مهدى منتظر در نهج البلاغه

مهدى فقيه ايمانى

- ۳ -


خطبه 187:

 

« أَلا بِأبى وَ أُمّى هُم مِن عِدَّة أسمائُهُم فِى السَّماءِ مَعرُوفَةٌ وَ فِى الأَرضِ مَجهُولَةٌ.

أَلاَ فَتَوَقَّـعُوا مَا يَكُونُ مِن إِدبَارِ أُمُورِكُم ، وَ انقِـطَاعِ وُصَلِكُم وَ استِعمَالِ صِغَارِكُم.

ذَاكَ حَيثُ تَكُونُ ضَربَةُ السَّيفِ عَلَى المُؤمِنِ أَهوَنُ مِنَ الدِّرهَم مِن حِلِّهِ ، ذَاكَ حَيثُ يَكونُ المُعـطَى أَعظمَ أَجرًا مِنَ المُعـطِى. ذَاكَ حَيثُ تَسكَرُونَ مِن غَيرِ شَراب ، بَل مِنَ النِّعمَةِ وَ النَّعِيم ،  وَ تَحلِفوُن مِن غَيرِ اضطِرَار ، وَ تَكذِبُونَ مِن غَيرِ إِحرَاج . ذَاكَ إِذَا عَضَّكُمُ البَلاَءُ كَمَا يَعَضُّ القَتَبُ غَارِبَ البَعِيرِ . مَا أَطوَلَ هذَا العَنَاءَ ، و أَبعَدَ هذَا الرَّجَاءَ »

هان ، پدر و مادرم به فدايشان باد; آنها گروهى باشند كه نامهايشان در آسمان نزد فرشتگان معروف است ولى در زمين ناشناخته اند; آگاه باشيد شما آماده عقبگرائى امور خويش و گسيختگى پيوندها و روى كار آمدن كوچكان ( خردسالان ، نالايقان دون همت ) خويشتن باشيد.

ابن ابى الحديد مى نويسد:

« الاماميه تقول هذه العدة هم الائمة الاحد عشر من ولده(ع) ; و غيرهم يقول انه عنى الابدال الذين هم أولياء الله فى الارض . . .  »

اماميه گويند: اين عده امامان يازده گانه از فرزندان آن حضرت(ع) هستند; و ديگران مى گويند: مقصود حضرت از اين كلام أبدالند كه أولياء خدا در زمين هستند; و ما پيش از اين درباره قطب و ابدال بوضوح سخن گفته ايم.

آنگاه مى گويد:

سخن آن حضرت كه مى فرمايد: « نامهاى آنان در آسمانها معروف است » يعنى فرشتگان معصوم آنها را مى شناسند و خداوند اسماء آنان را به ايشان اعلام نموده است.

و اينكه فرموده: در زمين ناشناخته اند يعنى در نظر توده صمردم ( كه ) بخاطر استيلاء و نفوذ گمراهى بر اكثريت آنان ( امامان بر حق را نمى شناسند يا نسبت بدانها بى تفاوتند ).

در اينجا توجه خوانندگان را به ايـن نكته معطوف مى داريم  كه:   

ابن ابى الحديد ، تفسير عبارت اميرمؤمنان(ع) به امامان يازده گانه را به شيعه نسبت داده ، و تفسير آن به ابدال و اولياء در زمين را به ديگران; ولى خود اظهار نظرى نكرده; زيرا گويا بدين مطلب توجه داشته است كه اين چنين تعبيرى از ناحيه امام اميرمؤمنان(ع) درباره يك عده ــ هرچند اولياء خدا باشند ــ اما بى نام و نشان و بدون هيچگونه نقش و مسؤوليتى ، به دور از حقيقت و غير قابل قبول است.

بويژه آنكه موضوع ابدال و اقطاب ، ساختگى و فاقد ريشه اسلامى ، و يك عقيده صوفيانه و عوام فريبانه است كه همچون اصل تصوف ، از پديده هاى عقيدتى اهل تسنن سرنخ گرفته ، و تركيبى از مسيحيت يونان و زردشتى گرى ايران ـ قبل از اسلام ـ و بودائى هند مى باشد.

در حالى كه تفسير شيعه در مورد امامان معصوم عليهم السّلام ـ كه به موجب آثار علمى و حديثى باقيمانده از آنان ، بزرگترين نقش حمايت از اسلام ، و سازندگى علمى و عملى جامعه اسلامى را بر عهده داشته و دارند ـ امرى است معقول و بر اساس منطق اسلامى.

اكنون مى پردازيم به ترجمه بقيه كلام امام(ع) كه مى فرمايد:

اين ماجرا هنگامى به وقوع خواهد پيوست كه تحمل انسان مؤمن در برابر ضربات شمشير آسان تر باشد از بدست آوردن درهمى از راه حلال.

و هنگامى خواهد بود كه اجر و ثوابِ گيرنده از دهنده بيشتر است ، چه دهنده از محل درآمد حرام و يا از روى ريا و خودنمائى و ولخرجى مى بخشد ، در حاليكه گيرنده در جهت وظيفه شرعى و يا از روى اضطرار در راه حفظ جان خود و عائله اش مصرف مى كند.

اين در موقعى باشد كه ( شما مسلمانان ) مست مى گرديد اما نه با شراب ، بلكه بعلت فراوانى نعمت; و سوگند مى خوريد أما نه از روى ناچارى; دروغ مى گوييد اما نه از روى حرَج و ناگزيرى.

اين در وقتى خواهد بود كه بلاها و مصيبت ها ـ همانند بارى گران كه بر گرده شتر نهاده شده و سنگينى جهاز پشت آنها را مجروح نمايد ـ بر شما فشار آورد.

آه ، اين گرفتارى و سختى چه طولانى است! و اميد رهائى از آن چه دور !

چون اين فراز از كلام امام بيانگر حوادث ، انحطاط اخلاقى ، و مشكلات زندگى پيش از ظهور مى باشد كه مايه امتحان مردم ، و از شرائط مقدماتى ظهور مهدى (ع) ، و شايد پيوسته بعصر ظهور باشد ، بدين جهت ما هم چون ديگران آن را در اين جا آورديم.

و ده ها حديث مسلم از پيامبراكرم(ص) و اميرمؤمنان(ع) و صحابه درباره ائمه إثنى عشر بطور عموم ، و تعدادى شامل ذكر نام و مشخصات هريك از آنان بخصوص گواه بر مدعاى شيعه مى باشد.

آرى ، اين امامان شيعه هستند كه علاوه بر نقش رهبرى و نشر علوم اسلامى ، همه پاره هاى تن امام اميرمؤمنان(ع) بوده ، و امام(ع) در حق آنها مى فرمايد: « پدر و مادرم فدايشان باد. »

لكن متأسفانه تعصب مانع از رفتن زيـر بار حقيقت و گردن نهادن حتى به واقعيات دينى است; و بدين تـرتيب همچون شارح معتزلى ، ابن ابى الحديد ، را با مقام فضل و دانشش ، در مورد سخنان امام اميرالمؤمنين على(ع) وادار به خيالبافى و خـلط مبحث و تفسير « مـا لا يـرضى صاحبه » مى كند كه تن به قبولى امامت ائمه معصومين معرفى شده ندهد ، و بجاى آنها رهبران دغلباز صوفيه را كه خود گمراه ، و ديگران را   گمراه كننده اند مطرح كرده  و جا بيندازد.

علامه سيد عبدالزهـراء مى نويسد( [1] ): ابوالحسن مدائنى اين خطبه را در كتاب « صفين » آورده و مى گويد: امام آنرا پس از پايان ماجراى نهروان ايراد فرموده. و آنگاه به ذكر فراز پيشين آن كه شامل پيشگوئى از حوادث آينده است ، و طبق روايات از علائم ظهور حضرت مهدى(ع) بشمار مى آيد پرداخته; و نويسنده هم بخاطر تأييد انطباق كلام امام(ع) با ائمه شيعه ، وبراى آگاهى خوانندگان ارجمند ، به ذكر بخشى از آن مى پردازد.

« إذا كثرت فيكم الاخلاط ، و استولت الانباط ، و دنا خراب العراق ، و ذاك اذا بنيت مدينة ذات أثل و أنهار ، فاذا غلت فيها الأسعار ، و شيد فيها البنيات ، و حكم فيها الفساق . . .

فيا لها من مصيبة حينئذ من البلاء العقيم و البكاء الطويل و الويل العويل و شدة الصريخ ، ذلك أمر الله و هو كائن و فناء مريح ، فيابن خيرة الآباء متى تنتظر البشير بنصر قريب من رب رحيم.

ألا فويل للمتكبرين ، عند حصاد الحاصدين و قتل الفاسقين ، عصاة ذى العرش العظيم ، ألا بأبى و أمى هم من عدة . . . »

بطور خلاصه اين فراز از سخنان امام(ع) شامل پيشگوئى درباره هرج و مرج هاى اخلاقى ، بوجود آمدن شهر بغداد ، خرابى عراق ، بالا رفتن نرخها ، و بدنبال آن حوادث گريه آور ، ناله خيز و دردناكى است كه بجرم بد رفتاريها و سركشى ها به امر خدا بوقوع خواهد پيوست.

آنگاه از حضرت مهدى(ع) به عنوان « فرزند بهترين پدران » ياد فرموده ; و خبر از سرنوشت شوم و مرگ آورى مى دهد كه ـ به كيفر سرپيچى از فرمان الهى و پيروى از دستورات دين ـ در انتظار مستكبران و فاسقان است.

 

خطبه 190:

 

« . . . ألزِمُوا الأَرضَ ، و اصبِرِوا عَلَى البَلاءِ ، وَ لاَتُحَرِّكُوا بِأيدِيكُم وَ سُيُوفِكم فِى هَوَى أَلسِنَتِكم ، وَ لاَتَستَعجِلُوا بِمَا لَم يُعَـجِّلْهُ اللهُ لَكُم.

فَإِنَّهُ مَن مَاتَ مِنكُم عَلى فِرَاشِهِ وَ هُو عَلى مَعرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهلِ بَيتِهِ مَاتَ شَهِيداً ، وَ وَقَعَ أَجرُهُ عَلَى اللهِ ، وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِن صَالِحِ عَمَلِهِ ، وَ قَامَتِ النِّـيَّةُ مَقَامَ إِصلاَتِهِ لِسَيفِهِ ، فَإِنَّ لِكُلِّ شَىء مُدَّةً وَ أَجَلاً. »

بر جاى خود استوار بوده ( بدون اجازه و حساب از اقدام به نبرد خوددارى كنيد ) ، در برابر بلاها و مشكلات ، پايدار باشيد ، شمشيرهايتان رادر راه هوى و هوس و سخنانى كه از زبانتان سر مى زند به كار نيندازيد( [2] ); و درباره آنچه خداوند ، شتاب و عجله را نسبت به آن روا نداشته ، شتاب نكنيد;

زيرا كسى كه از شما در بستر خود بميرد ، اما آنچنانكه شايسته است خدا و پيامبر و اهل بيتش را كه ( مسؤول مقام امامت و جانشينى پيامبرند ) شناخته باشد ، شهيد از دنيا رفته است ، و پاداش او بر خداست ، و از ثواب كارهاى شايسته اى كه قصد انجام آن را داشته  ، برخوردار خواهد بود ، و نيتش جايگزين شمشير زدن براى خدا و جان باختن در راه اوست.

پس ـ توجه داشته باشيد ـ  هرچيز را وقت مشخص ، و هر كارى را سرانجامى است.

علامه قندوزى  در « ينابيع المودة ــ باب 74 ــ » اين فراز از خطبه « نهج البلاغه » را ضمن ديگر فرازهاى « نهج البلاغه » كه مربوط به حضرت مهدى(ع) است ايراد نموده ، و بدين ترتيب اعتراف مى كند كه امام اميرالمؤمنين(ع) با ايراد اين كلمات قدسيه ، پيشگوئى از حضرت مهدى(ع) نموده ، و مردم را به وظيفه خود در فراز و نشيبهاى زندگى و هنگام غيبت آن حضرت هشدار مى دهد كه مبادا از روى هواى نفس ، و بدون در نظر گرفتن مصالح اسلامى ، از روى احساسات اقدام به جنگ و شمشير زدن كنند; و به خيال رسيدن به مقام شهادت ، خود و ديگران را به خطر اندازند.

ضمناً اميرالمؤمنين(ع) در اين فرمايش نظر مردم را به يك نكته بسيار ارزنده معطوف داشته ، و خاطر نشان مى كند كه نائل گرديدن به فيض اعلاى شهادت ، تنها به رفتن در ميدان جنگ و كشته شدن با سلاحهاى مورد استفاده در جنگ نيست تا پيران ، زنان ، مسؤولان ديگر وظائف ، و افراد ناتوان و معذور از رفتن به ميدانهاى جنگ براى رسيدن به فيض عظماى شهادت ، محروم و دچار حسرت شوند.

بلكه اين گونه افراد ، يا افراد سالم و توانمندى كه نقشهاى گوناگون حياتى و ارزشمند در جامعه اسلامى دارند ، اگر وظيفه خداشناسى ، پيامبر شناسى ، و امام شناسى را در حدّ خود انجام داده ، و عملا به لوازم آن پايبند باشند ، هرچند كه در بستر آرام و در كنار زن و فرزند هم بميرند ، شهيد از دنيا رفته; و به پاس وظيفه شناسى از پاداش مقام شهادت برخوردار خواهند بود.

بديهى است كسانى كه انواع مسؤوليتهاى علمى ، اجتماعى و شرعى را به عهده دارند ، يا با قلم و بيان ، با طرح و نقشه ، با كمكهاى مادى و تشويق نيروهاى اعزامى ، از دور و نزديك جبهه هاى جنگ بر عليه كفر و استعمار را تقويت ، و عرصه را بر دشمن تنگ مى كنند; يا از همين طرق به ترويج اسلام و تضعيف دشمنان در محيط هاى غير جبهه جنگ مى پردازند ، و از صرف امكانات مادى و معنوى خود در اين باره دريغ نمىورزند; همه و همه مصداق واقعى و نمونه فرمايش امام اميرالمؤمنين(ع) قلمداد شوند ، و هر چند كه در بستر خواب از دنيا بروند برخوردار از مقام شهيد خواهند بود.

و هر آنكس كه در وظائف خداشناسى ، پيامبر شناسى و امام شناسى ، يا گردن نهادن به لوازم آن تقصير كند و از روى هوى و هوس ، و به طمع سود مادى يا شهرت ، در ميدان جنگ هم كه شركت كند و كشته شود ، شهيد مورد نظر و گواهى قرآن و اسلام نخواهد بود.

آرى ، نمونه آن خوارج و افراد لشكر عمر سعد در كربلا بودند ، كه صدها نفر از آنها در ميدان جنگ كشته شدند در حاليكه امامهاى برحق خود را نشناخته ، يا شناخته بودند ، و با جبهه گيرى شمشير بر روى آنان كشيدند.

چنانچه نمونه آن در حال حاضر رو در روئى و جنگ گروهى از مردم عراق عليه ايران است كه بخاطر مطامع و منويات شوم دشمنان اسلام ، دو كشور مسلمان نشين را به خاك و خون كشيدند.

بنابراين عراقيان بيشمارى كه با شركت اختيارى در اين غائله جان خود را از دست دادند ، نه تنها نمى توان نام شهيد بر آنها نهاد ، كه با قيام مسلحانه عليه مسلمانان ، مفسد فى الارض و عامل بزرگترين جنايت بوده; و خود و اربابانشان در پيشگاه خداو خلقْ روسياه ، و گرفتار كيفر آن همه تجاوزات و كشتارها و زيانهاى مادى و معنوى خواهند بود.

بطور خلاصه امام(ع) با ايراد اين سخن ، سرعت فرا رسيدن قيامت را بدانچه رخ داده و به وقوع پيوسته تشبيه نموده; و آنگاه اين مطلب را با حرف « قد » ، كه به اصطلاح بيانگر تحقيق است ، تأكيد نموده و ميگويد:

چنان است كه نشانه هاى آن ( قيامت ) مثل ظهور دجّـال ، ظهور مهدى و عيسى عليهماالسّـلام ، و جز اينها ( ديگر چيزهاى حتمى الوقوع ) لباس وجود پوشيده.

ابن ميثم پيرامون جمله « وَ لاَتُحرِّكُوا بِأيدِيكُم وَ سُيُوفِكم فِى هَوَى أَلسِنَتِكم » نوشته است:

اين سخن نهى از جهاد بدون فرمان يكى از امامان ( معصوم ) پس از اميرمؤمنان است كه از فرزندان حضرتش مى باشند; و اين به هنگامى خواهد بود كه كسى از آن امامان به منظور برقرارى حكومت حقّ بپا نخواسته باشد; چه اينگونه حركتها و جنبشها جز با اجازه امام وقت جايز نخواهد بود . . .  .( [3] )

 

حكمت 147:

 

« اللَّـهُمَّ بَلَى! لاَ تَخلُو الأَرضُ مِن قَائِم للهِ بِحُجَّة ، إِمَّا ظَاهِرًا مَشهُورًا ، وَ إِمَّا خَائِفًا مَغمُورًا ، لِئلاَّ تَبطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّـنَاتُهُ. وَ كَم ذَا وَ أَينَ أُولــئِكَ؟ أُولــئِكَ ـ وَ اللهِ ـ الأَقَلُّونَ عَددًا ، وَ الأَعظَمُونَ عِندَ اللهِ قَدرًا.

يَحفَظُ اللهُ بِهِم حُجَجَهُ وَ بَيِّـنَاتِهِ ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُم ، وَ يَزرَعُوهَا فِى قُلُوبِ أَشبَاهِهِم.

هَجَم بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقِيقَةِ البَصِيرَةِ ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ اليَقـِينِ ، وَ استَلاَنُوا مَا استَعوَرَهُ المُترِفُونَ ، وَ أَنَسوُا بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجَاهِلُونَ ، وَ صَحِبُوا الدُّنيَا بِأَبدَان أَروَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالَمحَلِّ الأَعلَى.

أُولئكَ خُلَفاءُ اللهِ فِى أَرضِهِ ، وَ الدُّعَاةِ إِلى دِينِهِ. آهِ آهِ شَوقًا إِلى رُؤيَتِهِم! انصَرِف يَا كُمَيلُ إِذَا شِئتَ. »

بار خدايا چنين است كه هرگز زمين ـ به لطف تو ـ از كسيكه با حجت و دليل بامر حق قيام كند و دين الهى را بر پا دارد خالى نخواهد ماند ، خواه ظاهر باشد و آشكار ( مثل امامان يازده گانه معصوم ) خواه در حال ترس و پنهانى ، تا دلائل الهى و مشعلهاى فروزان او از بين نرود. و آنها چند نفرند و كجايند؟

آنان بخدا سوگند تعدادشان اندك ، اما از حيث مقام و منزلت نزد خدا بسى بزرگ و ارجمندند.

خداوند به وسيله آنان حجت ها و دلائل روشنش را پاسدارى كند ، تا آنرا بكسانى همانند خود بسپارند و بذر آن را در دلهاى افرادى چون خودشان بيفشانند.

علم و دانش با حقيقتى آشكار بدانها روى آورد; و آنها روح يقين را با نهادى آماده و پاك لمس نمايند; آنچه را دنياپرستان هوس باز دشوار و ناهموار شمرند ، آنها براى خويش آسان و گوارا دانند; و آنچه را ابلهان از آن هراسان باشند ، بدان انس گيرند. دنيا را با تن هائى همراهى كنند كه ارواحشان بجهان بالا پيوسته است.

آنها در زمين خلفاى الهى باشند و دعوت كنندگان بدينش.

آه آه بسى مشتاق و آرزومند ديدارشان هستم ، اى كميل هم اكنون اگر مى خواهى بازگرد.

اين فراز از سخنان امام اميرالمؤمنين على(ع) تحت شماره 147 كلمات « نهج البلاغه » ذكر شده ، و عدّه اى از اعلام ادب و تاريخ و حديث از اهل تسنن نيز آن را آورده اند.( [4] )

ابن ابى الحديد همچون بسيارى از شارحان « نهج البلاغه » ( با توجه به جمله هاى « قائم لله بحجة » و « خلفاء الله فى ارضه » و « الدعاة الى دينه » و ديگر جملات و قرائن مندرجه در اين فراز از كلام امام كه جز بر پيامبر و امام معصوم بعد از او ، بر هيچ مقام و شخصيتى منطبق نمى شود ) نتوانسته است دلالت اين قسمت از سخنان آن بزرگوار را بر عقيده شيعه ــ در مورد امامت و خلافت علنى يازده امام معصوم ، و امامت و خلافت توأم با غيبت امام دوازدهم حضرت مهدى(ع)  ــ انكار نمايد و نوشته است:

اين جمله اعتراف صريح امام نسبت به مذهب اماميه است.( [5] )

لكن بر اساس عقيده شخصى اش ( انكار تولد حضرت مهدى(ع) ) در جا زده و مى گويد:

جـز آنكه اصحاب ما آن را حمل بـر وجود ابدال مى نمايند كه اخبار نبوى درباره آنان وارد گرديده.

و اين همان پوشاندن لباس باطل بر حق و بعكس است كه قرآن مجيد مى فرمايد:

« و َلاَتَلبِسُوا الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَ تَكتُمُوا الحَقَّ وَ أَنتُم تَعلَمُون »( [6] )

حق را بباطل مپوشانيدو آن را كتمان كنيد در حاليكه مى دانيد حقيقت چيست و حق كدام است.

و نيز مى فرمايد:

« لِمَ تَلبِسُونَ الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَ تَكتُمُونَ الحَقَّ وَ أَنتُم تَعلَمُون »( [7] )

چرا حق را بباطل مى پوشانيد و آن را كتمان مى كنيد در حاليكه مى دانيد حقيقت چيست و حق كدام است.

امام(ع) در اين فراز پر محتوى از كلام خود ، قبل از هرچيز توجه مسلمانان را به ضرورت مسأله رهبرى در اسلام و نياز بى چون و چراى جامعه اسلامى به وجود امام واجد شرائط ، در هر عصر و زمانى معطوف داشته ـ  و در قالب راز و نياز ، يا شاهد گرفتن خدا بر گفتار خود در بيان يك حقيقت دينى ـ خاطرنشان مى كند كه:

نبايد صحنه زمين از كسيكه قائم بامر حق و بر پا دارنده آن باشد خالى بماند; چه در اين صورت حجت هاى الهى خلل پذير ، و نشانه هاى او باطل خواهد شد.

از آن پس امام اميرالمؤمنين(ع) به تشريح موقعيّت امامان راستين و مقام رهبرى اسلام ( كه در وجود خود و فرزندان معصومش خلاصه گرديده ) مى پردازد و مجدداً نظر مسلمانان را بدين نكته متوجه مى كند كه:

عهده دار مقام رهبرى و مسؤول زعامت بر مسلمانان ، يا از آزادى براى تصدى و انجام وظائف رهبرى ـ در جهت نشر علوم قرآن ، ترويج احكام اسلام ، جوابگوئى به مشكلات و مبارزه با فساد ـ برخوردار است ( همچنانكه حضرتش با ده نفر از امامان ديگر هريك تا حدّى از اين آزادى برخوردار بودند ) و يا بر اثر حاكميت زمامداران خود فروخته و ستمگر ، و نا مساعد بودن زمينه براى انجام وظيفه رهبرى ـ از ترس جان خود و شيعيانش ـ در حالت ناشناسى و پنهانى بسر مى برد ( همچنانكه امام دوازدهم حضرت مهدى(ع) با چنين موقعيتى روبرو و مبتلا گرديد ) .

آرى ، تا آنجا جو حاكم ، امام و شيعيانش را وادار به اختفاى از دشمن و تقيه كرد كه طبق احاديث مربوطه( [8] ) شيعيان بخاطر مسائل امنيتى حتى از تصريح به نام امام دوازدهم ممنوع گرديده ، و با رمز و اشاره از حضرتش سخن مى گفتند.

و در مرحله سوم اميرالمؤمنين(ع) به تعداد امامان اشاره نموده ، و با اداء سوگند ، كمى و محدوديت  آنها را اعلام و تأكيد فرموده است; آنچنانكه ــ با در نظر گرفتن احاديث وارده از ناحيه پيامبر(ص) درباره خلفاى اثنى عشر ــ تنها با ائمه دوازدهگانه مورد قبول شيعه مى تواند منطبق گردد ، ديگر هيچكس.

در مرحله چهارم امام(ع) پس از برشمردن يك سلسله برتريها و ويژگيهاى معنوى اين گروه ـ كه تنها در خور شأن پيامبران و جانشينان آنهاست ـ مى فرمايد:

« اينان خلفاى خدا در زمين و دعوت كنندگان بدين او هستند. »

اكنون در صورتى كه مى بينيم قرآن مجيد از پيامبران الهى همچون داوود بعنوان خليفه خدا نام برده و مى گويد:

« يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلنَاك خَليفَةً فِى الأَرضِ فَاحكُم بَينَ النَّاسِ بِالحقِّ »( [9] )

اى داوود! ما تـو را خليفه خـود در روى زمين قرار داديم; پس بين مردم به حق داورى نما.

بدين نكته پى خواهيم برد كه جز پيامبر و جانشين بر حق او كه نقش رهبرى و تعليم و تربيت مردم را بعهده دارند ، كسى نمى تواند خليفه خدا در زمين باشد. بنابراين مقصود اميرمؤمنان(ع) از اين عده خلفاء ، همان امامان راستين شيعه مى باشد كه مسؤوليت راهنمائى و رهبرى مسلمانان از طرف خدا وسيله پيامبرش به دوش آنها نهاده شده است.

و اما خلفاى انتخابى مردم را ( بفرض اينكه انتخاب صد در صد صحيح و بى قلب و غش انجام شده باشد ) نمى توان از آنان به « خليفه خدا » تعبير كرد و تنها ميتوان بعنوان « خليفه مردم » از آنها نام برد.

لكن متأسفانه زمامداران اسلامى و متصديان مقام خلافت كه از آغاز امر در برابر اهل بيت تشكيل جبهه داده بودند ، نه خليفة الله بودند ( بدليل آنكه هيچگونه نصّى بر خلافت هيچيك از ناحيه خدا و رسولش اعلام و ارائه نشده بود ) و نه خليفه مسلمين ( چون به آراء عمومى مراجعه نشده بود ).

آرى ، همانطورى كه خود در بسيارى از مراسم انتخاباتى دنيا ملاحظه مى كنيم كه قبل از رفتن مردم بپاى صندوقهاى رأى ، آنها را با آراء از پيش تهيه شده پر مى كنند ; يا كارگردانان و آمارگران صندوقها ، نام هركس را كه قرار است مى خوانند و موفقيتش را اعلام مى كنند ; و تنها بر اساس تبانى و توطئه قبلى با گروهى انگشت شمار ، پستها تقسيم مى شود.

خلافت اين افراد هم دست كمى از انتخابات اين چنينى نداشته است.

مگر نه اين بود كه زمامدارى نخستين متصدى خلافت بعد از پيامبر(ص) بدون شركت و رضايت و موافقت بنى هاشم و شخصيتهاى صحابه و آنهائى كه به اصطلاح اهل تسنن اهل حل و عقد بودند ، انجام گرفت؟! و اميرالمؤمنين(ع) در اينباره فرمود:

« وَاعَجَبَا ! أَتَكُون الخِلافَةُ بِالصِّحاَبَةِ وَ لاَ تَكُون بِالصِّحَابَةِ وَ القِرَابَةِ »

و چه شگفت انگيز است! آيا امرخلافت باعنوان صحابى بودن مقرر مى گردد اما با عنوان صحابى باضافه خويشاوندى نه؟!

و نيز فرمود:

فَإِنْ كُنتَ بِالشُّورَى مَلَكتَ أُمُورَهُم***فَكَيفَ بِهَذَا وَ المُشِيرُونَ غُيـَّبُ

وَ إِنْ كُنتَ بِالقُربَى حَجَجتَ خَصِيمَهُم***فَغَيرُكَ أَولَى بِالنَّبـِىِّ  وَ أَقرَبُ( [10] )

و مگر جز اين بود كه عمر تنها با ميل شخص ابوبكر و قرار طرفين روى كار آمد ؟!

و مگر غير از اين بود كه شوراى خلافت از طرف عمر ، بعد از وى على را براثر تمرد از عمل به سيره شيخين از تصدى خلافت معزول و ممنوع ساخت ، و عثمان رابر أساس تعهد به عمل بر سيره شيخين روى كار آورد; و اين نقشه اى بود كه عمر طراح آن بود و بدست يك يا دو نفر از أعضاى شوراى شش نفرى اجرا و پياده شد.

و آيا زمامداران بنى اميه ، بنى مروان و بنى العباس با تهى دستى از تمام شرائط خلافت و انواع كمبودهاى عقيدتى و اخلاقى ــ جز وراثت پدرى و خانوادگى . . . ، يا تبانى و سازش با چند نفر حاشيه نشينان دربار خلافت و تعزيه گردانان حكومت در هر عصر و دوره يى ، و يا كشتار اهل حق و ايجاد خفقان در بين مردم مسلمان ، و خلاصه به استضعاف كشاندن مسلمانان و سوء استفاده از عناوين اسلامى و ضعف بنيه فكرى و مالى مردم ــ چه چيز در رسيدن آنان به مقام خلافت و زمامدارى مؤثر بود؟!!

اكنون بر ميگرديم به اصل سخن كه بر اساس توضيحى كه داده شد موضوع أبدال و أقطاب را ( كه ناشى از افكار خرافى و صوفيانه اهل تسنن و فاقد هر گونه ريشه اسلامى است ) نميتوان ــ آنچنانكه ابن ابى الحديد ادعا و تفسير نموده ــ فرمايش ، امام را بر آن منطبق نمود.

راستى جاى بسى تعجب و تأسف است كه دانشمندى اديب ، مورخ ، متكلم و تا حدى حديث شناس ، و آشنا با واقعيتهاى اسلامى ــ همچون ابن ابى الحديد ــ اين گونه براى فرار از رفتن زير بار خلفاى بر حق پيامبر(ص) و امامان راستين شيعه و مورد احترام اهل تسنن ( كه همه شؤون مادى و معنوى آنها بر مردم آشكار و قابل درك بوده و هست ) تن بدين خرافات داده ، و در حقيقت كلام صريح و روشن مولاى متقيان اميرمؤمنان عليه السّـلام را به باد مسخره گرفته است ، و مى گويد مقصود آن حضرت از اين سخنان ابدال و اقطاب بوده است.

در حاليكه قرآن مجيد از اين گونه افراد كج گرا چنين تعبير مى كند:

« وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيقَـنَتهَا أَنفُسُهُم ظُلمًا وَ عُلُوًا »( [11] )

انحراف گرايان در حاليكه حق را به يقين مى شناختند از روى ظلم و سركشى آن را انكار كردند.

 


حكمت 209:

 

« لَتَعـطِفَنَّ الدُّنيَا عَلَينَا بَعدَ شَماسِهَا عَطفَ الضَّرُوسِ عَلى وَلَدِهَا ،( [12] ) ( وَ تَلا عقيب ذلك: ) وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ استُضعِفُوا فِى الأَرضِ وَ نَجعَلَهُم أَئِمـَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوَارِثِين( [13] ) ».

دنيا پس از چموشى ـ همچون شترى كه از دوشيدن شيرش ( بخاطر بچه اش ) امتناع مىورزد ـ با مهربانى همانند مادر نسبت به بچه اش رو مى آورد. ( آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: ) مى خواهيم بر آنان كه در زمين ناتوان شمرده شدند تفضل نموده و آنان را پيشوايان جهان و وارثان زمين قرار دهيم.

اميرالمؤمنين على(ع) در اين فراز از سخنان خود چنين خاطر نشان فرموده كه دنيا پس از روگردانيدن از اهل بيت پيامبر(ص) دير يا زود انعطاف نشان داده ، بدانها رو كند.

اكنون آيا مقصود از اين رو كردن ، پيروزى افراد برتر و شايسته تر بر كفر و ظلم جهانى ، به شكل حكومت واستقرار حق است ، يا ضعف و نابودى دشمنان و از بين رفتن موانع و بالاخره آماده شدن زمينه براى گسترش آثار علمى و اخلاقى آنها در سراسر گيتى؟!

هر دو نظريه ، بويژه نظريه نخست از طرف شارحان نهج البلاغه ارائه گرديده; ولى پر واضح است كه نشر آثار علمى و اخلاقى اهل بيت بطور مطلق و همه جانبه ، مستلزم حاكميّت مطلقه و پيروزى كامل بر عموم دشمنان است; و اين مطلب با توجه به گواه قرار دادن حضرت ، آيه شريفه را بر كلام خود ، امرى است قطعى.

 زيرا آيه شريفه بيانگر پيروزى و رهبرى و دست يابى مطلق و بى قيد و شرط مستضعفان است نسبت به آنچه در اختيار مستكبران و تحت نفوذ زمامداران گمراه و تجاوزگر قرار گرفته; و تحقق چنين امرى جز به استقرار حكومت جهانى حق و عدالت به دست اهل بيت ، به چيزى ميسّر نگردد; و مصداق آن به اتفاق عموم ، « حضرت حجة بن الحسن العسكرى » عجّل الله تعالى فرجه الشريف است.

ابن ابى الحديد پيرامون اين سخن گويد:

اماميه پنداشته اند كه حضرتش با اين جمله به امام غائبى وعده داده است كه در آخر الزمان بزمامدارى زمين نائل خواهد شد.

و اصحاب ما گويند: اين جمله وعده به امامى است كه صاحب اختيار زمين و مسلط بر كشورهاى جهان خواهد شد; ولى لازمه اين وعده موجود بودن و غائب بودن او نيست; بلكه در صحت اين تعبير كافى است كه در آخر وقت بوجود آيد.( [14] )

بدين ترتيب ملاحظه مى كنيد كه ابن ابى الحديد ايراد كلام امام(ع) را درباره حضرت مهدى(ع) پذيرفته; اما مثل هميشه از اعتراف به ولادت و حيات آن بزرگوار امتناع ورزيده است.

اكنون مى گوئيم درست است كه لازمه ايراد اين وعده ، موجود بودن و غائب بودن امام مهدى(ع) به هنگام سخن نيست; لكن با توجه به ولادت آن حضرت در سال 255 ( يا 256 ) هجرى قمرى ، نه در حال حاضر مانعى از انطباق سخن امام اميرالمؤمنين على(ع) بر آن بزرگوار وجود دارد ، و نه در  عصر ابن ابى الحديد كه حدود چهار قرن از تولد آن حضرت مى گذشته; چه ابن ابى الحديد در رجب 644 تأليف « شرح نهج البلاغه »را آغاز ، و در آخر صفر 649 به انجام رسانيده است و در نتيجه مقصود از اين كلام همانست كه شيعه اماميه گفته و مى گويد.

 

يكم حكمت

حكمت يكم: ( [15] )

 

« . . .  فاذا كان ذلك ، ضرب يعسوب الدين بذنبه ، فيجتمعون إليه كما يجتمع قزع الخريف »

پس آنگاه كه وضع اين چنين شد ، پيشواى دين به خشم آيد و آمادگى خود را اعلام كند; در اين موقع ـ مؤمنين ـ باشتاب دورش جمع شوند ، همانگونه كه ابرهاى پائيزى به هم پيوسته شوند.

در لغت عرب « يعسوب » به ملكه زنبور عسل گفته مى شود; و چون روش زندگانى اين حيوان بظاهر كوچك ، اما پر بركت برخوردار از موقعيت رهبرى زنبوران عسل است كه با جاه و جلال ، و داراى نقش حياتى در جهت پيدايش و زيست صدها و هزارها زنبور عسل ، و محصول ارزنده و شفابخش آنها است ، در حقيقت أنفع و أطهر حيوانات است; اميرمؤمنان(ع) از فرزندش حضرت قائم(ع) ( به خاطر نقش رهبرى و روش حكومتى حضرتش كه توأم با عدل و أمنيت جهانى ، و مايه سعادت و نجات بشر ، و مفيدترين و منزه ترين حكومتهاى جهان از انواع آلودگى و وابستگى و تجاوزها خواهد بود ) تعبير به « يعسوب » فرموده و گويد:

يعسوب دين بهنگام ظهور همچون شير ــ كه به هنگام غضب دم بر زمين مى زند و نعره مى كشد ــ حالت خشم از خود نشان دهد; و با قاطعيت خود را معرفى ، و آمادگيش را براى قيام جهانى اعلام فرمايد.

در اين موقع مؤمنان ، آنچنانكه توده هاى ابر پائيزى با سرعت به هم مى پيوندند ، از هر سوى دنيا ،  شتابان به دور او گرد آيند و با رهبرى حضرتش وارد صحنه عمل شوند.

نيز پيامبر اسلام(ص) كراراً از امام اميرالمؤمنين على(ع) بعنوان « يعسوب » دين نام برده; چنانكه شخص امام(ع) نيز در كلماتش ، از خود تعبير به « يعسوب » فرموده است .( [16] )

سيد رضى ، مؤلف « نهج البلاغه » ، مى گويد:

« يعسوب » آقاى بزرگى است كه در آن روز زمامدار مردم خواهد بود. و « قزع » توده هاى ابر بدون آب است.

ابن ابى الحديد مى نويسد:

اين خبر از پيشگوئيهائى مى باشد كه امام ايراد نموده; و از مهدى آخرالزمان ياد فرموده است.

و معناى « ضَرَب بِذَنبِه » به حال استقرار و آرامش در آمدن بعد از اضطراب است.

چه « يعسوب » ملكه زنبور عسل و رهبر آن است; و بيشتر اوقاتش در حال پرواز با دو بال خود مى باشد; و هنگامى كه دم خود را بر زمين مى زند ديگر از پرواز و حركت باز ايستاده ، به آرامش گرايد.

آنگاه مى نويسد:

خواهيد گفت: اين نظريه همانند عقيده اماميه است در اينكه مهدى به حال ترس و پنهانى در گوشه و كنار زمين به سر برد; آنگاه در آخر الزمان ظهور كند و در مركز حكومت خود ثابت و مستقر گردد.

ولى من مى گويم طبق مذهب ما ( اهل تسنن ) بعيد نيست كه امام مهدى ، همان كسيكه در آخر الزمان ظهور مى كند ، نخست از روى مصلحتى كه خدا از آن آگاه است در حال اضطراب و پراكندگى حكومت نمايد ، و از آن پس حكومتش مستقر ، و پراكندگيش سامان يابد.( [17] )

در اين جا باز مى بينيم ابن ابى الحديد براى فرار از رفتن زير بار ولادت و غيبت آن حضرت ، به توجيه ناموجه پرداخته ; و احتمالات غير قابل انطباق با پيشگوئى اميرالمؤمنين(ع) را دستاويز قرار داده ; و با لقمه دور سر گردانيدن ، همان نظريه شيعه را ارائه مى دهد ، منتها در قالب عقيده شخصى خودش .

نـيز هـِروى اين فراز را به نقل ازاميرالمؤمنين(ع) آورده ، و همچون ابن ابى الحديد پيرامون آن اظهار نظر كرده است.( [18] )

و زمخشرى گويد:

جمله « ضَرَب بِعَسِيبِ ذَنبِه » ( كه معنايش دم بر زمين زدن است ) در اين مورد به معناى ايستادگى و پايدارى او با پيروان خويش است.( [19] )

ابن اثير بدنبال نقل اين جمله مى نويسد:

مقصود دورى گزيدن از برخورد با فتنه و شتابان سير كردن با اتباع خود در زمين ميباشد.( [20] )

و علامه قندوزى در باب 74 كتاب « ينابيع الموده » منظور امام اميرالمؤمنين(ع) را از اين سخن ، حضرت مهدى(ع) دانسته است.

در پايان ، با توجه به اظهار نظرهائى كه درباره اين فراز از سخن امام(ع) بعمل آمده چنين استفاده ميشود:

1 ــ پيشگوئى امام اميرالمؤمنين على(ع) از ظهور فرزندش حضرت مهدى(عج) به عنوان يك امر مسلم و شدنى.

2 ــ ظهور حضرت مهدى(ع) بشكل قيام گسترده دينى ، و بعنوان زمامدار مطلق و بى چون و چراى جهان اسلام.

3 ــ حضرتش ، همانند ملكه زنبور عسل ، از يكسو نقش مركزيت و رهبرى جامعه مؤمنين را به عهده خواهد داشت; و از سوئى وجود مقدس او در روش حكومتى مايه خير و بركت و موجوديت افراد بشر است ، چنانكه ملكه زنبور عسل خود منشأ پيدايش و ادامه حيات هزاران هزار زنبور كارگر ، فعال و عسل ساز مى باشد .

4 ــ هنگام ظهور  حضرت مهدى(ع) توده هاى انبوه مردم از گوشه و كنار جهان همچون توده هاى ابرپائيزى با شوق و شتاب به سوى او رهسپار ، و پروانهوار دور شمع وجودش گردآيند.

5 ــ  حضرت مهدى(ع) ــ بدون هيچگونه برخورد زيان بخشى با فتنه ها و از ناحيه فتنه جويان ــ با پيروان خود به پيروزى مطلق ميرسد و سرانجام مشكلات و موانع يكى پس از ديگرى از سرراهش برطرف خواهند شد.

آرى اينها حقايقى است كه ده هابلكه صدها روايت از پيامبر و امامان معصوم بيانگر آنست و بخاطر اختصار علاقمندان رابمصادر مربوطه ارجاع ميدهيم.


 

خطبه 93:

 

« أمّا بعد حَمدِ الله ، و الثَّـناء عليه ، أيُّهَا النَّاسُ ، فَإِنِّى فَقَأتُ عَيْنَ الفِتنَةِ  . . . »

اما بعد از حمد و ثناى خداوند ، اى مردم ، من چشم فتنه را در آوردم . . . .

ابن ابى الحديد پس از تأييد اعتبار و ارزش تاريخى اين خطبه  مى گويد:

على(ع) پس از انقضاء داستان نهروان ، اين خطبه را ايراد فرموده; و خطبه داراى فرازهائى بوده كه سيد رضى آنها را ايراد نكرده است.

آنگاه بذكر فرازهاى ايراد نشده پرداخته; و از آن جمله است:

« فانظروا أهل بيت نبيكم ، فان لبدو فالبدوا ، و اذا استنصروكم فانصروهم ، فليفرجن الله الفتنة برجل منا أهل البيت.

بأبى إبن خيرة الاماء ، لايعطيهم إلا السيف ، هرجاً هـرجاً موضوعاً على عاتقة ثمانية أشهر ، حتَّى تقول قريش: لو كان هذا من ولد فاطمة لرحمنا.

يغريه الله ببنى أمية حتَّى يَجعَلَهُم حُطاماً وَ رُفَاتاً مَلعُونِينَ أَينَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقتِيلاً سُنَّةَ اللهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبل وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبدِيلاً »( [21] )

به اهل بيت پيامبر خود بنگريد; پس اگر آنان بر جاى خود نشستند شما هم بنشينيد; و اگر بپا خواستند شما هم به پا خيزيد; و اگر از شما يارى طلبيدند آنها را يارى دهيد. شكى نيست كه خداوند بوسيله مردى از ما خاندان ( پيامبر ) با در هم كوبيدن فتنه ، مردم را از آن بركنار كند ( آنچنانكه پوست حيوان را از گوشت جدا سازند ).

پدرم بفداى پسر بهترين كنيزان كه جز شمشير چيزى بدانها ( فتنه جويان و مفسدان فى الارض ) حوالت ندهد; كشتار و نابودى است كه بدان محكوم شوند; هشت ماه شمشير از دوش ننهد تا آنكه قريش گويند: اگر اين شخص ( مهدى ) از فرزندان فاطمه بود بر ما رحم مى كرد.

خداوند او را براى در افتادن با بنى اميه برانگيزد تا آنجا كه آنان را تار و مار سازد; ( و چنانكه خداوند در قرآن فرموده است: ) آنها رانده شدگان هستند كه هر جا آنان را بيابند محكوم بمرگ نمايند.

اين سنت الهى باشد كه در حق پيشينيان به اجرا در آمده ، و از اين پس هم خلل ناپذير خواهد بود.

ابن ابى الحديد مى نويسد:

اگر سؤال شود: آن شخصى كه به آن وعده داده شده و امام(ع) با جمله « پدرم بفداى پسر بهترين كنيزان » از وى تعبير نموده كيست؟

گفته مى شود: اما اماميه ، پس به گمان آنها وى امام دوازدهم ايشان است; و وى فرزند كنيزى به نام نرجس مى باشد.

اما اصحاب ما ( اهل تسنن ) ، پس گمان كرده اند او فاطمى است كه در آينده از كنيزى متولد خواهد شد ، و در حال حاضر ( عصر ابن ابى الحديد ) موجود نيست.

و اگر گفته شود از بنى اميه چه كسى در آن وقت موجود است تا آن شخص موعود انتقام بنى اميه را از او بگيرد ، در حاليكه ( و ) طبق جمله « فعند ذلك تود قريش بالدنيا و ما فيها لو يروننى مقاما واحدا. و لو قدر جزر جزور » ــ كه در متن خطبه است ــ آنان خوش دارند كه على(ع) بر آنان حكومت مى كرد؟

مى گوئيم: اما اماميه ، پس قائل به رجعت هستند; و به گمان آنها در آينده به هنگام ظهور امام منتظرشان ، گروهى از افراد بنى اميه و ديگران به دنيا باز خواهند گشت و امام منتظر دست و پاى آنها را قطع ، و دسته اى را ميل در چشمانشان فرو برد ، و دسته ديگر را بدار كشد ، و انتقام آل محمد را از دشمنان پيشين و آينده بگيرد.

و اما اصحاب ما ( اهل تسنن ) چنين پندارند كه خداوند از اين پس در آخرالزمان مردى را از فرزندان فاطمه ، كه در حال حاضر موجود نيست ، خلق كند و او زمين را سرشار از عدالت كند همچنانكه از ظلم و ستم سرشار گرديده ; و از ستمگران انتقام گيرد و به سخت ترين شكلى آنان را كيفر دهد ; و او از كنيزى خواهد بود ; و همانطوريكه درين فراز از كلام اميرمؤمنان(ع) و ديگر آثار وارد شده ، نامش همانند رسول الله صلّى الله عليه و آله ، « محمّد » مى باشد ; و هنگامى ظهور كند كه ملكى از دودمان بنى اميه بر بيشتر كشورهاى اسلامى حكومت نمايد ، و او همان سفيانى موعود در خبر صحيح ، و از اولاد ابوسفيان بن حرب بن اميه خواهد بود كه امام فاطمى او و پيروانش از بنى اميه و ديگران را خواهد كشت.

o__o__o__o__o

ضمناً در پايان اين مقال ياد آور مى شويم: نخستين كس از مورخان و نويسندگان اسلامى كه اين خطبه را آورده ، سليم بن قيس عامرى ( درگذشته 90 هـ ) بوده است.( [22] )

و بعد از او أبواسحاق ، ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى اصفهانى ( در گذشته 283 هـ ) آنرا نقل كرده است.( [23] )

البته همانطورى كه ابن ابى الحديد گفته است ، اصل خطبه بيش از مقدارى است كه سيد رضى در نهج البلاغه آورده; و نامبردگان ، هر دو آن را با اضافات و اختلاف در بعضى الفاظ و تقدم و تاخر قسمتى از جملات ، در مصادر زير نقل كرده اند.

نيز شيخ حر عاملى ، در « وسائل الشيعه » ــ قسمتى را كه ويژه امام زمان است و ما نقل كرديم ــ و در « اثبات الهداة » ج 5 ، قسمتهاى ديگرى را آورده ; و علامه مجلسى در مجلد هشتم « بحار الانوار » آن را نقل كرده اند.

در پايان ، با توجه به شماره مسلسل اين خطبه ، شايسته بود اين فراز را قبل از ديگر فرازهاى مربوط به  حضرت مهدى(ع) مطرح كنيم ، لكن چون در متن « نهج البلاغه » ذكر نشده بود ، و از جهتى خارج از موضوع كتاب بود ، در اينجا به ذكر آن پرداختيم.

 

 

و آخـرُ دَعوانا أن الحمد لله رب العالمين

اصفهان ــ ربيع الثانى 1403

مهدى فقيه ايمانى


 

 

 

 

 

منابع كتاب

 

الاتحاف بحب الاشراف عبدالله شبرواى

اثبات الهداة        شيخ حر عاملى

اخبار الدول        ابوالعباس قرمانى

ارجح المطالب   امرتسرى حنفى

ازالة الخفاء       شاه والى الله دهلوى

استقصاء الافهام              ميرحامد حسين هندى

اسعاف الراغبين               صبان مصرى

الأعلام   خيرالدين زركلى

الامام الثانى عشر           سيد محمد سعيد عبقاتى

بحار الانوار       علامه محمد باقر مجلسى

البرهان على وجود صاحب الزمان           سيد محسن امين عاملى

البيان فى اخبار صاحب الزمان گنجى شافعى

تاريخ آل محمد                قاضى بهلول زنگنه زورى

تاريخ بغداد        خطيب بغدادى

تاريخ الخميس ديار بكرى

تاريخ گزيده       حمدالله مستوفى

تاريخ يعقوبى    ابنواضح يعقوبى

تتمة المختصر ابنوردى

تذكرة خواص الائمة      سبط ابن جوزى

تفسير   ابن كثير دمشقى

تنقيح الادلة و العلل        افضل الدين صدرخجندى

تيسير الوصول                 ابن دبيع شيبانى

جامع الاصول   ابن اثير جزرى

جواهر المضيئة               ملاّ على قارى

جوهرة الكلام    قراغولى بغدادى

حبيب السير       خواند مير

حلية الاولياء     حافظ ابونعيم اصفهانى

دائرة المعارف محمد شفيق غربال مصرى

دول الاسلام       شمس الدين ذهبى

الذريعة الى تصانيف الشيعة       حاج شيخ آغا بزرگ تهرانى

روضة الاحباب                 سيد جمال الدين شيرازى

روضة الشهداء               ملاحسين كاشفى

روضة الصفا     مير خواند

روضة المناظر                 ابن شحنه حلبى

سامراء فى ادب القرن الثالث الهجرى   يونس احمد

سبائك الذهب     محمد امين بغدادى

سرچشمه تصوف           سعيد نفيسى

سرّ السلسلة العلوية       ابونصر بخارى

سمط النجوم العوالى      عبدالملك عصامى

سنن الكبرى       بيهقى

سيرة الامام الهادى        سيد عبدالرزاق شاكر بدرى

شذرات الذهب   ابن عماد دمشقى

شرح تجريد       علامه حلى

شرح تجريد       قوشجى

شرح ديوان اميرالمؤمنين           ميبدى يزدى

شرح عقايد نسفى           تفتازانى شافعى

شرح المقاصد   تفتازانى شافعى

شرح نهج البلاغه           ابن ابى الحديد

شرح نهج البلاغه           ابن ميثم

شعب الايمان     بيهقى

شواهد النبوة    عبدالرحمن جامى

صحاح الاخبار سراج الدين رفاعى

صحيح                 بخارى

صحيح                 مسلم

الصواعق المحرقة          ابن حجر هيثمى

العبر فى خبر من غبر   شمس الدين ذهبى

عقد الفريد          ابن عبدربه اندلسى

عيون الاخبار    ابن قتيبه دينورى

الغارات                 ابواسحاق ثقفى كوفى

غريب الحديث   ابوعبيد هروى

الفائق   زمخشرى

فتح المنان          احمد منينى دمشقى

فتوحات مكية    محى الدين ابن عربى

فرائد السمطين                 ابراهيم جوينى شافعى

فصل الخطاب    خواجه پارسا بخارى حنفى

الفصول المهمّـه            ابن صباغ مالكى

الكامل   ابن اثير جزرى

كشف الاستار    حاجى نورى

كفاية الطالب      گنجى شافعى

كنز العمال          متقى هندى

الكنى و الالقاب                 دولابى

لواقح الانوار     شعرانى

مبسوط                شمس الدين سرخسى

مثنوى مولوى رومى

مجمع الزوائد    نورالدين هيثمى

مجمع الفصحاء                رضا قلى هدايت

مجمل فصيحى احمد فصيح خوافى

المحاسن و المساوى     ابراهيم بيهقى

مختصر جامع بيان العلم ابن عبدالبر      احمد محمصانى لبنانى

المختصر فى اخبار البشر            ابوالفداء

مراة الاسرار     عبدالرحمن چشتى صوفى

مراة الجنان        عبدالله يافعى

المرقاة فى شرح المشكوة          ملاّ على قارى

مروج الذهب     مسعودى

مستدرك              حاكم نيشابورى

مسند    احمد بن حنبل

مسند    رويانى

مسند    طيالسى

مشارق الانوار                 حمزاوى

مصادر نهج البلاغة       سيد عبدالزهراء حسينى

مطالب السئول ابن طلحة شافعى

معجم البلدان      ياقوت حمومى

معجم كبير          طبرانى

معراج الوصول                شمس الدين زرندى

مفاتيح العلوم    خوارزمى

مفاتيح الغيب     فخر رازى

مقتل امام حسين              خوارزمى

مكاشفات             على اكبر مورودى هندى

مكتوبات              احمد فاروقى نقشبندى

مناقب   اخطب خوارزمى

مواليد الائمة     ابن ابى ثلج بغدادى

مودة القربى      سيد على همدانى

نقض كتاب العثمانية       اسكافى

نور الابصار       سيد مؤمن شبلنجى

نور الهداية        جلال الدين دوانى

نهاية     ابن اثير

نهج البلاغه       ( چاپ ) صبحى صالح

وسائل الشيعة   شيخ حر عاملى

وفيات الاعيان   ابن خلكان

ينابيع المودة     قندوزى حنفى

اليواقيت و الجواهر        عبدالوهاب شعرانى


 



[1] ــ مصادر نهج البلاغه ، ج 2 ص 478 ـ 478.

[2] ــ و بنا بر حذف مفعول « و لا تحركوا »  ( كه كلمه فتنه مى باشد ) ترجمه عبارت چنين است: « و با دستها و شمشيرهايتان فتنه را تحريك نكنيد ».

[3] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 4 ص 210.

[4] ــ بعنوان نمونه:

ــ ابن عبدربه در « عقد الفريد » ج1 ص 256 ، و در ص 293 ( بخش اول آن را ) ;

ــ ابن واضح ( يعقوبى ) در « تاريخ يعقوبى » ج 2 ص 400 ;

ــ ابن قتيبه دينورى در « عيون الاخبار » ;

ــ بيهقى در « المحاسن و المساوى » ص40 ، باب محاسن آداب ( فرازهائى از آنرا ) ;

ــ خطيب در« تاريخ بغداد » ج6ص479درترجمه اسحاق نخعى;

ــ فخر رازى در تفسير « مفاتيح الغيب » ج 2 ص 192 ;

ــ ابن عبدالبر در « جامع بيان العلم » ، چنانكه در مختصر آن  ص29;

ــ خوارزمى در « مناقب » ص 390 ;

ــ ابن ابى الحديد در « شرح نهج البلاغه » ج 18 ص 359 ;

آن را نقل كرده اند.

[5] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 18 ص 351.

[6] ــ بقره 2/42.

[7] ــ آل عمران 3/71.

[8] ــ درباره بحث و بررسى و هدف اصلى از صدور اين احاديث ، تأليفاتى چند از محققان حديث شناس و دانشمندان بزرگ شيعه بر جاى مانده ، كه از جمله آنهاست:

ــ « شرعة التسمية فى النهى عن التسمية » از ميرداماد ، چاپ اصفهان.

ــ « رسالة فى تحريم تسمية صاحب الزمان » از شيخ سليمان ماحوزى( 1121 ).

ــ نيز كتابى به همين نام از سيد رفيع الدين محمد طباطبائى از مشايخ مرحوم علامه مجلسى.

ــ رساله « اشراق الحق » در جواز بردن نام حضرت مهدى(ع) ، از سيد كمال الدين حسين بن حيدر مفتى كركى.

    براى شناخت تفصيلى اين كتابها مراجعه شود به « مهدى منتظر را بشناسيد » بقلم مؤلف اين كتاب ، و « الذريعه » ج 10 .

[9] ــ سوره ص 38/26.

[10] ــ نهج البلاغه ، نسخه چاپ صبحى صالح ، حكمت 190 ; و ابن ابى الحديد در « شرح نهج البلاغه » ( ج 18 ص 416 حكمت 185 ) پس از نقل كلام اميرمؤمنان(ع) و دو بيت ذيل آن از آن حضرت ، زير عنوان: « شرح » مى نويسد: « روى سخن امام درين نثر با ابوبكر و عمر است. »

          اما نثر « وا عجـباً » ، پس در رابطه با موجّه جلوه دادن عمر است بيعت با ابوبكر را ، به هنگاميكه ابوبكر به عمر گفت: دستت را دراز كن ( تا با تو بيعت كنم ). عمر گفت: تو در همه پيش آمدهاى هموار و ناهموار ، مصاحب و همراه پيامبر بودى; پس خودت دستت را دراز كن. و با او بيعت كرد.

          امام(ع) درين عبارت خاطر نشان فرموده كه: تو ( عمر ) در صورتيكه مصاحبت ابوبكر با پيامبر را دليل بر استحقاق خلافت و مجوز بيعت مى دانى ، چگونه خلافت را به كسيكه اضافه بر مصاحبت با پيامبر(ص) ، داراى افتخار و امتياز خويشاوندى هم هست تسليم نمى كنى و او را شايسته اين مقام نمى دانى؟!

          و اما نظم « فإن كنت » ، پس نظر به احتجاج ابوبكر در سقيفه كه در برابر گروه انصار ، عترت پيامبر بودن را دست آويز قرار داد و به ادعاى خويشاوندى با پيامبر ، خود را شايسته خلافت معرفى كرد; و هنگاميكه از گروهى بيعت گرفت ، در مقابل مردم ، به دليل آنكه ديگران ( كه اهل حل و عقد بودند ) با من بيعت نموده و مرا بخلافت برگزيده اند ، مدّعى خلافت شد.

          امام(ع) فرمود: اما ادعاى تو كه مى گوئى از نزديكان پيامبر و از خاندان او هستى ، پس غير تو ( يعنى خود امام اميرالمؤمنين على(ع) و حسنين و ساير بنى هاشم ) در نسب به حضرتش نزديكترند; و اما احتجاج تو به اينكه مردم به تو رأى دادند و جماعت از خلافت تو خشنودند ، پس با اينكه گروهى از صحابه ( اهل حل و عقد ) غائب بودند و در رأى گيرى شركت نداشتند ، پس چگونه بيعت منعقد ، و رأى گيرى بعمل آمد؟!

[11] ــ سوره نمل 27/14.

[12] ــ نيز اين كلام را علامه سيد عبدالزهراء حسينى در « مصادر نهج البلاغه » ج 4 ص 171 از « خصايص » سيد رضى ص 39 و « ربيع الابرار » زمخشرى ج 1 ورقه 74 و « مجمع البيان » طبرسى ج 7 ص 237 آورده است.

[13] ــ سوره قصص 5/28.

[14] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 19 ص 29.

[15] ــ نهج البلاغه ، چاپ صبحى صالح ، ص 517.

[16] ــ نهج البلاغه ، حكمت 306.

[17] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 19 ص 104.

[18] ــ غريب الحديث ، ج 1 ، ص 185 ، و ج 3 ص 440 ، چاپ دائرة المعارف هند.

[19] ــ الفائق ، ج 2 ص 431 ; بحار الأنوار ج 51 ص 113 به نقل از زمخشرى.

[20] ــ النهايه ، ج 4 ص 170.

[21] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 7 ، ص 57 ـ 60.

[22] ــ رجوع كنيد به  « كتاب سليم بن قيس » چاپ بيروت كه به فارسى نيز ترجمه و منتشر شده است.

[23] ــ الغارات ، ج 1 ص 57 ـ 60  ; اين كتاب با مقدمه مفصل و پاورقيهاى بيش از اصل كتاب و فهارس گوناگون ، به قلم مرحوم محدث ارموى ، وسيله انجمن آثار ملّى در دو مجلد چاپ و منتشر گرديده است.