برگى از آسمان
شرحى بر توقيعات حضرت مهدى (ع)
حجت الاسلام ميرزا على بابائى
- ۷ -
حكايت تشرف جناب حاج سيد احمد رشتى
حكايت تشرف جناب حاج سيد احمد رشتى بملاقات امام عصر ارواحنا فداه در سفر حج آن
حكايت چنين است جناب مستطاب تقى صالح سيد احمد بن سيد هاشم بن سيد حسن رشتى موسوى
تا ساكن رشت ايده الله تعالى در هفده سال قبل تقريبا به نجف اشرف مشرف شد با عالم
ربانى و فاضل صمدانى شيخ على رشتى طاب ثراه كه در حكايت آينده مذكور خواهد شد اما
به منزل حقير آمدند و چون برخاستند شيخ از صلاح و سداد سيد مرقوم (سيد احمد رشتى )
اشاره كرد و فرمود قضيه عجيبه و در آن وقت مجال بيان نبود پس از چند روزى ملاقات شد
فرمود كه سيد رفت و قضيه را باالجمله از حالات سيد نقل كرد بسيار تاءسف خوردم از
نشنيدن آنها از خود او اگر چه مقام شيخ رحمه الله اجل از آن بود كه خلاف در نقل
ايشان برود از آن سال تا چند ماه قبل اين مطلب در خاطر بود تا در ماه جمادى الاخره
اين سال از نجف اشرف برگشته بودم در كاظمين سيد صالح مذكور (سيد احمد رشتى ) را
ملاقات كردم كه از سامره مراجعت كرده عازم عجم بود پس شرح حال او را چنانچه شنيده
بودم پرسيدم و از آن جمله قضيه معهوده همه را نقل كرد مطابق آن و آن قضيه چنان است
كه گفت در سنه هزار و دويست و هشتاد به اراده حج بيت الله الحرام از دارالمرز رشت
آمدم به تبريز در خانه حاجى صفر على تاجر تبريزى معروف منزل كردم چون قافله نبود
متحير ماندم تا آنكه حاج جبار جلودار سدهى اصفهانى بار بردات به جهت طربوزن تنها از
او مالى كرايه كردم و رفتم چون به منزل اول رسيدم سه نفر ديگر به تحريص حاجى صفر
على به من ملحق شدند يكى حاجى ملا باقر تبريزى حجه فروش معروف علماء حاجى سيد حسن
تاجر تبريزى و حاجى على نامى كه خدمت مى كرد پس باتفاق روانه شديم تا رسيدم
بارزنة الروم و از آنجا عازم طربوزن و در يكى از منازل ما بين اين دو شهر حاجى جبار
جلودار به نزد ما آمد و گفت اين منزل كه در پيش داريم مخوف است قدرى زود بار كنيد
بهمراه قافله باشيد چون در ساير منازل غالبا از عقب قافله به فاصله مى رفتيم پس ما
هم تخمينا دو ساعت نيم يا سه ساعت به صبح مانده به اتفاق حركت كرديم به قدر نيم يا
سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شده و برف مشغول باريدن شد به
نحوى كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيده تندراندند من نيز آنچه كردم كه با آنها
بروم ممكن نشد تا اينكه آنها رفتند و من تنها ماندم پس از اسب پياده شده در كنار
راه نشستم و به غايت مضطرب بودم چون قريب ششصد تومان براى مخارج همراه داشتم بعد از
تاءمل و تفكر بنا را بر اين گذاشتم در همين موضع بمانم تا فجر طالع شود به آن منزل
كه از آنجا بيرون آمديم مراجعت كنم و از آنجا چند نفر مستحظ بهمراه برداشته تا به
قافله ملحق شوم در آن حال در مقابل خود باغى ديدم و در آن باغ باغبانى كه بيلى در
دست داشت كه بر درختان مى زد كه برگ آنها بريزد پس پيش آمد بمقدار فاصله كمى ايستاد
و فرمود تو كيستى عرض كردم رفقاء رفتند و من ماندم راه را نمى دانم گم كرده ام به
زبان فارسى نافله را بخوان تا راه را پيدا كنى من مشغول نافله شدم بعد از فراغ تهجد
باز آمد و فرمود نرفتى گفتم والله راه را نمى دانم فرمود جامعه بخوان من جامعه را
حفظ نداشتم و تاكنون حفظ ندارم با آنكه مكرر به زيارت عتبات مشرف شدم پس از جاى
برخاستم و جامعه را بالتمام از حفظ خواندم باز نمايان شد فرمود نرفتى هستى مرا بى
اختيار گريه گرفت گفتم هستم راه را نمى دانم فرمود عاشورا بخوان و عاشورا نيز حفظ
نداشتم و تاكنون ندارم پس برخاستم مشغول زيارت عاشورا شدم از حفظ تا آنكه لعن و
سلام و دعاى علقمه را خواندم ديدم باز آمد و فرمود نرفتى هستى گفتم نه هستم تا صبح
فرمود حال ترا به قافله مى رسانم پس رفت و بر الاغى سوار شد و بيل خود را به دوش
گرفت و آمد رديف من بر الاغى من سوار شو سوار شدم پس عنان اسب خود را كشيدم تمكين
نكرد و حركت ننمود فرمود جلو اسب را به من بده دادم پس بيل را به دوش چپ گذاشت و
عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد اسب در نهايت تمكين متابعت كرد دست
خود را بزانوى من گذاشت و فرمود شما چرا نافله نمى خوانيد نافله نافله نافله سه
مرتبه فرمود و باز فرمود شما چرا عاشورا نمى خوانيد عاشورا عاشورا عاشورا را سه
مرتبه و بعد فرمود شما چرا جامعه نمى خوانيد جامعه جامعه جامعه و در وقت طى مسافت
بنحو استداره سير مى نمود يك دفعه برگشت و فرمود آنست رفقاى شما كه در لب نهر آبى
فرود آمده مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند پس من از الاغ پايين آمدم كه سوار اسب
خود شوم و نتوانستم پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو كرد و مرا سوار كرد سر
اسب را به سمت رفقاء برگرداند من در آنحال به خيال افتادم كه اين شخص كى بود كه به
زبان فارسى حرف مى زد و حال آنكه زبانى جز تركى و مذهبى غالبا جزء عيسوى در آن حدود
نبود و چگونه به اين سرعت مرا به رفقاى خود رسانيد پس در عقب خود نظر كردم احدى را
نديدم و از او آثارى پيدا نكردم پس بر رفقاى خود ملحق شدم
(332).
مؤ لف گويد فضائل و فوائد نماز شب خارج حد بيان و توصيف است جلوتر از اين توقيع
شريف حضرت امام عسگرى عليه السلام كه در صفحه 81 مذكور شد و در توقيع شريف بعلى بن
الحسين صدوق بابويه عليك بصلوة الليل فان النبى صلى الله عليه
و آله اوصى عليا فقال عليك بصلوة الليل ثلاث و من استحف بصلوة الليل ليس مناامام
حسن عسگرى عليه السلام مى فرمايد بر تو باد نماز شب پس بدرستى كه پيغمبر صلى الله
عليه و آله وصيت نمود به على عليه السلام نماز شب تاءكيد فرمود سه مرتبه بر تو باد
به نماز شب بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب و هر كس نماز شب را سبك
بشمارد از ما نيست الخ مراجعه كنيد در اينجا به صفحه 81 الخ و امام زمان عليه
السلام در قضيه مزبور به سيد احمد رشتى هم مى فرمايد شما چرا نافله و نماز شب نمى
خوانيد نافله نافله نافله سه مرتبه بعد اما زيارت جامعه پس تصريح جماعتى از علماء
احسن و اكمل زيارتست علامه مجلسى در مزار بحار بعد از شرحى اجمالى از فقرات آن
زياده از آنچه در سائر زيارات مى كرد گفته كه ما اندكى بسط داديم كلام را در شرح
اين زيارت هر چند وفا ننموديم حق آن را از ترس طول كشيدن به جهت آنكه اين زيارت
صحيح ترين زيارات است در سند و عموم موردش از همه بيشتر و فصيح ترين زيارات در لفظ
و بديع ترين زيارات در معنى و بالاترين زيارات در شاءن و مقام و والد ماجدش در شرح
من لا يحضر الفقيه فرموده كه اين زيارت احسن و اكمل زياراتست و من تا در عتبات
عاليات بودم زيارت نكردم ائمه عليهم السلام را مگر به اين زيارت تا آخر فرمايش صاحب
نجم الثاقب اما زيارت عاشورا پس در فضل و مقام آن همان بس كه از نسخ ساير زيارات
نيست كه بظاهر از انشاء و املاى معصومى باشد هر چند كه از قلوب مطهره ايشان چيزى جز
آنچه از علم بالا به آنجا رسيد بيرون نيايد بلكه از سنخ احاديث قدسيه است كه به
همين ترتيب از زيارت و لعن و سلام و دعا از حضرت احديث جلت عظمته بجبرئيل امين و از
او به خاتم النبيين صلى الله عليه و آله رسيد و بحسب تجربه مداومت به آن در چهل روز
يا كمتر در قضاى حاجات و نيل مقاصد و دفع اعادى بى نظير و لكن احسن فوايد آن به دست
آمده فايده است كه در كتاب دارالسلام ذكر كردم و اجمال آن كه ثقة امين حاجى ملا
محمد على يزدى كه مرد فاضل صالح بود در يزد كه دائما مشغول صلاح امر آخرت خود بود و
شبها در مقبره خارج يزد كه در آن جماعتى از صلحا مدفونند و معروفست به مزار بسر مى
برد و او را همسايه بود كه در كودكى با هم بزرگ شده و در نزديك معلم مى رفتند تا
آنكه بزرگ شد و شغل عشارى پيش گرفت تا آنكه مرد و در همان مقبره نزديك محلى كه آن
مرد صالح بيتوته مى كرد دفن كردند پس او را در خواب ديد پس از گذشتن كمتر از ماهى
كه در هيئت نيكوئيست پس به نزد او رفت گفت من مى دانم مبداء و منتهى كار تو و ظاهر
و باطن ترا و نبودى از آنها كه احتمال رود نيكى در باطن ايشان و شغل تو مقتضى نبود
جز عذاب را پس به كدام عمل به اين مقام رسيدى گفت چنان است كه گفتى و من در اشد
عذاب بودم از روز وفات تا ديروز كه زوجه استاد اشراف حداد فوت شد و در اين مكان او
را دفن كردند و اشاره كرد بموضعى كه قريب صد زرع از او دور بود و در شب وفات او
حضرت ابى عبدالله عليه السلام سه مرتبه او را زيارت كرد و در مرتبه سيم امر فرمود
به رفع عذاب از اين مقبره پس حالت ما نيكو شد و در سعه و نعمت افتاديم پس از خواب
متحيرانه بيدار شد و حداد را نمى شناخت و محله او را نمى دانست پس در بازار حدادان
از او تفحص كرد و او را پيدا كرد و از او پرسيد براى تو زوجه بود گفت آرى ديروز
وفات كرد و او را در فلان مكان و موضع را اسم برد دفن كردم گفت او به زيارت ابى
عبدالله الحسين عليه السلام رفته بود گفت نه گفت ذكر مصائب او مى كرد گفت نه گفت
مجلس تعزيه دارى داشت گفت نه آنگاه پرسيد چه مى جوئى . خواب را نقل كرد گفت آن زن
مواظب داشت به زيارت عاشورا(333)
روايت شده است هر كه آب بياشامد و پس از آن بگويد سلام الله على الحسين و على اولاد
الحسين و اصحابه لعنة الله على قاتل الحسين و اعدائه حق تعالى هزار گناه از نامه
عمل او محو كند و هزار حسنه ثبت كند و هزار درجه در بهشت بجهت او بلند كند و هزار
حاجت او را بر آورد.
|