جلوه هاى پنهانى امام عصر عليه السلام

حسين على پور

- ۱ -


يا أيُّهَا العَزيز!
مسَّنا وَ أهْلَنا الضُرّ وَ جِئْنا بِبِضاعَة مُزْجاة
فَأَوْفِ لَنا الكَيْل وَ تَصَدَّق عَلَينا
إنَّ اللّهَ يَجْزِي المُتَصَدِّقينَ

اين اثر ناقابل را به پيشگاه حضرت بقية اللّه الاعظم حجة بن الحسن العسكرى تقديم مى نمايم.

سخنى با خوانندگان

آشنايى با ابعاد مختلف شخصيت و معارف حضرت بقية اللّه(عليه السلام) نه تنها به لحاظ اجتماعى و فرهنگى يك امر ضرورى محسوب مى شود، بلكه از جهت اعتقادى نيز يكى از تكاليف مهم تك تك افراد است. هر فردى با توجه به توان فكرى و علمى خود، وظيفه دارد كه در راه شناخت امام خويش بكوشد و در انجام وظايفى كه نسبت به آن حضرت دارد، كوتاهى نكند. زيرا در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شده است كه هر كس بدون شناخت امام زمان خود از دنيا برود، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.( [1] ) سالها پس از رحلت پيامبر اكرم از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد كه منظور از مرگ جاهليت چيست؟ حضرتش فرمودند: جاهليت كفر و نفاق و گمراهى.( [2] )

بنابر اين مى توان گفت اگر كسى امام زمان خود را نشناسد از دين و احكام الهى بهره اى ندارد. اين حديث و امثال آن، جايگاه والاى ولايت را در مجموعه معارف الهى نشان مى دهد.

به منظور كمك به آشنايى هرچه بيش تر مردم با مسأله ولايت و امام زمان(عليه السلام)محققان و انديشمندان متعهد و دلسوز در طول تاريخ با تحمل سختى ها، كتاب هاى ارزشمند و آثار گرانبهايى را از خود به يادگار گذاشته اند و در هر يك از اين آثار، بخشى از معارف اهل بيت(عليه السلام) را مورد بحث و بررسى قرار داده اند.

يكى از اين آثار، كتاب جلوه هاى پنهانى حضرت ولى عصر(عليه السلام) است. در اين اثر، مؤلف محترم با استفاده از روايات اهل بيت، مطالبى را در زمينه غيبت امام زمان و علل آن، فايده امام غايب، بررسى امكان تشرف از ديدگاه عقل و نقل و . . . به نگارش در آورده است.

واحد تحقيقات مسجد مقدّس جمكران، ضمن قدردانى از زحمات محقق گرانقدر حجة الاسلام و المسلمين حسين على پور افتخار دارد كه تصحيح و ويرايش متن كتاب را انجام داده و آن را آماده چاپ و نشر نموده است.

بدان اميد كه اين اثر مورد قبول قطب عالم امكان حضرت بقية اللّه الاعظم ارواحنا فداه قرار گيرد و در شناسايى آن حضرت نزد شيفتگان عدالت، مؤثر افتد و الطاف آن جان جهان را شامل حالمان گرداند.

واحد تحقيقات مسجد مقدّس جمكران (تابستان 1380 )

پيشگفتار

اداره و رهبرى عادلانه جوامع بشرى كه آرزو و خواست هميشه انسان ها بوده و هست، از چنان اهميّتى برخوردار است كه قرآن كريم، آخرين پيام آسمانى، انگيزه بعثت پيامبران و نزول وحى را قيام به قسط و برپايى عدالت اجتماعى در جوامع انسانى بيان مى كند، چنانكه مى فرمايد:

(لَقَدْ أرْسَلنا رُسُلنا بِالْبَيّـِناتِ وَأنزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقوُمَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ)( [3] )

«ما فرستادگانمان را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و معيار شناخت حق از باطل را نازل كرديم تا مردم براى اقامه عدالت و قسط بپاخيزند»

با اين حال، هنوز اين وعده الهى و اين آرزوى انسان ها محقق نشده و بشرِ تشنه عدالت و قسط، طعمِ شيرين و گواراى آن را نچشيده است. بشر، هنوز در انتظار سپيده دمى به سر مى برد كه بانگ عدالت خواهىِ آخرين ذخيره خدا در زمين، يعنى حضرت مهدى(عليه السلام) را بشنود. آن وقت است كه انسان هاى ستمديده جهان با قلب هايى آكنده از عشق و علاقه به همه خوبى ها و با چشمانى پر از اشك شوق، از سويداى قلبشان و از سراسر وجودشان، خروش يا مهدى سر مى دهند و پروانه وار بر گرد وجود آن جناب مى چرخند.

از آنجا كه نوميدى و يأس از اصلاحات واقعى در جوامع بشرى توسط حكّام قدرتمند و خود سر جهان روز به روز رو به افزايش است، بايد گفت كه اعتقاد مسلمانان به خصوص تربيت يافتگان مكتب انسان ساز اهل بيت(عليهم السلام)، درباره مصلح حقيقى جهان حضرت مهدى(عليه السلام) كه برخاسته از آيات قرآن كريم و فرمايشات پيامبر عظيم الشأن اسلام و ائمه معصومين(عليهم السلام) است، ارج و جلوه اى ديگر يافته و از يك عقيده مذهبى به صورت يك آرمان و آرزوى عمومى براى مردم ستمديده جهان در آمده است.

اميد آن است كه اين وعده حتمى الهى و اين خواست درونى انسان ها با غلبه دين حق بر باطل كه قرآن كريم نويد آن را داده است( [4] ) با دست توانمند آخرين ذخيره و حجّت خدا تحقق يابد و بشر در پرتو حكومتِ عادلانه حضرت مهدى(عليه السلام)راه سعادت را بپيمايد و به كمال مطلوب نايل گردد.

اينك به روايتى كه از پيامبر اسلام نقل شده و بيانگر اين حقيقت است، اشاره مى كنيم:

ابن عباس مى گويد كه پيامبر فرمود:

«خلفا و اوصياى بعد از من كه حجت خدا بر خلق هستند، دوازده نفرند. اولين آنها برادرم و آخرينشان فرزندم مى باشد».

عرض شد يا رسول اللّه! برادر شما كيست؟

فرمود: على بن ابيطالب.

بار ديگر عرض شد: فرزند شما كيست؟

فرمود:

«مهدى، همان كسى كه زمين را از قسط و عدل پر مى كند، همچنان كه از جور و ظلم پر شده باشد».

سپس فرمودند:

«سوگند به خدايى كه مرا به حق فرستاد و بشارت دهنده قرار داد، اگر از عُمرِ دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانى مى گرداند تا فرزندم مهدى خروج نمايد. سپس روح خدا، عيسى، از آسمان فرود مى آيد و در نماز به آن حضرت اقتدا مى كند. زمين به نور وجود او (حضرت مهدى(عليه السلام)) روشن مى گردد، و پرتو حكومت و سلطنت وى سراسر گيتى را فرا مى گيرد».( [5] )

از مضمون اين حديث و احاديث فراوان ديگر كه مؤيّد آن است چند نكته استفاده مى شود:

1 ـ خلفا و جانشينان پيامبر دوازده نفرند.

2 ـ اولين خليفه پيامبر، حضرت على(عليه السلام) و آخرينشان حضرت مهدى(عليه السلام) است. بديهى است كه اين موضوع، صحّت اعتقادات شيعه اماميّه را كه قائل به امامت ائمه دوازده گانه از اهل بيت پيامبر هستند، ثابت مى كند.

3 ـ حضرت مهدى(عليه السلام) از اولاد و فرزندان پيامبر است.

4 ـ اصل غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) از مضمون اين حديث ثابت مى شود.

توضيح مطلب اين كه در حديث آمده است: «لو لم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه ولدي المهدىّ»

جمله «يخرج» مى رساند كه ابتدا بايد غيبتى باشد تا بعد از آن، خروج محقّق شود. با توجه به مضمون اين جمله، شبهاتى كه بعضى از افراد ناآگاهِ اهل سنّت، در مورد غيبت آن حضرت مطرح مى كنند، رفع مى شود.

5 ـ ظهور آن حضرت پس از غيبتى طولانى، حتمى وغير قابل ترديد است.

6 ـ مضمون اين حديث نمايانگر شخصيّت عظيم و برازنده حضرت مهدى(عليه السلام)است. زيرا اين حديث حاكى از اين است كه آن حضرت علاوه بر آن كه حجّت خدا بر تمام خلق مى باشد، داراى موقعيّتى است كه هيچ كدام از اوليا و حجج الهىِ قبل از ايشان آن را نداشته اند. چرا كه او به عنوان آخرين ذخيره خدا در زمين، توفيق اجراى قوانين اسلام را در سراسر گيتى پيدا مى كند و زمين را در پرتو حكومت دين حق، از عدل و داد پر مى كند و از لوث وجود جائرين و ستمگران پاك مى سازد و با حاكم نمودن دين اسلام، مفاد آيه شريفه «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»( [6] ) تحقّق مى پذيرد.

آرى! اين همان آيه اى است كه خداوند متعال وعده حتمى غلبه دين اسلام بر ساير اديان را داده، و هنوز اين وعده الهى تحقق نيافته است.

در اين جا مناسب است فرمايشى را از امام صادق(عليه السلام) در مورد تأويل اين آيه مباركه متذكّر شويم:

ابو بصير مى گويد: از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم: «آيا اين آيه تحقق يافته است؟»

امام(عليه السلام) فرمود: «به خدا سوگند! هنوز اين آيه محقق نشده است».

عرض كردم: «جانم به قربانت! كى محقق خواهد شد؟»

حضرت فرمود:

«هنگامى كه قائم(عليه السلام) ـ انشاء اللّه ـ قيام كند. زيرا در هنگام قيام آن حضرت، هيچ كافر و مشركى باقى نمى ماند جز اين كه خروج او را كراهت دارد. ]آن حضرت، كافران و مشركان را از بين مى برد [حتى اگر كافر يا مشركى در دل سنگى پنهان شده باشد، آن سنگ، افراد مؤمن را از وجود او با خبر مى سازد و خدا نيز زمينه قتل و نابودى كافران و مشركان را بدين وسيله فراهم مى سازد».( [7] )

اين جا است كه امام صادق(عليه السلام) آرزوى درك حضور حضرت مهدى(عليه السلام)را نمود، و اين آرزو را در جواب سؤالى كه از آن حضرت در مورد تولّد حضرت قائم(عليه السلام)مى شود، بيان فرمودند:

سئل أبو عبد اللّه(عليه السلام): هل ولد القائم؟

قال: «لا، ولو أدركته لخدمته أيّام حياتي».( [8] )

از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد: «آيا حضرت قائم متولد شده است؟»

فرمودند: «نه، امّا اگر حضرتش را درك كنم در تمام عمر خودم او را خدمت و يارى نمايم». بايد اذعان كنيم كه معرفت و شناخت ما نسبت به ساحت مقدّس امام زمان(عليه السلام) ضعيف است و بايد عاجزانه از خداوند متعال درخواست كنيم كه توفيق شناخت و معرفت كافى نسبت به آن حضرت را به ما عنايت فرمايد. به اين امر مهم در دعاهايى كه از ائمه معصومين(عليهم السلام)وارد شده، توجه شده است:

«اللهمَّ عرّفني حجّتك فإنّك إن لَمْ تُعرّفني حجّتك ضللت عن ديني».( [9] )

«پروردگارا! حجّت خويش را به من بشناسان. زيرا اگر حجّتت را به من معرفى نكنى در دينم گمراه مى شوم». آرى! شناخت كافى و صحيح حجت خدا از امورى است كه مى تواند راه را براى ظهور آن بزرگوار هموار كرده و زمينه حكومت جهانى اسلام را به رهبرى يگانه منجى عالم، حضرت حجة بن الحسن العسكرى(عليه السلام) فراهم سازد، تا به واسطه هدايت و ارشاد آن حضرت بلاد خدا، آباد و بندگان خدا، احياگردند چنانكه در دعاى عهد مى خوانيم: «واعمر اللّهمَّ به بلادك وأحي به عبادك».( [10] )

اميدواريم هر چه زودتر آن روز گار پر شكوه فرا رسد.

آمين رب العالمين

پيش درآمد

نگرشى بر مسئله غيبت

يكى از موضوعات بسيار مهمى كه از دوران زندگى پيامبر گرامى اسلام تاكنون در جامعه اسلامى مورد بحث و گفتگو بوده است، موضوع غيبت حضرت مهدى(عليه السلام)ـ آخرين وصىّ و جانشين آن حضرت ـ مى باشد. از آن جايى كه اين موضوع از نظر پيامبر اكرم و ائمه معصومين(عليهم السلام) داراى اهميت فراوانى است، روايات و آثار زيادى از ايشان در اين باره رسيده كه از حيث كثرت در حدّ تواتر و بلكه مافوق آن است; به طورى كه از صدر اسلام تاكنون صدها اثر علمى، تاريخى و حديثى توسط علما و دانشمندان اسلام، اعمّ از شيعه و سنّى، درباره غيبت و مسئله مهدويت در اسلام به رشته تحرير در آمده است.

البته علما و دانشمندان اسلام، هر يك، از زاويه اى خاصّ، اين موضوع را تجزيه و تحليل كرده و گوشه اى از آن را بيان نموده اند. در اين راستا ما نيز در صدد آنيم كه اين موضوع مهمّ را با عنايت خداوند متعال و با لطف حضرت مهدى(عليه السلام) به قدر امكان مورد بحث و بررسى قرار دهيم و اكنون بحث را با ارزيابى علل و اسباب غيبت آن حضرت آغاز مى كنيم.

بدون شكّ هيچ پديده اى در جهان طبيعت، بدون علّت و سبب محقق نمى شود. زيرا بنياد نظام عالم بر اساس اسباب و مسبّبات نهاده شده است و براى پيدايش هر چيز، بايد علّت و سبب، مخصوص آن را جستجو كرد و از هر علّت و سبب، مسبّب و معلول خاصّ آن را انتظار داشت.

به عبارت ديگر، به طور كلى پديده ها و موجوداتى كه در عالم محقق مى شود دو نوع است:

1 ـ پديده هاى مادى

2 ـ پديده هاى معنوى

بديهى است كه هر كدام از اين دو پديده، داراى علل و اسباب خاصّ خودش مى باشد كه در پيدايش آن پديده، نقش دارد. قضا و قدر الهى، وجود هر موجودى را از مجراى علّت و سبب خاصّ خودش به وجود آورده و براى پيدايش هر امرى از امور عالم، علّت و سبب خاصّى قرار داده است.

به عنوان مثال، خداوند متعال براى خلقت و پيدايش انسان، اسباب و علل مادّى و براى هدايت و ارشاد مردم، علل و اسباب معنوى قرار داده است. سنّت خدا بر اين است كه اگر بخواهد انسانى را خلق كند، او را از مجراى طبيعى، يعنى به وسيله پدر و مادر كه داراى وجود مادى هستند، به وجود مى آورد و اگر بخواهد انسانى را هدايت و ارشاد نمايد، به وسيله پيامبران و نزول وحى بر آنان و نيز با الهامات معنوى، هدايت و ارشاد مى نمايد.

خداوند متعال در راستاى اهداف خلقت، موجودات را به دو نوع، هدايت و ارشاد مى كند:

1 ـ هدايت تكوينى

منظور از هدايت تكوينى آن است كه خداوند هر موجودى را كه مى آفريند، او را به سوى اهدافى كه براى آن آفريده است، هدايت مى كند; چنانكه حضرت موسى(عليه السلام) در جواب سؤال فرعون كه پرسيد: پروردگار شما كيست؟ فرمود:

(رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى)( [11] )

«پروردگار ما، كسى است كه همه موجودات عالم را از نعمت وجود، برخوردار ساخت و سپس به راه سعادت و كمال هدايت كرد».

بنابر اين، هدايت تكوينى خداوند، هدايتى است كه نسبت به همه موجودات عالم جريان دارد.

 

2 ـ هدايت تشريعى

هدايت تشريعى عبارت از آن است كه خداوند براى موجوداتى كه از نعمت عقل و شعور برخوردارند ـ مانند انسان ـ برنامه و قانون قرار داده و آنان را موظّف به اجرا و عمل به آن نموده است; لكن بايد دانست كه خداوند، هدايت تشريعى خود را به واسطه نزول وحى و فرستادن پيامبران به مردم ابلاغ مى كند و پيامبران را از ميان مردم انتخاب مى فرمايد; چنانكه آيات بسيارى در قرآن كريم( [12] ) شاهد و گواه اين مطلب است. به عنوان نمونه، يك آيه را با توجه به شأن نزول آن، كه مناسبت بيشترى با بحث دارد، ذكر مى كنيم:

(وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أئمَّةً يَهْدُونَ بِأمْرِنَا لَـمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآياتِنَا يُوقِنُونَ)( [13] )

«و از آنان امامان و پيشوايانى قرار داديم كه مردم را به امر ما هدايت كنند. زيرا كه آنان در راه هدايت به حق، صبر و شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند».

گر چه ظاهر اين آيه مربوط به امم گذشته و سفراى بنى اسرائيل است، ولى امام باقر(عليه السلام) در تفسير و بيان اين آيه كريمه مى فرمايند:

«اين آيه به خصوص درباره امامان از فرزندان حضرت فاطمه(عليها السلام)نازل شده است».( [14] )

از مضمون اين آيه و ساير آياتى كه در مورد هدايت تشريعى آمده است و از فرمايشات معصومين(عليهم السلام) كه در تفسير آن آيات رسيده است، استفاده مى شود كه پيامبران و پيشوايان الهى بايد در ميان جوامع بشرى باشند و به هدايت و ارشاد مردم بپردازند و با ابلاغ اوامر و نواهى خدا به مردم، راه رسيدن به سعادت و كمال را به ايشان ارائه دهند. بديهى است كه اين امر مهم انجام نمى پذيرد مگر آن كه رهبران الهى و پيشوايان دينى در ميان مردم باشند.

بنابر اين، اصل اوّلى اين است كه پيامبران خدا و همچنين خلفا و اوصياى آنان درميان مردم و با مردم باشند تا مردم بر اثر معاشرت با آنان، راه و رسم بندگى خدا را از نظر علم و عمل بياموزند. لذا خداوند متعال خطاب به مؤمنين مى فرمايد:

(لَقَدْ كَانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)( [15] )

«به تحقيق كه زندگانى رسول خدا براى شما سرمشق خوبى است».

با توجّه به آنچه گفته شد، اين سؤال مطرح مى شود كه اگر اصل اوّلى و قانون كلّى اين است كه پيامبران و رهبران معصوم(عليهم السلام) در ميان مردم باشند، پس موضوع غيبت و عدم حضور بعضى از حجج خدا در ميان مردم ـ خواه در اديان گذشته و خواه در زمان اسلام ـ چگونه تفسير و توجيه مى شود؟ و آيا غيبت اولياى خدا با اهداف آنان و هدايت تشريعى، منافات ندارد؟

در پاسخ بايد گفت: خداوند متعال، پيامبران و فرستادگان خويش را براى هدايت و ارشاد مردم فرستاد تا آنها را به سوى كمال و سعادت ابدى رهنمون شوند. بديهى است كه پيامبران و رهبران الهى اين وظيفه مهم را به نحو احسن انجام مى داده اند; امّا از آنجايى كه سنّت خدا بر اين است كه سرنوشت هر قوم و ملتى را به دست خود آنها تغيير دهد( [16] )، به همين جهت، اين خود انسان ها هستند كه باعث تغيير سرنوشت خود مى گردند. اگر آنها از انبيا و اوصيا(عليهم السلام)پيروى و راه راست و مستقيم آنان را دنبال كنند و سرنوشت دنيا و آخرت خود را در اين آزمايش بزرگ الهى بر اساس اجراى اوامر و نواهى خدا در راستاى نيل به سعادت و كمال مطلوب دگرگون سازند، در زمره دوستان و اولياى خدا قرار مى گيرند. اين امر ممكن نيست مگر با تبعيّت و پيروى كامل و بى چون و چرا از فرستادگان خدا چنانكه قرآن كريم اين حقيقت مهم را بيان مى فرمايد:

(قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ)( [17] )

«اى پيامبر! بگو كه اگر خدا را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد، تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد».

اين جا است كه بايد گفت علّت و سبب اصلى غيبت پيامبران خدا مانند حضرت ادريس، يوسف، موسى و عيسى(عليهم السلام) در يك چيز خلاصه مى شود و آن عدم تبعيّت كافى و كامل مردم از آنان است كه زمينه را براى جنايات زمامداران جائر زمانشان فراهم ساخت و غيبت پيامبران و رهبران الهى را موجب گشت.( [18] )

قطعاً اگر امت اسلام نيز در تمام زمينه ها به نحو احسن از پيامبر گرامى اسلام تبعيّت مى كردند و سفارش هاى پى در پى آن حضرت را در مورد تبعيّت از قرآن و عترت به كار مى بستند، كار به جايى نمى رسيد كه اولياى خدا و پيشوايان معصوم و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) يكى پس از ديگرى به دست ناپاكان امت كشته يا مسموم شوند و سرانجام خداوند متعال نيز به جهت ناسپاسى امت اسلام، از حضور آخرين حجّت و ولىّ خويش در ميان مسلمانان كراهت داشته باشد و او را از انظار عموم مستور بدارد; چنانكه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:

«إنّ اللّه إذا كره لنا جوار قوم نزعنا من بين أظهرهم»( [19] )

«هنگامى كه خداوند، همجوارى با مردمى را براى ما كرات داشته باشد و نخواهد، ما را از ميان آنان بيرون ببرد».

بايد حقيقت را براى همه پويندگان راه حقّ و زمينه سازان حكومت جهانى اسلام به رهبرى حضرت مهدى(عليه السلام) بيان داشت وآن اينكه، اگر سقيفه شوم بر سر مسلمانان سايه نمى افكند، هرگز، نه پهلوى حضرت فاطمه(عليها السلام)، دخت گرامى پيامبر شكسته مى شد ونه حضرت على(عليه السلام)، امام و رهبر معصوم مسلمانان، بيست و پنج سال در خانه مى نشست و نه بلاد مسلمانان و سرزمين هاى اسلامى جولانگاه افرادى مانند معاويه و عمرو بن عاص مى گرديد و نه ماجراى فجيع و درد آور كربلا رخ مى داد و . . . و نه غيبتى اين چنين طولانى و حزن آور به وجود مى آمد.

آرى! غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) نيز بر اثر علل و عوامل مختلفى كه در طول تاريخ دويست و شصت ساله دست به دست هم داده بودند، سرانجام در سال (260) هجرى، بعد از شهادت امام حسن عسكرى(عليه السلام)واقع شد و جهان اسلام و بشريّت را در كام محروميّت و دورى از ديدار آخرين ذخيره خدا فرو برد و بدين سبب خسارتى بزرگ متوجّه دنياى اسلام و جهان بشريّت گرديد.

اينك ما به قدر امكان، علل و اسبابى را كه موجب غيبت آن حضرت شده است مورد بررسى و تحقيق قرار مى دهيم. به اميد آن كه روزى فرا رسد كه زمينه و شرايط لازم براى ظهور آخرين حجت خدا فراهم گردد و دوران ظلمت بار غيبت به سر آيد و پرچم اسلام با دستان توانمند حضرت مهدى(عليه السلام) در سراسر گيتى به اهتزاز در آيد و آيه كريمه «وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»( [20] ) محقّق گردد.

مفضل از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت در مورد آيه «وَأَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» فرمودند:

«منظور از «ربّ الارض»، امامى است كه از طرف خدا براى هدايت مردم در زمين معيّن شده است».

عرض كردم: «زمانى كه آن حضرت خروج كند، چه خواهد شد؟».

حضرت فرمود:

«در آن هنگام مردم به واسطه نور وجود امام، از نور خورشيد و ماه بى نياز مى گردند».( [21] )

در اين جا از همه علاقه مندان به اسلام و قرآن ـ خاصه شيعيان و ارادتمندان به اهل بيت(عليهم السلام) ـ مى خواهيم كه در اين فرمايش عميق و پر معناى امام صادق(عليه السلام) با دقّت بينديشند و ببينند كه چه خسارت بزرگى به واسطه غيبت حضرت ولى عصر(عليه السلام) متوجه دنياى اسلام و بشريّت شده است.  از اين بايد به حكم وظيفه شرعى خودمان، علل و عوامل غيبت را بررسى كرده و تا جايى كه امكان دارد در رفع و از بين بردن آن بكوشيم و از خداوند بخواهيم كه زمينه و مقدّمات ظهور آن حضرت را فراهم فرمايد.

اللّهمّ عجّل لوليّك الفرج بحقّ محمّد و آل محمّد  

بررسى علل و اسباب غيبت

1 ـ واقع شدن سنّت هاى پيامبران درباره حضرت مهدى(عليه السلام)

يكى از علل و اسباب غيبت امام زمان(عليه السلام) كه در روايات معصومين(عليهم السلام)آمده، اين است كه موضوع غيبت در اسلام چيز جديد و بى سابقه اى نيست، بلكه در امم پيشين نيز به صورت يك سنّت الهى جريان داشته است. از طرفى خداى متعال با ارسال پيامبران براى هدايت مردم، حجّت را بر همگان تمام كرده، و راه هر گونه عذر و بهانه جويى را بر افراد لجوج و بهانه گير بسته است.

از طرف ديگر پيامبران خدا(عليهم السلام) تمام تلاش و كوشش خويش را براى هدايت و ارشاد مردم به كار برده و در اين راه مصايب و مشكلات فراوانى را متحمّل مى شدند و بدون كم ترين توقّع و چشم داشتى، مردم را به سوى خدا دعوت مى كردند. متأسفانه مردم بر اثر جهل و نادانى بناى مخالفت با پيامبران خدا را مى گذاشتند و آن چنان عرصه را بر آنان تنگ مى كردند كه در مواردى چاره اى جز اختفا و غيبت نداشتند. به همين جهت براى مدّتى از نظر مردم پنهان مى شدند.

در اين زمينه روايات زيادى از حضرات ائمه معصومين(عليهم السلام)نقل شده است كه به عنوان نمونه به ذكر دو حديث بسنده مى كنيم.

«سُدَير از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

براى قائم ما غيبتى است طولانى.

عَرض كردم: چرا يابن رسول اللّه؟

حضرت فرمود:

به جهت اين كه خدا خواسته است كه سنّت و روش پيامبران گذشته را در مورد غيبت هايشان درباره آن حضرت نيز جارى كند; اى سدير! به ناچار غيبت آن جناب واقع خواهد شد. زيرا خداوند متعال فرموده است: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق»( [22] ) سنّت گذشتگان درباره شما نيز جارى خواهد گشت».( [23] )

«عبد اللّه بن فضل هاشمى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

ناگزير براى صاحب الامر غيبتى خواهد بود، به طورى كه صاحب هر عقيده باطلى در مورد آن حضرت دچار شكّ و ترديد مى شود.

عبد اللّه گفت: جانم به فدايت! چرا؟

حضرت فرمود:

ما اجازه نداريم علّت آن را براى شما بيان كنيم.

عبد اللّه بار ديگر عرض كرد: حكمت غيبت آن حضرت چيست؟

حضرت فرمود:

حكمت غيبت آن حضرت، همان حكمت غيبت پيامبران و حجج پيشين خداوند است و تا بعد از ظهور آن حضرت علّت آن كشف نمى شود; همان گونه كه علّت سوراخ كردن كشتى و كشتن غلام و بپا نمودن ديوار توسّط خضر(عليه السلام) تا هنگام جدا شدن موسى(عليه السلام)از خضر براى آن حضرت روشن نشده بود».( [24] )

ازاين دو روايت كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شد، چند نكته استفاده مى شود:

1 ـ اصل وقوع غيبت حضرت مهدى(عليه السلام)، و به طول انجاميدن آن از هر دو روايت استفاده مى شود. زيرا روايت اول در طولانى شدن غيبت صراحت دارد، و در روايت دوم نيز به طولانى شدن غيبت اشاره شده است; به جهت اين كه حضرت فرمود:

«غيبت آن حضرت به گونه اى خواهد بود كه موجب شكّ و ترديد براى بعضى از افراد مى شود»

و چنين غيبتى طبعاً ملازم با طولانى بودن آن است.

2 ـ اين كه موضوع غيبت امام زمان(عليه السلام) چيز جديد و بى سابقه اى نيست; بلكه در پيامبران و حجج پيشين خدا نيز، وجود داشته است و همان علل و اسباب و حكمت هايى كه موجب غيبت آنها شده، غيبت آن بزرگوار را نيز موجب گرديده است.

3 ـ از روايت دوم استفاده مى شود كه خداوند به ائمه معصومين(عليهم السلام)نيز اجازه نداده است كه تمام علل و اسبابى را كه موجب غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) شده، براى شيعيان بيان فرمايند و كشف آن ها را به بعد از ظهور آن حضرت موكول فرموده اند.

از اين نكته، نكته ديگر و بلكه نكات ديگرى مى توان استفاده نمود; زيرا امام صادق(عليه السلام) در پايان سخنانشان به عبد اللّه بن فضل فرمود:

«اى پسر فضل! موضوع غيبت مهدى(عليه السلام) امرى خدايى و سرّى از اسرار او و غيبى از غيب هاى اوست. از آن جايى كه ما مى دانيم خداوند حكيم است، تصديق مى كنيم كه تمام كارهاى او از روى حكمت است، گر چه علّت و سبب آن براى ما روشن نباشد».( [25] )

آنچه لازم است اشاره كنيم آن است كه ما بايد بيشتر در زمينه شناخت حضرت مهدى(عليه السلام) و همچنين موضوع ولايت و امامت ائمه معصومين(عليهم السلام) فكر و انديشه خودمان را به كار گيريم و با تجزيه و تحليل عميق ترى در راستاى شناخت پيشوايان معصوم(عليهم السلام) گام برداريم.

اينجاست كه بايد در فكر و انديشه عميق ترى فرو رويم و بدانيم كه بعد از رحلت پيامبر گرامى اسلام چه رويداد بزرگى اتفاق افتاده بود كه خلفا و جانشينان به حق پيامبر اسلام، يعنى حضرت على(عليه السلام) و فرزندان معصوم آن بزرگوار، در طول دويست و شصت سال نتوانستند آن چنان كه مى بايست حرف دلشان را بزنند و حقيقت امر را براى شيعيان و ارادتمندان خود بيان فرمايند تا جايى كه بيان بسيارى از حقايق را به بعد از ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) موكول فرمودند چنانكه در فرمايش امام صادق(عليه السلام) به عبداللّه بن فضل هاشمى گذشت.

جواب اين پرسش با مراجعه به تاريخ صدر اسلام به خوبى روشن مى شود و معلوم مى گردد كه عامل تمام گرفتارى هايى كه بعد از رحلت پيامبر اسلام براى مسلمانان پيش آمد، همان غصب خلافت است كه به سبب آن زعامت و رهبرى جامعه اسلام از صاحبان و وارثان اصلى آن سلب گرديد.

2 ـ همگونى غيبت حضرت مهدى(عليه السلام)

با غيبت انبياى گذشته

در مورد همگونى غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) با غيبت انبيا(عليهم السلام)، علل و حكمت هايى در روايات بيان شده است كه با توجه به آن، قسمتى از اسرار غيبت روشن مى شود. به چند روايت در اين زمينه، اشاره مى كنيم.

1 ـ سدير صيرفى مى گويد: با مفضّل و ابو بصير و ابان بن تغلب خدمت امام صادق(عليه السلام) شرفياب شديم. آن حضرت بر روى خاك نشسته بود و لباسى خيبرى بر تن داشت و همچون مادرى فرزند مرده، گريه مى كرد و حزن و اندوه، سراسر وجود حضرت را فرا گرفته بود و در حالى كه اشك هايش جارى شده بود مى فرمود:

«سيّدي غيبتك نَفَتْ رُقادي، وضيّقت علىّ مهادي، وابتزّت منّي راحة فؤادي، سيّدي غيبتك أوصلت مصابي بفجايع الأبد».

«اى آقاى من! غيبت تو خواب را از ديدگان من سلب نموده و زندگانى را بر من تنگ كرده و آرامش قلبم را از من گرفته است. اى آقاى من! غيبت تو، مصائب و اندوه مرا براى هميشه درد آور نموده است».

آن قدر حضرت صادق(عليه السلام) درباره طولانى شدن غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) سخن گفت كه عقل از سر ما پريد و قلبمان شكست. به آن حضرت عرض كرديم: اى فرزند بهترين انسان ها! چرا اين قدر گريان و اندوهناك هستيد؟

حضرت صادق(عليه السلام) در حالى كه نفسى عميق و سوزناك كشيد، فرمود:

«امروز صبح به كتاب «جفر» نگاه كردم و در كيفيّت تولد و غيبت طولانى قائم(عليه السلام) و گرفتارى مؤمنان و ترديدهايى كه به واسطه طولانى شدن غيبت در آنان پيدا مى شود و اكثر آن ها از دينشان بر مى گردند، تأمّل كردم; رقّت، قلبم را فرا گرفت و غم و اندوه بر من چيره گشت».

از حضرت صادق(عليه السلام) تقاضا كرديم كه ما را مورد عنايت و تفضّل قرار داده و در جريان مسايل مربوط به غيبت آن حضرت قرار دهد.

حضرت صادق(عليه السلام) در پاسخ فرمود:

«خداوند متعال در قائم ما، سه سنّت از سه پيامبر قرار داده است; تولّد آن حضرت را مانند تولد حضرت موسى(عليه السلام) و غيبت او را مانند غيبت حضرت عيسى(عليه السلام) و طول عمر آن جناب را مانند طول عمر حضرت نوح مقرّر فرموده است. سپس عمر بنده صالح خدا، خضر(عليه السلام)، را دليل بر طول عمر حضرت مهدى(عليه السلام)قرار داده است».

از حضرت صادق(عليه السلام) توضيح خواستيم. حضرت فرمودند:

«در مورد تولّد موسى(عليه السلام)، چون فرعون دريافته بود كه زوال ملك و سلطنت وى به دست موسى خواهد بود، دستور داد كه كاهنان در حضورش جمع شده و او را از نَسَب موسى(عليه السلام)باخبر نمايند. آنان نيز خواسته فرعون را بر آوردند و گفتند موسى از بنى اسرائيل است. لذا فرعون دستور داد تا شكم زنان حامله را دريدند و بيش از هزار مولود از بنى اسرائيل را كشتند; ولى به موسى(عليه السلام) كه در حفظ و حمايت خداوند متعال به سر مى برد، دست نيافتند».

آنگاه امام صادق(عليه السلام) فرمودند:

«همچنين بنى اميّه و بنى عبّاس، چون با خبر شدند كه زوال و پايان سلطنت آن ها و ساير ملوك و جبابره آنان بر دست قائم اهل بيت(عليهم السلام)خواهد بود، به عداوت و دشمنى با اهل بيت(عليهم السلام)برخاسته و قتل و كشتار اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)را شروع كردند تا شايد بتوانند به كشتن حضرت مهدى(عليه السلام)دست يابند; لكن خداوند مانع شد كه ستمگران از آن حضرت با خبر شوند، تا نور ـ امامت ـ را به پايان برساند; گر چه مشركين كراهت داشته باشند».

و امّا  در مورد غيبت حضرت عيسى(عليه السلام) يهود و نصارا گفتند كه عيسى كشته شد. لكن خداوند آنان را تكذيب نمود و فرمود: «وَما قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوُه وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ( [26] ); نه او را كشتند و نه بر دار آويختند ولكن امر بر آنها مشتبه گرديد». همين طور است غيبت قائم(عليه السلام). زيرا امّت به واسطه طولانى شدنش آن را انكار مى كنند».

امّا راجع به طولانى شدن عمر نوح(عليه السلام)، امام صادق(عليه السلام) فرمودند:

«وقتى نوح(عليه السلام) براى قوم خود درخواست عذاب نمود، خداوند جبرئيل را با هفت هسته خرما فرستاد و او را مأمور به كاشتن آنها نمود و براى وى پيغام فرستاد كه من بندگانم را هلاك نمى كنم مگر بعد از اتمام حجت بر آنان و تو صبر و تحمّل را پيشه كن و آنان را به سوى من دعوت كن كه ثواب و پاداش تو را عطا خواهم كرد. اين آزمايش الهى به قدرى طولانى شد كه عده بسيارى از دين خدا برگشتند، تا جايى كه فقط هفتاد و دو نفر از امت حضرت نوح بر دين آن حضرت ثابت ماندند.

بدين وسيله آزمايش الهى تحقّق يافت و كسانى كه در معرض انحراف و نفاق بودند، از مؤمنان حقيقى جدا شدند. آن گاه خداوند به نوح(عليه السلام)دستور ساختن كشتى را داد و فرمود:

«وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا( [27] ); اى نوح! كشتى را در حضور ما و به فرمان ما بساز».

آن گاه امام صادق(عليه السلام) فرمودند: برنامه غيبت قائم(عليه السلام) نيز چنين است. زيرا به قدرى طولانى مى شود كه براى بسيارى از شيعيانى كه داراى نفاق هستند، ارتداد حاصل مى شود و مؤمنان خالص از ديگران جدا مى گردند.

امّا طولانى شدن عمر بنده صالح خدا، خضر(عليه السلام)، نه به نبوّت و امامت اوست; بلكه چون خداوند عمرى طولانى براى حضرت مهدى(عليه السلام)مقدّر نمود و مى دانست كه طولانى شدن غيبت آن حضرت، موجب انكار مى شود، عمر خضر را طولانى گردانيد تا بدين وسيله، بر طولانى شدن عمر حضرت مهدى(عليه السلام)استدلال شود و حجت خدا بر منكران آن حضرت تمام گردد».( [28] )

در اين روايت، امام صادق(عليه السلام) بعضى از علل و حكمت هايى را كه موجب غيبت شده است، بيان فرمودند كه با توجه به آن، بعضى از اسرار غيبت براى ما روشن مى گردد.

2 ـ سعيد بن جبير مى گويد: از سيدالعابدين على بن الحسين(عليهما السلام)شنيدم كه مى فرمود:

در قائم ما سنّت هايى از انبيا است; سنّتى از آدم و سنّتى از نوح و سنّتى از ابراهيم و سنّتى از موسى و سنّتى از عيسى و سنّتى از ايّوب و سنّتى از حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم). امّا سنّتى كه از آدم و نوح در آن حضرت است، طول عمر است. سنّتى كه از ابراهيم است، مخفى بودن ولادت و كناره گيرى از مردم است. سنّتى كه از موسى است، ترس و غيبت است. سنّتى كه از عيسى در اوست، اختلاف مردم درباره او است. سنّتى كه از ايوب است، رسيدن فَرَج بعد از گرفتارى است و سنّتى كه از محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)است، قيام و خروج به شمشير است».( [29] )

نتيجه

با توجه به تشابه و همگونى علل و اسباب غيبت امام زمان(عليه السلام) با علل و اسباب غيبت بعضى از پيامبران خدا، چنين نتيجه مى گيريم كه همان طورى كه با روى كار آمدن ستمگران در امم گذشته، اسباب غيبت و اختفاى عدّه اى از پيامبران خدا فراهم شد، براى حضرت مهدى(عليه السلام) نيز در امّت اسلام، اسباب غيبت مهيّا گرديده است چنانكه اين معنى را مرحوم صدوق از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل مى كند:

«حضرت نوح(عليه السلام) هنگام فرا رسيدن مرگش شيعيان خود را فرا خواند و به آنان فرمود كه بدانيد كه بعد از من با غيبتى روبرو مى گرديد كه طواغيت و ستمگران در آن ظاهر مى شوند; لكن خداوند متعال، سرانجام شما را به واسطه فرزندم هود كه از هر جهت به من شباهت دارد، نجات مى دهد و دشمنان شما را در هنگام ظهورش هلاك مى كند.

 لذا پيروان نوح(عليه السلام) پيوسته درانتظار مقدم حضرت هود(عليه السلام) به سر مى بردند و منتظر ظهورش بودند».( [30] )

آرى! در امّت اسلام بعد از آن كه مسلمانان سفارشات اكيد پيامبر را در مورد خلافت و امامت على(عليه السلام) و فرزندان معصوم آن حضرت ناديده گرفتند، منافقان ظاهر شدند و قدرت اسلام را كه مرهون زحمات صادقانه پيامبر اكرم و از خود گذشتگى هاى حضرت على(عليه السلام) بود، در دست گرفتند و از همان آغاز كار، به جاى قدردانى از پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين(عليهما السلام)بناى اذيّت و آزار اهل بيت(عليهم السلام)را گذاشتند. در نتيجه در اندك زمانى مقدمات شهادت دخت گرامى پيامبر، حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)، و خانه نشينى حضرت على(عليه السلام)فراهم گرديد و خطّ انحراف از اسلام كه توسّط طواغيت و ستمگران به وجود آمده بود ادامه يافت و خلفا و جانشينان راستين پيامبر اسلام، يكى پس از ديگرى به دست اشقيا به شهادت رسيدند و سرانجام با شهادت يازدهمين پيشواى معصوم پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مسئله غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) رخ داد و دنياى اسلام و بشريّت، از ديدار جمال آشكار آخرين وصىّ پيامبر محروم گشت.

در پايان اين بحث، جملاتى از كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) را كه با موضوع بحث ما نيز مناسب است مى آوريم.

آن حضرت در پيشگويى اى درباره حضرت مهدى(عليه السلام) مى فرمايد:

«. . . يا قوم، هذا إبّان ورود كلّ موعود، ودنوٍّ من طلعة ما لا تعرفون، ألا و إنّ من أدركها منّا يسري فيها بسراج منير، و يحذو فيها على مثال الصالحين ليَحُلِّ فيها ربقاً و يعتق فيها رقّاً، و يصدع شعباً و يشعب صدعاً، في سُترة عن الناس، لا يبصر القائف أثره و لو تابع نظره . . .»( [31] )

«اى مردم! اكنون هنگام فرا رسيدن فتنه هايى است كه به شما وعده داده شد و نزديك است برخورد شما با رويدادهايى كه حقيقت آن براى شما مبهم و ناشناخته است. بدانيد كه هر كس از ما اهل بيت (مهدى موعود منتظر(عليه السلام)) آن روزگار را درك كند، با مشعل فروزان هدايت حركت مى كند و به سيره و روش پاكان و نيكان (پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام)) رفتار مى نمايد، تا اين كه در آن گير و دارها گره ها را بگشايد و بردگانِ در بند و اسير را از بردگى و اسارت نجات بخشد و جمعيت باطل را متلاشى نمايد و حق طلبان را با هم جمع نمايد.

اين رهبر (مدّت هاى طولانى) درخفا و پنهانى از مردم به سر مى برد و هر چند كوشش كنند تا اثرى از او بيابند، ردّ پايش نيابند.

در اين هنگام گروهى از مؤمنان براى در هم كوبيدن فتنه ها آماده مى شوند همچون آماده شدن شمشير كه در دست آهنگر صيقل زده شده. آنها كسانى هستند كه چشمانشان به نور قرآن جلا گيرد و موج تفسير قرآن در گوش دلشان طنين انداز شود و در شامگاهان و صبحگاهان جانشان از چشمه حكمت و معارف الهى سيراب گردد».

همان گونه كه ملاحظه نموديد، حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)جرياناتى را كه در صدر اسلام واقع شده است، مقدمه فتنه هاى آينده و غيبت دردناك حضرت مهدى(عليه السلام) معرفى نموده اند; آن گاه با بشارت فرا رسيدن روزگارى پر شكوه، دل هاى غم زده را شاد و اميدوار فرموده اند.

«اللهم اجعلني من أنصاره وأعـوانه وأتـباعه وشيعته، وأرني في

آل محمّد(عليهم السلام) ما يأملون، وفي عدوّهم مايحذرون، إله الحقّ

آمين يا ذاالجلال والإكرام يا أرحم الراحمين».( [32] )

 3 ـ خوف از كشته شدن

(فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعلَني مِنَ الْمُرْسَلينَ)( [33] )

«هنگامى كه از شما ترسيدم، فرار كردم. آن گاه پروردگارم به من علم

و حكمت عطا كرد و مرا از پيامبران خويش گردانيد».

خداوند از قول حضرت موسى(عليه السلام) نقل مى فرمايد كه آن حضرت در شرايطى كه براى وى پيش آمده بود و خطر قتل، او را از ناحيه دشمن تهديد مى كرد، فرار كرد و خود را از مرگ نجات داد.

نكته اى كه از آيه مذكور استفاده مى شود اين است كه انسان بايد تا جايى كه امكان دارد، خطر مرگ را از خود دور كند و بدون جهت خود را به كشتن ندهد.

يكى از علل و اسباب غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) كه در روايات اهل بيت(عليهم السلام) بيان شده، ترس از كشته شدن است چنانكه مرحوم صدوق از زراره نقل مى كند كه گفت: از امام باقر(عليه السلام)شنيدم كه مى فرمود:

«براى قائم(عليه السلام) پيش از آنكه قيام نمايد، غيبتى است».

عرض كردم: چرا؟

حضرت فرمود: «براى آنكه از كشته شدن بيم دارد».( [34] )

در حديث ديگرى نيز زراره از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

«للقائم غيبة قبل قيامه، قلت: ولِمَ؟ قال: يخاف على نفسه الذبح( [35] ); براى قائم(عليه السلام) قبل از قيامش غيبتى هست. عرض كردم: چرا؟ فرمود: براى آن كه از كشته شدن بيم دارد».

روايات در اين موضوع، فراوان است كه ما نمونه اى از آن را ذكر كرديم.

امّا اين كه خوف از كشته شدن و نداشتن تأمين حياتى موجب غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) شده است، از مراجعه به كتب حديثى كه در موضوع غيبت نوشته شده روشن مى شود. زيرا سردمداران حكومت هاى عباسى بر اساس رواياتى كه از پيامبر اكرم و اهل بيت(عليهم السلام) شنيده بودند، مى دانستند كه از خاندان پيامبر و از فرزندان اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه(عليهما السلام) شخصى به وجود خواهد آمد كه بساط حكومت ستمگران و جبّاران با دست وى برچيده خواهد شد و نيز به آنان رسيده بود و دريافته بودند شخصيّتى كه اساس و بنيان ظلم و استبداد را از بين مى برد، فرزند امام حسن عسكرى(عليه السلام) است; لذا در صدد كشتن وى بر آمدند و تمام نيرنگ هاى خود را در اين زمينه به كار گرفتند.

همان طورى كه فرعون، حيله هاى شيطانى خود را نسبت به حضرت موسى(عليه السلام)انجام داد، بنى عباس نيز نقشه هاى فراوانى را براى دست يابى به حضرت مهدى(عليه السلام) طرّاحى كردند; لكن خداوند متعال با تدبير حكيمانه خويش كه بر دست امام حسن عسكرى(عليه السلام)جارى ساخت، نقشه هاى شوم آنان را نقش بر آب كرد تا آخرين وصىّ و جانشين پيامبر براى انتقام كشيدن از ستمگران، جان سالم به در بَرَد و روز موعود فرا رسد و بساط ظلم و استبداد به وسيله آن حضرت برچيده شود.

(وَمَكَرُوا وَمَكَرَاللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ)( [36] )

«دشمنان خدا نقشه كشيدند و خدا نيز چاره جويى كرد و خدا بهترين چاره جويان است».

بنابر اين، روشن مى شود كه غيبت حضرت ولى عصر(عليه السلام) با خوف از قتل توسّط ستمگران ارتباط دارد و دستگاه حكومتى بنى عباس، ولادت آن حضرت را خطرى جدى براى خود تلقى مى كرد. بدون شك، اگر دشمنان به آن حضرت دسترسى پيدا مى كردند، او را از بين مى بردند; لذا با تدبير حكيمانه اى كه امام حسن عسكرى(عليه السلام)به كار بستند، ولادت فرزند ارجمندش مانند ولادت حضرت ابراهيم و موسى(عليهما السلام)پنهان ماند و حتى پس از ولادت نيز آن حضرت را مخفى داشتند تا تمام تلاش هاى مزوّرانه دشمن و نقشه هايى كه براى دستيابى به آن حضرت كشيده بودند، نابود گردد.

چگونگى ارتباط غيبت با ترس از كشته شدن

بيان ارتباط غيبت با ترس از كشته شدن اين است كه گر چه خداوند متعال قادر است هر زمان كه بخواهد حضرت ولى عصر(عليه السلام)را بر تمام حكومت هاى موجود غالب گرداند، امّا چون جريان امور در اين جهان بر اساس اصل اسباب و مسبّبات قرار دارد، تا اسباب ظهور از راه هاى معمولى و مناسب فراهم نشود، قيام آن حضرت به تأخير خواهد افتاد و اگر پيش از فراهم شدن مقدّمات لازم و ضرورى، آن حضرت ظاهر شود، از گزند دشمن در امان نخواهد بود; همان طور كه اگر پيامبر اكرم نيز در آغاز بعثت در مكه، دست به جهاد و مقابله مستقيم با مشركين مى زدند موفقيّتى نصيب آن حضرت نمى شد و احياناً با خطراتى نيز مواجه مى شد.

اينك اين سؤال مطرح مى شود كه چرا آن حضرت مانند امامان قبل از خود ظاهر نمى گردد كه يا با پيروزى، دين حق را حاكم گرداند و يا اين كه مانند نياكان خويش در راه خدا به شهادت برسد؟

در پاسخ بايد بگوييم كه هر كدام از پيامبران خدا و اوصياى آنان داراى مسئوليّت و وظيفه خاصّى بودند كه بايد آن را به گونه اى شايسته انجام مى دادند. از آن جا كه حضرت مهدى(عليه السلام)آخرين حجت و ذخيره خدا در زمين است، وظيفه اى بسيار مهمّ و سنگين بر عهده دارد و آن تحقق بخشيدن به اهداف تمام پيامبران الهى است كه بايد با برقرار كردن صلح و صفا و عدل و داد و امنيّت عمومى در سراسر گيتى، انسان ها را زير پرچم افتخارآميز اسلام جمع نمايد و همه را به سوى دين توحيد و يكتا پرستى فرا خواند و تمام احكام قرآن كريم را به عنوان آخرين دستور العمل كامل از طرف خدا، اجرا كند و راه سعادت و كمال را به همگان بياموزد.

واضح است كه اجرا كننده يك چنين برنامه عمومى بايد در شرايطى قيام كند كه موفقيت و پيروزى براى وى حتمى و مسلّم باشد و هيچ امرى نتواند مانع پيشبرد اهداف او باشد. همچنين براى نزول امدادهاى غيبى و نصرت خداوند از نظر حكمت الهى مانعى نباشد.

بنابر اين، اگر برنامه آن حضرت، قبل از حصول شرايط لازم، آغاز گردد و هدف وى كه حاكميّت بخشيدن به دستورات اسلام و قرآن است محقق نشود، نقض غرض مى شود. پس بايد دنياى بشريّت در انتظار تحقّق وعده هاى خداوند بماند.

بديهى است تا خداوند اجازه نفرمايد و زمينه و شرايط لازم براى ظهور آن حضرت و غالب شدن دين حق بر ساير اديان محقق نشود، غيبت آن بزرگوار به طول خواهد انجاميد.

اين جا است كه بايد پيروان مكتب آسمانى قرآن و ارادتمندان به اهل بيت وحى و نبوت تمام توان خويش را در اعتلاى فرهنگ دينى مردم به كار گيرند و انسان ها را به ضرورت اقامه قسط و عدل در جامعه به رهبرى انسانى كامل و معصوم و مؤيّد از طرف خداوند توجه دهند، تا شرايط لازم براى نجات تمام مردم ستمديده جهان به دست توانمند حضرت مهدى(عليه السلام) فراهم گردد.

از سوى ديگر بايد دانست كه وظيفه و مسئوليت حضرت مهدى(عليه السلام) از جهاتى با وظايف ائمه قبل از آن حضرت فرق مى كند كه هر يك از آن جهات ايجاب مى كند كه آن حضرت خود را از مواجه شدن با خطرات جدّى حفظ كند و منتظر امر خداوند متعال براى ظهور و حاكميت بخشيدن به قانون هميشه جاويد اسلام و قرآن باشد.

اينك براى روشن شدن مطلب به دو نمونه از مواردى كه زندگانى و مسئوليت حضرت مهدى(عليه السلام) با ساير ائمه(عليهم السلام)تفاوت دارد اشاره مى كنيم:

اول: احتمال خطر كشته شدن

دوم: رهايى از بيعت ستمگران

جهت اول: با توجه به اين كه حضرت مهدى(عليه السلام) آخرين امام و پيشواى معصوم از اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) است، اگر در غير وقت مناسب و قبل از حصول زمينه و شرايط براى پيروزى حتمى در اجتماع ظاهر شود، با خطر كشته شدن از طرف دشمن مواجه مى گردد. در اين صورت علاوه بر اين كه نقض غرض در تحقّق بخشيدن به اهداف انبيا(عليهم السلام) و حاكميّت دين حق بر ساير اديان لازم مى آيد، خسارت عظيم و جبران ناپذير فقدان آخرين حجت خدا را نيز به دنبال دارد. چنين خسارتى در شهادت امامان قبل از آن حضرت وجود نداشت. زيرا هر كدام از ائمه قبل از آن حضرت كه با جريان شهادت روبرو مى شد، مى دانست كه بعد از وى امام و حجت معصوم ديگرى هست و زمين خالى از حجت نمى شود; از اين رو، در صورت لزوم در راستاى انجام وظيفه تا سرحدّ شهادت در راه خدا پيش مى رفت. مانند حضرت امام حسين(عليه السلام) كه در ميدان كربلا به تنهايى در مقابل انبوه لشكريان كفر استقامت نمود و ذرّه اى انعطاف در مقابل دشمن نشان نداد. زيرا به خوبى مى دانست كه با شهادتش دشمن رسوا خواهد شد و طولى نخواهد كشيد كه مقدّمات نابودى و اضمحلال قدرت طاغوتى دشمن نيز فرا خواهد رسيد. آن حضرت مى دانست كه امام و حجت خدا پس از او، مى ماند و پرچم هدايت را به نحو عالى به دوش خواهد كشيد و در مركز حكومت ظالمانه دشمن، پايه هاى كاخ طاغوتى وى را متزلزل مى سازد. لذا در آخرين لحظات زندگانى خويش كه اسرار امامت را به فرزند عزيز و گرامى اش امام سجاد(عليه السلام)تحويل مى دهد، آن حضرت را از عاقبت كار خبر داد و امر به صبر و استقامت فرمود و موقعى كه امام سجاد(عليه السلام)خواست به يارى آن حضرت بشتابد، امام حسين(عليه السلام) به حضرت امّ كلثوم(عليها السلام) فرمودند كه او را از رفتن به ميدان باز بدار; مبادا كشته شود و زمين از آل محمّد(عليهم السلام) خالى بماند.( [37] )

امّا زندگانى امام عصر(عليه السلام) با زندگانى ساير ائمه(عليهم السلام) فرق اساسى دارد. زيرا وى بر اساس فرمايشات پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)و آباى گرامى خويش مى داند كه آخرين حجت و ذخيره خدا در زمين است و مى داند كه زمين بدون حجت خدا قابل سكونت و زندگانى نيست كه «لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت( [38] ); اگر زمين بدون امام و حجت بماند، هر آينه خراب خواهد شد».

بنابر اين، موضوع اين نيست كه امام(عليه السلام) از ترس جان و خوف از مرگ، اختفا و غيبت را انتخاب نموده باشد; بلكه وى به حكم اين كه واسطه فيض بين خدا و مخلوقات است، سزاوار است كه نقش حياتى خويش را براى تداوم فيض خداوند به مخلوقات ايفا كند و جان خويش را از هر نوع خطرى در امان بدارد تا زمينه و شرايط كافى براى محقق شدن وعده خداوند كه مى فرمايد: «وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّها»( [39] ) فراهم شود و زمين به نور وجود آن حضرت روشن گردد و كاروان بشر در پرتو هدايت و ارشاد آن بزرگوار، راه سعادت وكمال را بپيمايد و به سوى خدا هدايت شوند. آن وقت است كه به واسطه ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) دين حق بر ساير اديان غالب شده و زمين با حاكميت دين خدا، از قسط و عدل پر خواهد شد.

جهت دوم: از موارد تفاوت برنامه هاى عملى حضرت مهدى(عليه السلام) با ساير ائمه(عليهم السلام)اين است كه بر حسب آنچه از روايات استفاده مى شود، آن حضرت همانند امامان قبل از خويش كه بنابر اقتضاى زمان ناگزير از نوعى صلح و مسالمت باخلفاى زمان مى شدند، نيست. زيرا آن حضرات در مواردى ناچار مى شدند كه براى حفظ مصالح اسلام و مسلمانان از اصل تقيّه كه يك دستور العمل قرآنى است( [40] )، استفاده كنند و بدين وسيله خطرى را كه از جانب دشمن متوجه شيعيان و احياناً خودشان بود دفع نمايند. مانند موضوع حكميّت در زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) و صلح امام مجتبى(عليه السلام).

بنابر اين اگر امامان پيشين كه در جمع مردم حضور داشتند در مواردى از اصل تقيّه استفاده مى كردند و احياناً بيعت با خلفاى جور را در ظاهر مى پذيرفتند، لكن حضرت مهدى(عليه السلام) با توجه به روايات فراوانى كه از پيامبر اكرم و امامان معصوم(عليهم السلام)درباره آن حضرت و برنامه ايشان رسيده است، امكان استفاده از اصل تقيّه را ندارد. زيرا بر اساس روايات، برنامه و دستور كار آن حضرت ريشه كن كردن ظلم و فساد از روى زمين و برپا نمودن قسط و عدالت عمومى در روى زمين است. اجراى چنين برنامه همه جانبه و فراگير، قبل از فراهم شدن شرايط و مقدّمات لازم، علاوه بر اين كه ممكن نيست، مشكلات فراوانى را نيز براى مجرى آن به دنبال مى آورد. زيرا طبيعى است كه وقتى دشمن احساس كند در مقابل چنين فردى قرار گرفته است، آرام نمى گيرد و هيچ گونه تقيّه و سازشى را از وى نمى پذيرد.

ديگر اين كه برنامه و دستور كار آن حضرت، كه همان تحقق بخشيدن به حاكميت همه جانبه دستورات قرآن و اسلام است، با هيچ گونه تقيّه و سازش با قدرت هاى طاغوتى نمى سازد.

اين مطلب در روايات فراوانى به عنوان يكى از علل و اسباب غيبت و اختفاى آن حضرت بيان شده است كه وى در هنگام ظهور و قيام براى برپايى عدالت و قسط جهانى، از هيچ كس عهد و پيمانى بر گردن ندارد چنانكه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند:

«يقوم القائم وليس لأحد في عنقه عهد و لا عقد ولابيعة»( [41] ) «قائم(عليه السلام)در حالى قيام مى كند كه براى هيچ كس در گردن وى عهد و پيمان و بيعتى نيست».

شايد بتوان گفت كه منظور از چنين رواياتى ـ كه تعداد آن نيز فراوان

است ـ اين است كه در هنگام ظهور مهدى(عليه السلام) فرصت از كافران و ستمگران گرفته شده و روزگار آن ها سپرى گرديده است و هنگام آن رسيده كه آخرين حجت و ذخيره الهى در زمين با استفاده از امكانات و شرايط لازم و نيز با استفاده از امدادهاى غيبى خداوند، در راستاى تحقّق بخشيدن به اهداف انبياى الهى(عليهم السلام) قيام كند و وعده حتمى خدا را در غلبه دينِ حق بر اديان باطل محقّق سازد و زمين را براى حكومت صالحان آماده سازد و بدين وسيله آيه كريمه زير تحقّق يابد:

(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ)( [42] )

«در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم كه بندگان شايسته ام وارث حكومت زمين خواهند شد».

بنابر اين، اگر در روايات يكى از علل و اسباب غيبت، عدم عهد و پيمان و بيعت ديگران بر گردن آن حضرت بيان شده، به جهت اين است كه آن حضرت در هنگام ظهور، هيچ حكومت و قانونى را جز حكومت خدا و قوانين قرآن كريم به رسميّت نمى شناسد، بلكه حكومت خدا را بر اساس موازين و دستورات قرآن كريم جايگزين تمام حكومت هاى طاغوتى مى گرداند و جهان بشريت را تحت يك حكومت الهى كامل جمع مى كند و به سوى تكامل و سعادت دنيا و آخرت هدايت مى فرمايد.

كلامى زيبا از حضرت على(عليه السلام)

در پايان اين قسمت از بحث، مناسب است كه توجه خوانندگان محترم را به فرمايش حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه بيانگر بعضى از علل و حكمت هاى غيبت است جلب كنيم. آن جا كه حضرت به كميل بن زياد نخعى مى فرمايد:

«اللّهمَّ بلى! لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة، إما ظاهراً مشهوراً، و إما خائفاً مغموراً، لئلاّ تبطل حجج اللّه وبيّناته، وكم ذا وأين اُولئك؟ اُولئك واللّه الأقلّون عدداً، والأعظمون عند اللّه قدراً.

يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناتِهِ حتّى يودعوها نظراءهم، و يزرعوها في قلوب أشباههم.

هَجَم بهم العلم على حقيقة البصيرة، وباشروا روح اليقين، واستلانوا ما استعوَرهُ المترفونَ، واَنسوا بما استوحش منه الجاهلون، وصحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى.

اُولئك خلفاء اللّه في أرضه، و الدعاة إلى دينه، آه آه شوقاً إلى رؤيتهم!».( [43] )

«بار خدايا! چنين است كه زمين هرگز از كسى كه با حجت و دليل، قيامِ به حق نمايد و دين خدا را برپا دارد خالى نخواهد ماند; خواه اين كس ظاهر و آشكار باشد ]مانند امامان يازده گانه معصوم(عليهم السلام) [خواه در حال ترس و پنهانى ]مانند امام دوازدهم حضرت مهدى(عليه السلام)[ تا دلايل الهى و مشعل هاى فروزان خدا از بين نرود. و آنان چند نفرند و كجايند؟ به خدا سوگند كه تعداد آنان اندك و مقام و منزلتشان در نزد خدا بسى بزرگ و ارجمند است. زيرا خدا به وسيله آنان حجت ها و دلايل روشن خويش را پاسدارى مى كند، تا آن را به كسانى مانند خود بسپارند و بذر آن را در دل هاى افرادى مثل خودشان بيفشانند.

علم و دانش با بينش حقيقى به آنان رو مى آورد و آنها، روح يقين را با نهادى آماده و پاك لمس مى كنند و آنچه را دنيا پرستان هوس باز، دشوار و ناهموار شمارند، آنها براى خويش آسان و گوارا دانند و آنچه را جاهلان از آن هراسان باشند آنان بدان انس گيرند. زيرا آنان دنيا را با بدن هايى همراهى مى كنند كه ارواحشان به جهان بالا پيوسته است.

آنان در زمين، خلفاى خدا و دعوت كنندگان به دين او هستند. چقدر مشتاق و آروزمند ديدارشان هستم!»

آنچه حضرت امير المؤمنين(عليه السلام) در اين حكمت براى كميل بن زياد بيان فرموده است، جز برپيامبر اكرم و امامان معصوم بعد از آن حضرت، بر هيچ مقام و شخصيّتى منطبق نمى شود. حتى ابن ابى الحديد نيز اين جملات امام(عليه السلام) را بيانگر اعتقادات شيعه مى داند و مى گويد: «اين جمله اعتراف صريح امام نسبت به مذهب اماميه است».( [44] )

نكاتى چند از كلام حضرت على(عليه السلام)

حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين كلام ژرف و پر محتوا، نكات مهمى را بيان داشته اند كه به آن اشاره مى كنيم:

1 ـ امام(عليه السلام) قبل از هر چيز توجه جامعه بشرى ـ به خصوص مسلمانان ـ را به ضرورت مسئله امامت و رهبرى خاطر نشان فرموده و نياز مبرم جامعه اسلامى را، در هر عصر وزمان، به وجود امام واجد تمام شرايط كه از سوى خدا انتخاب شده باشد، متذكر شده و در بيانى شيوا و دعا گونه، خداوند متعال را بر صدق گفتار خود كه بيان يك حقيقت دينى و ضرورت اسلامى است گواه گرفته است كه نبايد صحنه زمين از امام و رهبرى كه بيانگر حقايق و خواسته هاى الهى است خالى بماند. زيرا اگر زمين از حجت خدا خالى بماند، دلايل الهى آسيب پذير مى شود و نشانه هاى خدا در زمين باطل خواهد شد.

2 ـ نكته ديگرى كه امام(عليه السلام) بدان اشاره فرموده اند تشريح موقعيت امامان راستين و جانشينان واقعى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)اسلام است كه در وجود خود و فرزندان معصوم آن حضرت خلاصه گرديده است. لذا حضرت بار ديگر نظر جامعه را به اين نكته توجه مى دهد كه عهده دار مقام امامت و رهبرى مسلمانان، از طرف خدا تعيين مى شود. اين امام، ممكن است به دو وجه وظيفه خطير امامت را انجام دهد و در هر حال مردم را به سوى خواست خدا هدايت نمايد و اين معنا از دو جمله مختصر و پر محتواى آن حضرت استفاده مى شود كه فرمود: «إما ظاهراً مشهوراً و إما خائفاً مغموراً». زيرا يا اين گونه است كه جامعه اسلامى بعد از پيامبر اسلام فرمايشات آن حضرت را در مورد اطاعت و فرمان بردارى از امام و رهبر واجد تمام شرايط ـ كه از سوى خدا به وسيله پيامبرش اعلان گرديده است ـ به كار مى گيرند و زمينه و شرايط براى فعاليت همه جانبه امام و حجت بعد از پيامبر فراهم مى گردد كه در اين صورت، امام زعامت مستقيم جامعه اسلامى را به دست مى گيرد و به طور ظاهر و آشكار در ميان مردم به هدايت و ارشاد آن ها مى پردازد و تمام دستورات و قوانين اسلام را مانند پيامبر اجرا مى كند و يا اين گونه است كه مردم نسبت به امام و رهبر معصوم، فرمان بردار نيستند كه در اين فرض نيز از دو حال خارج نيست:

حالت اول اين است كه گر چه امام(عليه السلام) به واسطه غصب خلافت از سوى ديگران، از آزادى برخوردار نيست، لكن تا حدّى مى تواند در جهت نشر علوم قرآن و ترويج احكام اسلام و جوابگويى به مشكلات فكرى فعاليت كند همانطورى كه هر كدام از امامان معصوم ما، مشكلات علمى و فكرى و ساير مشكلات جامعه را در حدّ امكان به نحو احسن مى گشودند.

حالت دوم اين است كه بر اثر حاكميّت زمامداران خود سر و ستمگر و نامساعد بودن زمينه و شرايط لازم براى انجام وظيفه رهبرى، امام(عليه السلام) ـ از ترس جان خود و شيعيان ـ ناگزير مى گردد كه به صورت ناشناس و پنهانى به سر برد تا زمينه و شرايط كافى براى حضور وى در جامعه فراهم شود. مانند امام دوازدهم، حضرت مهدى(عليه السلام) كه با چنين موقعيت دردناك و جانسوزى روبرو گرديد و جوّ حاكم به حدّى تيره و نامساعد بود كه امام(عليه السلام) را وادار به اختفاى از دشمن و غيبت از انظار عمومى كرد; به طورى كه بر اساس رواياتى كه در اين رابطه آمده است، شيعيان به جهت رعايت مسايل امنيّتى، حتّى از تصريح نام مبارك امام دوازدهم(عليه السلام) منع شده بودند و با رمز و اشاره درباره آن حضرت سخن مى گفتند.( [45] )

3 ـ نكته ديگرى كه از كلام حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) استفاده مى شود اين است كه امام(عليه السلام) به تعداد امامان اشاره فرموده است و با اداى سوگند، قلّت و محدوديّت امامان معصوم را خاطر نشان كرده است. اين موضوع با در نظر گرفتن روايات فراوانى كه از پيامبراكرم درباره خلفاى دوازده گانه آن حضرت آمده است تنها با عقيده شيعه اماميّه كه قائل به امامت دوازده امام هستند، منطبق مى گردد.

4 ـ آخرين نكته اى كه متذكر مى شويم اين است كه ايشان، پس از بر شمردن برترى ها و ويژگى هاى ممتازى كه در اين گروه و عدّه كم موجود است، اوصاف و صفاتى را براى آنان ذكر مى كند كه جز در پيامبران و جانشينان آنان چنين صفاتى وجود ندارد.

حضرت مى فرمايد: «اينان خلفاى خدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او هستند».

اين بيان را قرآن كريم در مورد پيامبرانى مانند داود(عليه السلام) آورده است و از وى به عنوان خليفه خدا در زمين نام برده است چنانكه مى فرمايد:

(يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ)( [46] )

«اى داود! ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم. پس در بين مردم به حق داورى كن».

از توجه به فرمايش حضرت على(عليه السلام) كه از آن افراد، به عنوان خلفاى خدا در زمين ياد مى كند و همچنين با توجه به اين نوع از آيات قرآن كريم، نكته اى كه بدان پى مى بريم اين است كه جز پيامبر گرامى اسلام و جانشينان بر حقّ آن حضرت، كه نقش رهبرى و تعليم و تربيت صحيح جامعه را بر عهده دارند، كسى ديگر نمى تواند حجت و خليفه خدا در زمين باشد.

بنابر اين، روشن شد كه مقصود على(عليه السلام) از بيان عدّه خلفا، همان امامان و پيشوايان راستين شيعه است كه مسئوليت امامت و رهبرى جامعه اسلامى از طرف خدا به وسيله پيامبر بر دوش آنها نهاده شده است.

بديهى است كسانى كه بعد از پيامبر گرامى اسلام به طور خود سرانه و بدون توجه به سفارشات آن حضرت و نصّ صريح قرآن در مورد امامت حضرت على(عليه السلام)زمام امور را به دست گرفتند، نمى توان از آنان به عنوان خليفه خدا ياد كرد. زيرا خليفه خدا كسى است كه از طرف خدا به وسيله رسولش انتخاب شده باشد. لذا اگر كسى از آنان به عنوان خليفه خدا تعبير كند بر خلاف صريح آيات قرآن عمل كرده است.

با اين بيان روشن مى شود كه مدّعيان مقام خلافت كه بعد از پيامبر در برابر اهل بيت آن حضرت تشكيل جبهه داده بودند، «خليفة اللّه» نبودند. زيرا هيچ گونه نصّ و دليلى كه حاكى از خليفة اللّهى آنان باشد از طرف خدا و رسول، اعلام و ارائه نگرديده است. همين طور آنان خليفه مردم هم نبودند; زيرا در موقع انتخاب آنان به آراى عمومى مراجعه نشده بود و كسانى كه از آنان به عنوان خليفه ياد كردند اولا از خودشان بودند مثل اين كه عمر دست به پشت دست ابى بكر زد و از او به عنوان خليفه ياد كرد و ثانياً تعداد آنها در آغاز كار به اندازه تعداد انگشتان يك دست هم نبود. زيرا طبق شواهد تاريخى، آغاز كار، بيعت فقط توسّط ابو بكر و عمر و ابو عبيده جرّاح (گوركن) انجام گرفت.( [47] ) به همين جهت چنين انتخابى هيچ جنبه قانونى ندارد و هيچ يك از مسلمانان نبايد آن را بپذيرند.

اين موضوع را ما مى توانيم از سخنان گهر بار حضرت شاه ولايت، مولانا اميرالمؤمنين على(عليه السلام) استفاده كنيم; آن حضرت مى فرمايد:

«واعجباه! أتكون الخلافة بالصحابة ولاتكون بالصحابة والقرابة».

«چه شگفت آور است! آيا رسيدن به خلافت، تنها با نام و نشان صحابى داشتن روا است; امّا با نام و نشان صحابى داشتن و قرابت و خويشاوندى پيامبر روا نيست».

در همين راستا، حضرت خطاب به غاصبين خلافت فرمود:

فإن كنت بالشورى ملكتَ اُمورهم

فكيف بهذا والمشيرون غيّب

وإن كنت بالقربى حججْت خصيمهم

فغيرك أولى بالنبىّ وأقرب( [48] )

«امّا اين كه مى گويى مردم به تو رأى دادند و جماعت از خلافت تو راضى بودند، درست نيست. زيرا بسيارى از صحابه هنگام رأى گيرى حضور نداشتند. پس چگونه بيعت منعقد شد و رأى گيرى به عمل آمد؟! امّا اين كه مى گويى از نزديكان پيامبر و خاندان او هستى، بدان كه غير تو (يعنى: من كه على هستم) از تو به پيامبر نزديك تر است».

4 ـ امتحان مردم

يكى ديگر از مصالح و حِكَمتهاى غيبت امام عصر(عليه السلام) آزمايش و امتحان شيعيان است. زيرا بر اساس آنچه از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود، امتحان و آزمايش بندگان يكى از سنّت هاى الهى است كه همواره بوده و هست. قرآن كريم مى فرمايد:

(اَلّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا)( [49] )

«خداوند كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش و امتحان كند كه كدام يك ا شما بهتر عمل مى كنيد».

امتحان، وسيله اى است براى ظهور كمالات و استعدادهاى درونى انسان كه شخصيت افراد و درجه ايمان و صبر و استقامت آن ها را در مقام اطاعت از اوامر خداوند و رسول او روشن مى كند.

آزمايش دوران غيبت، سخت ترين آزمايش ها

چنانكه از روايات و اخبار استفاده مى گردد، امتحان و آزمايش به وسيله غيبت امام(عليه السلام) به چند جهت از شديدترين امتحان ها است:

جهت اول: اين كه، از رواياتى استفاده مى شود كه مؤمنين و افرادى كه در زمان غيبت آن حضرت به سر مى برند از حيث درجه و مقام بر كسانى كه در زمان حضور پيامبر و ساير ائمه(عليهم السلام) بودند برترى دارند. لازمه اين برترى و موقعيّت، شدّت و سختى امتحان آنها است كه به واسطه طولانى شدن غيبت امام و حجت خدا، متوجه آنان مى شود; لكن آنان ذرّه اى شكّ و ترديد به خودشان راه نمى دهند و با اخلاص كامل بر اعتقاد به امامت آن حضرت ثابت و استوار مى مانند.

چنانكه حضرت على(عليه السلام) از پيامبر نقل مى كنند كه خطاب به وى فرمود:

«يا علىّ، واعلم أنّ أعجب الناس إيماناً و أعظمهم يقيناً قوم يكونون في آخرالزمان لم يلحقوا النبىّ وحجبتهم الحجّة، فآمنوا بسواد على بياض».( [50] )

«اى على! بدان كه عجيب ترين افراد از جهت ايمان و بزرگىِ يقين، قومى هستند كه در آخر الزمان به سر مى برند. زيرا آنان، در عين حال كه پيامبر را ملاقات نكرده اند و امام و حجت خدا نيز از آن ها محجوب و غايب است، به وسيله سياهى ها و خطوطى كه در كاغذها مانده است، ايمان آورده اند».

در روايت ديگرى ابن عباس از پيامبر اكرم نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

«على بن ابى طالب(عليه السلام) امام و جانشين من بر امت من است. از فرزندان على است همان قائم منتظرى كه زمين را از قسط و عدل پر مى كند همان طورى كه از جور و ستم پر شده باشد».

آنگاه حضرت فرمودند:

«والّذي بعثني بالحقّ بشيراً انّ الثابتين على القول به في زمان غيبته لأعزّ من الكبريت الأحمر».

«سوگند به خدايى كه مرا به حق مبعوث داشت و بشارت دهنده قرار داد، كسانى كه در زمان غيبت آن حجت خدا بر قول و اعتقاد به امامت وى ثابت بمانند از طلاى سرخ ـ يا ياقوت سرخ ـ كمياب ترند!»

جابر بن عبد اللّه انصارى بلند شد و عرض كرد: «آيا براى قائم(عليه السلام)غيبتى است؟»

حضرت فرمود:

«آرى، به خدا سوگند! «وَلُِيمَحّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكافِرِينَ»( [51] ); تا خداوند بندگان با ايمان را خالص گرداند و امتحان كند و كافران را نيست و نابودگرداند».( [52] )

دشوارى حفظ ايمان در دوران غيبت

جهت دوم: اين كه، پيشامدهاى ناگوار و دگرگونى هايى كه در دوران طولانى غيبت رخ مى دهد، مردم را نيز متحوّل و دگرگون مى سازد به طورى كه حفظ ايمان و استقامت در راه آن، بسيار سخت و دشوار است كه حتّى امامان پيشين نيز، جامعه شيعه را در جريان آن قرار داده اند و آن ها را از سختى ها و مشكلاتى كه در راستاى حفظ ايمان در زمان غيبت متوجّه آنان مى شود، خبر داده اند.

حضرت صادق(عليه السلام) فرمود:

«إنّ لصاحب هذا الأمر غيبة، المتمسّك فيها بدينه كالخارط للقتاد ـ ثمّ قال هكذا بيده ـ ثم قال: فأيّكم يمسك شوك القتاد بيده؟ ثمّ أطرق مليّاً، ثمّ قال: إنّ لصاحب هذا الأمر غيبة، فليتّق اللّه عبد و ليتمسّك بدينه».( [53] )

«كسى كه بخواهد در زمان غيبت صاحب الأمر(عليه السلام) به دين خود چنگ بزند و به لوازم ديندارى ملتزم باشد، مانند كسى است كه بخواهد با كشيدن دست، خارهاى درخت قتاد را بكَند. سپس حضرت فرمودند: كدام يك از شما مى تواند خارهاى درخت قتاد را با دست بگيرد؟

بعد فرمودند: به درستى كه براى صاحب اين امر، غيبتى است كه بايد بنده خدا، تقوا و پرهيز كارى را پيشه خود سازد و به دينش چنگ زند».

آرى! در دوران اندوهناك غيبتِ آخرين حجّت و ذخيره خدا در زمين، ظاهر فريبنده امور دنيوى، يكى پس از ديگرى، جلوه گر مى گردد و دل افراد را فريفته و اسباب گوناگون گناه و معصيت، بيش از پيش فراهم شده و در دسترس همه قرار گيرد. بساط لهو و لعب، غنا و نوازندگى و طرب، همه جا گسترده مى شود و با اختلاط و امتزاج هاى نامشروع مرد و زن، زمينه بيشترى براى دسترسى به گناه فراهم مى گردد. علاوه بر آن، قدرت هاى طاغوتى و غير دينى نيز در افزايش گناه و معصيت تأثير فراوان دارند. در آن دوران، دينداران حقيقى به ظاهر، ذليل، و بلهوسان نابكار به ظاهر، عزيزند; امر به معروف و نهى از منكر فراموش، و انجام منكرات در هر كوى و برزن متداول و مرسوم مى گردد.

بنابر اين بايد گفت كه ديندارى، سخت و مشكل است. لذا عظمت افرادى كه در شرايط سخت و دشوار غيبت، دين خود را حفظ كنند و بر اعتقاد به امامت حضرت مهدى(عليه السلام) ثابت و استوار بمانند، روشن مى شود. اميد آن كه خداوند ما را از ثابت قدمان بر اعتقادات صحيح اسلامى و امامت ائمه معصومين(عليهم السلام) قرار دهد و مقدّمات ظهور حضرت را فراهم فرمايد.

وسوسه هاى فكرى و اعتقادى در زمان غيبت

جهت سوم: جهت ديگرى كه امتحان و آزمايش شيعيان را در زمان غيبت دشوار مى كند، وسوسه هاى فكرى است كه متوجه شيعيان مى شود و احياناً بعضى از آن ها را دچار شك و ترديد مى كند.

دشوار بودن مسئله از اين جهت، به قدرى درد آور است كه طبق بعضى از روايات، وقتى امام صادق(عليه السلام) موقعيّت شيعيان زمان غيبت را ملاحظه مى كردند، آنچنان ناراحت و اندوهناك و گريان شدند كه اصحاب آن حضرت، شگفت زده و متحيّر گشتند. چنانكه از سدير صيرفى نقل شده كه گفت: در موقعى كه حضرت امام صادق(عليه السلام) مسئله غيبت را متذكّر شدند، به قدرى ناراحت و گريان بودند كه عقل از سر ما پريد و از ناله هاى هولناك آن حضرت قلب هاى ما به فغان و خروش آمد.

آنگاه وقتى از حضرت، علّت ناراحتى و اندوهشان سؤال شد، فرمود:

«وقتى گرفتارى هاى شيعيان را در زمان غيبت ملاحظه مى كنم و مى بينم كه بسيارى از آنان از دين و عقيده خودشان برگشته اند، اين چنين ناراحت مى گردم و حزن و اندوه برمن غالب مى شود.

فأخذتني الرقّة، واستولت علىّ الأحزان».( [54] )

آيا در زمان غيبت همه شيعيان دچار شكّ و ترديد مى شوند؟

اينك در اين جا سؤالى مطرح است و آن اين كه آيا به واسطه طولانى شدن غيبت امام عصر(عليه السلام) همه شيعيان دچار شكّ و ترديد نسبت به آن حضرت مى شوند؟

در پاسخ اين پرسش بايد بگوييم: چنانكه از روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه معصومين(عليهم السلام) استفاده مى شود، چنين نيست كه تمام شيعيان دچار شكّ و ترديد شوند. زيرا شواهد تاريخى نيز نشان مى دهد كه معمولا در مسايل اعتقادى و ايمان به خدا و پيامبران الهى، گر چه در مواردى تعداد زيادى از دين و اعتقادات صحيح منحرف مى شدند، لكن چنين نيست كه به طور كلّى در همه افراد، ارتداد حاصل شود و همگان به انحراف كشيده شوند; بلكه هميشه عدّه اى ـ اگر چه اندكى از آنها ـ بر دين و اعتقادات صحيح باقى مى مانند.

قرآن كريم اين حقيقت را در ماجراى طالوت و جالوت بيان مى كند و مى فرمايد:

(فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَر فمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَمَن لَمْ يَطْعَمهُ فَإنَّه مِنّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرفَةً بِيدِهِ فَشرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَليلا مِنْهُمْ فَلَمّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالوا لاطَاقَةَ لَنا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ أَنَّهُم مُلاقُوا اللّهِ كَمْ مِن فِئَة قَليلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرةً بِإذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابرِينَ * وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرنا عَلَى الْقَومِ الكَافِرِينَ * فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُم بِبَعض لَفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلِكنَّ اللّهَ ذُوفَضْل عَلَى الْعالَمِينَ).( [55] )

«هنگامى كه طالوت سپاهش را با خود برد، به آنان گفت: خداوند شما را به وسيله نهر آبى آزمايش مى كند; هر كس از آن بنوشد، از من نيست و هر كس جز يك پيمانه ننوشد، از من است كه جز عدّه كمى همه از آن نهر نوشيدند. آن گاه افرادى كه از بوته آزمايش به سلامتى بيرون آمدند، وقتى از نهر گذشتند از كمى افراد و نفرات خود ناراحت شدند و گفتند: «ما توانايى مقابله با نيروهاى جالوت را نداريم».

آنان كه مى دانند خدا را ملاقات خواهند كرد، با قدرت ايمان و تكيه بر يارى خداوند گفتند: «چه بسيار گروه هاى كوچكى كه به فرمان و يارى خدا بر گروه هاى بزرگ و عظيمِ دشمن غلبه يافتند و پيروز گرديدند. زيرا خداوند با صبر پيشگان است».

سپس همان گروه اندك، امّا با ايمان، در مقابل سپاهيان انبوه جالوت به استقامت پرداختند و گفتند: «پروردگارا! پيمانه صبر و استقامت را بر ما فرو ريز و ما را در مقابل دشمن ثابت قدم دار و ما را بر كافران، ظفر و پيروزى عنايت فرما».

آن ها به فرمان خدا سپاه دشمن را به هزيمت و فرار واداشتند و داود، جالوت را كشت و خداوند، حكومت و دانش را به وى بخشيد و آنچه خواست به او تعليم داد. و اگر خدا بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر، دفع نمى كرد، زمين پر از تباهى و فساد مى شد، لكن خداوند نسبت به جهانيان لطف و احسان مى نمايد».

با توجه به مفهوم آيات كريمه و روايات اهل بيت(عليهم السلام) جواب پرسش فوق بيشتر روشن مى شود. زيرا درست است كه طولانى شدن غيبت، در روحيه و افكار و احياناً اعتقادات مردم تأثير مى گذارد، لكن موجب نمى شود كه تمام معتقدين به امامت امام غايب(عليه السلام) در عقيده و اعتقاد خود سست شوند، بلكه مؤمنين و معتقدينى هم وجود دارند كه امتداد غيبت، ذرّه اى در ايمان راسخ آنان خلل وارد نمى كند چنانكه احاديث فراوانى نيز مؤيّد اين معناست كه نمونه اى از آنها را ذكر مى كنيم:

عن أبي عبد اللّه(عليه السلام) قال: «أقرب ما يكون العباد من اللّه عزّوجلّ و أرضى ما يكون عنهم إذا افتقدوا حجّة اللّه عزّوجلّ، فلم يظهر لهم و لم يعلموا بمكانه، و هم في ذلك يعلمون أنّه لم تبطل حجج اللّه ]عنهم و بيّناته [فعندها فتوقّعوا الفرج صباحاً و مساءً، وإنّ أشدَّ ما يكون غضب اللّه تعالى على أعدائه إذا افتقدوا حجّة اللّه فلم يظهر لهم، و قد علم أنّ اوليائَه لايرتابون، ولو علم أنّهم يرتابون لما غيّب عنهم حجّته طرفة عين، ولايكون ذلك إلا على رأس شرار الناس».( [56] )

«از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند: «بهترين زمان قرب بندگان به خدا و بهترين زمان رضايت و خشنودى خداوند از آن ها، زمانى است كه آن ها حجت خدا را در ميان خود نيابند و مكان وى را ندانند و در عين حال، مى دانند كه حجت و برهان خداوند باطل نمى شود. و زمين از حجت خالى نمى ماند). در اين هنگام است كه بايد شما شيعيان هر صبح و شام، منتظر فرج امام(عليه السلام)باشيد. شديدترين زمان غضب خدا بر دشمنانش نيز، زمان غيبت حجت او است. خداوند مى داند كه بندگان واقعى وى به جهت غيبت حُجّتش، دچار شكّ و ترديد نمى شوند. زيرا اگر چنين بود، خدا لحظه اى حجت خود را از بندگانش غايب نمى فرمود و اين امر (مسئله غيبت) نمى باشد مگر به خاطر شريرترين افراد مردم».


پى ‏نوشتها

[1] ـ كافى، ج 2، ص 20.

[2] ـ همان، ج 1، ص 377.

[3] ـ سوره حديد، آيه 25.

[4] ـ (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) سوره توبه، آيه 33

[5] ـ ينابيع المودة، ص 447; الزام الناصب، ج 1، ص 187; غاية المرام، ص 43 ح 692.

[6] ـ سوره توبه، آيه 33.

«او كسى است كه پيامبر را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند».

[7] ـ فقال: واللّه، ما أنزل تأويلها بعد، قلت: جعلّت فداك، و متى ينزل؟ قال: حتّى يقوم القائم إن شاء اللّه، فإذا خرج القائم لم يبق كافر و لا مشرك إلاّ كره خروجه، حتّى لوكان كافر أو مشرك في بطن صخرة لقالت الصّخرة: يا مؤمن، في بطني كافر أو مشرك فاقتله، قال فينحيّه اللّه فيقتله».; بحارالانوار، ج 51، ص 60.

[8] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 148.

[9] ـ جمال الاسبوع، سيد بن طاووس، ص 521، به نقل از مكيال المكارم، ج 2، ص 80.

[10] ـ «خداوندا! به وسيله او بلادت را آباد و بندگانت را زنده گردان»; مفاتيح الجنان، دعاى عهد.

[11] ـ سوره طه، آيه 50.

[12] ـ سوره بقره آيات 129 ـ 151 و سوره جمعه آيه 2.

[13] ـ سوره سجده، آيه 24.

[14] ـ تفسير برهان، ج 3، ص 289.

[15] ـ سوره احزاب، آيه 21.

[16] ـ اشاره به آيه شريفه (إنّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بأنفسهم)

سوره رعد، آيه 11.

[17] ـ سوره آل عمران، آيه 31.

[18] ـ براى اطلاع بيشتر در اين زمينه به قرآن و تفاسير مراجعه شود.

[19] ـ بحارالانوار، ج 52، ص 90.

[20] ـ «و زمين به نور پروردگارش روشن گردد». سوره زمر، آيه 69.

[21] ـ قال: ربّ الأرض يعني: إمام الأرض.

قلت: فإذا خرج يكون ماذا؟ قال: إذاً يستغنى الناس عن ضوء الشمس و نور القمر و يجتزون بنور الإمام

تفسير برهان، ج 4، ص 87.

[22] ـ سوره انشقاق، آيه 19.

[23] ـ كمال الدين، ج 2، ص 480، ح 6.

[24] ـ بحارالانوار، ج 52، ص 91، ح 4.

[25] ـ بحارالانوار، ج 52، ص 91، ح 4.

[26] ـ سوره نساء، آيه 157.

[27] ـ سوره هود، آيه 37.

[28] ـ كمال الدين، ص 352; بحارالانوار، ج 51، ص 219، ح 9، البته اين روايت طولانى است و در اينجا ترجمه قسمتى از آن را ذكر كرديم.

[29] ـ عن سعيد بن جبير قال: سمعت سيّد العابدين علي بن الحسين(عليهما السلام) يقول: «في القائم  منّا سنن من سنن الأنبيا(عليهم السلام); سنّة من آدم و سنّة من نوح و سنّة من إبراهيم، و سنّة من موسى و سنّة من عيسى و سنّة من أيّوب و سنّة من محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم).

فأمّا من آدم و من نوح فطول العمر، و أمّا من إبراهيم فخفاء الولادة و اعتزال الناس، و أما من موسى فالخوف و الغيبة، و أمّا من عيسى فاختلاف الناس فيه، و أمّا من أيّوب فالفرج بعد البلوى، و أمّا من محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) فالخروج بالسيف».

بحارالانوار، ج 51، ص 217، ح 4.

[30] ـ كمال الدين، ص 135.

[31] ـ نهج البلاغه، خطبه 150.

[32] ـ زيارت آل ياسين.

[33] ـ سوره شعرا، آيه 21.

[34] ـ كمال الدين، ص 342.

[35] ـ همان، ص 343; بحارالانوار، ج 52، ص 97، ح 18.

[36] ـ سوره آل عمران، آيه 54.

[37] ـ منتهى الآمال، ص 281.

[38] ـ اصول كافى، ج 1، ص 179، ح 10.

[39] ـ سوره زمر، آيه 69.

[40] ـ اشاره به آيه شريفه «لايتّخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه في شيء إلاّ أن تتّقوا منهم تقية; مؤمنين با كافرين پيوند دوستى برقرار نكنند . . . مگر در صورتى كه خوف و ترس از ناحيه دشمن آنان را تهديد كند. و غالب مفسّرين از اين آيه اصل تقيّه را استفاده كرده اند» مى باشد.

سوره آل عمران، آيه 28.

[41] ـ اصول كافى، ج 1، ص 342.

[42] ـ سوره انبيا، آيه 105.

[43] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.

[44] ـ شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 351.

[45] ـ درباره صدور اين روايات و بحث و بررسى آنها دانشمندان بزرگ شيعه كتاب هاى زيادى را نوشته اند. در اين باره به كتاب ارزشمند «الذريعه، ج 10» مراجعه كنيد.

[46] ـ سوره ص، آيه 26.

[47] ـ شرح اين ماجرا را بايد از كتب مفصّلى كه در اين موضوع نوشته شده جستجو كرد. به كتاب عبقات الانوار، مير حامد حسين هندى(رحمه الله) و بحارالانوار، علاّمه مجلسى(رحمه الله) و ساير كتب مربوطه مراجعه شود.

[48] ـ نهج البلاغه صبحى صالح، حكمت 190; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 416، حكمت 185.

[49] ـ سوره مُلك، آيه 2.

[50] ـ كمال الدين، ص 288، ح 8.

[51] ـ سوره آل عمران، آيه 141.

[52] ـ كمال الدين، ص 287، ح 7.

[53] ـ اصول كافى، ج 1، 335، ح 1; كمال الدين، ص 346.

[54] ـ كمال الدين، ص 353 و 354.

[55] ـ سوره بقره، آيات 249 ـ 251.

[56] ـ كمال الدين، ص 337، ح 10.