آفتاب ولايت

آيت الله محمد تقى مصباح يزدى

- ۵ -


وظيفه ما اين است كه در درجه اول ، محبت خدا را در دل داشته باشيم و از او پيروى كنيم ، و در درجه دوم ، مطيع پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشيم : ما اءرسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله .(66) و در درجه سوم ، از امامان معصوم كه به امر خدا مطاع مطلق هستند، تبعيت كنيم : يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم(67) و سرانجام ، در عصر حاضر بايد از كسى تبعيت كنيم كه شبيه ترين مردم به امام معصوم (عليه السلام ) است و به اذن او مرتبه اى از حكومت امام معصوم را دارا است . ما بايد مرتبه اى از مراتب محبتى را كه به امام زمان (عليه السلام ) داريم ، به ولى فقيه و جانشين او نيز داشته باشيم ؛ زيرا او جانشين امام زمان در دوران غيبت است ؛ اما چگونه مى توان از كسى كه با هيچ ميزان و معيارى ، لياقت و جانشينى امام معصوم را ندارد، اطاعت كرد.
لزوم فهم دقيق روايات مربوط به امام عصر (عليه السلام )
درباره وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) روايات فراوانى وارد شده است كه در اسناد و مضامين آنها اختلافى ديده نمى شود؛ ولى در عين حال ، فهم و معناى آن روايات براى انسان ابهام آميز است . گاهى اين ابهام ها در مسائل شخصى و وظايف ساده فقهى ايجاد مى شود كه در اين صورت مشكل چندانى را پديد نمى آورد و نهايتش اين است كه انسان ، از حكم واقعى روايت محروم مى شود و فقط به حكم ظاهرى آن عمل مى كند؛ اما گاهى اختلاف فهم و برداشت نادرست از روايت ، با سرنوشت جامعه مسلمانان ارتباط مى يابد.
متاءسفانه در زمينه روايات مربوط به دوران غيبت حضرت ولى عصر ((عجل الله تعالى فرجه الشريف ) برداشت هاى نادرستى صورت گرفته است كه اين روايات از نظر سند و دلالت بايد مورد دقت و اجتهاد قرار گيرد. بايد به اين واقعيت تلخ اعتراف كنيم با اين كه به وجود مقدس ولى عصر (عليه السلام ) معتقديم و ادعاى سربازى حضرت را داريم و خود را منتظر ظهور آن بزرگوار مى دانيم ، براى بررسى موارد جزئى اين روايات ، به اندازه كافى نكوشيده ايم .
همه ما از خردسالى در مجالس مذهبى ، از گويندگان و خطيبان مطالبى را در زمينه غيبت و انتظار امام زمان (عليه السلام ) شنيده يا به كتابهايى در زمينه تاريخ امامان (عليهم السلام ) برخورده ايم . در اين ميان ، گاهى پرسش هايى به ذهنمان خطور كرده است ؛ اما به خودمان اجازه نداده ايم در برابر آن خطيب يا مرثيه خوان آنها را مطرح كنيم ؛ براى مثال ، اين سؤ ال براى ما پيش مى آيد كه علت قيام و كشته شدن حضرت سيد الشهدا (عليه السلام ) چه بوده است ؟ آيا براى اين بود كه شفيع مسلمانان شود؟! چرا امام معصوم و بنده شايسته خدا براى شفيع بودن در قيامت بايد كشته شود؟! پرسش هاى فراوانى از اين قبيل در ذهن انسان مطرح مى شود كه پاسخ روشنى براى آنها نمى يابد. بحمد الله در طول زمان ، با افزايش ‍ سطح معلومات و با وجود عالمان و بزرگان دين ، جواب بعضى از اين پرسش ها داده شده است . گاهى روايتى را كه واعظ مى گويد، معانى دقيقترى دارد؛ ولى به آن معانى بى توجه است .
بررسى روايت عزوبت و گوشه گيرى در آخرالزمان
ما رواياتى درباره غيبت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در زمان غيبت شنيده و خوانده ايم كه در بعضى از اين زمينه ها، نقاط ابهامى وجود دارد؛ براى مثال ، نقل مى كنند كه در روايتى ، درباره وظيفه مردم زمان غيبت امام زمان (عليه السلام ) آمده است .
كونوا اجلاس بيوتكم ؛
يعنى مانند پلاس در گوشه اتاق بيفتيد و از خانه بيرون نرويد و به جامعه كارى نداشته باشيد. آيا اين امكان دارد كه انسان با جامعه سر و كارى نداشته باشد و از خانه بيرون نيايد؟! روايات ديگرى را نيز نقل مى كنند كه در دوره آخر الزمان ، جباران و كافران بر مردم مسلط مى شوند، و زمين از فساد سرشار مى شود. روايتى را نقل كرده اند كه در اين دوره اگر زن ها مار بزايند، از فرزند بهتر است . روايتى هم وجود دارد كه در دوره آخر الزمان ، عزوبت و مجرد ماندن حلال مى شود؛ يعنى مردان نبايد زن بگيرد؛ چون اگر بچه دار شدند، فرزندان ايشان دشمن دين مى شوند و در زمين فساد مى كنند و عواقب بد اعمال فرزندان براى پدران باقى خواهد ماند.
به فرض كه سند اين روايات صحيح باشد، آيا دستورهاى شرعى تعبدى هستند يا مطالب ارشادى ؟ آيا اين روايات به تمام اعصار آخرالزمان از زمان غيبت امام زمان (عليه السلام ) تا قيامت مربوط مى شود؟ آيا حتى عصر حضور پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام ) نيز جزو اين دوران بوده است ؟ آيا در طول اين قرون ، در مكان هايى كه مسلمانان زندگى مى كرده اند، اين مطالب صادق بوده است ؟ آيا در دوره آخرالزمان ، مؤ منان هم نبايد بچه دار شوند؟! كافران به اين حرف ها و اعمال اهميتى نمى دهند و اگر قرار باشد فرزندان مؤ منان ، دشمنان دين شوند، كافران بهتر مى توانند اين كار را انجام دهند. در اين صورت ، نتيجه بچه دار نشدن مؤ منان اين مى شود كه نسل آنان منقرض شود. در صورتى كه اين روايات ، صحيح باشند، روايات مهمل و بيهوده اى هستند.
صرف نظر از سلسله روايات جعلى و دروغينى كه به دست ما رسيده است ، اگر روايات صحيحى نيز به دست ما برسد، به اين ابهام مبتلا مى شويم كه منظور گوينده در فلان روايت چه بوده است و ما به چه اندازه مى توانيم به عموم و اطلاق روايات تمسك كنيم .
گاهى متاءسفانه كار به جايى مى رسد كه همين روايات عمومى غير معتبر با مضامين عجيب و غريب ، بر محكمات كتاب و سنت حاكم ، و بين مردم چنان شايع مى شود كه گويى آن محكمات فراموش شده يا اصلا وجود نداشته است . چه بسا اين روايات ، سند معتبرى نيز نداشته و در مضمون آن نيز اختلاف باشد؛ ولى با اين حال ، چنين رواياتى را ملاك عمل قرار داده ، به آنها استناد مى كنيم و محكمات كتاب سنت را به فراموشى مى سپاريم . اگر اين اعمال در مسائل شخصى پيش بيايد، مشكل چندانى پديد نمى آورد؛ براى مثال در شك بين ركعت سوم و چهارم نماز؛ اما بعضى از اين روايات با سرنوشت حيات ميليون ها مسلمان پيوند مى يابد و استفاده از هر دسته آنها، جامعه مسلمانان را به شكل خاصى در مى آورد.
فرض كنيد اگر بخواهيم به اين روايت عمل كنيم كه در دوره آخر الزمان ، عزوبت حلال است و مسلمانان نبايد بچه دار نشوند، به واقع چه اتفاقى خواهد افتاد. نتيجه پيروى از اين روايت اين است كه نسل كافران باقى مى ماند و نسل مسلمانان منقرض مى شود. آيا عقل ما نمى تواند تشخيص دهد كه اين سخن كلام معصوم است يا نه ؟! ما نبايد اين روايات را دستور شرعى و تعبدى براى كل جامعه اسلامى در دوره آخرالزمان در نظر بگيريم . اين كه در دوره آخر الزمان ، مسلمانان نبايد بچه دار شوند؛ نبايد از خانه هايشان بيرون روند و نبايد در مسائل اجتماعى جامعه شركت كنند، عقيده بسيار نادرستى است . اين عقيده نيز كه انسان بايد به انتظار ظهور امام زمان (عليه السلام ) در گوشه اى بنشيند و فقط ذكر بگويد: عقيده اى انحرافى است .
دستورهاى شرع ، تابع مصالح اجتماعى است . اين طور نيست كه وقتى به شرع رسيديم ، عقل را در نظر نگيريم . بدون در نظر گرفتن عقل در فقه ، هيچ مساءله فقهى را نمى توان اثبات كرد. اگر فقيهان ، بعضى از مسائل را تصريح نكرده اند، براى آن است كه انسان مى فهمد فلان روايت ، به اصول عقلى استناد دارد. روايات و آيات فراوانى در زمينه امر به معروف و نهى از منكر در قرآن آمده است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر ترك شود، بر مردم بلا نازل خواهد شد. دين از بين مى رود و نماز و روزه بين مردم فراموش مى شود. در اين صورت ، اعتقاد به اين كه چون دوره آخر الزمان است ، بايد از امر به معروف و نهى از منكر دست برداريم و در گوشه خانه بنشينيم و فقط ذكر بگوييم ، نادرست است . اين عقيده كه هر كسى بايد دين خود را نگه دارد، عقيده اشتباهى است ؛ زيرا اگر امر به معروف و نهى از منكر نبود، اسلام به من و شما نمى رسيد. اگر تعليم و ارشاد و اصلاح در اجتماع نمى بود، دين اسلام و جامعه اسلامى باقى نمى ماند. آيا هيچ عقل سالمى مى پذيرد كه به چنين رواياتى عمل كنيم و سرنوشت ميليون ها مسلمان را با آن رقم بزنيم ؟!
معناى انتظار فرج در آخر الزمان
وظيفه ما در زمان غيبت امام زمان (عليه السلام ) اين است كه منتظر فرج حضرت باشيم كه اين انتظار، برترين عبادت است : اءفضل اءعمال شيعتنا انتظار الفرج ؛(68) بافضيلت ترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است . ثواب انتظار فرج امام زمان ، از ثواب روزه گرفتن و نماز خواندن و جهاد كردن در راه خدا بيشتر است . ما درباره اين گونه روايات ، فهم دقيق و كاملى نداريم . حتى در مقام تحليل اين روايات ، به اين نتيجه مى رسيم كه براى اميدوار نگه داشتن مردم است . درست نيست كه با وجود اين همه ظلم در دنيا، از انتظار فرج امام زمان (عليه السلام ) نااميد شويم : اءم حسبتم اءن تدخلوا الجنه و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباءساءء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله اءلا ان نصر الله قريب ؛(69) آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتارى ها و ناراحتى ها به آنها رسيد و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه با او ايمان آورده بودند، گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟! آگاه باشيد كه يارى خدا نزديك است .
در جايى ديگر آمده است :
حتى اذا استياءس الرسل و ظنوا اءنهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باءسنا عن القوم المجرمين ؛(70) تا آن گاه كه رسولان ماءيوس شدند و مردم گمان كردند به آنان دروغ گفته شده است . در اين هنگام ، يارى ما به سراغ آنها آمد؛ پس آنان را كه خواستيم ، نجات يافتند و مجازات و عذاب ما از قوم گنهكار باز گردانده نمى شود.
اين احساس ياءس و نااميدى در امت هاى قديم نيز وجود داشته است . وقتى ما منتظر فرج امام زمان (عليه السلام ) باشيم ، در جامعه فعاليت مى كنيم . وقتى انسان ماءيوس شود و گمان كند كه از دستش كارى برنمى آيد، با خيال راحت به مرگ تن مى دهد. كسى در دنيا هدفدار زندگى مى كند كه منتظر فرج امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) باشد.
راه استفاده از روايات اين است كه تمام روايات ، و قراين آنها را با دليل ، از نظر سند بررسى كنيم ؛ يعنى اين كه صدر و ذيل روايت را مورد دقت قرار دهيم و روايات مشابه ديگرى را كه در مقام و مكان ديگرى وارد شده است ، با آن تطبيق كنيم . مهم ترين اصل استفاده از روايات اين است كه محكمات را فداى متشابهات نكنيم . دو سلسله از محكمات وجود دارند كه از نص قرآن ، نص سنت ، روايت متواتر و روايات صحيح و داراى سند معتبر استنباط مى شوند. ما بايد در وهله اول ، محكمات را بيابيم ؛ سپس با توجه به آنها سراغ متشابهات روايات برويم .
توطئه دشمنان براى تسلط بر شيعيان
كدام آيه و روايت و كدام دليل عقلى براى ما تجويز مى كند كه اگر مسلمانان ديگرى زير ستم بودند، به آنها كارى نداشته باشيم ؟! روايات فراوانى داريم مبنى بر اين كه اگر به مؤ من و مسلمانى خدمت ، و نياز او را رفع كنيد، ثواب فراوانى خواهيد داشت .
در سرزمين هايى چون فلسطين ، افغانستان و عراق انسانها كشته مى شوند و به ناموسشان تجاوز مى شود. با وجود اين ، كشورهاى استعمارگر مى گويند: دخالت نكنيد! آيا روايت اعانت مظلوم محكم است يا آن روايت گوشه گيرى كه هيچ سند معتبرى ندارد؟! اين روايت بايد ملاك تفسير قرار بگيرد يا آن روايت ؟! ما بايد بيشتر به چنين رواياتى تمسك جوييم تا اصول مسائل اسلام را بهتر درك و باور كنيم . دين ، بر پايه چنين رواياتى برپا شده و براى تحقق بخشيدن به اين روايات پديد آمده است . هر چه بيشتر درباره اين روايات بينديشيم ، به فروع و مسائل جزئى دين بهتر خواهيم رسيد؛ اما وقتى شيپور را از سر گشادش بزنيم و محكمات يك روايت را رها كرده ، سراغ جزئيات متشابه آن برويم ، جامعه را به بزرگترين بلاها گرفتار خواهيم كرد. آن وقت است كه شيطان بدون هيچ زحمتى به اهداف پليدش مى رسد. اين راه ، براى دشمنان اسلام بهترين راه تسلط بر مسلمانان است .
اعتقاد به قضا و جبر، مطلبى است كه شياطين بزرگ ميان اهل سنت رواج داده و از آن ، نتيجه خوبى گرفته اند. اهل تسنن اعتقاد دارند: اطاعت از هر كسى كه سلطان باشد، واجب است . حتى تصريح مى كنند اگر سلطانى كه خواهان عدالت است ، ضد سلطانى ديگر كه در حال حكومت بر مسلمانان است ، قيام كند، قيامش گناه است و بايد در مقابل مبارزه حق طلبانه او ايستاد و او را كشت ؛ ولى اگر همان سلطان بر مردم تسلط يافت ، آن موقع اطاعتش بر مردم واجب مى شود؛ يعنى همان كسى كه تا ديروز قتلش بر مردم واجب بود، اطاعتش بر مردم واجب مى شود. وقتى اين اعتقاد را بين عوام اهل سنت رواج دادند، سلطان را به راحتى فريفته ، او را مى خرند و مردم نيز اطاعت از سلطان را امرى واجب مى دانند.
اگر استعمار بخواهد بر اهل تشيع نيز مسلط شود، بهتر از ترويج روايات ناصحيح و برداشت نادرست از روايات صحيح نقشه اى نخواهد يافت ؛ در نتيجه ، نسل آينده شيعه نسل كافر و فاسقى خواهد بود و از آموزه ها و معارف دينى محروم خواهد شد و هيچ عاملى براى مقاومت آنان در جامعه وجود نخواهد داشت . پشتيبان همه اين انحراف ها، اسرائيل ، انگليس ، امريكا و ابليس است ؛ ابليسى كه هميشه وجود داشته ، تا پايان دنيا نيز وجود خواهد داشت . اصل چنين روايتى هيچ پايه و اساسى ندارد يا اگر هم وارد شده ، به صورت معناى موقت و احتمالى بوده است .
نتنيجه مى گيريم كه اهل علم ، در فهم درست اصول مسائل اعتقادى كه به طور طبيعى به هدف خلقت و تشريع مربوط مى شود و نيز در ارائه درست مسائلى كه جنبه اصولى در زندگى فردى و اجتماعى انسان دارد، وظيفه خطيرى بر عهده دارند و نبايد نيرو و عمرشان را در بررسى بعضى از مسائلى كه مورد نياز مردم در زندگى نيست ، صرف كنند. اگر انسانى نتوانند اثبات كند كه تسبيحات اربعه در نماز يك مرتبه است يا سه مرتبه ، در جامعه اشكالى ايجاد نمى كند؛ اما آيا نبايد در مقابل ظلم مقاومت كرد؟ آيا نبايد اسلام راستين را در سطح جامعه و جهان ترويج كرد؟! آيا در برابر فساد و فتنه انگيزى مفسدان و جباران عالم ، مسئوليتى نداريم ؟ اين پرسش هايى است كه اگر پاسخ آنها را درست درك نكنيم ، سرنوشت جامعه تغيير مى كند. اگر كسى ببيند خونهاى مسلمانان به زمين ريخته ، و به نواميس آنان تجاوز مى شود و در عين حال كارى انجام ندهد، او نيز در اين جنايات شريك خواهد بود. اگر قرار بود در طول دفاع مقدس ، تسليم صدام و ديگر كشورهاى استعمارگر بشويم ، اين همه كشتى و زخمى و اسير نمى داديم . اسلام با هشت سال جنگ تحميلى ، بار ديگر در ايران احيا شد. كشورهاى ابرقدرت با هم متحد شده اند و مى خواهند با تبليغات گسترده خود با اسلام مقابله كنند. كشورهاى استعمارگر، كشور ايران را راحت نمى گذارند. اين كشورها به تدريج افراد ناآگاه ايران را مى فريبند تا به اهداف شوم خود برسند؛ ولى بحمد الله اكثر قريب به اتفاق مردم ايران ، مسائل را به خوبى درك مى كنند و از اين توطئه ها فريب نمى خورند.
اگر امروز آمريكا به افغانستان و عراق حمله مى كند، براى اين است كه بتواند راههاى نفوذ به ايران را بيابد و حمله اى چند جانبه را با طرح و برنامه هاى قبلى ضد ايران به پا كند و به قول خودشان قضيه ايران را تمام كنند؛ البته خدا هيچ گاه نمى گذارد خون هاى پاكى كه مردم ايران براى اسلام داده اند، پايمال شود:
يريدون اءن يطفؤ ا نور الله باءفواههم و ياءبى الله الا اءن يتم نوره و لو كره الكافرون . هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون .(71) كافران مى خواهند نور خدا را با نفس تيره و گفتار جاهلانه خويش خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را به منتهاى ظهور و حد اعلاى كمال برساند؛ هر چند كافران ناراضى و مخالف آن باشند. او خدايى است كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا آن را بر همه اديان عالم برترى دهد؛ هر چند مشركان ناخشنود و مخالف باشند. اينان با نقشه هاى پيشين به ما پيشنهاد مى كنند مصالحه و همكارى كنيم ؛ زيرا از جنگ كردن با ما هراس دارند كه مبادا در جنگ با ما دوباره شكست بخورند و كشور ايران به صورت قدرت ديگرى در دنيا مطرح شود و دنيا به آن توجه ويژه اى بكند.
ما به عصمت و امام معصوم معتقد هستيم ؛ ولى لازم است اين فهم را تعالى بخشيم . بايد اسلام و حكومت حق را در جهان گسترش داد تا مردم جهان حكومت حق را ببينند و برايشان حجت تمام شود. ما بايد اصل بينش اسلامى را درباره جنگ و جهاد و توسعه اسلام بپذيريم تا بتوانيم مسائل ديگر را در پرتو آن حل كنيم ؛ ولى با يك روايت بى سند توقع داريم همه اين مشكلات حل شود. نداشتن فهم درست و دقت كافى در مسائل دينى ، از ضررهايى كه دشمنان به اسلام مى زنند، كم تر نيست .
منظومه ولايت 1
ضرورت تبيين عقلايى ولايت
به بهانه اين ايام مبارك ، چه خوب است بكوشيم درباره بعضى از معارف اهل بيت (عليهم السلام ) بحث و گفت و گو كنيم و از خدا بخواهيم كه در پرتو انوار اهل بيت (عليهم السلام )، معرفت و محبت ما را به خود و اولياى خودش افزون تر كند. روابط ما با اهل بيت (عليهم السلام ) با مفاهيمى از قبيل امامت ، ولايت ، مودت ، محبت ، تشيع و مفاهيمى از اين قبيل مطرح مى شود.
الحمد لله ما مشمول بزرگترين نعمت هاى خدا، يعنى ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) هستيم ؛ در قلب به آنها عشق مى ورزيم ، و مودت و محبت خود را به اهل بيت (عليهم السلام ) در عمل ظاهر كنيم . همه اينها درست است ؛ اما اين ارتباطات چگونه بايد تقويت شود، و تقويت اين ارتباط مقدس چه تاءثيرى بر سعادت ما مى نهد و چه جايگاهى در مجموعه معارف اسلامى دارد؟ مى دانيم معارفى كه خداى متعالى به وسيله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل فرموده ، مجموعه هماهنگ ، منسجم و متناسبى است كه هر كس بيشتر با اين معارف آشنا باشد، ارتباط و انسجام و هماهنگى آنها را بهتر درك مى كند. جايگاه ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) ميان مجموعه معارف اسلامى كجا است ؟ چطور است كه انسان اگر اين ولايت را داشته باشد، به كمال و مقام هاى عالى مى رسد و اگر نداشته باشد، از كمالات و مقام ها محروم مى شود. ولايت در حركت تكاملى انسان ، داراى چه جايگاه و نقشى است ؟
روايات عجيبى درباره ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده است ؛ رواياتى فراوان در ستايش كسانى كه داراى اين ولايت هستند و نيز رواياتى كوبنده در سرزنش كسانى كه از اين نعمت محرومند. همه ما كم و بيش اين روايات را شنيده ايم و به آنها معتقديم ؛ اما امروز زمانه اى است كه بايد درباره معارف و اعتقادات بيشتر حساس باشيم . شايد در همين زمان نيز قشرهايى از مردم هستند كه با شنيدن يا خواندن چند روايت در فضايل اهل بيت (عليهم السلام ) عقيده شان محفوظ مى ماند؛ بارشان را مى بندند و از گمراهى نجات مى يابند. گاهى با يك روايت كه گوينده اى روى منبر بخواند، دلهايى پاك به عالم بالا پرواز مى كنند و چنان ارتباط معنوى مى يابند كه ما از آن محروميم ؛ ولى به هر حال ، براى نسل معاصر و آينده جامعه ، به ويژه روشنفكران و تحصيل كرده هاى دانشگاهى بايد كوشيد تا اين مسائل مستدل تر، قابل فهم تر و عقلانى تر مطرح شود.
امروز زمانه اى است كه گرايش فكرى روشنفكران و تحصيل كرده هاى دنيا به اين سمت حركت مى كند كه جز ماده و ماديات چيزى را نپذيرند. اگر گاهى نيز از دين و معرفت و ايمان به عالم غيب و ملكوت صحبت مى شود، آن را تعبيرهاى شاعرانه اى تلقى و گاهى نيز تصريح مى كنند كه زبان دين ، زبان شعرى و زبان اسطوره است و آن چه واقعيت دارد، همين عالم مادى است . كسانى كه دين را اين گونه تلقى مى كنند، وقتى از مقام هاى اولياى خدا، كرامت ها، فضايل و ارتباطشان با ملكوت عالم و ملائكه صحبت مى شود، آن را غير واقعى و فقط حالت خاص شاعرانه مى دانند، همانند شاعرى كه در حالتى رويايى قرار مى گيرد و در وصف كره ماه با آن كه كره اى سنگى و سياه است و هيچ ارزش و جمالى ندارد، شعرها مى سرايد و زيبايى ها مى شمارد. ماديگرايى ، گرايشى همگانى است كه روز به روز در دنيا فراگيرتر نيز مى شود: و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر؛(72) اينان مى گويند: چيزى جز همين زندگى دنيايى ما در كار نيست . گروهى از ما مى ميرند و گروهى ديگر جاى آنها را مى گيرند و جز طبيعت و روزگار، ما را نابود نمى كند. امروزه اين عقيده باطل ، به گرايشى علمى و فلسفى تبديل شده است .
در سوى ديگر، درون جامعه مسلمان اهل ولايت ، ساده انديشانى پيدا مى شوند كه حتى براى روايات غير معتبر و بدون سند نيز توجيه هايى درست مى كنند و به چيزهايى معتقد مى شوند كه هرگز قابل توجيه و تبيين نيست . طبيعى است كه اگر پاى بحث و مناقشه اى به ميان آيد، شكست مى خورند. ما معتقديم كه بايد حقايق دينى را بر پايه هايى محكم استوار كنيم و بكوشيم از خود آيات و روايات نكته هايى استنباط كنيم كه اين معارف را مستدل تر و محكم تر سازد. طورى نباشد كه وقتى از ما دليل مطالبه كنند، در مرحله آخر، به روايت غير معتبرى برسيم كه گوينده اى ، از كتابى مجهول نقل كرده است . چنين امرى براى آينده خطرناك است ؛ البته ممكن است آن مطلب فى حد نفسه مطلب درستى باشد؛ اما صفت هر چيز دليل اعتبارش نيست . مبناى اعتقادات ما نبايد روايات مجهول ، ضعيف و از كتابهاى ناشناخته باشد. بايد در مطالب دقت كنيم و استدلال هايى محكم براى عقايدمان بيابيم .
فتنه پذيرى ايمان در آخر الزمان
ما بايد در اين برهه حساس و سرنوشت ساز، ميان اين دو گرايش افراط و تفريط گونه ، مشى مستقيم ، معتدل ، عاقلانه و حكيمانه عميق علمى را اتخاذ كنيم كه هم براى خودمان و هم براى نسل معاصر و هم آيندگان مفيد باشد و بتواند از مرزهاى عقيدتى و ايمانى مردم محافظت كند. عقيده و ايمان در اين زمان ، در معرض خطرهاى جدى قرار گرفته است ؛ همان طور كه چنين فتنه هايى را براى دوران آخر الزمان پيش بينى فرموده اند:
يصبح الرجل مؤ منا و يمسى كافرا؛(73)
مردم در آخر الزمان در صبح گاهان مؤ منند و در عصرگاهان بى ايمان و كافر مى شوند.
امروز همان روزگارى است كه ايمان ها خيلى راحت از دست مى رود. به تقويت ايمان بايد اهميت داد. بايد زحمت كشيد؛ بايد فكر كرد؛ استدلال كرد؛ كتاب ها خواند و بحث كرد. ارزش اين مسائل از مسائل طهارت و نجاست ، غسل و تيمم و وضو كمتر نيست .
اگر جا دارد درباره مسائل طهارت ، صدها كتاب با حجم چند صد صفحه اى نوشته ، و ميليون ها ريال صرف نشر آن ها شود. و صدها برابر آن براى تجهيز و تشكيل درس و كلاس به كار رود؛ البته سزا است كه دست كم چيزى شبيه آن براى عقايد كه ريشه همه اينها به شمار مى رود، در نظر گرفته شود.
ابعاد گسترده ولايت
حال بنگريم كه اعتقاد ما به ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) چگونه است ؟ آيا منظور از ولايتى كه از آن دم مى زنيم و آن را موثرترين عامل در تكامل معنوى انسان معنوى انسان مى دانيم ، فقط مساله اى تاريخى است ؟! آيا منظور از ولايتى كه در روايات ، اين همه بدان اهميت داده و در ادبيات و اشعار ما نيز فراوان بر آن تاكيد شده ، همين است كه بگوييم على و اولاد معصوم او (عليهم السلام ) جانشينان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده اند يا اين كه مساله ولايت ، فراتر از هر مساله تاريخى است و اين حقيقت را در بر دارد كه كلام اهل بيت (عليهم السلام ) همچون كلام خدا و كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى ما حجت است ، و چون كردار و گفتار ايشان حجيت دارد، بايد با ايشان در عمل هم عهد و هم پيمان شويم و به سيره شان عمل كنيم ؟
در پاسخ بايد گفت كه مساله ولايت ، از همه اين امور نيز بالاتر و جدى تر است . از ديدگاه قرآنى و روايى ، اين مطلب قطعى است كه سخنان (عليهم السلام ) براى ما حجيت دارد و بايد بدان عمل كنيم ؛ اما مساله ولايت و موالات دربردارنده حقايقى بس والاتر است .
در عصر ما، به دليل اهميت يافتن مسائل سياسى اسلام كه بخش مهمى از معارف اسلامى را تشكيل مى دهد، بُعد خاصى از مفهوم ولايت بيشتر مورد تاكيد واقع شده است كه همان مساله سياست و امامت امت و به تعبير ديگر، بُعد سياسى - اجتماعى مفهوم ولايت است .
در روايتى از امام محمد باقر (عليه السلام ) آمده است :
بنى الاسلام على خمس : الولايه و الصلاه و الزكاه و الصوم و الحج و لم يناد شى ء ما نودى بالولايه يوم الغدير.(74)
بناى اسلام بر پنج پايه استوار شده است : ولايت و نماز و زكات و روزه و حج ، و به چيزى بافضيلت تر از ولايت در روز غدير دعوت نشده است .
ولايت كه در اين روايت مطرح شده ، نه فقطه به معناى دوست داشتن كه به معناى پذيرفتن حق حاكميت و حكومت الاهى است ؛ حقى كه پس از خداوند براى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت (عليهم السلام ) و نايبان و واليان ايشان ، به اذن خداوند ثابت است .
پذيرش ولايت در اين جا بدين معنا است كه عقيده داشته باشيم اهل بيت (عليهم السلام ) از سوى خداوند، بر امت اسلامى حق رياست و حاكميت داشته اند و دارند و از همين روى در جهت برقرارى حكومت اسلامى همواره كوشيده اند. ما نيز وظيفه داريم راه ايشان را ادامه داده ، زمينه را براى حكومت امام معصوم يا جانشين و نايب او، يعنى ولى فقيه جامع شرايط فراهم سازيم و در راه پابرجايى نظام ولايت فقيه كه استمرار ولايت معصومان (عليهم السلام ) است بكوشيم ؛ اما حقيقت ولايت از اين هم فراتر و گسترده تر است . با بررسى روايات مربوط به ولايت در مى يابيم كه بعد سياسى - اجتماعى ولايت فقط يكى از ابعاد مفهوم گسترده ولايت است ؛ مفهومى ژرف كه همچنان جا دارد موضوع پژوهش هايى گسترده و كاربردى قرار گيرد.
مراتب ولايت
مفهوم ولايت كه در قرآن كريم و روايات به صورتهاى گوناگونى مطرح شده است ، گاهى به ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) اختصاص دارد و گاهى درباره ولايت هر ولى خدا و هر مومن صالح است . به عبارت ديگر، يك ولايت الله داريم : اءلا ان اءولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(75) كسانى كه خود را تحت ولايت الله قرار مى دهند، متقابلا خدا هم ولايت آنها را بر عهده مى گيرد: الله ولى الذين آمنوا.(76) هر كسى كه ولى خدا شد، خدا هم ولى او است . اين ولايت ، رابطه اى طرفينى بين مؤ منان و خداوند است . مومن ولى خدا، و خدا هم ولى مومن است . اين ولايت ، در رابطه انسان با خدا وجود دارد. دنباله ولايت خدا، ولايت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) است . وقتى مى گوييم : ولايتى كه براى خدا هست ، براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت (عليهم السلام ) نيز وجود دارد، منظور فقط حكومت نيست ؛ بلكه تمام شؤ ون ولايت را در بر مى گيرد؛ البته در شعاع ولايت خداوند، مساله حكومت نيز مطرح شود؛ چون خدا است كه حاكم و قانون را تعيين مى كند. بدين ترتيب ، حكومت ، يكى از شؤ ون ولايت الله است .
ولايتى كه به خدا، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، امير مؤ منان على (عليه السلام ) و ديگر امامان معصوم (عليهم السلام ) نسبت داده مى شود، مفهومى است كه تشكيل مراتب دارد. مرتبه اعلا و ذاتى آن ، براى خداوند متعالى ، و مرتبه بعدى آن ويژه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مراتب بعدى آن براى امامان (عليهم السلام ) ثابت است ؛ اما حقيقت اين ولايت چيست ؟ رابطه بين خدا و بنده ، رابطه عبوديت و ربوبيت است . اگر ما اين رابطه را با اختيار خود پذيرفتيم و در عمل تحقق بخشيديم ، آن وقت رابطه اى متشابهة الطرفين تحقق مى يابد كه ما ولى او مى شويم و او نيز ولى ما مى شود؛ اما اختيار اين رابطه به دست من و شما است . ما بايد با اختيار خودمان اين رابطه را برقرار و تقويت كنيم . رابطه عبوديت و ربوبيت ، امرى تكوينى است . چه ما بخواهيم و چه نخواهيم ، خدا خدا است و ما هم بنده ايم ؛ اما ولايت تشريعى ، رابطه اى اختيارى است كه ما بايد بپذيريم ؛ يعنى بگوييم خدايا! ما بپذيرفتيم كه تو خدا هستى و ما بنده ايم . حال چگونه بايد اين معنا را تحقق بخشيم ؟
آثار ولايت
اگر رفتار ما با خدا چنان باشد كه ربوبيت او و عبوديت ما اقتضا مى كند، رابطه ولايت بين فرد و خدا برقرار مى شود. ولايت و ربوبيت الاهى ، چه چيزى را اقتضا مى كند؟
1. رضايت به تدبير الاهى
ربوبيت او يعنى اين كه او صاحب اختيار همه چيز ما است . مالك وجود ما، مالك حيات ما و مالك هر چه به ما داده است . اگر رابطه ما با خدا اين چنين باشد كه خدا را مالك و صاحب اختيار هر چيزى بدانيم و تدبير خودمان را به دست او بسپاريم ، در سايه ولايت تشريعى او قرار گرفته ايم ؛ البته رسيدن به اين مقام والا كه آدمى تدبير امورش را به خدا بسپارد؛ به تقدير و قضاى او راضى باشد؛ به او توكل كند و فقط از او كمك بخواهد؛ او را مدبر زندگى خود بداند؛ او را اصل و صاحب اختيار همه چيز بيابد و تشريع ها و دستورهاى او را بپذيرد و عمل كند، يك سلسله معارف عميق را مى طلبد. رسيدن به اين مقام ، مراتب گوناگونى دارد. هر كسى بر حسب استعدادهايى كه دارد، با سرعت يا كندى مى تواند اين راه را كم و بيش بپيمايد. به هر حال ، دهها سال طول مى كشد تا استعداد و قابليت هر كسى در اين مسير به فعليت برسد و از مصاديق اولياء الله شود.
2. رهيدگى از هر حزن و هراس
يك اثر ظاهرى ولايت كه هر كسى بر اساس آن مى تواند هم خود را و هم ديگران را بيازمايد، اين است : لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ؛(77) براى اولياى خدا، هيچ خوف و حزنى نيست .
اين خاصيت ولايت است كه بر اثر آن ، بنده ، خودش را مالك چيزى نمى داند تا بترسد كه آن را از دست بدهد. بنابر ديدگان ولايى ، همه چيز مال خدا است . حتى جان هم مال او است . اگر از دست من رفت ، برود. مال او رفته ، مال من كه نبوده است . همه شؤ ون زندگى انسان را در بر مى گيرد. اگر بين خود و خدا، هم در اعتقاد و هم در عمل ، رابطه عبوديت و ربوبيت برقرار كنيم ، هيچ جايى براى نگرانى باقى نخواهد ماند: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(78) آنهايى كه ربوبيت الله را پذيرفتند و در اين راه پايمردى مى كردند و در عمل نيز بر گفته و اعتقاد و ايمانشان پابرجا ماندند، هيچ ترس و اندوهى در دنيا و آخرت نخواهند داشت .