدند . بر خلاف‏ سوسياليسم ماركسيسم كه بر شناخت تسلسل منطقی حلقات تاريخ مبتنی است

اوج هر مرحله

نه تنها طفره و چند منزل يكی كردن محال است ، هر مرحله نيز به نوبه‏ خود بايد به اوج و كمال خود برسد تا به ضد خود تبديل گردد و در نهايت‏ امر تكامل صورت گيرد . مثلا فئوداليسم يا كاپيتاليسم دوره‏ای دارد كه‏ تدريجا بايد طی شود تا در يك لحظه خاص تاريخی دگرگون گردد . انتظار رسيدن به يك مرحله ، پيش از رسيدن مرحله پيشين به اوج خود ، مانند انتظار تولد نوزاد است قبل از آن كه جنين مراحل جنينی خود را به پايان‏ برساند كه البته نتيجه‏اش سقط جنين است نه تولد نوزادی سالم

قداست مبارزه

نظر به اين كه مبارزه نو و كهنه شرط اساسی انتقال تاريخ از دوره‏ای به‏ دوره‏ای و ركن لازم تكامل جامعه بشری است و عامل مبارزه انسان است ، پس‏ جهاد يعنی مبارزه نو با كهنه بهر حال مقدس است ، يعنی كهنه از آن جهت‏ كهنه است و از ميان بردن وی جامعه را به سوی تكامل پيش می‏برد ، استحقاق‏ نابودی دارد نه از آن جهت كه متجاوز است و دفع تجاوز مشروع و مقدس‏ است .

عليهذا طبق اين منطق ضرورتی نيست كه دفاع و جلوگيری از تهاجم در كار باشد تا مبارزه‏ای‏ مشروع تلقی شود

ايجاد نابسامانيها

نه تنها مبارزه نو با كهنه مشروع و مقدس است ، هر جريان ديگر نيز كه‏ مقدمات انقلاب را فراهم و تكامل را تسريع نمايد ، مشروع و مقدس است ، از قبيل ايجاد نابسامانيها برای ايجاد نارضائيها و توسعه شكافها و داغتر و پيگيرتر شدن مبارزه‏ها ، زيرا چنانكه گفتيم تكامل در گرو اينست كه ضدی‏ به صورت انقلابی و جهش وار به ضد خود تبديل شود و تنها راه اين تبديل ، كشمكش درونی اضداد است و تا شكاف به آخرين حد توسعه نرسد و كشمكش به‏ آخرين مرحله كه مرحله غليان است منتهی نشود تبديل صورت نمی‏گيرد . پس‏ هر چيزی كه شكاف را وسيعتر نمايد موجب تسريع تحول جامعه از مرحله‏ای به‏ مرحله عاليتر است و چون ايجاد نابسامانيها چنين نقشی می‏تواند داشته باشد پس طبق اين منطق مشروع و مقدس است

اصلاحات

متقابلا اصلاحات جزئی ، گامهای التيام بخش و تسكين آلام اجتماع ، خيانت و تخدير و نارواست ، سنگ در راه تكامل‏ انداختن و در صف دشمنان تكامل وارد شدن است .

زيرا گامهای اصلاحی و التيام بخش ، شكاف را - ولو به طور موقت - كمتر می‏كند . از ناسازگاريها می‏كاهد و كمتر شدن شكاف و كاهش ناسازگاريها آهنگ مبارزه‏ را كند می‏كند ، كند شدن آهنگ مبارزه موجب تأخير موعد جهش و انقلاب‏ می‏گردد و تأخير انقلاب مساوی است با توقف بيشتر جامعه در مرحله پيشين و عقب افتادن تكامل . اين ها نتايجی است كه از بينش ابزاری تاريخ گرفته‏ می‏شود

است ، نه شخصيت بالفعل دارد و نه شخصيت بالقوه . پايه و اساس شخصيتش‏ با عوامل اجتماعی ، مخصوصا عوامل اقتصادی پی ريزی می‏شود . از اينرو هر نوع و هر شكل شخصيتی به او داده شود از نظر او كه ماده خام و ظرف خالی‏ بی پيش نيست بی تفاوت است . نسبت او با همه شكل‏ها و همه مظروفها علی‏ السويه است . از اين جهت انسان شبيه يك نوار خالی است كه هر چه در او ضبط شود از نظر ذات نوار بی تفاوت است
ولی از نظر بينش انسانی و فطری ، هر چند انسان در آغاز پيدايش ، شخصيت انسانی بالفعل ندارد ، ولی بذر يك سلسله بينشها و يك سلسله‏ گرايشها در نهاد او نهفته است . انسان نه مانند ماده خام و يا ظرف و نوار خالی است كه تنها خاصيتش پذيرندگی از بيرون است ، بلكه مانند يك‏ نهال است كه استعداد ويژه‏ای برای برگ و بار ويژه‏ای در او نهفته است
نياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز ماده خام به عامل شكل دهنده نيست‏ بلكه نظير نياز يك نهال به خاك و آب و نور و حرارت است كه به كمك‏ آنها مقصد و راه و ثمره‏ای كه بالقوه در او نهفته است به فعليت برساند

حركت انسان به سوی كمالات انسانيش از نوع حركت ديناميكی است نه از نوع حركت مكانيكی . اينست كه انسان بايد " پرورش " داده شود نه اينكه " ساخته " شود ، مانند يك ماده صنعتی‏
تنها از نظر اين بينش است كه " خود " در انسان مفهوم پيدا می‏كند
خوديابی و متقابلا " مسخ " و " از خود بيگانگی " مفهوم و معنی می‏يابد
اين بينش از نظر روانشناسی افراد انسان را مركب می‏داند از يك سلسله‏ غرائز حيوانی كه وجه مشترك انسان يا حيوان است و يك سلسله غرائز عالی‏ و از آن جمله است غريزه دينی و غريزه اخلاقی و غريزه حقيقت جوئی و غريزه‏ زيبائی كه اركان اولين شخصيت انسانی انسان و ما به الامتياز انسان از ساير حيوانات است . و از نظر فلسفی جامعه را از جنبه رابطه‏اش با اجزاء و افراد ، مركب واقعی ، و از لحاظ خصلتها تركيبی از مجموع خصلتهای عالی‏ و دانی افراد به علاوه يك سلسله خصلتهای ديگر می‏شناسد كه در وجود باقی و مستمر جامعه كه " انسان الكل " است استمرار دارد . اين حقيقت كه‏ می‏گويند :

رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
در خلائق می‏رود تا نفع صور

در اندام باقی و مستمر جامعه يعنی در وجود " انسان الكل " صدق می‏كند . اين رگها پيكر اجتماع است كه در برخی آب شيرين و در برخی آب شور در جهيدن است و تا نفخ صور يعنی تا انسان در روی زمين هست اين جريان ادامه دارد و فنای افراد تأثيری در آن‏ نمی‏بخشد . آری تكامل انسان و جامعه انسان ، نظام بهتر به آن خواهد بخشيد
برحسب اين بينش ، تاريخ ، مانند خود طبيعت ، به حكم سرشت خود متحول‏ و متكامل است ، حركت به سوی كمال است لازمه ذات اجزاء طبيعت و از آن‏ جمله تاريخ است . و طبيعت تاريخ ، نه يك طبيعت مادی محض ، بلكه‏ مانند طبيعت فرد انسان ، طبيعتش مزدوج است از ماده و معنی . تاريخ‏ صرفا يك حيوان اقتصادی نيست . تحول و تكامل تاريخ تنها جنبه فنی و تكنيكی ابزاری و آنچه بدان " تمدن " نام می‏دهند ندارد ، گسترده و همه‏ جانبه است ، همه شؤون معنوی و فرهنگی انسان را در بر می‏گيرد و در جهت‏ آزادی انسان از وابستگی‏های محيطی و اجتماعی است
انسان در اثر همه جانبه بودن تكاملش ، تدريجا از وابستگيش به محيط طبيعی و اجتماعی ، كاسته و به نوعی وارستگی كه مساوی است با وابستگی به‏ عقيده و ايمان و ايدئولوژی ، افزوده است و در آينده به آزادی كامل معنوی‏ يعنی وابستگی كامل به عقيده و ايمان و مسلك و ايدئولوژی خواهد رسيد
انسان در گذشته با اين كه از مواهب طبيعت بر حسب اين بينش ، از ويژگيهای انسان ، تضاد درونی فردی است ميان‏ جنبه‏های زمينی و خاكی و جنبه‏های آسمانی و ماورائی انسان ، يعنی ميان‏ غرايز متمايل به پائين كه هدفی جز يك امر فردی و محدود و موقت ندارد و غرائز متمايل به بالا كه می‏خواهد از حدود فرديت خارج شود و همه بشريت را در بر گيرد و می‏خواهد شرافتهای اخلاقی و مذهبی ، و علمی و عقلانی را مقصد قرار دهد

ميل جان در حكمتست و در علوم
ميل تن در باغ و راغ و در كروم
ميل جان اندر ترقی و شرف
ميل تن در كسب اسباب و علف
ميل تن در سبزه و آب روان
زان بود كه اصل او آمد از آن
ميل جان اندر حيات و در حی است
زانكه جان لا مكان اصل وی است
ميل وعشق آن طرف هم سوی جان
زين " يحب و يحبون " را بخوان

نبرد درونی انسان كه قدما آن را نبرد ميان عقل و نفس می‏خواندند ، خواه‏ و ناخواه به نبرد ميان گروههای انسانها كشيده می‏شود ، يعنی نبرد ميان‏ انسان كمال يافته و آزادی معنوی به دست آورده از يك طرف ، و انسان‏ منحط در جا زده و حيوان صفت از طرف ديگر . قرآن آغاز نبرد ميان انسان‏ به ايمان و آزادی معنوی رسيده با انسان منحط ماده پرست را در استان دو فرزند آدم ، هابيل و قابيل منعكس كرده است

اين بينش ، اصل نبرد و تنازع را در اجتماع و نقش آن را در تحول و تكامل تاريخ می‏پذيرد ، ولی نه منحصرا به صورت نبرد طبقاتی ميان گروه‏ وابسته به ابزار توليدی و نظام اجتماعی كهن و گروه وابسته به ابزار توليدی جديدتر مدعی است كه نبرد ميان انسان رسيده به عقيده و ايمان و جويای آرمان و وارسته از اسارت طبيعت و محيط و غرايز حيوانی ، با انسان‏های منحط سر در آخور حيوان صفت ، همواره وجود داشته است و نقش اصلی در پيشبرد تاريخ‏ داشته است . روشنفكری به معنی خود آگاهی اجتماعی ريشه فطری دارد نه ريشه‏ طبقاتی و در پرتو ايمان در انسان رشد می‏كند و پرورش می‏يابد و استوار می‏گردد
تفسير همه نبردهای تاريخ به نبرد ميان نو و كهنه به مفهوم طبقاتی ، به‏ معنی چشم پوشی و ناديده گرفتن زيباترين و درخشانترين جلوه‏های حيات‏ انسانی در امتداد زمان است . در طول تاريخ در كنار نبردهايی كه بشر به‏ خاطر حوائج مادی خوراك و پوشاك و مسكن و مسائل جنسی و تفوق طلبی انجام‏ داده كه البته فراوان است ، يك سلسله نبردهای ديگر هم داشته كه بايد آنها را در نبرد حق و باطل يا خير و شرخواند ، يعنی نبردهائی كه در يك‏ سو پايگاه عقيدتی و انگيزه انسانی و ماهيت آرمانی و جهتگيری به سوی خير و صلاح عموم و هماهنگی . يا نظام تكاملی خلقت و پاسخگويی به فطرت در كار بوده و در سوی ديگر انگيزه‏های حيوانی و شهوانی و جهتگيری فردی و شخصی و موقت به تعبير ديگر : نبرد ميان انسان مترقی متعالی كه در او ارزشهای‏ انسانی رشد يافته با انسان پست منحرف حيوان صفت كه ارزشهای انسانيش‏ مرده و چراغ فطرتش خاموش گشته است

به تعبير قرآن : نبرد ميان " جند الله " و " حزب الله " با " جند الشيطان " و " حزب الشيطان "
طرفداران اين نظريه تلاشها و كوششهای نظريه ابزاری را كه تمام نهضتهای‏ مذهبی و اخلاقی و انسانی تاريخ را توجيه طبقاتی می‏نمايند به شدت محكوم و آن را نوعی قلب و تحريف معنوی تاريخ و اهانت به مقام انسانيت تلقی‏ می‏نمايند
واقعيات تاريخی گواهی می‏دهد كه حتی بسياری از نهضتها كه فقط برای‏ تأمين نيازمنديهای مادی جامعه بر پا شده است از طرف افرادی رهبری و هدايت - و لااقل حمايت - شده است كه به نوعی وارستگی آراسته بوده‏اند

اين نظريه بر خلاف نظريه ابزاری - كه مدعی است هميشه نهضتهای پيشبرنده‏ از ناحيه محرومان و مستضعفان ، در جهت تأمين نيازهای مادی ، به موازات‏ تكامل ابزار توليد ، از راه دگرگون كردن نظامات و مقررات موجود و جانشين كردن نظاماتی ديگر به جای آنها بوده و مدعی است كه وجدان هر انسان ساخته و منعكس كننده موقعيت طبقاتی او است و مدعی است كه وجدان‏ طبقه حاكم جبرا در جهت حفظ نظامات موجود است و وجدان طبقه محكوم جبرا در جهت دگرگونی " نظامات " و " سنت ها " و " ايدئولوژی " موجود است - از واقعيات تاريخی شاهد می‏آورد كه نه نهضتهای پيشبرنده در انحصار محرومان و مستضعفان هر دوره بوده ، بلكه احيانا افرادی از بطن‏ طبقات مرفه و برخوردار برخاسته و خنجر خويش را در قلب نظام حاكم فرو برده‏اند ، آن چنانكه در قيام ابراهيم و موسی و رسول اكرم و امام حسين‏ مشهود است و نه هميشه هدفها منحصرا مادی بوده است ، آن چنانكه در نهضت‏ مسلمانان صدر اول گواه راستين آن را در می‏يابيم كه علی ( ع ) با اين جمله‏ ماهيت نهضت آنها را مشخص می‏كند : « و حملوا بصائرهم علی اسيافهم » (11) : همانا بينشهای واقع بينانه خويش را بر شمشيرهای خود حمل می‏كردند ، و نه هميشه به موازات تكامل ابزار توليد بوده است ، مانند قيامهای‏ آزاديخواهانه شرق و غرب در دو قرن گذشته برای بر قراری دموكراسی كه‏ نمونه‏اش نهضت مشروطيت ايران است . آيا در ايران ابزار توليد تكامل‏ يافت و بحران ايجاد كرد و منتهی به نهضت مشروطيت شد ؟ ! و نه هميشه نابسامانيهای جامعه مولود نارسائی ايدئولوژی و مقررات‏ موجود بوده تا نياز به نابود كردن و جانشين ساختن مقررات ديگر پيدا شود ، بلكه گاهی مولود عدم اجرای مقررات مورد قبول بوده است ، و هدف نهضت‏ اجرا و حاكميت عملی همان مقررات و نظامات بوده است . قيامهای شعوبيه‏ و قيامهای علويين در دوره خلفا نمونه اينگونه نهضتها است ، و نه وجدان‏ انسان اين اندازه فاقد اصالت است كه همواره شاهين تراز وی وجدان و قضاوتش و عقربه تمايلات درونيش در جهت منافع و حوائج ماديش متمايل‏ باشد
 

پى‏نوشتها:

1 - هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دين الحق ليظهره علی الدين كله و لوكره المشركون »- توبه / 33 وصف / . 9
2 - و لقد كتبنا فی الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادی‏ الصالحون »- انبيا / . 105
3 - و نريد ان نمن علی الذين استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم‏ ما كانوا يحذرون »- قصص / . 5
4 - قال موسی لقومه استعينوا بالله و اصبروا ، ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين »- اعراف / . 128  5 - رجوع شود به تفسير الميزان جلد 4 ص 102 و جلد 7 ص 333 و جلد 8 ص‏ 85 جلد 10 ص 71 - 73 و جلد 18 ص . 191 ( متن عربی ) 3.ص 16.
6 - بقره / 134 و . 141
7 - اعراف / 34 و نحل / . 61
8 - فاطر / . 43 5.همان كتاب ص 356 و رجوع شود به كشف الغمه ص 440-441 ج 1.
9 - رجوع شود به مقاله اصل تضاد در فلسفه اسلامی ، مرتضی مطهری ، نشريه‏ دانشكده الهيات ومعارف اسلامی تهران  10 - در جلد اول " اصول فلسفه و روش رئاليسم " بحث نسبة كافی درباره‏ اين مطلب شده است 8.نسب قريش ص 82.
11 - نهج البلاغه خطبه . 148 11.نگاه كنيد به پس از پنجاه سال ص 147 چاپ دوم.