نجم الثاقب
مرحوم حاج ميرزا حُسين طبرسى نورى (ره )
- ۲ -
كلام علاّمه طباطبايى در اينكه حكيمه
دونفرند
علاّمه طباطبايى ، بحرالعلوم ، در رجال خود فرموده كه :
(حكيمه ، دختر امام ابى جعفر ثانى عليه السلام است به نام عمّه پدرش ،
حكيمه ، دختر ابى الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام و اوست كه حاضر شد در ولادت
قائم حجّت صلوات الله عليه چنان كه حاضر شد عمه اش ، حكيمه ، ولادت ابى جعفر محمّد
بن على جواد عليهما السلام را و حكيمه يافت در هر دو موضع و اما حليمه بالامام پس
او تصحيف عوام است .)
سروى يعنى ابن شهر آشوب ، در مناقب خود گفته كه : حكيمه دختر ابى الحسن موسى بن
جعفر عليهما السلام گفت : چون رسيد وقت ولادت خيزران ، مادر ابى جعفر، حضرت رضا
عليهما السلام مرا بطلبيد و فرمود: (اى
حكيمه ! حاضر شو در ولادت او و داخل شو تو، او و قابله در اطاقى .)
و براى ما چراغى گذاشت و در را بست برروى ما.
پس چون او را درد زادن گرفت ، چراغ خاموش شد و در پيش روى او طشتى بود، من براى
خاموش شدن چراغ غمگين شدم .
در اين حال بوديم كه ظاهر شد حضرت جواد عليه السلام در طشت و ديدم بر او چيز نازكى
است شبيه جامه كه نور از آن مى درخشد، چنان كه خانه را روشن كرد. آن جناب را ديديم
، پس او را گرفتم و در بغل خود گذاشتم و آن پرده را از آن گرفتم . پس ، حضرت رضا
عليه السلام تشريف آورد و در را باز كرد و ما از امر او فارغ شده بوديم . او را
گرفت و در گهواره گذاشت و فرمود: (اى
حكيمه ! ملازم گهواره او باش !)
حكيمه گفت : (چون روز سوّم شد، چشمان
خود را به جانب آسمان كرد و فرمود: اشهد ان لااله الا اللّه
واشهد ان محمدا رسول اللّه .
من از جاى خود هراسان و ترسان برخاستم و به نزد حضرت رضا عليه السلام آمدم و گفتم
به آن جناب كه از اين كودك ، چيز عجيبى شنيدم ؛ فرمود:
(چه بود؟) پس خبر را براى
آن جناب نقل كردم .
فرمود: (اى حكيمه ! از آنچه ببينيد،
عجايب او بيشتر است .)
علاّمه مجلسى ، در مزار بحار خود گفته كه : (قبّه
شريفه ، يعنى قبّه عسكرى عليه السلام قبرى است كه منسوب است به نجيبه كريمه عالمه
فاضله تقيّه رَضيّه ، حكيمه ، دختر ابى جعفر جواد عليه السلام .
نمى دانم چرا متعرض زيارت او نشدند، يعنى علما در كتب مزار با ظهور فضل و جلالت او
و اختصاص او به ائمه عليهم السلام و محل اسرار ايشان بود و مادر قائم عليه السلام
در نزد او بود و در ولادت آن حضرت ، حاضر بود و گاه گاه آن حضرت را مى ديد در حيات
ابى محمّد عسكرى عليه السلام و او از سفرا و ابواب بود بعد از وفات آن جناب ، پس
سزاوار است زيارت كردن او به آنچه جارى نمايد خداوند بر زبان ، از آنچه مناسب فضل و
شاءن او است .)
بحرالعلوم رحمه الله بعد از نقل اين كلام ، فرموده :
(عدم تعرّض بر زيارت آن مخدّره ، چنانچه خال مفضال اشاره فرمود، عجيب
است و اعجب از آن ، متعرض نشدن بيشتر مثل شيخ مفيد در ارشاد و غير او در كتب تواريخ
و سيَر و نسب به حكيمه خاتون در اولاد حضرت جواد عليه السلام بلكه حصر كردند بعضى
دختران آن جناب را در غير او.)
مفيد در ارشاد فرموده : (گذاشت حضرت
جواد عليه السلام از فرزند على عليه السلام پسرش را كه امام بود بعد از دو موسى و
فاطمه و امام اولاد ذكورى نگذاشت غير آنچه ناميديم .)
انتهى .
شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از محمّد بن عثمان عمرى كه فرمود: چون متولّد شد
خلف مهدى صلوات اللّه عليه نورى ساطع شد از بالاى سر آن جناب تا به اطراف آسمان ،
آن گاه به رو درافتاد به جهت سجده براى پروردگار خود، آن گاه سربلند نمود و مى
فرمود: شهد اللّه انّه لااله الاّ هو والملائكة واولوا العلم
قائما بالقسط لااله الا هو العزيز الحكيم ان الدّين عنداللّه الاسلام .
نيز از حسن بن منذر روايت كرده كه گفت : روزى حمزة بن ابى الفتح ، به نزد من آمد و
گفت به من : (بشارت باد تو را كه ديشب
متولد شد در دار، (يعنى خانه امامت ، كه در آن زمان چنين تعبير مى كردند) مولودى از
براى ابى محمّد عليه السلام و امر فرمود به كتمان او و اينكه سيصد گوسفند برايش
عقيقه كنند.)
نيز در آن كتاب و غير آن روايت شده است كه : (چون
حضرت متولّد شد، امام حسن عليه السلام فرستاد در نزد ابى عمر كه وكيل آن جناب بود
كه ده هزار رِطل نان و ده هزار رطل گوشت بخرد و آنها را حسبة للّه متفرق كند در
ميان بنى هاشم .)
نيز روايت نمودند كه چون آن جناب متولّد شد و نشو نمود، فرمان رسيد كه هر روز، قلم
مغزدار گوسفند با گوشت بخرند و اهل خانه گفتند كه اين براى مولاى صغير ما است .)
نيز از طريقه خادم ، روايت كردند كه گفت : داخل شدم بر صاحب الزمان عليه السلام پس
به من فرمود: (براى من صندل سرخ بياور!)
آوردم برايش ، پرسيد كه : (مرا مى
شناسى ؟)
گفتم : (آرى !)
فرمود: (كيستم ؟)
گفتم : (تو آقاى منى و پسر آقاى منى !)
فرمود: (از اين ، از تو سؤ ال نكردم .)
گفتم : (فداى تو شوم ، براى من تفسير
كن !)
فرمود: (من خاتم اوصيائم و به من دفع
مى كند خداوند، بلا را از اهل و شيعيان من .)
در بحار، از خط شيخ شهيد، نقل كرده كه روايت نمود از جناب صادق عليه السلام كه
فرمود: (در شبى كه متولد مى شود در آن
قائم عليه السلام متولد نمى شود در آن ، هيچ مولودى ، مگر آنكه مؤ من باشد و اگر در
زمينِ اهل شرك متولد شود، خداوند او را نقل فرمايد به سوى ايمان ، به بركت امام
عليه السلام .)
شيخ مسعودى ، در اثبات الوصيه و حسين بن حمدان ، در هدايه روايت كردند كه :
(حضرت ابوالحسن صاحب العسكر عليه السلام پنهان مى كرد خود را از بسيارى
از شيعيان خود، مگر از عدد قليلى از خواص خود و چنين امر، منتهى شد به حضرت امام
حسن عليه السلام از پشت پرده با خواص و غيرخواص تكلّم مى فرمود، مگر در آن اوقات كه
سوار مى شد براى رفتن به خانه سلطان و اين عمل از آن جناب و از پدر بزرگوارش پيش از
او مقدّمه بود براى غيبت صاحب الزّمان عليه السلام كه شيعه به اين ماءلوف شوند و از
غيبت وحشت نكنند، عادت جارى شود در احتجاب و اختفا.)
مختصرى در حالات خلفاى بنى عباس در زمان
غيبت صغرى
در سال نوزدهم از وقت امامت آن حضرت ، (معتمد)
خليفه عباسى مُرد و به (معتضد، احمد بن
موفق ) بيعت كردند و اين در رجب سنه
279 بود و در سال 29 از امامت آن جناب ، معتضد مُرد و به برادرش ،
(على مكتفى ) بيعت كردند در
ماه ربيع الاخر سنه 289 و در سال سى و پنجم از آن وقت ، مكتفى مُرد و به برادرش ،
(جعفر مقتدر)
(صاحب هدايه تا مقتدر بيش نقل نكرده چون در عصر او بود منه ) بيعت كردند در سلخ
شوال سال 295.
در سال شصتم از آن وقت ، مقتدر كشته شد، در آخر شوال سنه 329 و به برادرش ،
(محمّد قاهر) بيعت كردند و
در سال شصت و دو از آن وقت ، قاهر خلع شد و بيعت كردند به
(راضى ، محمّد بن المقتدر)
در جمادى الاولى ، سنه 322 و در ربيع الاخر 329، راضى مُرد و به برادرش ،
(متقى )
بيعت كردند و از براى صاحب عليه السلام از آن وقت كه متولّد شد تا اين وقت كه ماه
ربيع الاول سنه 332 است ، هفتاد و پنج سال و هشت ماه گذشته ، با پدر بزرگوارش چهار
سال و هشت ماه بود و به انفراد، امامت كرد هفتاد و يك سال و گذاشتم قدرى بياض ،
براى كسى كه بعد مى آيد، والسلام . و از اين كلام ظاهر مى شود كه اين كتاب شريف در
اول غيبت كبرى تاءليف شده .
باب دوم : در ذكر اسامى والقاب و كنيه هاى آن حضرت و وجه
تسميه آنها
در اسما و القاب و كنيه هاى شريفه حضرت مهدى صلوات اللّه عليه كه در قرآن مجيد و
ساير كتب سماويه و اخبار اهل بيت عليهم السلام والسنه روات و محدّثين ، مذكور و در
كتب اخبار و سيَر و رجال ثبت شده ، با اشاره به ستر آن و به همان طريق كه علماى
اعلام ، اسامى و القاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام را ذكر
نمودند؛ در اين مقام سلوك نمودم ، با تحرّز از بعضى استنباط مستحسنه كه ديگران در
اين مقام كردند كه اگر در اين جا رعايت مى كردم ، اضعاف موجود مذكور مى شد و بر
تمامى آنها اطلاق اسم مى شود، چنانچه در باب چهارم بيايد.
اسما والقاب و كنيه هاى آن حضرت و وجه
تسميه آنها
آنچه در اين جا ذكر مى شود، 182 اسم است .
اول :
(احمد)
شيخ صدوق در (كمال الدين
) روايت كرده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود:
(بيرون مى آيد مردى از فرزندان من در
آخرالزمان ... .)
تا آنكه فرمود: (براى او دو اسم است ،
اسمى مخفى و اسمى ظاهر، اما اسمى كه مخفى است ، احمد است .الخ
)
در (غيبت
) شيخ طوسى روايت شده ، از حذيفه كه گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه
و آله را كه ذكر كرد مهدى را، پس فرمود: (بيعت
مى كنند با او، ميان ركن و مقام . اسم او احمد است و عبداللّه و مهدى ؛ پس اينها
نامهاى اوست .)
در تاريخ (ابن خشاب
) و غيره ، روايت است كه : (آن
جناب ، صاحب دو اسم است و ظاهرا مراد، دو اسم مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله
باشد.)
دوم :
(اصل )
شيخ كشى در رجال خود، روايت كرده از ابى حامد بن ابراهيم مراغى كه گفت : نوشت
ابوجعفر بن احمد بن جعفر قمّى عطار: (نبود
از براى او ثالثى در زمين در قرب به
(اصل
) و توصيف نمود ما را براى صاحب ناحيه اى ، جواب بيرون آمد كه واقف شدم
بر آنچه وصف كردى به آن ، اباحامد را كه خدايش عزيز كند به طاعت خود. فهميدم حالتى
را كه بر آن حالت است كه به اتمام رساند خداوند آن را براى او به احسن از آن ، خالى
ندارد او را از تفضل خود بر او، خداوند ولىّ او باشد، بر او باد بيشتر سلام و مخصوص
تو را.)
ابوحامد گفت : (اين در رقعه اى طولانى
بوده و در آن امر و نهى بود به سوى برادرزاده كثير. در رقعه مواضعى بود كه آن را
مقراض كرده بودند و داده شد رقعه ، به هياءت خود به علان بن حسن رازى .)
نوشت مردى از اجلّه برادران ما كه او را مى ناميدند حسن بن نصر، آنچه را كه بيرون
آمده بود در حق ابى حامد، فرستاد او را به سوى پسرش ، ظاهر آن است كه مراد از
(اصل
) و صاحب ناحيه و صاحب توقيع ، امام عصر عليه السلام باشد.
روايت كلينى از حسن بن نصر
حسن بن نصر، همان است كه شيخ كلينى ، در باب مولد آن جناب عليه السلام روايت كرده
از سعد بن عبداللّه كه گفت : حسن بن نصر و ابوصدام و جماعتى ، بعد از وفات حضرت
امام حسن عليه السلام سخن گفتند در باب آنچه در دست وكلا است و اراده كردند كه فحص
كنند در باب حجّت زمان . پس حسن بن نصر به نزد ابوصدام آمد و گفت :
(من اراده دارم كه حجّ كنم .)
ابوصدام به او گفت : (حجّ را در اين
سال تاءخير بينداز!)
حسن گفت كه : (من در خواب هراسان مى
شوم ، يعنى خواب هولناك مى بينم و ناچارم از بيرون رفتن .)
و به احمد بن يعلى بن حماد وصيّت كرد و از براى ناحيه ، مالى به او داد و گفت : از
دست خود بيرون مكن مگر بعد از تبيّن امر.)
حسن گفت : من چون وارد بغداد شدم ، خانه اى كرايه كردم و در آن خانه آمدم ؛ پس بعضى
از وكلا، جامه اى چند و قدرى اشرفى نزد من آورده ، گذاشت . من به او گفتم :
(اين چه چيز است ؟)
گفت : (همان است كه مى بينى .)
پس ديگرى مثل آن آورد و ديگرى ، تا آنكه خانه پر شد. آنگاه احمد بن اسحق با تمام
آنچه نزد او بود، آمد. تعجّب كردم و متفكّر ماندم .
پس وارد شد بر من رقعه آن مرد، يعنى حضرت صاحب عليه السلام كه چون از روز، فلان قدر
بگذرد آنچه با تو است حمل كن ، يعنى بردار و متوجّه سر من راءى شو. پس برداشتم آنچه
نزد من بود و رحلت نمودم و در راه شصت نفر دزد بودند كه قافله را برهنه مى كردند.
من گذشتم و خداوند مرا نجات داد از آن .
پس وارد سامره شدم و فرود آمدم و رقعه به من رسيد كه :
(آنچه با تو است بردار و بياور!)
من آنها را در سلّه هاى حمالها گذاشتم ، چون به دهليز خانه رسيدم ، غلام سياهى را
ديدم كه ايستاده . به من گفت : (تو حسن
بن نصرى ؟)
گفتم : (آرى !)
گفت : (داخل خانه شو!)
و من داخل خانه شدم و سلّه هاى حمّالها را خالى كردم . در كنج خانه ، نان بسيارى
ديدم . به هر يك از حمّالها يك قرص نان دادم . بيرون رفتند. اطاقى را ديدم كه پرده
بر او آويخته بود و از آنجا مرا كسى ندا كرد كه :
(اى حسن بن نصر! خداى را حمد كن بر آنچه بر تو منّت گذاشت ؛ شك مكن كه
شيطان مى خواهد تو شك كنى .)
دو جامه براى من بيرون فرستاد و فرمود: (بگير
اين را ! پس زود است كه محتاج شوى به آن دو.)
من آن دو جامه را گرفتم و بيرون آمدم .
سعد بن عبداللّه گفت : (حسن برگشت و در
ماه رمضان فوت شد و در آن دو جامه ، او را دفن كردند.)
ظاهرا خبر اوّل متعلق است به حضرت امام حسن عليه السلام .
در كتب رجاليّه ، مذكور است كه مراد از (اصل
) امام است و به همين خبر استشهاد نمودند. گويا معيّن نشد كه خبر،
متعلّق به كدام يك از ايشان است ، لكن در اراده امام ، از آن سخنى نيست و وجه بودن
امام عصر عليه السلام يا هر امامى ، اصل ظاهر است ، چه ايشانند اصل هر علم و خير و
بركت و فيض ، هيچ حقى در دست احدى نيست مگر آنكه منتهى شود لابد به ايشان و نعمتى
به احدى نمى رسد مگر به سبب ايشان و مرجع و ملاذ عبادند در دنيا و برزخ و آخرت .
مقصود اصليند از خلقت جميع عوالم علويّه و سفليّه .
سوّم :
(اوقيد مو)
فاصل المعى ميرزا محمّد نيشابورى در كتاب (ذخيرة
الالباب ) معروف به
(دوائر العلوم ) ذكر كرده
كه : (اسم آن جناب در تورات به لغت
تركوم (اوقيدمو)
است .)
چهارم :
(ايزد شناس )
پنجم :
(ايزد نشان )
در كتاب مذكور، مسطور است كه اين دو، نام آن جناب است در نزد مجوس . شيخ بهايى رحمه
الله در (كشكول
) فرموده كه : (فارسيان ،
آن جناب را ايزدشناس و ايزدنشان گويند.)
ششم :
(ايستاده )
و نيز در آنجا ذكر كرده كه : (اين نام
آن جناب است در كتاب شامكونى .)
هفتم :
(ابوالقاسم )
در اخبار مستفيضه ، به سندهاى معتبره ، از خاصه و عامه روايت است از رسول خدا صلى
الله عليه و آله كه فرموده : (مهدى از
فرزندان من است ، اسم او اسم من است و كنيه او كنيه من است .)
در كمال الدين است از ابى سهل نوبختى از عقيد خادم كه گفت :
(آن جناب مكنّى است به ابى القاسم .)
در تاريخ ابن خشاب ، روايت است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود:
(خلف صالح ، از فرزندان من است . اوست مهدى ، اسم او محمّد است . كنيه
او ابوالقاسم .)
روايت كرده از قاسم بن عدى ، كه او گفت : (مى
گويند: كنيه خلف صالح ، ابوالقاسم است .)
در بعضى اخبار نهى رسيده از كنيه گذاشتن به ابوالقاسم . اگر اسم ، محمّد باشد، بعضى
تصريح كردند به حرمت ذكر آن حضرت به اين كنيه در مجالس و اينكه حكم آن حكم اصلى آن
جناب است كه بيايد.
هشتم :
(ابوعبداللّه )
گنجى شافعى در كتاب (بيان
) در احوال صاحب الزمان عليه السلام روايت كرده از حذيفه از رسول خدا
صلى الله عليه و آله كه فرمود: (اگر
نماند از دنيا مگر يك روز، هر آينه مى انگيزاند خداوند، مردى را كه اسم او اسم من
است و خلق او خلق من ، كنيه او ابوعبداللّه است و بيايد كه آن جناب ، مكنى است به
كنيه جميع اجداد طاهرين خود.)
نهم :
(ابو جعفر)
دهم :
(ابو محمّد)
يازدهم :
(ابوابراهيم )
حضينى در هدايه گفته كه : (كنيه آن
جناب ابوالقاسم و ابوجعفر است .)
روايت شده كه از براى آن جناب است كنيه يازده امام از پدران و عمّ آن حضرت ، امام
حسن مجتبى عليه السلام در يكى از مناقب قديمه كه اوّل آن چنين است : خبر داد ما را
احمد بن محمّد بن سمط، در اواسط سنه 335 گفت : (قرائت
كردم اين كتاب را بر ابى الحسن على بن ابراهيم انبارى در واسط، ماه ربيع الاخر.)
گفت : (خبر داد مرا ابوالعلا، احمد بن
يوسف بن مؤ يد انبارى در سال 326. الخ )
مشتمل است بر اجمالى از احوال همه ائمه عليهم السلام و تاكنون مؤ لّف آن معلوم نشده
و در آنجا نيز اين روايت را نقل كرده (بنا براين خبر).
دوازدهم :
(ابوالحسن )
سيزدهم :
(ابوتراب )
خواهد بود كه هر دو، كنيه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است ؛ اگرچه در دوّمى ،
فى الجمله تاءنّى مى رود مگر آنكه مراد از ابوتراب ، صاحب خاك و مربّى زمين باشد؛
چنانچه يكى از وجوه قرار دادن اين كنيه است براى آن حضرت و بيايد در تفسير آيه
شريفه وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُوْرِ رَبِّها... .(4)
كه فرمودند: (ربّ زمين ، امام زمين است
و اينكه به نور حضرت مهدى عليه السلام مردم مستغنى شوند از نور آفتاب و ماه .)
چهاردهم :
(ابوبكر)
كه يكى از كنيه هاى جناب رضا عليه السلام است ؛ چنانچه ابوالفرج اصفهانى در
(مقاتل الطالبين
) و غير او ذكر كردند.
پانزدهم :
(ابوصالح )
در (ذخيرة الالباب
) ذكر كرده كه آن جناب ، مكنّى است به ابوالقاسم و ابوصالح و اين كنيه
معروفه آن حضرت است . در ميان عربها، بَلدى و باديه نشين و پيوسته در توسّلات و
استغاثات خود، آن جناب را به اين اسم مى خوانند و شعرا و ادبا در قصايد و مدايح خود
ذكر مى كنند و از بعضى قصص آينده معلوم مى شود كه در سابق ، شايع بوده و در باب نهم
، ذكر ماءخذى براى اين كنيه خواهد شد. ان شاءاللّه تعالى .
شانزدهم :
(امير الامره )
لقبى است كه اميرالمؤ منين عليه السلام آن جناب را خواندند به آن ؛ چنانچه ثقه جليل
، فضل بن شاذان در كتاب (غيبت
) خود روايت كرده از امام صادق عليه السلام كه فرمودند:
(بعد از ذكر جمله اى از فتن و حروب و آشوبها، بيرون مى آيد دجّال و
مبالغه مى كند در اغوا و اضلال ، پس ظاهر مى شود امير اَمَرَه و قاتل كفره و سلطان
ماءمول كه متحيّر است در غيبت او عقول و او نهم از فرزندان تو است اى حسين كه ظاهر
مى شود بين ركنين و غلبه مى كند بر ثقلين .)
هفدهم :
(احسان )
هيجدهم :
(اُذُن سامعه )
نوزدهم :
(ايدى )
اول را در (هدايه
) و (مناقب
) قديمه از القاب آن جناب شمرده اند، دوّم و سوّم در هدايه است و ظاهرا
مراد از (ايدى
) كه جمع يد است ، به معنى نعمت باشد.
در تفسير آيه شريفه
(واسبغ عليكم ...)
در اين جا چنانچه صدوق در (كمال الدين
) و ابن شهر آشوب در (مناقب
) روايت كردند از حضرت كاظم عليه السلام كه فرمود:
(در تفسير آيه شريفه ... وَاَسْبَغَ عَلَيْكُمْ
نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً... .(5)
كه نعمت ظاهره ، امام ظاهر است و نعمت باطنه ، امام غايب است .)
و در مواضع بسيارى از قرآن ، نعمت تفسير شده به امام عليه السلام .
بيستم :
(بقية اللّه )
اولين كلام حضرت پس از خروج
در ذخيره گفته كه اين نام آن جناب است ، در كتاب ذوهر و در غيبت فضل بن شاذان روايت
شده از امام صادق عليه السلام كه در ضمن احوال قائم عليه السلام فرمود:
(پس چون خروج كرد، پشت مى هد به كعبه و جمع مى شوند 313 مرد و اوّل چيزى
كه تكلّم مى فرمايد، اين آيه است : بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ
لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ... .(6)
آنگاه مى فرمايد: منم بقية اللّه و حجّت او و خليفه او بر شما، پس سلام نمى كند بر
او سلام كننده اى مگر آنكه مى گويد: السّلام عليك يا بقية اللّه فى ارضه .)
شيخ فرات بن ابراهيم در تفسير خود، روايت كرده از عمران بن واهر گفت كه :
(مردى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه :
(ما سلام بكنيم به حضرت قائم عليه السلام به امرة المؤ منين ، يعنى
بگوييم به او يا اميرالمؤ منين !؟
فرمود: (نه ! اين اسمى است كه ناميد به
آن ، خداوند، اميرالمؤ منين عليه السلام را كه ناميده نمى شود احدى پيش از او و نه
بعد از او، مگر آنكه كافر باشد.)
گفت : (چگونه سلام كنيم بر او؟)
فرمود: (بگوييد: السّلام عليك يا بقية
اللّه .)
آنگاه خواند حضرت : بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ
كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ... .
بيست و يكم :
(بئر معطله )
در تفسير آيه شريفه
(بئر معطله ...)
على بن ابراهيم در تفسير خود، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در تفسير
شريفه ... وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيْدٍ.(7)
فرمود: (كه اين مثلى است جارى شده براى
آل محمّد عليهم السلام . بئر معطّله ، آن چاهى است كه از او، آب كشيده نمى شود و آن
امامى است كه غايب شده .)
پس اقتباس نمى شود از او، علم تا وقت ظهور؛ يعنى به اسباب ظاهره متداوله از براى هر
كس در هر وقت ، چنانچه ميّسر بود در عصر هر امامى ، غير از آن جناب كه قصر مرتفع
بودند اگر مانع خارجى نبود، پس منافات ندارد با آنچه ذكر خواهيم نمود در باب دهم از
تمكن انتقاع به علم و ساير فيوضات از آن جناب به غير اسباب متعارفه از براى خواص
بلكه غير ايشان نيز.
بيست و دوم :
(بلدالامين )
يعنى قلعه محكم خداوند كه كسى را به وى تسلّطى نيست . فاضل متتّبع ، ميرزا محمّد
رضا مدرّس در جنّات الخلود، آن را از القاب آن جناب شمرده .
بيست و سوم :
(بهرام )
بيست و چهارم :
(بنده يزدان )
اين دو اسم آن حضرت است در كتاب ايستاع ؛ چنانچه در
(ذخيرة الالباب ) ذكر نمود.
بيست و پنجم :
(پرويز)
با (باء پهوليه ) اسم آن جناب است در كتاب برزين از رفرس ، چنانچه در كتاب مزبور
است .
بيست و ششم :
(برهان اللّه )
اسم آن جناب است در كتاب انكليون ، چنانچه در آنجا ذكر نموده .
بيست و هفتم :
(باسط)
در (هدايه
) و (مناقب
) قديمه از القاب آن جناب شمرده شده و آن ، به معنى فراخ كننده و
گسترنده است و فيض آن حضرت چنان كه خود فرمودند، مانند آفتاب به همه جا رسيده و هر
موجودى از آن بهره ور است و در ايّام حضور و ظهور، عدلش ، چنان منبسط و عام شود كه
گرگ و گوسفند با هم محشور شوند.
در تفسير شيخ فرات بن ابراهيم روايت است از ابن عباس كه گفت :
(در ظهور حضرت قائم عليه السلام باقى نماند نه يهودى و نه نصرانى و نه
صاحب ملّتى ، مگر آنكه داخل مى شود در اسلام تا اينكه مامون مى شوند گوسفند و گرگ و
گاو و شير و انسان و مار، حتّى پاره نمى كند موش ، خيكى را.)
شيخ مقدّم احمد بن محمّد بن عياش ، در مقتضب الاثر، به سند خود روايت كرده از
عبداللّه بن ربيعه مكى ، از پدرش كه گفت : من از كسانى بودم كه با عبداللّه بن زبير
كار مى كرديم در كعبه و او عمله را امر كرده بود كه مبالغه كنند در رفتن به زمين
يعنى براى پايه ؛ گفت : پس رسيدم به سنگى مانند شترى و در آن نوشته اى يافتيم تا
اينكه مى گويد آن را خواندم و در آن بود: بسم الاوّل لاشى ء
قبله لا تمنعوا الحكمة اهلها تظلموهم و لاتعطوها غير مستحقها فتظلموها. و آن
طولانى است .
در آن ذكر شده بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و صفات حميده و كردار جميله و
مقرّ و مدفن آن جناب و همچنين هر يك از ائمّه طاهرين عليهم السلام تا آنكه در حق
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام گفته كه : (مدفون
مى شود در مدينه محدّثه ، آنگاه منتظر بعد از او؛ اسم او، اسم پيغمبر است . امر مى
كند به عدل و خود به آن رفتار مى نمايد. نهى مى كند از منكر و خود از آن اجتناب مى
فرمايد. برطرف مى كند خداوند به سبب او تاريكيها را، دور مى كند به او شك و كورى
را، حشر مى كند گرگ در روزگار او با گوسفند. خشنود مى شود از او ساكن در سما، مرغان
در هوا، ماهيان در دريا.
اى ! چه بنده كه چقدر ارجمند است بر خداوند تبارك و تعالى ، خوشا حال آنكه او را
اطاعت كند، واى بر آنكه نافرمانى او كند! خوشا به آن كس كه در پيش روى او مقاتله
كند و بكشد يا كشته شود. بر آنان باد درودها از پروردگار ايشان و رحمت ؛ ايشانند
هدايت يافتگان ؛ ايشانند رستگاران ؛ ايشانند فيروزشدگان .)
بيست و هشتم :
(بقية الانبياء)
و اين با چند لقب ديگر مذكور است در خبرى كه حافظ بُرسى در
(مشارق الانوار) روايت كرده
از حكيمه خاتون ، به نحوى كه عالم جليل ، سيّد حسين مفتى كركى ، سبط محقق ثانى در
كتاب (دفع المنادات
) از او نقل كرده كه او گفت : (مولد
قائم عليه السلام شب نيمه شعبان بود.)
تا آنكه مى گويد: آن جناب را آوردم به نزد برادرم ، حسن بن على عليهما السلام ، پس
مسح فرمود به دست شريف ، بر روى پرنور او كه نور انوار بود و فرمود:
(سخن گو اى حجة اللّه و بقيّة انبياء و نور اصفيا و غوث فقرا و خاتم
اوصيا و نور اتقيا و صاحب كره بيضاء!)
پس فرمود: اشهد ان لا اله الاّ اللّه ... . تا آخر آنچه
در باب ولادت گذشت .
لكن در نسخه مشارق حقير، چنين است : (سخن
گو اى حجة اللّه ، بقية انبيا، خاتم اوصيا، صاحب كره بيضاء، مصباح از درياى عميق
شديد الضياء، سخن گوى اى خليقه اتقيا، نور اوصيا ! الخ
)
بيست و نهم :
(تالى )
يوسف بن قزعلى ، سبط ابن جوزى ، آن را در مناقب از القاب آن جناب شمرده .
سى ام :
(تاءييد)
در (هدايه
) از القاب آمده و آن به معنى نيرو و قوّت دادن است .
در (كمال الدين
) روايت شده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه بعد از ذكر شمايل و نامهاى
آن جناب فرمود كه : (مى گذارد دست خود
را بر سرهاى عباد، نمى ماند مؤ منى مگر آنكه دلش سخت تر مى شود از پاره آهن و مى
دهد خداوند به آن مؤ من ، قوّت چهل مرد.)
سى و يكم :
(تمام )
در (هدايه
) از القاب آن جناب شمرده شده و معنى آن واضح است ، زيرا آن حضرت در
صفات حميده و كمال و افعال و شرافت نسب و شوكت و حشمت و سلطنت و قدرت و راءفت ، تام
و تمام و بى عيب و منقصت و زوال است . محتمل است كه مراد از تمام ، متمّم و مكمّل
باشد، زيرا به آن جناب ، تمام شود خلافت و رياست الهيه در زمين و آيات باهره و علوم
و اسرار انبيا و اوصيا، اين اطلاق ، شايع است در استعمال .
سى و دوم :
(ثائر)
در مناقب قديمه از القاب آن جناب شمرده شده و (ثائر)
كينه خواه را گويند كه آرام نگيرد تا قصاص نمايد و خواهد آمد كه آن جناب ، مطالبه
خون جدّ بزرگوار خود بلكه خون جميع اصفيا را كند.
و در دعاى ندبه است : ايْن الطّالب بذحول الانْبياء وابناء
الانبياء ايْن الطّالب بدم المقتول بكربلا.
سى و سوم :
(جعفر)
شيخ صدوق در (كمال الدين
) روايت كرده از حمزة بن الفتح كه گفت :
(مولودى براى ابى محمّد عليه السلام زاده شد كه امر فرمود به كتمان او.)
حسن بن منذر از او پرسيد كه : (اسم او
چيست ؟)
گفت : (ناميده شده محمّد و كنيه گذاشته
شد به جعفر.)
و ظاهرا مراد، كنيه معروفه نباشد، بلكه مقصود آن است كه تصريح به اسم آن جناب نمى
كنند، بلكه تعبير مى كنند از او به كنايه به جعفر، از ترس عمويش جعفر كه شيعيان ،
چون به يكديگر سخن گويند، بگويند: (ديديم
جعفر را.) يا
(او امام است .)
يا (از او توقيع رسيد.)
يا (اين مال را به نزد او برد.)
و مانند اينها تا تابعان جعفر نفهمند مقصود كيست .
در (غيبت
) شيخ نعمانى دو خبر از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام است كه در آن
كتاب از القاب آن جناب شمرده اند كه كنيه گذاشته شد به عموى خود يا از او كنايه
كنند به عمويش و ظاهرا مراد از آن دو خبر نيز همين باشد.
علاّمه مجلسى ، احتمال داده كه شايد كنيه بعضى از عموهاى آن جناب ، ابوالقاسم بوده
يا كنيه آن جناب ابوجعفر يا ابى الحسين يا ابى محمّد نيز باشد كه اينها كنيه حضرت
مجتبى عليه السلام و سيّد محمّد معروف ، عموى آن حضرت بوده و بعد از آن ، احتمالى
را كه ما داديم ذكر نمود، آنگاه فرمود: (قول
اوسط، اظهر است چنان كه گذشت در خبر حمزة بن الفتح . الخ
) و اين بسيار غريب است ، زيرا در نسخه كمال الدين حتى در نسخه خود آن
مرحوم كه نقل كرده اند، جعفر است نه ابى جعفر.
در (منتهى الارب
) گفته : يقال فلان يكنّى بابى عبداللّه مجهولا
ولايقال يكنّى بعبداللّه . اين كلام براى دفع توهّم است كه در جايى كه كنيه
، مثلا ابى عبداللّه يا ابى جعفر است ، نبايد گفت كنّى به عبداللّه يا به جعفر. پس
در آنجا كه چنين كلامى نوشته شد، غرض ، خود آن اسم است .
واللّه العالم .
سى و چهارم :
(جمعه )
از اسامى آن جناب است ؛ چنانچه مشروحا بيايد در باب يازدهم .
سى و پنجم :
(جابر)
در (هدايه
) و (مناقب
) قديمه ، از القاب شمرده و (جابر)
به معناى درست كننده و شكسته بند است و اين لقب از خاصه هاى آن حضرت است كه فرج
اعظم و گشايش همه كارها و جبر همه دلهاى شكسته و خرسندى همه قلوب پژمرده و انبساط
همه نفوس منقبضه محزونه و شفاى همه امراض مزمنه مكنونه به وجود مسعود اوست .
سى و ششم :
(جنْبْ)
در (هدايه
) از القاب شمرده و در اخبار متواتره و در تفسير آيه شريفه :
يا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللّه .(8)
رسيده كه امام عليه السلام جنب اللّه است .
سى و هفتم :
(جوار الكنس )
يعنى ستاره هاى سياه كه پنهان مى شوند در برابر شعاع آفتاب ، چون وحشيان كه در
خوابگاه درآيند و در آنجا پنهان شوند.
در تفسير آيه شريفه
(فلا اقسم بالخنس ...)
در (كمال الدين
) و (غيبت
) شيخ طوسى و (غيبت
) نعمانى ، روايت است از امام باقر عليه السلام در تفسير دو آيه شريفه :
فَلااُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ # اَلْجَو ارِ الْكُنَّسِ.(9)
كه فرمود: مراد از آن ، امامى است كه غايب شود در سنه 260 و سپس ظاهر شود مانند
شهاب درخشان در شب تاريك .)
و در اشاره به آن ، راوى فرمود: (اگر
درك كردى آن زمان را چشمهايت روشن خواهد شد.)
سى و هشتم :
(حجة ) و
(حجّة اللّه )
در (عيون
) و (كمال الدين
) و (غيبت
) شيخ و (كفاية الاثر)
على بن محمّد خرّاز روايت شده از ابى هاشم جعفرى كه گفت : شنيدم امام على النّقى
عليه السلام مى فرمايد:
(جانشين بعد از من ، پسر من ، حسن است
. پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشين بعد از جانشين من ؟)
گفتم : (از چه جهت ؟ فداى تو شوم !)
فرمود: (به جهت اين كه شخص او را نمى
بينيد و حلال نيست براى شما بردن نام او.)
گفت : (پس چگونه او را ياد كنيم ؟)
فرمود: (بگوييد حجة آل محمّد عليهم
السلام .)
و اين از القاب شايعه آن جناب است كه در بسيارى از ادعيه و اخبار، به همين لقب
مذكور شده اند و بيشتر محدثان ، آن را ذكر نموده اند و با آن كه در اين لقب ، سائر
ائمه عليهم السلام شريكند و همه حجّتند از جانب خداوند بر خلق ، لكن چنان اختصاص به
آن جناب دارد كه در اخبار، هر جا بى قرينه هم ذكر شود، مراد آن حضرت است .
بعضى گفتند: لقب آن جناب (حجة اللّه
) است به معنى غلبه يا سلطنت خداى بر خلايق ، زيرا اين هر دو، به واسطه
آن حضرت به ظهور خواهد رسيد و نقش خاتم آن جناب
انا حجة اللّه است و به روايتى انا
حجة اللّه و خالصته و به همين مهر، حكومت روى زمين كند.
سى و نهم :
(حق )
در مناقب قديمه و هدايه ، (حق
) از القاب آمده است .
در تفسير آيه شريفه
(جاء الحق ...)
در كافى روايت است از امام باقر عليه السلام كه فرموده :
(در آيه شريفه قُلْ جاءَ الْحَقُّ ... .(10)
كه چون قائم عليه السلام خروج كند، دولت باطل برود.)
و بنابراين تفسير، تعبير به صيغه ماضى به جهت تاءكيد وقوع آن و بيان آن كه شكى در
آن نيست ، آنچنان كه گويى واقع شده است و در زيارت آن جناب است :
السّلام على الحق الجديد!
و ظاهر است كه جميع حالات و صفات و افعال و اقوال و اوامر و نواهى را آن حضرت
داراست كه تمام منافع و خيرات و مصالح ثابته باقيه تامّه اى را كه در آن ضرر و
مفسده و خطايى راه ندارد، نه در دنيا و نه در آخرت و نه براى خود و نه براى احدى از
پيروان آن جناب .
چهلم :
(حجاب )
حجاب نيز در (هدايه
) از القاب شمرده شده و در زيارت آن جناب است :
السّلام على حجاب اللّه الازلى القديم .
چهل و يكم و چهل و دوم :
(حمد) و
(حامد)
هر دو، در آن كتاب از القاب شمرده شده .
چهل و سوم :
(حاشر)
حاشر نيز يكى از نامهاى آن حضرت است در صحف ابراهيم ؛ چنانچه در
(تذكرة الائمه )
عليهم السلام مذكور است .
چهل و چهارم :
(خاتم الاوصياء)
از القاب شايعه و آن حضرت خود را به همين لقب شناساند، چنانچه اغلب محدثان روايت
كرده اند از (ابى نصر طريف
)، خادم حضرت عسكرى عليه السلام كه گفت : داخل شدم بر حضرت صاحب الزمان
صلوات اللّه عليه پس به من فرمود: (اى
طريف ! سندل سرخ براى من بياور!)
آوردم آن را براى آن حضرت ، به من فرمود: (مرا
مى شناسى ؟)
گفتم : (آرى !)
فرمود: (من كيستم ؟)
گفتم : (تو مولاى من و پسر مولاى منى !)
فرمود: (اين را از تو سؤ ال نكردم .)
گفتم : (فداى تو شوم ! پس ، بيان كن
براى من آنچه را اراده كردى .)
فرمود: (منم خاتم الاوصياء! به سبب من
، رفع مى كند خداوند بلا را از اهل من و شيعيان من كه بر پا مى دارند دين خدا را.)
چهل و پنجم :
(خاتم الائمه ) عليهم
السلام
در (جنّات الخلود)
از القاب آن جناب شمرده شده .
چهل و ششم :
(خجسته )
در (ذخيره
) آمده كه اين نام آن جناب است در كتاب كندر آل فرنگيان .
چهل و هفتم :
(خسرو)
در (ذخيره
) و (تذكره
) مذكور است كه (خسرو)
نيز نام آن حضرت است و در كتاب جاويدان (خسرو
مجوس ).
چهل و هشتم :
(خداشناس )
در آن دو كتاب مذكور است كه (خداشناس
) نام آن حضرت است . در كتاب شامكونى كه به اعتقاد كفره هند، پيغمبرى
صاحب كتاب بوده است و گويند بر اهل ختا و ختن ، مبعوث شده ومولد او شهر كيلواس بوده
و گويد كه دنيا و حكومت آن به فرزند سيّد خلايق دوجهان به
(يشن ) كه به زبان ايشان ،
نام رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، خواهد رسيد. و او بر كوههاى مشرق و مغرب
دنيا حكم براند و فرمان دهد و بر ابرها سوار شود و فرشتگان ، كارگزاران وى باشند و
پريزادان و آدميان در خدمت او در آيند و از سودان كه زير خط استواست تا ارض تسعين
كه زير قطب شمال است و ماوراى اقليم هفتم را كه گلستان ارم و كوه قاف باشد، صاحب
شود و دين خدا، يك دين باشد و نام او (ايستاده
) و (خداشناس
) است .
چهل و نهم :
(خازن )
در (هدايه
) از القاب شمرده شده .
پنجاهم :
(خلف ) و
(خلف صالح )
در (هدايه
) و (مناقب
) قديمه از القاب شمرده شده و به اين لقب ، مكرر در السنه ائمه عليهم
السلام مذكور شده .
در تاريخ ابن خشاب مذكور است كه آن حضرت مكنّى است به
(ابوالقاسم ) و او دو اسم
دارد: (خلف
) و (محمّد)
و ظاهر مى شود در آخرالزمان . بر سر آن جناب ابرى است كه سايه مى افكند بر او در
برابر آفتاب و سير مى كند با او هرجا كه برود و ندا مى كند به آواز فصيح كه :
هذا هو المهدى ! اين است مهدى ، يعنى آن مهدى موعود كه همه منتظر او بوديد.
روايت شده از امام رضا عليه السلام كه فرمود: (خلف
صالح از فرزندان ابى محمّد، حسن بن على است و اوست صاحب الزمان و اوست مهدى .)
نيز روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه : (خلف
صالح ، از فرزندان من است . اوست مهدى ؛ اسم او محمّد است ؛ كنيه او ابوالقاسم است
. خروج مى كند در آخرالزمان و مراد از خلف ، جانشين است و آن حضرت ، خلف جميع انبيا
و اوصياى گذشته است و جميع علوم و صفات و حالات و خصايص آنها را دارد و مواريث
الهيه ، كه از آنها به يكديگر مى رسد و همه آنها، در آن حضرت و در نزد او جمع بود.)
در حديث لوح معروف كه جابر، در نزد صديقه طاهره عليها السلام ديد، مذكور است بعد از
ذكر عسكرى عليه السلام كه : (آنگاه
كامل مى كنم اين را به پسر خلف او كه رحمت است براى جميع عالميان ؛ بر اوست كمال
صفوت آدم و رفعت ادريس و سكينه نوح و حلم ابراهيم و شدّت موسى و بهاء عيسى و صبر
ايّوب .)
در حديث مفضل مشهور است كه چون آن جناب ظاهر شود، تكيه كند به پشت خود به كعبه و
بفرمايد: (اى گروه خلايق ! آگاه باشيد
كه هركه خواهد نظر كند به آدم و شيث ، پس اينك منم آدم و شيث ... .)
و به همين نحو ذكر نمايد نوح و سام و ابراهيم و اسماعيل و موسى عليه السلام و يوشع
و عيسى و شمعون و رسول خدا صلى الله عليه و آله و ساير ائمه عليهم السلام را.
و به روايت نعمانى مى فرمايد: (منم
بقيّة اللّه از آدم و ذخيره از نوح و مصطفى از ابراهيم و صفوه از محمّد صلى الله
عليه و آله .)
محتمل است كه چون حضرت عسكرى عليه السلام فرزندى نداشت و مردم مى گفتند كه ديگر
جانشين ندارد و به همين اعتقاد، جماعتى باقى ماندند، پس از تولّد آن حضرت ، شيعيان
به يكديگر بشارت مى دادند كه (جانشين
) ظاهر شد وبه جهت اشاره به اين مطلب ، ايشان ، بلكه ائمه ، او را به
اين لقب خواندند.
پنجاه و يكم :
(خنّس )
و آن ستاره هاى سيّاره است كه براى ايشان رجوع است و گاهى از سير، مراجعت مى كنند.
مثل زحل و مشترى و مرّيخ و زهره و عطارد و براى آفتاب و ماه ، رجعت نيست .
حسين ابن حمدان روايت كرده از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود:
(در آيه مبارك
فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. كه او امامى است كه غايب
مى شود در سنه 260.)
در (كمال الدين
) و (غيبت
) شيخ و نعمانى روايت است از امّ هانى كه گفت :
(ملاقات كردم حضرت امام محمّد باقر عليه السلام را، پس سؤ ال كردم از آن
جناب ، از اين آيه فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. سوره
تكوير آيه 15، فرمود: (آن امامى است كه
پنهان مى شود در زمان خود.) تا آخر
آنچه گذشت .
پنجاه و دوم :
(خليفة اللّه )
در (كشف الغمه
) روايت است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:
(خروج مى كند مهدى عليه السلام و بر سر او، ابرى است و در آن مناديى است
كه ندا مى كند اين مهدى ، خليفة اللّه است ؛ او را پيروى كنيد.)
نيز روايت كرده از آن جناب كه فرمود: (او
خليفة اللّه ، مهدى است .) و اين خبر
را گنجى شافعى در كتاب بيان روايت كرده .
پنجاه و سوم :
(خليفة الاتقياء)
چنانچه گذشت در لقب بيست و هشتم .
پنجاه و چهارم :
(دابَّة الارض )
در (هدايه
) از القاب آن جناب شمرده شده . در اخبار بسيار مذكور است كه مراد از آن
، اميرالمؤ منين عليه السلام است و مفسّران اهل سنّت ، آن را حيوانى پندارند و
روايت كنند كه آن جانور چهار دست و پا و پر نيز دارد و طول او شصت ذراع است و كسى
نتواند او را طلب كند و نتواند از او فرار كند و داغ مى كند و نشانه مى گذارد ميان
دو چشم مؤ من ، كلمه مؤ من را و ميان دو چشم كافر، كلمه كافر را تا آخر آنچه ذكر
نمودند از اين صفات و رفتار كه مناسب نباشد مگر براى انسان .
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: (آگاه
باشيد! قسم به خداوند كه دابة الارض ، دم ندارد و ريش دارد؛ يعنى انسان است .)
بر ناظر در علامات و اشراط قيامت ، مخفى نيست كه بيشتر آنچه در آنجا مذكور و روايت
شده است ، در باب آيات و علامات ظهور مهدى صلوات اللّه عليه نيز مذكور است ؛ پس
رواست كه اين لقب ، براى هردو باشد و در اينجا نيز بشود آنچه در آن جا مى شود و در
لقب (ساعة
) خواهد آمد، مؤ يّد اين كلام .
پنجاه و پنجم :
(داعى )
در (هدايه
) از القاب شمرده شده و در زيارت ماءثوره آن جناب است :
السّلام عليك يا داعى اللّه !
و آن جناب ، داعى است از جانب خداوند، خلايق را براى خداوند به سوى خداوند و انجام
اين دعوت را به آنجا رساند كه نگذارد در دنيا، دينى مگر دين جدّ بزرگوار خود صلى
الله عليه و آله و به وجود و وحدت او ظاهر شود صدق وعده صادق الوعد كه
... لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ ...(11)
چنانچه تفسير آن بيايد.
در تفسير على بن ابراهيم روايت است كه در آيه شريفه :
يُريدُونَ اَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ... .(12)
كه خداوند تمام مى كند نور خود را به قائم از آل محمّد عليهم السلام .
پنجاه و ششم :
(رجل )
از القاب رمزى آن جناب است كه شيعيان ، آن حضرت را به اين اسم مى خواندند؛ چنانچه
گذشت موردى از آن در لقب دوم .
پنجاه و هفتم :
(راهنما)
در (ذخيره
) و تذكره مذكوره است كه اين اسم آن جناب است در كتاب
(باتنكل
) كه صاحب آن ، از عظماى كفره است و از آن كتاب ، كلماتى نقل كردند در
بشارت به وجود و ظهور آن حضرت ، كه ما را حاجتى به نقل آن نيست .
پنجاه و هشتم :
(ربّ الارض )
چنانكه در تفسير آيه شريفه وَاَشْرَقَتِ الاَْرْض ... .
رسيده و اخبار آن گذشت و خواهد آمد در باب آينده در ضمن خصايص آن جناب .
پنجاه و نهم :
(زند افريس )
در (ذخيرة الالباب
) گفته است كه : اين اسم آن جناب است در كتاب
(مارياقين ). و عبارت
(ذخيره ) اين است :
وفى كتاب مارياقين ، زند افريس . پس ، احتمال مى رود كه اصل اسم ، همان
افريس باشد و مراد از زند، همان كتاب منسوب به زردشت يا صحف حضرت ابراهيم عليه
السلام يا فصلى از آن باشد. واللّه العالم
شصتم :
(سروش ايزد)
در آن كتاب و در تذكره مذكور است كه اين ، اسم آن جناب است در كتاب زمزم زردشت .
شصت و يكم :
(السلطان الماءمول
)
چنانچه در لقب شانزدهم گذشت و بيايد در باب پنجم در ذكر نصوص خاصه در خبر بيست و
نهم ، كلامى مناسب اين مقام .
شصت و دوم :
(سدره المنتهى )
در (هدايه
) از القاب شمرده شده .
شصت و سوم :
(سناء)
شصت و چهارم :
(سبيل )
هر دو، در آن كتاب از القاب آن جناب شمرده شده .
شصت و پنجم :
(ساعة )
در آنجا از القاب شمرده شده .
در تفسير آيه شريفه
(يسئلونك عن السّاعة ...)
در حديث طولانى مفضل و غير آن ، از امام صادق عليه السلام روايت است كه :
(مراد از
(ساعة
) در آيه شريفه يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّ اعَةِ
اَيّانَ مُرْسيها ... .(13)
و در آيه مباركه شريفه يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ ...
الخ و در آيه شريفه
... وَعِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ...
(14) و در آيه كريمه هَلْ يَنْظُرُونَ اِلا
السّاعَةَ... .(15)
و در آيه شريفه ... وَمايُدْريكَ لَعَلَّ السّاعَةَ...
تا قوله تعالى اَلا اِنَّ الَّذينَ يُمارُونَ فِى السّاعَةِ
لَفى ضَلالٍ بَعيدٍ.(16)
در تاءويل حضرت مهدى عليه السلام است .)
مفضل سئوال كرد كه : (معنى يمارون چيست
؟)
فرمود: (مى گويند كى متولد شد و چه كسى
او را ديده و كجاست او و چه وقت ظاهر مى شود؟ همه اينها به سبب استعجال در امر الهى
و شك در قضاى اوست و مشابهت آن حضرت با ساعة از جهات بسيار است كه مخفى نيست ؛ مثل
آنچه فرمود و مثل آمدن هر دو، بغتة و شراكت در علامات بسيار، از خسف و مسخ و ظهور
آتش و غير آن و امتياز مؤ من از كافر به سبب هر دو و هلاك جبّاران و وقت قرار ندادن
خداوند، براى آمدن آن دو در نزد انبياء و ملائك و اخبار جميع پيغمبران ، امّت خود
را به آمدن هر دو و در تفسير آيه شريفه وَذَكِّرْهُمْ
بِاَيّامِ اللّهِ.(17)
كه خطاب است به حضرت موسى عليه السلام كه متذكر شود وبه ياد بنى اسرائيل آورد ايّام
خداوند را.)
گفته اند كه : (ايّام خداوند، سه روز
است : روز قائم عليه السلام و روز رجعت و روز قيامت .)
و در بعضى از اخبار به جاى رجعت ، روز موت ذكر شده .
و مسعودى در (اثبات الوصيّه
) روايت كرده كه در آن روز كه جناب موسى عليه السلام ذكر مى كرد ايّام
اللّه را براى بنى اسرائيل ، در اطراف منبر او هزار پيغمبر مرسل بودند.
در (غيبت
) فضل بن شاذان روايت است كه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام پرسيد از
رسول خدا صلى الله عليه و آله كه : (اى
رسول خدا ! كى خواهد خروج كرد قائم ما اهل بيت ؟)
فرمود: (اى حسن ! جز اين نيست كه مثلِ
او (ساعة
) يعنى روز قيامت است كه پنهان داشته خداى تعالى ، علم آن را بر اهل
آسمانها و زمين . نمى آيد مگر ناگاه و بى خبر.)
در تفسير آيه شريفه
(حتّى اذا راءوا ...)) ==
در كافى آمده است كه فرمود در آيه شريفه ... حَتّى اِذا
رَاءَوْا مايُوعَدُونَ اِمَّا الْعَذاب واِمَّا السّاعَةَ... .(18)
كه مراد از ما يوعدون خروج قائم عليه السلام است و اوست
(ساعة )؛ پس مى دانند آن
روز كه چه نازل مى شود برايشان از خداوند بر دست قائم او.
شصت و ششم :
(سيّد)
در بسيارى از اخبار، به اين لقب مذكور شده و صدوق در كتاب
(كمال الدّين
) روايت كرده است از على خيزرانى از كنيزكى كه او را هديه كرده بود براى
امام حسن عليه السلام : و چون جعفر، خانه آن حضرت را غارت نمود، فرار كرد و برگشت
به خانه مولاى اوّل خود و او نقل كرد كه حاضر شده بود در وقت ولادت سيّد و اينكه
مادر سيّد، صيقل بود و اينكه امام حسن عليه السلام خبر داده بود او را به آنچه جارى
مى شود بر عيال او. پس تقاضا كرد از آن جناب كه دعا كند براى او كه مردنش را پيش از
او قرار دهد. پس فوت شد در حيات آن حضرت و بر قبر او لوحى بود كه نوشته بود بر آن
كه : (اين قبر مادر
(م ح م د) صلوات اللّه
عليه است .)
آن كنيزك گفت : چون سيّد متولد شد، نورى ديد براى آن جناب كه ساطع بود از او. رسيد
تا به آسمان ، مرغان سفيدى را ديد كه از آسمان فرود مى آيند و بال خود را بر سر و
رو و ساير بدن آن جناب مى مالند، آنگاه پرواز مى كردند؛ پس به امام حسن عليه السلام
خبر داديم ، خنديد و فرمود: (آنها
ملائكه آسمان بودند، نازل شدند كه متبّرك شوند به او و به ايشان ، انصار گويند چون
خروج كند.)
در باب سابق گذشت كه ابى جعفر محمّد بن عثمان نائب دوّم فرمود كه :
(چون سيّد متولد شد ... .الخ )
شصت و هفتم :
(شماطيل )
در (ذخيره
) گفته است كه : اين ، اسم آن جناب است در كتاب ارماتش .
شصت و هشتم :
(شريد)
مكرر به اين لقب مذكور شده در لسان ائمه عليهم السلام خصوص اميرالمؤ منين و امام
باقر عليهما السلام و (شريد)
به معنى (رانده شده
) است ، يعنى از اين خلق منكوس كه نه جنابش را شناختند و نه قدر نعمت
وجودش را دانستند و نه در مقام شكرگزارى و اداى حقش بر آمدند؛ بلكه پس از ياءس
اوايل ايشان از غالبه و تسلط بر آن جناب و قتل و قمع ذريّه طاهره اجلاف ايشان به
اعانت زبان و قلم در مقام نفى و طردش از قلوب برآمدند و ادلّه بر اصل نبودن و نفى
تولّدش اقامه نمودند و خاطرها را از يادش ، محو نمودند.
آن حضرت ، به ابراهيم بن على مهزيار فرمود: (پدرم
به من وصيّت نمود كه منزل نگيرم از زمين ، مگر جايى از آن كه از همه جا مخفى تر و
دورتر باشد به منظور پنهان نمودن امر خود و محكم كردن محل خود از مكائد اهل ضلال
... .)
تا آن كه مى فرمايد: (پدرم به من
فرمود: بر تو باد اى پسر من ! به ملازمت جاهاى نهان از زمين و طلب كردن دورترين آن
، زيرا كه از براى هر وليى از اولياى خداوند، دشمنى است مغالب و سندى است منازع .)
شصت و نهم :
(صاحب )
از القاب معروفه آن جناب است و علماى رجال تصريح كرده اند. در
(ذخيره ) ذكر شده كه اين ،
نام آن جناب است در صحف ابراهيم عليه السلام .
هفتادم :
(صاحب الغيبة )
هفتاد و يكم :
(صاحب الزّمان )
هر دو از القاب معروفه و ثانى از القاب مشهوره آن حضرت است و مراد از آن فرمانفرما
و حكمران زمان ، از جانب خداوند است .
حسين بن حمدان روايت كرده از (ريّان بن
صلت )، گفت : شنيدم حضرت رضا على بن
موسى عليهما السلام مى فرمود: (قائم ،
مهدى ، پسر پسر من ، حسن است ؛ جسمش ديده نمى شود و اسمش را نمى برد احدى بعد از
غيبت او، تا آنكه او را ببيند و اعلان دهند به اسم او، كه خلايق نام او را ببرند.)
پس گفتم به آن جناب كه : (اى سيّد ما !
اگر بگوييم صاحب الغيبة و صاحب الزّمان ؟)
فرمود: (همه اينها مطلقا جايز است و جز
اين نيست كه من ، شما را نهى مى كنم از تصريح به اسم مخفى او از اعداى ما كه او را
نشناسند.)
هفتاد و دوم :
(صاحب الرجعه )
در (هدايه
) از القاب شمرده شده .
هفتاد و سوم :
(صاحب الدّار)
علماى رجال تصريح كرده اند كه از القاب خاصّه آن حضرت است و بيايد در ضمن حكايات
باب هفتم كه فرمود: انا صاحب الدار!
هفتاد و چهارم :
(صاحب الناحيه )
اطلاق آن در اخبار بر آن جناب بسيار است و ليكن علماى رجال فرمودند كه بر حضرت امام
حسن عليه السلام بلكه بر امام على النقى عليه السلام نيز اطلاق مى شود.
سيّد على بن طاووس در اقبال و محمّد بن مشهدى در مزار و غير ايشان روايت كردند كه
تحرير شد در سال 252 بر دست شيخ محمّد بن غالب اصفهانى ، زيارت معروفه كه مشتمل است
بر اسامى شهداء.
علاّمه مجلسى رحمه الله در بحار، فرموده كه : (در
خبر، اشكالى است جهت تقدم تاريخ آن بر ولادت قائم عليه السلام به چهار سال و شايد
نسخه ، 262 بوده و احتمال دارد كه صادر شده باشد از حضرت امام حسن عليه السلام .)
و از اين كلام ، معلوم مى شود قلّت اطلاق آن بر غير امام زمان عليه السلام .
كفعمى در حاشيه مصباح خود آورده كه (ناحيه
) هر مكانى است كه صاحب الامر صلوات اللّه عليه در غيبت صغرى در آنجا
بوده .
هفتاد و پنجم :
(صاحب العصر)
اين لقب ، در شهرت و معروفيّت مثل صاحب الزمان است عليه السلام .
هفتاد و ششم :
(صاحب الكرّة البيضاء)
در (هدايه
) از القاب شمرده شده و گذشت در لقب بيست و هشتم مستندى براى آن .
هفتاد و هفتم :
(صاحب الدّولة الزهراء)
در آن كتاب (هدايه
) در عداد القاب درج شده .
هفتاد و هشتم :
(صالح )
صاحب تاريخ عالم آراء و عالم جليل ، مقدس اردبيلى در
(حديقة الشيعه ) از القاب
آن جناب شمرده اند.
هفتاد و نهم :
(صاحب الامر)
در (ذخيره
) و غيره از القاب آن جناب شمرده شده و آن ، از القاب شايعه متداوله است
.
هشتادم :
(صمصام الاكبر)
در (ذخيره
) گفته شده كه اين نام آن جناب است در كتاب كندرال .
هشتاد و يكم :
(صبح مسفر)
در (هدايه
) از القاب خاصه شمرده شده و محتمل است كه آن را از آيه شريفه
وَالصُّبْحِ اِذا اَسْفَرَ.(19)
استنباط كرده يا در تاءويل آن ، به آن جناب ، خبرى به نظر او رسيده و مناسبت آن به
آن حضرت ، چون صبح صادق روشن و هويدا است .
هشتاد و دوم :
(صدق )
صدق را نيز در (مناقب
) قديمه و (هدايه
)، از القاب خاصّه محسوب داشته اند.
هشتاد و سوم :
(صراط)
(صراط)
را نيز در (هدايه
) از القاب شمرده اند و در كتاب و سنّت ، اطلاق آن بر هر امام بسيار شده
و شاهدى براى اختصاص به نظر نرسيده .
هشتاد و چهارم :
(ضياء)
چنانچه در آن كتاب و در مناقب قديمه است .
هشتاد و پنجم :
(ضحى )
در (تاءويل الا يات
) شيخ شرف الدين نجفى روايت است در تاءويل سوره مباركه
وَالشَّمْسِ وَضُحيها(20)
كه شمس ، رسول خداست صلى الله عليه و آله و ضحاى شمس كه نور و ضياى خورشيد است چون
بتابد، قائم عليه السلام است . و در بعضى نسخ ، خروج آن جناب . و ظاهر است كه پرتو
نور رسالت و شعاع خورشيد آن حضرت به توسّط آن جناب ، خواهد تابيد در شرق و غرب عالم
بر هر صغير و كبير و برنا و پير.
هشتادو ششم :
(طالب التّراث )
در هدايه از القاب شمرده شده و توضيح آن بيايد در لقب وارث به باب يازدهم .
هشتاد و هشتم :
(عالم )
در (ذخيره
) از القاب آن حضرت شمرده شده .
هشتاد و نهم :
(عدل )
چنانچه در (مناقب
) قديمه و (هدايه
) است .
نودم :
(عاقبة الدار)
چنانچه در هدايه است .
نود و يكم :
(عزّة )
(عزّة
) را نيز در آنجا ذكر كرده .
نود و دوم :
(عين )
نيز در آن است ، يعنى عين اللّه ، چنانچه در زيارت آن جناب است و اطلاق آن ، بر همه
ائمه عليهم السلام شايع است .
نود و سوم :
(عصر)
در (ذخيره
) از اسماء آن جناب شمرده شده كه در قرآن مذكور است .
نود و چهارم :
(غايب )
از القاب شايعه آن جناب است در اخبار.
نود و پنجم :
(غلام )
به اين لقب نيز در لسان روات و اصحاب ، مكرّر مذكور شده .
نود و ششم :
(غيب )
در (ذخيره
) از نامهاى آن حضرت آمده كه در قرآن مذكور است و در
(كمال الدين
) صدوق روايت شده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود در آيه شريفه :
... هُدىً لِلْمُتَّقينَ # الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ... .(21)
كه متّقين ، شيعيان على بن ابيطالب عليه السلام هستند.
و اما غيب ، پس او غايب است و شاهد بر اين قول خداوند تبارك و تعالى است كه :
وَيَقُولُونَ لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْهِ آيةٌ مِنْ رَبِّهِ
فَقُلْ اِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْ
مِنَالْمُنْتَظِرينَ.(22)
: و مى گويند چرا فرو فرستاده نشده بر او آيتى از پروردگارش ؟ پس بگو كه : نيست غيب
، مگر خداى را. پس منتظر باشيد. بدرستى كه من با شما از منتظرانم ! يعنى ، براى
آمدن آن غيب از آيات خداوندى است .
نود و هفتم :
(غريم )
علماى رجال تصريح نمودند كه از القاب خاصه است و در اخبار، اطلاق آن بر آن حضرت
شايع است و (غريم
) هم به معنى طلبكار است و هم به معنى بدهكار و در اينجا به معناى اوّل
است و اين لقب ، مثل غلام ، از روى تقيّه بوده كه هرگاه شيعيان مى خواستند مالى را
نزد آن حضرت يا وكلايش بفرستند يا وصيّت كنند يا از جانب جنابش ، مطالبه كنند و در
نظاير اين مواقع ، به اين لقب ايشان را مى خواندند و از غالب ارباب زرع و تجارت و
حرفه و صناعت ، طلبكار بود.
شيخ مفيد در (ارشاد)
روايت كرده از محمّد بن صالح كه گفت : (چون
پدرم مُرد و امر، راجع به من شد، براى پدرم بر مردم دستكى بود از مال غريم .)
شيخ فرمود: (اين رمزى بود كه شيعه در
قديم ، آن را مى شناختند ميان خود و خطاب ايشان حضرت را به آن نام ، براى تقيّه
بود.)
نود و هشتم :
(غوث )
از القاب خاصّه آن جناب است و تفسير آن خواهد آمد در باب نهم .
نود ونهم :
(غاية الطّالبين )
صدم :
(غاية القصوى )
در (هدايه
) هر دو از القاب آن حضرت شمرده شده .
صد و يكم :
(غوث الفقرا)
چنانچه در لقب بيست و هشتم گذشت .
صد و دوم :
(خليل )
در (ذخيرة الالباب
) از القاب آن حضرت شمرده شده .
صد و سوم :
(فجر)
در (تاءويل الا يات
) شيخ شرف الدين نجفى روايت است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود در
تفسير كلام خداوند، والفجر كه :
(مراد او از فجر، قائم عليه السلام است .)
و نيز روايت كرده از آن جناب كه فرمود: در تفسير سوره مباركه
اِنّا اءَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ. كه : ...
حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ.(23)
يعنى : تا آنكه برخيزد و ظاهر شود قائم عليه السلام .
صدو چهارم :
(فردوس الاكبر)
در (ذخيره
) و (تذكره
) مذكور است كه اين ، اسم آن جناب است در كتاب قبرس روميان .
صد و پنجم :
(فيروز)
در كتاب (ذخيره
) گفته كه اسم آن جناب است در نزد آمان ، به لغت ما چار و در تذكرة گفته
كه در كتاب فرنگان ما چارالامان .
صد و ششم :
(فرخنده )
در ذخيره گفته شده كه اين ، اسم آن جناب است در كتاب شعياى پيغمبر.
صد و هفتم :
(فرج المؤ منين )
صد و هشتم :
(الفرج الاعظم )
صد و نهم :
(فتح )
اين هر سه كلمه در (هدايه
) از القاب آن حضرت آمده و گذشت در اخبار ولادت كه حكيمه خاتون به نرجس
خاتون گفت كه : (خداوند مى بخشد امشب
به تو غلامى كه سيّد است در دنيا و آخرت و اوست فرج مؤ منان .)
در تفسير آيه شريفه
(اذا جاء ...)
در كتاب (تنزيل و تحريف
) احمد بن محمّد سيارى روايت است كه فرمودند در آيه شريفه
اِذا جاءَ ... الخ
(24) كه : (مراد از فتح ،
قائم عليه السلام است .)
و در تفسير علىّ بن ابراهيم مذكور است در تفسير آيه مباركه
نَصْرٌ مِنَ اللّه ...الخ
(25) كه اشاره دارد به فتح حضرت قائم عليه السلام .
صد و دهم :
(فقيه )
شيخ طوسى در (تهذيب
) در باب حدّ حرم حسين عليه السلام از محمّد عبداللّه حميرى روايت كرد
كه گفت : نوشتم به فقيه عليه السلام سئوال كردم از او كه :
(آيا جايز است كه تسبيح بفرستد مرد، به خاك قبر حسين عليه السلام ؟ و
آيا در او، فضلى است ؟)
پس جوابى داد و من خواندم توقيع را و از آن نسخه كردم :
(تسبيح بفرست به آن . پس نيست چيزى از تسبيح ، افضل از او و فضل او اين
است كه مسبّح ، فراموش مى كند تسبيح را و مى چرخاند آن سبحه را، پس آن را براى او
تسبيح مى نويسند.)
روايت كرده از او كه نوشتم به فقيه عليه السلام ، سؤ ال كردم از او:
(از خاك قبر آن حضرت كه گذارده مى شود با ميّت در قبرش آيا جايز است اين
يا نه ؟)
پس ، جواب داد و توقيع را خواندم و از آن نسخه كردم كه :
(گذاشته مى شود با ميّت در قبرش و مخلوط كنند با حنوط او، ان شاء اللّه
.)
و مراد از (فقيه
) در اينجا، آن جناب است يقينا.
صد ويازدهم :
(فيذموا)
روايت جابربن يزيد جعفى از پيامبر صلى
الله عليه و آله هنگام معراج
شيخ اقدم ، احمد بن محمّد بن عياش در (مقتضب
الاثر) روايت كرده از جابربن يزيد جعفى
كه گفت : شنيدم سالم بن عبداللّه بن عمر بن الخطاب مى گفت . شنيدم رسول خدا صلى
الله عليه و آله مى فرمود: (خداى
عزّوجلّ، وحى فرستاد به سوى من ، در آن شبى كه مرا به سوى خود برد كه :
(اى محمّد! چه كسى را جانشين خود كردى در زمين بر امت خود؟)
و او داناتر بود به اين .)
گفتم : (اى پروردگار من ! برادرم را.)
فرمود: (اى محمّد صلى الله عليه و آله
! على بن ابيطالب عليه السلام را؟)
گفتم : (آرى ! اى پروردگار من !)
فرمود: (اى محمّد! من واقف و آگاه شدم
بر زمين ، پس برگزيدم تو را از آن . پس ذكر نمى شوم مگر آنكه تو ذكر شوى با من .
آنگاه در مرتبه دوم ، به نظر علمى نگاه كردم به آن ، پس اختيار كردم از آن ، على بن
ابيطالب را پس گرداندم او را وصىّ تو. پس تويى سّيد انبيا و على است سيّد اوصيا.
آنگاه مشتق كردم از براى او اسمى از نامهاى خود، پس منم اعلى و اوست على .
يا محمّد! به درستى كه من خلق كردم على و فاطمه و حسن و حسين و ائمّه را از يك نور،
آنگاه عرضه داشتم ولايت ايشان را بر ملائكه ؛ پس هر كه قبول كرد آن را از مقرّبان
شد و هر كسى انكار نمود آن را از كافران شد.
اى محمّد! اگر بنده اى از بندگان من عبادت كند مرا تا آنكه منقطع شود، آنگاه ملاقات
كند مرا با انكار ولايت ايشان ، داخل مى كنم او را در آتش خود.)
آنگاه فرمود: (اى محمّد! آيا دوست دارى
كه ايشان را ببينى ؟)
گفتم : (آرى !)
فرمود: (پيش برو در جلو خود.)
پس پيش رفتم ، ديدم على بن ابيطالب و حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و
جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن
بن على و حجّة قائم را كه گويا مثل ستاره درخشان است در وسط ايشان . پس گفتم : اى
پروردگار من ! كيستند اينها؟)
فرمود: (ايشان امامانند و اين كسى كه
ايستاده است ، حلال مى كند حلال را و حرام مى كند حرام را و انتقام مى كشد از اعداى
من .
اى محمّد! او را دوست دار، زيرا كه من او را دوست دارم و دوست دارم كسى را كه او را
دوست دارد.)
جابر گفت : چون سالم از حجر كعبه برگشت ، او را متابعت كردم . پس گفتم :
(اى ابا عمرو! قسم مى دهم تو را به خداوند كه آيا خبر داد تو را غير از
پدرت به اين نامها؟)
|