مقدمات ظهور

سيد مجتبى فلاح

- ۳ -


پيامبر اسلام صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم

با توجه به آن چه گذشت در مى يابيم يکى از ويژگى هاى انقلاب هاى توحيدى، اين است که در کنار موسى (على نبيّنا وآله وعليه السّلام)، هارون را داريم، در پيرامون عيسى (على نبيّنا وآله وعليه السّلام)، حواريون را، ودر نهضت رسول الله (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) افراد ساخته شده در دوران پنهانى وتنهايى را مانند على مرتضى (عليه السّلام) که خداوند متعال در آيه ى چهارم سوره ى مبارک تحريم نقش وى در يارى کردن فرستاده ى خويش را متذکّر شده وفرموده:

(فاِن تَظاهَرا عليه فاِنّ اللّه هو مَوليه وجبريلُ وصالحُ المؤمنين والملائکه بعد ذالک ظهير)؛ اگر شما دو زن بر آزار پيامبر اتّفاق کنيد (هرگز بر او غلبه پيدا نخواهيد کرد)؛ زيرا خدا، يار ونگهبان او است وجبريل امين ومردان صالح وبا ايمان وفرشتگان حق، يار ومددکار اويند.

به اتّفاق مفسران شيعه وسنّى، مصداق بارز ومستقيم (صالحُ المؤمنين) امير المؤمنين على (عليه السّلام) است. گذشته از آن که نقش حياتى آن حضرت در پشتيبانى رسول مکرم اسلام (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) در جنگها، درگيرى ها، نشيب وفرازهاى سخت وطاقت فرساى دوران خفقان مکه وروزهاى پرالتهاب مدينه، بر کسى پوشيده نيست.

نقش ياران در زندگانى امامان عليهم السلام

در تاريخ امامان معصوم (عليهم السلام) نيز نيازمندى به چنين پشتوانه اى را به صورت متعدّد در دوره ى هر امامى مشاهده مى کنيم. شواهد بسيارى وجود دارد که دلالت مى کند بر اين که اگر امامان (عليهم السّلام) پيروان نيرومند وياران متعهد وکارايى داشتند، در برابر دشمنان دست به اقدامات نظامى مى زدند وحکومت حقّ اسلامى را تشکيل مى دادند، ولى اين وظيفه را به طور نامعيّنى به تأخير انداختند تا زمانى که فعّاليّت هاى فکرى پيروان شان به بار بنشيند وترجمان آگاهى سياسى ومذهبى آنان شود ودر همين مسير، بالا خره، يکى از امامان معصوم (عليهم السّلام) قادر شود با ابزار نظامى، حکومت را به دست گيرد.

حضرت على عليه السلام

در رابطه با حکومت حضرت على (عليه السّلام) که بلافاصله بعد از رحلت پيامبر گرامى اسلام (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) برپا نشد، در روايتى از فضل بن شاذان که به امام باقر (عليه السّلام) منتهى مى گردد، چنين آمده است:

رسول خدا (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) به اميرمؤمنان على (عليه السّلام) خطاب فرمود: (يا علي! اِن قريشاً ستُظهَر على ما استَبطنَته وتجتمع کلمتُهم على ظُلمک وقهرک. فاِن وَجدتَ اعواناً فجاهِدهُم، وَاِن لم تجد اعواناً فکُف يدک واَحقِن دَمَک؛ فاِنَّ الشهادَه مِن وَرائک. وَاعلَم انّ ابنى يَنتقِمُ مِن ظالميک وظالمى اولادِک وشيعتک فى الدنيا، ويُعَذّبهم اللّه فى الاخِره عذاباً شديداً).؛ اى علي! همانا قريش، به زودى، عليه تو برخواهند خاست وبه خاطر ظلم وغلبه بر تو، دست به دست هم خواهند داد. اگر ياورانى يافتى، پس به جهاد با ايشان برخيز، واگر نيافتى کسانى را که تو را يارى کنند، پس دست نگهدار وخون خويش را حفظ کن. به درستى که شهادت، در انتظار تو است. بدان که فرزند من (مهدى (عليه السّلام)) از ستمگران بر تو وبر فرزندان وشيعيان ات در دنيا انتقام خواهد گرفت، وخداوند در آخرت ايشان را به عذاب سخت مبتلا خواهد کرد.

در اين هنگام، سلمان فارسى از آن حضرت پرسيد: (اى رسول خدا! (آن فرزندى که از دشمنان انتقام خواهد گرفت) کيست؟). حضرت فرمود:

التاسع مِن وُلدِ ابنى الحسين، يظهر بعد غيبتِهِ الطويله، فَيُعلِنُ امرَ الله ويظهر دين الله وينتقم مِن اعداء الله ويملا الارض قسطاً وعدلاً کما مُلِئَت جوراً وظلماً (1) نهمين از فرزندان پسرم حسين (عليه السّلام) که بعد از غيبتى طولانى، آشکار مى شود، پس امر خدا را ظاهر مى گرداند ودين او را پيدا مى سازد، واز دشمنان خدا انتقام مى گيرد، زمين را پر از عدل وداد مى کند، هم چنان که لبريز از ظلم وجور شده است.

به راستى چرا امير المؤمنين (عليه السّلام) که خود (در کودکى، بزرگان وشجاعان عرب را به خاک افکند وشاخه هاى بلند درخت قبيله هاى بت پرستى را درهم شکست)(2) حال، براى ستاندنِ حق خويش، مأمور مى شود که اگر ياورى پيدا کرد، اقدام کند؟

اين حديث شريف، به روشنى بيان مى کند که مسئوليّت جلوگيرى از ريخته شدنِ خون ولى خدا، بر عُهده ى انسان هاى لايق وکارامدى است که توانايى حفاظت از جان امام خويش را داشته باشند. در پرتو وجود چنين يارانى است که حجّت خدا مجالِ قد عَلَم کردن در برابر دشمنان دين خدا را خواهد يافت. در صورت فقدان اين عنصر حياتى از پهنه ى زندگى سياسى ولى خدا، او، مأمور به سکوت است، حتّى در مقابل اساسى ترين انحرافات پديد آمده در مسير سعادت بندگان خدا، که خلافت وجانشينى رسول خدا باشد.

به راستى، چرا آن على (عليه السّلام) که به فرموده ى پيامبر اسلام (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) (اگر مردم شرق وغرب عالم در برابرش بايستند، بر همه ى آنان غلبه مى کند(3) در خطبه ى يکصد وهشتاد ويکم نهج البلاغه(4)، پس از يادِ مهدى موعود (عليه السّلام) لب به گلايه از اطرافيان خود مى گشايد، با حال گريه دست بر محاسن سپيدش مى زند وخاطره ى ياران با وفايش، عمّار وابن تّيهان وذوالشهادتين و... را زنده مى کند؟ آيا پاسخ، جز اين است که مردى چون على (عليه السّلام) نيز براى دست يابى به اهداف بلند خويش، به ياورانى چون مالک اشترها که جان بر کف، در پى تحقق اهداف امام خويش هستند، نيازمند است؟

مرور خطبه هاى 27 و69 و70 و96 و181 نهج البلاغه(5) ونيز دقّت در ماجراهاى کوچک وبزرگ دوران حکومت امام اوّل (عليه السّلام) به ما مى نماياند که کمى اطرافيان لايق وکارامد، در کوتاهى عمر دولت آن حضرت تأثير زيادى داشته است.

امام حسن مجتبى عليه السّلام

تا کنون روشن شد که در هر انقلاب وحکومتى، پس از رهبرى، جريان اصلى مقاومت واداره ى امور، بر عهده ى نيروهاى مخلص وکارامدى است که بيش ترين فشار وبار حرکت را بر شانه کشيده وهسته ى مرکزى نظام را تشکيل مى دهند.

آن چه از خلال روايات به دست مى آيد، اين است که اگر امام دوم، حضرت حسن بن على (عليهما السلام) اطراف خويش، چنين ياوران ومديرانى را مى يافت، دست از حکومت نوبنيان خويش نمى کشيد. خيانت سه تن از سرلشکران آن حضرت وطاقت نياوردن ايشان در مقابل سيم وزَرهاى معاويه لعنه اللّه که در نهايت به ترک لشکرگاهِ امام خويش وپيوستن به سپاهيان دشمن منجر شد، از سختى امتحاناتى حاکى است که شيعيان براى نشان دادن ميزان پايدارى وصداقت خويش نسبت به حق با آن روبه رو هستند،(6) آزمايشاتى که حکم غربال مدعيان طرفدارى از حجّت خدا را دارند، ودر صورت سربلند بيرون آمدن از آن، حجّت را بر ولى خدا، براى رويارويى با دشمنان تمام مى کند.

مرور تاريخ زندگى امام حسن مجتبى (عليه السّلام) به ما نشان مى دهد که عمده ترين علت در کناره گيرى آن حضرت از ميدان جنگ با معاويه لعنه اللّه، وواگذارى زمام حکومت به وى، نداشتن ياران با وفايى بود که آن امام مظلوم (عليه السّلام) را در مقابل دشمن نصرت دهند.

حضرت حسن بن على (عليهما السّلام) در کلامى نورانى علت قبول صلح را چنين بيان مى فرمايد: وَاللّه ما سلمتُ الا مر اِليه اِلاّ انّى لم اجِد انصاراً، ولو وَجدَتُ انصاراً لقاتَلتُهُ ليلى ونَهارى...(7) به خدا سوگند! من کار را به معاويه واگذار نکردم مگر به اين دليل که ياور نيافتم، واگر مى يافتم کسانى را که يارى ام مى کردند، در طول شب وروزام با او مى جنگيدم.

امام حسين عليه السلام

تأثير فراوان برخوردارى از ياران کارامد وهواداران استوار گام ومخلص، تا آن جاست که در بررسى تاريخ حضرت حسين بن على (عليهما السلام) به اين نتيجه مى رسيم که وجود چنين يارانى، در ورود آن حضرت به ميدان خونين دفاع از اصول شريعت، ايفا کرده است.

در نقلى، مهم ترين دغدغه ى جناب عقيله ى بنى هاشم حضرت زينب کبرى (عليها السلام) که در شب عاشورا، در رابطه با ياران امام حسين (عليه السّلام) بروز کرده، او، به آن حضرت عرض مى کند:

اخي! هل استعلمتَ مِن اصحاب نيّاتهم؟ فاِنّى اخشى ان يسلموک عند الوثبه واصطکاک اسنه؛ برادر جان! آيا از مقاصد ونيّت هاى ياران ات آگاهى پيدا کرده اي؟. من از آن مى ترسم که ايشان تو را در سختى جنگ رها کنند.

سيد الشهداء (عليه السّلام) در پاسخ، گريست وفرمود:

اما وَاللّهِ! - لقد نهرتُم وبَلَوتُهم وليس فيهم الا شوَش الا قعسَ، لَيستاءنِسوُنَ بالمَنّيه دونى استيناس الطفل بِلَبنِ اُمّه؛(8) به خدا سوگند! من ايشان را از خودم راندم وآزمايش کردم. در ميان آنان، کسى که مُتکبر وفرارى از کار باشد، نيست. به درستى که اُنس ايشان به کشته شدن در رکاب من، بيش تر است از اُنس طفل شيرخوار به شير مادر.

آزمايش اطرافيان از سوى حضرت امام حسين (عليه السّلام)، حاکى از رابطه تنگاتنگ نحوهِ تصميم گيرى رهبر با موقعيت روحى وروانى واخلاقى واعتقادى ياران است. همان گونه که اعلامِ برداشتن بيعت از ذمّه اطرافيان در منازل مختلفِ سفر به کربلا، به خصوص در شب عاشوراء، خبر از آن مى دهد که سيد الشهداء (عليه السّلام) به طور مستمر، در پى پاکسازى اطرافيان خود بودند تا در نهايت کسانى به عنوان يار در کنار آن حضرت باقى بمانند که ناب ناب ودر بالاترين درجه خلوص باشند.

در بيان ديگرى، آن حضرت ياران خويش را چنين توصيف مى کند:

فاِنّى لا اعلم اصحاباً اوفى ولا خيراً مِن اصحابى(9) به درستى که من، ياران وهمراهانى با وفاتر وبهتر از اصحاب خويش نمى شناسم.

اين، خود، نشانه ى آن است که بودن ونبودن چنين اصحابى، در تصميم سازى براى رهبرى يک نهضتِ پايدار، بسيار حايز اهمّيّت است. به درستى که عدم وجود يارانى جان بر کف در اطراف حضرت حسن بن على (عليهما السلام) باعث شد تا حضرت اش رويارويى نظامى با معاويه لعنه اللّه را که به منزله ى به کارگيرى آشکار تمام قوا براى ريشه کنى باطل وپى ريزى وحفاظت از حکومت حق است، امرى نابه جا به شمار آورد، ودر مقابل، وجود همين ياران، هر چند اندک، پيرامون حضرت حسين بن على (عليهما السلام)، عاملى مهم گشت تا قيام به شمشير بهترين راهِ احياى آيين رو به اُفولِ اسلام ناب به حساب آيد.

به راستى، آيا ياران حضرت مهدى (عليه السّلام) مى توانند کم تر از ياوران سيد الشهداء (عليه السّلام) باشند که ظهر عاشورا، جسم خويش را سپر تيرهاى بلا کردند تا حجّت خدا، در امنيّت، به اقامه ى نماز بپردازد؟

ضرورت عبرت آموزى از عمل کرد پيشينيان، طرح اين پرسش را بايسته مى کند که آيا اگر اهل کوفه به جاى پايمال نمودن بيعت خويش با سبط پيامبر اکرم (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم)، حضرت امام حسين (عليه السّلام)، بر عهد خويش درباره ى يارى آن حضرت، ثابت واستوار باقى مى ماندند، آيندگان شاهدِ رقم خوردنِ صفحات تاريخ با چه محتوا ومطالبى بودند؟

امام صادق عليه السلام

بعد از شهادت امام سوم (عليه السّلام) نيز امامان ديگر، از اين رکن اساسى غافل نبودند وبر حسب اقتضاى زمان، در صدد تربيّت مُهره هايى بر آمدند تا در صورت تشکيل دولت حق الهى، ايفاى نقش کنند وتوانايى عهده گيرى بخشى از مسئوليّت نهضت را داشته باشند.

اين برنامه، به طور پنهانى ادامه داشت تا آن که توقّع زود هنگام برخى از ياران امام صادق (عليه السّلام) در برپايى حکومت ناب اسلامى به دست آن حضرت، سبب شد تا حضرت اش ضمن پرده بردارى از اين استراتژى، ناکارايى اطرافيان را علّتى مهم در عدم تشکيل حکومت اصيل توحيدى به دست خويش برشمارَد.

در روايتى، وقتى که برخى از اصحاب امام ششم (عليه السّلام) به آن حضرت ابراز محبّت کردند وبا بيان کثرتِ جمعيّت شيعيان، به صورت کنايه، از زمان قيام آن حضرت وتشکيل حکومت حق الهى مى پرسند امام صادق (عليه السّلام) مى فرمايد:

(اما لو کَمُلَت العدّه الموصوفه ثلاثمئه وبضعه عشر، کان الذى تريدون..)(10)؛ آگاه باش! هرگاه آن عدّه ى وصف شده (که توانايى يارى ما را، در تشکيل دولت الهى دارند) به سيصد واندى نفر برسند، آن زمان، آن چه شما در خواست مى کنيد، محقّق خواهد شد.

در روايت ديگرى، هنگامى که سُدير صيرفى وارد بر امام صادق (عليه السّلام) شده وعرض کرده: (وَاللّهِ ما يَسعُکَ القعود؛ به خدا سوگند! اکنون زمان نشستن شما نيست (بلکه بايد قيام کنيد وحکومت تشکيل دهيد))، آن حضرت، علّتِ اين سخن سدير را جويا مى شود. وى در پاسخ مى گويد: (لکثره مواليک وشيعَتِک وانصارک. وَاللّهِ! لوکانَ لا ميرالمؤمنين (عليه السّلام) مثل ما لک مِن الا نصار والموالى والشيعه، ما طَمعَ فيه تَيمٌ ولاعُدى؛ به خاطر فراوانى دوست داران وپيروان وياوران شما. به خدا سوگند! اگر امير المؤمنين (عليه السّلام) به اندازه ى شما کمک کار ودوست دار وپيرو داشت، هرگز قبايل قريش (تيم وعدى)(11) در خلافت وحکومت طمع نمى کردند)..

امام صادق (عليه السّلام) در ادامه، از تعداد ياران ومواليانى که سُدير از آنان سخن مى گفت، پرسيد. او در پاسخ مى گويد: (تعداد آنان، صدهزار نفر است).. حضرت با تعجّب به گفته وى مى نگرد، ولى او در جواب مى گويد: (بلکه دويست هزار نفر) ودر ادامه، براى تأکيد بر اين تخمين خويش اضافه مى کند: (بله؛ حتّى نيمى از مردم دنيا از ياران شما هستند).. امام صادق (عليه السّلام) در پاسخ سدير مى فرمايد: (بر تو است که به همراه ما به (ينبع) (نام روستايى در نزديکى مدينه) بيايى)... در دنباله ى حديث، سدير مى افزايد:

به همراه حضرت رفتم تا آنکه وقت نماز در سرزمينى پياده شديم. امام صادق (عليه السّلام) در اين هنگام، نگاهى به جوانى که در آن نزديکى بُز مى چراند، افکند وفرمود: (يا سدير! وَاللهِ! لوکانَ لى (شيعه) بعددِ هذهِ الجديان ما وسعِنى القعود؛ اى سدير! به خدا قسم! اگر پيروان من به تعداد اين بُزها بودند، بر پاى نمى نشستم (وقيام مى کردم).

سدير مى گويد: (بعد از تمام شدنِ نماز، حيوانات آن گلّه را شمردم ويافتم که عدد آن ها از هفده تجاوز نمى کند!).(12)

آن چه از اين روايت شريف به روشنى قابل استفاده است، اين است که سدير صيرفى، با نگاه سطحى خويش به جامعه ى آن روز، عامل اساسى در قيام مسلّحانه وپى ريزى حکومت ظلم ستيز توحيدى را فقط برخوردارى از مقبوليّت مردمى وپشتيبانى ظاهرى توده ها مى دانست: در حالى که از نگاه نافذ امام صادق (عليه السّلام)، مهم تر از چنين زمينه ى مردمى، در اختيار داشتن مُهره هاى کليدى ونيروهاى مشکل گشايى است که در مواقع ومراحل حسّاسِ نهضت، رهبرى را از قرار گرفتن در بن بست برهانند وبا کارسازى به موقع، سنگينى مسئوليّت هاى مختلف اجرايى را از دوش پيشواى قيام مى کاهند.

ياورانى که از ايشان سخن گفته مى شود، انسان هايى هستند وارسته که بر اساس عقايد استوار خويش، سرپرستى امام معصوم (عليه السّلام) را ناشى از ولايت اللّه بر تمامى موجودات مى دانند هيچ چيزى را بر امر امام خود مقدّم نمى دانند، سعادت را در گروِ رضاى او يافته اند، واز خود در برابر اراده ى معصوم (عليه السّلام) تدبيرى ارائه نمى دهند ودر کار او چون وچرا نمى کنند.

اين، نکته اى است که در روايت سهل بن حسن خراسانى، از امام صادق (عليه السّلام) به روشنى، نمايان است.

وى هنگامى که به آن حضرت عرض مى کند: (چه چيز شما را واداشته تا آن که از حق مسلّمِ خويش (حکومت) باز بنشينيد؟ در حالى که صد هزار شيعه ى پا در رکاب وشمشير زن در اختيار شماست؟)، امام صادق (عليه السّلام) دستور مى فرمايند تا تنور آتش را روشن کنند، وقتى شعله ى آتش برافروخته شد، حضرت به او دستور مى دهند که وارد تنور شود! او که گمان کرده بود، امام (عليه السّلام) از سخنان اش غضب ناک شده وقصد مجازات اش را دارد، عرض مى کند: (آقا! مرا ببخشيد! به آتش عذاب ام نکنيد!)، در همين وقت، هارون مکّى در حالى که کفش هايش را به دست گرفته بود وارد مى شود وخدمت امام خويش سلام عرض مى کند. حضرت بدون هيچ مقدّمه اى به او مى فرمايد: (کفش هايت را بگذار ودرون تنور بنشين!). هارون مکّى نيز بدون هيچ گونه درنگ وپرسشى، اين کار را انجام مى دهد. امام (عليه السّلام) در اين حال به گفت وشنودِ خود با مرد خراسانى ادامه مى دهد ومطالبى را درباره ى خراسان به او مى فرمايند که گويا از نزديک در جريان آن ها بوده است. پس از آن، رو به سهل بن حسن خراسانى کرده ومى فرمايد: (برخيز وداخل تنوير را بنگر!). او مى گويد: (هنگامى که به درونِ آتشِ در حال زبانه کشيدن نگاه کردم، هارون را در حالى ديدم که چهار زانو نشسته بود وبا ديدن ما سلام مى کند). در اين وقت امام صادق (عليه السّلام) از مرد خراسانى مى پرسد: (در خراسان، چه تعداد مثل اين شخص مى شناسى). سهل در پاسخ مى گويد: (به خدا قسم! يک نفر هم اين گونه نداريم).. در اين هنگام حضرت مى فرمايند:

اما اِنّا لا نخرج فى زمانٍ لا نجد فيه خمسه معاضدين لنا! نحن اعلم بالوقت!(13) (آگاه باش! ما، در زمانى که پنج تن ياور وکمک کار پيدا نکنيم، قيام نمى کنيم! (آرى) ما آگاه تريم که وقت قيام چه زمان است!).

مشاهده مى شود که در اين روايت، امام ششم (عليه السّلام)، فقط، امثال هارون مکى را لايق وشايسته ى معاضدت ومددکارى ويارى خويش مى داند، يعنى انسان هايى که به دستور امام (عليه السّلام) همانند دستور خدا توجّه مى کنند وبه همين جهت، پيش از آن که دشوارى امر مولايشان در نظرشان جلوه کند، مقام رفيع وبلندِ امر کننده، نظرشان را جلب مى کند وهيچ گاه، راضى به زمين ماندنِ دستور امام خويش نمى شوند.

نکته ى ديگرى که شايد بتوان از اين حديث استفاده کرد، اين است که مرد خراسانى، با نگاه سطحى خويش، فقط تعداد انسان هايى را که بدون به ميان آمدن پاى امتحان، دم از يارى اهل بيت (عليهم السّلام) مى زدند، ديده بود. در حالى که امام صادق (عليه السّلام) به او فهماند که نه تنها امر برپايى حکومت به دست حجت خدا، بدون امتحان وجداسازى وغربال ياوران با وفا از ديگران، تحقّق نمى يابد، بلکه در اين وادى، امتحانى سخت ودشوار صورت خواهد گرفت.

حضرت مهدى (علت غيبت، مانع ظهور)

تا کنون با آن چه گذشت، روشن شد که سنّت قطعى الهى چه در ميان پيامبران وچه در ميان امامان معصوم (عليهم السّلام)، چنين استوار شده که هر پيشواى عادلى براى پيشبرد اهداف اش نيازمند به ياورانى است که پشت گرمى رهبر خويش را فراهم کنند؛ به گونه اى که آن رهبر، ايشان را تکيه گاه خويش بداند، اکنون بايد بگوييم، رهاورد بررسى احاديثى که علّت يا علت هاى غيبت امام دوازدهم (عليه السّلام) را بيان مى کند، به ما نشان مى دهد که يکى از بارزترين علّت هاى عدم ظهور، خوف آن حضرت بر جان خويش است. اين، نشانه ى آن است که امام زمان (عليه السّلام) نيز در زمانى قيام مى کند که اين مانع از ميان برداشته شده باشد؛ چرا که اگر حضرت مهدى (عليه السّلام) پيش از برطرف شدنِ اين مانع، ظهور کند، يقيناً، مورد آزار واذيّت دشمنان قرار مى گيرد وهمان عاقبتى که ديگر امامان داشتند در انتظار امام دوازدهم (عليه السّلام) هم خواهد بود.

در حديثى، زراره، يکى از ياران امام صادق (عليه السّلام) مى گويد: امام ششم (عليه السّلام) فرمود: (امام قائم (عليه السّلام) پيش از ظهور خويش، مدّتى از چشم ها غايب خواهد شد).. عرض کردم: (علّت آن چيست؟). فرمود: (يخاف القتل)؛ بر جان خويش بيمناک است).(14)

در روايت ديگرى، زمان پايان خوف وپنهان شدن آن حضرت از ديد صاحبان قدرت، به وقتى موکول شده که اذن بر نصرت ويارى اش از جانب خداوند متعال مورد تأييد قرار گرفته باشد.(15)

در کنار هم قرار دادن اين احاديث، به ما مى نماياند که نبودن اصحاب لايق وکارامدى که مسئوليّت حفاظت از جان امام دوازدهم (عليه السّلام) ويارى ونصرت وى در اوج تشکيل حکومت جهانى را بر عهده بگيرند، مانع اساسى در غيبت آن حضرت است.

مرحوم شيخ طوسى، بعد از آوردن روايات، اين چنين، مى افزايد:

ولمِثل ذالک اختفى رسول اللّه (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) فى الشعب تاره واُخرى فى الغار وقعد أمير المؤمنين (عليه السّلام) عن المطالبه بحقّه(16)؛ به خاطر خوف از قتل بود که رسول خدا (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) زمانى به شعب پناه برد وهنگامى هم در غار مخفى شد، وبه همين دليل بود که امير المؤمنين (عليه السّلام) از مطالبه وستاندن حق خويش صرف نظر کرد.

به راستى، آيا رفع اين مانع، يعنى زايل شدن خوف امام دوازدهم (عليه السّلام) بر جان خويش، قبل از فراهم آمدن ياران با وفا وکارامدى که ميثاق بر پاسدارى از آن حضرت بسته باشند، با ايثار وجانبازى خويش، دشمنان را از اطراف امام زمان (عليه السّلام) پراکنده کنند وبا شجاعت وسلحشورى از آن حضرت دفاع کنند، ممکن خواهد بود؟ در حديثى، امام سجاد (عليه السّلام)، اين نکته را مورد تاءييد قرار داده، فرموده:

... ثم يخرج الى مکّه والناس يجتمعون بها... فيقوم هو بنفسِهِ، فيقول: (ايّها الناس! انا فلان بن فلان؛ انا ابن نبى الله؛ ادعوکم الى ما دعاکم اِليه نبى الله).، فيقومون اِليه ليقتلوه، فيقوم ثلاثمئه وينيف على الثلاثمئه فيمنعونه منه...(17)؛ پس از آن که امام زمان (عليه السّلام) به سوى مکه روانه گشته ومردم در آن جا گِرداگرد آن حضرت جمع شوند... حضرت ايستاده ومى فرمايد: (اى مردم! من، فلانى فرزند فلانى هستم. من، پسر نبى خدا هستم. شما را به سوى آن چه پيامبر خدا بدان خواند، فرا مى خوانم).. در اين هنگام، عدّه اى بر مى خيزند تا آن حضرت را به قتل برسانند، امّا سيصد واندى از ياران حضرت مهدى (عليه السّلام) مانع اين کار شده (واز آن حضرت حفاظت مى کنند).

اين نکته، در احاديثى که از طرق اهل سنّت به ما رسيده، نيز مورد اشاره قرار گرفته است. در حديثى، محمّد بن حنفيه مى گويد: نزد حضرت على (عليه السّلام) بوديم که مردى درباره ى حضرت مهدى (عليه السّلام) از آن حضرت پرسيد. امير المؤمنين (عليه السّلام) در پاسخ فرمود:

... ذاک يخرج فى آخر الزمان. اِذا قال الرجل: (اللّه! اللّه!)، قُتل، فيَجمعُ الله تعالى له قوماً...(18)؛ او، در آخر الزمان خروج مى کند، هنگامى که آن مرد بگويد: (خدا! خدا!)، به قتل مى رسد، امّا خداوند متعال براى (دفاع از) او گروهى را جمع مى کند).

در اين رابطه مرحوم شيخ طوسى، در ابتداى فصل پنجم از کتاب الغيبه که درباره ى علّت غيبت امام زمان (عليه السّلام) نوشته شده است، چنين مى فرمايد:

هيچ علّتى مانع از ظهور آن حضرت نيست، مگر خوف وبيم ناکى وى بر جان خويش؛ چرا که اگر هر عاملى غير از اين در ميان بود، هرگز جايز نبود که امام زمان (عليه السّلام) از ديده ها مخفى بماند، بلکه بر او بود که مشقّت ها واذيّت ها را تحمّل کند؛ زيرا، جايگاه ومقام امامان وانبياء (عليهم السّلام) نزد خداوند با به جان خريدن سختى ها رفيع وبلند مى گردد.(19)

اين نکته، از منظر دانشمندان ديگرى مانند سيد بهاءالدين نجفى، نويسنده ى کتاب (منتخب الا نوار المضيئه) مخفى نمانده است. او نيز در اين باره مى گويد:

از آن جا که ظهور حضرت مهدى (عليه السّلام) سبب برپايى حدود واجراى بسيارى از احکام مى شود، وغيبت ونهان بودن وى باعث تعطيل شدن وکنارماندن بسيارى از حدود شريعت پيامبر اسلام (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) شده است، پى مى بريم که سبب اصلى در غيبت آن حضرت از ناحيه ى خداوند متعال وامام زمان (عليه السّلام) نيست؛ چرا که در اين صورت، لازم ميآمد که خدا وامام (عليه السّلام)، واجبى را که همان اقامه ى حدود واجراى دستورات اصيل اسلامى است، ترک کرده باشند وچنين چيزى برايشان محال است. بنابراين، بايد بگوييم، سبب اساسى در مخفى بودن امام عصر (عليه السّلام) از ديده ها، نبودن ياور وصلاحيّت نداشتن جامعه ونسل حاضر براى پذيرش آن امام همام است.(20)

در روايتى ذيل اين آيه ى شريف (يا ايّها الذين آمنوُا مَن يرتد منکم عن دينِه فسوف يأتِى اللّهُ بقومٍ يحبُّهم ويحبُّونه اذلّه على المؤمنين اعِزه على الکافرين يجاهدون فى سبيل اللّه ولا يخافون لومه لائم ذالک فضلُ الله يؤتيهِ مَن يشاء واللّه واسع عليم).(21)

امام صادق (عليه السّلام) چنين مى فرمايد:

صاحب اين امر(حضرت مهدى (عليه السّلام)) در پرتو اين آيه، در حمايت چنين ياران آگاه ودلاور محفوظ مى ماند.(22)

اين روايت شريف، در ضمن آن که ويژگى هاى ياران امام دوازدهم (عليه السّلام) را در پرتو آيه ى فوق مورد اشاره قرار مى دهد، يکى از وظايف مهم وغير قابل اغماض ايشان را حمايت وحفاظت از حضرت مهدى (عليه السّلام) برمى شمرد وآن را مورد تأکيد قرار مى دهد.

به راستى، امام موعود، انقلاب خويش را با يارى کدامين ياوران آغاز مى کند وبا پشتيبانى چه مردانى حکومت خويش را استمرار مى بخشد؟ آيا او که آخرين ذخيره ى خدا ويگانه منجى بشريت است، مى تواند به اميد يارانى که (همچون ياران على (عليه السّلام) از مردانگى جز صورت وقيافه اى را به ارث نبرده بودند ودر صفت به کودکان بى خرد مى ماندند ودر حقيقت همانند عروسان حجله نشين بودند)(23)، قيام کند؟

مهدى (عليه السّلام) که قيام خويش را در نهايت عزّت واقتدار آغاز مى کند وبا هدف گسترش آيين خدا در پرتو حکومت بلا منازع الهى ادامه مى دهد، دشمنانى کينه توزتر از خوارج، مکّارتر از معاويه لعنه اللّه وقدرت مندتر از عمروبن عبدُود پيش روى دارد در اين ميدان، نيازمند ياورانى است که در شجاعت وبصيرت وشيفتگى، مانند مالک وعمّار وميثم باشند، کارگزارانى که بازوان اجرايى حکومت اش باشند وعاملان اقامه ى عدل وبسطِ شريعتِ حيات بخش الهى در جامعه. شايستگى، توانمندى، استوار گامى وسلامت رفتارى آنان، بى گمان، مهم ترين نقش را در سامان يابى جامعه ى پس از ظهور در ابعاد مختلف ايفا خواهد کرد. به جهت کارايى، نيرومندى، شکست ناپذيرى وجمع شدن بسيارى از اوصاف والاى اخلاقى واعتقادى در ايشان، هنگامى که امام زمان (عليه السّلام) ظهور مى کند، ياران اش را نه فقط با نامِ يار وياور که با عنوان (خاصّان، ونزديکان ارج وقرب دار) براى يارى خويش فرا مى خواند.

در حديث مفضّل از امام صادق (عليه السّلام) اين طور آمده:

... فيصرخ صرخه فيقول! (يا معاشر نقبايى واهل خاصّتى ومَن ذخرهم اللّه لنُصرتى قبلَ ظهورى على وجهِ الارض! ائتونى طائعين...؛(24) اى گروه نزديکان من واى خاصّان من واى کسانى که خداوند براى يارى من، بر روى زمين پيش از ظهورم، ذخيره شان کرده بود! با رغبت نزد من آييد..)..

نکته ى جالب توجه ديگرى که در اين حديث شريف نمايان است، ونبايد مورد غفلت قرار گيرد، اين است که از عبارت: (وَمن ذخرهم لنصرتى قبل ظهورى على وجه الارض) چنين استفاده مى شود که ياران امام زمان، بايد پيش از ظهور ودر دوران غيبت ساخته شوند. از اين رو، زمان پيش از ظهور را بايد فرصت تکامل روحى، اعتقادى، سياسى، فرهنگى شيعيان در جهت آمادگى براى يارى امام دوازدهم (عليه السّلام) دانست.

اين نکته، با بررسى احاديثى که در اين باره به دست ما رسيده اند، تکميل مى شود؛ چرا که در برخى از روايات، ساعت ظهور آن مُصلح کلّ، چنين گزارش شده است که آن حضرت قبل از آن که کنار کعبه برود وبا تکيه بر آن، باصداى دل آراى خود، آغاز حکومت وقيام خويش را به گوش جهانيان برساند، در مکانى به نام (ذى طوى) در انتظار آن سيصد وسيزده يارِ خاصّ اش، توقّف مى کند وبعد از آمدن وپيوستن ايشان به امام خويش، امام مهدى (عليه السّلام) به همراه آنان به کنار کعبه رفته وظهور وبروز خويش را اعلام مى کند.(25)

علاوه بر آن، حضرت اش، دست به هيچ گونه اقدام نظامى نخواهد زد، مگر آن که حدّاقلّ ده هزار نفر هوادارِ پا در رکاب براى سپاهش جمع شوند.(26)

تمامى اين روايات ومطالب گهر بار نهفته در لابه لاى احاديث، به ما مى نماياند که از جمله عوامل اساسى وغير قابل چشم پوشى در تشکيل يک حکومت جهانى که قصد بنيان کنى ريشه هاى ظلم وفساد وپى ريزى نظام آرمانى تمام اولياى خدا، از آدم تا خاتم را دارد، برخوردارى از ياورانى کارامد، استوار گام، نستوه، جان بر کف است که در جريان مبارزه با سران کفر وطغيان وستم ودگرگون ساختن اوضاعِ نابه هنجار جامعه ى بشرى پيش از ظهور، از يگانه ذخيره ى الهى بر روى زمين حفاظت وحمايت، واو را در رسيدن به اهداف اش يارى کنند.

افزون بر اين بايد در نظر داشت که وظيفه ى اين ياران، منحصر به روزهاى نخستينِ قيام امام زمان (عليه السّلام) که سپاهيان حضرت اش در گير ودارِ مبارزه با سردمداران ستم پيشه ى جهان هستند، نمى شود، بلکه ايشان، بعد از برپايى واستقرار حکومت عدل الهى در سرتاسر گيتى، در ادامه ى فعّاليّت هاى شبانه روزى خويش، اداره وسرپرستى بخشى از جامعه ى پس از ظهور را بر عهده خواهند گرفت ودر حقيقت، به منزله ى بازوان اجرايى حکومت امام دوازدهم (عليه السّلام) خواهند بود.

در حديثى امام صادق (عليه السّلام) مى فرمايد:

گويا، امام قائم (عليه السّلام) را بر فراز منبر کوفه مشاهده مى کنم که سيصد وسيزده تن از ياران اش، به تعداد جنگاوران بدر، پيرامونش را گرفته اند. اين ياران، پرچمداران وحاکمان بر مردم در زمين از جانب خدا هستند.(27)

در حديث ديگرى نيز امام سجّاد (عليه السّلام) چنين مى فرمايد:

اِذا قام قائمنا اذهب الله عزّ وجلّ عن شيعتنا العاهه وجعل قلوبهم کزبرالحديد وجعل قوّه الرجل منهم قوّه اربعين رجلاً ويکونون حکّام الارض وسنامها؛(28) هنگامى که قائم ما اهل بيت (عليهم السّلام)، قيام کند، خداوند متعال، حزن واندوه را از شيعيان ما برمى دارد ودل هاى ايشان را (در ايمان) پولادين مى کند، ونيروى يک مرد از ايشان را به ازاى چهل مرد قرار مى دهد. ايشان هستند که حاکمان بر روى زمين.

بنابراين، بر منتظرانى که اميد ظهور مهدى آل محمد (عليهم السّلام) را روشنايى بخشِ ديدگان وحيات بخش قلب هايشان قرار داده اند، واجب است که خط مشى انتظار خويش را از ميان دستور ورهنمون هاى امامان هدى (عليهم السّلام) پيدا کرده وسرمايه ى عمر خويش را در راهى صرف کنند که به طور قطع ويقين، به پى ريزى وبرپايى حکومتِ اميد دل ها ومصلح دنيا مى انجامد.

پاورقى:‌


(1) چهل حديث از غيبت فضل بن شاذان، على اکبر مهدى پور، ص 41 (به نقل از مختصر اثبات الرجعه، ح سوم؛ کفايه المهتدى، برگ 21، منتخب کفايه المهتدى، ص 115.
(2) نهج البلاغه، خ 192؛ بحار الانوار، ج 33، ص 233؛ صحيح مسلم، ج 15، ص 178: (اءنا وضعتُ فى الصغر بکلاکِلِ العرب وکسرتُ نواجِمَ قرون ربيعه ومُضَر).
(3) (واللّه! - يا علي! - لو بارز اهل الشرق والغرب لقتلتهم جميعاً). سفينه البحار، ج 4، ص 397، مادّه ى (شجع).
(4) بر اساس نهج البلاغه فيض الاسلام.
(5) همان.
(6) در منابع روايى، احاديث متعددى پيرامون تمحيص وامتحان شيعيان در زمان غيبت نيز وارد شده که جهت اطلاع رجوع شود به غيبت نعمانى، ص 289، باب 12.
(7) بحار الانوار، ج 44، ص 147، احتجاج، ج 2، ص 71.
(8) موسوعه کلمات الاًمام الحسين (عليه السّلام)، ص 407؛ مقتل الحسين (عليه السّلام)، مقرّم، ص 262.
(9) موسوعه کلمات الاًمام الحسين (عليه السّلام)، ص 394.
(10) الغيبه، نعمانى، ص 296، باب 12، ح 4.
(11) لازم به توضيح است که ابوبکر از قبيله تيم وعمر از قبيله عدى بوده است.
(12) اعلام الدين، ديلمى، ص 123؛ کافى، ج 2، ص 190، ح 4.
(13) بحار الانوار، ج 47، ص 123 - 124 (به نقل از المناقب، ج 2، ص 362).
(14) الغيبه، طوسى، فصل 5، ص 332، ح 274.
(15) همان، ص 332، ح 275.
(16) الغيبه، طوسى، فصل 5.
(17) اِثبات الهداه، ج 7، ص 165، ح 771؛ بحار؛ ج 52، ص 306، ح 79، باب 26؛ مکيال المکارم، ج 1، ص 358.
(18) عقد الدرر، ص 175، باب 5.
(19) الغيبه، طوسى، ص 329.
(20) منتخب الانوار المضيئه، ص 138 - 139.
(21) مائده: 54. اى اهل ايمان! هر که از شما از دين خود مرتد شود، به زودى خدا، قومى را مى آورد که ايشان را دوست دارد وآنان نيز خدا را دوست دارند ونسبت به مؤمنان فروتن اند، بر کافران سرفراز ومقتدرند، در راه خدا جهاد مى کنند (وبه نصرت اسلام بر مى انگيزند) ودر راه دين، از ملامت ونکوهش احدى باک ندارند. اين است فضل خدا که به هر که خواهد عطا کند وخدا را رحمتى وسيع ونامنتها است وبه احوال هر که استحقاق آن را دارد دانا است.
(22) تفسير برهان، ج 1، ص 497.
(23) نهج البلاغه، خطبه 27.
(24) بحار الانوار، ج 53، ص 7، س 11 - 20؛ مکيال المکارم، ج 1، ص 360، ح 632.
(25) بحار الانوار، ج 52، باب 26، ح 10، ص 283 وح 72، ص 303 وح 80، ص 306.
(26) فاِذا اجتمعت له هذه العدّه من اهل الاِخلاص اظهر اللّه أمره، فاِذ اکمل له العقد وهو عشره آلاف رجل خرج باِذن اللّه عزّ وجلّ، فلا يزال يقتل أعداء الله حتّى يرضى الله عزّ وجلّ. کمال الدين، ج 2، ص 378 باب 36، ح 2؛ بحار، ج 52، ص 283، ح 10. ونيز رجوع شود به: بحار، ج 52، باب 26، ح 81، ص 307.
(27) بحار الانوار، ج 52، ص 436.
(28) بحار الانوار، ج 52، ص 317.