نجم الثاقب

مرحوم حاج ميرزا حُسين طبرسى نورى (ره )

- ۴ -


صد و شصت و ششم : (نهار) 
در تفسير آياتى از سوره مباركه شمس  
شيخ فرات بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده از امام باقر عليه السلام كه فرمود: حارث اعور عرض كرد به حسين عليه السلام كه : (يا بن رسول اللّه ! فداى تو شوم ! خبر ده مرا از قول خداوند در كتاب خود وَالشَّمْسِ وَ ضُحيها.
فرمود: (واى بر تو اى حارث ! اين محمّد، رسول خدا صلى الله عليه و آله است .)
گفتم : (فداى تو شوم ! معناى قول خداوند وَالْقَمَرِ اِذا تَليها چيست ؟)
فرمود: (اين اميرالمؤ منين ، على بن ابيطالب عليه السلام است كه در پى آمده محمّد صلى الله عليه و آله را.)
باز گفتم : (قول خداوند وَالنَّهارِ اِذا جَلّيها چيست ؟)
گفت : (اين قائم است از آل محمّد عليهم السلام كه پر كند زمين را از عدل و داد.)
در تفسير على بن ابراهيم روايت شده است از امام باقر عليه السلام كه فرمود: (در آيه شريفه واللَّيْلِ اِذا يَغْشى كه شب ، در اينجا دوّمى است كه فروپوشانيد اميرالمؤ منين عليه السلام را در دولت خود كه جارى شد براى او بر آن جناب . (عبارت خبر غش بود كه به معنى خيانت و مكر است و ظاهرا حاصل معنى آيه باشد. زيرا اين دو مادّه با هم فرق ندارند. منه ) و امر فرمود اميرالمؤ منين عليه السلام را كه صبر كند (يا فرمود آن جناب ، ما را كه صبر كنيم . نسخه احتمال هر دو را دارد. منه ) در دولت ايشان تا منقضى شود آن دولت .)
والنّهار اذا تجلّى .
فرمود: (نهار، آن قائم از ما اهل بيت است كه هرگاه برخاست ، غلبه كند بر دولت باطل و در قرآن ، زده شده در او مثلها و مخاطبه نموده به آنها، يعنى خداى تعالى با پيغمبر خود و ماها؛ پس نمى داند آن را غير از ما.)
صد و شصت و هفتم : (نفس ) 
در (هدايه ) از القاب شمرده شده .
صد و شصت و هشتم : (نور آل محمّد) عليهم السلام  
چنانچه در خبرى است كه بيايد در باب دهم ان شاء اللّه از حضرت صادق عليه السلام . و در (ذخيره ) از اسامى آن جناب شمرده شده كه در قرآن مذكور است .
و در چند خبر كه بعضى گذشت و بعضى خواهد آمد، مذكور است در آيه شريفه وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ.(37) يعنى به ولايت قائم عليه السلام و به ظهور آن جناب و در آيه وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّها.(38) كه مراد، روشن شدن زمين است به نور آن جناب و در يكى از زيارات جامعه است در اوصاف آن حضرت :
نور الانوار الّذى تشرق به الارض عمّا قليل .
در تفسير آيه شريفه (اللّه نور السّموات والاْرض )  
در (غاية المراد) و غيره روايت شده از جابر بن عبداللّه انصارى كه گفت : داخل شدم در مسجد كوفه در حالى كه اميرالمؤ منين عليه السلام با انگشتان مبارك مى نوشت و تبسم مى فرمود. پس گفتم : (يااميرالمؤ منين ! چه چيز تو را به خنده آورده ؟)
فرمود: (عجب دارم از آنكه مى خواند اين آيه را، نمى شناسد آن را به حقّ معرفت .)
پس گفتم به آن جناب كه : (كدام آيه است يا اميرالمؤ منين !؟)
فرمود: اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ تا آخر مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ.(39)
مشكوة محمّد صلى الله عليه و آله است .
فيها مصباح منم مصباح .
زجاجة الزجاجة حسن و حسين عليهما السلام هستند.
كانّها كوكب درىّ على بن الحسين .
يوقد من شجرة مباركة محمّد بن على است .
زيتونة جعفر بن محمّد است .
لاشرقية موسى بن جعفر است .
ولاغربية على بن موسى الرضا است .
يكاد زيتها يضى ء محمّد بن على است .
ولولم تمسسه نار على بن محمّد است .
نور على نور حسن بن على است .
يهدى اللّه لنوره من يشاء قائم مهدى است . عليهم السلام
در پاره اى از اخبار معراج مذكور است كه نور آن جناب در عالم اظلّه ، ميان انوار و اشباح ائمه عليهم السلام مانند ستاره اى درخشان بود در ميان ساير كواكب و در خبرى ، چون ستاره صبح براى اهل دنيا.
صد و شصت و نهم : (نور الاصفياء) 
صد و هفتادم : (نور الاتقياء) 
مستند هر دو گذشت در لقب بيست و هشتم .
صد و هفتاد و يكم : (نجم ) 
در (ذخيره ) از اسامى آن جناب شمرده شده است كه در قرآن مذكور است .
صد و هفتاد و دوم : (ناحيه مقدسه ) 
در (جنات الخلود) گفته شده است كه در ايام تقيه ، گاهى آن حضرت را به اين لقب مى خواندند.
صد و هفتاد و سوّم : (واقيذ) 
در كتاب مذكور، مسطور است كه اين لقب آن جناب است در كتب سماويه ؛ يعنى غايب شونده ، مدت مديد و در تاريخ عالم آرا مذكور است كه اسم آن حضرت در تورات (واقيذما) نوشته شده .
صد و هفتاد و چهارم : (وتر)  
در (مناقب ) قديمه و (هدايه ) از القاب شمرده شده ، يعنى تنها و طاق و فرد و منفرد در كمال و فضايل ؛ كه ممكن باشد تحقق آن در نوع بشر و در خصايص و اكرامات مخصوصه الهيّه كه گذشت و خواهد آمد كه احدى از حجج قبل از آن جناب به آنها سرافراز نشده .
صد و هفتاد و پنجم : (وجه ) 
در (هدايه ) از القاب شمرده شده و در زيارت آن جناب است :
السّلام على وجه اللّه المتلقب بين اظهر عباده .
صد و هفتاد و ششم : (ولى اللّه ) 
مكرّر در اخبار به اين لقب مذكور شده ؛ خصوص در لسان روات و در (يد باسطه ) بيايد كه خداوند در شب معراج فرمود كه : (او يعنى قائم عليه السلام ، ولىّ من است ، براستى .)
در (كافية الاثر) خراز روايت شده از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: (چون برسد وقت خروج او، براى اوست شمشيرى غلاف كرده ، پس ندا كند او را شمشير كه : برخيز اى ولىّ اللّه ! و بكش دشمنان خدا را !.)
و در خبر ديگر فرمود كه : (عَلم آن حضرت نيز به همين لقب در آن وقت ندا كند.)
صد و هفتاد و هفتم : (وارث )  
در (مناقب ) قديمه و (هدايه ) از القاب آن حضرت شمرده شده و بيايد در خطبه غديريّه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: اءَلا انّه وارث كل علم والمحيط به . و هويداست كه آن جناب ، وارث علوم و كمالات و مقامات و آيات بيّنات جميع انبيا و اوصياء و آباء طاهرين خود عليهم السلام است .
گفتار مفضل بن عمر در رابطه با خروج حضرت عليه السلام 
در حديث طولانى مفضل است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: (چون عسكر حسنى وارد كوفه شود، حسنى از عسكر خود جدا شود و حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه - نيز از عسكر خود جدا شود؛ پس ميان دو لشگر بايستند.
پس حسنى به آن جناب بگويد: (اگر تو مهدى آل محمّدى ، پس كجاست عصاى جدِّ تو رسول خدا صلى الله عليه و آله و انگشتر او و بُرد او و زره او كه او را (فاضل ) مى گفتند و عمامه او كه (سحاب ) نام داشت و اسبش كه (مربوع ) نام داشت و ناقه غضباءِ او و استر دلدل او و حمار او كه (يعفور) مى گفتند و شتر سوارى او براق و قرآنى كه جمع كرد آن را اميرالمؤ منين عليه السلام بدون تفسير و تاءويل ؟)
پس حضرت حاضر نمايد جوالى يا مانند آن كه او را (سَفَط) گويند و در آن است آنچه او خواسته .
مفضل گفت : (اى آقاى من ! همه آنها در سَفَط است ؟)
فرمود: (بلى ! واللّه ! و تركه جميع پيغمبران ، حتّى عصاى آدم و آلت نجّارى نوح و تركه هود و صالح و مجموعه ابراهيم و صاع يوسف و مكيال شعيب و آينه او و عصاى موسى و تابوتى كه در اوست ، بقيّه آنچه ماند از آل موسى و آل هارون كه ملائكه برمى دارند و زره داوود و عصاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و انگشتر سليمان و تاج او و رحل عيسى و ميراث جميع پيغمبران و مرسلان در آن سفط است .)
شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود روايت كرده كه از صادقين عليهما السلام خبر رسيده كه ك (تابوت و عصاى موسى ، در درياى طبرستان است و در عهد حضرت صاحب الزمان عليه السلام از آنجا برآرند.)
در (غيبت ) نعمانى روايتى است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (عصاى حضرت موسى از شاخه درخت آس بود كه در بهشت كاشته شده بود و جبرئيل عليه السلام آن را براى او آورد، هنگامى كه به سمت مدين رفت و آن عصا و تابوت آدم عليه السلام در درياچه طبريّه است و كهنه نمى شوند و متغير نمى شوند تا اينكه بيرون آورد آنها را قائم عليه السلام ، چون خروج نمايد.)
در چند خبر رسيده كه ك (كتب اصليّه سماويّه ، در غارى است در انطاكيه و آن حضرت ، آنها را بيرون خواهد آورد.)
و در (غيبت ) فضل بن شاذان است از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود: (اول چيزى كه ابتدا مى فرمايد به آن قائم عليه السلام آن است كه مى فرستد به انطاكيه ، پس بيرون مى آورد از آنجا تورات را از غارى كه در آن ، عصاى موسى عليه السلام و خاتم سليمان است .)
در (غيبت ) نعمانى است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود به يعقوب بن شيعب : (آيا نشان بدهم به تو پيراهن قائم عليه السلام را كه در آن خروج مى كند؟)
گفتم : (بلى !)
پس طلبيد كتابدانى را و آن را باز كرد و از آن ، پيراهن كرباسى بيرون آورد و پهن كرد. پس ديد در آستين چپ او خونى . فرمود: (اين پيراهن رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه بر بدن مباركش بود آن روز كه دندانش را شكستند و در او خروج مى كند قائم عليه السلام .)
پس آن خون را بوسيدم و بر روى خود گذاشتم . آنگاه آن را پيچيد و برداشت .
و در همان كتاب و كافى روايت شده كه فرمود: (بيرون مى رود صاحب اين امر، از مدينه به سوى مكه با ميراث رسول خدا صلى الله عليه و آله .)
راوى پرسيد: (ميراث رسول خدا صلى الله عليه و آله چيست ؟)
فرمود: (شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله و زره او و عمامه آن جناب و عصاى او و اسلحه آن حضرت و زين اسب او.)
صد و هفتاد و هشتم : (هادى ) 
در تاريخ جهضمى در باب القاب ائمه عليهم السلام آمده است كه ك (لقب قائم عليه السلام هادى مهدى است .)
و در اخبار و ادعيه و زيارات ، به اين لقب ، مكرر مذكور است و خداى تعالى كسى را هادى براى كافه عالميان نكند و به سوى ايشان نفرستد بلكه وعده ندهد كه كارش را به انتها رساند، مگر بعد از آنكه خود به حقيقت هدايت يافته و جميع راههاى حق و حقيقت براى او مفتوح شده و به مقاصد رسيده و مستعد هدايت كردن شده .
پس آن را كه خداى تعالى او را (هادى ) قرار داده و به اين لقب ، او را سرافراز نموده ، بايد (مهدى ) باشد و جنابش مهدى ناميده نمى شود مگر داراى آن مقام از هدايت شود كه تواند از جانب حضرت مقدسش ، در مقام هدايت خلق برآيد و هركسى را به راهى كه داند و تواند به مقصد خويش ، حسب استعدادش رساند و به اين ملاحظه ، جايز است تفسير هريك به ديگرى ، چنانچه در لقب مهدى گذشت .
از جناب امام صادق عليه السلام پرسيدند از معنى مهدى . فرمود: (آنكه هدايت نمايد مردم را. الخ )
يعنى آن مهدى كه خداى تعالى او را مهدى ناميده ، آن كسى است كه مقام هدايت يافتنش به جايى رسيده كه تواند از جانب اقدسش ‍ در مقام هدايت كردن برآيد و نظير اشكال تفسير مهدى به هادى ، اشكالى است كه در لقب مبارك اميرالمؤ منين عليه السلام رسيده .
در (معانى الاخبار) و (علل ) روايت شده ازامام باقر عليه السلام كه از آن جناب پرسيدند: (اميرالمؤ منين عليه السلام را چرا اميرالمؤ منين مى گويند؟)
فرمود: لانّه يميرهم العلم .
زيرا كه آن حضرت ، طعام علم براى ايشان مى آورند. آيا نشنيدى كتاب خداوند را ونمير اهلنا؟
و وجه اشكال آنكه : (ميره ) كه به معنى جلب طعام است ، از (مار يمير ميرا) و (امير) از (اَمر ياءمر) است ، به معنى فرمان دهنده . پس ‍ بعضى گفتند كه : اين ، بر وجه قلب است و بعضى گفتند كه امير، فعل مضارع است بر صيغه متكلم و خود حضرت اين كلام را فرموده ، آنگاه مشتهر شده به آنچه گفته اند در (تابط شرا) و وجه سوّم گفته اند كه : امراى دنيا امير شده اند به جهت آنكه ايشان متكفلند جلب طعام را براى خلق و آنچه محتاجند به آن در امور معاش خود به زعم خودشان .
و امّا اميرالمؤ منين عليه السلام پس امارت او به جهت امرى است بزرگتر از اين ، زيرا كه آن جناب بر ايشان جلب طعام روحانى مى كند كه سبب حيات ابديه و قوت روحانيّه ايشان است با مشاركت امراء در ميره جسمانيه .
علاّمه مجلسى رحمه الله اين وجه را پسنديده و بهتر همان است كه در تفسير مهدى گفتم به اينكه : (امارت ، از جانب خداوند نشود مگر بعد از تكميل و استعداد و رسيدن در مراتب علوم به درجه اى كه هركس به هرچه محتاج باشد تواند به اوتعليم نمايد. پس تا خود، عالم راسخِ عامل نشود، بر مسند امارت الهيه نتواند نشيند. پس از هر كسى كه خبر دهد از اين مقام علمى ، او را توان گفت كه به مقام امارت رسيده و هر كه را امير خواند ناچار درجات علوم را طى نموده ، نه چون امارت مخلوق كه هر جاهل نادانى را امير كنند و شايد بتوان آن وجه سوّم را به اين راجع نمود. واللّه العالم
صد و هفتاد و نهم : (يدالباسطه )  
در (هدايه ) از القاب خاصه شمرده شده ، يعنى دست قدرت و نعمت خداوندى كه به او مى گستراند رحمت و راءفت و لطف خود را بر بندگان و فراخ مى فرمايد روزى را بر ايشان و دفع مى نمايد بلا را از ايشان .
شيخ صدوق در (امالى ) روايت كرده از عبداللّه بن عباس كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (چون مرا به آسمان هفتم بردند و از آنجا به سوى سدرة المنتهى و از سدره به سوى حجابهاى نور. ندا كرد به امر پروردگار جلّ جلاله كه :
اى محمّد! تو بنده منى و من پروردگار تو؛ پس از براى من خضوع كن و مرا پرستش نما و بر من توكّل كن و به من اعتماد نما ! من راضى شدم به تو كه بنده و حبيب و رسول و نبىّ من باشى و به برادر تو، على عليه السلام كه خليفه و باب باشد.
پس او حجّت من است بر بندگان من و پيشواست براى خلق من . به او شناخته مى شوند دوستان من از دشمنان من و به او جدا مى شود حزب شيطان از حزب من و به او برپا مى شود دين من و حفظ مى شود حدود من و نافذ مى شود احكام من و به تو و به او و به ائمه از فرزندان او رحم مى كنم بندگان و كنيزان خود را.
به قائم از شما معمور و آباد مى كنم زمين خود را به تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير و تمجيد خود و به او پاك مى كنم زمين را از دشمنان خود و ميراث مى دهم آن را به اولياى خود و به او پست و خوار مى گردانم كلمه آنان را كه به من كافر شدند و به او كلمه خود را بلند مى گردانم و به او زنده مى كنم و حيات مى دهم بندگان خود و بلاد خود را به علم و براى او ظاهر مى كنم گنجها و ذخيره ها را به مشيت خود و ظاهر مى كنم براى او،اسرار و ضماير را با اراده خود و امداد مى كنم او را به ملائكه خود كه او را مؤ يّد شوند بر انفاذ امر من و اعلان دين من ؛ اين است ولىّ من بحق و مهدى بندگان من براستى .)
صد و هشتادم : (يمين )  
در (هدايه ) از القاب شمرده شده و آن مثل (يد باسطه ) است .
صد و هشتاد و يكم : (وهوه ل ) 
شيخ احمد بن محمّد بن عياشى در جزو ثانى (مقتضب الاثر) روايت كرده به اسناد خود از (حاجب بن سليمان بن صورح السدوى ) كه گفت : ملاقات كردم در بيت المقدس (عمران بن خاقان ) را كه بر دست منصور، مسلمان شده بود و او با يهود محاجّه كرده بود به بيان و علمى كه داشت و نمى توانستند منكر او شوند، به جهت آنچه در تورات بود از علامات رسول خدا صلى الله عليه و آله و خلفاى بعد از او.
پس روزى به من گفت : (اى اباموزج ! ما مى يابيم در تورات سيزده اسم را، يكى از آنها محمّد صلى الله عليه و آله است و دوازده نفر از اهل بيت او كه آنها اوصيا و خلفاى اويند و مذكورند در تورات ؛ نيست در پيشوايان بعد از آن حضرت ، كسى از تيم و نه از عدى و نه از بنى اميه و من گمان مى كنم آنچه اين شيعه مى گويند، حق باشد.)
گفتم : (مرا خبر ده به آن !)
گفت به من : (عهد و ميثاق خداوندى بده كه خبر نكنى شيعه را به چيزى از آن ، كه به آن بر من غلبه كنند.)
گفتم : (چرا خوف دارى از اين ؟ و اين قوم يعنى بنى عباس از بنى هاشم اند.)
گفت : (نيست نامهاى ايشان نامهاى اينها، بلكه ايشان از فرزندان اول ايشان ، محمّد صلى الله عليه و آله هستند و از باقيمانده او در زمين ، يعنى صدّيقه طاهره عليها السلام بعد از او.)
پس دادم به او آنچه خواست از پيمانها؛ گفت به من : (خبر ده به آنها پس از من . اگر من ، پيش از تو مُردم وگرنه بر تو نيست كه خبر دهى به آنها احدى را.)
گفت : (مى يابيم آنها را در تورات : شموعل ، شماعيسحوا، وهى هر، حى ابثوا، بمامدثيم ، عوشود، بسنم ، بوليد، بشير العوى ، فوم لوم كودود، عان لاندبود، وهوه ل .) نسخه چنين بود و صحت و سقم آن بر عهده من نيست .
مخفى نماند كه مراد از تورات ، گاهى همان كتاب آسمانى مُنزل بر حضرت موسى عليه السلام است كه مشتمل است بر پنج سِفر و گاهى اطلاق مى شود بر تمام كتب آسمانى كه نازل شده از عهد آن حضرت تا قبل از جناب عيسى عليه السلام بر پيغمبران كه در آن زمانها بودند و آنها را عهد عتيق نيز مى گويند.
صد و هشتاد و دوم : (يعسوب الدين ) 
در (غيبت ) شيخ طوسى روايت شده از امام صادق عليه السلام كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود: (پيوسته مردم در نقصانند تا آنكه گفته نمى شود اللّه ؛ يعنى نام خداى تعالى برده نمى شود. پس هرگاه چنين شد ثابت مى ماند يعسوب دين با اتباعش . پس مبعوث مى فرمايد خداوند، گروهى را از اطراف زمين كه مى آيند مانند ابرهاى تنگ پاييز.
قسم به خداوند كه مى شناسم اسمهاى ايشان و قبيله هاى ايشان و اسم امير ايشان را و ايشان را برمى دارد خداوند به نحوى كه مى خواهد از قبيله يك مرد و دو مرد و شمرد تا رسيد به نُه .
پس جمع مى شوند از آفاق ، سيصد و سيزده مرد، به عدد اهل بدر و اين است قول خداوند عزّوجلّ:
... اَيْنَما تَكُونُوا يَاءْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمعيا اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْى ءٍ قَديرٌ.(40)
در هر كجا كه باشيد خداوند تبارك و تعالى مى آورد همه تان را، بدرستى كه خداوند جلّ جلاله بر هر چيزى تواناست .
حتّى آنكه مرد، دستها را گرد زانو حلقه مى كند و شك مى كند در يكديگر. پس مى گشايد آن را تا آنكه خداوند عزّوجلّ مى رساند او را به آنجا.
جزء اول اين خبر را سيّد رحمه الله در كتاب شريف (نهج البلاغه ) نقل كرده و متن آن ، اين است : فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه فيجتمعون اليه كانّه يجتمع قزع الخريف .
سيّد رحمه الله فرموده كه : (يعسوب دين ، سيد عظيم ، مالك امور مردم است در آن روز و قزع ، پاره هاى ابرى است كه در او، آب نيست .)
خبرى در (نهاية ) و زمخشرى و ديگران اين فقره را كه كنايه از ظهور حضرت مهدى صلوات اللّه عليه است نقل كرده ، شرح نمودند و يعسوب در اصل ملكه كندوى عسل است و ذنب كنايه از انصار آن حضرت است و آنچه ترجمه شد، مطابق تفسيرى است كه زمخشرى كرده .
مخفى نماند كه بيشتر اين اسامى و القاب و كنيه ها كه ذكر شد از جانب مقدس حضرت بارى تعالى و انبياء و اوصياء عليهم السلام است و نام گذاردن خداى تعالى و خلفايش اسمى را براى كسى ، نه مثل نام گذاردن متعارف خلايق است كه در آن رعايت و ملاحظه معنى آن اسم و وجود و عدم آن در آن شخص نكنند و بسا شود كه براى پست رتبه و فطرت و مذموم الخلقه و خصلت ، اسامى شريفه نام گذارند و لكن خداى تعالى و اوليائش تا معنى آن اسم در آن شخص راست نيايد، آن اسم را براى او نگذارند و شود كه ملاحظه معانى و صفات متعدّده در يك اسم شريف شود وبراى آنها آن اسم را به او بخشند.
از اين جهت است كه در اخبار مكرر، ابتدا و در مقام جواب سائل ، علت اسماء والقاب شريفه حجج عليهم السلام را بيان فرمودند و براى پاره اى وجود متعدده ذكر نمودند؛ چنانچه در وجه كنيه بودن ابوالقاسم براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: (چون پسرى داشت كه او را قاسم مى گفتند.)
و نيز فرمودند: (چون آن جناب ، پدر امت است و رئيس امت ، اميرالمؤ منين عليه السلام است و او قاسم بهشت و دوزخ است . پس آن حضرت ابوالقاسم است ، يعنى پدر اميرالمؤ منين است .)
و نيز فرمودند: (چون آن جناب قسمت مى كند رحمت را در ميان خلق ، روز قيامت .)
و هكذا در ساير اسامى و القاب و از اينجا معلوم مى شود كه كثرت اسامى و القاب الهيه ، كاشف است از كثرت صفات و مقامات عاليه كه هريك دلالت بر خلق و صفتى و فضل و مقامى كند؛ بلكه بعضى بر جمله آنها و از آنها بايد پى برد به آن مقامات به آنقدر كه لفظ را گنجايش و فهم را راه باشد و نيز ظاهر شد كه درك اندكى از مقام امام زمان عليه السلام از قوّه بشر بيرون است .
باب سوم در شمّه اى از اوصاف شمايل و بعضى از خصايص حضرت مهدى عليه السلام
در شمّه اى از اوصاف شمائل حضرت مهدى صلوات اللّه عليه و بعضى از خصايص آن جناب ، در نهايت اختصار و ايجاز و آن در دو فصل است :
فصلاوّل : در شمايل آن جناب
مخفى نماند كه شمايل آن حضرت در اخبار متفرقه به عبارات مختلفه و متقاربه از طرق خاصّه و عامّه مذكور است و ذكر تمام هر خبر با مآخذ آن ، موجب تطويل است . بنابراين به محل حاجت از متن هر يك قناعت مى شود با ترجمه آن و ترجيح بعضى بر بعضى و صورت اختلاف و عدم امكان اجتماع ، خروج است از وضع كتاب .
شيخ صدوق در (كمال الدين ) روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (مهدى عليه السلام شبيه ترين مردم است به من در خَلق و خُلق .)
و به روايتى فرمود: (شمايل او شمايل من است .)
و خرّاز روايت كرده در (كفاية الاثر) كه آن جناب فرمود: (پدر و مادرم ، فداى همنام من و شبيه من و شبيه موسى بن عمران .)
در (غيبت ) فضل بن شاذان به سند معتبر، از آن جناب روايت شده است كه فرمود: (نهم از امامان كه از صلب حسين اند، قائم اهل بيت من و مهدى امت من است و شبيه ترين مردمان است به من در شمايل و افعال و اقوال .)
در (غيبت ) نعمانى روايت شده از كعب الاخبار كه گفت : (قائم مهدى عليه السلام از نسل على عليه السلام است ، شبيه ترين مردم است به عيسى بن مريم در خَلق و خُلق و سيما و هياءت . الخ .)
عامه نيز روايت كرده كه : (آن جناب شبيه ترين خلق است به عيسى عليه السلام .)
در علوى است در شمايل آن جناب : ابيض مشرب حمزة . سفيدى كه سرخى به او آميخته و بر او غلبه كرده .
و در صادقى است اسمر يعتوره مع سمرته صفرة من سهر الليل . گندم گون كه عارض ‍ شود آن را با گندم گونيش زردى از بيدارى شب .
در اخبار عامه است : لونه لون عربى وجسمه جسم اسرائيلى . رنگش رنگ عربى است و جسمش چون جسم بنى اسرائيل ، يعنى در طول قامت و بزرگى جثه .
در علوى است : شاب مربوع . جوانى است ميانه قد.
در نبوى است اجلى الجبينين . فراخ است پيشانى مباركش يا خوبرو كه هر دو موى پيشانى او رفته .
و در صادقى است : مقرون الحاجبين . ابروان مباركش به هم پيوسته ؛ اقنى الانف . بينى مباركش باريك و دراز كه در وسطش اندك انحدابى است .
در علوى است : حَسَن الوجه ونور وجهه يعلو سواد لحيته وراءسه . يعنى نيكو روست و نور رخسارش ، چنان درخشان است كه مستولى شده بر سياهى ريش و سر مباركش .
روايت نبوى در وصف شمايل آن جناب عليه السلام 
در نبوى است : وجهه كالدينار. چهره اش در صفا و بى عبيبى مانند اشرفى است . على خدّه الايمن خال كانّه كوكب دُرّى . و بر گونه راست آن جناب ، خالى است كه پندارى ستاره اى درخشان است .
در علوى است : افلج الثنايا. يعنى ميان دندانهاى مباركش گشاده است . حسن الشّعر يسيل شعره على منكبيه . نيكو مو است ، موهايش بر دو كتف مباركش ريخته .
و در خبر سعد بن عبداللّه : وعلى راسه فرق بين و فرتين كانه الف بين واوين .
و در باقرى است : مشرف الحاجبين . ميان دو ابروانش بلند است . غاير العينين چشمانش در كاسه سر مباركش فرو رفته ، يعنى برآمدگى ندارد به وجهه اثر در روى مباركش اثرى است .
در صادقى است : شامة فى راسه . در سر مبارك علامتى دارد.
روايت علوى در وصف شمايل آن جناب عليه السلام  
در علوى است : مبدح البطن و ضخيم البطن .
و در صادقى است : منتدح البطن . و معنى اين فقرات متقارب است ، يعنى شكم مباركش بزرگ و فراخ و پهن است .
در باقرى است : واسع الصدر مترسل المنكبين عريض ما بينهما. سينه مباركش ‍ فراخ است و كتفهايش فروهشته و ميان آن ، پهن .
و در خبر ديگر: عريض ما بين المنكتبين .
و در صادقى است : بعيد ما بين المنكبين . ميان دو كتف مباركش عريض و دور است .
در علوى است عظيم مشاش المنكبين . سر استخوان كتف شريفش بزرگ است . بظهره شامتان ، شامة على لون جلده وشامته على شبه شامة النبى صلى الله عليه و آله . در پشت مباركش دونشانه و علامت است : يكى به رنگ بدن شريفش و ديگرى شبيه علامتى كه در كتف مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود.
و در علوى ديگر است : كث اللحية اكحل العينين براق الثانيا فى وجهه خال فى كتفه علائم نبوة النبى صلى الله عليه و آله . ريش مباركش انبوه و چشمانش سياه سرمه گون و دندانش درخشنده ؛ در رخسارش خالى است و در كتفش علامتهاى نبوت پيغمبر صلى الله عليه و آله كه معروف است به مُهر نبوت و در رنگ و شكل نقش ‍ آن ، اختلاف بسيار است . عريض الخذين . رانهاى مبارك عريض است .
در علوى ديگر: اذيل الفخذين فى الفخذه اليمنى شامة و در بعضى نسخ ولربل يعنى رانش گوشت زياد دارد. اذيل نيز كنايه از پهنايى است و در ران راستش ‍ علامتى است .
و در صادقى است : احمش الساقين . ساقهاى مبارك باريك است و در شكم و ساق ، مانند جد خود، اميرالمؤ منين عليه السلام است .
روايت صادقى در بيان شمايل امام عصر عليه السلام  
در صادقى يا باقرى است : شامة بين كتفيه من جانبه الايسر تحت كتفيه ورقة مثل ورق للّه الاس علامتى ميان دو كتف دارد از طرف چپ ، زير دو كتف مباركش ورقى است مثل برگ درخت مورد.
و در نبوى است : اسنانه كالمنشار و سيفه كحريق النار. دندانهايش مانند ارّه در تيزى و حدَّت يا در انفراج از يكديگر و شمشيرش چون آتش سوزان .
در نبوى ديگر است : كان وجهه كوكب دُرّى فى خده الايمن خال اسود. گويا رخسارش چون ستاره درخشان . بر گونه راستش ، خال سياهى است افرق الثنايا. دندانهايش از يكديگر جدا است .
و در نبوى ديگر: المهدى طاووس اهل الجنة وجهه كالقمر الدّرىّ. مهدى عليه السلام طاووس اهل جنّت است ، چهره اش مانند ماهِ درخشنده است . عليه جلابيب النور بر بدن مباركش جامه هاست از نور.
روايت رضوى در وصف شمايل امام عصر عليه السلام  
در رضوى است : عليه جيوب النور تَتَوقَّدَ بشعاع ضياء القدس . حاصل مضمون ، بنا بر بعضى احتمالات ، بر آن جناب جامه هاى قدسيه و خلعتهاى نورانيه ربانيه است كه متلا لى است به شعاع انوار فيض و فضل حضرت احديت جلّت عظمته .
خبر على بن ابراهيم بن مهزيار در وصف شمايل امام عصر عليه السلام
در خبر (على بن ابراهيم بن مهزيار) است به روايت شيخ طوسى : كاقحوانه ارجوان قد تكاثف عليها الندى و اءصابها الم الهوى . (مجلسى احتمال داده كه اصل نسخه اقحوانه ابيض بوده . منه ) در لطافت و رنگ چون گل بابونه و ارغوانى كه شبنم بر آن نشسته و شدت سرخيش را هوا شكسته و شايد بيان كند نكويى آن حضرت را كه سفيدى و سرخى آن دوگل با سمرت در آميخته .
كغصن بان او كقضيب ريحان . قدش چون شاخه بان درخت بيد مشك يا ساقه ريحان .
ليس بالطويل الشامخ و لا بالقصير اللاّزق . نه دراز بى اندازه و نه كوتاه بر زمين چسبيده .
بل مربوع القامة مدورّ الهامة . قامتش معتدل و سر مباركش مُدَوَّر.
صلت الجبين . پيشانى مباركش فراخ يا تابان و نرم .
ازج الحاجبين . ابروانش كشيده و مُقوّس .
اقنى الانف . بينى مباركش باريك و دراز كه در وسطش اندك انحدابى است .
سهل الخدين . گوشت روى مباركش كم است .
على خَدّه الايمن خالٌ كانّهُ فتات مسك على رضراضته عنبر. بر روى راستش خالى است كه پندارى ريزه مشكى است كه بر زمين عنبرين ريخته .
در خبر مذكور به روايت صدوق رحمه الله : راءيت وجها مثل فلقة قمر لا بالحرق ولا بالنّرق . رخسارى ديدم مانند پاره ماه ، نه درشتخو و زبر و نه سبك و بى وقار.
اءوعج العينين . و چشمهاى سياه گشاده داشت .
در خبر يعقوب بن منفوش است : واضحُ الجبينين ابيضُ الوجهِ درى المقتلين شتن الكفين معطوف الركبتين . پيشانيش روشن و چهره اش سفيد و چشمانش درخشنده و كف دست مباركش زبر و غليظ و زانوهايش به جهت بزرگى مايل شده بود به جلو.
و در لفظ شتن الكفين كلامى است كه خواهد آمد در باب هفتم در ذيل حكايت هفتم .
در خبر ابراهيم بن مهزيار: ناصع اللون . رنگش خالص و صاف و روشن بود.
واضح الجبين . پيشانيش سفيد و روشن بود.
ابلج الحاجب . ميان دو ابروانش گشاده بود.
مسنون الخد. روى كشيده املسى داشت .
اشم . بينى مباركش مرتفع و با بالاى آن مساوى بود و اين با قنا كه گذشت جمع نشود، مگر آنكه در نظر او چنين مى نمايد و در واقع در آن انحدابى بود.
چنانچه در شمايل رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه : يحسبه من لم يتامله اشم . كسى اگر به دقت نظر نمى كرد در روى مباركش ، گمان مى كرد كه آن جناب اشم است و اين به سبب قلت انحدابى است كه بى تاءمل محسوس ‍ نمى شود.
اروع . از حسن و جمال و نور بهاء بيننده را به شگفت مى آورد.
كان صفحة غرته كوكب درى . گويا پهنايى پيشانى مباركش ، ستاره اى درخشان است .
بخده الايمن كانه فتات مسك على بياض الفضة . خال گونه راست مباركش ريزه مشكى بود بر نقره خام .
براءسه و رفرة شحماء سبطه تطالع شحمة اذنه . سر مباركش موى سياه غير مجعدى دارد كه تا نرمه گوشش رسيده و لكن آن را نپوشانده .
له سمت مارات العيون اقصد منه . هيئت نيك خوشى داشت كه هيچ چشمى يا هيبتى به آن اعتدال و تناسب نديده صلى الله عليه و آله و على آبائه الطاهرين .
و در اين مقام به اين مقدار اكتفا نموديم .
فصل دوم : در ذكر جمله اى از خصايص حضرت مهدى عليه السلام و عظمت ايشان بيناولياء الهى
در ذكر جمله اى از خصايص آن جناب بالنسبه به جميع انبياء و اوصياء گذشته صلوات اللّه عليهم يا بالنسبه به آن سلسله علّيّه ، غير بعضى از اجداد طاهرين خود عليهم السلام اگرچه شرح آن از قوّة بيان امثال ما بيرون است ؛ زيرا كسى را كه خداى تعالى خبر دهد به همه انبيا، از جناب آدم تا حضرت خاتم صلى الله عليه و آله .
حاصل آن ، بشارت آنكه چنين شخص معظمى در خزانه قدرت خود مخزون كرده در آخر روزگار كه همه انبياء و اوصياء، از خدمات تبليغ و اهداى خود فارغ شوند و به جهت غلبه كفر و شقاق و جنود شياطين در عصر، جز قليلى در بعضى از بلاد و به راه نيامده ، ظاهر خواهد نمود و براى او اسباب سلطنت و رياستى مهيا فرموده كه تمام جهان را مسخر كند و همه جهانيان را هدايت نمايد و هيچ قريه را آبادى نماند مگر آنكه صداى لا اله الا اللّه در آن بلند شود و نتيجه خدمات جميع حجتهاى خداوند را ظاهر سازد.
البته چنين رياست كبرى را تهيّه و اسبابى بايد و استعداد و قابليّتى خواهد كه عظمت و بزرگى شاءن ، به اندازه اين شغل عظيم و خدمت بزرگ باشد كه موكول به آن شخص معظم شده و مختص به آن جناب است . پس تمام مقدّمات آن از خصايص باشد كه مقدار كم و كيف و قدر و منزلت آن را جز خداوند جلّت عظمته ، كسى نداند و راه به ادراك آن ندارد. و در دعاى ندبه است :
بنفسى انت من عقيد عزّ لايسامى .
عقد عزت و جلالتى خداوند، برايش بسته كه كسى را انديشه رسيدن به پايان بزرگى آن نيست .
در (غيبت ) نعمانى روايت شده است از كعب الاخبار كه گفت : (خداى تعالى مى دهد به آن جناب ، آنچه را به پيمبران داده و زياده بر آن مى دهد به او و او را تفضيل مى دهد).
ولكن محض تبرّك به ذكر بعضى از آنچه از اهل عصمت عليهم السلام رسيده و به ظاهر اختصاصى به آن جناب دارد اين اوراق را مزيّن كرده ، مى گوييم :
امتياز نور آن جناب عليه السلام  
اول : امتياز نور ظل و شبح آن جناب عليه السلام در عالم اظله بين انوار ائمه عليهم السلام كه ممتازند از انوار انبياء و مرسلين و ملائكه مقربين ؛ چنانكه در لقب صد و پنجاهم و صد و شصت و هشتم گذشت .
در (غيبت ) شيخ جليل ، فضل بن شاذان آمده است به دو سند، از عبداللّه بن عباس ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: چون مرا عروج به معارج سماوات فرمودند به سدرة المنتهى رسيدم . خطاب از حضرت رب الارباب رسيد كه : (يا محمد!)
گفتم : (لبيك ! لبيك ! اى پروردگار من !)
خداوند عالميان فرمود: (ما هيچ پيغمبرى به دنيا و اهل دنيا نفرستاديم كه منقضى شود ايام حيات و نبوت او، الاّ آنكه برپاى داشت به امر دعوت و به جاى خود و براى هدايت امت پس از خود، وصى خود را به جهت نگاهبانى شريعت و ما قرار داديم على بن ابيطالب را خليفه تو و امام امت تو، پس حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و حجة بن الحسن صلوات اللّه عليهم اجمعين . اى محمّد! سر بالا كن !)
چون سر بالا كردم ، انوار على و حسن و حسين و نُه تن از فرزندان حسين را ديدم و حجّت را ديدم در ميان ايشان مى درخشيد كه گويا ستاره اى درخشنده است .
و خداى تعالى فرمود: (اينها خليفه ها و حجّتهاى منند در زمين و خليفه ها و اوصياى تو نيز بعد از تو. خوشا به حال كسى كه دوست دارد ايشان را و واى بر كسى كه دشمن دارد ايشان را.)
روايت نبوى در بيان خصايص آن حضرت در شب معراج  
شيخ جليل ، ابوالحسين بن محمّد بن احمد بن شاذان در (ايضاح دفاين النّواصب ) و احمد بن محمّد بن عياش در (مقتضب الاثر) روايت كردند از ابى سليمان كه شبان رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، گفت كه آن جناب فرمود: (در شبى كه مرا بردند به جانب آسمان ، خداوند جلّ جلاله فرمود: آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ... .(41)
گفتم : وَالْمُؤ مِنُونَ.
فرمود: (راست گفتى اى محمّد! چه كسى را خليفه گذاشتى در ميان امّت ؟)
گفتم : (بهترينِ امّت را.)
فرمود: (على بن ابيطالب ؟!)
گفتم : (بلى ! اى پروردگار من !)
خداى تعالى فرمود: (من خلق كردم تو را و خلق نمودم على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه از اولاد او را، از اصل نورى از نور خود.)
و پرسيد: (اى محمّد! آيا دوست دارى كه ببينى ايشان را؟)
گفتم : (بلى ! اى پروردگار من !)
فرمود: (التفات كن به جانب راست عرش .)
چون نگاه كردم ، ديدم على و فاطمه و شمردند تا حسن بن على ، در ميان آب تنكى از نور كه ايستاده بودند و نماز مى كردند و در ميان ايشان ، مهدى عليه السلام مى درخشيد؛ چنان كه گويا كوكب درخشنده بود.)
مستور نماند كه اختلاف مضمون اخبار معراج نه به جهت اختلاف مضمون يك خبر است ، بلكه به سبب تعدّد راوى و حفظ بعضى و نسيان ديگر و اسقاط سومى و غير آن از اسباب اختلاف ، بلكه محمول بر تعدد معراج است كه در همه آنها از امر ولايت تاءكيد مى شد؛ چنان كه در (خصال ) صدوق روايت شده كه آن جناب را 120 مرتبه عروج دادند و هيچ مرتبه از آن مراتب نبود الاّ آنكه ، سفارش فرمود خداى تعالى ، در آن پيغمبر صلى الله عليه و آله را به دوستى و ولايت على بن ابيطالب عليه السلام زياده از آنچه سفارش فرمود آن حضرت را به باقى فرايض .
در (مقتضب ) خبرى ديگر روايت كرده از حضرت باقر عليه السلام در ذكر ائمه عليهم السلام در شب معراج و ديدن انوار ايشان تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (ديدم على را و شمردند تا حسن بن على عليهم السلام والحجّة القائم كه گويا ستاره درخشانى بود در ميان ايشان .)
گفتم : (اى پروردگار من ! اينها كيستند؟)
فرمود: (اينها ائمه اند و اين قائم ؛ حلال مى كند حلال مرا و حرام مى كند حرام مرا و انتقام مى كشد از اعداى من .
اى محمّد! او را دوست دار و دوست دار كسى را كه او را دوست دارد.)
شرافت نسب حضرت عليه السلام  
دوّم : شرافت نسب ؛ زيرا آن جناب داراست شرافت نسب همه آباءِ طاهرين خود را عليهم السلام كه نسب ايشان اشرف اَنساب است و اختصاص دارد به رسيدن نسبش از طرف مادر به قياصره روم و منتهى شود به جناب شمعون صفا، وصىّ حضرت عيسى عليه السلام . پس داخل شود در آن سلسله بسيارى از انبيا و اوصياء عليهم السلام كه شمعون به آنها رسد.
عروج به عرش الهى هنگام ولادت  
سوّم : بردن آن حضرت را در روز ولادت به سراپرده عرش و خطاب خداوند تبارك و تعالى به او كه : (مرحبا به تو اى بنده من ! براى نصرت دين من و اظهار امر من و هدايت عباد من . قسم خوردم بدرستى كه من به تو بگيرم و به تو بدهم و به تو بيامرزم و به تو عذاب كنم .) تا آخر آنچه گذشت در باب اوّل .
چهارم : بيت الحمد، چنانچه (نعمانى ) و (مسعودى ) و غير ايشان روايت كردند از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود: (از براى صاحب اين امر عليه السلام ، خانه اى مى باشد كه او را بيت الحمد مى گويند؛ در آن چراغى است كه روشن است از آن روز كه متولد شده تا آن روز كه خروج كند با شمشير خاموش نمى شود.)
پنجم : جمع ميان كنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله و اسم مبارك آن حضرت . و در (مناقب ) روايت است كه فرمود: (اسم مرا بگذاريد و كنيه مرا نگذاريد.)
ششم : حرمت بردن نام آن جناب ، چنانچه گذشت .
هفتم : ختم وصايت حجّت ، در روى زمين به آن جناب .
هشتم : غيبت از روز ولادت و سپرده شدن به روح القدس و تربيت شدن در عالم نور و فضاى قدس كه هيچ جزيى از اجزاى آن به لوث قذارت و كثافت و معاصى بنى آدم و شياطين ملوّث نشده و مؤ انست و مجالست با ملا اعلى و ارواح قدسيه .
نهم : معاشرت و مصاحبت نداشتن با كفّار و منافقين و فسّاق و نداشتن خوف و تقيّه و مدارات با آنها و دورى از ايشان و منزل نكردن در منازل آنان ، چنانكه همه حجّتهاى خداوندى پيش از بعثت و بعد از آن ، بلكه در ايّام عزلت و غيبت خود داشتند و مؤ الفت و مساورت مى كردند، بلكه مناكحت و مزاوجت از طرفين داشتند و سالها با فاسق منافقى حتّى مثل مروان ، نماز مى كردند و دستهايى را مى بوسيدند كه خود فرمودند: (اگر توانايى داشتيم قطع مى نموديم .) و روز ماه رمضان افطار كردند و امثال اين مصايب را ديدند و خداى تعالى اين حجّت عزيز خود را نگاه داشت از همه آنها.
از روز ولادت تاكنون دست ظلمى به دامانش نرسيده وبا كافر و منافقى مصاحبت ننموده و از منازلشان كناره گرفته و از حقى به جهت خوف يا مدارات و مهاونه دست نكشيده ؛ همدم و انيسش چون خضر و موالى و خدمش خاصّان بوده . بالجمله از غبار كردار و رفتار اغيار بر آينه وجود حق نماى آن بزرگوار، گردش ننشسته و از خارستان اجانب ، خارى به دامان جلالش نخليده و ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ.(42)
دهم : نبودن بيعت احدى از جابران بر گردنش ، چنان كه در (اعلام الورى ) روايت شده از حضرت امام حسن عليه السلام كه فرمود: (نيست از ما احدى مگر آنكه واقع مى شود در گردن او بيعتى از براى طاغيه زمان او، مگر قائمى كه نماز مى خواند روح اللّه ، عيسى بن مريم عليهما السلام خلف او.)
در (كمال الدين ) روايت شده است از امام صادق عليه السلام كه فرمود: (صاحب اين امر مستور مى شود ولادتش از اين خلق ، تا اينكه نبوده باشد در گردن او بيعتى ، زمانى كه خروج كند و خداوند عزّوجلّ در يك شب ، كاراو اصلاح كند.)
و نيز روايت كرده از (حسن بن فضّال ) از حضرت رضا عليه السلام كه فرمود: (گويا مى بينم شيعه را در وقت مفقود شدن چهارم از فرزندان من ، كه جستجو مى كنندش از زيستگاه . پس نمى يابند او را.)
گفتم : (چرا اى فرزند رسول خدا؟)
فرمود: (به جهت آنكه امام ايشان غايب مى شود از ايشان .)
گفتم : (چرا غايب مى شود؟)
فرمود: (براى اينكه نبوده باشد بر گردن او بيعتى چون برخيزد با شمشير.)
داشتن علامت انبياء بر پشت مبارك  
يازدهم : داشتن علامتى در پشت ، مثل علامت پشت مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آن را ختم نبوّت گويند. چنانكه گذشت و شايد در آن جناب ، اشاره به ختم وصايت باشد.
دوازدهم : اختصاص دادن خداوند آن جناب را در كتب سماويّه و اخبار معراج از ساير اوصيا عليهم السلام به ذكر اوبه لقب ، بلكه به القاب متعدّده و به زدن نام او. چنانچه متفرقا گذشت .
ظهور برخى از علامات سماويه و ارضيه هنگام ظهور 
سيزدهم : ظهور آيات غريبه و علامات سماويّه و ارضيّه براى ظهور موفور السّرور آن حضرت كه براى تولّد و ظهور هيچ حجّتى نشده .
در كافى روايت شده از حضرت صادق عليه السلام كه آيات در آيه شريفه :
سَنُريهِمْ آياتِنا فى اْلا فاقِ وَفى اَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقّ... .(43)
زود بنماييم بر آنها آيات خود را در آفاق و اطراف و در تنهايشان تا روشن شود ايشان را كه آن حق است .
تفسير فرمود به آيات و علامات قبل از ظهور آن حضرت و تبيّن حق را به خروج قائم عليه السلام . و فرمود كه : (آن ، حق است از نزد خداوند عزّوجلّ كه مى بينند آن را خلق و لابدّ است از خروج آن جناب .)
و آن آيات و علامات بسيار است ، بلكه بعضى ذكر كردند كه قريب به چهارصد است و در كتاب (غيبت ) بعضى از آنها ثبت شده . چون غرض در اين كتاب ، استقصاى تمام آنچه متعلّق به آن جناب است ، لهذا ذكر ننمودم .
از آن علامات است سرخى در آسمان كه در بسيارى از اخبار وارد شده و به روايت (نعمانى ) از اميرالمؤ منين عليه السلام : (آن اشك چشم حاملان عرش است بر اهل زمين .)
نداى آسمانى ، مقارن ظهور و تفسير آيه شريفه (واستمع يوم يناد ... )
چهاردهم : نداى آسمانى به اسم آن جناب عليه السلام ، مقارن ظهور.
چنانكه (على بن ابراهيم ) در تفسير آيه شريفه :
وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ.(44)
گوش فرا دار روزى كه منادى ندا كند از مكانى نزديك .
از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: (منادى ندا مى كند به اسم قائم عليه السلام و اسم پدرش .)
يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ.(45)
روزى كه مى شنوند فرياد را براستى ، اين است روز خروج .
فرمود: (صيحه قائم عليه السلام است .)
در (كمال الدين ) روايت شده از امام باقر عليه السلام كه فرمود: (ندا مى كند منادى از آسمان كه فلان بن فلان اوست امام و نام او را مى برد.)
و نيز در آنجا روايت است از (زراره ) از امام صادق عليه السلام كه فرمود: (ندا مى كند منادى به اسم قائم عليه السلام .)
گفت : (پرسيدم خاص است يا عام ؟)
فرمود: (عام است ، مى شنود هر قومى به زبان خود.)
در (غيبت ) نعمانى روايت است از اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود: (منادى ندا مى كند از آسمان كه : اى گروه مردم ! امير شما فلان است و اين ، آن مهدى است كه پر مى كند زمين را از عدل و داد، چنانچه پر شده از ظلم و ستم .)
در تفسير عياشى روايت است از امام باقر عليه السلام در حديثى طولانى كه فرمود به جابر (بعد از ذكر بعضى از علائم ): (اگر مشتبه شود اين بر شما، مشتبه نخواهد شد بر شما صدا از آسمان به اسم او و امر او.)
در (غيبت ) نعمانى روايت است از آن جناب كه در خبرى فرمود: (ندا مى كند منادى از آسمان به اسم قائم عليه السلام و مى شنود كسى كه در مشرق است و كسى كه در مغرب است . نمى ماند خوابيده اى ، مگر آنكه بيدار مى شود و نه ايستاده اى ، مگر آن كه مى نشيند و نه نشسته اى ، مگر آنكه برمى خيزد از خوف آن صدا.)
و فرمود كه : (آن صدا از جبرئيل است ، در ماه رمضان در شب جمعه بيست و سوم .)
و بر اين مضمون اخبار بسيار، بلكه متجاوز از حدّ تواتر و در جمله از آنها آن را از محتومات شمردند و خواهد آمد در ذيل حكايت سى و هفتم ، قصه مدينه عجيبه كه در بريه اندلس است كه بناى آن قبل از اسكندر است و در عهد عبدالملك آن را يافتند و بر ديوارش ابياتى مكتوب بود كه از جمله آنهاست :
حتى يقوم بامرالله قائمهم


من السماء اذ اما باسمه نودى


و عبدالملك از زهرى پرسيد از امر اين ندا و منادى .
او گفت : (خبر داد مرا على بن الحسين عليهما السلام كه اين مهدى است از فرزندان فاطمه ، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله .)
گفت : (هر دو دروغ گفتيد. الخ )
شيخ طوسى در (غيبت ) خود روايت كرده از سيف بن عميره كه گفت : نزد منصور بودم ، شنيدم كه مى گويد ابتدا از پيش خود كه : (اى سيف بن عميره ! لابد است از منادى كه ندا كند به اسم مردى از فرزندان ابيطالب از آسمان .)
گفتم : (روايت كرده اين را احدى از مردمان .)
گفت : (قسم به آنكه جانم در قبضه قدرت اوست ! گوشم شنيد از او كه مى گفت : لابد است از منادى كه نداكند به اسم مردى از آسمان .)
گفتم : (يا اميرالمؤ منين ! اين حديثى است كه نشيندم هرگز مانند آن .)
گفت : (اى شيخ ! اگر چنين شد، پس ما اول كسى هستيم كه اجابت مى كنيم او را. آگاه باش كه او يكى از پسرعموهاى ماست .)
گفتم : (كدام پسرعموى شما؟)
گفت : (مردى از فرزندان فاطمه عليها السلام .)
آنگاه گفت : (اى شيخ ! اگر نه آن بود كه من شنيده بودم از ابى جعفر، محمّد بن على ، كه مرا به آن خبرداد، آنگاه همه اهل دنيا مرا خبر مى دادند قبول نمى كردم از ايشان و لكن او محمّد بن على است عليهما السلام .)
افتادن افلاك از سرعت سير و بطوء حركت آنها 
پانزدهم : افتادن افلاك از سرعت سير و بطوء (كُندى ) حركت آنها. چنانكه روايت كرده شيخ مفيد از ابى بصير از حضرت باقر عليه السلام ، در حديثى طولانى در سير و سلوك حضرت قائم عليه السلام ، تا آنكه فرمود: (درنگ مى كند بر اين سلطنت هفت سال ، مقدار هر سالى ده سال از اين سالهاى شما، آنگاه انجام مى دهد خداوند آنچه را كه مى خواهد.)
گفت : (گفتم : فداى تو شوم ! چگونه طول مى كشد سالها؟)
فرمود: (امر مى فرمايد خداوند فلك را به درنگ كردن و كُندى حركت . پس براى اين طول مى كشد روزها و سالها.)
گفت : (گفتم : ايشان مى گويند اگر فلك تغيير پيدا كرد فاسد مى شود (يعنى عالم ).)
فرمود: (اين قول زنادقه است ؛ اما مسلمين ، پس راهى نيست براى ايشان به اين سخن و حال آن كه خداوند، ماه را شق نمود براى پيغمبر خود صلى الله عليه و آله آفتاب را پيش از آن برگرداند براى يوشع بن نون و خبر داد به طول روز قيامت و اينكه آن ، مثل هزار سال است از آنچه شما مى شمريد.)
و نيز روايت كرده كه : (مدّت ملك آن حضرت ، نوزده سال است كه طولانى است روزها و ماههاى آن .)
و نيز روايت كرده از (عبدالكريم خثعمى ) از امام صادق عليه السلام به نحو خبر سابق .
(فضل بن شاذان ) در غيبت خود روايت كرده از آن جناب كه فرمود: (سلطنت مى كند قائم عليه السلام هفت سال كه هفتاد سال مى شود از اين سالهاى شما.)
و در (غيبت ) شيخ طوسى روايت است در خبرى طولانى كه : (خداوند، امر مى فرمايد فلك را در زمان آن جناب ، پس بطى ء (كُند) مى شود گردش او، تا اينكه مى شود روز، در ايّام او مثل ده روز و ماه ، مثل ده ماه و سال ، چون ده سال شما.) ولكن در تعدادى از اخبار رسيده كه : (مدّت سلطنت آن جناب ، بيشتر از اين است .)
در (غيبت ) فضل بن شاذان روايت شده از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود: (حضرت قائم عليه السلام سيصد و نه سال پادشاهى خواهد كرد، چنانكه درنگ كردند اهل كهف در كهف خود. پر خواهد كرد زمين را از عدل و داد، آنچنان كه پر شده باشد از جور و ظلم .
مشرق و مغرب عالم را خداى تعالى براى او مفتوح خواهد ساخت و خواهد كشت مردم را تا آنكه باقى نماند مگر دين محمّد صلى الله عليه و آله و سلوك خواهد نمود به سيره سليمان بن داوود عليه السلام .)
و اين خبرى معتبر است و بر اين مضمون خبر صحيح ديگر روايت كرده . والّله العالم
ظهور مصحف اميرالمؤ منين عليه السلام  
شانزدهم : ظهور مصحف اميرالمؤ منين عليه السلام كه بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله جمع نمود، بى تغيير و تبديل و داراست تمام آنچه را كه بر سبيل اعجاز بر آن حضرت نازل شده بود و پس از جمع ، عرض نمود بر صحابه ، اعراض نمودند؛ پس آن را مخفى نمودند و به حال خود باقى است ، تا آنكه بر دست آن جناب ظاهر شود و خلق ، ماءمور شوند كه آن را بخوانند و حفظ نمايند و به جهت اختلاف ترتيب كه با اين مصحف موجود دارد كه به آن ماءنوس شدند، حفظ آن از تكاليف مشكله مكلّفان خواهد بود.
در (غيبت ) نعمانى روايت شده كه فرمود: (خروج مى كند قائم عليه السلام به امرى جديد و قضايى جديد و كتابى جديد.)
و نيز روايت كرده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود: (گويا نظر مى كنم به سوى شيعيان خود در مسجد كوفه كه خيمه ها برپا كردند و تعليم مى كنند مردم را قرآن به نحوى كه نازل شده .)
و نيز روايت كرده از (اصبغ بن نباته ) از آن جناب كه فرمود: (گويا مى بينم عجم را كه خيمه هاى ايشان در مسجد كوفه است ، تعليم مى كنند به مردم قرآن را چنانكه نازل شده .)
گفت : (گفتم : يااميرالمؤ منين ! آيا اين قرآن به همان نحو نازل شده نيست ؟)
فرمود: (نه ! محو شده از آن هفتاد نفر از قريش به اسمهايشان و اسمهاى پدرهايشان و وانگذاشتند ابولهب را مگر براى نقص رسول خدا صلى الله عليه و آله چون عمّ آن جناب بود.)
نيز روايت است از امام صادق عليه السلام كه فرمود: ( والّله ! گويا نظر مى كنم به سوى آن حضرت ، يعنى قائم عليه السلام ، بين ركن و مقام كه بيعت مى گيرد از مردم بر كتابى جديد.)
و در (كافى ) روايت شده از امام باقر عليه السلام كه فرمود در تفسير آيه شريفه وَلَقَد آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ... .(46) كه : (اختلاف كردند بنى اسرائيل در آن چنان كه اختلاف كردند اين امّت در كتاب و زود است كه اختلاف كنند در كتابى كه با قائم عليه السلام است كه مى آورد آن را تا اينكه انكار مى كنند آن را جماعت بسيارى از مردمان . پس آنها را پيش مى طلبد و گردن ايشان مى زند.)
شيخ طبرسى در (احتجاج ) روايت كرده از (ابى ذر غفارى ) كه : (چون رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد، جمع كرد على عليه السلام قرآن را. آورد آن را نزد مهاجرين و انصار. عرضه داشت آن قرآن را بر ايشان ، چون پيغمبر صلى الله عليه و آله او را به اين امر وصيّت فرموده بود. پس چون ابوبكر آن را باز كرد، بيرون آمد در صفحه اوّل آن كه باز كرده بود، فضايح قوم .
پس عمر برخاست و گفت : (يا على ! برگردان آن را كه ما را حاجتى به آن نيست .)
پس حضرت آن را گرفت و برگشت . تا اينكه مى گويد: چون عمر خليفه شد، سؤ ال كرد از آن جناب كه آن قرآن را به او بدهد كه او را در ميان خود تحريف كنند. پس گفت : (يا ابالحسن ! بياور آن قرآن را كه آوردى آن را نزد ابى بكر كه مجتمع شويم بر آن .)
فرمود: (هيهات ! راهى به آن نيست . نياوردم آن را نزد ابى بكر، مگر آنكه حجّت بر شما تمام شود و نگوييد روز قيامت كه ما ازين غافل بوديم يا بگوييد كه نياوردى آن را نزد ما. آن قرآنى كه نزد من است ، مس نمى كند آن را مگر مطهرون و اوصياء از فرزندان من .)
عمر گفت : (آيا وقت معلومى براى اظهار آن هست ؟)
فرمود: (آرى ! هرگاه خروج كند قائم از فرزندان من ، ظاهر مى كند آن را و وا مى دارد مردم را بر آن . پس جارى مى شود سنّت بر آن .)
و نيز گذشت از خبر (مفضل ) كه حسنى عرض مى كند: خدمت حضرت حجّت عليه السلام كه : (اگر تو مهدى آل محمّدى ، پس كو مصحفى كه جمع كرد آن را جدّ تو، اميرالمؤ منين عليه السلام بدون تغيير و تبديل ؟)
در (ارشاد) شيخ مفيد روايت شده از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود: (هرگاه خروج كرد قائم آل محمّد عليهم السلام خيمه ها مى زند براى آنان كه تعليم مى كنند به مردم قرآن را بر آن نحوى كه نازل شده ؛ پس مشكلترين كار خواهد بود بر آنان كه حفظ نمودند آن را امروز، زيرا كه آن قرآن تفاوت دارد با اين قرآن در ترتيب .)
و در (غيبت ) فضل بن شاذان همين مضمون را به سند صحيح روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام .
سايه انداختن ابرى سفيد بر سر مبارك آن حضرت  
هفدهم : سايه انداختن ابرى سفيد، پيوسته بر سر مبارك آن حضرت و ندا كردن منادى در آن ابر، به نحوى كه مى شنود آن را ثقلين و خافقين .
در خبر لوح است به روايت شيخ طوسى كه : (اوست مهدى آل محمّد عليهم السلام پر مى كند زمين را از عدل ، چنانچه پر شده از جور.)
در (كفايه ) خرّاز و (بيان ) كنجى شافعى و (مناقب ) مهدى ابونعيم حافظ و عقدالدار يوسف بن يحيى سلمى و نيز احمد بن المنادى در كتاب ملاحم و ابن شيرويه در فردوس و ابوالعلاء حافظ در كتاب (فتن )، چنانكه در طرايف و غيره است ، خبر ابر و منادى را روايت كردند به اين لفظ كه : (اين مهدى ، خليفة اللّه است .) و به روايتى : (او را متابعت كنيد!) و اين ندا غير از نداى سابق است و از جهاتى چند متغايرند.
يارى رساندن ملائكه و جن به حضرت هنگام خروج 
هيجدهم : بودن ملائكه و جنّ در عسكر آن حضرت و ظهور ايشان براى انصار(يارى ) آن حضرت .
چنانچه در خبر طولانى مفضل است كه گفت به امام صادق عليه السلام كه : (اى سيّد من ! آيا ظاهر مى شوند ملائكه و جن براى مردم ؟)
فرمود: (آرى ! قسم به خدا مفضل ! و مخاطبه مى كنند با ايشان ، چنانكه گفتگو مى كند مردم با همنشين خود.)
گفتم : (اى سيّد من ! آيا سير مى كنند با او؟)
فرمود: (آرى واللّه اى مفضل ! و هر آينه فرود مى آيند در زمين هجرت ، ما بين كوفه و نجف و عدد اصحاب آن حضرت در آن وقت ، چهل و شش هزار است از ملائكه و شش هزار است از جن .)
در روايت ديگر: (و مثل آن از جن با ايشان نصرت مى دهد خداوند، آن جناب را و فتح مى نمايد بر دست او.)
در (كامل الزيارة ) و (غيبت ) نعمانى روايت شده از امام صادق عليه السلام كه فرمود در ضمن حالات آن حضرت كه : (مى آيد بر او سيزده هزار و سيصد و سيزده ملك .)
ابوبصير گفت : (گفتم همه اين ملائكه ؟)
گفت : (آرى ! آن ملائكه كه بودند با نوح در كشتى و آنها كه بودند با ابراهيم عليه السلام آن زمانى كه او را در آتش انداختند و آنها كه با موسى عليه السلام بودند، زمانى كه شكافت دريا را براى بنى اسرائيل و آنها كه با عيسى عليه السلام بودند، زمانى كه خداوند او را به آسمان بالا برد و چهار هزار ملائكه مسوّمين ، يعنى نشان كرده شده به عمامه هاى زرد كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند و هزار ملائكه مردفين ، يعنى از پى يكديگر برآمده و سيصد و سيزده ملك كه در بدر (جنگ بدر) بودند و چهار هزار ملك كه نازل شدند و اراده داشتند نصرت كنند حسين بن على عليهما السلام را. پس اذن نداد ايشان را در مقاتله و آنها درنزد قبر آن حضرت هستند، ژوليده و غبارآلوده و گريه مى كنندبر او تا روز قيامت و رئيس ايشان ملكى است كه او را منصور مى گويند.
پس ، زايرى آن حضرت را زيارت نمى كند مگر آنكه او را استقبال مى كنند و مودعى او را وداع نمى كند مگر آنكه مشايعت مى كنند او را و مريض نمى شود احدى مگر آنكه او را عيادت مى كنند و نمى ميرد از ايشان كسى مگر آنكه نماز مى كنند بر جنازه او و استغفار مى كنند بر او بعد از مردنش و همه اينها در زمينند و انتظار مى كشند برخاستن قائم عليه السلام را تا وقت خروجش .)
عدم تصرّف روزگار در بنيه آن حضرت  
نوزدهم : تصرّف نكردن طول روزگار و گردش ليل و نهار و سير فلك دوار، در بنيه و مزاج و اعضا و قوا و صورت و هياءت آن حضرت كه با اين طول عمر كه تاكنون هزار و چهل و هشت سال از عمر شريفش گذشته و خداى داند كه تا ظهور به كجاى از سن رسد، چون ظاهر شود در صورت مرد سى ساله يا چهل باشد و چون طويل الاعمار از انبياى گذشته و غير ايشان نباشد كه يكى ، هدف تير پيرى خود ... ه ذا بَعْلى شَيْخا... .(47) باشد و ديگرى به نوحه گرى اِنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَاشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَيْبا.(48) از ضعف پيرى خويش بنالد.
شيخ صدوق روايت كرده از ابوالصلت هروى كه گفت : پرسيدم از حضرت رضا عليه السلام كه : (چيست علامت قائم شما چون خروج نمايد؟)
فرمود: (علامتش آن است كه در سن ، پير باشد و به صورت جوان . تا به مرتبه اى كه نظر كننده به آن حضرت ، گمان برد كه در (سن ) چهل سالگى است يا كمتر از چهل سالگى و ديگر از نشانهاى آن حضرت اين است كه به گذشتن شبها و روزها بر آن حضرت ، پيرى بر آن جناب راه نيابد تا زمانى كه اجل آن سرور، در رسد.)
در (غيبت ) شيخ طوسى روايت شده از امام صادق عليه السلام كه فرمود: (ظاهر مى شود آن جناب ، جوان موفق سى ساله .)
و نيز روايت كرده از آن حضرت كه فرمود: (اگر خروج كند قائم عليه السلام هر آينه انكار مى كنند او را مردم . رجوع مى نمايد به سوى ايشان در حالتى كه جوانى است موفّق .)
نيز روايت شده از آن جناب كه فرمود: (از اعظم بليّه ، آن كه خروج مى كند به سوى ايشان صاحب ايشان در حال جوانى و ايشان گمان مى كنند او را، پيرى كبير السّن .)
مراد از موفّق ، چنانكه علاّمه مجلسى احتمال داده ، آن است كه : اعضايش متوافق و خلقتش معتدل باشد يا كنايه از توسط در جوانى است يا آخر آن است كه وقت توفيق تحصيل كمال است .
(شهرستانى ) عارى از لباس انسانى ، در (ملل و نحل ) بعد از ذكر فِرق اماميّه ، بعد از امام حسن عسكرى عليه السلام كه آن را از رساله (فِرق نوبختى ) برداشته و جمله اى از كلمات نافعه او را دزديده ، مى گويد: (و از عجايب اين كه ايشان مى گويند غيبت طول كشيده دويست و پنجاه سال و چيزى و امام ما فرموده كه اگر قائم خروج كند و داخل شده در (سن ) چهل سالگى ،پس او صاحب شما نيست و ما ندانستيم كه چگونه منقضى مى شود دويست و پنجاه سال در چهل سال .) انتهى .
و حاصل آن خبر اين است كه : آن حضرت ، چهل ساله يا كمتر باشد. اگر زيادتر باشد مهدى عليه السلام نيست .
و حاصل شبهه اين غافل آنكه : (شما مى گوييد دويست و پنجاه سال است تقريبا او غائب شده ، اگر حال ، مثلا او خروج كند چگونه چهل ساله باشد؟)
و حاصل جواب آنكه : (غرض آن است كه در صورت و هياءت و بنيه و مزاج مرد چهل ساله باشد، هر چند هزار سال عمر او باشد و خداى تعالى قادر است كسى را نگاه دارد در سنّى به اين نحو كه گفتيم .)
فريقين نقل كردند كه : از معجزات پيغمبر صلى الله عليه و آله آن بود كه بر هر حيوانى سوار مى شدند، آن حيوان در همان سن كه در آن حال داشت ، مى ماند.
ابن اثير در (اسدالغابه ) روايت كرده كه : عمر وبن حمق خزاعى ، آن حضرت را سيراب نمود. پس در حق او دعا كرد و فرمود: اللّهم متعه بشبابه . پس هشتاد سال بر او گذشت كه در ريش او موى سفيد ديده نشد. بلكه بسا شد كه از حالت پيرى به جوانى برگرداندند، بلكه همه پيران بهشتى را خداى تعالى جوان كند وبه بهشت برد؛ در آخرت قدرت جديد براى حق تعالى پيدا شود.
يا شهرستانى براى آخرت ، خداى ديگر قائل شود كه تواند چنين قدرت بنمايد! عجب از اوست !!! كه جناب خضر را زنده داند و حال آنكه چند هزار سال از آن حضرت بزرگتر است و مى گويند در صحرا و برارى ، سياحت مى كند. و اگر حيات آن جناب به نحو متعارف باشد، بايد مشتى پوست و استخوان باشد و در گوشه اى افتاده و آن جناب را در صورت و هياءت هر صاحب سنّى فرض ‍ كنيم ، جاى همان اعتراض هست . خداى تعالى به اين قوم يا انصاف دهد يا ادراك و شعور كه از هر دو عارى اند.
(ميبدى ) در شرح ديوان گفته كه : حق تعالى دندان و اركان خضر را پيش از ظهور خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله هر پانصد سال تجديد مى كرد و بعد از ظهور آن حضرت در هر صد و بيست سال تجديد مى كند.
در (احتجاج ( طبرسى روايت شده از امام حسن عليه السلام كه فرمود در ضمن حالات آن جناب كه : (طولانى مى كند خداوند عمر آن حضرت را، آنگاه ظاهر مى كند او را به قدرت خود در صورت جوان ، صاحب سن چهل ساله و اين براى آنكه بدانند كه خداوند بر همه چيز قادر است .)
رفتن وحشت و نفرت از ميان حيوانات  
بيستم : رفتن وحشت و نفرت از ميان حيوانات ، بعضى با بعضى و ميان آنها و انسان و برخاستن عداوت از ميان همه آنها، چنانكه پيش ‍ از كشته شدن هابيل بود.
شيخ صدوق در (خصال ) روايت كرده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود: (اگر قائم ما خروج كند، صلح مى شود در ميان درندگان و بهائم . تا اينكه زن ، راه مى رود ميان عراق و شام ، نمى گذارد پاى خود را مگر بر گياه و بر سر او زينتهاى است . به هيجان نمى آورد او را درنده اى و نمى ترساند او را.)
و گذشت از (تاويل الا يات ) شيخ شرف الدين كه گوسفند و گرگ و گاو و شير و مار و انسان از يكديگر ماءمون شوند.
در (عقد الدّرر) روايت شده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه در قصّه مهدى عليه السلام فرمود كه : (زيست مى كنند گوسفند با گرگ در يك مكان ، بازى مى كنند اطفال با مارها و عقربها، اذيت نمى كنند ايشان را به چيزى و مى رود شرّ و مى ماند خير.)
در (احتجاج ) روايت شده از آن جناب كه : (در آن زمان ، سازش كنند درندگان و ساير حيوانات مطيع اصحاب آن حضرت شوند.)
چنانكه شيخ صدوق روايت كرده از امام باقر عليه السلام كه فرمود: (گويا مى بينم اصحاب قائم عليه السلام را كه احاطه نمودند مابين خافقين را. نيست چيزى مگر آنكه منقاد ايشان شود، حتى درندگان زمين و درندگان طيور؛ طلب خوشنودى ايشان مى كند هر چيزى ، حتى اينكه زمين فخر مى كند و مى گويد: گذشت امروز بر من ، مردى از اصحاب قائم عليه السلام .)
در خطبه مخزون اميرالمؤ منين عليه السلام كه روايت شده در (منتخب البصاير) حسن بن سليمان حلى كه در ذكر ملاحم و كيفيّت ايّام حضرت مهدى است ، مذكور است كه : (در آن وقت ، وحوش ماءمون مى شوند به نحوى كه مى چرند در اصناف زمين مثل انعام ايشان .)
زنده شدن بعضى از بزرگان و اصحاب هنگام خروج 
بيست و يكم : بودن جمعى از مردگان در ركاب آن حضرت .
چنانچه گذشت از شيخ مفيد در (ارشاد) كه بيست و هفت نفر از قوم موسى و هفت نفر اصحاب كهف و يوشع بن نون و سلمان و ابودجانه و مقداد و مالك اشتر از انصار آن جناب خواهند بود و حكّام مى شوند در بلاد.
نيز در (ارشاد) روايت شده از امام صادق عليه السلام كه فرمود: (چون نزديك شود خروج آن حضرت ، باران ببارد بر مردم در جمادى الاخر و ده روز از رجب بارانى كه خلايق ، مانند آن نديده اند؛ پس مى روياند به آن خداوند، گوشت مؤ منين را و بدنهايشان در قبورشان و گويا من نظر مى كنم به سوى ايشان كه رو آورند قبل از جهينه ، مى افشانند خاك را از موهاى خود.)
در (غيبت ) شيخ فضل بن شاذان روايت شده از امام رضا عليه السلام كه فرمود: (در شب بيست و سوم ماه رمضان ، به اسم حضرت قائم عليه السلام ندا كنند و قيام نمايد در روز عاشورا. باقى نماند خفته اى الاّ آنكه برخيزد و بايستد و ايستاده اى نباشد مگر آنكه بنشيند و نشسته اى نباشد مگر آنكه برخيزد بر دو پاى خود، از آن آواز و آن آواز جبرئيل خواهد بود و خواهند گفت به مؤ من در قبرش كه : ظهور كرد صاحبت ! پس اگر مى خواهى به او ملحق شو و اگر مى خواهى مقيم باشى ، بر جاى خود ساكن باش .)
نيز روايت شده از آن جناب كه فرمود: (چون قائم عليه السلام ظهور كرد و داخل كوفه شد، مبعوث مى كند خداوند، از ظَهر كوفه يعنى وادى السلام ، هفتاد هزار صديق را كه مى شوند از اصحاب و انصار او. الخ )
در بحار نقل كرده از سرور اهل الايمان (بهاء الدين سيّد على بن عبدالحميد) كه روايت كرده از اميرالمؤ منين عليه السلام در خبرى طولانى كه در آخر آن فرمود: (مبعوث مى فرمايد خداوند، فتيه را از كهف ايشان با سگ ايشان .)
و از آنها روايت شده كه او را تمنيحا مى گويند و ديگرى بكمينابدو و اين دو تن شاهدند براى قائم عليه السلام .
سيّد على بن طاووس و غيره روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (هر كس بخواند خداى تعالى را چهل صباح به اين عهد، از انصار قائم ما خواهد بود. پس اگر مُرد پيش از آن حضرت ، بيرون مى آورد او را خداوند، از قبرش .) و دعا معروف است و اوّل آن اين است : اللّهم ربّ النور العظيم و ربّ الكرسى الرفيع .
ظاهر شدن گنجها و ذخاير زمين با ظهور حضرت عليه السلام  
بيست و دوم : بيرون كردن زمين ، گنجها و ذخيره ها را كه در او پنهان و سپرده شده .
در (كمال الدين ) است كه خداوند، در شب معراج به پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: (از براى او يعنى حضرت قائم عليه السلام ظاهر مى كنم گنجها و ذخيره ها را به مشيّت خود.)
در (ارشاد) از شيخ مفيد است از امام صادق عليه السلام كه فرمود: (چون قائم عليه السلام خروج كند، ظاهر مى كند زمين ، گنجهاى خود را تا مى بينند مردم ، آن گنجها را بر روى زمين .)
در (غيبت ) نعمانى است كه امام باقر عليه السلام فرمود: (هرگاه كه برخيزد قائم اهل بيت عليهم السلام تقسيم مى كند بالسّويّه .)
تا اينكه فرمود: (و جمع مى شود در نزد او اموال دنيا از شكم زمين و از ظاهر او.)
در (عقد الدّرر) است از عبداللّه بن عباس كه گفت : (و اما مهدى ، آن كسى است كه پر مى كند زمين را از عدل چنانكه پر شده از جور و ماءمون مى شوند بهائم از درندگان و مى اندازد زمين ، پاره هاى جگر خود را.)
راوى پرسيد: (پاره هاى جگر او چيست ؟)
گفتند: (مانند ستون از طلا و نقره .)
نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است در قصّه آن جناب كه : (زمين ، گنجهاى خود را بيرون مى اندازد.)
و در (امالى ) شيخ طوسى است از آن جناب كه فرمود: (در قصّه مهدى عليه السلام بيرون مى اندازد زمين ، براى او پاره هاى جگر خود را.)
قريب به آن روايت است در (احتجاج ) از اميرالمؤ منين عليه السلام و در (كمال الدين ) است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ( ظاهر مى كند خداوند براى او گنجهاى زمين و منويهاى او را.)
در (غيبت ) فضل ، اين مضمون به چند سند معتبر روايت است .

next page

fehrest page

back page