فتنه وآشوبهاى آخر الزمان (1)
باب 1
ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود:
خداى عالم دنيا را بمن ارائه کرد ومن نظر کردم بدنيا وديدم آنچه را
که در آن واقع خواهد شد تا روز قيامت، آنچنانکه بکف دستم نظر
ميکنم.
باب 2
زر بن حبيش ميگويد: از امير المؤمنين على عليه السلام شنيدم که
ميفرمود: (هر چه ميخواهيد) از من به پرسيد بخدا قسم نميپرسيد از
گروهى که خروج کند وبا صد (نفر) جنگ کند يا صد (نفر) را هدايت
نمايد مگر اينکه من بشما خبر ميدهم از رهبر. وسر دسته ان وآنچه را
که تا قيامت بين شما واقع شود.
باب 3
ابن ضمره از على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: خدا
در اين امت پنج فتنه قرار داده: 1- فتنه عمومى 2- فتنه خصوصى
3-فتنه عمومى 4- فتنه خصوصى 5- فتنه اى که مردم در آن مثل چهار
پايان خواهند شد.
باب 4
حذيفه بن يمان از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: فتنه اى بپا ميشود، بعد از آن گروهى پيدا ميشود، سپس فتنه
ديگرى خواهد بود، آنگاه گروه ديگرى ظاهر ميشود، آنگاه فتنه اى بپا
ميشود که عقلهاى رجال در آن، متوقف خواهد شد.
باب 5
عبد الله بن مسعود ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله براى ما
فرمود: من شما را ميترسانم از آن هفت فتنه اى که بعد از من بپا
ميشود، 1- فتنه اى که در مدينه خواهد شد 2- فتنه اى که در مکه
بوجود ميايد 3- فتنه اى که از يمن پيدا ميشود 4- فتنه اى که از شام
پيدا خواهد شد 5- فتنه اى که از مشرق بوجود ميايد 6- فتنه اى که از
طرف مغرب ظاهر ميشود 7- فتنه بين شام وآن فتنه سفيانى است. ابن
مسعود گويد: بعضى از شما اول آن فتنه را درک ميکنيد، ويک عده اى از
اين امت آخر آن رادرک خواهند کرد. وليد بن عباس گويد: فتنه مدينه
همان بود که از طرف طلحه وزبير باشد. فتنه مکه همان فتنه ابن زبير
بود. فتنه يمن از طرف نجده بپا شد. فتنه شام از طرف بنى اميه بوجود
آمد. فتنه مشرق از طرف اين گروه است (وليد بن عباس گويد:) شايد
منظور از اين گروه بنى عباس باشد زيرا که سلطنت آنها از طرف مشرق
بوده.
باب 6
ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود:
بعد از من چهار فتنه براى شما پيدا ميشود، در فتنه اول: (ريختن)
خونها حلال خواهد شد در فتنه دوم: (ريختن) خونها و(غصب) اموال حلال
ميشود. در فتنه سوم: (ريختن) خونها و(غصب) اموال وناموس مردم حلال
خواهد شد فتنه چهارم: فتنه اى است شديد وتاريک که حرکت آن نظير
حرکت کشتى است در دريا، بطورى که احدى از مردم از شر آن ملجا
وپناهى نخواهند داشت، از شام شروع ميشود وعراق را فرا ميگيرد
وجزيره را با دست وپاى خود ميکوبد، در آن فتنه، مردم نظير پوستى که
دباغى شود دچار بلا ميشوند، در آن موقع احدى از مردم قدرت ندارد که
(فتنه انگيزها) بگويد: بس است، ازهر ناحيه اى که آن فتنه را رفع
کنند از ناحيه ديگرى سر برون خواهد کرد.
باب 7
ابن منذر گويد: بما رسيد که پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود: در
امت من چهار فتنه پيدا ميشود در فتنه اول: بلائى بانها ميرسد که
مومن ميگويد اين فتنه باعث هلاک من خواهد شد، وبعدا آن فتنه ظاهر
ميشود، در فتنه دوم: نيز مومن ميگويد: اين فتنه موجب هلاک من
ميگردد، در فتنه سوم: هر چه ميگويند اين فتنه قطع خواهد شد؟ آن
فتنه ادامه پيدا ميکند، فتنه چهارم: موقعى آنها را فرا ميگريد که
اين امت بدون داشتن امام وسرپرستى گاهى با اين (شخص) وگاهى با
(شخص) ديگرى خواهد بود.
باب 8
ابن رزين ميگويد: از على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که ميفرمود:
فتنه ها چهارند، اول: فتنه نيزه وعصا، دوم: فتنه کذا (آنگاه) معدن
طلا را ذکر کرد تا اينکه مردى از عترت پيغمبر صلى الله عليه وآله
خروج کند وخدا کار اين امت را بدست او اصلاح نمايد.
باب 9
ابو سعيد خدرى از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت
کرده که فرمود: بعد از من فتنه هائى پيدا ميشود از آن جمله فتنه
بزرگان است که در آن جنگ و گريزى خواهد بود وبعد از آن فتنه هائى
ميشود که از آنها شديدتر خواهد بود. نگاه فتنه اى پيدا ميشود که هر
چه ميگويند قطع ميشود؟ ادامه پيدا ميکند تا اينکه هيچ خانه اى باقى
نميماند مگر اينکه آن فتنه در آن داخل ميشود وهيچ مسلمانى نيست مگر
اينکه او را صدمه ميزند. تا آنوقتى که مردى از عترت من خارج شود.
باب 10
حذيفه بن يمان از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: فتنه اى بپا خواهد شد که عقلهاى رجال بطورى متوقف ميشود که
بعيد است مرد عاقلى ديده شود، وفرمود: اين موضوع در فتنه سومى
افتاق ميافتد.
باب 11
يونس از... از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود:
بين مردم فتنه اى واقع شود که مرد همسايه وبرادر وپسر عموى خود را
ميکشد: از آن حضرت پرسيدند: عقلهاى آن مردم با آنها خواهد بود؟
فرمود: عقل بيشتر اهل آن زمان گرفته ميشود وبجاى آنها افراد قليل
العقل جاى گزين ميشود ويکى از آنها گمان ميکند که شخصيتى دارد.
باب 12
عاصم بن ضمره از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که
فرمود: در پنجمين فتنه شديد وتاريک، مردم چون چهار پايان ميشوند.
باب 13
نعيم بن حماد ذکر کرده که: زمانى ميايد که در فتنه هاى آن انسان
تمناى مرگ ميکند ونزد قبر ميايد وخود را مثل چهار پا بقبر ميمالد
وميگويد: ايکاش من بجاى تو بودم.
باب 14
سفيان ميگويد: آمدم خدمت حسن بن على عليهما السلام بعد از آنکه از
کوفه بمدينه مراجعت کرده بود بحضرت عرض کردم: اى ذليل کننده
مؤمنين، (چرا با معاويه صلح کردى) يکى از استدلالهائى که از آنحضرت
در جواب من فرمود اين بود که فرمود: شنيدم على عليه السلام از قول
رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمود: چند شب وروزى نميگذردکه اين
امت بدور مردى اجتماع ميکنند که دهانه روده مستقيم مقعد وگلويش
گشاد است ميخورد ولى سير نميشود آن معاويه خواهد بود، پس من دانستم
که امر خدا واقع شدنى است، (لذا) ترسيدم که بين من واو خونهائى
ريخته شود، بخدا قسم من خوشحال نيستم که خدا را در صورتى ملاقات
کنم که خون مسلمانى بنا حق ريخته شود.
ابو نعيم حديث اجتماع امت را بدور معاويه از رسول خدا صلى الله
عليه وآله به طريق روايت کرده است. اگر کسى اشکال کند وبگويد: على
عليه السلام هم مثل امام حسن عليه السلام ميدانستکه بالاخره مردم
دور معاويه را خواهند گرفت پس براى چه آنحضرت با معاويه (لع) جنگ
کرد وآن همه خونها در بين آنها ريخته شد؟. جواب، چند وجه است، اول:
اينکه مولاى ما على عليه السلام مامور بود که با سه دسته جنگ کند:
1- ناکثين که طلحه وزبير وعائشه باشند 2- قاسطين که معاويه باشد 3-
مارقين که اهل نهروان باشند، پس آن حضرت ماموريت خود را انجام
داد. دوم: وقتى که مولاى ما على عليه السلام خبر داد که سلطنت
بمعاويه وبنى اميه خواهد رسيد از آنحضرت پرسيده شد، پس چرا شما با
معاويه جنگ ميکنى در صورتيکه ميدانى سلطنت باو منتهى ميشود؟ فرمود:
من عذرى دارم که پيش خداى عز وجل موجه است، وباقى اين حديث بعد از
اين خواهد آمد. سوم: اينکه على عليه السلام ميدانست که اگر با
معاويه نجنگند امر بر مردم در باره اعمالى که از معاويه وبنى اميه
سر ميزد مشتبه ميشد واکثر مردم گمان ميکردند که على نسبت بخلافت
معاويه راضى بوده است.
چهارم: اينکه حسن بن على عليهما السلام (بصلح) راضى بود ودر اين
باره رواياتى از طريق (شايد منظور اهل تسنن باشد) وارد شده که ما
آنها را در اينجا وارد ميکنيم: از آن جمله در کتاب (نعيم بن حماد)
که مورد قبول آنها است از هشيم از يونس از امام حسن عليه السلام از
رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اين فرزند من
حسن بن على عليه السلام بزرگوار است وخدا کار دو دسته بزرگ از
مسلمين را بدست او اصلاح ميکند.
واز جمله علل صلح امام حسن عليه السلام با معاويه حديثى است که
رسول خدا صلى الله عليه وآله از طرف خدا فرموده است چنانکه حضرت
نبوى فرموده: (کار را) خدا اصلاح ميکند پس وقتى که خداى تعالى بدست
امام حسن عليه السلام کار را اصلاح کند آنحضرت احتياجى بصلح نداشته
است (بلکه از جانب خدا مأمور بصلح بوده است).
باب 15
ابن عباس ميگويد: موقعى که على عليه السلام را شهيد کردند ومردم با
امام حسن عليه السلام بيعت کردند زياد بمن گفت: آيا ميخواهى که امر
(خلافت براى امام حسن عليه السلام) استقامت پيدا کند؟ گفتم: آرى
گفت: پس سه نفر از اصحاب او را بقتل برسان گفتم مگر آنها نماز صبح
نميخوانند؟ گفت: چرا، گفتم: نه بخدا قسم اين کار راهى ندارد.
باب 16
ابو هريره ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: موقعى که من
نزد حوض (کوثر) باشم مردانى بلند ميشوند که آنها مرا ميشناسند ومن
هم آنها را مى شناسم آنگاه آنها را از نزد من ميبرند ومن ميگويم:
يا رب، اصحاب مرا کجا مى برند؟ پس گوينده اى بمن ميگويد: تو
نميدانى که اينها بعد از تو چه عملى انجام داده اند.
باب 17
عائشه ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله بزنان خود فرمود: کدام
يک از شماها آن زنى است که سگهاى (حوئب) باو حمله خواهد کرد وقتى
که گذر عائشه به حوئب افتاد وسگها صدا کردند پرسيد اينجا کجا است؟
گفتند اينجا حوئب است، گفت: چاره اى نيست مگر اينکه برگردم، به
عائشه گفتند: يا ام المؤمنين تو بين مردم را اصلاح ميکنى. معمر بن
طاووس از پدرش از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که بزنان
خود فرمود: کدام يک از شماها است که سگهاى آب کذا وکذا باو حمله
وصدا کنند؟ اى حميرا اى عائشه تو از اين عمل پرهيز کن.
باب 18
قيس بن جابر صيدانى از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: بعد ازمن خلفائى خواهد بود وبعد از خلفا امرائى خواهد بود
وبعد از امرا ملوکى بوجود ميايد وبعد از ملوک جبابره ومتکبرينى
پيدا ميشوند وبعد از جبابره مردى از اهل بيت من خواهد آمد که زمين
را پر از عدل خواهد کرد وبعد از آن حضرت، قحطانى ميايد، قسم
بانخدائى که مرا بحق مبعوث کرده غير او کسى نيست.
باب 19
صباح ميگويد: بعد از خلافت حمار بنى اميه خلافتى نيست تا اينکه
مهدى عليه السلام خروج کند.
باب 20
ارطاه ميگويد: امير الغضب گفت: از اين زن ومرد متکبر نيست ولى آنها
صوتى ميشوندکه آنرا نه انس گفته ونه جن، باسم فلانى بيعت کردند، که
از اين زن ومرد متکبر نيست ولکن خليفه يمانى است. وليد ميگويد: کعب
ميداند که يمانى قرشى است واو امير الغضب است وآن کسى که تابع آنها
شود از بيت المقدس است.
باب 21
سالم حبشانى گويد: در کوفه از امير المؤمنين على عليه السلام شنيدم
که ميفرمود: من براى حق قتال ميکنم که اقامه شود وهرگز اقامه
نخواهد شد وامر (خلافت) با آنها است، با ياران خود گفتم: اينجا جاى
ماندن نيست وحال آنکه اين (على عليه السلام) خبر ميدهد که امر
(خلافت) با اينها (على عليه السلام) نيست، ما از آن حضرت اجازه
خواستيم که بمصر برويم وآنحضرت هم بهر يک از ما که ميخواست اجازه
داد وبهر مردى از ما هزار درهم عطا کرد وطايفه اى از ما را با او
روانه کرد.
باب 22
ابوصادق از حضرت امير المؤمنين على عليه السلام روايت کرده که
فرمود:
معاويه بهمين زودى بر شما مسلط خواهد شد، گفتند پس تو براى چه جنگ
ميکنى؟ فرمود: مردم ناچارند از اينکه اميرى داشته باشند چه خوب
باشد وچه بد.
باب 23
کعب ميگويد: خلافت بنى اميه مدت... شصت سال وچندى خواهد بود (مترجم
گويد: در مروج الذهب است که خلافت بنى اميه هزار ماه بوده است)
خلافت بنى اميه از بين نميرود تا اينکه خودشان آنرا ريشه کن کنند،
بعدا که بخواهند آنرا محکم کنند موفق نميشوند از هر ناحيه اى که
آنرا محکم وبرقرار ميکنند از ناحيه ديگر منهدم ميشود، خلافت بنى
اميه به ميم افتتاح ميشود وبميم هم ختم خواهد شد خلافت بنى اميه
ازبين نميرود تا اينکه (آخرين) نفر آنها بوسيله قتل خلع شود ودو
شتر او کشته شوندو شتر اصهب مروان کشته شود بعد از آن، خلافت آنها
منقطع ميشود وتاج خلافت بدست مروان بباد فنا ميرود. (فصل) شرح حال
عبد الله بن سلام وکعب الاحبار بدانکه من با هر يک از علما شيعه
اهل بيت عليهم السلام تماس گرفتم فهميدم معتقدند که عبد الله بن
سلام وکعب الاحبار از مخالفين اهل بيت نبوتند وچه بسا ميشود که
بجهت همين اعتقاد از (استدلال به) اخبار ورواياتى که از اين دو نفر
نقل شده خوددارى مينمايند، پس من لازم دانستم آنچه را که در اين
باره تحقيق کرده ام در اين کتاب درج کنم: عبد الله بن سلام وکعب
الاحبار از خواص مولاى ما على عليه السلام بوده اند وشايد آن
رواياتى که از اين دو نفر در باره ملاحم وفتن ذکر شده وبطور احتمال
ميگويند که آن روايات از مولاى ما على عليه السلام است چونکه سند
آنها بان حضرت منتهى نميشود از باب تقيه باشد وآن روايات هم از آن
حضرت باشند. يکى (از دليلهائى که اين دو نفر از خواص آن حضرت بوده
اند) اين است که در جلد اول کتاب (ابنا النحاه) تاليف يوسف شيبانى
ديدم که مولاى ما على عليه السلام اول کسى است که علم نحو وشرح
آنرا بنيان گذارى کرد، بعد از آن ميگويد: وقتى که على عليه السلام
بعد از عثمان متولى خلافت شد واراده عراق کرد عبد الله بن سلام بان
حضرت عرض کرد: نزد منبر رسول خدا صلى الله عليه وآله باش که تو را
حفظ نمايد، بطرف عراق مرو که اگر بروى مراجعت نخواهى کرد، عده اى
از ياران على عليه السلام باو حمله کردند، امير المؤمنين عليه
السلام فرمود: او را وا گذاريد که او از ما اهل بيت است، پس على
عليه السلام بسوى عراق رفت وکار او آنطور شد که شد، وقتى که آن
حضرت کشته شد عبد الله بن سلام گفت: اين راس اربعين است وبعد از
اين صلح خواهد شد، هيچ امتى پيغمبر خود را نميکشد مگر اينکه خدا
هفتاد هزار از آنها را ميکشد، وخليفه او را نميکشد مگر اينکه خدا
بجهت آن، سى وپنج هزار از آنها را ميکشد.
مولف گويد: قول عبد الله بن سلام، اقتضا ميکند که اعتقاد او اين
است که بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله مولا وخليفه ما على
عليه السلام است، زيرا که او حديث قتل خليفه را در موقع قتل على
عليه السلام ذکر کرده واين خبر را در موقع قتل ابوبکر وقتل عمر
وعثمان ذکر نکرده است. (فصل) واما کعب الاحبار: نيز از خواص مولاى
ما على عليه السلام بود، زيرا که من در کتاب (مناقب الامام الهاشمى
ابى الحسن على بن ابيطالب) روايتى از محمد بن عبد الواحد لغوى ديدم
که گفت: کعب بمن خبر داد که روزى در خدمت على عليه السلام بودم،
شخصى بزيارت عمر بلند شد، کعب گويد: پس از آنکه من اسلام آورده
بودم على عليه السلام بمن فرمود: اسلام اختيار کن تا در امان باشى
من اسلام آوردم که ناگاه عمر تازيانه براى من بلند کرد، على عليه
السلام بعمر فرمود: از او چه ميخواهى مگر اسلام نياورده؟ عمر بعلى
عليه السلام گفت: اى سيد من تو با او بودى (که او را عفو کردم)
امير المؤمنين فرمود: گناه او چه بود که تازيانه براى او بلند
کردى؟ عمر گفت: بلى اين شخص، رسول خدا صلى الله عليه وآله را ديده
است (واسلام اختيار نکرده) اگر حضرت موسى در زمان حضرت محمد مى بود
نميتوانست از (دين) آن حضرت تخلف نمايد تا اينکه معين او باشد وبر
عليه کفار اقدام نمايد کسيکه منکر توحيد شود وبعد از رسول خدا صلى
الله عليه وآله خليفه او را درک کند وبدست او اسلام نياورد، پس
بدست من اسلام مياورد؟ فرمود: راست گفتى پس آنحضرت به کعب توجهى
کرده فرمود: عمر تو را (از اسلام) منقطع کرد. کعب در جواب گفت: من
منتظر بودم آنچه در تورات (راجع به محمد صلى الله عليه وآله) است
معلوم شود عمر گفت: آيا تو در تورات خوانده اى که از حضرت محمد صلى
الله عليه وآله وآنهائيکه با او هستند ذکرى شده باشد؟ گفت: آرى در
تورات خوانده ام که صفهائى از امت محمد صلى الله عليه وآله مشغول
جنگند وصفهائى هم در نمازند که ذکر خداى جبار را ميگويند. وديدم در
تورات نوشته است: " والا فعميتا يعنى (عينيه) سطرا مکتوبا محمد ميه
وبعده علوانا وبعده فطم فطم وبعده شبر شبر وبعده شبيرا شبيرا " پس
از آن اسلام آوردم.
باب 24
ابوبکر بن سعيد ميگويدک ه وقتى که مروان حکم متولد شد او را نزد
رسول خدا صلى الله عليه وآله آوردند که در حق او دعا کند حضرت از
دعا کردن خوددارى کرد وفرمود: هلاک عموم امت من بدست همين ابن زرقا
وورثه او خواهد بود.
باب 25
ميثا ميگيود: هيچ نوزادى متولد نميشد مگر اينکه او را نزد رسول خدا
صلى الله عليه وآله مياوردند وآن حضرت براى او دعا ميکرد تا اينکه
مروان بن حکم را خدمت آن حضرت آوردند فرمود: وزغ ابن وزغ وملعون بن
ملعون.
باب 26
ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: اهل بيت من بعد از من از ظلم امتم دچار قتل وتفرقه خواهند
شد وشديدترين دشمنان ما بنى اميه وبنى مغيره وبنى مخزوم خواهند
بود.
باب 27
ابو سالم حبشانى ميگويد: از على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: امر
(خلافت) براى آنها (يعنى بنى اميه؟) است تا موقعيکه قتيل خود را
بکشند ودر بين خود به اين امر رغبتى پيدا کنند، وقتى که کار باينجا
رسيد خدا گروهى را (يعنى ابو مسلم خرسانى) از طرف مشرق ميفرستد که
آنها را جدا جدا شمرده ويکى يکى ميکشند بخدا قسم که آنها يکسال
خلافت نميکنند مگر اينکه ما دو سال خلافت خواهيم کرد وآنها دو سال
خلافت نميکنند مگر اينکه ما چهار سال خلافت ميکنيم. عبيده ميگويد:
از على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: اين گروه (بنى اميه) چسبيده
اند بدم اين امر (خلافت) ماداميکه بين آنها اختلافى واقع نشود. پس
موقعيکه اختلاف کردند امر خلافت از ميان آنها خراج ميشود وتا قيامت
بسوى آنها عود نخواهد کرد. هند دختر مهلب ازابن عباس روايت کرده که
گفت: هميشه امر خلافت با بنى اميه خواهد بود مادامى که بين آنها
اختلاف واقع نشود موقيکه ميان آنها اختلافاتى واقع شود امر خلافت
تا قيام قيامت از بين آنها خارج خواهد شد.
باب 28
زهرى ميگويد: به من رسيده بود که بيرقهاى سياهى از طرف خراسان خارج
خواهد شد، وقتى که آن بيرقها از گردنه خراسان سرازير شدند خبر مرگ
اسلام را آورده اند وآن بيرقها را برنميگرداند مگر بيرق عجمهائى
که از اهل مغرب باشند. سعيد بن مسيب گويد: موقعيکه خراسان را فتح
کردند عمر بن خطاب گريه کرد، عبد الرحمان بن عوف نزد عمر آمد وگفت:
يا امير المؤمنين تو گريه ميکنى در صورتيکه اينطور فتحى براى تو رخ
داده؟ عمر گفت: چرا گريه نکنم وحال آنکه دوست داشتم بين ما وآنها
درياى آتشى باشد، شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه وآله که
ميفرمود: موقعيکه بيرقهاى بنى عباس از گردنه هاى خراسان نمايان شود
خبر مرگ اسلام را مياورند، پس آن اشخاصى که زير بيرق آنها بروند
شفاعت من به آنها نميرسد.
باب 29
ابن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود:
عده خلفا بعد از من مثل عده نقبا بعد از موسى است. جابر بن سمره از
رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اين امر خلافت
براى دوازده خليفه خواهد بود که همه آن ها از قريش باشند. ابو طفيل
گويد: عبد الله بن عمر دست مرگ گرفت وگفت: عامر وائله بمن خبر داد
که دوازده خليفه از نسل کعب بن لوى خواهد بوجود آمد آنگاه توجهى
کردو گفت: هرگز کار مردم درست نميشود تا قيامت قيام کند. ابن عوف
گويد: من وچند نفرى از قريش از بنى کعب بن لوى نزد عبد الله بن عمر
بوديم، پس عبد الله بن عمر گفت: اى بنى کعب بزودى از شما دوازده
خليفه بوجود ميايد. ابن عباس بعده اى که نزد او بودند - وسخن از
خلفا دوازده گانه وامير ميراندند - گفت: بخدا قسم بعد از اين از ما
سفاح ومنصور ومهدى بوجود ميايند وآنرا بعيسى بن مريم رد ميکنند.
سرح يرموکى گويد: من در تورات يافتم که براى اين امت دوازده نبى
خواهد بود که يکى از آنها نبى آنها است، پس وقتيکه آن عده تمام
شدند طغيان وستم ميکنند وخوف وترسى بين آنها خواهد بود. ابن عباس
گويد: بزرگان ما از کعب پرسيدند؟ کعب گفت: من در تورات يافته ام که
عده آنها دوازده نبى خواهد بود.
باب 30
ابو هريره گويد: من در خانه ابن عباس بودم که گفت: درها را ببنديد
بعد از آن پرسيد: غير از خود ما آيا شخص بيگانه اى در اينجا هست
گفتند: نه ومن در يک گوشه اى از جمعيت بودم، پس ابن عباس گفت:
وقتيکه ديديد از طرف مشرق بيرقهاى سياهى نمايان شد فارس را اکرام
کنيد، زيرا که دولت ما در ميان آنها است. ابو هريره گويد: بابن
عباس گفتم: آيا ميخواهى آنچه از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم
براى تو بگويم؟ گفت: تو هم که اينجا بودى؟ گفتم: آرى گفت: بگو،
گفتم: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم که فرمود: وقتيکه
بيرقهاى سياه خارج شوند اول آنها فتنه ووسط آنها ضلالت وگمراهى
وآخر آنها کفر خواهد بود.
باب 31
مکحول از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: من با
بنى عباس چه کرده ام که امت مرا تعقيب نموده وبانها لباس سياه
ميپوشانند؟ خدا لباس آتشين بانها (بنى عباس) بپوشاند.
باب 32
راشد بن داود از رسول گرامى صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: من يا بنى عباس چه کرده ام که امت مرا تعقيب ميکنند وخون
آنها را ميريزند ولباس سياه بانها مى پوشانند؟ خدا لباس آتشين
بانها بپوشاند.
باب 33
محمد بن على از پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرموده: واى بر دو فرقه از امت من: فرقه بنى اميه وفرقه بنى عباس
که (داراى) دو بيرق ضلالت وگمراهى خواهند بود.
باب 34
عبد الله بن ابى اشعث گويد: از بنى عباس دو بيرق خارج ميشود که اول
يکى از آنها نصرت وآخر آن وزرو وبال خواهد بود، آنرا يارى نکنيد
خدا هم آنرا يارى نکند، واول بيرق ديگر وزرو وبال وآخر آن کفر است
آنرا يارى ننمائيد خدا هم آنرا يارى نکند.
باب 35
ابو مروان از على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود:
وقتى که بيرقهاى سياهى را ديديد از زمين جدا نشويد ودست وپاى خود
را حرکت ندهيد (کنايه از آنستکه آماده جنگ نشويد) پس گروهى کوچک
ظاهر ميشود که بانها توجهى نميشود، دلهاى آنها چون سنگ آهن است،
اصحاب درد وبلا هستند، بعهد وپيمانى وفا نميکنند، بسوى حق دعوت
ميکنند، ولى اهل حق نيستند، اسامى آن ها کنيه ونسب آنها پوشيده
ونامعلوم، موهاى آنها نظير موى زنها نرم وسست، تا اينکه بين آنها
اختلاف واقع شود، بعد از آن، خدا حق را بهر که بخواهد ميدهد.
باب 36
حفصه زوجه رسول خدا صلى الله عليه وآله از آن حضرت روايت کرده که
فرمود: وقتى که شنيديد مردمى از طرف مشرق ميايند که داراى راى
نيکوئى هستند ومردم از هيبت وهيکل آنها تعجب ميکنند قيامت شما فرا
رسيده است.
باب 37
احمد بن عيسى ميگويد: بعد از هلاک بنى اميه جالب وحش ميايد وخدا از
چهار گوشه جهان، اهل زمين را بسوى او ميفرستد که اين امت را بوسيله
او عذاب کند.
باب 38
حذيفه بن يمان ميگويد: مردى از طرف مشرق خارج ميشود ومردم را بسوى
آل محمد صلى الله عليه وآله دعوت ميکند در صورتيکه او دورترين مردم
است بال محمد صلى الله عليه وآله علامتهاى سياهى نصب ميکند که اول
آنها نصرت وآخر آنها کفر است، پست ترين افراد عرب وغلامهاى زر
خريديد که از اطراف آفاق جمع شده اند تابع او خواهند شد علامت آنها
سياهى است ودين آنها شرک است وبيشتر آنها خدع خواهند بود گفتم: خدع
يعنى چه؟ گفت: يعنى ختنه نشده. آنگاه حذيفه به ابن عمر گفت: تو
زمان آن مرد را درک نخواهى کرد، عبد الله بن عمر گفت: ولى خبر
ميدهم که بعد از من فتنه أى بپا خواهد شد وسال خطرناکى خواهد آمد
که عرب ومردمان صالح واصحاب کفر وفقها در آن هلاک ميشوند واين
حادثه بهمين زودى کشف خواهد شد.
باب 39
ابن سيرين ميگويد: بيرقى از طرف خراسان خارج ميشود که هميشه فاتح
وغالبند تا اينکه هلاک آنها از همان مکانى که ظاهر شده بودند شروع
شود. واز على عليه السلام روايت کرده که: هلاک آنها در همان مکانى
است که ظاهر شده بودند.
باب 40
کعب ميگويد: موقعى مردى از بنى عباس، خلافت کند که او را عبد الله
ميگويند واو آخرين نفر آنها است که ذو العين است بنى عباس به (ع)
افتتاح شدند وبه (ع) هم ختم شدند، او کليد بلا وشمشير فنا خواهد
بود.
باب 41
کعب گويد: (فتنه) غريبه اى است واهل آن پا برهنه ولخت خواهند بود
وهيچ دينى را براى خدا قبول نميکنند، زمين را با پا ميکوبند آنطور
که گاو، خرمن را ميکوبد،اگر آنها را درک کرديد بخدا پناه ببريد.
باب 42
عصمه بن قيس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرموده:
پناه بخدا ميبرم از فتنه مشرق بعد از آن از فتنه مغرب.
باب 43
نعيم از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: زنان
بربر از مردان آنها بهترند، زيرا پيغمبرى در ميان آنها مبعوث شد
واو را کشتند پس زنان آنها متصدى دفن او شدند.
باب 44
حسان ميگويد: گفته شده موقعى که بيرقهاى زرد بمصر رسيدند در فرار
کردن جد وجهد کن وموقعى که در وسط شهر شام رسيدند اگر بتوانى لازم
است که نردبانى تهيه کنى وباسمان روى يا بزمين فرو شوى.
باب 45
ابو زاهر از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود:
بعضى از اهل ذمه شما هستند که در آن بلاها براى شما از اهل شرق سخت
ترند زنى از اصحاب زيرک ودانا (يا اهل ذمه) با انگشت خود بشکم زنى
از زنان مسلمين ميزند وباو ميگويد: جزيه بدهيد.
باب 46
سالم بن عمر از حضرت حسن بن على از رسول خدا صلى الله عليه وآله
روايت کرده که فرمود: امر بمعروف ونهى از منکر بکنيد والا خدا عجم
را بر شما مسلط ميکند که گردن شما را بزنند وغنيمت وخراج شما را
بخورند وچون شير (در مقابل شما استقامت نموده) فرار نميکند.
باب 47
عمرو بن... از پدرش روايت کرده که گفت: وارد شدم بر عمر در آنموقعى
که نزد درب کعبه بود، شنيدم که ميگفت: وقتى که بيرقهاى سياهى از
طرق مشرق بيايد وبيرقهاى زردى از طرف مغرب بيايد تا در وسط شهر شام
يعنى دمشق با يکديگر ملاقات نمايند موقع بلا خواهد بود.
باب 48
طاووس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: موقعى
که فتنه اى از طرف مشرق وفتنه اى از طرق مغرب بپا شود ويکديگر را
در گودى زمين ملاقات کنند در يک چنين روزى (شکم زمين) بهتر است از
روى آن.
باب 49
ابو قتيل گويد: خير ووسعت زندگى مردم هميشه برقرار خواهد بود
مادامى که خلافت بنى عباس منقضى نشده باشد وموقعى که خلافت آنها
منقضى شد مردم هميشه دچار فتنه خواهند بود تا مهدى عليه السلام
قيام کند.
باب 50
ابن حنيفه گويد: بنى عباس خلافت ميکنند تا اينکه مردم از خير مايوس
شوند، پس از آن بين آنها تفرقه ميافتد، اگر در آن موقع سوراخ عقرب
يافتيد خود را در آن داخل کنيد، چه آنکه مردم گرفتار شر وفتنه
طولانى ميشوند تا اينکه خلافت آنها از بين برود ومهدى عليه السلام
قيام کند.
باب 51
ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود:
وقتى که پنجمين نفر از اهل بيت من بميرد فتنه (بپا ميشود) تا اينکه
هفتمى بميرد، پس از آن همينطور خواهد بود تا مهدى عليه السلام قيام
کند.
باب 52
اصبحى ميگويد: پنج نفر از فرزندان عباس، مثل پادشاهان ستم کار
خلافت ميکنند، واى بر مردم از آن موقعى که هفتمى آنها بميرد،
(زيرا) شخصى بر (مردم) زمين مسلط ميشود که شبيه شير خواهد بود، با
دهان خود ميخورد وبا دست خود فساد خواهد کرد از کثرت خون هائيکه
ميريزد آسمانها بخدا شکايت ميکنند، دو صباحى خلافت خواهد نمود
(آنگاه هلاک ميشود) بعد از آن يکى از برادران او خلافت را قهرا
ميگيرد ومال خدا را بطور مساوى بين بندگان خدا تقسيم نخواهد کرد تا
اينکه منادى از آسمان ندا ميکند: زمين زمين خدا وبندگان، بندگان
خدا هستند ومال خدا هم بطور مساوى مال.
باب 53
بندگان خدا است، او بدين طريق ده سال خلافت ميکند. کعب ميگويد:
(جمعيت) ترک وارد جزيره خواهند شد ومالهاى سوارى خود را از فرات آب
ميدهند، آنگاه خدا طاعون را (وبا مننژيث) بانها مسلط ميکند تا
آنها را ميکشد وکسى از آنها نجات پيدا نميکند مگر يک مرد.
باب 54
کعب ميگويد: يک کشتى پر از آنها وارد ميشود واز دجله وفرات آب
مياشامند ودر جزيره ميروند واهل اسلام در آن جزيره خواهند بود وتاب
مقاومت آنها را ندارند آنگاه خدا برفى را که در آن سرماى شديد وباد
ويخ باشد بر آنها مسلط ميکند تا آنها نابود شوند بعد از آن، مسلمين
بطرف ياران خود برميگردند وميگويند: خدا آنها را هلاک کرد ويکى از
آنها باقى نمانده وتا آخرين نفر آنها هلاک شدند.
باب 55
مکحول از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که
فرمود: طايفه ترک دو مرتبه خروج ميکنند، مرتبه اول: از آذربايجان
خروج ميکنند ومرتبه دوم: مالهاى سوارى خود را بفرات ميبندند وبعد
از آن، ترکى نخواهد بود. سيد بن طاووس گويد: شايد معناى حديث اين
باشد که غير از آن ترکها ترک ديگرى داخل فرات نشده وخلافت نخواهند
کرد بلکه همان طايفه ترک هستند که خلافت را مالک ميشوند.