مقدمه
(الم تر کيف ضرب الله مثلاً کلمة طيبة کشجرة
طيبة أصلها ثابت وفرعها فى السماء تؤتى اُکلها کل حين باذن ربها
ويضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذکرون)(1):
اى رسول ما آيا نديدى که چگونه خدا کلمه پاکيزه را به درخت زيبائى
مَثَل زده که اصل ريشه آن ثابت وشاخه آن به آسمان کشيده شده است
وبه اذن خدا همه وقت ميوه هاى خوبى مى دهد. خدا اين چنين مثالهاى
واضح وروشن براى يادآورى مردم مى زند.
بدون ترديد عقيده به ظهور مهدى عليه السلام يک عقيده کاملاً اسلامى
است که ريشه هاى ثابت آن در کتاب وسنت بطور صحيح ومتواتر قرار
دارد، ودر اينکه نمى توان آن را از دعوت اسلامى جدا ساخت، هيچگونه
شک وترديدى نيست.
آياتى از قرآن مجيد وحجم هنگفتى از احاديث واخبار، چنان اين اعتقاد
را تحکيم واستوار نموده اند که حتى انکار آن مانند انکار اصل رسالت
ونبوت در بعضى از روايات، کفر شمرده شده است.
اگر ما از اين قرن خودمان که قرن چهارده هجرى است، تا عصر مقدّس
رسالت را بررسى کنيم، مى بينيم که اصل ظهور مهدى عليه السلام در
تمام اين چهارده قرن، در بين صحابه وتابعين وعلماء ومحدثين وادباء
وشعراء وخلفاء، همواره يک موضوع ثابت وغير قابل انکار بوده است
وشخصيتهاى سرشناس علمى وادبى وسياسى، به آن مؤمن ومعتقد بوده اند.
اگر چه از کتابهائى مثل کتاب منتخب الاثر کثرت اين اخبار واحاديث
از طرق شيعه واهل سنت معلوم مى شود. هم اکنون کتابى جامع تر که از
حيث مصادر ومآخذ ومدارک، ومطالب علمى وتحقيقى، شايد دو چندان يا
بيشتر نسبت به کتاب مذکور شود، در دست تأليف است که حيات امام عليه
السلام ومشخصات آن حضرت را از جهات مختلف روشن مى سازد، اما با قطع
نظر از تتبّعات گسترده مى توان گفت که براى مردمى که کم وبيش، اهل
اطلاع وتحقيق ومراجعه به کتابهاى اسلامى در رشته هاى حديث وتفسير
وتاريخ وکلام ومذهب مى باشند، دو نقطه حسّاس در اين مسأله واضح
ومسلّم است:
نخست اينکه: مسأله ظهور حضرت مهدى عليه السلام يک مسأله اسلامى
خالص است که مسلمانان آن را از زبان پيغمبر اکرم صلى الله عليه
وآله شنيده واز آن حضرت فرا گرفتند ومانند هو موضوع بديهى اسلامى
ديگرى نياز به اثبات ندارد.
وديگر اينکه: تعيين او در فرزند منحصر بفرد حضرت امام حسن عسکرى
عليه السلام نيز عقيده اى است که از اهل بيت رسالت، قبل از ولادت
حضرت مهدى عليه السلام يعنى قبل از سال 255 هجرى وقبل از ولادت پدر
بزرگوارش گرفته شده است، واهل بيت: هم اخبار خود را مستند به رسول
خدا صلى الله عليه وآله داشته اند. علاوه بر احاديثى که از طرق اهل
سُنّت نيز در اين باب رسيده است.(2)
واحتمال اينکه اين اخبار واحاديث پس از ولادت حضرت، يا در زمان
غيبت صغرى يا کبرى منابع حديثى ومتون شيعه وارد شده باشد، بطور
قطع، غير عقلائى ومردود است.
زيرا کتابهائى که اين احاديث در آنها ضبط است، کسانى آنها را تأليف
کرده اند که احتمال اين که کلمه اى جعل نمايند، در حق آنها داده
نمى شود وبه وثاقت وصدق امانت، معروف ومشهورند.
اين افراد، هر يک اين احاديث را از شيوخ خود واز کتب حديثى ديگرى
که قبل از ولادت پدر حضرت مهدى عليه السلام نوشته شده، ويا از
واسطه هاى صد در صد مورد اعتماد، از مشايخ روات معاصر ائمه: وعصر
تابعين وصحابه، روايت نموده اند.
هر کس به اين احاديث رجوع کند براى او جاى شک وشبهه اى باقى نمى
ماند که عقيده به اينکه حضرت مهدى عليه السلام فرزند حضرت امام حسن
عسکرى عليه السلام است، عقيده پيامبر گرامى اسلام، على عليه
السلام، فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ وامام حسن وامام حسين تا
امام هادى: بوده است.
پاره اى از افراد مى گويند: از جنبه عقيده واستناد اين فکر، به
رسالت اسلام مناقشه اى نداريم، اما مى توانيم آن را در سطح ديگرى
مورد بحث قرار داده وبگوئيم بسيار خوب ما هم قبول داريم که در صدها
حديث وروايت موضوع مهدى مطرح است وجاى شک نيست که اين احاديث بطور
تواتر از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وامير المؤمنين وساير
ائمه: صادر شده است وهمه به آن اعتقاد داريم واميدواريم اگر عصر
ظهور را به فضل خدا درک کرديم در صف پيروان آن حضرت قرار داشته
باشيم; ولى سخن وبررسى به اينجا تمام نمى شود، ما مى خواهيم بپرسيم
که، اين عقيده اسلامى به ظهور مهدى عليه السلام وحکومت جهانى او
واصلاحاتى که به دست او انجام خواهد گرفت، براى وضع فعلى ما وبر
اعمال ما چه تأثيرى دارد؟
مى خواهيم بدانيم از اين عقيده که سنّى وشيعه به آن اتفاق دارند،
براى اصلاح امور اجتماعى وسياسى، وعلاج اين همه مشکلات که با آن رو
برو هستيم يا رو برو خواهيم شد، چه بهره اى مى توانيم بگيريم؟
عقيده به خدا، اعتقاد به روز قيامت وحساب وجزا، عقيده به نبوّت
وامامت، همه با عمل ما ارتباط دارد وجهت زندگى ما وکار وکوشش ما را
معين مى نمايد، اما اين عقيده از کدام نقش عملى برخوردار است، ودر
برابر قدرت زور وزر، ودروغ وفريب، واين دستگاه هاى استعمار
واستثمار واستضعاف، چه نقشى را مثبت يامنفى ايفا مى کند؟ وما را
چگونه وبه چه سلاحى مجهّز مى سازد؟
ما نمى توانيم در دنياى امروز که کاروان مدنيّت، با شتاب به سوى
ترقّى پيش مى رود، فقط از چنين عقيده اى که چهارده قرن است افکار
را به خود مشغول داشته ورهبران اسلامم آن را تبليغ کرده اند، به
جشن وچراغانى نيمه شعبان خود را قانع کنيم واز اين فکر مسؤوليت
وتعهدى را درک ننمائيم; که اين برداشت با روال عمومى اصول مسلّم
اسلام واحکام قرآن وعقايد دينى ما که همه آنها سازندگى دارند،
سازگار نيست.
اسلام دين ومکتب مبارزه، کوشش، انقلاب، اصلاحات وآئين علم وترقّى
است، اين عقيده هم بايد مردم را در اين جهت تشويق نمايد.
ما مى دانيم وتفسير سوء نمى کنيم، ونمى گوئيم عقيده به ظهور مصلح
آخر الزمان، اثر سلبى ومنفى دارد، مردم را از کار ومبارزه واقدام
وقيام واعتراض باز مى دارد وسکون، سکوت، خفقان، سستى، گوشه گيرى،
انزوا وبى مسؤوليتى را شعار مؤمنين قرار مى دهد; نه ما چنين نمى
گوئيم، امّا مى گوئيم: با اينکه احکام اسلام در هيچ عصر وزمان
تعطيل نمى شود وکسانى که موضوع آن باشند، از آن معاف نخواهند بود،
از اين عقيده از جنبه کمک به اجراى احکام ونظامات اسلام، چگونه
بايد استفاده کرد وچگونه برداشتى داشته باشيم؟
اين سؤالى است که مى شود واگر بسيارى از افراد، آن را به زبان
نياورند، چه بسا که در ذهنشان باشد.
به يارى خدا در اين رساله به اين پرسش پاسخ مى دهيم ورابطه ايمان
وعقيده به ظهور مهدى عليه السلام را باکيفيات ذهنى وفکرى، با وحدت
جامعه وحکومت جهانى، با مساوات اسلامى، با عدالت اجتماعى وزمامدارى
وبا عدل وقسط، بررسى مى کنيم، تا معلوم شود که اين اعتقاد، در
زندگى ومواقف حساس آن ودر مبارزات ومجاهدات وتعيين جهت حرکت جامعه،
چه نقش بزرگ وسازنده اى را ايفا مى نمايد.
تا روشن شود که اين عقيده، علاوه بر اينکه ايمان به يک واقعيّت
است، يعنى ايمان به وجود امام دوازدهم، فرزند حضرت امام حسن عسکرى
عليهما السلام است; وعلاوه بر آنکه از فروغ ايمان به نبوت مى باشد
که لازمه آن ايمان به هر چيزى است که پيغمبر صلى الله عليه وآله از
آن خبر داده است در طرز فکر وانديشه ما، ودر چگونگى برداشت ما از
مطالب ومسائل حياتى ودر روابط اجتماعى وسليقه وروش اخلاقى وسياسى
ما نيز مؤثر است.
ولا حولا ولا قوة الا بالله العلى العظيم
رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى با چگونگى هاى ذهنى
وفکرى
افکار وآراء وعقائد، در تعيين جهت سير انسان ومشخص کردن هدف ومقصود
او، نقش مؤثرى را ايفا مى کند وهر چه عقايد وآراء صحيح تر وبا
واقعيات موافق تر واز خرافات منزّه تر باشد هدف ومقصد شخص، انسانى
تر واعمال وحرکاتش پاک تر وارزنده تر خواهد بود.
اسلام که بزرگترين انقلابات تاريخ را به وجود آورد، انقلاب را از
فکر وانديشه آغاز کرد ودر درجه نخست، عقايد وافکار را زير چتر
هدايت خود گرفت وکار خود را از انقلاب اعتقادى وتهذيب افکار وپرورش
انديشه ها آغاز نمود، تا به هدايت وتهذيب اعمال رسيد ودر ثواب
وپاداش وارزش عمل نيز، وضع فکرى ورشد عقلى ونيّت عامل را ميزان
قرار داد، وپاکى نيّت واخلاص را در طاعت وعبادت شرط قبول آن قرار
داد.
مبارزه با بت پرستى، مبارزه با بشر پرستى، مبارزه با عادات
نکوهيده، اعلان اينکه معبودى جز خدا نيست لا اله الا الله، اعلان
برابرى مردم، همه وهمه از مسأله انقلاب فکرى سر چشمه مى گيرد ومنبع
آنها دريافتهاى فکرى صحيح است.
اسلام به مردم فهماند که شما آزاديد، نبايد استعباد شويد، نبايد به
بردگى غير در آئيد حتى لازم است که ذهن عامه مردم را نسبت به اين
روشن سازيم وبارهاى افکار وحشت زا وزنجيرهاى عقايد پليد را از دوش
وگردن مردم برداريم.
انقلاب فکرى اسلام، کنار زدن واز بين بردن شرک وعقايد مشرکانه
واستقرار توحيد وعقايد توحيدى در افکار بود که پرستش بتها را از
افق اذهان مردم بر طرف ساخت وظلمت آن را با نورانيّت توحيد وپرستش
خدا از ميان برد.
عقيده توحيد، در تعالى فکر بشر وجهان بينى وظهور ارزشهاى واقعى
انسان، تأثيرى بى نظير داشته است.
عقيده توحيد، درجه نيّت انسان را تا آنجا بالا مى برد، وبينش وهدف
بشر که گاه پست تر از مقصد يک حيوان ويک درنده وحشى مى گردد را به
حدّى مى رساند که جز به رضاى خدا به چيز ديگرى قانع نمى گردد وجز
به سوى او، به جهت ديگر متمايل نمى شود وبه غير او دل نمى بندد.
عقيده به رسالت ونبوت نيز شخص را متعهد مى نمايد که برنامه ها
ووظايف دينى خويش را اجرا کند ودر تکاليف واحکام الهى، فقط وجود
مقدّس پيامبر را واسطه بين خدا وخلق بداند وتسليم رسالت او باشد،
ودر امور دنيا وآخرت، فقط از دينى که آن حضرت آورده است الهام
بگيرد وقوانين وبرنامه هاى ديگر را از محيط زندگى خود طرد نموده،
در همه چيز وهر امر، تابع وپيرو پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله
باشد.
عقيده به امامت نيز انسان را شيفته پيروى از افراد نمونه وکامل
وملهم از جانب حق وملتزم به حکومت خدا ونظام خدا وتبعيت از شايسته
ترين وصالح ترين افراد بشر مى سازد واو را از نظامات مستبد
واستعبادگر وحکومتهائى که بر اين اساس تأسيس شده اند، متنفر مى
نمايد.
درک ابعاد مختلف امامت که يک بُعد آن، ولايت بر امور خلق وزمامدارى
از جانب خدا است، مردم را از ديکتاتور پرورى وخضوع در برابر
مستبدان وقدرتمندان باز مى دارد. درک معناى امامت در اين بُعد در
سطح هاى پائين تر نيز، پيروى از اصلح واعدل ناس را ايجاب مى نمايد
ودر اذهان، زمامدارى بى تشريفات وساده وبى فاصله از ديگران را
محبوبيّت مى دهد. وحکومت متکبرانه وبا تشريفات وچاپلوس ومداح پرور
را مبغوض مى کند. وآن را تحميل وننگ وعيب وعار ورسوائى جلوه مى دهد
ونزديک شدن به چنين حکومت ويارى کردن وستايش نمودن آن را، گناه
معرفى مى نمايد.
عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام وقيام انقلابى وحکومت جهانى
وعدالت گستر آن حضرت نيز، فکر وانديشه را وسيع وجهان انديش مى
سازد، که به دورترين نقاط جهان بنگرد وخير ورفاه مردم تمام مناطق
گيتى را بخواهد وعالم را مملکت خدا بداند; که عاقبت وپيروزى با
پرهيزکاران وشايستگان است، که خداى متعال در قرآن چنين بشارت داده
است:
(ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر أن
الارض يرثها عبادى الصالحون)(3):
ما بعد از تورات، در زبور داود نوشتيم، که البته بندگان نيکوکار من
ملک زمين را وارث ومتصرف خواهند شد.
از اخبار استفاده مى شود که در زمان ظهور آن حضرت، خردها وانديشه
ها کامل مى گردد اين نه فقط در عصر ظهور است، بلکه در عصر غيبت نيز
چنين است که مؤمنان واقعى، روشنگرانه حقايق را درک مى نمايند وعالم
ومسائل جهانى را با نگرش دوربين مطالعه مى کنند.
انقلاب فکرى يک مسأله مهمى است که با ظهور امام انجام مى گيرد. اين
انقلاب فکرى در آن زمانى انجام مى گيرد که مکتبهاى مختلف، افکار
انسانى را تاريک کرده واز نور اسلام، جز پرتوى در دلهاى خواص
وآنانکه از بوته آزمايش الهى، سرفراز بيرون آمده اند، چيزى باقى
نمانده است. در آن زمان که مردم، طالب نور هدايت الهى بوده، از
تيرگى ارواح وافکار خويش، گريزان، واز همه مکتبها، مأيوس وسرزده
شده، وآنها را وافى وکافى به نظمى که بشر بدان نيازمند است. نمى
بينند، در چنين موقعيتى ناگهان بانگ ظهور آن حضرت بازگشت به اسلام
را اعلان مى کند، وقلوب واذهان وافکار، به جانب آن صداى نجات بخش
متوجه مى گردد، وانقلاب آغاز شده وکشورهاى مختلف، يکى پس از ديگرى
فتح مى شود، ومورد استقبال مردم زمين وقاره هاى مختلف قرار مى گيرد
ومانند آغاز نهضت اسلام، پيش از فتح شهرها، دلهاى مردمان وبه ويژه
گروه ها وملت هاى استضعاف شده را فتح مى نمايد.
وما ذلک على الله بعزيز
رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى با وحدت جامعه وحکومت
جهانى
اجتماعات دنيا همواره در تحول وتغيير است واوضاع اجتماعى ملل
دائماً عوض مى شود; روابط بين ملل، پيوسته در حال توسعه وگسترش
است.
کوشش حکومتها براى بالا بردن سطح تجهيزات نظامى ودست يافتن به
اسلحه هاى ويران کننده تر وخطرناک تر، هر روزه بيشتر مى شود، وترس
ووحشت از جنگ، ساکنان کره زمين را هر روز ناراحت تر مى نمايد.
هم اکنون طبق يک آمار، در هر دقيقه در دنيا هزار مليون دلار که در
هر ساعت معادل شصت هزار مليون دلار مى شود، مخارج تسليحاتى
حکومتهاى جهان است.(4)
اگر اغراض شخصى، گروه بندى ها ومنطقه سازى ها وسياستهاى خاص واعمال
نفوذ متنفذّين بزرگ، که بشر را به اختلاف وتعصبّات ناروا وادشته
اند، وحرص وجاه واستثمار طلبى وانديشه استکبار واستضعاف مى گذاشت
وفطرت بشر راهنماى او مى شد; اکثريت مردم، اين گروه بندى هاى منطقه
اى واين هزينه هاى سرسام آور جنگى را محکوم مى کردند وخواهان آزادى
از اين مليّت ها ووطنها مى شدند، وبه سوى برادرى وبرابرى گام بر مى
داشتند وعضو يک خانواده وتابع يک جامعه مى شدند وشرق وغرب وآسيا
واروپا وآمريکا، با هم متحد شده ويک جامعه مشترک المنافع تشکيل مى
داند.
کارشناسان اتمى دانشگاه هاروارد وانستيتوى تکنولوژى ماساچوست اعلام
داشتند که دنيا قبل از سال 2000 ميلادى، محکوم به يک جنگ اتمى است
مگر آنکه کليّه کشورهاى جهان، از حاکميّت ملى خود چشم پوشيده ويک
دولت جهانى تشکيل دهند. اما تشکيل چنين دولتى در حال حاضر امکان
پذير به نظر نمى رسد.
اين مسأله در سمينار کارشناسان اتمى دانشگاه هاروارد، وانستيتوى
تکنولوژى ماساچوست عنوان شده ومجله ماهانه هاروارد در شماره ماه
نوامبر خود، گزارش آن را نقل کرده است.(5)
بنا بر اين از هر نظر که روى جامعه مطالعه شود، اين حقيقت معلوم مى
شود که جامعه بايد توسعه وگسترش يابد، چنانکه گسترش يافته است. از
زندگى واجتماع خانواده به اجتماع قبيله واز اجتماع قبيله به اجتماع
منطقه اى وکشورى وبالاخره به اينجا رسيده است که وحدت جهانى جامعه
را مطرح کرده است.
يک روز يک خانواده، تحت رياست يک فرد بود جلوتر که آمد يک قبيله
تحت سرپرستى يک رئيس اداره شده وامروز صدها مليون نفر در تحت يک
حکومت ويک قانون اداره مى شوند. فاصله هاى فرهنگى متعدد به تدريج
از بين مى روند ودنيا به سوى وحدتى اجتماعى حرکت مى کند.
بطور يقين، هر کس سعادت يک ملت را فقط بخواهد وبراى رفاه وترقى
وپيشرفت يک جامعه خاص تلاش کند، طبعاً بدبختى وبردگى وعقب ماندگى
جامعه هاى ديگر را خواهد خواست، يا اگر خيلى شريف باشد، نسبت به
ديگران بى تفاوت خواهد بود.
تعليمات اسلام، بشر را به سوى جامعه جهانى مى برد، واصولاً پياده
کردن تعاليم اسلام در جامعه هاى بزرگ تر، هدفهاى اين دين را عملى
تر مى سازد.
اسلام قبل از آنکه دين جامعه هاى کوچک باشد، دين جامعه جهانى است،
وقبل از آنکه دين يک خانواده باشد، دين جامعه هاى کوچک است وجامعه
هاى کوچک را به سوى جامعه بزرگ حرکت مى دهد. واين امتيازات
واعتباراتى که از آن، جامعه هاى گوناگون به وجود آمده است، در
اسلام رسميّت ندارد. اسلام افراد بشر را معارض يکديگر ودر برابر
يکديگر قرار نمى دهد، وتضادها وبرخوردها ومزاحمت هائى که از اسم
اين جامعه ها ورسمشان به وجود آمده است، همه بايد در جامعه جهانى
اسلام که فقط به خدا تعلق دارد، وهيچ رنگ ونژاد وخصوصيات وطنى در
آن وارد نيست، وهمه در آن مشترک مى باشند ادغام گردد; تا آنجا که
غير از مملکت خدا، که منزه از هرگونه ستمى بر اهل مملکت خود مى
باشد، کشور ديگرى وجود نداشته باشد سبحان من لا يعتدى على أهل
مملکته.
يکى از دانشمندان محقق مى گويد:
فکر گنجاندن بشريّت در وطن واحد، بدون توجه به جنس، رنگ، زبان
وحدود جغرافيائى، هديه اى است که اسلام آن را به مدنيّت بشر اهدا
کرده است.
اين وحدت جهانى، يگانه عامل نابود گر کينه هاى دولت ها، ودشمنى
واختلافى است که مدنيّت وآبادانى را به سوى نيستى وزوال کشانده
است.
مسيحيّت اگر چه مانند اسلام، دين دولت است از اين جهت که دين
بسيارى از امم واقوام است اما از جهت مساوات وبرابرى بين ملل
واقوام ونشر انسانيّت بين آنها، اسلام دينى عام وهمگانى است، وشکست
مسيحيّت در اين ناحيه آشکار است.
مسيحى هاى سفيد پوست همواره تا به امروز با مسيحيان سياه پوست، با
اينکه در يک منطقه زندگى مى کنند، دشمنى دارند.
در آمريکا نيز با اينکه باصطلاح مرکز دموکراسى است ـ حال به همين
گونه است، وسفيد پوست نمى تواند با سياه پوست در زير يک سقف زندگى
کند وهمواره مسيحيّان غرب اعتقاد دارند که از مسيحى هاى شرق،
بالاترند وبه آنها اجازه نمى دهند که در کنائس ومعبدهاى مخصوص
معبدهاى مسيحيان غرب با آنها به عبادت بپردازند!
کما اينکه آنان که از طوائف پست هندى به مسيحيّت گرويده اند، مورد
تحقير آنان که از طوائف به اصطلاح عالى آنها بوده اند مى باشند واز
اينجا معلوم مى شود که مسيحيّت، امروز از تأليف واتحاد جامعه
انسانى عاجز است، در حالى که اسلام توانسته است نظامى جهانى بر
اساس برادرى همگانى بين غربى وشرقى، سفيد وسياه وآريائى، سامى
وهندى وزنگى ايجاد کند وبين آنها مساوات را برقرار نمايد.
سياه پوست وکسى که از طبقه پست باشد با سفيد پوست وطبقات به اصطلاح
عاليه برابر است ومانند هر مسلمان ديگرى محترم مى باشد، وبه مجرد
اسلام آوردن با همه افراد، رابطه برادرى خواهد داشت ودر هر مسجدى
بخواهد، مى تواند خدا را عبادت کند، بلکه مى تواند دوش به دوش
بزرگترين برادران مسلمان خود، از جهت مقام وموقعيت اجتماعى بايستد
وبا او بر سر يک سفره بنشيند.
اين به هم پيوستگى ومساوات اسلامى، در هيچ جمعيّت ودين ونظامى در
تمام عالم شناخته نشده است وغير از اسلام، هيچ مکتب وآئينى نمى
تواند دموکراسى جهانى را به صورتى صحيح وبا رعايت مساوات بين جميع
بشر برقرار نمايد.(6)
ديگر جوامع ونظامات، اگر در ماهيتشان، اختصاص به يک منطقه يا يک
نژاد، يا اهل يک زبان ويک کشور نباشد، حل اقل قابل اختصاص هستند.
مثلاً نظام دموکراسى، هم اکنون رنگ مملکتى وقاره اى پيدا کرده است،
مثلاً مى گويند: دموکراسى فرانسوى، دموکراسى انگليس، دموکراسى
آمريکائى وبا اينکه همه آنها دموکراسى است امّا مثلاً نظام
دموکراسى انگليسى، با نظام دموکراسى سوئدى در برابر يکديگر قرار
دارند وبا هم رقابت اقتصادى سياسى مى کنند.
در جامعه ونظم کمونيسم نيز اين اختصاص ورنگ ملّى حفظ شده است.
کمونيسم چين، کمونيسم شوروى، کمونيسم يوگوسلاوى، کمونيسم بلغار،
کمونيسم مجار، وکمونيسم کوبا با يکديگر فرق داشته وهر کدام، اختصاص
به منطقه اى دارند پس کمونيسم هم قابل اختصاص است واين رژيمهاى
کمونيستى در برابر هم ومقابل يکديگر قرار گرفته، وتضاد واصطکاک
منافع دارند.
پس ماهيّت رژيم دموکراسى وکمونيسم، جهانى بودن ويک جامعه بودن
نيست، اما دين اسلام دينى جهانى است وهرگز جوامع وحکومتهاى متعدد
اسلامى، امکان اختلاف ندارند.
نظام اسلامى سعودى، نظام اسلامى سورى، نظام مصرى و... با نظام
جهانى اسلام قابل تعقّل وتصور نيست فقط يک شناسنامه است وآن هم
شناسنامه مسلمانى وبس وبراى غير مسلمان هم شناسنامه در حمايت نظام
اسلامى.
اسلام ونظامش را نمى توان به اهل يک منطقه، اختصاص داد که اهل آن
منطقه، در برابر منطقه ديگر قرار گرفته وحکومت آنها در صدد استضعاف
واستعمار حکومت مجاور بر آمده با مردم خويش، بيش از مسلمانان ديگر
مناطق، برادرى نمايند.
امت اسلام، امت واحده است وهمه بايد خدا را پرستش بنمايند، وتعدد
جوامع وامم، وپرستش افراد واله هائى غير خدا واتخاذ معبودهاى متعدد
موجب شرک بوده وباطل مى باشد.
در قرآن مجيد مى فرمايد:
(إنّ هذه اُمتکم امة واحدة وأنا ربکم
فاعبدون)(7):
به تحقيق که اين امت شما امت واحده است وتنها من پروردگار شمايم،
پس مرا پرستش کنيد.
قرآن براى ناس مردم آمده است، وبه مردم خطاب کرده است:
کعبه اولين خانه اى است که براى ناس بنياد شده است (ان
أول بيت وضع للناس للذى ببکة مبارکاً).(8)
استفاده از آنچه در زمين است، براى عموم مردم حلال ومباح مى باشد;
(يا أيها الناس کلوا مما فى الارض حلالاً
طيباً)(9)
قرآن، بيان وهدايت براى همه مردم است، (هذا
بيان للناس ـ هدى للناس).(10)
فرستادن پيامبران ونزول کتاب بر آنان براى اين است که مردم قسط را
بر پا دارند ليقوم الناس بالقسط.(11)
پيغمبر براى ناس فرستاده شده است; (وأرسلناک
للناس رسولاً)(12)
پرورگار ناس، پادشاه ناس، معبود ناس، خدا است; (قل أعوذ برب الناس
ملک الناس اله الناس).(13)
امامت نيز که يک بعد آن، زمامدارى وتنظيم وتدبير امور جامعه است،
پيشوائى ورهبرى ناس است; (انى جاعلک للناس
اماماً).(14)
قرآن در همه جا ودر هر مورد، تسليم به خدا واسلام را که دين فطرت
ودين جهانى است پيشنهاد نموده است:
(قولوا آمنا بالله وما اُنزل الينا وما
اُنزل الى ابراهيم واسعماعيل واسحاق ويعقوب والاسباط وما أُوتى
موسى وعيسى وما أُوتى النبيون من ربهم لا نفرق بين أحد منهم ونحن
له مسلمون)(15):
بگوئيد که به خدا وآنچه به سوى ما نازل شده وآنچه به ابراهيم
واسعميل واسحق ويعقوب واسباط وبه آنچه به موسى وعيسى داده شد وبه
آنچه به پيغمبران از جانب پروردگارشان عطا شده ايمان آورده ايم
وبين احدى از آنها فرقى نمى گذاريم وما مسلمانيم.
جهان يک خدا دارد وبه اين لحاظ واحد است، جامعه نيز بايد واحد
باشد، يعنى خدا در آن حاکم باشد وبا نظام الهى وقانون الهى، سير
الى الله داشته باشد.
مردم بايد بکوشند تا در يک جامعه واحد زندگى کنند، وتعدد جوامع
وافتراقات واستثمارهاى موجود در آنها را ريشه کن ساخته وخود يک امت
واحده گردند.
عقيده به ظهور مهدى موعود، يعنى عقيده به محقق شدن حکومت جهانى،
عقيده به مجتمع واحد انسانى، عقيده به مليّت وقوميّت همگانى ودين
فطرى انسانى، آخرين وبلند پايه ترين اجتماع انسانى، در مقابل بشر
است وکاروان بشريّت به سوى آن نقطه مى رود وبشر بايد خواهان آن
جامعه باشد.
هر کس چنين عقيده اى دارد، فکرش وسيع ومقصدش وسيع است. براى نفع يک
جامعه، جامعه ديگر را استثمار نمى کند وبراى سيادت يک گروه،
گروههاى ديگر را برده وبيچاره نمى پسندد، وبراى خاطر نژادى، نژاد
ديگر را از حقوق انسانى محروم نمى سازد.
براى اينکه يک طبقه مرفه باشد، طبقات ديگر را غارت نمى نمايد،
وبراى اينکه مردم يک کشور، تنعّم بيشتر وتجمل زيادتر وعياشى
وشهوترانى بيشتر نمايند، مردم کشورهاى ديگر را عقب مانده نمى
خواهد، واز ترقّى علم وصنعت وبرخوردارى آنها از مواهب ونعمتهاى خدا
جلوگيرى نمى کند.
چنان که مى بينيد امروز، ابرقدرتها با ديگران چنين معامله مى
نمايند، وملتها وحکومت هاى ابرقدرت ـ بلکه ملل وحکومت هاى ضعيف هم
اگر بتوانند ـ همه خود را مى بينند ومى خواهند ديگران را ببلعند!
چنان که يهود، خود ونژادش را حزب برگزيده خدا مى شمارد وتمام افراد
ديگر را که نژادشان اسرائيلى نباشد، بنده وبرده وخادم يهود مى
داند.
چنان که نژاد پرستان بى رحم بى شرف، سياه پوستان را در شکنجه قرار
مى دهند، از هواپيما به زمين مى اندازند وابرقدرتهائى هم که
اعلاميه حقوق بشر را امضا کرده اند از اين جنايتها پشتيبانى مى
نمايند.
از نظر معتقد به ظهور حضرت مهدى عليه السلام بدترين جامعه ها
وحکومتها، جامعه هاى استعمارگر واستضعاف طلب است که بايد با آنها
مبارزه کرد وفکر وهدفشان، وسازمان ورفتارشان را کوبيد. اين جامعه
ها درست در قطب مخالف جامعه مورد انتظار ظهور حضرت مهدى عليه
السلام هستند وبا هم از زمين تا آسمان فاصله دارند. اينها جهان را
براى همه مى خواهند وآنها جهان را وهمه را براى خود. اينها براى
همه خوشبختى وسعادت مى خواهند وآنها براى ديگران بدبختى وفقر وجهل.
اينها بيدارى ورشد فکرى بشر را دوست دارند وآنها از بيدارى ورشد
فکرى بشر بيمناک کند وتا بتوانند از آن جلوگيرى مى نمايند.
ولى هر طور هست،
سرانجام ستمگران نابود مى شوند وپيروزى با اهل حق است وديوارها
وفاصله هاى جغرافيائى، فرهنگى وفکرى، يکى پس از ديگرى از ميان
برداشته مى شود وشرک به مظاهر گوناگونش که در اجتماعات متعدد
ومختلف، به صورت وطن پرستى(16)
نژاد پرستى، فرد پرستى جلوه دارد، به توحيد تبديل مى شود وسرانجام
آن موحّد حقيقى، آن يگانه وارث ابراهيم بت شکن، وفرزند عزيز وگرامى
پيامبر اکرم، حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ را
استقرار مى دهد.
مردمى که منتظر مهدى وتشکيل جامعه واحد جهانى هستند، بايد فکرشان
نسبت به سازمان جهان روشن باشد وملتفت باشند که اين عقيده، آنها را
به سوى چه هدفى مى برد. اين پراکندگى هائى که در جهان کنونى اسلام
است، مخالف روح اسلام ودعوت قرآن است ونمى توان آنها را شرعى
واسلامى شمرد، چون برنامه اسلام، يکى شدن جامعه وجهانى شدن آن است
واکنون اگر چه اسلام، گسترش تمام نيافته است، بايد جامعه اسلامى
موجود، نمونه آن جامعه جهانى باشد.
سراسر جهان اسلام کنونى هم بايد، يک شکل حکومت، يک شعار ويک روز
عيد، يک تاريخ ويک قانون داشته باشند. واين سرزمين هاى پهناور
حجاز، نجد، تهامه، يمن، اردن، سوريه، لبنان، فلسطين، مصر، ليبى،
تونس، الجزاير، سودان، عمان، کويت، بحرين، ايران، افغان، قفقاز،
ترکستان، ترکيه، پاکستان، بنگلادش، ماليزيا، اندونزى ونقاط ديگر،
همه بايد يد واحد باشند، که هيج يک از آنها از ديگرى جدا نبوده
واين اختلافات در بين آنها نباشد.
ظهور حضرت مهدى عليه السلام کاملاً با اين وحدت جامعه ارتباط دارد
وآيات وروايات، اين نويد را داده اند واوضاع جهان نيز، آماده شدن
جهان را از هر جهت براى آن حکومت جهانى نويد مى دهد. حکومتى که
شايد عملى شدن آن در چهارده قرن پيش، يک محال عادى بود، زيرا با
نقص وسايل ارتباط در آن زمان، اداره جهان در زير يک پرچم ويک حکومت
غير ممکن به نظر مى رسيد.
در عصر صدر اسلام، حکومت هاى به ظاهر اسلامى آن زمان که بر ممالک
گسترده، تحت لواى اسلام وبه نام اسلام، حکومت يافتند، امکان اين
وحدت را با الهام از تعاليم اسلام ثابت کردند در حالى که وسائل
ارتباط جمعى که هم اکنون، تمام عالم، توسط آنها به منزله يک مملکت
وبلکه يک شهر شده است، امکان آن حکومت موعود را بيشتر کرده است وتا
بدانجا که بسيارى از مردان مشهور دنيا هم از آن سخن مى گويند وآن
را به عنوان يک طرح مهم وممکن وعلاج نابسامانيها پذيرفته اند.
آينده هر چه بشود، هر چه اتفاق افتد، جنگ يا صلح، به سوى اين هدف،
نزديک تر ونزديک تر خواهد شد.
در حديث آمده است:
اذا قام القائم المهدى، لا يبقى أرض الا نودى فيها شهادة أن لا اله
الا الله، وأن محمداً رسول الله(17)
وقتى حضرت قائم عليه السلام قيام فرمايد، زمينى باقى نمى ماند مگر
آنکه در آن ندا مى شود به شهادت لا اله الا الله ومحمداً رسول
الله.
پاورقى:
(1)
سوره ابراهيم، آيه 25.