مهر بيكران

محمد حسن شاه آبادى

- ۲ -


امـا ايـن وصفها و تعريفها در برابر رافت امام (ع ) نيست مگرقطره اى از باران رحمتش , و ذره اى از بـى نهايت مهرش , امام آن مادرى است كه حقا مى توان مهربانش خواند آنهم بر فرزندكوچكش كه اگر كسى بوئى از رحم و عطوفت نبرده باشد بركودكانش ترحم مى كند چه رسد به مادرى سرا پا مهر.

سترگترين واژه
ولـى در نهايت , مهر مادرى نيز با تمام عظمتش حد ومرزى دارد و آيينه تشبيه را وسعت روى يار نيست , بلكه بهترآنكه بى پرده سخن رود و او آنچنان كه هست ترسيم شود كه اگر رفيق را محبتى اسـت از بيكران مهر او چشيده و اگر پدران راشفقتى است از جوشان لطف او جرعه اى نوشيده و مادران خود ذره نوش اقيانوس رافت اويند اينان را به امام (ع ) چه شباهتى است و سوز رافت او را با گرمى مهر اينان چه مقارنتى .
هـمـان بـه كـه او را بى نقاب نگريستن , تا هر كس به همت خودخوشه اى چيند و به قدر معرفتش جـلـوه اى بيند, اينجاست كه امام (ع ) از تشبيه و استعاره سر باز زده , شانى از شئون لطفش رابيان مى كند و حرفى از الفباى عشقش را بر ملا مى سازد كه : امـام پناه بندگان است در آن واقعه بزرگ و ترس آورى كه همه در فكر خويش اند, آنجا كه ملاذ و پناهى نيست , آنجا كه درياى ژرف عطوفت مادر نيز به گل مى نشيند, آن واقعه اى كه خدا آن را از هر داهيه اى هولناكتر و از هر تلخى تلختر مى نامد: (يـوم تـرونـها تذهل كل مرضعة عما اءرضعت وتضع كل ذات حمل حملها وترى الناس سكارى وما هم بسكارى ولكن عذاب اللّه شديد). ((9)) روزى كـه مـادران شـيـرده فـرزنـدان شـيـرخـوار خـود رافـرامـوش مـى كـنـنـد و زن آبـسـتـن حـمـل خـودرا(ازتـرس )سـاقـط مـى كـنـد و مـردم را مـسـت و بـى هـوش مى بينى ولى آنهامست نيستندولى عذاب الهى شديداست .
امـام ايـنجا پناه مردمان است , اينجا كه گرمى تمام محبتهابه سردى مى گرايد و همه از يكديگر فرار مى كنند.
(يوم يفر المرء من اخيه وامه وابيه وصاحبته وبنيه ). ((10)) روزى كه مرد از برادر و مادر و پدرش و از همسر وفرزندانش فرار مى كند.
اين زمان , وقت آتشفشان كوه عشق و محبت است و گاه جوشش چشمه سار صفا و رافت و هنگامه دستگيرى هر يك از امامان از امت خويش مى باشد, اين است معنى : [سترگترين واژه خلقت يعنى امام (ع )].
معجزه بزرگ در طـول دوران غـيـبـت امام عصر ارواحنا فداه بعضى اين سخن باطل را مطرح كرده اند كه امام دوازدهـم هـرگـز به دنيانيامده و يا آنكه از دنيا رفته است و مخصوصا هر چه غيبت كبرى بيشتر ادامـه مى يابد اين فكر در ذهن سست عنصران قوت مى گيرد و افراد بيشترى به اين باطل معتقد مـى شـوند تاجائى كه از علامتهاى ظهور آن حضرت تزلزل اكثر شيعيان وارتداد آنها شمرده شده است .
لـكـن مـهـمترين دليل را بر وجود مسعود آن امام نهان بايد بقاء واستمرار نهضت غدير دانست كه چـگـونه در طول قرنها با وجودغيبت ظاهرى پرچمدار اين حركت ادامه يافته است و مشتى شيعه بـى پـنـاه در ميان انبوه دشمنان گرگ صفت سالهاى هجران را پشت سر مى نهد و قرون غيبت را طى مـى كـنند و لحظه به لحظه گسترده تر مى گردد در حاليكه هادى و راهبر خود را درظاهر نمى بيند و امام و پناه خود را نمى يابد.
آن بزرگوار نيز خود به اين مهم اشاره نموده و در توقيعى به شيخ مفيد(ره ) مى فرمايند: انا غير مهملين لمراعاتكم ولا ناسين لذكركم , ولولاذلك لنزل بكم اللاوا واصطلمكم الاعداء. ((11)) هـمـانـا سـرپـرسـتـى شـمـا را به بوته اهمال نگذاشتم ويادتان را فراموش نكرده ام و اگر جز اين بودگرفتاريها و فشارها بر شما وارد مى شد و دشمنان ريشه هايتان را مى كندند.
اگـر نـبـود سرپرستى آن حضرت آنهم با تمام اهتمام ,چگونه شيعه در بدترين شرائط ياراى ادامه حـيـات در ميان دشمنانى را داشت كه تمام امكانات اعم از اكثريت مردمى وزمامدارى حكومت و تـسلط بر بيت المال در اختيارشان بوده است حاكمانى شيعه ستيز كه بغض اهل بيت (ع ) را از شير مادرمكيده اند و دلهائى مالامال از عداوت و دشمنى با شجره ولايت كه بوئى از رحم و مروت از آن بـر نـمـى خـيزد, نفرت از آل محمد(ع ) چون پرده خون چشمشان را گرفته است با كفار ويهود و نصارى و مجوس مى آميزند ولى به خون دوستان على (ع ) سفره خود رنگين مى كنند و لذت طعام خود را از به خون طپيدن كبوتران فاطمه (س ) مى طلبند.
در ايـن دوران اسـت كه تشيع نسل به نسل منتقل مى شود و قريه به قريه پيش مى رود و شهرها را مـسـخـر دلها مى كند و اين نيست مگر بذل عنايت آن مسند نشين پرده غيب و توجهات آن هماى رحمت .

كهف امان
حضرت امام محمد باقر(ع ) از پدران گراميش (ع ) ازحضرت امير المؤمنين (ع ) در وصف فرزندش مهدى آل محمد(ع ) چنين نقل فرموده است كه : اوسعكم كهفا, واكثركم علما, واوسعكم رحما. ((12)) (حـضرت مهدى (ع )) از همه شما بيشتر مردمان راپناه مى دهد و از همه شما علمش افزونتر است ورحمت و لطفش از همه فراگيرتر.
ايـن كلام كه به نقل علامه حر عاملى چهار معصوم آن رانقل فرموده اند گوهرى از خزائن معرفت آن ولى اللّه الاعظم است كه در نهايت ظرافت , عمق رافت او را بيان مى كند ووسعت رحمت او را بر عـمـوم يـادآور مـى شـود و از آنـجـا كـه مولى الموحدين حضرت امير المؤمنين (ع ) رافت او را به كهفى تشبيه مى فرمايد, مى توان نكته ها فهميد كه چگونه لطف عامش نه تنها شيعيان و محبان , كه حـتى عموم مردمان را فراگرفته است , همچون كهفى كه ملجا هر پناهجوئى است وآغوش امن و امان بر بى پناهان گشوده است و هر كه به او روى آورد ايمن خواهد بود.
بـا اسـتناد به اين روايت مى توان گفت كه : هر كه به آن جناب پناهنده شود و از او تقاضاى لطف و رحـمت كند نااميد نخواهدگشت و آن حضرت او را امان خواهد داد و چون همگان رامى پذيرد به همين خاطر كهف امانش از همه وسيعتر است ورحمتش از همه واسعتر, همانگونه كه درباره بشير يكى ازسپاهيان سفيانى در خسف بيداء و خود سفيانى كه از مهمترين دشمنان امام زمان (ع ) است خـواهـيـد خـوانـد, مـگـر آنـكـه خـود ازسـايـه مـهـرش دورى كند و در برابر اين مواج لطف به ستيزگى برخيزد كه قطعا به خاك هلاكت خواهد افتاد.
سفينه نجات آنـچـه تـا بدينجا, بر آن گوش جان سپرديد شمه اى بود ازرافت آن والا مقام آنهم در آن زمان كه خـلـق و خـوى زيـبـايـش هـمچون جمال دلارايش مستور و محجوب است و اين همه نور و ضياء پـرتوئيست از روزنه اى و رايحه اى است كه از ميان هزاران حجاب به مشام جان مى رسد و ما سخن را در اين فصل با نقل حكايتى به پايان مى بريم , بدان اميد كه بى پرده به زيارت آفتاب نائل شويم .
از مـرحـوم مـلا عـلـى رشتى نقل كرده اند كه فرمود: از زيارت كربلاى معلى باز مى گشتم , سوار قايقى شدم كه عده اى از اهل حله نيز بر آن سوار بودند, آنها مشغول شوخى و خنده بوده وجوانى را اسـتـهـزاء مـى كردند و مذهبش را مسخره مى گرفتند, اماجوان با سكينه و وقار, به آنان اعتنائى نمى كرد, آنچه جاى تعجب بود آنكه با اين همه , هنگام صرف غذا با آنان همراه شد و بر سفره ايشان نشست , منتظر فرصتى بودم تا از حقيقت امر جويا شوم .
قـايـق در بـيـن راه بـه جـائى رسيد كه آب رودخانه كم شده بالاجبارهمه پياده شديم و در كنار رودخـانـه بـه راه افـتاديم , فرصت رامناسب ديدم خود را به جوان رسانده در صحبت را گشودم وعلت مسخره كردن آنها را جويا شدم .
جوان گفت : اينها همه از اقوام من هستند كه از اهل سنت اند,پدرم نيز سنى بود اما مادرى داشتم شـيعه و محب خاندان عصمت (ع ) و خود در حله سكونت دارم و شغلم روغن فروشى است و جريان مـن از آنجا شروع مى شود كه سالى براى خريد روغن به همراه قافله اى به اطراف مسافرت كرديم بـعـد ازانـجـام كـار در مـسير بازگشت قافله براى استراحت در بيابانى موقتا توقف كرد تا قدرى خـسـتگى راه را بگيريم و دوباره به راه ادامه دهيم , در اين حين خواب مرا ربود و چون بيدار شدم نه قافله اى ديدم و نه نشانى از او.
تـا چـشـم كـار مـى كرد بيابان بود و سوز و گرما, راه را بلد نبودم ومنطقه را نمى شناختم , ترس سراپاى مرا به لرزه درآورد اماماندن را صلاح نديدم , شب در پيش بود و گرسنگى و عطش .
..
روغـنـهـا را بـار زدم و بـه راه افتادم , يكه و تنها بيابان را طى كردم اما گويا هر چه مى روم دورتر مـى شـوم و هـر چـه مى جويم بيشترگم مى كنم , سختى و گرما, تشنگى و ترس از مرگ از چهار سونهيبم مى زدند, مضطر شدم با خود گفتم به بزرگان دينم متوسل شوم و از آنها كمك بگيرم و چـون سـنـى بـودم اولى را صدا زدم والتماسش كردم اما خبرى نشد, به دومى متوسل شدم از او هم كارى ساخته نگشت و يكى يكى اما هيچ .
..
ناگهان چيزى به يادم آمد, آن قديمها مادرم مى گفت : ما يك امام داريم كه هر كس او را صدا كند جـوابـش را مـى دهـد و هر كه از او يارى بطلبد ياريش مى كند بى پناهان را پناه است وضعيفان را دستگير و اوست هادى هر گمشده .
..
امـا او را نـمى شناختم ولى آنگونه كه مادرم او را مى ستود و ازرافتش مى گفت روزنى از اميد در دلـم گـشوده شد, با خداى خود عهد كردم كه اگر مرا جواب داد شيعه خواهم شد, و برقدمهاى كرمش گونه خواهم سود, و بر درگاه لطفش تا ابدخواهم بود.
بى امان ناله زدم و نام مقدسش را كه از مادر به يادگار داشتم برزبان راندم و آن صحراى مرده را با نواى [يا ابا صالح المهدي ادركنى ] به وجد آوردم , چنان از نامش سرمست بودم كه سوزعطش از يادم رفت و آنسان گرم عشق بازى با يادش كه ندانستم از كدامين سوى آمد تا خانه اش را جويم و يا نشانى ازكويش يابم و...
در كـنـارم چون سرو خرامان قدم بر مى داشت , طايرى طوبى نشين همصحبت زاغى گشته بود, گـرمـى محبتش را به جان لمس مى كردم و كلامش را با قلم سوز بر صفحه دل مى نوشتم ومحو طلعت چون قمرش بودم .. .
از گذشته ها نفرمود, و درى ازآينده به رويم گشود كه سعادت را در آن يافتم .
فرمود: شيعه شو .
. .
و هزاران حرف كه از نگاهش خواندم وبسيار نكته ها كه از كلامش آموختم .
..
چـون زمان جدائى رسيد آتش فراق را ديدم كه شعله به دامن عطش مى انداخت و هجران را يافتم كه خاكستر مرگ به بادمى داد, گفتمش از عطش به تو روى آوردم و از مرگ به توپناهنده شدم و چـون تـو مـى روى دامـن كـه بگيرم و از فراقت به كه شكوه كنم ؟ چه زيبا آمدنى بود و چه جانكاه رفتنى ! فرمود: اكنون هزاران دردمند و بيچاره در اطراف عالمند كه مرامى خوانند و من نيز به سوى آنان مى روم .
اين كلام را شنيدم و كسى را نديدم جز صحرا و سوز و تيغ راه .
. .
و از دور درختانى كه نشانى از آب بود و آبادى .
((13)) پـس اى عـزيـز, ديـدى كـه چگونه آنكه را عمرى از او جدابود, راهش داد و به لذت ديدار روحش بـخـشـيـد و به فيض لقاءمفتخرش ساخت , تو نيز به دامن مهرش چنگ بزن و حلقه كرمش بر در بكوب , و آستان لطفش به گونه بساب كه اگراقيانوس عفوش به خروش آيد بار سفينه هاى گناه را غـرق خواهد كرد, و بادبانهاى هوا و هوس را درهم خواهد شكست و تو را به ساحل انسش خواهد رساند و....

پدر گمشده
در مـيـان گـنجينه هاى نور آل محمد(ع ) گوهرانى يافت مى شود كه هر چشمى را به خود خيره مـى كـند و نواى روح افزايش گوش جان را مى نوازد و چنان معنى اش بر دل مى نشيند كه گوئى عـزيـزى است گمشده كه دهرها به دنبال وى گشته و صحراها در پى اش دويده و يعقوب وار در فراقش گريه ها كرده و ديده ها به خون نشانده و از حسرتش با هر چه ديدنى است وداع گفته .
. .
از اين رو حضرت امام رضا(ع )مى فرمايند: لو علموا محاسن كلامنا لاتبعونا. ((14)) اگر زيبائيهاى كلام ما را دريابند تبعيت از ما خواهندكرد.
و از اين گوهران , روايتى است كه در ذيل اين آيه شريفه وارد شده است : (واذ اخـذنـا مـيـثـاق بـنـي اسـرائيـل لاتـعـبـدون الا اللّه وبـالـوالـديـن احـسـانـا وذى الـقربى واليتامى والمساكين .
..) ((15)) .
و آن زمـان كـه از بـنـى اسرائيل عهد گرفتيم كه غير خدارا نپرستند و به والدين نيكى كنند و به خويشان ويتيمان و مساكين احسان نمايند.
حضرت امام حسن عسكرى (ع ) از پيامبر اكرم (ص ) نقل فرمودند: حـث اللّه عـزوجل على بر اليتامى لانقطاعهم عن آبائهم فمن صانهم صانه اللّه , ومن اكرمهم اكرمه اللّه ,ومـن مـسح يده براس يتيم رفقا به جعل اللّه له في الجنة بكل شعرة مرت تحت يده قصرا اوسع من الدنيا بما فيها وفيها ما تشتهي الانفس وتلذ الاعين وهم فيها خالدون .
((16)) خـداونـد تشويق مى كند بر نيكى و احسان به يتيمان ,براى آنكه از پدرانشان جدا افتاده اند, پس هر كـه ازآنـهـا نـگـهـدارى كـند خدا او را نگاه خواهد داشت وهر كس آنها را اكرام كند خداوند او را كرامت خواهد فرمود و آنكه به نوازش دستى بر سر يتيمى بكشد خداوند براى او در بهشت به تعداد موهاى آن يتيم كه دست بر آن كشيده قصرى عطا مى كند كه از دنيا و آنچه در آنست واسع تر است و آنچه را دلهاميل كنند و ديده ها لذت برند در آن يافت مى شود ودر آن تا ابد باقى خواهند ماند.
تـا بـديـنـجاى كلام امام (ع ) گرچه خود از اسرار تربيتى فرد واجتماع است و موجب تعالى روح و ايـجـاد حـس انـسـاندوستى و آشنائى انسان با دردمندان جامعه خواهد شد و روح شكر وسپاس از خداوند را به خاطر نعمتهايش به انسان مى بخشد, اماآن حضرت اين تاكيدات و توجهات به ايتام - ايـن طبقه ضعيف و اثر پذير - را مطرح مى فرمايد تا از اين مهم به اهم ديگرى اشاره كند و مقدمات رسـيـدن بـه نتيجه مطلوب كامل گردد و درنهايت يتيم حقيقى معرفى شود و ضعفش يادآورى گـردد,تـوانـمـنـدان بـه يارى او بشتابند و از سوز پدرى مهربان كه اكنون امكان ارتباط با فرزند يتيمش نيست , پرده بردارد, بنابراين درادامه حديث چنين مى فرمايند: واشـد مـن يـتـم هـذا الـيـتـيم , يتيم ينقطع عن امامه لايقدر الوصول اليه , ولايدري كيف حكمه فيمايبتلي به من شرايع دينه .
و از ايـن يـتيم , يتيمتر, آن يتيمى است كه از امامش دور افتاده و قادر نيست او را بيابد و نمى داند كه احكام دينش را چه سازد و از كجا تحصيل كند.
ايـنـجاست كه امام (ع ) حال يتيمى را كه از امامش دورافتاده , بدتر مى داند و تحيرش را در دوران دورى از امـامـش سـخـتتر توصيف مى كند كه اگر آنكه پدر از دست داده از بعضى امكانات مادى محروم است , يتيم حقيقى مبتلا به تحيرى است كه اگر همچنان ادامه يابد او را به هلاكت خواهد كشيد.
و از طرفى با توصيف اين تحير نقش پدر حقيقى را گوشزدمى كند كه فقدان او چه لطمه ايست بر انـسان , و اگر پدرش رانيافت بيابانهاى جهل نفسش را خواهد بريد و گرگان صحراى ضلالت به خاك و خونش خواهند كشيد.
و در كـلامى صديقه كبرى حضرت فاطمه زهرا(س ) به آنچه راكه ما پدر حقيقى انسان نام نهاديم تصريح مى فرمايند, آنجا كه فضيلت كافلان ايتام آل محمد(ع ) را برمى شمرند: .
. .
ثـم يـنـادي مـنـادي ربـنـا ايـهـا الكافلون لايتام آل محمد, والناعشون لهم عند انقطاعهم عن آبائهم الذين هم ائمتهم .
... ((17)) در روز قـيـامـت منادى پروردگار ما ندا مى دهد: الا اى يتيم نوازان آل محمد(ع ) آنها كه ايتام آل مـحـمـد(ع )را تـكـفـل كرديد و از هلاكت نجاتشان داديد در آن زمانى كه از پدرانشان كه امامان آنهايندمحروم بودند.. .
.
و بـاز اگر به رواياتى كه فضيلت كافلان ايتام آل محمد(ع )را بيان كرده و ثواب اينان را در آخرت شماره نموده , رجوع كنيم مى توانيم شدت بدحالى اين يتيم را بيابيم , و غم و اندوه پدر دلسوزش را دريـابـيـم كه چگونه در نبود خود به اطفال خردو بى پناهش وصيت مى كند و چگونه سايه مهر و عـطـوفـت ديـگـران را مى طلبد تا بر يتيمانش رحم كنند و در نبود پدر ازآنان لطف خود را دريغ نـنـمـايند, و باز مى توان دريافت كه اگراين پدر از سفر باز آيد با اطفال بى پناهش چه خواهد كرد وچـگـونـه دست مهر و عطوفت بر سرهايشان خواهد كشيد؟ وحضرت امام جواد(ع ) پيرامون حال يتيمان آل محمد(ع ) دردوران غيبت و فضيلت سرپرستى آنها چنين مى فرمايند: