خورشيد غايب
مختصر نجم الثاقب پيرامون حضرت مهدى (عج)

ثقه المحدثين ميرزا حسن نورى
تلخيص : رضا استادى

- ۴ -


باب ششم: برخى از معجزات صادره از آن بزرگوار

امامت آن حضرت، به معجزات باهرات و خوارق عادات - كه از آن جناب صادر شده در ايام غيبت صغرى و رفت و آمد خواص و نواب، نزد آن حضرت - ثابت مى‏شود و به آن، ثابت شود حيات و مهدويت آن جناب؛ زيرا در ميان مسلمين، كسى نباشد كه آن جناب را در زمانى، امام داند و غير او را مهدى موعود داند.

و معجزات آن حضرت بسيار است و اكابر دانشمندان معروف به صلاح و صدوق و فضل، در نزد خاصه و عامه، آنها را نقل كرده‏اند.

شيخ جليل، فضل بن شاذان در غيبت خود روايت كرده از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حماد بن عيسى، از عبدالله بن ابى يعفور كه گفت: حضرت ابو عبدالله جعفر بن محمد (عليه السلام) فرمود: هيچ معجزه‏اى از معجزات پيغمبران و اوصياى ايشان نيست، مگر آن كه ظاهر خواهد گردانيد خداى تعالى مانند آن را به دست قائم ما، به جهت اتمام حجت بر اعداء.

اول: در كفايه المهتدى نقل كرده از شيخ ابو عبدالله، محمد بن هبه الله طرابلسى، در كتاب فرج كبير(40) كه روايت نمود به سند خود از ابى الاديان - كه يكى از چاكران حضرت عسكرى (عليه السلام) بود - كه او گفت: به خدمت آن حضرت شتافتم، آن جناب را بيمار و ناتوان يافتم. آن جناب نامه‏اى چند نوشته، به من داد و فرمود: اين نامه‏ها را به مدائن رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار و بدان كه بعد از پانزده روز ديگر، به اين بلده خواهى رسيد و آواز نوحه از خانه من خواهى شنيد و مرا در غسلگاه خواهى ديد.

ابوالاديان مى‏گويد كه گفتم: اى مولاى من! چون اين واقعه عظيم روى دهد، حجت خدا و راهنماى ما چه كس خواهد بود؟

فرمود: آن كسى كه جواب نامه‏هاى مرا از او طلب نمايد.

گفتم: زياده از اين هم اگر نشانى مقرر فرمايى، چه شود؟

فرمود: آن كسى كه بر من نماز گزارد، او حجت خدا و راهنما و امام و قائم به امر است بعد از من.

پس نشانى بيشترى از آن سرور، طلب نمودم؛ فرمود: آن كسى كه خبر دهد به آنچه در هميان (كيسه پول) است.

پس، هيبت آن حضرت مرا مانع آمد كه بپرسم كه: چه هميان و كدام هميان و چه چيز است در هميان؟.

پس، از سامره بيرون آمدم و نامه‏ها را به مداين رسانيدم و جواب آن مكاتيب را گرفتم و بازگشتم، و روز پانزدهم بود كه داخل سامراء شدم، بر وجهى كه آن حضرت، به معجزه از آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن سرور شنيدم و نعش او را در غسلگاه ديدم و برادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت ديدم كه مردمان دور او جمع شده بودند و به او تسليت مى‏گفتند.

با خود گفتم: اگر امام بعد از امام حسن، او باشد، پس از امر امامت، باطل خواهد شد؛ زيرا مى‏دانستم كه نبيذ (شراب) مى‏آشامد و طنبور مى‏زند و قمار مى‏بازد.

پس، او را تسليت گفتم و هيچ چيز از من نپرسيد و جواب نامه‏ها نطلبيد. بعد از آن، خادمى بيرون آمد و به جعفر گفت: اى خواجه من! برادر تو را كفن كردند؛ برخيز و بر او نماز گزار!

برخاست و به آن خانه در آمد و شيعيان، گريان به آن منزل در آمدند؛ در آن حال، امام (عليه السلام) را كفن كرده بودند و بر روى نعش گذاشته بودند؛ جعفر پيش رفت كه نماز بگزارد؛ چون قصد آن كرد كه تكبير بگويد، ديدم كودكى پيدا شد، گندم گون و مجعد موى، رداى او را كشيد و فرمود: اى عمو! من به نماز كردن بر پدر خود از تو سزاوارترم!

جعفر، متغير اللون به كنار رفت، و آن برگزيده، بر پدر بزرگوار نماز گزارد و او را در پهلوى مرقد پدر بزرگوارش، امام على نقى (عليه السلام) دفن نمود.

بعد از آن، به من خطاب فرمود: جواب‏هاى نامه‏ها را بياور!

جواب‏هاى نامه‏ها را دادم به او وبا خود گفتم: اين دو نشان! و نشان هميان ماند.

نشسته بوديم كه چند تن از قم رسيدند و از حال امام پرسيدند و دانستد كه آن حضرت رحلت نموده؛ گفتند: جانشين او كيست؟ جعفر را نشان دادند؛ پس بر او سلام كردند و تسليت گفتند و گفتند: نامه‏ها داريم و مالى است با ما كه گفته‏اند به آن حضرت برسانيم؛ چه بايد كنيم؟

جعفر گفت: به خادمان من بسپاريد!

گفتند: به ما بگوى كه نامه را چه كسان نوشته‏اند و مال چقدر است؟

جعفر، خشمناك برخاست و جامه‏هاى خود را تكانيد و گفت: مى‏خواهند كه از غيب خبر دهم!

آن جماعت، حيران شده بودند، كه خادمى بيرون آمد و گفت: اى اهل قم! و يك يك را نام برد كه با شما نامه فلان و فلان است و هميانى است كه در آن هزار دينار است و از آن جمله، ده دينار مطلاست.

پس نامه را با آن هميان به آن خادم دادند و گفتند: بى شبهه، آن كسى كه او را فرستاده، او امام است.

دوم: روايت كرده از محمد بن يحيى فارسى، از شخصى كه آزاد كرده خديجه، دختر حضرت جواد (عليه السلام) بود، او گفت: قومى از سادات از اهل مدينه قائل بودند به حق يعنى امامت امامان شيعه، پس مى‏رسيد به ايشان، هداياى ابى محمد عسگرى در وقت معينى؛ پس چون حضرت وفات كرد، برگشتند گروهى از ايشان، از اعتقاد به خلف - يعنى امام زمان (عجل الله تعالى فرج الشريف) -؛ پس وارد شد آن هدايا بر آن كسانى كه ثابت مانده بودند بر اعتقاد به آن جناب بعد از پدر بزرگوارش (عليهما السلام) و قطع شد از باقى، و ديگر بر ايشان برنگشت.

سوم: و نيز روايت كرده از ابى الحسن، احمد بن عثمان عمرى، از برادرش، ابى جعفر، محمد بن عثمان كه گفت: مردى از اهل سودا(41) - كه اطراف كوفه است - مال بسيارى حمل مى‏كرد از براى صاحب الزمان (عليه السلام)؛ پس حضرت رد نمود مال را بر او و به او گفت: حق پسر عموهاى خود را از آن بيرون كن! و آن چهارصد درهم است.

در دست او مزرعه‏اى بود از فرزندان عوميش، پس بعضى از منافع آن را به آنها داد و بعضى را نگاه داشت؛ وقتى نظر كرد در حساب مال ديد كه آنچه از پسر عموهايش با اوست، چهارصد درهم است؛ چنانكه حضرت فرموده بود.

و نيز روايت كرده از ابى الحسن عمرى كه گفت: حمل نمود مردى از قائلين به حق يعنى امامت امامان شيعه، مالى را به سوى صاحب الزمان (عليه السلام)، مفصلا(42)

با نامه‏هاى قومى از مؤمنين، و ميان هر دو اسم را فاصله گذاشته بود، و از غير ايشان، ده اشرفى برده بود به اسم زنى كه مؤمنه نبود؛ پس جميع مال را قبول فرمود، و نوشت در هر فاصله‏اى، رسيد مال آن شخص را و آن ده اشرفى را برگرداند بر آن زن، و در زير اسم او نوشت: انما يتقبل الله من المتقين(43).

چهارم: و نيز روايت كرده از عبدالله سفيانى كه گفت: مالى از جانب مرزبانى به آن حضرت (عليه السلام) رساندم كه در آن بود دست بند طلايى؛ پس همه را قبول فرمود و دست بند را رد كرد و امر فرمود به شكستن آن.

پس آمدم به نزد مرزبانى و به او گفتم آنچه را به آن را از او بيرون آورديم و فرستاديم نزد آن حضرت؛ پس قبول فرمود.

پنجم: و نيز روايت كرده از على بن سنان موصلى، از پدرش كه گفت: چون حضرت ابو محمد (عليه السلام) وفات كرد، جماعتى از قم و بلاد جبل، با اموالى كه معمولا مى‏آوردند، وارد شدند.

ايشان را خبرى از فوت آن حضرت نبود؛ پس چون رسيد به سامراء و سوال كردند از آن جناب، به آنها گفتند كه وفات؛ گفتند: پس از او كيست؟

گفتند: جعفر، برادرش.

پس از او سوال كردند؛ (و سراغ جعفر را گرفتند) گفتند: براى سير و تنزه بيرون رفته و در زورقى (قايقى) نشسته در دجله، شرب خمر مى‏كند و با او سرايندگانند.

آن قوم با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اين صفت امام نيست.

بعضى از ايشان گفتند: برويم و اين اموال را برگردانيم به صاحبانشان.

ابوالعباس محمد بن احمد بن جعفر حميرى قمى گفت: تامل كنيد تا جعفر برگردد و در امر او تفحص كنيم.

چون برگشت، داخل شدند بر او سلام كردند و گفتند: اى سيد ما! ما از اهل قوم هستيم، در ما جماعتى از شيعه و غير شيعه‏اند و ما حمل مى‏كرديم براى سيد خود، ابو محمد عسگرى اموالى.

گفت: كجاست آن مال‏ها؟

گفتند: با ماست.

گفت: تحويل نماييد آن را به نزد من!

گفتند: براى اين اموال، جسرى (پلى) است كه راه به آن است.

گفتند: آن چيست؟

گفتند.... ما هر وقت مال‏ها را مى‏آوريم، سيد ما مى‏فرمود كه همه مال فلان مقدار است؛ از فلان، اين مقدار، و از نزد فلان، آن قدر، تا آن كه تمام نام‏هاى مردن را مى‏برد و مى‏فرمود كه بر نقش مهر كيسه‏ها چيست.

جعفر گفت: دروغ مى‏گوييد! و بر برادرم مى‏بنديد چيزى را كه نمى‏كرد؛ اين علم غيب است.

پس آن قوم سخن جعفر را شنيدند، بعضى به بعضى نگاه كردند.

پس گفت: اين مال را برداريد به نزد من آريد!

گفتند، ما قومى هستيم كه ما را اجاره كردند.

ما آن را از سيد خود حسن (عليه السلام) ديده بوديم؛ اگر تو امامى، آن مال‏ها را براى ما وصف كن، وگرنه به صاحبانش بر مى‏گردانيم، هر چه مى‏خواهند در آن مال‏ها بكنند! جعفر رفت نزد خليفه - و او در سامراء بود - و از ايشان شكايت كرد؛ چون در نزد خليفه حاضر شدند، خليفه به ايشان گفت: اين اموال را بدهيد به جعفر!

گفتند: اصلح الله الخليفه! ما اجبير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم، و ما را امر كردند كه تسليم نكنيم آنها را مگر به علامت و دلالتى كه عادت، بر همين جارى شده بود با ابى محمد (عليه السلام).

خليفه گفت: چه بود آن دلالتى كه با ابى محمد (عليه السلام) بود؟

آنها گفتند: وصف مى‏كرد براى ما اشرفى‏ها را و صاحبان آن را و اموال را و مقدار آن را؛ وصف مى‏كرد، مال‏ها را به او تسليم مى‏كرديم، و چند مرتبه بر او وارد شديم، و اين بود علامت ما بر او، و حال وفات كرده، پس اگر اين مرد، صاحب اين امر است، پس به پا دارد براى ما آنچه را به پا مى‏داشت براى ما برادر او، وگرنه مال را بر مى‏گردانيم به صاحبانش كه آن را فرستادند به توسط ما.

جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين! اينها قومى دروغ گويند و بر برادرم دروغ مى‏بندند، و اين، علم غيب است.

خليفه گفت: آن قوم، رسولانند؛ و ما على الرسول الا البلاغ؛

جعفر، مبهوت شد و جوابى نيافت، و آن جماعت گفتند: اميرالمؤمنين بر ما احسان كند و فرمان دهد به كسى كه به ما را بدرقه كند تا از اين بلد بيرون رويم.

پس به شخصى امر كرد ايشان را بيرون كرد؛ چون از بلد بيرون رفتند، پسرى به نزد ايشان آمد كه نيكوترين مردم بود در صورت، پس ايشان را صدا كرد كه: اى فلان! و اى فلان، پسر فلان! اجابت كنيد مولاى خود را!

پس به او گفتند: تو مولاى مايى؟! گفت: معانهج البلاغه الله! من بنده مولاى شمايم؛ برويد به نزد آن جناب!

گفتند: با او رفتيم تا آن كه داخل شد به خانه مولاى ما، امام حسن (عليه السلام) پس ديديم فرزند او قائم را، بر سريرى نشسته، كه گويا پاره ماه است، و بر بدن مباركش جامه سبزى بود؛ سلام كرديم بر آن جناب، و سلام ما را جواب داد.

آن گاه فرمود: همه مال، فلان قدر است و مال فلان، چنين است، و پيوسته وصف مى‏كرد تا آن كه جميع مال را وصف كرد، و وصف كرد جامه‏هاى ما را، و سوارى ما را، و آنچه با ما بود از چهار پايان.

پس افتاديم به سجده براى خداى تعالى، و زمين را در پيش روى از بوسيديم؛ آن گاه سؤال كرديم از هر چه مى‏خواستيم و او جواب داد.

اموال را حمل كرديم به سوى آن جناب، و ما را امر فرمود كه ديگر چيزى به سوى سامراء حمل نكنيم تا براى ما شخصى را در بغداد منصوب فرمايد كه اموال را به نزد او حمل كنيم، و از نزد او، توقيعات بيرون بيايد.

گفتند: پس، از نزد آن جناب مراجعت كرديم و عطا فرمود به ابو العباس، محمد بن جعفر حميرى قمى، مقدارى از حنوط و كفن، و به او فرمود: خداوند، بزرگ نمايد اجر تو را در نفس تو.

راوى گفت: چون ابو العباس به عقبه همدان رسيد، تب كرد و وفات نمود.

و بعد از آن، اموال حمل مى‏شد به بغداد، نزد كسانى كه حضرت منصوب كرده بود، و بيرون مى‏آمد از نزد ايشان، توقيعات.

ششم: در كتاب عيون المعجزات نيز روايت كرده از محمد بن جعفر كه گفت: بيرون رفت يكى از برادران ما به عزم عسگر - يعنى سامراء - براى امرى از امور، گفت: پس وارد عسگر شدم و من ايستاده بودم در حال نماز نمازى كه ديدم مردى آمد و كيسه‏اى مهر كرده در پيش روى من گذاشت و من نماز مى‏خواندم.

چون از نماز فارغ شدم و مهر آن كيسه را شكستم، ديدم در آن رقعه‏اى است كه شرح شده در آن، آنچه من براى آن بيرون آمده بودم، پس از عسگر مراجعت كردم.

هفتم: و نيز روايت كرده از محمد بن احمد كه گفت: شكايت كردم از يكى از همسايگان خود كه متأذى بودم از او، و از شر او ايمن نبودم؛ توقيع مبارك صادر شد كه: به زودى كفايت امر او، از خواهد شد؛ پس، خداى تعالى منت گذاشت بر من به مردن او در روز دوم.

هشتم: و نيز روايت كرده از ابى محمد ثمالى، گفت: نوشتم براى دو. مقصد، و خواستم كه بنويسم در مقصد سوم خود، پس در نفس خود گفتم: شايد آن جناب (عليه السلام) اين را كراهت داشته باشد؛ پس توقيع شريف رسيد در آن دو مقصد و آن مقصد سوم، كه در نفس خود پنهان كردم و آن را ننوشته بودم.

نهم: و نيز روايت كرده كه: توقيعى رسيد درباره احمد بن عبدا لعزيز كه او مرتد شده، و متبين شد ارتداد او بعد از اصول توقيع، به يازده روز.

دهم: و نيز روايت كرده از على بن محمد صميرى، كه نوشت و درخواست كفنى كرد؛ آن حضرت نوشت به او كه: تو محتاج مى‏شوى به آن، در سال هشتاد (ظاهرا يعنى دويست و هشتاد)، و اما دو جامه براى او فرستاد؛ پس وفات كرد در سال هشتاد (44).

باب هفتم: برخى از تكاليف مردم نسبت به امام ولى عصر (عليه السلام)

اول: مهموم بودن براى آن جناب (عليه السلام) در ايام غيبت و مفارقت.

و در عيون از جناب امام رضا (عليه السلام) روايت است كه در ضمن خبرى متعلق به آن جناب فرمود: چه بسيار مؤمنه و چه بسيار مومنى كه متاسف و حيران و محزونند در وقت فقدان ماء معين، يعنى حضرت حجت (عليه السلام).

در فقرات شريفه دعاى ندبه معروفه كه در عيد غدير و قربان و فطر و روز جمعه و شب آن بايد خواند، اشاره شده به اين مطلب كه حاصل مضمون بعضى از آن فقرات، اين است:

كاش مى‏دانستم كه تو در كجا اقامت نمودى؟ و كدام زمين و خاك، تو را (در) برگرفته؟ آيا به رضوى جاى دارى يا ذى طوى؟ گران است بر من كه خلق را ببينم و تو ديده نشوى، و نشنوم از تو، نه آوازى و نه رازى.

گران است بر من، كه احاطه كند به تو بلا، نه به من، و نرسد به تو از من، نه ناله‏اى و نه شكايتى.

جانم فداى تو؛ غايبى كه از ما كناره ندارى!

جانم فداى تو؛ دور شده‏اى كه از ما دورى نگرفتى!

جانم فداى تو؛ كه آرزوى هر مشتاق و آرزومندى از مرد و زن كه تو را ياد آورند و ناله كنند!

گران است بر من، كه من بر تو بگيريم و خلق، از تو دست كشيده باشند.

گران است بر من، آن كه جارى شود بر تو آنچه جارى شده، نه بر ايشان.

آيا معينى هست كه طولانى كنم با او گريه و ناله را؟

آيا جزع كننده‏اى هست كه من او را بر جزعش يارى كنم هر گاه كه خلوتى شد؟

آيا به چشمى خاشاكى رفته (كنايه از بسيارى گريه است)؟ كه چشم من او را بر آن حالت مساعدت كند؟ آيا به سوى تو راهى هست - اى پسر احمد! - كه به حضور جنابت مشرف شوند؟

آيا متصل مى‏شود روز ما به فرداى او كه محظوظ شويم و بهره بريم؟

كى وارد مى‏شويم بر چشمه سارهاى سيراب كننده كه سيراب شويم؟

كى سيراب مى‏شويم از آب گواراى تو؛ كه تشنگى به طول انجاميد؟

كى صبح و شام، به خدمتت خواهيم رسيد؟

كى تو ما را مى‏بينى و ما تو را، و حال آن كه لواى ظفر و نصرت برافراشته شده (باشد)؟.

تا آخر دعا، كه نمونه‏اى است از درد دل آن كه جمى از چشمه محبت آن جناب نوشيده، و سزاوار است او را كه به امثال اين كلمات، درد دلى كرده و بر آتش هجرانش، كفى از آب شور (يعنى اشك در چشم) بپاشد.

دوم: از تكاليف قلبيه، انتظار فرج آل محمد (عليه السلام) در هر آن، و انتظار ظهور دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدى آل محمد (عليه السلام)، و پر شدن زمين از عدل و داد و غالب شدن دين اسلام بر جميع اديان (مى‏باشد) كه خداى تعالى به نبى اكرم ود خبر داده و وعده فرمود؛ بلكه بشارت آن را به جميع پيغمبران و امت‏ها داده كه: روزى خواهد آمد كه جز خداى تعالى كسى را پرستش نكنند، و چيزى از دين نماند كه از بيم احدى، در پرده ستر و حجاب بماند، و بلا و شدت، از حق پرستان برود؛ چنان كه در زيارت مهدى آل محمد (عليه السلام) است كه:

اسلام على المهدى الذى وعد الله به الامم ان يجمع به الكم و يلم به الشعت و يملا به الارض عدلا وقسطا و ينجز به وعد المومنين.

ترجمه: سلام بر مهدى! آن كه (خدا) و عده داد به او جميع امت‏ها را كه جمع كند به وجود او كلمه‏ها را - يعنى اختلاف را از ميان ببرد و دين يكى شود - و گرد آورد به او پراكندگى‏ها را، و پر كند به او زمين را از عدل و داد و انفانهج البلاغه فرمايد به سبب او، وعده فرجى كه به مومنين داده.

شيخ نعمانى در كتاب غيبت روايت كرده از علاء بن سيابه از ابى عبدالله، جعفر بن محمد (عليهما السلام) كه فرمود: كسى كه بميرد از شما و منتظر باشد اين امر را مانند كسى است كه در خيمه‏اى باشد كه از آن حضرت قائم (عليه السلام) است.

و نيز روايت نموده از ابو بصير از آن جناب كه فرمود: آيا خبر ندهم شما را به چيزى كه قبول نمى‏كند خداوند عملى را از بندگان، مگر به آن؟ گفتم: بلى! پس فرمود: شهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله، و اقرار به آنچه خداوند امر فرموده و دوستى ما، و بيزارى از دشمنان ما، و انقياد و تسليم امامان معصوم بودن، و ورع، اجتهاد، و آرامى، و انتظار كشيدن براى قائم (عليه السلام).

آن گاه فرمود: به درستى كه براى ما دولتى است كه خداوند آن را مى‏آورد هر وقتى كه خواست.

ا: گاه فرمود: هر كسى كه خوش دارد كه از اصحاب قائم (عليه السلام) باشد، پس انتظار كشد، و عمل كند با ورع و محاسن اخلاق در حالى كه انتظار دارد.

پس اگر بميرد و قائم (عليه السلام) پس از او خروج كند، هست براى او از اجر، مثل اگر كسى كه آن جناب را درك كرده؛ پس كوشش كنيد و انتظار كشيد هنيئا هنيئا براى شما اى عصابه مرحومه (يعنى اى گروهى كه مشمول رحمت خدا هستيد).

و شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از آن جناب كه فرمود: از دين ائمه است ورع و عفت و صلاح و انتظار داشتن فرج آل محمد (عليهم السلام).

و نيز از جناب رضا (عليه السلام) روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: افضل اعمال امت من، انتظار فرج است از خداوند عزوجل.

نيز روايت كرده از اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه فرمود: منتظر امر ما، مانند كسى است كه در خون خود غلطيده باشد در راه خداوند.

شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده كه توقيعى از حضرت صاحب الامر (عليه السلام) بيرون آمد، به دست محمد بن عثمان، و در آخر آن مذكور است كه: دعا بسيارى كنيد براى تعجيل فرج؛ به درستى كه فرج شما در آن است.

و شيخ برقى در محاسن از آن جناب روايت كرده كه به مردى از اصحاب فرمود كه: هر كه از شما بميرد با دوستى اهل بيت و انتظار كشيدن فرج، مثل كسى است كه در خيمه جناب قائم (عليه السلام) باشد.

و در روايت ديگر: بلكه مثل كسى است كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد.

و در روايت ديگر: مانند كسى است كه در پيش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شهيد گردد.

و نيز از جناب صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هر كه انتظار برد ظهور حجت دوازدهمى را، مانند كسى كه شمشير خود را برهنه كرده و در پيش روى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، دفع دشمنان آن حضرت مى‏كند.

و برقى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: افضل عبادت مؤمن، انتظار كشيدن فرج حق است.

سوم: از تكاليف، دعا كردن است براى حفظ وجود مبارك امام عصر (عليه السلام) از شرور شياطين انس و جن، و طلب تعجيل نصرت و ظفر و غلبه بر كفار و ملحدين و منافقين براى آن جناب؛ و اين، نوعى است از اظهار بندگى، و رضاى به آنچه خداى تعالى وعده فرموده كه چنين گوهر گران بهايى را - كه در خزانه قدرت و رحمت خود پرورده، و بر چهره آن حجاب عظمت و جلالت كشيده - در روزى كه خود مصلحت داند، ظاهر و دنيا را از پرتو شعاع آن روشن نمايد.

و با چنان وعده منجر حتمى، در دعاى ما براى آن حضرت، جز اداى رسم بندگى و اظهار شوق، و زيادتى محبت و ثواب و رضا به موهبت كبراى خداوندى، اثرى ظاهرى نباشد؛ اگر چه بسيار تحريص و تاكيد فرمودند در دعاى براى آن حضرت (عليه السلام) در غالب اوقات.

سيد جليل، على بن طاووس، در فصل هشتم از كتاب فلاح السائل بعد از ذكر ترغيب در دعاى براى اخوان، فرمود كه: هر گاه اين همه فضل دعاست براى برادران تو، پس چگونه خواهد بود فضل دعا كردن براى سلطان تو؛ كه او سبب وجود توست؛ و تو اعتقادى دارى كه اگر نبود آن جناب، نمى‏آفريد خداوند تو را و نه احدى از مكلفين را، در زمان او و زمان تو؛ و اين كه لطف وجود او (عليه السلام)، سبب است از براى هر چه كه تو و غير تو در آنيد؛ و سبب است از براى هر خير كه مى‏رسيد به آن.

پس حذر كن و باز حذر كن از اين كه مقدم بدارى نفس خود را، يا احدى از خلايق را در ولا و دعا، بر آن جناب (عليه السلام)، و حاضر كن قلب و زبان خود را در دعاى از براى اين سلطان عظيم الشان!

و حذر كن از اين كه اعتقاد كنى كه من اين كلام را گفتم براى اين كه جناب به دعاى تو محتاج است؛ هيهات! كه اگر اين را معتقد شوى، پس تو مريضى در اعتقاد و دوستى خود.

بلكه اين را گفتم براى آن چيزى كه تو را شناساندم از حق عظيم آن جناب بر، تو، و احسان بزرگ او بر تو، و به جهت اين كه هر گاه دعا كردى براى او پيش از دعا كردن براى نفس خود - براى آن كه عزيز است نزد تو - نزديك‏تر خواهد بود آن كه خداوند جل جلاله، ابواب اجابت را در پيش روى تو باز نمايد؛ زيرا تويى كه ابواب قبول دعا را به سبب گناهان، به روى خود بستى.

پس هر گاه دعا كردى براى اين مولا خاص، در نزد مالك احياء و اموات، اميد است به جهت آن وجود مقدس، خداوند، ابواب اجابت را باز نمايد؛ پس تو در دعا كردن براى نفسى خود و براى آن كه دعا مى‏كنى براى او، داخل شوى در زمره اهل فضل او، و فرا مى‏گيرد رحمت خداوند جل جلاله تو را، و كرم و عنايت او به تو؛ زيرا كه چنگ زدى در دعا به حبل او.

ذكر چند دعا در رابطه با امام عصر (عجل الله تعالى فرج الشريف)

سيد رضى الدين على بن طاووس رحمه الله عليه در كتاب فلاح السائل بعد از كلام سابق فرموده: از جمله روايات، روايتى است كه ذكر كرده آن را جماعتى از اصحاب ما؛ و ما اختيار نموديم خبرى را كه ذكر كرده آن را ابن ابى قره در كتاب خود به اسناد خود از صالحين (عليهم السلام) كه فرمود: مكرر بخوان در شب بيست و سوم از ماه رمضان، در حالت ايستاده و نشسته، و بر هر حالتى كه باشى، و در تمام آن ماه، و هر قسم كه ممكن شود تو را، و هر زمان ديگر؛ مى‏گويى بعد از تمجيد كردن خداى تعالى و صلوات بر پيغمبر و آل او (عليهم السلام):

اللهم كن لوليك القائم بأمرك محمد بن الحسن المهدي عليه و على آبائه أفضل الصلاة و السلام في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و مؤيدا حتى تسكنه أرضك طوعا و تمتعه فيها طولا و عرضا و تجعله و ذريته من الأئمة الوارثين اللهم انصره و انتصر به و اجعل النصر منك على يده و اجعل النصر له و الفتح على وجهه و لا توجه الأمر إلى غيره اللهم أظهر به دينك و سنة نبيك حتى لا يستخفي بشي‏ء من الحق مخافة أحد من الخلق اللهم إني أرغب إليك في دولة كريمة تعز بها الإسلام و أهله و تذل بها النفاق و أهله و تجعلنا فيها من الدعاة إلى طاعتك و القادة إلى سبيلك و آتِنا فِي الدّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْ‏آخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ و اجمع لنا خير الدارين و اقض عنا جميع ما تحب فيهما و اجعل لنا في ذلك الخيرة برحمتك و منك في عافية آمين رب العالمين و زدنا من فضلك و يدك الملأى فإن كل معط ينقص من ملكه و عطاؤك يزيد في ملكك (45).

و ثقه الاسلام، در كافى روايت نموده از محمد بن عيسى، به اسناد خود از بعضى از صالحين (عليهم السلام) كه فرمود: مى‏گويى بعد از تحميد خداوند تبارك و تعالى و صلوات بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم):

اللّهُمّ كُنْ لِوَلِيّكَ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ فِي هَذِهِ السّاعَةِ وَ فِي كُلّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ قَاعِداً وَ عَوْناً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتّعَهُ فِيهَا طَوِيلًا (46).

و شيخ ابراهيم كفعمى - در مصباح - دعا را چنين نقل نموده:

اللهم كن لوليك محمد بن الحسن المهدي في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه أرضك طوعا و تمتعه فيها طويلا

چهارم: صدقه دادن است - به آنچه مسير شود، در هز وقت - براى حفظ وجود مبارك امام عصر (عليه السلام) و ما اين مطلب را در كتاب كلمه طيبه توضيح داديم به اين كه: هر صدقه (اى) كه انسان مى‏دهد به هر كس، براى هر فايده و غرضى كه در نظر گرفته، يا براى نفس خود است، يا براى محبوب عزيزى كه در نزد او گرامى است و متوقف است - به حسب ظاهر - اصلاح بسيارى از امور معاش و معاد او به وجود سلامتى او؛ چون معلم ناصح، پدر و مادر، فرزند، عيان، اخوان و امثال ايشان؛ مثلا در حالت مرض يا سفر كردن يكى از ايشان، صدقه مى‏دهد به جهت صحت و سلامتى او.

و خير آن - بالاخره - بر مى‏گردد به خود او؛ زيرا صحت عالم، سبب سلامتى دين اوست، و سلامتى فرزند، باعث قلت يا بر طرف شدن زحمت و كلفت و بقاى نام نيك او و استمرار طلب مغفرت براى اوست و هكذا.

و چون به برهان عقل و نقل و وجدان، هيچ نفسى عزيزتر و گرامى‏تر نيست و نبايد باشد از وجود مقدس امام عصر (عليه السلام)؛ بلكه بايد محبوب‏تر از نفس خويش باشد؛ كه اگر چنين نباشد، در ايمان، ضعف و نقصان، و در اعتقاد، خلل و سستى است؛ چنان كه به اسانيد معتبره، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه فرمود: ايمان نياورده احدى از شما، تا اين كه بوده باشم من و اهل بيت من، محبوب‏تر نزد او از جان و فرزند و تمام مردم.

و چگونه چنين نباشد و حال آن كه وجود و حيات و دين و عقل و صحت و عافيت و ساير نعم ظاهريه و باطنيه تمام موجودات، از پرتو آن وجود مقدس و اوصياى اوست؛ و چون ناموس عصر، و مدار دهر، و منير آفتاب و ماه، و سبب آرامى زمين و سير افلاك در اين اعصار، حضرت حجت بن الحسن (عليهما السلام) است، و جامه صحت و عافيت، اندازه قامت موزون آن نفس مقدس، و شايسته قد معتدل آن ذات اقدس است، پس بر تمامى خود پرستان كه تمامى اهتمامشان در حفظ و حراست و سلامتى نفس خويش است، چه رسد به آنان كه جز آن وجود مقدس، كسى را لايق هستى و سزاوار عافيت و تن درستى ندانند، لازم و متحتم است كه مقصود اولى و غرض اهم ايشان، از چنگ زدن به دامان هر وسيله و سببى كه براى بقا صحت و استجلاب عافيت و قضاى حاجت و دفع بليات مقرر شده - چون دعا و تضرع و تصدق و توسل - سلامتى حفظ آن وجود مقدس باشد.

پنجم: حج كردن و حج دادن به نيابت امام عصر (عليه السلام)، چنان كه در ميان شيعيان مرسوم بود در قديم، و آن جناب، تقرير فرمودند.

چنان كه قطب راوندى در كتاب خرايج روايت كرده كه: ابو محمد دعلجى، دو پسر داشت كه يكى از آن دو، صالح بود - و او را ابو الحسن مى‏گفتند و او مردگان را غسل مى‏داد - و پسر ديگر او مرتكب محرمات مى‏شد.

مردى از شيعيان، زرى به ابو محمد مذكور داد كه به نيابت حضرت صاحب الامر (عليه السلام) حج كند - چنان كه عادت شيعيان در آن وقت چنين بود - و ابو محمد، قدرى از آن زر را به آن پسر فاسد داد و او را با خود برد كه براى حضرت حج كند.

وقتى كه از حج برگشت، نقل كرد كه: در موقف - يعنى عرفات - جوان گندم گون نيكو هياتى را ديدم كه مشغول تضرع و ابتهال و دعا بود، و چون من نزديك او رسيدم، به سوى من التفات نمود و فرمود: اى شيخ! آيا حيا نمى‏كنى؟ من گفتم: اى سيد من! از چه چيزى حيا كنم؟

فرمود: به تو حجه مى‏دهند از براى آن كسى كه مى‏دانى و تو آن را به فاسقى مى‏دهى كه خمر مى‏آشامد، نزديك است كه اين چشم ضايع شد.

ششم: برخاستن از براى تعظيم شنيدن اسم مبارك آن حضرت، خصوص اگر به اسم مبارك قائم (عليه السلام) باشد؛ چنانكه سيره تمام اصناف اماميه - كثر هم الله تعالى - بر آن مستقر شده در جميع بلاد، از عرب و عجم و ترك و هند و ديلم، و اين خود كاشف باشد از وجود ماخذ و اصلى براى اين عمل؛ اگر چه تاكنون به نظر نرسيده، ولكن از چند نفر از علما و اهل اطلاع، مسموع شد كه ايشان خبرى در اين باب ديدند.

بعضى از علما نقل كرده كه اين مطلب را سوال كردند از عالم متبحر جليل، سيد عبدالله، سبط محدث جزايرى، و آن مرحوم در بعضى از تصانيف خود جواب دادند كه خبرى ديدند كه مضمون آن اين است: روزى در مجلس حضرت صادق (عليه السلام) اسم مبارك آن جناب برده شد، پس حضرت به حجت تعظيم و احترام آن، برخاست.

در اهل سنت، اين عادت مرسوم است براى مبارك حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم).

سيد احمد مفتى شافعى مكى معاصر، در سيره خود گفته: جارى شد عادت بر اين كه مردم چون مى‏شوند ذكر وصف حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر مى‏خيزند به جهت تعظيم آن حضرت، و اين برخاستن مستحسن است؛ چون در آن برخاستن، تعظيم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و به جا آورده‏اند اين كار رإ؛للّه‏للّهّ‏ّ بسيارى از علماى امت كه به ايشان بايد اقتدا نمود.

حلبى، از علماى اهل سنت در سيره گفته كه: بعضى حكايت كرده‏اند از امام سبكى شافعى (كه) جمع شد در نزد او بسيارى از علماى عصر او پس خوانده قصيده خوانى كلام صرصرى را در مدح آن جناب (صلى الله عليه و آله و سلم):

قليل لمدح المصطفى الخط بالذهب على ورق من خط احسن من كتب
و ان تنهض الاشراف عند سماعه قياما صفوفا او جثيا على الركب

پس در اين حال، برخاست امام سبكى و جميع كسانى كه در مجلس بودند؛ پس وجد عظيمى در آن مجلس شد.

هفتم: از تكاليف در ظلمات ايام غيبت، تضرع و مسالت از خداوند تبارك و تعالى، به جهت حفظ ايمان و دين از تطرق (47)

شبهات شياطين و زنادقه مسلمين، كه زندقه كفر خود را به لباسى از كلمات حقه پوشانيده‏اند چون دانه‏اى كه صياد در زير دام پنهان كند، و پيوسته به آن، ضعفا را صيد و اباطيل خود را به وسيله آن چند كلمه حقه، در قلوب داخل كنند.

چنانكه براى اهل ديانت مشكل و مشتبه نمودند كه راست شده و عده‏اى كه صادقين (عليهم السلام) دادند، چنان كه نعمانى در غيبت خود، از جناب صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه از براى صاحب اين امر، غيبتى است، كه متمسك در آن غيبت به دين خود، مانند كسى است كه به دست خود، خار درخت خاردار را بتراشد تا همواره شود.

و از اين جهت، امر فرمودند به خوندن برخى از دعاها؛

شيخ نعمانى در غيبت و كلينى در كافى به اسانيد متعدده روايت كردند از زراره كه گفت: شنيدم كه ابو عبدالله (عليه السلام) مى‏فرمايد: به درستى كه از براى قائم (عليه السلام) غيبتى است پيش از آن كه خروج كند.

پس گفتم: از براى چه؟

گفت: مى‏ترسد؛ و اشاره فرمود با دست خود به شكم مبارك.

آن گاه فرمود: اى زراره! و اوست منتظر و اوست كسى كه شك مى‏شود در ولادتش؛ پس بعضى از مردم مى‏گويند كه پدرش مرد و جانشينى نگذاشت، و بعضى از ايشان مى‏گويند كه حمل بود، و بعضى از ايشان مى‏گويند كه او غائب است، و بعضى مى‏گويند كه متولد شد پيش از وفات پدرش به دو سال؛ و اوست منتظر؛ غير اين كه خداوند خواسته كه امتحان كند قلوب شيعه را؛ پس در اين زمان، به شك مى‏افتد مبطلون.

زراره گفت: پس گفتم تن فداى تو شدم! اگر درك كردم آن زمان را كدام عمل را بكنم؟

فرمود: اى زراره! اگر درك كردى آن زمان را پس بخوان اين دعا را:

اللّهُمّ عَرّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنّكَ إِنْ لَمْ تُعَرّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيّكَ اللّهُمّ عَرّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنّكَ إِنْ لَمْ تُعَرّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجّتَكَ اللّهُمّ عَرّفْنِي حُجّتَكَ فَإِنّكَ إِنْ لَمْ تُعَرّفْنِي حُجّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِى (48).