كتاب غيبت

محمد بن ابراهيم نعمانى

- ۱ -


روايات درباره نگهدارى سر آل محمد از نا اهلش

1- خبر داد ما را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده الکوفي(1) او گفت: حديث کرد براى ما قاسم بن محمد بن حازم او گفت: حديث کرد ما را عبيس بن هشام ناشرى او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن جبله از سلام بن ابى عمره از معروف بن خربوذ از ابى الطفيل عامر بن وائله(2) او گفت: امير المومنين عليه السلام فرمود: مگر دوست داريد که مردم، خدا ورسول را دروغگو پندارند؟ با مردم از آنچه شناسائى دارند سخن بگوئيد واز آنچه انکار ميکنند خوددارى کنيد.

2- وحديث کرد مرا ابو القاسم حسين بن محمد باوري(3) او گفت حديث کرد ما را يوسف بن يعقوب مقرى (سقطى) در واسط(4) او گفت حديث کرد مرا خلف بزاز از يزيد بن هارون(5) از حميد طويل که گفت: شنيدم کانس بن مالک گفت:

شنيدم رسول خدا مى فرمود: با مردم درباره آنچه قدرت شناخت آن را ندارند سخن نگوئيد مگر دوست داريد که مردم، خدا ورسول خدا درغگو پندارند؟.

3- وحديث کرد ما را احد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب جعفى ابو الحسن او گفت حديث کرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت حديث کرد ما را حسن بن على بن ابى حمزه از عبد الاعلى ابن اعين او گفت: امام صادق عليه السلام مرا فرمود اى عبد الاعلى کشيدن بار ولايت ما نه آنست که کسى آن را بشناسد وبپذيرد بلکه کشيدن آن آنست که آنرا نگهدارى کند واز نا اهلش پوشيده کند، به شيعيان ما سلام ما ورحمت خدا را برسان وبانان بگو که امام صادق بشما پيام داد که: خدا رحمت کند بنده اى را که به مردم آنچه را که مى تواند درک کنند اظهار کند واز آنچه انکار ميکنند خوددارى کند وازاين رهگذر دوستى مردم را نسبت بخودش ونسبت بما جلب نمايد. سپس امام عليه السلام فرمود کسى که بما اعلان جنگ مى دهد زحمتش بر ما بيش ازآن کس نيست که سخنى را که ما دوست نداريم بر زبان مى راند.

4- وحديث کرد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را ابو عبد الله جعفر بن عبد الله از کتابش(6) در ماه رجب سال 208 او گفت: حديث کرد ما را حسن بن على بن فضال او گفت حديث کرد مرا صفوان بن يحيى از اسحاق ابن عمار صيرفى از عبد الاعلى بن اعين): از امام صادق عليه السلام که فرمود: فقط شناختن ودوست داشتن در اين کار - کافى نيست تا آنگاه که آنرا از نا اهلش پوشيده بدارى وشما را همين قدر بسنده است که آنچه را که ما گفته ايم بگوئيد واز آنچه مالب بسته ايم لب به بنديد که اگر شما گفته هاى ما را بگوئيد ودر نا گفته هاى ما تسليم ما شويد ايمانى همانند ايمان ما خواهيد داشت وخداى تعالى مى فرمايد: فان آمنو بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا اگر آنان همانند شما ايمان داشته باشند بطور مسلم راه حقيقى را يافته اند). على بن الحسين عليهما السلام مى فرمود: به مردم آنچه را که مى شناسند بگوئيد وبيش از توانشان بار بردوش آنان مگذاريد که بوسيله ما آنان را فريب داده باشيد.

5- وخبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن جعفر قرشى او گفت: حديث کرد مرا محمد بن حسين بن ابى اخطاب(7) او گفت: حديث کرد ما را محمد بن غياث از عبد الاعلى بن اعين او گفت:

امام صادق فرمود: بزير بار امر ما رفتن نه تنها همين است که تصديق آن شود وپذيرفته گردد، بلکه يک قسم آن عبارت است از پوشيده داشتن ونگهدارى آن از نا اهل، به آنان- يعنى بشيعه- سلام مرا ورحمت خدا را برسان وبانان بگو امام صادق بشما مى گويد خداوند رحمت کند بنده اى را که محبت وعلاقه مردم را بازگو کند وآنچه را که انکارش کنند مستور بدارد. سپس بمن فرمود: به خدا قسم آنکه با ما آشکارا مى جنگد زحمتش بر ما سخت تر از کسى نيست که آنچه را که ما خوش نداريم در باره ما سخن گويد وحديث را تا آخر نقل کرده است.

6- وخبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: خبر داد ما را احمد بن محمد بن رباح زهري(8) از محمد بن عباس حسنى از حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى از محمد خزاز(9) او گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: کسيکه سخن ما را بزيان ما پخش کند مانند کسى است که حق ما را برخ ما انکار کند.

7- وبهمين سند از حسن بن على بن ابى حمزه از حسن بن سري(10) که گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: من سخنى با کسى ميگويم وچون او نزد من بيرون ميرود سخن مرا آنچنانکه از من شنيده است بازگو ميکند ونتيجه گفتارش آن باشد که او را لعنت کنند واز روى دورى جويند. ومقصود آنحضرت آنست که حديث را با کسى در ميان مى گذارد که معنايش را نتواند کشيد وشايستگى شنيدن آنرا ندارد، واز اين حديث استفاده مى شود که خواسته آنحضرت آنست که مطالب پوشيدنى ميبايد پوشيده بماند وظاهر نشود.

8- وبه همين سند از حسن بن على بن ابى حمزه از قاسم صيرفي(11) از ابن مسکان گفت: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: گروهى مرا امام وپيشواى خود مى انگارند بخدا قسم که من پيشواى آنان نيستم خدا لعنتشان کند هر چه که من پرده پوشى ميکنم آنان پرده اش مى درند من چنين وچنان مى گويم آنان مى گويند: مقصودش چنين وچنان بوده است من پيشواى تنها کسى هستم که مرا فرمانبردار باشد.

9- وبهمين سند از حسن، از کرام خثعمى که گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: هان بخدا اگر دهنهاى شما لجام داشت من بهر يک از شما آنچه را که بسود او بود مى گفتم بخدا قسم اگر مردانى پرهيزکار مى يافتم سخنانى ميگفتم، واز خدا يارى مى جويم: مقصود آنحضرت از پرهيزکاران، کسانى هستند که تقيه نموده واز بازگو کردن پرهيز کنند.

10- وبه همين سند از حسن از پدرش، ازابى بصير(12) که گويد: امام باقر را شنيدم که مى فرمود: رازى را خداوند بجبرئيل گفت وجبرئيل آن راز را بمحمد گفت ومحمد بعلى سپرد وعلى آنرا بکسى که خدا خواست يکى پس از ديگري، وشما از آن راز در کوچه ها سخن ميگوئيد.

11- وحديث کرد ما را محمد بن همام بن سهيل او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن علاء مذاري(13) او گفت: حديث کرد ما را ادريس بن زياد کوفي(14) او گفت (نگهدارى سر آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم از نا اهل) (مفضل (دست مرا گرفت) وگفت همانطور که من دست تو را گرفتم امام صادق دست مرا گرفت ومرا فرمود: اى مفضل اين کار تنها بگفتار نيست نه بخدا قسم تا آنگاه که کسى آنرا نگهدارى کند آنچنان که خدا آنرا نگهدارى فرموده وآن را شريف شمارد آنچنان خدايش شريف دانسته وحقش را بجا آورد آن چنانکه خداوند دستور فرموده است).(15)

12- وخبرداد ما را عبد الواحد باسندش از حسن از حفص بن نسيب فرعان(16) که گويد: در آن روزها که غلام حضرت صادق معلى بن خنيس کشته شده بود بخدمتش رسيدم مرا فرمود اى حفص من بمعلى چيزهايى گفتم ولى او آنها را پخش کرد وبشمشير گرفتار آمد من باو گفته بودم که ما را سخنى است که هر کس آنرا برما نگهدارى کند خداوندش نگهدارى مى کند ودين ودنياى او را نيز نگهدارى فرمايد وکسيکه آن سخن را برما پخش کند خداوند دين ودنيايش را از او مى ستاند. اى معلى کسيکه سخن مشکل ما را پنهان نگهدارد خداوند آن را نورى در برابر ديدگان او قرار ميدهد ودر ميان مردم عزت باو ميدهد(17) وکسيکه سخن مشکل ما را پخش کند نميميرد تا آنکه زهر اسلحه باو رسد ويا حيرت زده از دنيا برود (در نسخه- (کبلا) گفته است يعنى در زندان وزنجير). مترجم گويد: ظاهرا مقصود از متحير در اين نسخه، حيرانى وسرگردانى در شهرها است يعنى کسيکه اسرار آل محمد را فاش سازد يا گرفتار دژخيمان حکومت جور شود واعدامش کنند ويا آنکه بايد فرار نموده وگمنام بميرد).

 رواياتى که در تفسير آيه شريف واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا آمده اند

1- حديث کرد ما را محمد بن عبد الله بن معمر طبرانى در طبريه سال 333 واين مرد از هواداران يزيد بن معاويه وناصبى ودشمن اهل بيت بود(18) او گفت: حديث کرد مرا پدرم وگفت: حديث کرد مرا على بن هاشم وحسين بن سکن(19) آن هردو گفتند که حديث کرد ما را عبد الرزاق بن همام(20) او گفت خبرداد مرا پدرم از مينا غلام عبد الرحمن بن عوف از جابر بن عبد الله انصاري،او گفت: هيئتى از يمن بخدمت رسول خدا امدند رسول خدا فرمود يمنى ها شتابان آمدند وچون بخدمت آنحضرت رسيدند فرمود: گروهى هستند که دلهايشان نرم وايمانشان محکم، ومنصور از ميان آنان برخيزد با هفتاد هزار سپاه وجانشين مرا وجانشين وصى مرا يارى مى کند بند شمشيرهايشان از چرم مى باشد. عرض کردند يا رسول الله وصى شما کيست؟ فرمود همان کسى که خداوند بشما دستور داده است که دست از او بر مداريد وفرموده است (عز وجل) (واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا)(21) همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد وپراکنده نشويد) عرض کردند يا رسول الله براى ما بيان بفرماييد که اين ريسمان چيست؟ فرمود همانست که خدا فرموده (الا بحبل من الله ومن الناس)(22) مگر بريسمانى از خدا وريسمانى از مردم) ريسمانى که از طرف خداست کتاب اوست وريسمانى که از مردم است وصى من است عرض کردند يا رسول الله وصى شما کيست؟ فرمود همان کسيکه خدا در باره او اين آيه فرستاده است: (ان تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله)(23) تا کسى بگويد: اى حسرت بر آنچه در جنب خدا کوتاهى نمودم). عرض کردند يا رسول الله مقصود از جنب خدا چيست؟ فرمود همانست که خداوند در باره اش مى فرمايد: (ويوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا)(24) روزيکه ستمگر دستهاى خويش را بدندان ميگزد وميگويد اى کاش راهى با رسول خدا بدست گرفته بودم) او وصى منست که پس از من راه بسوى من، اوست. عرض کردند يا رسول الله الله بخدائى که براستى شما را مبعوث کرده است وصى خود را بما بنما که بسى مشتاق ديدار او شديم. فرمود: او همانست که خداوند او را نشانه قرار داده از براى مومنان قيافه شناس که شما اگر بچهره او با ديده صاحبدل بنگريد ويا همچون شاهدى که گوش فرا دهد باشيد خواهيدش شناخت که او وصى من است همچنانکه شناخته ايد که من پيغمبر شما هستم، اکنون بميان صفها برويد وچهره ها بنگريد هر آنکس که دل هاى شما بسوى او گرائيد همانست زيرا خداى تعالى در قرآنش ميفرمايد: (فاجعل افئده من الناس تهوى اليهم)(25) دلهاى پاره اى از مردم را بسوى آنان گرايش بده) يعنى بسوى اسماعيل وذريه او. راوى گويد ابو عامر اشعرى بر خاست وبميان اشعريان رفت وابو غره خولانى به ميان خولانيان وظبيان، وعثمان بن قيس وعرنه دوسى در ميان دوسيان، ولاحق بن علاقه به ميان صفها رفتند وبه بررسى چهره ها پرداختند ودست انزع اصلع بطين(26) را گرفتند وگفتند يا رسول الله دلهاى ما بسوى اين شخص گرائيده، پيغمبر فرمود شما بر گزيدگان خدائيد(27) چون وصى رسول خدا را پيش از آنکه بشما معرفى شود شناختيد حال بگوئيد ببينم از کجا شناختيد که او همان است؟ همگى در حالتيکه با صداى بلند ميگريستند عرض کردند يا رسول الله ما بمردم که نگاه ميکرديم هيچ گرايشى در دلهاى ما بانها نبود ولى وقتى او را ديديم نخست اضطرابى در دلهاى ما پديد آمد وسپس آرامش يافت وجگرهاى ما بسوخت واشک از ديدگان ما سرازير شد وسينه هاى ما خنک شد آنچنان که گوئى او پدر ما وما فرزندان اوئيم. پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود (تاويل قرآن را بجز خدا وثابت قدمان در دانش کسى نميداند) شما از آنانيد تا آنجا که خدا براى ما در ازل نيکو خواسته وشما از آتش بدوريد. راوى گويد: گروهى نام برده در مدينه ماندند تا آنکه در رکاب امير المومنين بجنگ جمل وصفين حاضر شدند وهمگى در صفين کشته شدند، رحمت خدا بر آنان باد وپيغمبر، آنان را مژده بهشت داده بود وآگاهشان فرموده بود که در رکاب على بن ابى طالب بدرجه شهادت خواهند رسيد.

2- خبرداد مارا محمد بن همام بن سهيل، او گفت: حديث کرد ما را ابو عبد الله جعفر بن محمد حسني(28) او گفت حديث کرد ما را ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق حميري(29) او گفت: حديث کرد ما را محمد بن (ى) زيد بن عبد الرحمن تيمى از حسن بن حسين انصارى واو از محمد بن الحسين واو از پدرش واو از جدش که گفت: على بن حسين عليهما السلام فرمود):

روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله با يارانش در مسجد نشسته بود فرمود: ازاين در مردى بهشتى بر شما وارد مى شود وپرسش هاى که مورد نيازش هست ميکند در اين هنگام مردى بلند قامت که به مردان قبيله مضر مى نمود بر آمد. پيش آمد وبرسول خدا سلام داد ونشست وعرض کرد يا رسول الله من شنيده ام که خداى عز وجل در قرآنى که فرستاده است فرمود است (واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا) (همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد وپراکنده نشويد) آن ريسمان که خداوند به ما دستور فرموده تا بان چنگ بزنيم واز آن پراکند نشويم چيست؟ رسول خدا اندکى سر بزير انداخت سپس سر برداشت وبا دست خود بعلى ابن ابى طالب اشاره کرد وگفت اين است همان ريسمان خدا که هر کس بان دست گيرد در دنيايش محفوظ است ودر آخرت اش گمراه نيست آن مرد بر جست وعلى عليه السلام را از پشت سر در آغوش کشيد وهمى گفت بريسمان خدا وريسمان رسول خدا چنگ زدم سپس بر خاست ورو برگردانيد. وبيرون رفت پس ازرفتن او مردى از مردم بر خاست وعرض کرد يا رسول الله اجازه ميفرمائيد که باو برسم واز او بخواهم که براى من از خدا آموزش بطلبد؟ رسول خدا فرمود اگرش بيابى وبخواست ات موفق شوي. راوى گويد آن مرد خود را باو رساند واز او خواست که برايش از خدا آموزش بخواهد او گفتش: آيا فهميدى که رسول خدا بمن چه گفت ومن باو چه گفتم؟: آري، گفت: اگر دست بهمان ريسمان داشته باشى خداوندت بيامرزد واگر نه خدايت نيامرزد. واگر رسول خدا صلى الله عليه وآله ما را بريسمانى که خداى عز وجل دستور فرموده است که بان چنگ بزنيم واز گرد آن پراکند نشويم رهنمون نشده بود براى دشمنان عنادورز، راه تاويلى باز بود ومى توانستند بکمک تاويل از آن عدول نموده واز راه حسد وعناد وبغير آن کسى که مقصود خدا بوده ورسول خدا بان رهنمون شده برگردانند. لکن پيغمبر صلى عليه وآله در خطبه مشهورى که در حجه الوداع در مسجد خيف ايراد فرمود اعلام کرد که: من پيشرو شما هستم وشما پس از من در کنار حوض بر من وارد خواهيد شد حوضى که به پهناى فاصله بصره تا صنعا است وبشمار ستارگان آسمان پياله بر کنار آن چيده شده است، هان که من دو چيز گرانقدر ميان شما بجاى مى گذارم گرانقدرتر که قرآن است وگرانبها که عترت من يعنى اهل بيت منند آندو، ريسمان خدا هستند که ميان شما وخدا کشيده شده اند تا بر آن ريسمان چنگ زده ايد هرگز گمراه نخواهيد شد يک سبب از آن بدست خدا است ويک سبب بدست شما (يک طرف آن بدست خدا است ويک طرف آن بدست شما) همانا که خداى لطيف وآگاه مرا آگاه فرمود که آندو از يکديگر جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند مانند ايندو انگشت من (ودو انگشت سبابه را بهم پيوست) ونمى گويم مانند اين دو (وانگشت سبابه را بانگشت وسطى چسباند) که يکى بر ديگرى زيادت داسته باشد. اين روايت را بما خبر داد عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلى او گفت: خبرداد ما را محمد بن على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش واو از جدش واو از محمد بن ابى عمير واو از حماد بن عيسى واو از حريز واو ازابى عبد الله جعفر ابن محمد بن على ازپدرش وامام باقر ازپدرانش وآنان از على عليه السلام که فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم خطبه اى خواند وخطبه اى طولانى نقل مى فرمايد که همين کلام در آن خطبه است. وخبرداد ما را عبد الواحد بن عبد الله از محمد بن على واو از پدرش واو از جدش واو از حسن بن محبوب وحسن بن على بن فضال وآندو از على بن عقبه واو از ابى عبد الله على السلام مثل همين روايت را. وخبر داد ما را عبد الواحد از محمد بن على واو ازپدرش واو از جدش واو از حسن بن محبوب واو از على بن رئاب واو از ابى حمزه ثمالى واو از ابى جعفر محمد بن على امام باقر عليهما السلام مثل همين روايت را. پس قرآن همراه با عترت است وعترت همراه با قرآن است وآندو، ريسمان محکم خدا هستند واز يکديگر جدا نشوند چنانچه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود. وکسيکه خداوند، گوش دل او را باز کرده ودر دينش بينائى نيکو باو عطا فرموده از همين جا متوجه مى شود که هر کس علم قرآن وتاويل وتنزيل ومحکم را واجب نموده وزمام کار را پس از پيغمبرش بدست آنان سپرده است وپيغمبر نيز بدستور خدا آنانرا با قرآن وقرآن را با آنان قرين فرموده نه با غير آنان وخدا دانش خود واحکام دين خود وواجبات ومستحباتش را بان سپرده است بطور مسلم حيران وگمراه ونابود خواهد شد- وديگران را نيز بهلاکت خواهد کشيد-. وعترت عليهم السلام کسانى هستند که رسول خدا صلى الله عليه وآله براى امت خود مثال آنان را آورد وفرمود: مثال اهل بيت من در ميان شما هم چون کشتى نوح است که هر کس آن را سوار شد نجات يافت وهرکس بجاى ماند غرق شد. وفرمود: مثال اهل بيت من در ميان شما هم چون باب حطه بنى اسرائيل است که هر کس از آن در داخل شد گناهانش آمرزيده گشت وشايسته رحمت وافزونى از آفريدگار خود گشت چنانچه خداى عز وجل فرمايد: (ادخلوا الباب سجدا وقولوا حطه نغفر لکم خطاياکم وسنزيد المحسنين)(30) (از اين در داخل شويد وسجده کنيد وبگوئيد: آمرزش، تا ما خطاهاى شما را بيامرزيم ونيکو کاران را عطاى بيشترى خواهيم داد). وامير المومنين: آن راستگوتر از هر راتسگو، در خطبه مشهورش که موافق ومخالف نقلش نموده است فرمود: (هان آن دانشى که آدم آنرا بهمراه خود از آسمان بزمين آورد وهمه آنچه موجب برترى پيامبران شده تا خاتم پيامبران، يکجا در عترت خاتم پيامبران است پس در کجا سرگردانتان ميکنند؟ بلکه کجا مى رويد؟ اى کسيکه از نسل کشتى نشستگان هستى مثال آن در ميان شما همينست همانطور نجات مى يابند واى بر کسيکه از آنان (يعنى از امامان) باز پس بماند. وفرمود: همانا که مثال ما در ميان شما همانند کهف است براى اصحاب کهف ومانند باب حطه است که دروازه سلامت بود پس همگى از دروازه سلامت داخل شويد. وعلى عليه السلام در همين خطبه فرمود: از ياران محمد آنان که خاطره نگهدارند (وفراموش کار نيستند) مى دانند که آن حضرت فرمود: همانا من واهل خانه ام پاکانيم بر آنان پيش قدم نشويد که گمراه خواهيد شد واز آنان بازپس نمانيد که دچار لغزش خواهيد شد وبا آنان مخالفت نکنيد که در نادانى خواهيد ماند وآنان را مياموزيد که آنان داناتر از شمايند وآنان داناترين مردمند در کودکى وداناترين مردمند در بزرگسالى پس پيرو حق واهل حق باشيد در هر جا که باشد واز باطل واهل باطل کناره گيريد در هر جا که باشد. مردم کسى را که اين چنين بود واين گونه ستايش درباره آنان بود واين چنين دعوت بسوى آنان شده بود رها کردند واز آنان رو گردان شدند واز آنان بريدند ودستور رسول خدا صلى الله عليه وآله را بمسخره گرفتند وسخنش را بيهوده انگاشتند وآن را که خداى تعالى فرمانبرى وپرستش وکسب روشنائى از او را بزبان پيغمبر خودش واجب کرده بود وفرموده بود (فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون)(31) اگر نميدانيد از اهل ذکر بپرسيد) وفرموده بود: (اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منکم)(32) خدا را فرمان بريد وپيغمبر وصاحبان امر را فرمانبريد) بدور انداختند ورسول خدا صلى الله عليه وآله رهنمون گشته بود که نجات در آنست که دامن او گيريد وبگفته او عمل کنيد وبدستور او تسليم شويد واز او بياموزيد واز نور او روشنى بگيريد ولى اين حقيقت را براى ديگرى ادعا کردند واز آنان بديگرى رو آوردند وبجاى آنان بديگرى راضى شدند خدا نيز آنان را از دانش دور ساخت وهر کس بر طبق هواى نفس خود تاويلى کرد وگمان کردند که با عقل ها وقياس ها ورايهاى خودشان از امامانى که خداوندشان براى مردم، راهنما تعيين فرموده بى نيازند. وچون آنان با دستور خدا مخالفت کردند وازآنچه خداوند اختيار کرده بود عدول کردند واز اطاعت خدا واطاعت کسيکه خداوند اختيارش کرده بود سرباز زدند خدا نيز آنان را بخودشان واگذاشت که بر طبق اختيار آراء وخردهاى خودشان هلاک شدند وهم ديگران را اهلاک نمودند آنان در پيشگاه وجدان خود هم چون کسانى هستند که خداى عزوجل فرموده است: (قل هل ننبئکم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوه الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا)(33) بگواى پيغمبر آيا شما را از افراديکه زيان بارترين کارها را دارند بياگاهانم؟ آنان کسانى هستند که در زندگى دنيا بيراهه ميروند وچنين مى پندارند که کار نيک انجام ميدهند). تو گوئى مردم سخن خدا را نشنيده اند که در قرآنش گفتار ستمکاران اين امت را در روز رستاخيز حکايت ميکند هنگاميکه از کرده خود نسبت به پيغمبرشان وکتاب پروردگارشان پشيمان مى شوند آنجا که فرمايد: (ويوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا)(34) روزى که ستمگر پشت دست هايش را بدندان مى گزد ومى گويد اى کاش بهمراه رسول راهى در پيش ميگرفتم، اى کاش فلانى را دوست خود نميگرفتم). اين رسول، بجز محمد صلى الله عليه وآله چه کسى ميتواند باشد؟ واين فلانى که نام زشتش برده نشده وبکنايه گفته شده است ودوستى وهم صحبتى ورفاقت او مطرح است وشريک ستم گرديده است کيست؟ سپس گويد: (لقد اضلنى عن الذکر بعد اذ جائنى)(35) همانا که مرا از ذکر گمراه کرد بعد از آنکه آن بر من عرضه شد) يعنى پس از داخل شدن با سلام واقرار نمودن بان. آيا اين ذکريکه دوستش او را از ان گمراه کرده پس از آنکه در نزدش بود چيست؟ آيا آن ذکر همان قرآن وعترت نيست؟ که مردم دست بدست هم دادند وبر آنان ستم راندند وآندو را بکنارى گذاشتند وهمانا که خداوند، رسول خود را ذکر ناميده وفرموده است: (قد انزل الله اليکم ذکرا رسولا)(36) بتحقيق که خدا ذکر بر شما فرستاد که همان رسول است) وفرموده است: (فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون)(37) اگر نمى دانيد از اهل ذکر بپرسيد ذکر در اينجا بجز رسول خدا کيست؟ واهل ذکر بجز اهل بيت پيغمبر که جايگاه دانش بودند چه کسانى هستند؟

پى‏نوشتها:‌


(1) ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد بن عبد الرحمن معروف به اين عقده است نجاشى گويد: اين شخص مردى است بزرگ واز حديث دانان ومشهور بداشتن نيروى حافظه است ودرباره ى حافظه ى او وعظمت حافظه اش حکايات مختلفى نقل شده است او کوفى وزيدى وجارودى بود تا به همين عقيده از دنيا رفت واصحاب ما که از او ياد کرده اند به خاطر آن است که با آنان آميزش داشت ودر کارهاى آنان دخالت مى کرد ومنزلتى بزرگ داشت ومورد اطمينان بود وامين بود.

خطيب در تاريخش که به تاريخ بغداد معروف است در ج 5 ص 14 گويد: احمد شخصى پرحفظ وبسيار دانا بود همه ى ترجمه ها وابواب حديث ومشايخ حديث را گردآورد وروايت فراوانى کرد وحديثش همه جا را گرفت وحافظان حديث وبزرگان از او روايت کرده اند تاآنکه گويد: وعقده پدر ابى العباس بدان جهت به اين لقب ملقب شد که تصريف ونحو را نيکو مى دانست ودر کوفه به کار ورق نويسى مى پرداخت وآموزگار قرآن وادبيات بود.

سپس بدو واسطه از ابى على نقار نقل کرده است که او گفته است دينارى چند از عقده بر در خانه ى ابى ذر خزارز افتاد غربال زن آورد تا دينارها را بجويد،عقده گويد دينارها جستم وسپس به انديشه فرو رفتم وبه خود گفتم مگر در دنيا به جز دينارهاى تو دينار ديگرى نيست؟ پس به غربال زن گفتم مسئوليت اين دنيارها به عهده ى خود تو است وبه راه افتادم واو را رها کردم، عقده فرزند ابن هشام را آموزش مى داد همينکه کودک به شعور رسيد ودانش آموخت ابن هشام مبلغ قابل توجهى به نزد او فرستاد او نپذيرفت وپس فرستاد ابن هشام به اين گمان که مبلغ را کم انگاشته وپس فرستاده است دو چندانش کرد عقده گفت: من نه از آن رو که کم بود پس فرستادم بلکه به خاطر آن بود که کودک از من خواست تا قرآنش بياموزم ودر نتيجه، آموزش نحو وقرآن به هم درآميخت ومن حلال نمى دانم که از او چيزى ستانم گرچه همه ى دنيا را به من بدهد.

وعقده زيدى مسلک بود وپرهيزگار وعبادت پيشه وبه خاطر آن عقده اش ناميدند چون علم تصريف را نيکو به خاطر داشت واو به کار کتاب سازى مى پرداخت وخطى زيبا داشت وفرزندش ابوالعباس از هر که در زمان ما بود بهتر حفظ حديث مى نمود. سپس مقدارى از آنچه دلالت بر فراوانى حديث او وحفظ او وکتابخانه دارد گفته است تا آنجا که مى گويد: صورى گفته است که ابوسعيد مالينى به من گفت: ابو العباس مى خواست از جائى که بود به جاى ديگر منتقل شود براى حمل کتابهايش افراد اجير کرد وبا باربرها شرط کرد که به هر يک براى هر يک کوله بار يک دانق بدهد اجرت باربرى کتابهايش يکصد درهم شد وکتابهايش ششصد کوله بار شد، وبالجمله ابن عقده به سال 249 متولد شده وبه سال 332 در گذشته است به تاريخ خطيب ج 5 ص 22 و23 مراجعه شود.

(2) عامر بن واثله ابوالطفيل کتانى ليثى صحابى است، ابن عدى گويد: او را با روسل خدا صحبتى بوده است واز آن حضرت نزديک به بيست حديث روايت نموده است ودر رواياتش اشکالى به نظر نمى رسد، وصالح بن احمد از پدرش نقل مى کند که ابوالطفيل مکى مورد اطمينان است.

(3) در بعضى از نسخه ها (بارزى) است ودر بعضى (بازى) ودر نسخه اى هم (باردى) است.

(4) يوسف بن يعقوب مقرى واسطى را خطيب در تاريخ اش ج 14 ص 319 عنوان کرده است واز ابن قانع نقل مى کند که او به سال 314 در واسط درگذشت.

(5) يزيد بن هارون کنيه اش ابا خالد سلمى واسطى است ويکى از سرشناسان حافظان حديث است که شهرتى بسزا دارد از دانشمندان سنى مذهب علم رجال جمعى او را توثيق کرده اند مانند ابن معين وابى حاتم وابى زرعة وامثال آنان او از حميد بن ابى حميد طويل روايت مى کند که حميد را عجلى وابن خراش وابن معين وابوحاتم توثيق کرده اند وخلف بن هشام بزار از يزيد روايت مى کند ودار قطنى درباره ى خلف گفته است که مردى بود عابد وفاضل ونسائى نيز او را توثيق کرده است چنانچه در تهذيب ابن حجر آمده است.

(6) در اين روايت سقطى هست زيرا احمد بن محمد بن سعيد بسال 249 متولد شده است واصل چنانچه گذشت ونيز خواهد آمد سال 268 است وجعفر بن عبد الله بن جعفر محمدى در روايت مورد وثوق است ودر نسخه ها به (محمد بن عبد الله) تصحيف شده است.

(7) در بعضى از نسخه ها چنين است: (وخبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلى او گفت: حديث کرد از براى ما محمد بن غياث - تا آخر) ودر اين سند سقط هست وعبد الواحد موصلى برادر عبد العزيز است وکنيه اش ابوالقاسم است وتلعکبرى از او به سال 326 حديث شنيده است وگفته است که او ثقه است (صه).

(8) او ابو الحسن احمد بن محمد بن على بن عمر بن رباح قلاء سواق زهرى است ودر نقل حديث مورد وثوق است چنانچه در خلاصه گويد: او از محمد بن عباس بن عيسى روايت مى کند که خود ثقه وکنيه اش ابوعبد الله است ومحمد بن عباس از پدرش وحسن بن على بطائنى روايت مى کند (جش) ودر نسخه اى (جبلى) نوشته شده است به جاى (حسنى).

(9) او محمد خزاز کوفى است که برقى او را در رجالش از اصحاب ابى عبد الله امام صادق عليه السلام شمرده است.

(10) او حسن بن سرى کاتب کرخى است خود ثقه است وکتابى دارد (جش).

(11) ظاهرا او قاسم بن عبد الرحمن صيرفى است که شريک مفضل بن عمر بوده است.

(12) مقصود: يحيى بن قاسم - يا ابى القاسم - اسدى است که نابينا بود وکنيه اش ابو بصير بود او ثقه بود وآبرومند وبه سال 150 درگذشت (جش).

(13) محمد بن همام بن سهيل بن بيزان ابوعلى کاتب اسکافى يکى از استادان شيعه ى اماميه است وبسيار حديث نقل کرده است بزرگوارى است مورد اعتماد وداراى مقامى ارجمند، شيخ وعلامه در کتاب رجالشان او را عنوان کرده اند.

وخطيب در تاريخ بغداد گويد: ابوعلى محمد بن همام بن سهيل در ماه جمادى الاخرة به سال 332 درگذشت ودر (سوق العطش) مسکن داشت ودر قبرستان قريش به خاک سپرده شد. پايان، ومذار نام آبادى است در پائين زمين بصره وعبد الله علاء مذارى ثقه بود واز سرشناسان اصحاب ما است چنانچه در فهرست نجاشى است.

(14) شايد (ادريس بن زياد کفر ثوثى) درست تر باشد او ثقه بود واصحاب امام صادق عليه السلام را درک کرده واز آنان روايت نموده است چنانچه در (صه) است.

(15) اين حديث در بعضى از نسخه ها نيست واز اين رو آن را در ميان دو قوس نقل کرديم.

(16) در رجال کشى از حفص ابيض تمار نقل کرده است که گفت: به محضر امام صادق عليه السلام در آن روزها که معلى بن خنيس را طلب مى کردند - (وحديث را با اضافه نقل کرده است) وپيدا است که هر دو خبر، يکى است ودر کتابهاى رجال حفص بن ابيض تمار - يا نيار - عنوان شده است ودر بعضى از نسخه هاى خطى (حفص تمار) است وظاهرا همان (حفص بن نسيب بن عماره) است که شيخ در رجالش او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده است.

(17) در رجال کشى است که (خداوند نورى در برابر ديدگان او قرار مى دهد وبا نيروئى در ميان مردم مجهزش مى سازد).

(18) در بعضى از نسخه ها است که (يوالي، يعني: يزيد بن معاويه را دوست مى داشت، ومن الثقات: واز افراد مورد وثوق بود) ولى مسلما غلط است.

(19) على بن هاشم بن بريد بريدى خزاز را ابن معين توثيق نموده واحمد بن حنبل ونسائى گفته اند: بد نيست وابن حبان او را جزو موثقين آورده است وگفته است که در تشيع غلو داشت وابو حاتم گفته است که: اظهار تشيع مى کرد، چنانچه عسقلانى در تهذيب اش نقل کرده است. واما حسين بن سکن قرشى اهل بصره بود ودر بغداد ساکن شد خطيب در تاريخش ج 8 ص 50 عنوانش کرده وگفته است که به سال 258 درگذشت.

(20) عبد الرزاق بن همام بن نافع حميرى از افراد مشهور است ابن حجر در تهذيبش ج 6 ص 311 عنوانش کرده ودرباره اش سخن به درازا گفته است واز صورى نقل کرده که صورى از على بن هشام واو از عبد الرزاق نقل مى کند که گفت: از سه نفر حديث نوشته ام وديگر اهميتى نمى دهم که از ديگران ننويسم، از ابن شاذکونى که پرحافظه ترين مردم بود نوشته ام واز ابن معين که از همه داناتر به علم رجال بود نوشته ام واز احمد بن حنبل که از جمله کسانى بود که نيکو ثبت وضبط مى کرد نوشته ام وبالجمله عبد الرزاق از پدرش همام روايت کرده است واو از جمله کسانى است که از مينا بن ابى مينا زهرى خزاز روايت کرده اند واو را ابن حبان از افراد مورد اعتماد شمرده است وابن عدى گفته است از حديث هايش روشن است که در تشيع غلو داشت.

(21) آل عمران 103.

(22) آل عمران 112.

(23) الزمر 56.

(24) الفرقان: 27.

(25) ابراهيم: 47.

(26) انزع کسى را گويند که دو طرف پيشانى اش بى مو باشد، واصلع آنکه جلو سر او بى مو باشد وبطين آنکه شکمش بزرگ باشد.

(27) در پاره اى از نسخه ها چنين است (انتم بحمد الله عرفتم) يعنى سپاس خدا را کمه شما وصى رسول خدا را شناختيد.

(28) ظاهرا او جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن المثنى است که از سرشناسان طالبيين است ودر حديث ثقه بود وبه سال 380 در ماه ذى القعده به سن نود وچند سالگى درگذشت (جش).

(29) در بعضى از نسخه ها (خيبرى) است وظاهرا هر دو درست نيست و(احمرى) درست است واو ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق نهاوندى است او مردى سست ايمان ودر مذهبش متهم بود چنانچه در خلاصه است وشيخ هم در فهرست نزديک به همين را گفته است واضافه کرده است که او کتابهائى تصنيف نموده که دور از استحکام نيست واز جمله ى آنها کتاب: (غيبت) را ذکر کرده است وبايد دانست که آنچه از تاريخ خطيب در ترجمه احمد بن نصر بن سعيد نهروانى به دست مى آيد آن است که يکى از دو نسبت، درست است: يا نهاوندى ويا نهروانى وگويا آنچه که در تاريخ است تصحيف شده ودرست همان نهاوندى است چنانچه در کتابهاى دانشمندان شيعه است.

(30) البقرة 58.

(31) الانبياء 7.

(32) النساء 60.

(33) الکهف 103.

(34) الفرقان 31 و32 و33.

(35) الفرقان 31 و32 و33.

(36) الطلاق 10.

(37) الانبياء 7.