موعود شناسى و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

- ۲ -


16 : ريشه هاى تاريخى (( جهانى شدن )) از چه زمانى است ؟
ريشه هاى تاريخى جهانى شدن را مى توان به عمق تاريخ بشر مربوط دانست ، طبق نظر جامعه شناسان و باستان شناسان زندگى هاى محدود خانوادگى و انفرادى در جنگل ها و غارها و پناهگاه ها شروع شده و به تدريج به جمعيت هاى عشيره اى و اجتماعات محدود در كنار چشمه ها و رودخانه ها تبديل شده ، بعدا تبديل به روستاها و واحدهاى كوچك شده اند و سپس شهرها تشكيل شده و از شهرها به تدريج كشورها و دولت ها پديد آمده اند. بنابراين ، در مجموع ، زندگى بشر به سوى جهانى شدن در حركت است . يعنى هر چه كه به پيش مى رويم تفرقه ها كم و تجمع ها زياد مى شود البته اين حركت در قرون اخير سرعت بيشتر به خود گرفته است ، و با بهره گيرى از وسايل جديد ارتباط جمعى حركت به سوى جهانى شدن شتاب بيشترى خواهد گرفت .
17 : غربى ها از (( جهانى شدن )) چه اهدافى را دنبال مى كنند؟
به نظر مى رسد با سه وجه مهم و اساسى و گاهى متمايز از هم روبه رو هستيم كه به اشتباه يا تسامح به هر سه عنوان جهانى شدن اطلاق مى گردد:
1- فرايند طبيعى و تدريجى جهانى شدن .
2- جهانى سازى غربى .
3- جهانى سازى آمريكايى .
(( جهانى شدن )) گر چه يك روند و حركت تدريجى طبيعى و تكاملى را طى كرده و در عصر جديد به مراحل بالايى از بالندگى و شكوفايى علمى ، اقتصادى و تكنولوژى دست يافته است ، ولى همين روند طبيعى در حركت رو به رشد و تكاملى خود شاهد دست اندازى و دخل و تصرف قدرت هاى اقتصادى و سياسى بزرگ بوده و در بعضى موارد در خدمت منافع و آمال آنها قرار گرفته است ، كه از آن به (( جهانى كردن )) تعبير مى شود. به عبارت روشن تر قدرت هاى پيشرفته غربى و صاحبان شركت هاى بزرگ اقتصادى و تجارى و ... اين روند را در خدمت منافع خود گرفته و به نوعى خود را بر اين فرايند طبيعى تحميل كرده و حتى در مسير حركت آن انحراف ايجاد كرده اند.
پروژه (( جهانى سازى )) آمريكايى دقيقا همان آمريكايى سازى و تحت سلطه قرار دادن كل جهان از سوى آمريكا است و امرى كاملا متمايز با روند (( جهانى شدن )) است . پس در حقيقت بين (( جهانى شدن طبيعى )) و (( جهانى كردن غربى )) با (( جهانى سازى آمريكايى )) فرق فاحشى است . (( جهانى كردن اقتصاد )) به دنبال تحول عميق سرمايه دارى و حاكميت نظام سلطه و مبادله نامتوازن صورت مى پذيرد. اين پروژه ، اوج پيروزى سرمايه دارى جهانى و حاكم شدن رقابت بى قيد و شرط در سراسر جهان است .
(( جهانى سازى آمريكايى )) در زمينه نظامى ، سياسى و حتى اقتصادى پروژه اى است كه ناشى از سياست ها و استراتژى هاى كلان ايالات متحده آمريكا است . به عبارت ديگر جهانى سازى همان آمريكايى سازى است .
18 : (( جهانى شدن )) چه جنبه هاى منفى دارد؟
جهانى شدن به رغم آنكه يك روند و حركت تدريجى طبيعى و تكاملى را طى كرده و در عصر جديد به مراحل بالايى از بالندگى و شكوفايى علمى ، اقتصادى و تكنولوژى دست يافته است ، ولى در عين حال آثار منفى نيز در پى داشته است كه مى توان به برخى از آنها اشاره كرد:
1- نبود رهبرى واحد و تاءثيرگذار در عرصه بين الملل و فزونى رقابت ها و ستيزه جويى ها.
2- ترويج فساد و بى بند بارى ، فحشا و فرهنگ منحط غربى و از بين رفتن آموزه هاى اخلاقى و معنوى در پرتو اين فرآيند.
3- به وجود آمدن نابرابرى هاى اقتصادى در برخى از كشورها.
4- افزوده شدن بر معضل بيكارى به جهت رشد سريع فن آورى و مكانيكى شدن بسيارى از امور زندگى .
5- جهانى شدن جرايم و خلاف ها از قبيل قاچاق مواد مخدر ، قاچاق زنان و كودكان و ... و نيز شيوع بيمارى هايى از قبيل ايدز و ... .
6- تسلط فرهنگ غربى بر ديگر فرهنگ ها به شكل تلاش براى مسخ كردن هويت فرهنگى ملت هاى ديگر و مطرح كردن فرهنگ غربى به عنوان جايگزين .
19 : آيا در منابع دينى به (( جهانى شدن )) اشاره شده است ؟
در قرآن كريم و روايات اسلامى به موضوع (( جهانى شدن و جهانى سازى )) اشاره شده است ، هر چند معنا و مفهومى را كه اسلام از اين دو واژه ارائه مى دهد يا معنا و مفهوم غربى و غير اسلامى آن متفاوت است . ولى در عين حال اگر (( جهانى شدن )) به صورت طبيعى خود پيش برود مى تواند زمينه ساز حكومت جهانى باشد كه اسلام آن را معرفى كرده است .
اينك به برخى از آيات و روايات در اين باره اشاره مى كنيم :
1- ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر اءن الارض يرثها عبادى الصالحون (25) ؛ (( و ما بعد از تورات در زبور داوود هم نوشتيم كه حتما بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرف خواهند شد. ))
2- وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا ... (26) ؛ (( خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعا آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده پا برجا و ريشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند ... . ))
3- هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون (27) ؛ (( او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد هر چند مشركان كراهت داشته باشند. ))
در روايت آمده كه حضرت على عليه السلام هنگام تلاوت اين آيه از ياران خود پرسيد: آيا اين پيروزى حاصل شده است ؟ گفتند: آرى . حضرت فرمود: (( نه ، سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ، اين پيروزى آشكار نمى شود مگر زمانى كه هيچ آبادى روى زمين نماند مگر آنكه صبح و شام بانگ لا اله الا الله از آن به گوش رسد. ))
امام باقر عليه السلام فرمود: (( همانا اين پيروزى به هنگام قيام مهدى از آل محمد صلى الله عليه و آله خواهد بود ، آن چنان كه هيچ كس در جهان باقى نمى ماند مگر آنكه اقرار به رسالت محمد خواهد كرد. ))
20 : (( جهانى شدن )) و (( جهانى سازى )) كه اسلام معرفى مى كند چه امتيازاتى دارد؟
همان گونه كه اشاره شد ، جهانى شدن و جهانى سازى و جهانى كردن كه اسلام معرفى مى كند با آنچه ديگران به تصوير كشيده و در صدد پياده كردن آن هستند فرق اساسى دارد. آنچه را كه اسلام تصوير مى كند از امتيازات خاصى برخوردار است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- حكومت واحد جهانى اسلامى ، تحت رهبرى افراد صالح و وارسته و شخصيت هاى برجسته دينى كه معصوم از خطا و تالى تلو معصومند اداره مى شود ، و قانون خدا در آن جامعه حاكم است ولى حكومت واحد جهانى پيشنهادى غرب ، تحت نظر و اشراف قدرتمندان و زورمداران و ستمگران است .
2- از ديد اسلام محور تمام امور در جامعه ، خدا و احكام اوست ، ولى در جهانى شدن و جهانى سازى غرب ، محور ، قوانين موضوعه بشرى است .
3- حكومت جهانى امام مهدى عليه السلام بر محور توسعه اخلاقى ، اجتماعى ، امنيتى استوار است در حالى كه در حكومت جهانى غرب معنويت هيچ جايگاهى ندارد.
4- توسعه علمى از ويژگى هاى حكومت جهانى امام مهدى عليه السلام است (28) ؛ در حالى كه در عصر جهانى شدن غربى دانش پيشرفته در انحصار كشورهاى خاصى است كه اين كشورها از انتقال آن به كشورهاى ديگر جلوگيرى مى كنند.
5- حكومت جهانى حضرت مهدى عليه السلام حكومتى است مبتنى بر آموزه هاى حياتى و دينى ، در حالى كه جهانى شدن ، پيامد و حاصل آگاهانه و ناآگاهانه پيشرفت هاى سياسى ، اقتصادى ، فن آورى ، در ارتباط با نظام سرمايه دارى و سلطه طلبى است .
6- حكومت واحد جهانى مهدى عليه السلام ولايى است و مشروعيت خود را از خدا دارد ، كه از ناحيه مردم نيز مورد پذيرش است ، در حالى كه جهانى شدن مشروعيت حكومت جهانى را از ناحيه مردم مى داند آن هم با هزاران فريب كارى كه در گرفتن آراى مردم به كار مى گيرد.
7- حكومت واحد جهانى حضرت مهدى عليه السلام بر مبناى حكميت عقل است زيرا عقل انسان ها در عصر ظهور به كمال مى رسد در حالى كه حكومت ، بر اساس جهانى شدن بر مبناى هواهاى نفسانى و تمايلات حيوانى شكل مى گيرد.
از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: اءذا قام قائمنا وضع يده على روؤس العباد فجمع بها عقولهم و كملت بها احلامهم (29) ؛ (( هنگامى كه قائم ما قيام كند دستش را بر سر مردم مى گذارد و عقول آنها را كامل و افكارشان را پرورش داده و تكميل مى كند. ))
8- در حكومت واحد جهانى حضرت مهدى عليه السلام به خاطر توسعه اى كه در دانش و عقل بشر پيدا مى شود ، تمامى ظرفيت هاى اقتصادى طبيعت كشف مى شود و سرمايه به حد وفور در اختيار مردم قرار مى گيرد و سيستم توزيع نيز درست عمل مى كند ... (30) در حالى كه در نظام هاى اقتصادى حاكم بر جهان ، شكاف هاى اقتصادى وحشتناكى وجود دارد.
9- طبق كلام اميرالمومنين عليه السلام در حكومت واحد جهانى حضرت مهدى عليه السلام مومنان به دور او اجتماع مى كنند و از افراد فاسق و فاجر و كافر در آن حكومت اثرى نيست (31) ، در حالى كه در جهانى سازى غربى ، مومنان واقعى جايگاهى ندارند و اطراف حاكمان و قدرتمندان را افراد هواپرست و لاابالى گرفته اند.
10- در حكومت جهانى حضرت مهدى عليه السلام ستمگران و طاغوتيان و كارگزاران بد كيفر مى شوند (32) ، زيرا حكومت حضرت بر اساس عدل و قسط اداره مى شود ولى در عصر (( جهانى سازى و جهانى شدن )) درست قضيه به عكس است ، به جنايتكاران لقب مصلح مى دهند و عدالت خواهان را (( تروريست )) مى نامند.
11 - پديده جهانى ، هر چند به سرعت در حال گسترش و پيشروى در عرصه هاى مختلف جهانى است ولى در عين حال امرى مبهم ، نارسا و پيچيده است . ژان مارى گينو در اين باره مى گويد: (( وضعيت اجتماعات انسانى در تجربه جهانى شدن با وضعيت شخص نابينايى قابل مقايسه است كه ناگهان بينايى اش را به دست مى آورد ... رويارويى بى واسطه فرد با جهانى شدن دنيا سكر آور است ... )) (33) . در حالى كه تصوير حكومت جهانى حضرت مهدى عليه السلام به روشنى در روايات و احاديث بيان شده و ويژگى ها و ساختار كارآمد و جامع نگرى اين حكومت ، با دقت هر چه تمام تر ، ترسيم و تبيين گشته است و هيچ گونه ابهام و كاستى در آن وجود ندارد.
12- جهانى سازى غربى در حقيقت باعث تسلط غرت و آمريكا در عرصه هاى سياسى و اقتصادى است و به دنبال خود ناامنى و رفتارهاى خصمانه به همراه دارد. چيزى كه هيچ ملتى حاضر به پذيرش آن نيست ، در حالى كه اساس و برنامه اصلى حضرت مهدى عليه السلام گسترش و برقرارى صلح و امنيت و آسايش و ريشه كنى ظلم و ستم ، جنگ و خونريزى از جهان است . همان گونه كه قرآن مى فرمايد ، ترس مردم به امنيت و آسايش مبدل خواهد شد: وليبدلنهم من بعد خوفهم اءمنا. (34)
13- جهانى شدن از نظر فرهنگى و اجتماعى ، ادعاى نزديكى فرهنگ ها و جوامع را دارد ، اما روشن است كه - بر خلاف نظر مدعيان غربى - در جهان آينده يكپارچگى به وجود نخواهد آمد و پس از تقابلى بنيادين ، تمدنها و فرهنگ هايى نوين سر بر كشيده و چهره جهان را متحول خواهند ساخت و در نتيجه برخورد و تضاد تمدن ها و فرهنگ ها جهان را آبستن التهاب ، تنش و ناامنى مى كند ، در حالى كه در عصر ظهور حضرت مهدى عليه السلام نشانى از اختلاف و كشمكش فرهنگى و سياسى و حتى سلطه جويى تمدن ها و فرهنگ ها نخواهد بود ، و مردم با گزينش و انتخاب خود ، آيين و فرهنگ واحدى را پذيرا خواهند شد و در سايه آن با آرامش و آسودگى خاطر زندگى خواهند كرد.
نجات بخشى تطبيقى
21 : آيا تاريخ بى هدف است ؟
اسوالد اشپنگلر متفكر آلمانى و صاحب اثر معروف (انحطاط تمدن غرب ) تاريخ را همچون موجود زنده اى فرض ميكند ، و از تاريخ تفسيرى ادوارى دارد. از نظر وى هر دوره تاريخى حدود هزار سال است كه با مرگ محتوم او دوره بعدى جايگزين آن مى شود ... .
مطابق نظر او سير تاريخ روند تكاملى ندارد ، بلكه تاريخ مجموعه اى از تمدن هاست كه هر كدام پس از طلوع و طى مراحلى غروب خواهند كرد و آن گاه تمدنى ديگر طلوع و پس از طى زمان به غروب خواهد گراييد ، و اين دور باطل همواره ادامه دارد. در واقع از ديدگاه او تاريخ جهان تصويرى از تكوين و پيشرفت پايان ناپذير حيات و مرگ تمدن هاست . (35)
از اشپنگلر سؤال مى كنيم : دوره جديد از تاريخ آيا مثل دوره قبل است در فرهنگ و تمدن ، و يا از ماقبل منحطتر است و يا كامل تر.
اگر مثل دوره قبل است ، دوره جديد ادامه همان دوره قبل است ، و در حقيقت دوره جديدى وجود ندارد. و اگر منحطتر است كه اين خلاف واقع است . و اگر كامل تر است سؤال مى كنيم كه اين كمال از درون او برخاسته است و يا از بيرون و عوامل خارجى در آن دخيل بوده است . اگر از درون آن برخاسته كه همان نظر صحيح در باب تكامل تاريخ است . و اگر از برون و خارج به تكامل رسيده است اين همان نظريه ماديت تاريخ است .
از طرفى ديگر اين نظريه بر خلاف واقعيت خارجى است ؛ زيرا نوع بشر در تكامل معنوى و مادى است و در هر عصرى از تجربيات عصر ديگر بهره گرفته و بر آن مى افزايد و به جلو ميرود.
22 : ماديون چه نظرى راجع به پايان تاريخ دارند؟
از ماديون چهار طرح و نظريه درباره ى آينده اى درخشان از تاريخ بشريت رسيده است كه هر كدام با هدف رسيدن به سعادت بشر ترسيم شده است :
1- تصوير آينده اى درخشان براى جامعه بشرى از زاويه علم تكنيك جديد.
2- تصوير آينده اى درخشان از زاويه جعل قانون .
3- تصوير آينده اى درخشان با تك قطبى كردن عالم .
4- تصوير آينده اى درخشان از زاويه (( ماديت تاريخى )) .
23 : آيا بشر مى تواند از راه تكنيك جديد به سعادت برسد؟
برخى معتقدند كه تمدن مادى بشر تنها راه رسيدن جامعه به سعادت و رفاه است و لذا در آينده اى نه چندان دور با تجربياتى كه در اين زمينه كسب كرده به مدينه فاضله و سعادت خود خواهد رسيد.
پاسخ : در پيشرفت صنعتى و تكنيك بشر شكى نيست ولى اين بدان معنا نيست كه علم به تنهايى مى تواند ضامن سعادت بشر و ايجاد عدل و داد گردد. علم و تكنيك تنها جنبه ماديت و مدنيَّت انسان را تامين ميكند. لذا اگر در اختيار يك نظام عادل و قانون سالم قرار گيرد سعادت آفرين است .
منشا انحرافات بشر نادانى در زمينه مادى نيست تا با تمدن و تكنيك برطرف شود بلكه عوامل ديگر دارد از قبيل :
1- غرايز و تمايلات مهار نشده .
2- شهوت و غضب .
3- افزون طلبى .
4- جاه طلبى .
5- برترى طلبى .
6- لذت طلبى .
7- و بالاخره نفس پرستى و نفع پرستى كه همه ى بشر امروز به آن مبتلايند: حب الدنيا راءس كل خطيئه . لذا علم ، امروزه به صورت بزرگ ترين دشمن بشر درآمده است . علم چراغ روشنى است كه استفاده از آن بستگى به موارد استعمال دارد. علم مانند چراغى است كه روغن آن عقل است . علم ابزارى است براى هدف ، نه تشخيص دهنده هدف .
ويل دورانت در مقدمه كتاب لذات فلسفه درباره انسان عصر ماشين مى گويد: (( ما از نظر ماشين توانگر شده ايم و از نظر مقاصد فقير )) .
لذا علم اگر در اختيار حكومت ظالم قرار گيرد آثار وخيمى دارد از آن جمله :
1- در راستاى نابودى بشر گام برمى دارد.
2- تنها درصدد ايجاد رفاه طبقه مرفه است .
3- عمل بدون عدالت ضامن زوال ظلم و تعدى از بشر نيست .
24 : آيا سيطره نهايى جهان با ليبراليسم است ؟
برخى از متفكرين غربى آينده سيطره بر جهان را در اختيار ليبراليسم يعنى آزادى همه جانبه بشر مى دانند و تنها راه نجات را در اين فرضيه خلاصه مى كنند. ليبراليسم گر چه انواع مختلفى دارد از قبيل فرهنگى ، سياسى و اقتصادى ولى عمده نظر آنها در آزادى به معناى اول دور مى زند.
25 : نظر (( فوكوياما )) درباره پايان تاريخ چيست ؟
نظر فوكوياما نويسنده معاصر ژاپنى الاصل آمريكايى درباره پايان تاريخ برگرفته از نظريه جريان حقيقى اريخ هگل است ، او مى گويد:
الف : تاريخ داراى تكامل است .
ب : اين تكامل هم معنوى و هم مادى است .
ج : با طى هر دو كمال تاريخ به پايان ميرسد.
د: كمال معنوى در سال 1806 در زمان شكست ناپلئون اتفاق افتاد.
ه : كمال مادى تاريخ به تاءخير افتاده و دوره كنونى كه دوره ليبراليسم است همان دوره پايان تاريخ هگل است كه مايه سعادت بشر مى باشد. (36)
پاسخ :
1- اين نظريه ، بنيادگرايى حركت هاى اسلامى را ناديده گرفته ، كه در اين برهه از زمان ظهور كرده است .
2- اين فكر نژادپرستى بر اساس اين باور است كه آمريكا در سياست خارجى و داخلى رمز و راز خوشبختى را كسب كرده است و مى خواهد آن را به سراسر جهان تعميم دهد كه اين خيالى بيش ‍ نيست .
3- اين استدلال بر اساس اين است كه بهترين ها كسانى اند كه غالبند و اين حرفى باطل است ؛ زيرا چه بسا در تاريخ ظالمينى كه غالب شدند.
26 : تحليل (( مارشال مك لوهان )) از سيطره ليبراليسم چيست ؟
و در پيش بينى آينده جهان و سيطره نهايى ليبراليسم مى گويد:
الف : انقلاب در عمليات و اطلاعات سبب شده كه افراد كره زمين به راحتى به يكديگر دسترسى داشته باشند.
ب : اين امر طبيعتا اقتضاى تشكيل يك حكومت جهانى واحد را دارد.
ج : فرهنگ و ساختار اجتماعى اين دهكده جهانى حكومت خود را معين مى كند.
د: تفكر ليبراليسم بيش از هر فكر ديگرى فرصت بسط و عرضه پيدا كرده است .
ه : با بسط تفكر غالب ، فرهنگ ها و تفكرات مختلف به نحو طبيعى داخل فرهنگ غالب حل خواهند شد.
نتيجه : فرهنگ غالب در پايان تاريخ همان فرهنگ دموكراسى ليبرال است . (37)
پاسخ : شكى در انقلاب عظيم اطلاعاتى نيست ولى نكته اساسى در آن است كه نظم و سعادت اجتماع بر اساس دسترسى افراد به يكديگر حاصل نمى شود ، بلكه دلايل و ريشه اى متعدد و مهم ديگرى دارد.
ليبراليسم نيز به خاطر نداشتن بعضى از نيازهاى واقعى حكومت جهانى واحد ، نمى تواند داعى پرچمدار اين نوع حكومت باشد. اين را تقريبا همه متفكران دنيا قبول دارند كه اگر يك مكتبى بخواهد جامعيت داشته باشد پيش از هر چيز احتياج به يك جهان بينى دارد كه واقعيت جهان و انسان را ترسيم كند. و اگر بخواهد دوام داشته باشد و منطبق با حقايق خارجى حركت كند بايد در مرتبه اول ، جهان و انسان را آن جورى كه هست بشناسد و ارزيابى درستى از آن داشته باشد.
مشكل مكتب ليبراليسم همانند ماركسيسم اين است كه اين دو مكتب با اصل فطرت انسان سازگار نبوده ، بخش اصلى و اساسى انسان را ناديده گرفته اند و مى خواهند از وسط شروع كنند.
امروز بحث كردن از اينكه غرب دچار اشكال واقعى است كار آسانى نيست ، براى اينكه مظاهر قدرت و پيشرفت غربى ها چشم و گوش مردم را پر كرده است .
شايد در غرب موفق ترين ملت ها الان آمريكا باشد كه از لحاظ مادى از كشورهاى ديگر پيشرفته تر است ، آيا جامعه آمريكا واقعا ايده آل است ؟ جامعه آمريكا و عموما جامعه غربى داراى اشكالات متعددى است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- پوچ گرايى
نخستين مساءله اى كه كشورهاى ليبراليستى و حتى آمريكا به آن معترفند احساس روحيه پوچى در جامعه آمريكا است ، يعنى اينها فكر مى كنند: ما به كجا مى رويم و به دنبال چه هستيم ؟ از اين خورد و خواب چه حاصل خواهد شد؟ و اين به جهت بى توجهى به زيرساخت هاى جامعه و عدم ارزيابى صحيح از انسان و بى توجهى به معنويات است .
2- بحران خانواده
خانواده كه نخستين سلول اجتماعى مى باشد ، در غرب ضعيف ترين سلول پيكر جامعه بشرى است . خانواده براى آنها بى مفهوم است ، آنها روى فرد بيشتر حساب مى كنند تا خانواده ، و لذا انهدام اين سلول در جامعه غربى باعث ازدياد فرزندهاى نامشروع شده و ارقام آن غير قابل تصور است .
3- اعتياد
به دليل همان پوچى و بى هويتى در جامعه غربى نسل جوان گرفتار اعتياد بسيار شديدى شده است . اگر اعتياد به مشروبات الكلى را ضميمه كنيم كه از بدترين اعتياد است ، اين رقم سرسام آور مى شود. اعتيادها در حال بى خانمان كردن غرب است .
4- خشونت
روحيه خشونت و بى بند و بارى نه تنها در جوانان بلكه در بچه ها هم بيداد مى كند ، هر روز خبرهاى وحشتناكى از اعمال خشونت آميز در آن جوامع خصوصا آمريكا مشاهده مى كنيم . اگر آن حوادث به دنيا نشان داده شود به عمق مشكل آن ها پى خواهيم برد.
5- ناامنى
ناامنى خصوصا در آمريكا به گونه اى است كه در اكثر شهرهاى بزرگ از اول شب انسان هايى كه كمى براى خود شخصيت قائلند در خيابان ها حاضر نمى شوند.
6- تبعيض
از لحاظ اجتماعى در غرب خصوصا آمريكا مظاهر تبعيض نژادى بسيار فراوان است اگر كسى كنار سياه پوستان ، سرخ پوستان و مسلمانانى كه از كشورهاى مختلف به اروپا رفته اند بنشيند و درد دل آن ها را بشنود متوجه مى شود كه چه بلايى اين كشورها را فرا گرفته و چقدر آلوده اند.
7- فقر
از لحاظ سطح برخوردارى از نعمت ها و سطح استاندارد در خصوص جامعه آمريكا چنان كه خودشان مى گويند سيزده يا چهارده درصد مردم زير خط فقر زندگى مى كنند. اين رقم در يك جامعه 250 ميليونى حدود 30 تا 40 ميليون نفر را در بر مى گيرد كه زير خط فقر هستند ، حال چطور اين جامعه مى تواند ايده آل باشد.
8- بى بند و بارى جنسى
به دنبال تزلزل در خانواده و حالت پوچى و نااميدى كه در اكثريت مردم خصوصا جامعه آمريكا ديده مى شود بى بند و بارى جنسى كه محصول آن بچه هاى نامشروع است زياد به چشم مى خورد كه آفتى فوق العاده كشنده براى غربى ها و در راءس آنها آمريكا است .
9- ابتذال رسانه اى
مشكل بسيار جدى آمريكا و غرب ، رسانه هاى آنهاست كه متاءسفانه كشورهاى ديگر نيز از آن تقليد مى كنند. الان رسانه هاى غربى بى بند و بار هستند. وضعيت به گونه اى است كه همه احساس ناامنى مى كنند و مى ترسند كه مسائل خصوصى و شخصى شان به صورت شايعه ، دروغ و جنگ هاى روانى افشا گردد و حريم شخصى آنها شكسته شود.
10- سيستم آموزشى ناكارآمد
سيستم آموزش آن ها كه مى خواهند آن را به همه جهان صادر كنند سيستمى ناكارآمد است . بسيارى از كارهاى مهم اينها را مهاجرانى با مزد كم انجام مى دهند و از آنها مانند ماشين كار مى كشند.
11- اقتصاد بيمار
از لحاظ اقتصادى فكر مى شود كه غرب بهشت دنياست . آمريكا مقروض ترين كشور دنيا است . بدهى هاى داخلى و خارجى فراوانى دارد كه ارقام آن سرسام آور است ، اما سيستم آن ها به گوه اى عمل مى كند كه اين بدهكارى ها را مى پوشاند.
12- وابستگى به بازارهاى دنيا
صنعت در آمريكا به گونه اى است كه اگر بازار دنيا برايش ناامن شود صنايع او از حركت باز مى ايستد.
حال با چنين وضعيتى در غرب به خصوص در آمريكا كه مظهر ليبراليسم است چگونه مى توان آن را الگو براى جهان دانست ؟
27 : نظر (( تافلر )) درباره پايان تاريخ چيست ؟
آلوين تافلر روزنامه نگار آمريكايى صاحب كتاب (( موج سوم )) در رابطه با پيش بينى پايان تاريخ و يطره نهايى ليبراليسم مى گويد:
الف : امروز روزگار (( ترين ها )) است ، پر بيننده ترين فيلم يعنى بهترين فيلم و ... .
ب : در قرن نوزدهم و نيمه اول قرن بيستم معيار برترى قدرت سياسى در صحنه جهانى بوده و به تدريج جاى خود را به توان اقتصادى داده كه وضعيت امروز است و در آينده نيز توان خود را به دانش ‍ مى دهد ، و لذا در آينده كشورهايى در صحنه جهانى صاحب قدرت خواهند بود كه از توان بالايى در امر دانش و اطلاعات دارند.
ج : غرب در آينده محور عمده قدرت تكنيك و دانش بشرى است .
د: دموكراسى ليبرال با همه اشكالاتى كه داشته بهترين راه و رسم زندگى اجتماعى است .
نتيجه : آينده جهان از آن ليبراليسم غربى است .
پاسخ :
1- اين نظريه پايان تاريخ نيست ، بلكه تاريخ بعد است .
2- در مقدمه اول ، ملاك برتر بودن هر چيز را خواست انسان مى داند در حالى كه ملاك حكم عقل و نقل است ، نه حتى مصالح زودگذر. خداوند متعال مى فرمايد: عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم (38) ؛ (( چه بسا چيزى را كراهت داريد در حالى كه خير شما در آن است و چه بسا چيزى را دوست داريد كه براى شما شر است . ))
3- او در مقدمه دوم خود توان نظامى را معيار قدرت سياسى در صحنه جهانى مى داند در حالى كه سلطه سياسى و استعمار مردم از طريق زورگويى جز اغتشاش و گسترش استبداد و ظلم چيزى به ارمغان نمى آورد.
4- آيا رسيدن به محور عمده قدرت به هر قيمتى ، با معيارهاى عقلى و فطرى و انسانى سازگارى دارد؟
5- وظيفه نظريه پرداز سياسى گمانه زنى براى آينده تاريخ نيست بلكه بايد با در نظر گرفتن مصالح كل جامعه براى بشر برنامه ريزى كرده و آينده بهترى را نويد دهد.
6- آيا نظام سرمايه دارى براى جوامع خود خوشبختى به ارمغان آورده يا نظام طبقاتى فاحش ايجاد كرده است ؟
و لذا تافلر مى گويد: (( فهرست مشكلاتى كه جامعه ما (غرب ) با آن مواجه است تمامى ندارد )) . (39)
28 : ديدگاه (( هانتينگتون )) راجع به پايان تاريخ چيست ؟
ساموئل هانتينگتون نظريه پرداز غربى در رابطه با پايان تاريخ مى گويد:
الف : تقابل و درگيرى عمده بين ملتها و گروه ها در آينده ، فرهنگ ها و تمدن هاى مختلف است نه ايدئولوژى و اقتصاد.
ب : تمدن هاى زنده جهان هشت تمدن است : تمدن غرب ، كنفوسيوسى ، ژاپنى ، اسلامى هندو ، اسلاو ، ارتدكس و تمدن آمريكاى لاتين .
ج : برخورد تمدنها اساسى است و تغييرناپذير.
د: خود آگاهى تمدنى در حال افزايش است .
ه : رفتار غرب موجب رشد خود آگاهى تمدنى ديگران گرديده است .
و: خصومت 1400 ساله اسلام و غرب در حال افزايش بوده و روابط ميان تمدن اسلام و غرب آبستن حوادث خونين است .
ز: سرانجام تمدن اسلام و كنفوسيوسى در كنار هم رو در روى تمدن غرب قرار خواهد گرفت .
نتيجه : درگيرى تمدن ها آخرين مرحله تكامل درگيرى جهان بوده ، تمدن غالب تمدن غرب است . (40)
پاسخ :
1- ايشان تفسيرى از تمدن ننموده است .
2- دليلى براى برخورد تمدن ها بيان نكرده است .
3- ايشان بين فرهنگ و تمدن خلط كرده است ، در حالى كه اين دو با يكديگر متفاوتند. تمدن جنبه علمى و عينى دارد و فرهنگ بيشتر جنبه ذهنى و معنوى . هنر ، فلسفه و حكمت ، ادبيات و اعتقادات مذهبى و غير مذهبى در قلمرو فرهنگ هستند ، ولى تمدن بيشتر ناظر به سطح حوايج مادى انسان است در اجتماع . و نيز تمدن بيشتر جنبه اجتماعى دارد و فرهنگ جنبه فردى . تمدن ، تامين كننده پيشرفت انسان در هيئت اجتماع است ، ولى فرهنگ ، گذشته از اين جنبه مى تواند ناظر به تكامل فردى باشد. تمدن و فرهنگ با هم مرتبطند نه ملازم .
4- ايشان به آنكه تعريف روشنى از غرب ارائه دهد آن را موجوديتى يك پارچه با محوريت آمريكا تصور مى كند در حالى كه خلاف واقع است . برژينسكى فساد درونى نظام غربى را عامل تهديد كننده قدرت جهانى آمريكا مى داند نه برخورد تمدنها را.
5- ايشان تضاد بن دو فرهنگ را تضادى ماهوى و برطرف نشدنى و ناشى از جبر تاريخى مى داند و لذا ضرورت استراتژيك آماده شدن غرب را براى مصاف با كشورهايى كه در صدد احياى تمدن اسلامى هستند توصيه مى كند در حالى كه تنش ها بين اين دو تمدن از سياست دولت هاى غربى سرچشمه گرفته نه تمدن مسيحى و اسلامى .
ويل دورانت مى گويد: (( هر چند محمد صلى الله عليه و آله پيروان دين مسيح را تقبيح مى كند ، با اين همه نسبت به ايشان خوش بين است و خواستار ارتباط دوستانه بين آنها و پيروان خويش ‍ است )) . (41)
روبتسون مى گويد: (( تنها مسلمانان هستند كه با عقيده محكمى كه نسبت به دين خود دارند يك روح سازگار و تسامحى نيز با اديان ديگر در آنها وجود دارد )) . (42)
آدام متز مى گويد: (( كليساها و صومعه ها در دوران حكومت اسلامى چنان مى نمودند كه گويى خارج از حكومت اسلامى به سر مى برند و به نظر مى رسيد بخشى از سرزمين ديگرى هستند كه اين به نوبه خود موجب مى شد چنان فضايى از تسامح برقرار گردد كه اروپا در سده هاى ميانه با آن آشنايى نداشت )) . (43)
29 : آيا قوانين پيشرفته بشرى مى تواند كمال بشرى را تامين كند؟
برخى مى گويند: بشر در طول تاريخ خود با تجربياتى كه كسب كرده مى تواند به نقطه اى برسد كه با قوانين پيشرفته اى كه جعل مى كند سعادت بشر را تاءمين نمايد؛ زيرا مشكلات را به خوبى شناخته و در راه حل هايى كه براى آنها ارائه مى كند مى تواند به موفقيت نهايى برسد.
پاسخ :
1- بشر بدون كمك از وحى و عالم غيب نمى تواند مصالح واقعى و حقيقى خود را درك كند و در نتيجه نمى تواند راهكارهاى اسلامى را براى خود ارائه دهد.
2- مصالح گروهى يا شخصى در بسيارى از مواقع مانع تدوين قانون جامع است و اين كار تنها از كسانى برمى آيد كه از مقام عصمت برخوردار باشند.
3- از آن جهت كه اختلاف سليقه ها و برداشت ها وجود دارد ، لذا رسيدن به وحدت قانونى امكان پذير نيست .
30 : آيا تك قطبى كردن جهان مى تواند نجات بخش بشر باشد؟
برخى مى گويند: تنها راه نجات بشر از ظلم و بى عدالتى و رسيدن به سعادت ، تك قطبى كردن جهان و به اصطلاح نظم نوين جهانى است . و برخى از نظريه پردازان به جهت اقتدار تمام عيار و همه جانبه ى آمريكا اين كار را تنها ساخته آمريكايى ها مى دانند.
پاسخ : نظريه تك قطبى كردن جهان از گذشته هاى بسيار دور بين فلاسفه و دانشمندان عالم مطرح بوده است .
فيلسوف يونانى (( زيو )) 350 سال قبل از ميلاد مى گويد: (( بر جميع مردم عالم است كه از يك نظام جهانى واحد پيروى كنند تا سعادت و نجات يابند )) . لذا اسكندر كه معاصر زيو بود درصدد برآمد تا با اتكا بر قدرت خويش اين نظريه را به اجرا گذارد. بلتاك نويسنده يونانى صد سال قبل از ميلاد با طرح حكومت واحد جهانى مى گويد: (( بر مردم است كه سعى نموده تا مجتمع واحدى را تشكيل دهند و از قانون واحدى پيروى كنند )) .
وليام لويد (1838) از فيلسوفان متاءخر آمريكايى مى گويد: (( هرگز بشر نمى تواند به دوستى و زندگى مسالمت آميز برسد مگر آنكه حكومت واحد جهانى تاءسيس نمايد )) . (44)
دانتى ، اديب مشهور ايتاليايى مى گويد: (( لازم است تا كل مردم زمين نسبت به يك حكومت و حاكم خاضع باشند تا آرامش و صلح به جهان سايه افكند )) . (45)
راسل مى گويد: (( عالم در انتظار مصلحى است كه تمام مردم را تحت يك پرچم و شعار درآورد )) .
جورج بوش پدر مى گويد: (( نظم نوين عبارت است از صلح و دموكراسى براى همه جهان تحت رهبرى ايالات متحده )) . او نيز در سخنرانى خود در كنگره مى گويد: (( در ميان ملتهاى جهان تنها آمريكاست كه هم از ارزش هاى اخلاقى و هم از ابزار لازم براى پشتيبانى از نظم جهانى برخوردار است )) .
اشكال :
1- در خود آمريكا نظريه پردازانى از قبيل كيسينجر و ديگران وجود دارند كه اقتدار مطرح آمريكا را مردود مى شمارند.
برژينسكى به گونه اى ناتوانى آمريكا را ترسيم كرده و مى گويد: (( هر چند آمريكا در حال حاضر داعيه ى پرستيژ جهانى دارد و كمتر كشورى مى تواند داعيه ى رقابت با او را داشته باشد ... اما استمرار قدرت و موقعيت آمريكا در صحنه جهانى و داخلى از جنبه هاى زيادى آسيب پذير است )) .
2- زمينه پذيرش تك قطبى كردن جهان بسيار كم است خصوصا آنكه وضعيت بسيار فاجعه آميز اقتصادى آمريكا اجازه چنين بلندپروازى را به او نمى دهد.
3- اين نظريه غافل از آن است كه هرگز ملت ها زير بار سلطه بيگانگان نخواهند رفت .
گر چه ما اصل نظريه را رد نمى كنيم و معتقديم كه تنها راه نجات ملت ها در سايه وحدت حكومت جهانى است ولى آن را با تاءييدات الهى و رهبرى معصوم كه همان امام زمان عليه السلام است امكان پذير مى دانيم .
31 : ماركسيست ها تكامل تاريخ را با چه شيوه اى توجيه مى كنند؟
ماركسيست ها تاريخ را جزئى از طبيعت و در نتيجه محكوم به سرنوشت طبيعت مى دانند. مرحوم شهيد مطهرى رحمة الله عليه ديدگاه ماركسيست ها را در زمينه تكامل تاريخ چنين ترسيم مى كند: (( تاريخ يك جريان دائم و يك ارتباط ميان انسان و طبيعت انسان و اجتماع و يك صف آرايى و جدال دائم ميان گروه هاى در حال رشد انسانى و گروه هاى در حال زوال انسانى است كه در نهايت امر يك جريان تند و انقلابى به سود نيروهاى در حال رشد پايان مى يابد ، و بالاخره يك تكاپوى اضداد است كه همواره هر حادثه به ضد خودش ‍ و او به ضد ضد تبديل مى گردد و تكامل رخ ميدهد. اساس زندگى بشر و موتور به حركت درآورنده تاريخ او كار توليدى است ... .
نزاع و كشمكش ميان دو گروه كه يكى جامدالفكر و وابسته به گذشته و ديگرى روشنفكر و وابسته به آينده است ... سخت در مى گيرد و شدت مى يابد تا به اوج خود كه نقطه انفجار است مى رسد و جامعه با يك گام انقلابى به صورت دگرگونى نظام كهن و برقرارى نظام جديد و به صورت پيروزى نيروهاى نو و شكست كامل نيروهاى كهنه تبديل به ضد خود مى گردد و مرحله اى از تاريخ آغاز مى شود.
اين مرحله از تاريخ نيز به نوبه خود سرنوشتى مشابه با مرحله قبلى دارد ، ... اين مرحله نيز جاى خود را به ضد و نفى كننده خود مى دهد و مرحله جديدترى آغاز ميگردد و همين طور تاريخ - مانند خود طبيعت - همواره از ميان اضداد عبور مى كند.
اين طرز تفكر درباره ى طبيعت و تاريخ ، تفكر ديالكتيكى ناميده مى شود و چون در مورد تاريخ همه ارزش هاى اجتماعى را در طول تاريخ تابع و وابسته به ابزار توليد مى داند ما اين طرز تفكر و اين بينش را در مورد تاريخ (( بينش ابزارى )) مى ناميم . و مقصودمان از بينش ابزارى طرز تفكر خاص درباره تحولات تاريخى است كه از آن به ماديت تاريخى (ماترياليسم تاريخى ) تعبير مى شود ... )) . (46)
پاسخ : توجيه تكامل تاريخ با شيوه ابزارى و ديالكتيكى اشكالاتى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- تكامل را با ابزار توليد نمى توان توجيه كرد زيرا تكامل ابزار توليد به نوبه خود معلول حس فطرى كمال جويى و تنوع طلبى و گسترش خواهى و ناشى از ابتكار انسان است .
2- نظريه ابزارى كه تمام نهضت هاى مذهبى و اخلاقى و انسانى تاريخ را توجيه طبقاتى مى كند ، نوعى قلب و تحريف معنوى تاريخ و اهانت به مقام انسانيَّت تلقى مى شود.
3- واقعيات تاريخى ، پوچى اين نظريه را روشن مى كند ، زيرا در يك قرن گذشته كشورهايى به سوسياليسم گرويدند كه مرحله كاپيتاليسم را طى نكرده بودند. و برعكس كشورهايى كه كاپيتاليسم را به اوج خود رسانده اند در همان مرحله باقى مانده اند ، پس جبرى در كار نيست .
4- نظريه ابزارى و ديالكتيك ايجاد نابسامانى ها و تخريب ها به منظور ايجاد بن بست و بحران را تجويز مى كند كه اين امر نامشروع است .
5- طبق نظريه ابزارى ، سير تكاملى تاريخ جبرى و لايتخلف است ، يعنى هر جامعه در هر مرحله تاريخى لزوما نسبت به مرحله قبل از خود كامل تر است در حالى كه اين نظر باطل است ، زيرا نظر به اينكه عامل اصلى اين حركت انسان است و انسان موجود مختار و آزاد و انتخاب گر است ، تاريخ در حركت خود نوسانات دارد ، گاهى جلو مى رود و گاهى به عقب بر مى گردد و ... تاريخ تمدن هاى بشرى جز يك سلسله تعليم ها و سپس انحطاطها و انقراض ها نيست .
سير تكاملى بشريت به سوى آزادى از اسارت طبيعت مادى و به سوى هدفى و مسلكى بودن و حكومت و اصالت بيشتر از ايمان و ايدئولوژى بوده و هست .
سيد محمد صدر رحمة الله عليه مى گويد: (( ... حركت دائما به سوى تكامل نيست بلكه گاهى حركت به سقوط و نقض است همانند تحول آهن به خاك در نتيجه ارتباط آن با رطوبت و گاهى نيز اين حركت به هيچ نتيجه اى منجر نمى شود ، مثل باقى ماندن بعضى از جوامع اوليه كه تاكنون هيچ نوع پيشرفتى نداشته اند ... )) (47) .
32 : بينش انسانى - فطرى در تكامل تاريخ چيست ؟
بينش انسانى - فطرى نقطه مقابل بينش آزارى است اين بينش به انسان و ارزش هاى انسانى چه در فرد و چه در جامعه اصالت مى دهد. اين نظر معتقد است كه بذر يك سلسله بينش ها و گرايش ها در نهان او نهفته است و نياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز يك نهال به خاك و آب و نور و حرارت است كه به كمك آنها مقصد و راه و ثمره اى كه بالقوه در او نهفته است به فعليت برساند و به همين علت است كه انسان بايد پرورش داده شود نه آنكه ساخته شود.