مهر محبوب

سيد حسين حسينى

- ۱ -


پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

المستغاث بک يا صاحب الزمان (يا ايها العزيز، مسنا واهلنا الضر وجئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکيل وتصدق علينا).(1)

اين بار دکر تنها بودم. از ماهها پيش تاب وتب برگزارى جشنهاى ايام نيمه شعبان را نداشتم. در اتاق کوچک دو در سه نماز مغر بو عشاء مى خواندم. شب يازدهم شعبان سال هزار وچهارصد وچهار (بيست ودوم ارديبهشت شصت وسه) بود. بين دو نماز، نظرى به گذشته ام دوختم که در حدود بيست سال گذشته هرگز در چنين شبها وروزها، تنها وبدون برنامه نبوده ام وخيالى آسوده از برنامه هاى پر شور وهيجان به عنوان عرض ارادت به آستان مقدس آن حضرت نداشتم. اما امسال تنها و...، مشغول درس و.... برقى در ذهنم زد که اين بار از طريق کتابت، وظيفه بندگى خود را نسبت به او (سلام الله عليه) انجام دهد. اما در چه موضوعى وبا چه بضاعتى؟ چرا که در تمامى موضوعات، کتابها ومقالات فراوان از بزک ترين محدثان شيعه وسنى نوشته شده اتست. پس، من کيستم که درباره او قلم روى کاغذ گذارم؟ واين بسى بلند پروازى است. اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه تست!

بعد در اين انديشه شدم که رحمت آن سرور، عام ومحبت او تام است واز هر کس به اندازه وسعش مى پذيرد، من هم ران ملخى به دربار سليمانى او مى برم، شايد که قبول افتد وبه گوشه چشمى نظر فرمايد. (يا ايها العزيز، مسنا واهلنا الضر وجئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکيل وتصدق علينا).(2)

بعد از آن، لحظات روحى خوشى پيدا شد وسپس به نظرم آمد تا آنجا که من مى دانم کتابى مستقل در محبت آن حضرت نوشته نشده است. پس، بهتر که اين عنوان را دنبال کنم. اصل عنوان جرقه زد تا روز نيمه شعبان يعنى پنج روز بعد. صبح باز تنها بودم که خاطرات شيرين گذشته ها سخت متاثرم کرد، آنگاه قلم بر کاغذ نهاده چنين نوشتم: پانزدهم شعبان هزار وچهارصد وچهار، ساعت هشت ونيم صبح، قم. به نام مولايم وبه عشق او آغاز مى کنم. مى خواهم در محبت ووصال وفراق او سخن گويم. پس، در کنار سفره مولوديه اش وبا الهام از روح پاک عمه بزرگوارش حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها آغاز مى کنم. مى خواهم خود را در درياى محبت او افکنم واز عمق دل آرزو مى کنم که دل وقلب وفکر وانديشه در اين راه به کار رود. اگر چه محبت سوزنده وگذارنده است، اما شيرين تر که بسوزم وبگدازم واز فيوضات نيمه شعبان بهره گيرم واز عطاياى سرورم برخوردار گرم وبا الهام وکمک از خودش براى خودش رقم زنم، زيرا اگر از او اشارتى نباشد، سخن بى معنى وبى روح است وقلم جرات نوشتن نمى يابد وقلب به تپش نمى افتد. آرى، از دفتر دل سخن مى گويم، اگر چه بسيارى از لطايف آن در قالب الفاظ نمى گنجد. پس، اين نوشته ها نيست مگر نمى از يمى، وپيمانه اى از امواج پر خروش دل. وهمين سخن دل، آئين ودين من است که فرمود: هل الايمان الا الحب والبغض.(3)

آيا ايمان غير از حب وبغض است؟ ونيز:

الدين هو الحب والحب هو الدين.(4)

دين، دوستى است ودوستى دين است. بعد ملاحظه کردم که با اشتغالات فراوان طلبگى نمى توان فراغتى ممتد وپيوسته به دست آورد ويکباره اين مهم را به انجام رسانيد. لذا بر آن شدم که در محافلى نورانى که براى دوستان اهل بيت دارم موضوعات ومباحث را مطرح کنم که هم پخته تر گردد وهم انگيزه بيشترى براى تحقيق ومطالعه باشد. از آن رو، از ايام فاطميه اول همان سال در سخنرانيهاى که پيش مى آمد مباحث را آغاز کردم که حدود دو سال، در سى ودو جلسه مورد بحث قرار گرفت. از آن پس، دوستان با صفا ووفا آنها را از نور پياده کرده، بر روى کاغذ آوردند تا در ماه رمضان سال هزار وچهارصد وهشت نظرى دوباره در آن نموده، از شکل سخنرانى، به صورت تحرير ونوشته اش در آوردم که با کسالت طولانى چند ماهه برخورد کردم وکار تعطيل شد. اين بار با تمام مشکلات موجود، همت وکمک برادران عزيز ايمانى باعث شد که على رغم کسالت طولانى وديگر مشکلات، با شوق بيشتر به کار بپردازم که به خواست خداوند منان وتوجهات حضرت ولى عصر ارواحنا فداه کار آن به پايان رسيد. در اينجا لازم است از تمامى عزيزانى که در پياده کردن نوارها، پاکنويس جزوه وويراستارى آن مرا کمک کردند تشکر فراوان کنم. اجرشان با مولايشان امام عصر عليه السلام. خواننده عزيز! نگارنده به جان مى پذيرد که نوشته او بدون ايراد نيست، چرا که اولين نوشته اين بى بضاعت است. بعلاوه، در موضوع خود بى سابقه است. پس، دوستان به نظر نقادى نگريسته، ايرادت را تذکر فرمايند تا در چاپهاى بعدى اصلاح گردد ان شاء الله. واخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين تهران: مهر 1367 ربيع المولود 1409 سيد حسين حسينى

مقدمات

بسم الله الرحمن الرحيم

صلى الله على بقيه الله فى ارضه

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق؟   گر عشق نباشد به چه کار آيد دل؟

کلام در محبت وموجبات آن است ونيز در خواص وآثار اين گوهر گرانبها که بزرگترين وديعه الهى در درون انسانها است. قبل از ورود در اصل مبحث وبه عنوان مقدمه نکاتى را يادآور مى شويم:

مفهوم محبت

اگرچه دريافت حقيقت محبت وعشق براى انسان، وبلکه همه موجودات زنده، وجدانى است اما به رسم نوشتارها مفهوم ومعناى آن را نيز مى آوريم: محبت را به ادراک ملائم با طبع وبغض را به ادراک غير ملائم با طبع تعريف کرده اند، ونيز گفته اند که محبت تابع معرفت وشناخت است وهر چه شناخت بيشتر شود محبت شديدتر خواهد بود.(5)

بنابر اين، هر محبوبى - ولو از يک جهت - ملائم طبع محب خواهد بود.

ابزار تحقيق ونيل به محبت

تحقيق در معنا ومفهوم محبت به واسطه ذهن ونيروى عقلانى است اما رسيدن به واقعيت وچشيدن حقيقت آن با دل وجان انجام پذير مى باشد، وبه اصطلاح با علم حصولى نمى شود به آن نائل شد بلکه علم به آن از نوع علم حضورى وشهودى است. يعنى رسيدن به درياى مواج عشق ومحبت بر خلاف ديگر حقايق علمى وفنى جهان است، زيرا در حقايق علمى جهان مطالعه وبرخوردارى از اساتيد فن وتتبع وتحقيق در ماخذ ومتون ومقالات است که پرده از اسرار آنها بر مى دارد. اما مقوله محبت از حقايق علمى جداست، زيرا ريشه در اعماق وجود خود انسان دارد، که تنها راه دسترسى به آن، تذکر وتنبه ومراجعه به درون خود مى باشد، وتحقيق وبررسى علمى وذهنى را در اين عرصه جائى نيست، مگر به عنوان اقامه شاهد ومثال:

چون قلم اندر نوشتن مى شتافت
چون سخن در وصف اين حالت رسيد
  چون به عشق آمد قلم برخود شکافت
هم قلم بشکست وهم کاغذ دريد

ولذا حقيقت کشش وجذبه دلهاى پر از عشق حضرت پروردگار ونيز سوختگان شمع وجود مقدس حضرت ولى عصر ارواحنا فداه هيچ گاه به عنوان يک مسئله عقلى قابل بررسى نيست، ونيز جذبه امام زمان صلوات الله عليه نسبت به رعايا وشيعيان خود، از کتاب وکتيبه وگفتار وآزمايشگاه مفهوم نمى شود، بلکه تلاطم امواج خروشان درياى محبت، در ساحل آرام قلب هر کس است که مى تواند بدون حجاب، نمونه هايى از آن را برايش به شهود بياورد. پس، مقصود از ورود در اين مبحث، تنها ايجاد تذکراتى است که بتواند دلهاى خفته عاشقان فطرى ديار ديار (امام عصر عليه السلام) را بيدار کند تا بتواند خود، اين جذبه وکشش را دريافت نمايد، چرا که محبت يار ورخ او در دل عاشقان نهفته است وتنها يک اشارت از سوى اوست که آن را ظهور مى بخشد. البته، انسان براى دريافت محبت وچشيدن شهد گواراى آن بايستى خود را در معرض وزش نسيمهاى رحمانى ورحيمى خداوند قرار دهد تا در ساحل درياى بيکران محبتهاى او، به اندازه پيمانه وجودى خويش، نصيبى جانفزا بردارد، وپيش نياز برخوردارى از اين نفحات خداوندى، پاکى وطهارت وقداست باطنى است که زمينه را براى تجلى محبت ائمه دين وامام عصر عليهم السلام در اين دلهاى پاک مهيا مى کند، درست مانند اصل معرفه الله که تفضلى از جانب خود اوست، وبر بندگان است که آن را پذيرا باشند تا در درياى مواج محبت وارد شده به اندازه پيمانه خويش سيراب گردند. ودر نتيجه: اين نوع مباحث، تنها براى دلهاى سوخته وقلبهاى آکنده از آتش سوزان محبت معنا مى دهد. وآنان که از سرچشمه زلال عشق جرعه اى ننوشيده اند، از آن هيچ گونه بهره اى نخواهند داشت. در واقع، طبيب عشق، دردمندان را علاج مى کند وشفا مى دهد:

طبيب عشق مسيحا دم است ومشفق ليک   چو درد در تو نبيند که را دوا بکند؟

محبت در جهان

نقطه عشق بود مرکز پرگار وجود   آنچه بيرون بود از دايره عقل اين است

تمامى جهان با قانون عشق ومحبت اداره مى شود واين مسئله اى است که عموم دانشمندان به آن اعتراف کرده اند. از نظر عرفا حرکت جهان يک حرکت حبى است وتمامى جهان، از جمادات تا مجردات، يک پارچه عشق ومحبت است.

از نظر فلاسفه نيز هر موجودى، به کشش محبت، به سوى مقصد ومقصود خود در حرکت است. از نظر دانشمندان فيزيک - که حوزه کارشان محدوده فيزيکى ومادى جهان است - جهان با نيروى جاذبه اداره مى شود، زيرا که در دنياى جمادات الکترونها عاشقانه به گرد وجود هسته اتم مى چرخند ودر نشئه گياهان گرايش وکششهاى گوناگون از جمله نور گرائى (فتوتروپيسم) وزمين گرائى (ژئوتروپيسم) - که ساقه گياه را به سوى نور وريشه آن را به سوى زمين هدايت مى کند - وجود دارد، حتى اگر در راه اين گرايش وکشش به مانعى برخورد کند با آن به مبارزه برخاسته وراه خود را ادامه مى دهد که آزمايش غربال در علوم طبيعى در اين زمينه شاهدى گويا است. وعالم حيوانات که داراى حيات خاصى هستند نيز به طور روشن وبارز داراى اين ويژگى مى باشد که وجود غرائز در آنها بهترين شاهد است وکششهاى غريزى در جنبه هاى گوناگون موجب حيات وبقاى آنها مى شود.

محبت در انسان

انسان که از او به عالم صغير تعبير مى شود وجهان که از آن به انسان کبير تعبير مى گردد، در قوانين وسنتهاى خود بر يک ديگر تطابق دارند وآنچه خوبان همه دارند انسان به تنهايى دارا است واو ميکرو فيلم تمامى آفرينش است ومثل ونمونه آنها:

اتزعم انک جرم صغير   وفيک انطوى العالم الاکبر(6)

آيا گمان مى برى که از جهت جثه وهيکل کوچک وخرد هستى، حال آن که در تو جهان بزرگتر نهفته شده است. ودليل نمونه ومثل بودن، خلافت انسان در روى زمين است که خداوند او را خليفه وجانشين خود قرار داده وموجودات ديگر را به خاطر او آفريده است: (واذ قال ربک للملائکه انى جاعل فى الارض خليفه).(7)

هنگامى که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه قرار مى دهم. واما اينکه او گل سر سبد آفرينش است از آيات زير معلوم مى گردد:

(انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان).(8)

همانا ما امانت را بر آسمانها وزمين وکوهها عرضه کرديم. آنان از پذيرش سرباز زدند وترسيدند وانسان آن را به دوش کشيد. مقصود از امانت هر چه باشد (ولايت، تکليف، و...) انسان يارائى حمل آن را پيدا کرد وساير موجودات پيدا نکردند. (وعلم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم على الملائکه فقال انبئونى باسماء هولاء ان کنتم صادقين).(9)

وخداوند تمامى نامها را به آدم تعليم فرمود. پس، آنها را بر ملائکه عرضه نمود وفرمود: اگر راست مى گوئيد خبر دهيد به من از اين اسماء. (وسخر لکم ما فى السموات وما فى الارض جميعا منه).(10)

وآنچه را در آسمانها وزمين است، مسخر شما فرمود. مى بينيم که از آيات فوق ودهها آيه کريمه ديگر استفاده مى شود که انسان يکه تاز ميدان مسابقه در آفرينش است وجرم کوچکى است که از خواص ديگر موجودات حکايت مى کند، او جانشين خدا در زمين وعالم به علم اسماء وحقايق جهان است ودر اين امر گوى سبقت را از ساير آفريده ها ربوده است. بنابر اين، به حکم قانون عمومى عشق وسريان آن در تمامى موجودات، انسان نيز مشمول اين جذبه عمومى است وتمامى ابعاد او با قانون عشق ومحبت به حيات خود ادامه مى دهد. يعنى جنبه جمادى او تابع قانون جمادات وجنبه نباتى اش در خيل وزمره نباتات وبعد حيوانى اش در جمع حيوانات وجنبه عقلانى اش، همه وهمه، با جاذبه عشق اداره مى گردد. واز جهت توجه فطرى نيز مى بينيم که اگر محبت وکشش نبود نه توليدى بود ونه تغذيه اى ونه حياتى ونه لذتى، وجهان وانسان به مرگ وسکوت وسکون مى رفت:

اى زبده راز آسمانى
بى آتش عشق کى توان يافت
  وى حله عقل پر معانى
يک قطره ز آب زندگانى

ونيز:

دور گردون را ز جذب عشق دان   گر نبودى عشق کى گشتى جهان

محبت در قرآن

اکنون که به طور اجمال ديديم هستى وآفرينش مساوى ومساوق ويا لا اقل همراه با عشق ومحبت وجذبه است ومى دانيم که دو کتاب الهى (تکوينى وتدوينى) در قوانين خود برهم منطبق اند، نتيجه مى گيريم که بايستى سر تا سر قرآن کريم - که زبان جهان وانسان وترجمان آن دو است - دم از محبت وعشق بزند، وچنين نيز هست. چرا که در صد وچهارده سوره قرآن، دويست وبيست وهشت بار از رحمت خاص وعام آفريدگار جهان نام برده شده وصدها مرتبه به تعبيرات گوناگون از اين قانون سارى در تمامى عالم پرده بردارى گرديده است، به طورى که بيست وهشت بار کلمه ود ومشتقات آن وصد وپانزده مرتبه لفظ حب وساير مشتقات آن وده ها بار لفظ ولايت ومشتقات آن به کار برده شده است. واين همه تاکيد وتوصيه به خاطر خاصيت فطرى وخلقتى انسان است که قرآن نيز از آن تعبير مى کند. زيرا قرآن زبان فطرى انسان کامل است وانسان کامل مجسمه قوانين قرآن کريم، ودر نتيجه، آن دو در آثار وخواص مشترک اند. واز اين رو به هر دوى آنها کتاب وامام اطلاق شده است.(11)

محبت در احاديث

گنجينه بى انتهاى روايات ما نيز که بيان وتوضيح وتفسير قرآن هستند مملو وسرشار از بحث محبت در جنبه هاى گوناگون وابعاد مختلفه آن است ودر اين زمينه کتب وجوامع روائى وحديثى وتفسيرى ما نکته اى را فروگذار نکرده اند: احاديث پيرامون مقوله محبت وعشق آن قدر زياد است که به آسانى نمى توان آنها را احصاء نمود. مثلا در کتاب شريف کافى ابواب ذيل در کتاب ايمان وکفر جلب توجه مى کند: باب المداراه: باب مدارا نمودن باب الرفق: باب رفاقت باب الحب فى الله والبغض فى الله: باب دوستى ودشمنى در راه خدا باب صله الرحم: باب صله رحم باب البر بالوالدين: باب نيکى به پدر ومادر باب اخوه المؤمنين بعضهم لبعض: باب برادرى مؤمنان با يک ديگر باب التراحم والتعاطف: باب رحم ومحبت کردن نسبت به يک ديگر باب زياره الاخوان: باب ديدار برادران با يک ديگر باب المصافحه: باب مصافحه نمودن باب المعانقه: باب معانقه باب التقبيل: باب بوسيدن باب تذاکر الاخوان: باب مذاکره با برادران باب فى الطاف المؤمن واکرامه: باب اظهار محبت وتکريم به مؤمن باب فى سکون المؤمن الى المؤمن: باب آرامش مؤمن به مؤمن باب الدعاء للاخوان بظهر الغيب: باب دعا براى برادران در غياب آنها باب حسن المعاشره: باب حسن معاشرت باب التحبب الى الناس والتودد اليهم: باب محبت ودوستى به مردم کردن باب اخبار الرجل اخاه لحبه: خبر دادن انسان برادرش را که او را دوست مى دارد باب التسليم: باب سلام کردن باب التکاتب: باب مکاتبه کردن نگارنده در بررسى اجمالى احاديث در کتب حديثى مانند بحار الانوار علامه مجلسى رحمه الله عليه وساير کتب حديث، ابواب زير را به دست آورده است: - محبت خدا به انسان - محبت انسان به خدا - محبت اهل البيت عليهم السلام به شيعيان - محبت شيعيان به ائمه اطهار عليهم السلام - محبت به والدين - محبت به اولاد - محبت به استاد - محبت به شاگرد - ايمان يعنى حب وبغض - محبت به برادران دينى - خواص وآثار محبت - محبت دنيا واشرار - محبت کر وکور مى کند - محبت ممدوح - محبت مذموم البته، فصل بنديهاى اين نوشته به ترتيب اين ابواب نيست بلکه ترتيب خاص ديگرى دارد که در صفحات آينده خواهيد ديد - ان شاء الله. نمونه بارز تاکيد روايات بر محبت، حديث زيرا است: کل امر ذى بال لم يذکر فيه بسم الله الرحمن الرحيم فهو ابتر.(12)

هر کار ارزشمندى اگر با بسم الله الرحمن الرحيم آغاز نگردد ناتمام خواهد ماند. البته، اهميت آغاز هر کارى با اين کلمه طيبه به خاطر خواصى است که از جمله آن يادآورى دو صفت از صفات حق تعالى مى باشد که منبع جوشش وفوران رحمت رحمانيه ورحيميه است وشامل دنيا وآخرت ومؤمن وکافر خواهد بود. چرا که رحيم اسم عام است ومعناى خاص دارد (يعنى انسانها نيز مى توانند اين نام را بر فرزندان خود بگذارند اما معناى آن مخصوص به رحمت حق تعالى به افراد خاصى است. (ورحمان اسم خاص با معناى عام است. (يعنى انسانها از نامگذارى به آن ممنوع شده اند ومعناى آن رحمت واسعه خداوند بر تمامى موجودات است. (ديگر مطالب حديثى را در ضمن مباحث آينده خواهيد ديد).

محبت هدف آفرينش

به شهادت کريمه: (وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون).(13)

کمال مطلوب انسان نيز در آفرينش عبادت وبندگى است. وبه گواهى شريفه: (الله الذى خلق سبع سموات ومن الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على کل شيء قدير).(14)

هدف از خلقت موجودات، علم انسان است. واين عبادت وعلم در تسبيح وتقديس خداوند ظهور مى يابد، که: (وان من شيء الا يسبح بحمده).(15)

هيچ چيزى نيست مگر اينکه تسبيح خدا کند. زيرا تقديس وتسبيح که بندگى خداست بدون دانائى وشعور امکان نمى پذيرد. واين تسبيح وتقديس همان است که هدايت نام گرفته: (قال ربنا الذى اعطى کل شيء خلقه ثم هدى).(16)

موسى گفت: پروردگار ما کسى است که به هر چيزى آفرينش خاص آن را مى دهد وسپس هدايت مى کند. واين هدايت عام به سوى محبوب همان آئين موجودات است. ودر احاديث آمده که دين، حب وبغض است: عن فضيل بن يسار قال: سالت ابا عبد الله عليه السلام عن الحب والبغض، ا من الايمان هو؟ فقال: وهل الايمان الا الحب والبغض، ثم تلا هذه الايه: (حبب اليکم الايمان وزينه فى قلوبکم وکره اليکم الکفر والفسوق والعصيان اولئک هم الراشدون).(17)

فضيل بن يسار گويد از امام صادق عليه السلام از حب وبغض پرسيدم که آيا جزو ايمان است؟ فرمود: آيا ايمان، چيزى غير از حب وبغض است؟! سپس اين آيه را تلاوت فرمود که: ايمان را محبوب دلهاى شما قرار داد وبراى شما تزئين فرمود وکفر وفسوق وگناه را مکروه شما نمود. آنان هدايت شدگانند.(18)

وبالجمله، علم وبندگى ومحبت، هدف آفرينش ودين انسان قرار مى گيرد، که آئين عاشقان، عشق ومحبتشان است وراه وروش ايشان، وصال محبوبشان. نتيجه اينکه: هدف از خلقت انسان وساير موجودات عبادت است وعبادت صحيح از راه دين امکان پذير است ودين جز حب وبغض چيز ديگرى نيست. والبته، رهسپارى به اين هدف در دل همه موجودات وانسان نهفته است وآنها را به سوى آن راهنمايى مى کند.

واژه عشق وکاربرد آن

مى گويند: چرا از محبت، به عشق تعبير مى کنيد؟ وآيا در کلام امامان بزرگوار وپيشوايان دينمان - سلام الله عليهم اجمعين - چنين واژه اى به چشم مى خورد؟ در پاسخ اين پرسش منطقى مى گوئيم: البته رعايت اصطلاحات اسلامى وشيعى از ضروريات حفظ ونگهدارى ارزشهاى اعتقادى است وما بايد اين مسئله را با شدت ودقتى هر چه تمامتر پيگيرى کنيم وقالبها والفاظ کلام آن بزرگواران را تغيير ندهيم، مبادا که تدريجا انديشه هاى باطل را براى ما تداعى کند ورفته رفته، از مفاهيم اصيل اسلامى خود دور بيفتيم وديگران نيز از اين طريق، در آب گل آلود اين تغييرات ناسزا، صيدى کنند وافکار باطل خويش را با آب ورنگى اسلامى به خورد ما دهند. مثلا استعمال واژه هاى سرمايه دارى، فئوداليسم، مرتجع، مترقى، ايدئولوژى وامثال اينها، در دنياى امروز مسلمانان، مفاهيمى را تداعى مى کند که اين مفاهيم، نشات گرفته از مکاتب زمينى وانديشه هاى بشرى است. واکنون آيا واژه عشق نيز در اين شمار است؟ خواهيم گفت: اگر چه تاسيس کنندگان مکاتب سير وسلوک نيز در اصطلاحات خاص خود، از عشق سخنها به ميان آورده اند همان گونه که در باب محبت نيز چنين کرده اند، اما هم اکنون در عصر ما ودر فرهنگ غنى وسرشار لغت پارسى، اين واژه از انحصار گروه ويا دسته اى خاص خارج شده وکاربردى عمومى دارد وهمگان از آن، معناى محبت شديد را انتزاع مى کنند، که از آن جمله بسيارى از ادبا، شعرا ودانشمندان اسلامى وشيعى به ويژه در مدايح خاندان عصمت عليهم السلام، از اين لغت بسيار استفاده کرده اند. به علاوه ائمه اطهار عليهم السلام نيز، اگر چه بسيار اندک، ولى در برخى موارد اين واژه را به کار برده اند. در تاييد سخن، مناسب است شاهدى از گفتار دانشمند بزرگ عالم اسلام، علامه مجلسى رضوان الله عليه بياوريم که هم شاهد گفتار ماست وهم نشان مى دهد که ائمه اهل بيت عليهم السلام نيز اين لغت را به کار برده اند. ايشان در ذيل حديث سوم باب العباده اصول کافى که پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است: افضل الناس من عشق العباده... چنين مى نگارد: وعشق من باب تعب، والاسم العشق، هو الافراط فى المحبه، اى احبها حبا مفرطا من حيث کونه وسيله الى القرب الذى هو المطلوب الحقيقى وربما يتوهم ان العشق مخصوص بمحبه الامور الباطله، فلا يستعمل فى حبه سبحانه وما يتعلق به. وهذا يدل على خلافه وان کان الاحوط عدم اطلاق الاسماء المشتقه منه على الله تعالى، بل الفعل المشتق منه ايضا بناء على التوقيف.(19)

وعشق از باب تعب واسم مصدر از آن عشق است که افراط در محبت مى باشد... چه بسا توهم مى شود که عشق مربوط به محبت امور باطله است، پس در محبت الهى به کار نمى رود ودر امور مربوط به آن نيز به کار نمى رود، واين روايت بر خلاف اين توهم دلالت مى کند. اگر چه احتياط اين است که نامهاى مشتق از عشق وافعال آن در مورد خدا به کار نرود، بنابر اينکه اسماء خدا را توفيقى بدانيم. ما هم عشق را مترادف با محبت به کار مى بريم، ودر حقيقت، لغت حب ومودت را به عشق ترجمه کرده، معناى عام آن را قصد مى کنيم.

موجبات محبت

پيدايش هر محبتى را موجباتى است وافزايش آن را دلايلى. برخى از موجبات آن از اين قرار است:

حب ذات

يکى از موجبات مهم اين پديده، حب ذات ودوست داشتن خود است. از آنجا که انسان به طور فطرى، خويشتن خود را دوست مى دارد، افعال وافکار ونتايج آنها را نيز دوست مى دارد. وبرپايه اين خصيصه فطرى است که مثلا هر شاعرى از دسترنج فکر نو آور سروده هاى زيباى خود لذت مى برد ويا يک استاد نقاش، از صورتگريهاى استادانه خويش که نتيجه تلاش دستهاى سحر آفرين اوست، حظى وافر مى برد. جالب توجه اينکه قوانين دين واقع گراى اسلام نيز هيچ گاه اين خواسته هاى طبيعى را ناديده نگرفته وقصد مدفون نمودن آنها را نداشته است. چرا که حب ذات، موجب حرکت وکوشش موجودات براى بقا، وفعاليت آنها براى تکامل است وهمين غريزه باعث دفاع موجودات از حريم بقاى خود مى شود. وبه همين علت، خداوند دو قوه غضب وشهوت را به انسان ارزانى داشته است تا با اولى در مقابل دشمنان جان وتنش از خود دفاع کند وبا دومى منافع ودوستان را به خود جلب نمايد. واز طرفى، هدف نهايى آن، تقديس اين عواطف فطرى وبارور نمودن وبه کمال مطلوب رسانيدن آن است.(20)

بنابر اين خواسته درونى، انسان از هر کس يا هر شيء که به نفع او باشد لذت مى برد واو را دوست مى دارد واز هر چيزى يا کسى که به ضرر او باشد نفرت دارد. از نتايج روشن حب ذات، خاصيت حب بقا است که بزرگترين دليل وجود جهان آخرت است.

پاورقى:‌


(1) يوسف 88.
(2) يوسف 88.
(3) وسائل الشيعه 435:11 ح 16.
(4) وسائل الشيعه 435:11 ح 17.
(5) المحجه البيضاء:8 کتاب محبت وشوق.
(6) منسوب به حضرت امير المؤمنين عليه السلام.
(7) بقره 30.
(8) احزاب 2.
(9) بقره 31.
(10) جاثيه 13.
(11) در زيارت آل يس در خطاب به انسان وحجت حق حضرت بقيه الله ارواحنا فداه مى خوانيم: السلام عليک يا تالى کتاب الله وترجمانه. (درود بر تو اى تلاوت کننده قرآن وترجمان آن). ونيز رسول اکرم از آن دو به دو گوهر گرانبها تعبير مى فرمايند: انى تارک فيکم الثقلين کتاب الله وعترتى اهل بيتى. (ابن صباغ، ص 22 الفصول المهمه).
(12) تفسير صافى 83:1.
(13) نيافريدم جن وانس را مگر براى عبادت خودم. (ذاريات 56).
(14) خداوند کسى است که هفت آسمان ومانند آن زمين آفريده. امر در ميان آنها فرود مى آيد تا بدانيد که خداوند بر هر چيزى تواناست. (طلاق:12).
(15) اسراء 44.
(16) طه 50.
(17) حجرات 7.
(18) کافى 125:2 ح 5.
(19) مرآه العقول 84:8.
(20) البته، در مراحل بالاى از تکامل درجات بندگى، که انسان به عالم قرب ولايت نائل مى گردد، در سطحى قرار مى گيرد که کم کم خود وخواسته هاى خود را در راه خداوند فانى کرده، ظرف مشيت الله مى گردد ودر اين حال است که من خود را از دست مى دهد ويک پارچه در اختيار محبوب قرار مى گيرد. البته منزل مقدماتى آن برگشت به اصل خويش است، که حب الوطن من الايمان (سفينه البحار 668:2 به نقل از امل الامل) چرا که اصل او در ملکوت بوده:

من ملک بودم وفردوس برين جايم بود   آدم آورد در اين دير خراب آبادم
وبا برگشت به اولين منزل عالم قرب، زمينه پيشرفت واو جگيرى در منازل ودرجات والاتر پيدا مى شود تا آن که به مقام (عند ربهم يرزقون) آل عمران:18 (وان يبعثک ربک مقاما محمودا) اسراء:79 که خاص پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله وامامان بزرگوار عليهم السلام است، نائل مى گردد.