حديث قبل از ميلاد

سيد مجتبى بحريني

- ۱ -


مقدمه

السلام على المهدى الذى وعد الله عز وجل به الامم ان يجمع به الکلم ويلم به الشعث ويملا به الارض قسطا وعدلا ويمکن له وينجز به وعد المومنين فرازى از زيارت سرداب جلالت انتساب(1) درود بر مهدى، همان که خدى عز وجل امت ها را به او وعده داده، وعده داده که کلمه هى مختلف را به وسيله او گرد آورد - محور کلمه حق او باشد وپراکندگى را به برکت او برطرف نموده - وهمه تفرقه ها به يمن مقدم او به وفاق مبدل گردد - وزمين را به کف با کفايت او از عدل وداد پر کند، وبرى او متمکن وپا بر جا سازد، وبه وسيله او به وعده اهل ايمان وفا نمايد.

سلامى چو بوى خوش آشنائي   بر آن مردم ديده روشنائى.(2)

اللهم طال الانتظار، وشمت منا الفجار، وصعب علينا الانتصار. جمله ى از دعى سرداب مقدس(3) بارالها، انتظار به طول انجاميد، وزشتى آوران ونااهلان در مقام شماتت وسرزنش، بر آمدند، ويارى خواهى وغلبه جوئى بر ما دشوار شد.

مرا که بر سر کويت سگ وفا دارم
بدان هوس که سر وقت من رسى روزي
چو باد خوش دل از آنم که هر کجا هستم
اى غائب از نظر که دل زار جوى تو است
ما را در انتظار تو ديگر شکيب نيست
  ز در مران که در اين باب کارها دارم
ز پا فتاده ام ودست بر دعا دارم
تو را که سرو روان منى هوا دارم.(4)
مژگان چشم غم زدگان فرش پى تو است
جان جهان بيا که جهان از برى تو است

مولى ما

آتش عشق تو در سينه نهفتن تا کى؟
طعنه ز اغيار تو اى يار شنفتن تا کى؟
چهره بگشاى که رخسار تو ديدن دارد
  همه شب از غم هجر تو نخفتن تا کى؟
روى ناديده، واوصاف تو گفتن تا کى؟
سخن از لعل تو اى دوست شنيدن دارد.(5)

پيشگفتار

حمد ايزد يکتا را، سپاس قادر توانا را، ثنا دادار جهان آرا را، درود خاتم پيامبران را وتحيت وسلام خاندان رسالت را، خصوصا خاتم آنان حضرت اباصالح المهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف). نمى دانم با چه زبانى سپاس حق به جا آورده وبا چه بيانى شکر اين نعمت گذارم. که لطف خدى لطيف وعنايت اولياء گراميش چند سالى است رفيقم گشته وموفق به نوشتن سطور وفراهم آوردن نوشتارى نسبت به امام عصر حضرت حجه بن الحسن العسکرى عليهم السلام - آن هم مناسب با نقص خود نه متناسب با کمال آن وجود مقدس - شده ام، با اينکه هيچ لياقت وقابليتى از اين سو نبوده ونيست، هر چه بوده وهست فضل عظيم ولطف عميم آن سو است. آرى هر چه هست از آن ناحيه است که ناحيه، فقط آن ناحيه مقدسه است وديگر هيچ نيست.

اى فروغ حسن ماه از روى رخشان شما
عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمده
دور دار از خاک وخون دامن چو بر ما بگذري
اى شهنشاه بلند اختر خدا را همتي
  آب روى خوبى از چاه ز نخدان شما
بازگردد يا بر آيد؟ چيست فرمان شما
کاندرين ره کشته بسيارند قربان شما
تا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شما.(6)

بارى دو کتابى که به عناوين: سوگند به نور شب تاب (شرح دعاى شب نيمه شعبان) وسلام بر پرچم افراشته (شرح سلام هاى زيارت آل يس) تقديم حضور دوستان حضرتش شد، از دو جهت ادامه اين مسير وتکاپوى اين طريق را فراهم آورد که يکى نسبت به خودم بود وديگرى راجع به ديگران، اما آنچه به خودم مربوط مى شود اينکه: فکر مى کردم در دنيا هر کس به چيزى تعلق وبستگى پيدا کرده ويا به کسى دل سپرده پيوسته مى خواهد به هر نحوى که ممکن است با آن دل داده اش سخن بگويد واز او حرف بشنود، همه جا او را مطرح کند، همه را به او متوجه سازد وپيوسته با او در تماس وارتباط باشد. گويا هستى برى او خلاصه در آن محبوب مى شود ووجود براى او معنائى جز آن عزيزش ندارد. اين نوشته ها براى نويسنده چنين وضعى داشته ودارد. آخر جانانى داريم در پس پرده غيبت، دل داده ى داريم در زندان عزلت، نازنين يارى داريم در بدر ديار غربت، آقا ومولائى داريم آواره بيابان هجرت، ماهى داريم در چاه وحدت وامامى داريم ماموم مشيت.

راهى به او نداريم، نشانى از او نمى دانيم واز جايگاهش با خبر نيستيم. ليت شعرى اين استقرت بک النوى، بل ى ارض تقلک او ثرى ابر ضوى ام غيرها ام ذى طوى؟ جمله ى از دعى شريف ندبه(7)  باشد که اين اوراق وصفحات واين خطوط وسطور، نامه ى باشد به ديار يار ووسيله ارتباطى با آن گرامى تر از جان، که به او رواست اين چنين نامه نوشتن وخامه بر گرفتن.

قلم بتراشم از هر استخوانم
بگيرم کاغذى از پرده دل
  مرکب گيرم از خون رگانم
که بنويسم به يار مهربانم.(8)

اما آنچه مربوط به دگران مى شد اينکه: مى ديدم گوشه وکنار جمعى از آنچه آورده ايم ياد مى کنند وبه اين وسيله به ياد آن يادگار ووارث همه سلف صالح مى افتند پس چه بهتر که تا توانى هست توان را در اين راه کار گرفته، از جان مهرشان نوشيده ودر قالب کلمات وترسيم خطوط وسطور جرعه ى از باده ودادشان در کام دل دوستان فرو ريزيم.

لى حبيب عربى مدنى قرشي
فهم رازش نکنم او عربى من عجمي
ذره وارم به هوادارى او رقص کنان
صفت باده عشقش ز من مست مپرس
مصلحت نيست مرا سيرى از آن آب حيات
گر چه صد مرحله دور است ز پيش نظرم
  که بود درد وغمش مايه شادى وخوشى
لاف عشقش چه زنم او عربى من حبشى
تا شد او شهره آفاق به خورشيد وشى
ذوق اين مى نشناسى به خدا تا نچشى
ضاعف الله به کل زمان عطشى
وجهه فى نظرى کل غداه وعشى.(9)

اميد است مستى باده محبت وشور ووجد جام مهرشان هر چه زودتر پيوند به سبوى وصالشان پيدا کند وکام دل تشنگان باديه هجران وخستگان بيداء غيبتشان دردى کش عصر ظهورشان گردد.

از باده وصل خود ما را بچشان جامي
گفتى ز کفم دردى از درد بيا شامي
  ما را نبود جانا غير از تو دل آرامى
ى درد توام درمان در بستر ناکامى

وى ياد توام مونس در گوشه تنهائى.(10)

در نظر است به لطف حق متعال وعنايت حضرت صاحب الامر عليه السلام در اين نوشتار آنچه مربوط به قبل از ولادت آن وجود مقدس است بياوريم ولذا آن را حديث قبل از ميلاد ناميديم تا اگر توفيق رفيق گردد، دو نوشته ديگر يکى حديث شب ميلاد وديگرى حديث بعد از ميلاد پى در پى فراهم آيد. لازم به تذکر است هر چند در اين زمينه سخن بسيار گفته اند وتاليف فراوان آورده اند وخدمات همگى منظور نظر آن وجود مقدس بوده ومورد سپاس وتقدير است ولى (کم ترک الاول للاخر) اميد است اين سطور حاوى نکات ودقائقى باشد که جايگاه خاص خود را همانند دو نوشته گذشته پيدا کند.

اين مجموعه از سه قسمت تشکيل مى شود:

1 - نويد ميلاد وبشارت مولود

2 - تفسير وتاويل يک آيه

3 - حديث قبل از ميلاد.

نيمه شب پنجشنبه - بيستم شعبان المعظم 19/ 9/ 1377 - 1419

مشهد مقدس - سيد مجتبى بحرينى.

نويد مولود وبشارت ميلاد

يکى از خصائص مولود نيمه شعبان که از آغاز عالم تا پايان آن کسى آن خصوصيت را نداشته، ندارد ونخواهد داشت، بشارت هائى است که از ابتداء آفرينش نسبت به ميلاد حضرتش وآنچه متعلق به اوست داده شده است. در ابتداء امر ممکن است اين ادعا قدرى در نظر سنگين ويا بدون دليل وخالى از برهان جلوه کند وفورا اين تصور پيش آيد که نويدهى فراوان از آغاز عالم برى نوع انبياء واولياء بوده است به خصوص نسبت به اجداد طاهرين وآباء گرامى حضرتش، ولى با توضيحى که مى آوريم، اختصاص اين امر به آن وجود مقدس (با اين کم وکيف) روشن شده ومطلب با دليل وهمراه با گواه وشاهد جلوه مى کند. توضيح اينکه: در طول تاريخ بشارت هى بسيارى نسبت به انبياء واولياء رسيده است ونوعا هر پيامبرى مبشر رسول بعد از خود بوده است، آدم بشارت شيث مى دهد، شيث از ادريس سخن به ميان مى آورد، ادريس به نوح رهنمون مى شود ونجى الله بشارت ابراهيم مى دهد، خليل خدا از پيامبران بعد وهمه آنها نويد نقطه ختميه رسالت را مى دهند در قرآن شريف صريحا نويد عيسى بن مريم نسبت به پيامبر خاتم آمده است: (ومبشرا برسول يأتى من بعدى اسمه احمد)(11) من عيسى بشارت دهنده هستم به رسولى که بعد از من خواهد آمد ونامش احمد است. همچنين نسبت به اوصياء رسول اکرم صلى الله عليه وآله وسلم بشارت ها ونويدهى بسيار رسيده است. همه اين ها درست وجى هيچ ترديدى در آنها نيست. ولى آنچه ما مى گوئيم وادعا کرده وبرهان هم با آن همراه داريم اين است که: در عالم خلقت فقط يک وجود مقدس است. در بوستان آفرينش فقط يک سرو ناز است،

يکى درخت گل اندر فضى خلوت ما است   که سروهى چمن پيش قامتش پستند.(12)

در گلستان هستى فقط يک گل است در آسمان وجود فقط يک ستاره است ودر جمع همه عناصر فقط يک عنصر است که از حق متعال جل جلاله تا حضرت عسکرى عليه السلام واز آغاز عالم تا نزديک طلوع فجر نيمه شعبان سال 255 هجرى پيوسته بشارت ولادت ونويد آمدن او داده شده است. اين کمال شخص ثانى وشخصيت دوم ندارد، ونسخه ى برابر با اين اصل نمى شناسيم، نسخه منحصر به فرد است وسر مطلب هم روشن.

زيرا آن وجود مقدس وآن فيض اقدس، مقام خاتميت دارد. خاتم الائمه است. خاتم الاوصياء است. وبه عبارت ديگر انبياء واوصياء قبل از آن حضرت هم مبشر بوده اند وهم مبشر. بشارت داده شده پيشينيان خود بوده اند وبشارت دهنده نسبت به بعد از خود. در اين ميان تنها کسى که فقط مبشر است ومبشر نيست اوست، او فقط بشارت داده شده است، چون بعد از او کسى نيست که او بشارتش را بدهد. همه گفته اند او مى آيد ولى او نگفته کسى مى آيد. آخر او خط آخر است. وآخر خط. با اين خصوصيات وبا اين کم وکيف نويد وبشارت ديگرى را نمى شناسيم. اينک که حدود ادعا روشن شد ومرز اين خصوصيات را شناختيم برى اينکه آنچه آورديم همراه با گواه وشاهد ومقرون به برهان ودليل باشد به اين احاديث توجه کنيم ودر مضامين ومحتوايش دقت داشته باشيم.

خداوند متعال نويد مى دهد:

در شب معراج حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه وآله وسلم را سير داده وسفر بردند واو را از سدره المنتهى گذرانده وبه حجب نورى رساندند.

در ليله الاسراء وشب اسرار
به سبحان الذى اسرى ترانه
  شب آن معراجى عرش آشيانه
فراز بارگاه عرش بنشست

ز جام لى مع الله گشت سرمست.(13)

آرى در محفلى که:

چون از سر سدره بر گذشتي
سبوح زنان عرش پايه
از حجله عرش بر پريدي
خرگاه برون زدى ز کونين
  اوراق حدوث در نوشتى
از نور تو عرش کرده سايه
هفتاد حجاب را دريدى
در خيمه خاص قاب قوسين.(14)

از جمله مطالبى که در آن خلوت سرى ناز وسراپرده اعزاز، خدى واحد احد، با حبيبش محمد احمد صلى الله عليه وآله وسلم فرمود اين بود: وبالقائم منکم اعمر ارضى بتسبيحى وتقديسى وتهليلى وتکبيرى وتمجيدى. بوسيله قائم شما زمينم را به تسبيح وتقديس وتهليل وتکبير وتمجيدم آباد مى کنم، وبه وسيله او زمين را از دشمنانم پاک مى سازم ودر اختيار اوليائم قرار مى دهم وبه وسيله او کلمه کافران وسخن ملحدان را پست نموده وگفته خودم را برترى بخشم به وسيله او شهرها وبندگانم را به علمم حيات بخشيده وگنجينه ها وذخائر را برى او ظاهر ساخته وبه اراده ام او را به اسرار ضمائر مطلع سازم وبرى اعلان دين وتحقق فرمانم او را به فرشتگانم کمک دهم، اينست ولى من به حق، ومهدى بندگانم به صدق وراستى. ذلک ولى حقا ومهدى عبادى صدقا.(15) در همان شب است که اين مولود موعود واين کلمه محمود وحجت معبود را در هاله ى از نور همراه با حبور وسرور، به جد امجدش پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله وسلم نشان دادند. در حالى که در وسط انوار خاندان رسالت عليهم السلام همانند کوکب درى وستاره روشنى درخشش داشته وبه پا خاسته. چون رسول خدا جويا مى شود: من هولاء؟ اينان کيانند؟ جواب آيد: هولاء الائمه وهذا القائم محلل حلالى ومحرم حرامى وينتقم من اعدائى يا محمد احببه فانى احبه واحب من يحبه.(16)

اينان ائمه وپيشوايان هستند واين قائم وبپاخاسته (در جمع آنان) کسى است که حلال مرا حلال بدارد وحرام مرا حرام گرداند. (ضامن اجراى احکام وقوانين من باشد) وانتقام از دشمنانم بگيرد. ى محمد او را دوست بدار که من او را دوست دارم ودوست مى دارم هر که او را دوست بدارد. چه جمله نويد بخشى وچه سخن سرور آفرينى. چقدر آن مولود موعود وقائم معهود مورد علاقه ومحبت پروردگار است که خدا دوستان او را هم دوست دارد. آرى (لاجل عين الف عين تکرم) به خاطر يک ديده به هزار ديده با ديده احترام مى نگرند. مهدى من، قائم به امر من، آن قدر تو را دوست دارم که در هر دلى مهر تو يافت شود صاحب آن دل هم محبوب من مى شود واگر کسى محبوب من شد ومن کسى را دوست داشتم دگر جايگاهش معلوم است.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بشارت مى دهد:

ابى سعيد خدرى گويد، پيامبر اکرم فرمود: ابشرکم بالمهدى، يبعث فى امتى على اختلاف من الناس وزلازل، فيملا الارض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما، يرضى عنه ساکنى السماء وساکنى، الارض.(17) بشارت مى دهم شما را به مهدى که در ميان امت من برانگيخته خواهد شد در حالى که اختلاف وزلزله ها مردم را فراگرفته است. پس زمين را به عدل وداد مملو سازد آنسان که از جور وستم پر شده است. آسمانيان وزمينيان همگى از او راضى وخشنود هستند. چون حضرتش در آستانه رحلت قرار مى گيرد ودختر گراميش فاطمه طاهره عليها السلام کنار بسترش مى نشيند وصدايش به گريه بلند مى شود، دختر را چنين نويد مى دهد: ومنا مهدى هذه الامه. دخترم مهدى اين امت از خاندان ماست. آن گاه که هرج ومرج دنيا را بگيرد، آشوب وفتنه ها پديد آيد، امنيت از راه ها برخيزد، بعضى بر بعضى حمله برند، بزرگ بر کوچک رحم نکند وکوچک پاس حرمت بزرگ را ندارد، خدى عز وجل مهدى ما خاندان را ظاهر سازد که نهمين فرزند حسين عليه السلام است. به پاخاسته وبرج وباروهى ضلالت وگمراهى را فتح نمايد ودل هى بسته را بگشايد وقيام به دين نمايد، در آخر الزمان، آن گونه که من قيام به آن نمودم، در اين زمان. وزمين را از عدل پر کند، آن گونه که از جور مملو شده است.(18)

اميرالمومنين عليه السلام هم از آن وجود مقدس ياد مى کند:

اصبغ بن نباته که از بزرگان اصحاب اميرالمومنين عليه السلام است گويد:

وقتى خدمت حضرت شرفياب شدم، ديدم حضرتش به فکر فرورفته وبا انگشت مبارک به زمين مى زند. عرضه داشتم آقا شما را چه شده که اين چنين به انديشه فرورفته ودست بر زمين مى نهيد؟ آيا رغبتى در خاک داريد؟ (در فکر خلافت ميان خاکيان هستيد) فرمود: نه، به خدا قسم نه رغبتى به خاک دارم ونه چشمى به دنيا داشته ودارم. گفتم: پس در چه فکر هستيد؟ فرمود: در فکر مولودى هستنم که از نسل من به دنيا مى آيد ويازدهمين فرزند من است، هو المهدى يملاها عدلا کما ملئت جورا وظلما. اوست مهدى، همان که دنيا را پس از پر شدن از بيداد، از داد مملو سازد. نسبت به او حيرتى است وغيبتى که جمعى دچار ضلالت وگمراهى شده وگروهى دگر هدايت يافته وبه او رهنمون شوند.(19) چون در مقام بيان صفات اين مولود که آخرين فرزند معصوم اوست بر مى آيد واز سعه صدر وگشادى دست وکثرت علم او سخن مى گويد. در حقش دعا مى کند وآه مى کشد وبا دست به سينه اش اشاره نموده اشتياقش را به ديدارش اظهار مى دارد: هاه شوقا الى رويته آه چه قدر مشتاق ديدار او هستم، ى کاش او را مى ديدم.(20) چه مى گوئيم ومى شنويم؟! چه مى خوانيم ومى نويسيم؟! کيست وبرى ديدار که آه مى کشد؟! على عليه السلام است. امير مومنان است. ابو الائمه است. دومين شخصيت عالم خلقت است. يکى از ارکان ثلاثه هستى وآفرينش است. برى ديدار مولود نيمه شعبان حضرت ابا صالح المهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) آه مى کشد. آخر پسر را پدر مى شناسد. خاتم اوصياء الانبياء مى داند خاتم الاوصياء کيست.

گرامى مادرش فاطمه صديقه عليها السلام هم از او سخن مى گويد:

آن گاه که پس از رحلت پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم دختر عزيزش زهرا عليها السلام برى شکوه وگريه کنار قبور شهدى احد مى آمد وآن چنان مى ناليد که بند دل مى بريد وبا آب ديده ى که بر تربت پاک عم گراميش جناب حمزه سيد الشهداء مى ريخت عقده دل مى گشود، محمود بن لبيد که شاهد اين صحنه حزين بود به حضرتش عرضه داشت: چرا على عليه السلام در مقام گرفتن حقش برنيامد؟ فرمود رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چنين فرموده است مثل الامام مثل الکعبه اذ توتى ولا ياتى مثل امام عليه السلام مثل کعبه است، بايد نزد او رفت، او نزد کسى نمى رود. به خدا سوگند اگر حق را بر اهلش باقى گذارده وپيروى از عترت وخاندان پيامبر مى نمودند دو نفر در امر خدا با يک ديگر اختلاف پيدا نمى کردند. وپيوسته خلفى از سلفى اين مقام را به ارث مى برد تا قائم ما خاندان که نهمين فرزند حسين عليه السلام است به پا مى خاست.(21)

حضرت مجتبى عليه السلام فرمود:

آيا نمى دانيد هيچ کدام از ما خاندان نيست جز اينکه در گردنش بيعتى از ستمگر زمان است مگر آن قائم که روح الله پسر مريم (عيسى) عليه السلام پشت سرش نماز گذارد وخدا ولادتش را مخفى نموده وشخص او را غائب گرداند تا وقتى خروج مى کند، پيمانى از کسى بر گردنش نباشد. او نهمين فرزند برادرم حسين عليه السلام است. پسر بانوى کنيزان که خدا عمرش را در غيبتش طولانى بدارد. سپس به قدرت خود، او را به صورت جوانى که کمتر از چهل سال دارد ظاهر سازد تا روشن شود که خدا بر هر چيز توانا است.(22)

سيد الشهدا عليه السلام فرمود:

قائم هذه الامه هو التاسع من ولدى وهو صاحب الغيبه وهو الذى يقسم ميراثه وهو حي(23)  قائم اين امت نهمين فرزند من است واوست صاحب غيبت وهم اوست که در حال حيات ميراثش قسمت شود.

امام چهارم حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود:

قائم ما خاندان، ولادتش بر مردم مخفى مى شود تا آنجا که گويند هنوز متولد نشده است تا آن گاه که مى آيد بيعتى از کسى در گردنش نباشد.(24)

حضرت باقر عليه السلام آيه ى را به آن مولود تفسير مى کند.

ام هانى گويد صبحگاهى به ديدار آقايم حضرت ابى جعفر محمد بن على عليه السلام رفتم وبه حضرتش عرضه داشتم سيد من آيه ى در کتاب خدى عز وجل فکرم را به خود مشغول داشته وشبم را به بيدارى کشانده. فرمود: ى ام هانى سوال کن. گفتم: آقى من اين کلام خدى عز وجل است. (فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس)(25)  فرمود: خوب سوالى نمودى ى ام هانى. سوگندى که اين آيه شريفه ياد مى کند مولودى است در آخر الزمان که مهدى اين خاندان است وبرى او حيرتى است (جمعى در امر او دچار تحير مى شوند) وغيبتى، گروهى نسبت به او گمراه شوند وجمعى هدايت يابند، خوشا به حال تو اگر او را درک کنى، خوش بر احوال آنان که او را درک نموده وبه افتخار عصر ظهور موفور السرورش نائل آيند.(26) ومى فرمود: از امور مسلمى که خدا حتم نموده قيام قائم ما دودمان است که هر کسى شک کند در آنچه مى گويم کافر به حق متعال است آن گاه فرمود پدر ومادرم به فدى آن آقا که هم نام وهم کنيه من است وهفتمين از فرزندان من است پدرم به فدى آن که زمين را از داد وعدل پر کند آن گونه که مملو از بيداد وستم گرديده است.(27)

حضرت صادق عليه السلام نسبت به حضرتش چه فرموده است؟

آن گاه که از امام ششم عليه السلام سوال شد هل ولد القائم؟ آيا حضرت قائم عليه السلام متولد شده است؟ در پاسخ مى فرمود: لا ولو ادرکته لخدمته ايام حياتى. نه هنوز به دنيا نيامده واگر من او را ادراک نمايم هر آينه در تمام زندگى وطول حياتم کمر همت به خدمتش مى بندم.(28) وآن چنان اين جمله - لو ادرکته لخدمته - سنگين است که مرحوم مجلسى در توضيحش مى گويد: ى ربيته واعنته(29) يعنى در مقام پرورش وکمک او بر آيم. ولى بهتر است کلام حضرت صادق عليه السلام را به همان ظاهرش باقى بگذاريم وتوضيحى نسبت به آن نياوريم. حجتى چون صادق آل محمد عليه السلام نسبت به ششمين فرزندش مى گويد لو ادرکته لخدمته. اگر درکش کنم در مقام خدمتش بر آيم! چه مى فهميم؟ قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهرى، امام ششم عليه السلام مى داند قائم آل محمد عليه السلام کيست ومعرفت وشناخت نسبت به او دارد که اين جمله را مى گويد. يا بگويد او از من ومن از اويم آن گونه که اين حديث بازگو مى کند: ينتج الله تعالى فى هذه الامه رجلا منى وانا منه. خدا در اين امت بدارد مردى را که از من است ومن از او هستم هم او که خدايش بوسيله او برکات آسمان ها وزمين را ظاهر سازد آسمان آبش را فرود آرد وزمين بذرش را برون سازد وحيوانات وحشى ودرندگان در روزگارش احساس امنيت کنند وزمين را از قسط وعدل پر کند آن گونه که امتلاء از ظلم وجور پيدا نموده.(30) حديثى مى گوئيم ومى شنويم، مى خوانيم ومى نويسيم. آن نازنين مولود از امام صادق عليه السلام است روشن، ششمين فرزند آن حضرت است، اما امام ششم از آن مولود نازنين وموعود دلبرين است يعنى چه؟ سرش را بايد از جمله ى که جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در حق حضرت حسين عليه السلام فرموده است جويا شد که حسين منى وانا من حسين.

اى چه خوش باشد که سر دلبران   گفته آيد در حديث ديگران

يا به ياد ولادت وغيبتش بر خاک نشسته، گريه وفغان بر مى آورد. جمعى از بزرگان اصحاب بر حضرتش وارد شده ديدند حجت خدا حضرت صادق عليه السلام روى خاک نشسته وپوششى موئين کوتاه آستين بر تن دارد وچون مادرى جوان مرده وسوخته دل، مى گريد ومى نالد وآثار حزن واندوه بر سيمى مبارکش ظاهر است ومى گويد سيدى غيبتک نفت رقادى وضيقت على مهادى وابتزت منى راحه فوادى، سيدى غيبتک وصلت مصابى بفجايع الابد. آقى من غيبت تو خواب از ديده ام برده وزمين را بر من تنگ نموده وراحت وآرامش را از دلم ربوده. سيد من غيبت تو مصيبت مرا به سختى هى هميشگى وابدى پيوند داده... سدير که در جمع آنان بود گويد عقل هى ما پريد ودل هى ما از جزع وبى تابى شکاف برداشت. گمان کرديم حادثه سخت وواقعه ناگوارى بر حضرتش وارد آمده، عرضه داشتيم ى پسر بهترين خلق، خدا ديده ات را نگرياند چرا اين چنين مى گرييد وباران اشک مى باريد؟ حضرت نفسى بلند کشيد وفرمود وى بر شما. صبح امروز در کتاب جفر نگاه مى کردم وآن کتابى است که مشتمل است بر مرگ ها وبلاها ومصائب وآنچه شده وخواهد شد تا قيامت که خدا آن کتاب را به حضرت ختمى مرتب وائمه بعد از او اختصاص داده است. در آن کتاب تامل مى کردم در ولادت وغيبت وطول عمر قائم ما خاندان وبلايا وسختى هائى که بر اهل ايمان در روزگار غيبت حضرتش وارد مى آيد، شک وترديدها که بر دل ها در سايه طول غيبت آن حضرت مى نشيند وارتداد وبازگشت از دين که به سراغ اکثر مردم مى آيد (با تامل در اين امور) رقت مرا گرفت واين چنين حزن واندوه بر من مسلط شد...(31)

پاورقى:‌


(1) مصباح الزائر ص 441 بحار الانوار ج 102 ص 101.
(2) حافظ - غزل 375.
(3) مصباح الزائر ص 445 بحار الانوار ج 102 ص 103.
(4) ديوان خيالى بخارائى ص 212.
(5) نغمه هى قدسى ص 111.
(6) ديوان حافظ غزل 11.
(7) بحار الانوار ج 102 ص 108.
(8) ديوان بابا طاهر عريان ص 22.
(9) از نسخه خطى اشعار مرحوم شهودى - ثقه المحدثين حاج شيخ عبد الله واعظ يزدى رحمه الله.
(10) از نسخه خطى اشعار مرحوم شهودى - ثقه المحدثين حاج شيخ عبد الله واعظ يزدى رحمه الله عليه.
(11) سوره صف آيه 6.
(12) کليات سعدى ص 592.
(13) ديوان الهى قمشه ى ص 31.
(14) کليات نظامى ص 224.
(15) امالى صدوق، مجلس 92 ح 4 ص 504 وبحار الانوار ج 51 ص 66.
(16) غيبت نعمانى باب 4 ج 24 ص 94.
(17) احاديث المهدى - عليه السلام از مسند احمد حنبل - ص 56.
(18) کفايه الاثر ص 64 - 63.
(19) کمال الدين باب 26 ح 1 ص 289 وغيبت نعمانى ص 61 - 60 وغيبت شيخ طوسى ص 104.
(20) غيبت نعمانى ص 214 باب 13 ح 1.
(21) کفايه الاثر ص 198 وبحار الانوار ج 36 ص 353.
(22) کمال الدين باب 29 ح 2 ص 316 وبحار الانوار ج 51 ص 132.
(23) کمال الدين باب 30 ص 317.
(24) کمال الدين باب 31 ح 6 ص 322 وبحار الانوار ج 51 ص 135.
(25) سوره تکوير آيه 16 - 15.
(26) کمال الدين باب 32 ج 14 ص 330 وبحار الانوار ج 51 ص 137.
(27) غيبت نعمانى باب 4 ح 17 ص 86.
(28) غيبت نعمانى باب 13 ح 46 ص 245.
(29) بحار الانوار ج 51 ص 148.
(30) غيبت شيخ طوسى ص 115 وبحار الانوار ج 51 ص 146.
(31) کمال الدين باب 33 ح 50 ص 354 - 352 وغيبت شيخ طوسى ص 106 - 105 وبحار الانوار 51 ص 220 - 219.