گفتمان مهدويت

 آية الله العظمى صافى گلپايگانى

- ۲ -


امام صادق (عليه السلام) و مذهب تشيّع

پرسش سوم:

  آيا امام جعفر صادق(عليه السلام) بنيان گزار مذهب تشيع است، يا تبيين و تشريح كننده آن؟

پاسخ:

امام صادق (عليه السلام) تفكر اصيل شيعى را ـ كه چه بسا افرادى از دوستان و محبّان اهل بيت(عليهم السلام) آن را چنانكه بايد نشناخته بودند ـ به همگان شناساند وى با تأسيس آن مدرسه بزرگ علمى مردم را با حقايق اسلام راستين ـ كه با پيروى از على (عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام)تحقق مى يابد ـ آشنا ساخت، در حالى كه در دوره هاى قبل از حضرت صادق (عليه السلام) زمينه گسترش معارف در حدى كه در عصر آن حضرت بود فراهم نشده بود.
اين بدان معنا نيست كه امام جعفر صادق (عليه السلام) بنيان گزار تفكر شيعى هستند، چون همان گونه كه پيش از اين يبان شد، تفكر شيعى در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به طور منسجم و مشخص بود و احاديث متواتر و ارشادات روشن گرانه نبى اعظم (صلى الله عليه وآله وسلم) كم و كيف آن را مشخص كرده بود و گذشت زمان و وقوع حوادث در تكميل آن هيچ گونه دخالتى نداشت، البته اين امور در تبليغ و ترويج و تنظيم آن در دوره هاى بعدى به ويژه در عصر امام صادق و امام باقر (عليهما السلام) مؤثر بودند و حتى خود اين حوادث، حقانيت اين تفكر را در مقابل تفكر مخالفان هرچه بيشتر آشكار كرد.
يكى از علل پيروزى تفكر شيعى در مسأله امامت اين بود كه مردم در دوره حاكميت بنى اميه اعمال و رفتارهايى را از مدعيان جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مشاهده كردند كه با هيچ يك از احكام و اصول اسلامى همخوانى نداشت.
اين كار حتى سبب شورش مردم عليه آن ها در موارد مختلفى شد، گرچه اين شورش ها اغلب به واسطه توسل به زور شكست خورد و حكومت بنى اميه در ظاهر ادامه پيدا كرد، ولى در كل اين حوادث سبب شد كه زمينه رسوخ و گسترش تفكر شيعى در دل هاى مردم فراهم شود.

* * *

پيش از امام صادق (عليه السلام)

پرسش چهارم:

آيا مذهب تشيع در فرمايشات پيشوايان دينى پيش از امام صادق(عليه السلام) نيز مورد بحث قرار گرفته است؟

پاسخ:

چنانكه پيشتر گفتيم تشيع يك تفكر اصيل اسلامى است كه از طرف شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مطرح شده بود و هركس مى تواند اين معنى را از مطالب موجود در نهج البلاغه و كلمات اميرالمؤمنين(عليه السلام)هم استفاده كند.
امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهما السلام) ابعاد مختلف اين تفكر را براى مردم شرح دادند و اطلاعات مردم را در اين باره كامل كردند و افراط و تفريط هاى موجود در اين مسأله را برطرف نمودند.
آن ها ثابت نمودند كه اصل امامت يك تفكر اصيل و تمام عيار اسلامى است كه مرجع بيان حقيقت و حدود آن ائمه (عليهم السلام)مى باشند، همان گونه كه آنان مرجع تشريح و تفسير همه مفاهيم و اصطلاحات اسلامى و آيات قرآنى مى باشند وقتى موقعيت بى مانند و عظيم علمى آن ها مشخص شد همه فهميدند كه آن بزرگواران واجد همه صلاحيت ها و در عين حال يگانه منبع قابل اعتماد در شناخت اصل امامت و مفهوم كامل و اصيل آن مى باشند، البته اين بدان معنى نيست كه گمان شود اصل امامت امر ابداعى آن ها يا به قول بعضى كه به عالم غيب ايمان ندارند دست آورد تاريخ است.
از جمله روايات معتبر در نزد اهل سنت روايات على بن الحسين(عليه السلام) و امام محمد باقر (عليه السلام) و امام جعفر صادق (عليه السلام) است چنانكه «احمد شاكر» در شرح «الباعث الحثيث» نوشته است، موقعيت معنوى و امامت ائمه قبل از اين دو امام در دل هاى مردم بسيار استوار بوده است.
اين اعتقاد كه امامان قرآن ناطق هستند يعنى معانى و تعابير خاص قرآن را مى دانند قبل از امام محمد باقر (عليه السلام) در بيانات پدر بزرگوارش امام زين العابدين (عليه السلام) و قبل از او هم در روايات اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) بارها مطرح شده بود و شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در ضمن احاديثى كه از حد تواتر هم گذشته است به اين مسأله اشاره دارند و آن حضرت ائمه (عليهم السلام) را هم رديف قرآن معرفى كرده اند، در كتاب هاى اهل سنت خطبه اى از امام زين العابدين (عليه السلام) نقل شده است كه در آن با صراحت از قرار داشتن امامت در اهل بيت (عليهم السلام) و اين كه اين بزرگواران يگانه مرجع و حجت الهى بر خلق اند به تفصيل سخن گفته شده است.

* * *

علمى بودن ايدئولوژى شيعه

پرسش پنجم:

با توجه به اين كه مديريت جامعه جز در يك زمان كوتاه پنج ساله عصر اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اختيار ائمه (عليهم السلام)قرار نگرفت، برنامه حكومت دينى بر اساس ديدگاه شيعى تا چه حدّ از قابليت عملى بودن برخوردار و پياده كردن آن در جامعه امكان پذير است؟

پاسخ:

تفكر شيعى يك تفكر منطقى است كه زمينه و امكان پياده شدن را در متن تعليمات خود داشته و دارد.
ديدگاه شيعه در مسأله امامت اين است كه پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بايد زمامدار دينى و سياسى جامعه كسى باشد كه به تمام احكام و اصولى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آن ها را از جانب خدا به مردم آورده است داناتر باشد; كه بى ترديد در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) غير از على (عليه السلام)كسى اين ويژگى را نداشت، لذا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) او را به جانشينى خود برگزيد، سپس ساير ائمه شيعه را كه در كل دوازده نفرند به ترتيب براى مردم معرفى كرد و آن ها را به جانشينى خود منصوب نمود.
البته اين كار بخاطر نسبت سببى آن ها با پيامبر نبود بلكه ويژگى هاى معنوى و توانايى هاى علمى و... آن ها باعث شد كه خداوند از ميان مردم فقط آن ها را براى جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)برگزيند. چنانكه درباره جانشينان انبيا هم قرآن مى فرمايد:
(اِنّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَى العالَمينَ)( [1] ).
]«خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد».[
مردم اگر بخواهند در همه امور در راه راست قدم بردارند، بايد از آن ها پيروى نمايند و آن ها را ولى امر و واجب الاطاعه بدانند و اوامرشان را مثل اوامر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) محترم بشمارند، در عين حال احكام و برنامه هاى كه در تفكر شيعى مطرح شده است امور خيالى و غير واقعى نيستند كه گفته شود امكان پياده شدن آن ها وجود ندارد، بلكه آن ها اصيل ترين تعليمات اسلامى اند كه اگر شرائط فراهم شود در هر جامعه اى قابل اجرا هستند.
اگر مى بينيم در يك بخش از تاريخ كسانى از تحقق پيدا كردن بعد سياسى آن جلوگيرى به عمل آوردند اين به معناى غير قابل تحقق بودن آن ها نيست، بلكه چون اين احكام با در نظر گرفتن واقعيت هاى وجود انسان طراحى شده اند. لذا همه جوامع بشرى به دنبال آن هستند ـ و بر طبق اعتقاد شيعه ـ در نهايت هم به آن خواهند رسيد و اين كار در آخر الزمان به وسيله آخرين حجت الهى انجام مى گيرد و جامعه بشرى با يك نظام و قانون واحد اداره خواهد شد.
علاوه بر اين كه در دعوت انبيا آن چه اصل است بيان حقايق و راه نجات و راه منتهى به رستگارى است كه حتى با علم به نپذيرفتن مردم بايد به آن ها اعلام شود كه:
(اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً)( [2] ).
]«ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد ـ و پذيرا گردد ـ يا ناسپاس!».[
زيرا وظيفه پيغمبر تبليغ احكام الهى است كه از جمله آن ها است اصل امامت، اين مردم اند كه بايد دعوت انبيا را بپذيرند و در اجرا آن با انبيا و ائمه(عليهم السلام) همكارى كنند تا زمينه تحقق آن ها فراهم گردد.
عملكرد ائمه (عليهم السلام) و سياست هاى آن ها همه عملى و نتيجه بخش و در عين حال واقع بينانه بوده است.
مثلا عملكرد اميرالمؤمنين (عليه السلام) با در نظر گرفتن شرايط واقعيات موجود بود و عملكرد حضرت مجتبى (عليه السلام) و حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) هم اينگونه بوده است هر كارى را با در نظر گرفتن شرايط موجود انجام مى دادند مثلا امام حسن مجتبى (عليه السلام) اگر با معاويه صلح كرد تمام ابعاد مسأله را در نظر گرفت و در آن شرايط كارى بهتر از آن نديد و يا امام حسين (عليه السلام) آگاهانه از بيعت با يزيد امتناع كرد و تا كربلا رفت و آن مصيبت هاى جانكاه را پذيرا شد و در نهايت هم به مقصدى كه داشت رسيد.
بلى اگر امام حسين (عليه السلام) در شرايط ديگرى بودند يعنى مى ديدند زمينه و ابزارهاى به دست آوردن زمام حكومت آماده است باز براى كسب حق و دفع نامحرم از خلافت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اقدام مى كردند ولى در دوره ايشان شرايط به گونه اى بود كه آن حضرت مى دانست زمينه مساعد براى نيل به اين مقصد نيست، لذا با يك برنامه عظيم و بى مانندى كه به اجرا درآوردند رستاخيزى در جهان اسلام ايجاد كردند كه تا دنيا دنيا است آن رستاخيز احياگرِ اسلام زنده خواهد بود.
او يزيد و يزيديان و همه غاصبان خلافت را كه بعد از او آمدند اگر چه به ظاهر از غصب خلافت باز نداشت ولى در باطن قلب هاىِ مردم را از آن ها منصرف كرد و نقشه هاى معاويه را در برانداختن اسلام نقش بر آب نمود و كارى كرد كه در توصيف او بعدها گفته شد: اسلام «محمدى الحدوث و حسينى البقاء» است.
ساير ائمه (عليهم السلام) هم هر يك با توجه به شرايط موجود رسالتى را كه در حفظ اسلام بر عهده داشتند به خوبى انجام دادند.
اعتقاد به ظهور منجى و امام دوازدهم و مصلح آخر الزمان (عليه السلام)تسلّى بخش شيعه و سازنده روح مقاومت و صبر و ايستادگى در مردم بود و مانع از تسلط يابى و نوميدى و بى اعتنايى به دين شد، و آن يك اعتقادى است كه در متن تعاليم تشيع و احاديث معتبر به آن تصريح شده است و در عصر حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) اين اصل بيشتر مورد توجه قرار گرفت و گرايش مردم به آن اصل با توجه به جناياتى كه زمامداران غاصب مرتكب مى شدند بيشتر شد.
مردم فهميدند كه ـ اگر بعضى از افراد بى تفاوت در عصر صحابه يعنى پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) گمان مى كردند كه ايجاد تغيير در اصل امامت چندان تفاوتى در برنامه هاى اسلامى پيش نمى آورد ـ چه فاجعه اى به بار آورد و اسلام را چگونه از مسير خود منحرف كرد و خلافت غاصبانه وسيله عيّاشى و خوش گذرانى عده اى و به بند كشيدن مردم و بازگشت رسوم كسرى و قيصر و ديگر طاغوت ها شده است.
اين امر سبب تقويت ايمان آن ها به اصل امامت شد و فهميدند كه فقط اين تفكر است كه مى تواند برنامه هاى اسلامى را به اجرا درآورد و بر آن وضعيت اسف بار پايان دهد.
بنابر اين سيره و عملكرد شايسته ائمه (عليهم السلام) از يك طرف و رفتارهاى ستمگرانه غاصبان خلافت از طرف ديگر سبب شد كه تفكر شيعى هرچه بيشتر در دل هاى مردم نفوذ پيدا كند و به دنبال آن، گرايش آن ها به طرف ائمه(عليهم السلام) رو به فزونى گذاشت و از اين جا است كه مى بينيم امام صادق(عليه السلام) در زمان خود عليرغم تلاش سردمداران حكومت چنان محبوبيت عمومى پيدا مى كند كه حتى شيعه را به او مى شناسند.

موضع شيعه در برابر زمام داران غاصب

پرسش ششم:

موضع گيرى شيعه در برابر زمام داران چگونه و بر چه مبنايى بوده است؟

پاسخ:

مواضع شيعه هميشه بر اساس حفظ مصالح اسلام و بقاء دين و نفى مشروعيّت حكومت هاى ستمگر و غاصب بوده است و همواره به عنوان يك جبهه معترض تلاش كرده است كه يك حكومت مقتدر اسلامى بر پايه ولايت شرعيه ايجاد نمايد.
شيعه در تبيين مفاهيم شريعت تنها تابع نصوص كتاب و سنت است و با ديگران بر طبق دستور قرآن كه مى فرمايد:
(وَ جَادِلهُم بِالّتى هِىَ اَحسَن)( [3] ).
]«و با آن ها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن».[
و يا به شيوه گفتگو و مناظره نيكو و در مواقعى هم بر اساس اصل تقيه كه در شرائط خاصى در هر زمان و مكان كم و بيش ضرورت پيدا مى كند رفتار مى كند تا بتواند ديگران را به اسلام راستين و مفاهيم واقعى شريعت هدايت نمايد و جامعه را از تحت سيطره زمامداران غاصب و ستمگر و كارگزاران بى رحم آن ها خارج سازد.
از اين جا است كه مى بينيم شيعه در طول تاريخ پيوسته قيام هايى عليه قدرت هاى مسلّط داشته است.
شيعه معتقد به امامت كسانى است كه بارها از طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به نام و عصمت آن ها تصريح شده است و شيعه در جهت گيرى ها هميشه بر اساس تعليمات اسلام و سيره شخص رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) عمل مى كند و در صورت فراهم نبودن شرايط لازم مثل بخشى از دوره زندگى اميرالمؤمنين (عليه السلام) سكوت و كناره گيرى ظاهرى را بر قيام ترجيح مى دهد يا مثل حضرت مجتبى (عليه السلام) رفتار مى كند تا اسلام را از خطر فروپاشيدگى نجات دهد.
اما واقعه كربلا و امتناع سيدالشهدا (عليه السلام) از بيعت با يزيد يك قيامى بود كه نه پيش از آن چنين حركتى سابقه داشت و نه بعد از اين نظير آن ديده خواهد شد.
آن حركت براى مسلمانان يك الگو و برنامه راهگشاى مبارزاتى است.
اگرچه آن قيام به ظاهر سركوب و مغلوب شد ولى در واقع يك قيام پيروزى بود چرا كه اسلام راستين را زنده كرد و عوامل يأس و نااميدى را از چهره شيعيان برطرف نمود و سبب ثبات فكرى و قوّت روحى آن ها گشت و پس از آن هم در بين شيعيان نهضت و يا قيامى كه سركوب شده و اميدها را به يأس مبدل نموده باشد واقع نشد و پيشوايان معصوم شيعه بر حسب روايات و به واسطه علم امامت كه از آن برخوردار بودند مى دانستند اعتقاد و ايمان به اهل بيت (عليهم السلام) را در دل هاى مردم بايد گسترش داد تا از طريق ارتقاء آگاهى آن ها و تربيت نيروهاى توانمند در عرصه هاى علمى و سياسى و فرهنگى زمامداران غاصب را از معارضه با آن ها بازدارند، به اين ترتيب زمينه حاكميت ديدگاه هاى اصيل اسلامى را فراهم سازند.

* * *

تهمت غلوّ به شيعه

پرسش هفتم:

برخى از نويسندگان، فرقه هايى از غلات را، در رديف شيعه قرار مى دهند و چه بسا شيعه را به غلوّ متهم مى سازند و ما مى دانيم اين يك تهمت است كه در زمان ما هم اين كار از طرف وهّابى ها بيشتر از راه چاپ و نشر رساله هايى در بين ناآگاهان به معارف شيعه دامن زده مى شود، اگر ممكن است در اين باره هم كمى توضيح دهيد؟

پاسخ:

مسأله عقايد غلوآميز در بين امم گذشته هم سابقه بيشترى دارد و در قرآن مجيد در مورد يهود و نصارى مى فرمايد:
(وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرُ ابْنُ اللهِ وَ قَالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللهِ)( [4] ).
]«يهود گفتند: «عُزير پسر خدا است!» و نصارى گفتند: «مسيح پسر خدا است!»».[
در ميان مسلمانان هم اين بيمارى همان گونه كه حديث:
«لتسلكنّ سبل من كان قبلكم حذوا النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة حتّى لو انّ احدهم دخل حجر ضبّ لدخلتموه»( [5] ).
]«هرآينه راه هايى را خواهيد پيمود كه پيشينيان پيمودند، پابه پا و گوش تا گوش، حتى اگر يكى از آن ها در سوراخ سوسمارى وارد شده باشد شما هم وارد خواهيد شد».[
به آن دلالت دارد به صورت هاى مختلف پيدا مى شود كه از آن جمله است وضعى كه نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام)پيش آمد.
گروهى قائل به الوهيت و خدايى او شدند و آن حضرت را در ضمن اشعار خود به عنوان خداى خود مدح كردند، مثلا گفتند:
انت خالق الخلايق من***زعزع اركان خيبر جذما
قد رضينا به اماماً و مولى***و سجدنا له الهاً و ربا
]* آفريده شدگان را تو آفريدى، كسى كه پايه هاى محكم قلعه خيبر را
به لرزه درآورد.
* ما خشنوديم به او كه پيشوا و آقاى ما است و به خاك مى افتيم و سجده
مى كنيم او را كه خدا و پروردگار ما است.[
برخى از باب مبالغه و اغراق گويى نه اين كه واقعاً آن حضرت را خداى خود بدانند اين سخنان و اشعار را گفته اند، به علاوه از خود آن حضرت هم روايت شده است كه فرمود:
«هلك فىّ رجلان، محبّ غال و مبغض قال»( [6] ).
]«دو گروه درباره من تباه شدند، دوستى كه در دوستيش زياده روى كند، و دشمنى كه مقام و منزلت مرا منكِر شود».[
به هر حال افرادى در طول تاريخ بوده اند و هستند كه عقايد غلوآميز دارند اگرچه همه آن ها در اين حدّ نباشد كه كسى را تا مرتبه خدايى بالا ببرند در هر حال همه اين امور به نوعى انحراف از اسلام و ديدگاه هاى صحيح تشيع است اين گونه از عقايد بيشتر در ميان صوفيه كه اكثر از اهل سنت به حساب مى آيند پيدا شده است، امورى چون حلول و اتحاد، و... اغلب در كلمات آن ها به چشم مى خورد.
خوشبختانه مسأله تصوف در بين شيعه به بركت هدايت ائمه(عليهم السلام) نه تنها د رحدى كه در ميان اهل تسنن رونق داشت شيوع پيدا نكرد بلكه از طرف ائمه (عليهم السلام) و پيروان آن ها و علماى بزرگ مطرود و محكوم هم شد.
پس نسبت دادن اين امور نسبت به شيعه يك تهمت است، عقايد شيعه در هر يك از زمينه هاى: توحيد و نبوت و امامت و معاد و ساير امور از اين گونه مطالب غلوآميز و انحرافى خالى است، چون ائمه (عليهم السلام) به عنوان حافظان دين الهى در طول دو قرن و نيم چنان عمل كردند كه راه نفوذ براى عقايد شرك آميز بسته شد و حدود ثغور مبانى فكرى و اعتقادى شيعه از هر جهت معلوم و مشخص گرديد و بعدها علما هم از راه تدوين و تأليف كتاب هاى اعتقادى مثل اعتقادات مجلسى همه اين عقايد را به طور مشخص توضيح دادند.
البته عده معدودى به عنوان صوفى و اهل خانقاه در ميان شيعه هم بعدها پيدا شدند كه تحت عنوان ولايت و ارادت به على (عليه السلام)عقايدى غلوآميز را مطرح كردند. كه در هر مورد به همّت علماى آگاه پاسخ هاى مناسب به آن ها داده شد. در نتيجه نتوانستند زياد مقاومت نمايند.
شيعه احدى را در صفات جلاليه و جماليه با خدا شريك نمى داند. پيامبر و ائمه (عليهم السلام)را مخلوق و عبد خدا مى شناسد كه در هر جهت آن ها محتاج خدايند، تنها خدا را غنىّ بالذات مى دانند.
البته اوصاف و فضايل و مقامات عاليه و درجات كماليه اى كه شيعه براى اين بزرگواران بر حسب آيات و روايات معتبر ذكر مى كند و مثلا آن ها را حجت و امام و ولىّ امر و صاحب معجزات و كرامات مى داند، از هيچ يك از آن اوصاف بوى غلو و شرك استشمام نمى شود و همه حاكى از كمال و اوج مرتبه عبوديت و ميزان تسليم آن ها در برابر دستورات خداوند متعال است.
خلاصه اصل امامت از اصول اصيل اسلام است كه از آيات قرآن مجيد و احاديث فراوانى كه از شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده استفاده مى شود و گذشت زمان و شكست ها و فتح ها در توسعه و تكامل آن هيچ نقش و اثرى نداشته است.
به علاوه اعتقاد به اين اصل مستلزم هيچ گونه غلوى نيست و تمام اوصافى كه بر حسب احاديث براى امام ثابت است منافاتى با اين ندارد كه امام بنده خدا است و مانند پيامبر به خدا محتاج است
«و لا يملك لنفسه نفعاً و لا ضرّا»( [7] ).
]«و توانايى سود و زيان خود را ندارد».[
و حتى امام پيامبر هم نيست يعنى به او شريعت و احكام شرع وحى نمى شود ـ هرچند محدَّث است يعنى ملائكه با او سخن مى گويند ـ ولى ارتباط او با ملائكه مثل ارتباط نبى با فرشته وحى كه احكام الهى را به پيامبر مى رساند نيست ـ چون اصول همه احكام قبلا بيان شده و رسالت و پيامبرى با رحلت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) ختم شده است.
در امام شناسى مهم اين است كه فرد امامانى را كه از جانب خدا به وسيله پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) معرفى و به امامت منصوب شده اند بشناسد و آن ها را مثل پيامر (صلى الله عليه وآله وسلم)داراى رياست عام و ولايت مطلق بر كليه امور دين و دنيا بداند و غير از نبوت ساير صفات پيامبر را مثل علم و عصمت و... را براى آن ها هم ثابت بداند و خلاصه ائمه(عليهم السلام)را قائم مقام به حق آن حضرت در امور دين و دنيا بشناسد.
از نظر صاحبان تفكر مادى و كسانى كه به عالم غيب ايمان ندارند اعتقاد به عالم غيب و اديان الهى و اوصافى كه مؤمنان به پيامبران و اولياى خدا نسبت مى دهند همه غلوّآميز است. چون مؤمنان در حق آن ها به صفات و اعمال و خصاصى عقيده دارند كه شخص مادى از درك آن ها عاجز است لذا آن ها را غلوّ اهل ايمان در حق انبيا و اوليا به حساب مى آورد.
به عنوان مثال از نظر مادى ها، معجزات ابراهيم و موسى و عيسى(عليهم السلام) كه مؤمنان به آن معتقدند، همه نوعى غلوّ است. در حالى كه هيچ گونه غلوى در اين عقايد نيست. اين ها همه يك سلسله واقعيت هاى هستند كه منزلت والاى صاحبان آن ها را نشان مى دهد، غلوّ اين است كه پيامبر يا امام را با خدا شريك بدانيم يا خدا را با آن ها متحد بشماريم و...

* * *

ارتباط شيعه با معتزله

پرسش هشتم:

علت تقسيم اصول دين به پنج اصل چيست؟ و آيا ارتباط شيعه با معتزله در آن نقشى داشته است يا نه؟

پاسخ:

شيعه در مسائل اسلامى و مذهبى با همه فرقه ها گفتگو و مناظره داشته است كه در كتاب هاى احتجاج و كلام به آن ها اشاره شده است، ولى در هيچ يك از مسائل اعتقادى تحت تأثير آن ها قرار نگرفته است، همان گونه كه بارها اشاره كرده ايم تفكر شيعى يك تفكر اصيل اسلامى است، ولى سائر فرقه ها نوظهورند.
عقايد شيعه منحصر در اين پنج اصل نيست، بلكه شامل مسائل زياد ديگرى هم مى شود، البته به يك بيان مى توان عقايد اسلامى و مذهبى را در توحيد و نبوت و معاد يا در توحيد و نبوت خلاصه كرد، زيرا سائر عقايد از امامت و معاد و غير آن ها جزء امورى هستند كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به آن دعوت كرده و از آن ها خبر داده است و بر حسب اخبار ايمان به نبوت ايمان به تمام آن چه نبى از آن خبر داده است.
«الايمان بالنبوة ايمان بكل ما انبأ عنه النبى».
]«اعتقاد به نبوت برابر است با ايمان به آن چه كه پيامبر از آن خبر داده است».[
بنابر اين، اين پنج اصل: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد از جمله عقايدى است كه هر مسلمانى بايد به آن معتقد باشد، عقل و شرع هم آن را تأييد مى كند و خلاصه كردن عقايد در اين پنج اصل بدان جهت است كه شيعه مسأله عدل خدا و امامت را هم در رديف ساير اصول اعتقادى مهم مى داند ولى اهل تسنن ـ فرقه اشعرى ـ به آن معتقد نيستند.
شيعه عقايد اسلامى را به طور مستقيم از قرآن مجيد و از روايات پيامبر و ائمه (عليهم السلام)اخذ كرده است و در هيچ يك از آن ها تحت تاثير معتزله نبوده است چرا كه مذهب اعتزال بعدها به وجود آمده است.
اگر مى بينيم در بعضى مسائل مذهب اعتزال با شيعه نظر يكسان دارد، صحيح آن است كه بگوييم: آن ها با واسطه يا بى واسطه اين مطالب را از امامان شيعه اخذ كرده اند و مَثَل: «الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان» كه معروف است، اين ادعاى ما را تأييد مى كند.
با وجود اين بعضى از نويسندگان كه از مذهب شيعه و سوابق آن بى اطلاع بوده اند و مذاهب معتزله و اشاعره را مورد بررسى و كاوش قرار داده اند چون علماى شيعه از جمله سيد مرتضى را در بعضى از عقايد با اشاعره مخالف ديده اند، گمان كرده اند كه آن ها معتزلى هستند.

پى‏نوشتها:‌


[1] ـ سوره آل عمران (3)، آيه 33.
[2] ـ سوره انسان (76)، آيه 3.
[3] ـ سوره نحل (16)، آيه 125.
[4] ـ سوره توبه (9)، آيه 30.
[5] ـ بحارالانوار، ج 21، ص 257.
[6] ـ نهج البلاغه صبحى الصالح، كلمات قصار، ش 117.
[7] ـ بحارالانوار، ج 76، ص 167، ح 7.