در انتظار امام عليه السلام

عبد الهادى فضلى

- ۱ -


پيشگفتار

کوهها، در انتظارش، سر به ابر،

دشتها، خشکند وسوزان چون

کوير،

دشت هاى بى علف،

صخره، هم آوارى باد، مى سرايد

اين سرود:

کى شود صبحش که صبحى دير نيست؟

که ز تيغ کوهها،

بر زند خورشيد؟

آيا دير نيست؟

کوهساران در هوى تب دار انتظار، سر بر بلند ابرها مى سايند وازواج، زمين را مى کاوند. خورشيد بامدادان، نگران چشم، به نور خويش تاريکى شب مى زدايد، تا در گستره نور، بيابدش. اما به هنگامه سرخ فام غروب، دل خونين خويش درآغوش مغرب به خفا مى کشد، واشک ديده را به دستگيرى سياهى، مى پوشاند، روزى به انتظار رفت وفروغ ظهور را، آه...و صد آه... که نيافت. ابرها، باران فشاندند، سرآسيمه وغران، تا عفن زمين، به پاکى گرايد، دشت، کوير شد، شايد که درختان ديدن دشت را مانعند. درخت خشکيد، دشت کوير شد وافق هاى دور را در پى اش کاويد اما افسوس که بر کوير سراب مى دويد وسراب... نه، او سراب نمى جويد. باد، زوزه با ناله آميخت، وسرود غم فزى فراق غيبت را بر دشت وکوه، جنگل وصخره، شهر وده، روز وشب خواند وخواند. وما نظاره را از کوه، وشکوه صبر وانتظار را از صخره وکاويدن افق ها را از دشت وناله حزن آلود را از باد، آموختيم... آموختيم ووجودى شديم، کوه وصخره، دشت وباد، وآن گاه باران به يادمان آمده راستى، آيا گناه زمين را به عفن نکشانده؟ بگذار، بشوئيمش. با چه؟ با خون دلمان، از زلال اشکمان. مرداب را بخشانيم، بر پيکرش درخت وگل نشانيم، آفتاب را برکشيم تا نور دهد وخفاشان، به غار تار، بتاراند. ظلمت بگريزد وپليدى. روز باشد وپاکى، ومهدى عليه السلام، آن پاک مرد همه، بر گلزارى از لاله، که خون دلهامان آبيار اوست، قدم بر نهد. آه... که آمدنش را مى توان حماسه گفتن؟ شايد نه؟ چگونه توان تداوم وتکامل رسالت پيامبران را به بند کلمات در کشيم؟ اما از سخن گفتن گريزى نيست. عشق سوزان است وشرارش زبان را به سخن، وا مى دارد. وجز با کلمه، با چه به سخن بنشينيم؟ آرى، آمدنش حماسه وحماسه اش شمشير است وميراندن. شمشير در دستى خرقه پوشيده ونان جوين خورده. وه... که چشمان خشکيده مظلوميت سرخ تاريخ، چه مشتاقند، بر اين حماسه... وحسين عليه السلام، مظهر مظلوميت سرخ تاريخ، بر اين حماسه مى سرايد، که او شمشير است وميراندن در سايه شمشير... آه... آنگاه که خورشيد با صيقل شمشير، وزوزه باد با فرياد فرا رفت وفرود آمد، دست حق ستان مهدى عليه السلام، درهم آميزد. حماسه فتح است وسرور مرگ وشهادت. پايان ظلم است ومظلوميت. با چشمانى دوخته براهش، قلبها را به خون طهارت صيقل دهيم. زبان به خواندنش گشائيم وآسيمه سر، براهش گام زنيم. وخدا را دعا خوان بخوانيم ولب به سوال بگشائيم: کى شود، صبحش که صبحى دير نيشت! کى ز تيغ کوه ها، بر زند خورشيد؟ آيا دير نيست؟

مقدمه مؤلف

آنچه در اين کتاب مى خوانيد، آميزه ى از مسائل فقهى وتاريخى است. مسائل تاريخى را از ميان آنچه پيشينيان نگاشته اند، گردآورى نموده ام. با اين توجه که تغييرى در شيوه ها وموضوعات داده نشود. مسائل فقهى را نيز از ميان مطالبى پراکنده گرد آورده ام. در اين نوشته، مهمترين موضوعى که طرح شده، مسئله حکومت در زمان غيبت امام مهدى عليه السلام مى باشد، اينکه در اين زمان زمامدارى چگونه بايد باشد؟ وچسان مردمان را براى بپاداشتن حکومت اسلامى فرا بخوانيم؟ نمى دانم تا چه حد در اين راه موفق بوده ام؟ چرا که اين فکرى بزرگ وانديشه ى عميق است، اما فکر مى کنم توانسته باشم خطوط کلى آن را روشن نمايم. با اين اميد که خواننده با ژرف نگرى وتعمق، آن را به نقد گيرد ودر راه پربارى وتجديد نظر در آن ياريم نمايد. وما توفيقى الا بالله عليه توکلت واليه انيب. نجف اشرف 1/ 5/ 1384 ه. ق عبد الهادى فضلى.

اصالت مهدويت

هر گاه در ژرفاى واقعى اسلام بنگريم آن را در همگى ريشه هايش، يکسان وهماهنگ مى يابيم، وميان شيعه وسنى در تمام آرى نگاشته شده شان، تفاوت نمى بينيم.

صدر الدين شرف الدين در عقايد ما، بسيارى مسائل وجود دارند که رنگ گروه وفرقه خاصى را بخود گرفته وبه صورت مسئله خاص يک مکتب در آمده اند وبه همين خاطر اثر همگانى وعام خود را از دست داده اند، حال آنکه عقيده ى عمومى بوده اند. همين رنگ مذهبى خاص به خود گرفتن، بسا که بسيارى بحث ها را غير قابل طرح ساخته است. موضوع بحث ما، يعنى امام مهدى عليه السلام نيز از موضوعاتى است که عوامل گوناگونى آن را به صورت بحث يک گروه خاص تبديل کرده اند. وچنين گمان رفته، که تنها شيعه بايد در اين باره به تحقيق وتفکر بنشيند. حال آنکه، همگانى بودن اين عقيده در متن وذات آن نهفته است. بررسى در اين خصوص نشان مى دهد، که اين يک مسئله جهانى وهمگانى است، نه محصور در قالب يک مکتب خاص. با مراجعه درباره مهدويت، يافتم که ريشه هاى آن را در سخنان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) بايد جست. واين سخنان احاديثى هستند که گاه يکبار وگاه بسيار مکرر، نقل شده وشرايط درستى حديث را دارند. حال اگر مسئله ى اين چنين که ريشه هايش به پيامبر برمى گردد، (وآنچه از اين پيامبر است، چون قرآن پذيرفتى، همگانى واسلامى است)، مسئله اسلامى شمرده نشود، پس مسئله اسلامى چيست؟ بر اين اساس اگر روح تعصبى را که زاييده حکومت هاى منحرف مى باشد ونهاده استعمارگران کافر در وجود ماست، کنار بگذاريم وانديشه خويش را در تحليل مسائل به کار گيرم، وبا استفاده از منابع اصيل اسلامى وميزان هاى آن، به بازبينى، موضوعات بپردازيم، به اسلامى بودن آنها وعدم تعلقشان به يک گروه خاص، پى خواهيم برد. به عنوان مثال، در مورد مهدويت، در منابع اسلامى، از سخنان پيامبر احاديث فراوانى که به حد تواتر رسيده اند، بسيار يافت مى شود. دانشمندان درباره تواتر انها، سه گونه سخن گفته اند:

1) تواتر احاديث در ميان عموم مسلمانان.

2) تواتر احاديث در ميان اهل سنت.

3) تواتر احاديث در ميان شيعه.

بعضى از دانشمندان اين گونه احاديث را صحيح مى دانند اما آنها را متواتر بحساب نياورده اند.(1) از آن جمله ابى الاعلى - مودودى مى گويد: در هر حال مشکل است بگوئيم اين روايات اصلا حقيقتى ندارند. اگر از آنچه مردم از روى تمايلات وجهت گيرى هاى شخصى در آن ها وارد کرده اند، صرف نظر کنيم، اين احاديث بيانگر يک حقيقت اسلامى هستند که در همه آنها مشترک است وآن اينکه پيامبر به ظهور رهبراى در آخر الزمان خبر داده است که زمين را پر از عدل وداد مى کند وعوامل ستم را نابود مى سازد وبه اسلام برترى مى بخشد وآسايش را ميان خلق خدا مى گستراند.(2) در بررسى اين احاديث، آنها را مى توان در يک تقسيم بندى کلى جى داد:

1) احاديثى که در آن نام مهدى عليه السلام، تصريح نشده است.

2) احاديثى که با نام بردن آشکار از مهدى عليه السلام همراه اند. دانشمندان، احاديث نوع دوم را توضيح دهنده نوع اول مى دانند. چنانکه مودودى مى گويد:... در اين باره دو نوع حديث آورده ايم: احاديثى که در آن ها نام مهدى عليه السلام به روشنى ياد شده واحاديثى که تنها از ظهور خليفه ى عادل خبر مى دهند، بدون آنکه نام او را ياد کنند، وچون احاديث نوع دوم در موضوع مشابه نوع اول مى باشند، محدثين نتيجه مى گيرند که منظور از خليفه عادل، همان مهدى عليه السلام مى باشد.(3) احاديثى که از امام عليه السلام، نام برده اند، چند دسته اند:

1) مهدى از امت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است.

2) مهدى از عرب است.

3) مهدى از اولاد کنانه (جد پيامبر) است.

4) مهدى از قريش است.

5) مهدى از بنى هاشم است.

6) مهدى از فرزندان عبد المطلب است.

در گروه احاديثى که مهدى را فرزند عبدالمطلب مى دانند، دو دسته حديث مى توان يافت:

1) احاديثى که مهدى عليه السلام را فرزند ابوطالب معرفى مى کند.

2) احاديث که مهدى عليه السلام را فرزند عباس معرفى مى کند.

گروه احاديثى که مهدى را فرزند عباس مى داند، چنانکه در بحث غيبت صغرى خواهيم گفت، ساختگى مى باشند ونمى توان به آنها استناد جست. بنابر اين احاديث مهدى را فرزند عبد المطلب وفرزند ابو طالب معرفى مى کند. که اينها نيز به گروه هاى چندى تقسيم مى شوند:

1) مهدى عليه السلام از خاندان محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) است.

2) مهدى عليه السلام از عترت عليهم السلام است.

3) مهدى عليه السلام از اهل البيت عليهم السلام است.

4) مهدى عليه السلام از ذوى القربى است.

5) مهدى عليه السلام از فرزندان پيامبر است.

6) مهدى عليه السلام از فرزندان على عليهم السلام است.

7) مهدى عليه السلام از فرزندان فاطمه عليها السلام است.

هنگامى که مهدى عليه السلام فرزند حضرت فاطمه (سلام الله عليها) معرفى شد، دو راه بيشتر نمى ماند. که احاديث در هر دو طريق وارد شده اند:

1) مهدى عليه السلام از فرزندان امام حسن عليه السلام است.

2) مهدى عليه السلام از فرزندان امام حسين عليه السلام است.

از انجا که به گواه تاريخ، بنى عباس از نظر سياسى، مهدى را از خاندان خود معرفى کردند رقبى سياسى آنها که از فرزندان امام حسن عليه السلام بودند، در مقابل مهدى را از خانواده خود دانستند. بنابر اين تنها احاديث درست، آنهايند که مهدى عليه السلام را فرزند امام حسين عليه السلام مى دانند. واين گونه روايات از نظر تعداد وصحت سند، بر احاديث گروه اول رجحان دارند. رواياتى که مهدى را فرزند امام حسين عليه السلام معرفى مى کنند به چند دسته اند:

1) مهدى عليه السلام از فرزندان امام صادق عليه السلام است.

2) مهدى عليه السلام از فرزندان امام رضا عليه السلام است.

3) مهدى عليه السلام فرزند امام حسن عسکرى عليه السلام است.

بررسى آنچه از پيش تا کنون گفتيم، مى رساند که با تعقيب سير معرفى امام مهدى عليه السلام، مى توان يافت که او فرزند امام حسن عسکرى عليه السلام مى باشد. همچنين اين بررسى نشان داد که، ريشه مهدويت در نبوت است، يعنى اصلى که مورد قبول وباور همه مسلمانان است وبه همين خاطر، مهدويت نيز چون نبوت بايد يک اعتقاد همگانى وعام دانسته شود ونه آن را در چهار چوب تشيع ونه تسنن،(4) نمى توان محصور گرد.(5) حال بايد ديد با وجود اين دليل روشن، چرا مسئله مهدويت رنگ مذهب خاصى را به خود گرفته است؟ در پاسخ مهمترين عللى که مى توان شمرد، به قرار زيرند:

1) عامل سياسى - بعضى گروههائى که با جهت گيرى سياسى خاص درون جامعه اسلامى پديدار شدند، براى تثبيت خويش، از عقايد مذهبى مردم سود جستند. همچون عباسيان وحسنيان (که بر عليه عباسيان قيام کردند)، که مهدويت را در خانواده خويش دانسته وبدين وسيله استفاده هاى سياسى بردند اما از سوى ديگر اين مسئله عام وهمگانى را خاص وفرقه ى ساختند.

2) عامل فرقه ى - پيدايش فرقه ها وکشمکش ميان آنها، در موارد اختلاف که بيشتر از عواطف وتعصبات مايه مى گرفت، باعث عميق شدن شکاف ها وانحصارى شدن عقايد واعمال گرديد. وبسيارى از مسائل عام وهمگانى بدين ترتيب خاص وفرقه ى شدند.

شناختى از امام

فرزندم محمد امام وحجت خدا، پس از من است. آنکه بميرد واو را نشناسد، در جاهليت مرده است.

امام حسن عسکرى عليه السلام

ولادت ونسب

امام مهدى عليه السلام امام منتظر، که جهان چشم به راه اويند، تا بر ديو ستم فرياد مرگ برآورد ونور عدل وايمان را، در روز حکومتش جايگزين تيرگى ظلم وکفر در شام سلطه اهريمنان وطاغوتيان سازد، در شب نيمه شعبان سال 255 ه. ق در عراق، در شهر سامراء با به جهان نهاد، او تنها فرزند پدرش بود. ونياکانش همگان امامان پاک سرشته شيعه: على بن محمد، محمد بن على، على بن موسى، موسى بن جعفر جعفر بن محمد، محمد بن على، على بن حسين، حسين بن على بن ابى طالب، عليهم السلام. وپدرش امام حسن عسکرى، فرزند امام هادى.

امامت

هنگاميکه به سال 260 ه. ق، پدرش از دنيا رفت، امامت به او سپرده شد. واز آن هنگام که پنج ساله بود تا کنون، امام امت است. به امامت رسيدن آن حضرت در سنين کودکى، ممکن است مايه برانگيختن تعجب شود. اما بايد دانست که ولايت وامامت همچون پيامبرى، از جانب خداست. واو به هر که، شايسته باشد، اين مقام را مى دهد. سيد صدر الدين صدر، در اين خصوص مى گويد: مهدى منتظر، آنگاه به منصب بزرگ امامت نايل آمد، که پنج ساله وکودکى نابالغ بود... آيا اين درست است؟ يا امامت بايد به مردان بالغ برسد؟ بايد دانست که امور رسالت ونبوت وامامت وخلافت به دست خدى متعال است ومردم در آن اختيارى ندارند... وخداوند قادر است شرايط رسالت وامامت را در يک کودک گرد آورد. به امامت رسيدنه حضرت ولى عصر عليه السلام در سنين کودکى، مسئله تازه ى نيست چرا که قرآن بيان مى کند که حضرت يحيى در طفوليت پيامبر شد: ى يحيى، با عزمى راسخ کتاب را در دست گير، وما حکم پيامبرى را در کودکى به او داديم.(6) وعيسى بن مريم در گاهواره به سخن آمد وگفت: من بنده خدايم، که به من کتاب دارد وپيامبرم نمود.(7) همچنين در ميان امامان شيعه، امام جواد عليه السلام وامام هادى هنگامى به امامت رسيدند که تقريبا هشت ساله بودند، وپدرش امام عسکرى عليه السلام به هنگام آغاز امامت بيست ساله بود. از سوى ديگر، تاريخ زندگى امامان، يعنى حکايت علم وعمل اين بزرگمردان در مسائل دينى، خود بزرگترين دليل شايستگى آنهاست. همگى ائمه، در هر سنى، بخاطر فزونى شگفت انگيز علمى بر ديگران ومبارزاتشان کانون توجهات شيفتگان حق بوده اند. بعنوان نمونه، شيوه کسب خبر از دشمن ومبارزات پنهان وآشکار امامان، شاهکار روش هاى مبارزه است. با وجود اختناق حاکم در زمان خلفا،(8) آنچه جسته وگريخته بدست تاريخ نويسان افتاده، حکايت اين روش هاى مبارزاتى است. در ميان اين روايات تاريخى مثلا از زندگى امام جواد عليه السلام در دوران کودکى وموقعيت هاى حساس واتخاذ روش صحيح وبه جا، مى توان نشانه يافت.

 ارشاد شيخ مفيد.

غيبت

برجسته ترين، فراز زندگى امام مهدى عليه السلام غيبت وپنهان شدن آن حضرت است. امام از سال 255 که ولادت يافت از ديد عموم پنهان شد، اما چون تا سال 329 ه. ق. با واسطه نمايندگانى با مردم ارتباط داشت، هفتاد وچهار سال ابتدى زندگى او را غيبت صغرى مى گويند. نمايندگان يا نايب هاى امام، افرادى بسيار خالص بودند که از راه آنها، مردم با امام تماس مى گرفتند. اين پاگان که چهار تن

بودند عبارتند از:

1) عثمان بن سعيد عمروى اسدى - مردى بزرگ که هم از جانب امام هادى وهم امام حسن عسکرى وکالت داشت. ودرزمان غيبت صغرى نخستين نايب امام عصر عليه السلام بود.

2) محمد بن عثمان بن سعيد عمروى - به سال 304 يا 305 در بغداد درگذشت.

3) حسين بن روح نوبختى - به سال 320 در بغداد وفات يافت.

4) على بن محمد سيمرى - به سال 329 يا 328 در بغداد بدرود حيات گفت. از آنجا که دلايل زيادى، از اين که، اين امام همان موعودى است که جهان را از ستم وستمکاران پاک مى سازد، حکايت مى کرد. خلفى ظالم وناحق عباسى از وجودش در وحشت بودند وکمر همت به نابودى ايشان بستند وهمين دشمنى وتعقيب از علل عمده غيبت آن حضرت عليه السلام است. توضيح اين سخن آنکه: شيعيان به امام منتظر عقيده دارند واو کسى است که همه اديان الهى به نابودى ظلم به دستش وبرقرارى حکومت جهانى، اشاره کرده اند، واين امام منتظر، حضرت محمد بن الحسن العسکرى مى باشد. از سوى ديگر، دانشمندان مسلمان احاديثى را از پيامبر نقل مى کردند که در آنها اشارات ويا تصريحاتى به اسم وصفات خاص آن امام مى شد اين روايات در کنار احاديثى که ائمه را دوازده نفر واز قريش معرفى مى نمود، شخصيت موعود را مشخص تر مى نمود. اين روايات بر زبان

حديث سرايان وتاريخ نگاران آن زمان جارى بود. چنانکه بخارى، معاصر امام حسن عسکرى، از جابر بن سمره نقل مى کرد: از پيامبر شنيدم که مى فرمود: پس از من دوازده امير خواهد بود... وپدرم گفت که همه ايشان از قريش هستند.(9) واحمد بن حنبل از جابر نقل مى کرد: از پيامبر خدا شنيدم که فرمود براى اين امت دوازده خليفه خواهد بود.(10) وهمچنين مسلم از جابر نقل مى کرد: پيامبر فرمود: اين دين هميشه پا برجاست تا اينکه قيامت بر پا شود. (و بر اهل دين) دوازده خليفه از قريش وجود دارد.(11) حموينى شافعى در کتاب فرائد السمطين از ابن عباس نقل مى کند: پيامبر فرمود: من بزرگ پيامبران وعلى بن ابى طالب بزرگ وصيين است. اوصيى پس از من دوازده نفرند، اولشان على بن ابى طالب وآخرينشان قائم مهدى عليه السلام است.(12) وهمين راوى نقل مى کند: پيامبر فرمود: خلفاء واوصيى من وحجت هاى خدا بر خلق پس از من دوازده نفرند.(13) اين گونه روايات بيش از پيش نگرانى عباسيان را بر مى انگيخت، وبه همين خاطر خاندان پيامبر را تعقيب نموده وسعى در برانداختن نسل ايشان داشتند، تا شايد بدين وسيله از ظهور قائم موعود جلوگيرى کنند.(14) بخصوص که نهضت شيعه در دوران امام هادى عليه السلام وامام حسن عسکرى عليه السلام بر ضد حکومت عباسى در اوج گسترش ونهايت شکوفائى سياسى خود بود ومى رفت تا نظام عباسى را از بيخ وبن برانازد. ويا حد اقل از رشد وپيشرفت آن جلوگيرى مى کرد. وبسا ممکن بود که اين حرکت شيعى، بصورت انقلابى بر عليه عباسيان توسط امام مهدى عليه السلام درآيد. براى از ميان بردن اين نهضت، خلفى عباسى جاسوسان وماموران مخفى مختلفى براى امام حسن عسکرى عليه السلام گماشته بودند تا فرزند او را بيابند. در اين باره، سيد امين مى گويد: روايات تاييد مى کنند که سلطان در پى يفتن امام مهدى عليه السلام بود. ودر اين راه سخت ترين شيوه هاى تفتيش را بکار مى بست. چرا که سخنان شيعه وانتظار آنها درباره آن حضرت، شايع شده ووصيت هاى فراوانى از پدرانش درباره او، در دست بود. وشيخ صدوق مى نگارد: خليفه، براى خانه امام عسکرى عليه السلام افرادى را گماشته بود تا آنجا را تفتيش کنند... ماموران در پى فرزند او بودند وزنانى کنيزان حضرت را معاينه کرده تا مگر آثار حمل را در آنها بيابند... آن گاه مى افزايد: هنگاميکه امام حسن عسکرى عليه السلام دفن گرديد ومردم پراکنده شدند، جستجو شديد تر شد وحق تقسيم ارث او را متوقف ساختند. افرادى که مراقب کنيز مشکوک به مادرى مهدى عليه السلام بودند دو سال يا بيشتر او را زير نظر داشتند تا آنکه چيزى نيافتند... خليفه با اينکارها اثر فرزند او را مى جست ولى بدو راه نمى يافت. شيخ مفيد بيان مى دارد: امام حسن عسکرى عليه السلام فرزند خويش را براى برپائى دولت حق بجى نهاد. ولادتش را نهان وامرش را پوشيده داشت. چرا که خليفه براى يافتن او سخت در کار بود، چون از جانب شيعه اماميه شايع شده بود که اين گروه منتظر آن امام هستند. از ديگر سو، در زمان حيات امام عسکرى کسى اثر آشکارى از فرزند او نديد وپس از مرگش نيز، همه مردم او را نشناختند وبه همين خاطر، جعفر برادر امام يازدهم ميراث آن حضرت را، صاحب گشت وسعى کرد کنيزان او را دربند کشد وياران او را به خاطر قاطعيت در پذيرش امامت امام غايب، سرزنش کند ومردم را عليه آنها بشوراند. اما، زندان وتهديد وارعاب وخوار کردن به حال خليفه سودى نبخشيد. جعفر ظاهرا ميراث را صاحب شد اما هيچکس او را نپذيرفت وبدو معتقد نگشت. بنى عباس، براى آنکه مردم را از انتظار امام راستين باز دارند، به نقل از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، احاديثى را انتشار دادند تا بگويند که مهدى از آنهاست ودولت حق بايد به دست عباسيان تشکيل گردد وهمان خلافت عباسى است. از آن جمله اين گونه احاديث است:

1) پيامبر فرمود: مهدى از فرزند عباس عموى من است(15)

2) پيامبر فرمود: ى عباس، خدا امر رسالت را به واسطه من گشود، وبزودى به فرزندى از فرزندان تو پايان خواهد داد، تا دنيا را از عدل آکنده سازد همانگونه که از ستم پر شده باشد. او کسى است که عيسى عليه السلام در پشت سرش نماز خواهد گزارد(16)

3) پيامبر فرمود: آگاه باش ى ابوالفضل، خداوند بزرگ، اين امر را به من گشود، وبه نسل تو پايانش خواهد داد.(17)

4) رسول خدا فرمود: آن گاه که ديديد پرچم هاى سياه از طرف خراسان به حرکت در آمد، بدنبال آن برويد. زيرا که خليفه خدا مهدى عليه السلام در آن است.(18)

مطالعه راستى وناراستى اين احاديث، بخوبى جعلى بودن آنها را مى رساند ونشان مى دهد که بنى عباس براى تحکيم موقعيت سياسى ورنگ مذهبى دادن به آن، به ساختن اين روايات دروغين دست زده اند. غيبت وپنهانى امام، با مرگ آخرين نايب آن حضرت، شکل ديگرى به خود گرفت. که آن را غيبت کبرى گويند. اين غيبت تا آن گاه که خدا اجازه فرمايد ادامه خواهد يافت. پايان اين پنهانى، يا ظهور امام عليه السلام بسته به شرايط اجتماعى فراوانى است که معصومين در احاديث خود بيان کرده اند. اين احاديث دو گونه اند:

1) احاديثى که قيام امام منتظر عليه السلام را پس از پر شدن زمين از ظلم وستم مى داند. چون اين حديث: قيامت بر با نمى گردد، مگر آن گاه که زمين از ظلم وستم پر شود، آن گاه شخصى از خاندان من ظهور کند که آن را از عدل وداد پر کند همان گونه که از ظلم وستم پر شده باشد.

2) احاديثى که اشاره مى کنند امام منتظر پس از کهنه شدن آثار اسلام ودور گشتن آن از واقعيات اجتماعى وفکريش، با امر جديد خواهد آمد.(19) چون اين روايات: امام صادق عليه السلام فرمود: آن گاه که قائم، قيام کند، مردم را از نوبه اسلام دعوت مى کند. وبه امرى راهنمائى مى کند که از ميانشان رفته وبدين لحاظ به گمراهى افتاده اند... (او) مهدى ناميده مى شود، چرا که مردم را به چيزى هدايت مى کند که در نبودش به گمراهى افتاده اند وقائم ناميده مى گردد، چرا که حق را قائم وپا بر جا مى سازد. امام صادق عليه السلام فرمود: آن گاه که قائم، به پاخيزد، امر جديدى مى آورد. آن گونه که رسول خدا در آغاز اسلام، به امر جديدى فرا مى خواند. به دير افتادن قيام امام، وتاخير ظهورش، را، علت، عدم وقوع شرايط اجتماعى وديگر لوازم آن مى توان دانست. امام به پاخواهد خواست، اما پيش از برپائى اين قيام، جهان شاهد جولان کفر وظلم اين دو يار ديرين، خواهد بود، وحق وراستى به مغرب فراموشى فرو مى رود. اما ظلمت کفر وهيولى ستم، همه جا وهمه کس را نمى گيرد. آتش خدائى وعدالت در جمع فرزانگان، فروزان ويادآور خورشيد خواهد ماند. پيامبر اسلام در اين خصوص چنين مى گويد: گروهى از امت من پيوسته در راه حق مى جنگند ودر مقابل مخالفين پايدارى مى کنند، تا اينکه آخرينشان با دجال مى ستيزد.(20)

پاورقى:‌


(1) براى آگاهى بيشتر از نظرات مختلف به کتب: محاضرات فى تفسير القرآن الکريم وحديث المهدى والمهدويه وکتاب اعيان الشيعه مراجعه کنيد.
(2) البيانات ص 116.
(3) البيانات ص 161.
(4)چنانکه شيخ ناصيف در کتاب غايه المامول چنين کرده ا ست.
(5)البته يافتن چنين نتيجه ى، به بررسى احاديث نياز دارد واين بررسى با در نظر گرفتن وجود شرايط در راوى حديث است چون: مسلمان بودن، راستگو بودن ومعاصر بودن با کسى که از او روايت را نقل کرده است يا آنکه از راه نوشته به راوى قبل از خود دسترسى داشته باشد. همچنين در تدوين ونقل حديث امانت او مورد پذيرش وقبول باشد.
(6)سوره مريم - آيه 12.
(7)سوره مريم - آيه 30.
(8)خلفاء خصوصا در مورد شيعه وامامانشان، بخاطر سابقه طولانى وهميشگى مبارزات سياسى، واختناق بيشترى را معمول مى داشتند. تقريبا همگى امامان در زندان يا تحت نظر ومراقبت شديد ماموران حکومتى، زندگى خويش را مى گذراندند. خلفا از انواع روش ها براى خوار کردن شيعيان ورهبرانشان سود جسته اند وبسا که مردم را به جنگ عليه آنان تحريک مى کردند. يا به بهانه هاى گوناگون سعى به خوار کردن وبى مقدار نمودن شيعه وامامانش در نزد مردم نموده اند. بعنوان نمونه، سخنان عبيدالله بن خاقان شاهد خوبى است، وى گفته است: من در سر من رى (سامراء) مردى همچون حسن بن على بن محمد بن رضا عليه السلام نديديم ودر ميان بنى هاشم مردى به وقار وآرامى وشرافت وبزرگى او نيافتم... روزى نزد پدرم نشسته بودم که خادم وارد شد وگفت: ابومحمد بن رضا پشت در است. پدرم به صدى بلند گفت: به او اجازه ورود دهيد. من از اينکه خادمين در مقابل پدرم نام فردى را با کنيه بردند، شگفت زده گشتم، چرا که در حضور او فقط نام خليفه يا ولى عهد با کنيه برده مى گشت. چون ابومحمد وارد شد، او را جوانى گندم گون نيکو قامت وزيبا روى وبا عظمت يافتم. پدرم برخاست به استقبالش رفت واو را در آغوش گرفت وچهره وسينه وشانه هايش را بوسيد ودست او را گرفت وبر جايگاه خود نشاند وخود در کنارش نشست. من هرگز نديده بودم که او با شخصى چنين برخورد نمايد. پدرم به سخن مشغول شد، به چهره ابومحمد مى نگريست، حرف مى زد ودر ميان صحبت بارها مى گفت: پدر ومادرم فدى تو باد. در همين هنگام به پدرم خبر دادند که برادر معتمد، خليفه عباسى، به ديدار او آمده است. پدرم فرمان داد پرده ى کشيده واو را از پشت پرده از خانه خارج کنند تا موفق او را نبيند. آن گاه او را در آغوش گرفت وبدرقه کرد. من که بسيار به شگفت آمده بودم به خدمتکاران گفتم: اين مرد که بود؟ چرا به او اين چنين احترام نموديد؟ گفتند: مردى علوى است بنام حسن بن على وبه فرزند رضا معروف است. تعجبم افزون شد. تا انکه پس از نماز شامگاهى که پدرم به کارهايش ميرسيد، پيش او رفتم واز آن مرد علوى پرسيدم. جواب داد: او امام رافضى هاست. نامش حسن بن على ومعروف به فرزند رضا مى باشد. بعد از سکوت ادامه داد: اگر خلافت از دست بنى عباس خارج شد از بنى هاشم کسى جز اين مرد شايسته آن نيست چرا که فضل وپاکى وزهد وبندگى وخوشخوئى او، بى نظير است. پدرش نيز چنين بود. از آن پس از هر که درباره او پرسيدم، جز به بزرگى او را ياد نکردند. پس مقامش نزدم افزون شد چرا که ديدم دوست ودشمن، هر دو از او به نيکى وتحسين نام مى برند.
(9)محمد تقى حکيم.
(10) اسماعيل صدر.
(11)م. ن.
(12)نجم الدين شريف عسکرى، على ووصيت.
(13)صدر الدين صدر. مضمون در روايت نخست در کتب شيعه وسنى به حد تواتر رسيده است. برخى تعداد نقل هاى آن را در نزد اهل سنت، 271 بار شماره کرده اند. اسماعيل صدر.
(14)امام صادق در تشابه ميلاد امام عصر عليه السلام با تولد حضرت موسى عليه السلام چنين مى گويد: هنگاميکه فرعون بر زوال پادشاهى خود بدست موسى، آگاه گرديد، امر کرد تا کاهنان حاضر شوند وچون آنان نسب موسى را از بنى اسرائيل دانستند، بيست هزار نوزاد را کشت. ولى خداوند موسى را از توطئه فرعون حفظ کرد. به همين ترتيب آن گاه که بنى اميه وبنى عباس دانستند که نابودى حاکميت جابرين آنها به دست قائم ماست. دشمنى ما را در دل گرفتند وشمشيرهاشان را در کشتن خاندان رسول خدا، بکار انداختند. به اين اميد که قائم ما را يافته ونابودش سازند. ولى خداوند، امر خود را بر ستمکاران روشن وآشکار ننمى کند، تا اينکه نور خود را کامل نمايد. اگرچه مشرکين را خوش نيايد. منتخب الاثر، صافى ص 360 359.
(15) الدارقطنى مى گويد: اين حديث غريب است. وتنها محمد بن وليد غلام بنى هاشم نقل کرده است... ومحمد بن وليد متهم به دروغگوئى است. ابن عدى مى گويد: وى حديث جعل مى کرد. ابوعروبه نقل مى کند که وى کذاب است. المناوى نيز در کتاب الفيض اين حديث را، به نقل از ابن جوزى جعلى مى داند وآوردن آن توسط سيوطى در کتاب الجامع الصغير را غلط مى شمارد، همچنين اين روايت با سخن پيامبر که فرمود: مهدى از خاندان من واز فرزندان فاطمه است مخالفت دارد. (حديث اخير را ابوداود، ابن ماجه، حاکم وابوعمرو الدانى در کتاب السنن الوارده فى الفتن نقل مى کند. سند اين روايت بسيار خوب ورجال آن همگى مورد اعتماد هستند.
(16) البانى، اين حديث را جعلى مى شمارد. وابن جوزى در کتاب احاديث جعلى آن را ذکر کرده وگفته است راوى آن هرزه گو مى باشد.
(17)البانى درباره اين روايت مى گويد: حديث جعلى است لاهز بن جعفر، راوى اين حديث فردى متهم به بدکارى است. ابن عدى درباره اش مى گويد: بغدادى وناشناخته است وجملات زشتى را به افراد مورد اعتماد نسبت مى داد.
(18)مودودى ص 161 - مى گويد: چون اين حديث از پرچم هاى سياه که از جانب خراسان مى آيند سخن مى گويد، روشن است که ساخته عباسيان باشد. چرا رنگ سياه، شعار وعلامت عباسيان بود وابومسلم که حکومت عباسى را بنيان نهاد دارى پرچم هاى سياه بود.
(19)مطابق اين احاديث مهدى، مروج دين اسلام بوده وآن را به واقعيات اصلى خود بر مى گرداند... واين کار پيامبر گونه را، امر جديد خوانده اند. چنانکه در دعى عهد مى خواهيم: ومجددا لما عطل من احکام کنابک وحيات بخش وتجديد کننده آنچه از قوانين کتابت، ديگر مورد عمل قرار نمى کيرد.
(20)سيد صدر الدين - ص 191.