خواب و مكاشفه
از امورى كه امروز شايع شده است: سرگرم كردن افراد به يك سلسله خوابها و
مكاشفات است. بايد توجه داشت كه خواب از نظر علمى براى خود بيننده خواب حجّت
نيست تا چه رسد به ديگران، و از خواب بدتر مكاشفاتى است كه بعضىها مدعى آن
هستند.
امروز در اثر پخش بعضى از مكاشفات كه صحت و سقم آنها معلوم نيست، بعضى از
جوانان حوزوى به جاى سعى و تلاش در تحصيل به دنبال بعضى از رياضتهاى واهى
رفتهاند به خيال اينكه مىشود از اين طريق راه صد ساله را يك شبه طى نمود؛
اينجا است كه بايد عرض كنم: مرز حق و باطل را بايد مشخص كرد تا فريبكاران و
دغلبازان صحنه را اشغال نكنند .
راه صحيح، همان راه تقليد از مجتهدان جامع شرايط است. هر كس و هر شخص حقيقى و
حقوقى كه بخواهد توده مردم را از اين مسير منحرف كند باطل است، و هر جريانى كه
افراد را دعوت به ترك ظواهر شرع نمايد، جريانى شيطانى و ابليسى است، گرچه صد
كشف و كرامت را در خود جاى دهد. اين حلال و حرامهاى شرعى، ميراث انبيا و
اجتهاد علماى ابرار است، اين ظواهر شرعى تنها راه براى نيل به سعادت و كمال
است، اگر در خواب يا بيدارى ديديد كه نيروهاى مرئى و يا نامرئى، ما را دعوت به
خلاف شرع مىكنند، آن نيرو شيطانى و آن دعوت، دعوت به گمراهى و ضلال است.
مرحوم "ملّا هاشم خراسانى" داستانى را در كتاب "منتخب التواريخ" آورده است كه
چكيده آن اين است: "ملّا صادق يزدى" گفته است: زمانى كه در يزد مشغول تحصيل
بودم، مزاجم به هم خورد، طورى كه از اجتماع منزوى شدم؛ سرانجام به قريهاى رفته
و در گورستان آن قريه ساكن گشتم. روزى ندائى آمد كه ملك الموتم و مأمور به قبض
روحت هستم .
از استماع اين صدا به حال احتضار خوابيدم و گفتم: چرا قبض روح نمىكنى؟
گفت: مرگت به تأخير افتاد و بايد به مقامات عاليه برسى، چند روزى با هم صحبت
داشتيم تا اينكه شبى از شبها دستور داد كه نيمه شب بر بالاى بام روم و اذان
بگويم. اين كار را كردم، او نام افرادى را برد و گفت كه اينها اكنون مىآيند و
به تو اعتراض مىكنند، به آنها اعتنا نكن. همان اشخاص آمدند و اعتراض نمودند كه
اين اذان بر خلاف شرع است.
آن نديم نامرئى به من گفت: به يكى از آنان (كه در اعتراض اصرار مىورزيد) بگو:
در خلوت مرتكب فلان خلاف شرع مىشوى، حالا من را از عبادت وا مىدارى؟
وقتى به او گفتم خجل شد و ديگر حرفى نزد .
چند روز به اين منوال گذشت، آن نيروى غير مرئى مرتّب اخبار غيبى مىداد و به
دنبال آن مرا امر و نهى مىكرد، تا اينكه روزى گفت :
امام زمان در مكّه ظهور كرده است و تو بايد به حضور ايشان بروى، اگر مايل باشى
تو را بر ابر سوار كنم و به مكّه ببرم .
گفتم: هرچه را بهتر مىدانى انجام ده .
گفت: برو بالاى بام و صلوات بفرست و به هوا راه برو .
رفتم بالاى بام؛ وقتى نزديك پرتگاه آمدم، ترسيدم كه خود را به هوا بسپارم،
ايستادم هرچه اصرار كرد برو نپذيرفتم، وقتى از من مأيوس شد گفت: در اثر مخالفت
با من، خود را از وصول به مقامات انداختى، مىروم نزد ميرزا على محمّد شيرازى
كه او قابليّت دارد. ديگر او را نديدم و صدايش را نشنيدم. از اهل منزل خواستم
قدرى كباب برايم تهيه كنند، مقدارى كباب را بو كردم و مقدارى را خوردم، رفته
رفته در اثر تقويت سالم شدم، آن وقت ملتفت شدم كه آن نيرو كه من را بر خلاف
دستورات شرعى مىخواند، نيروى شيطانى بود و از اين راه در صدد اضلال و فريب من
بود. بعد از چند روز، خبر ميرزا على
محمّد شيرازى منتشر شد، دانستم كه او باطل است در حالى كه هنوز اسم او را
نشنيده بودم.
كوتاه سخن اينكه اين جهان پر از اسرار پنهانى است، امّا هر جريان نامرئى، جريان
رحمانى نيست، بلكه بسيارى از آنها شيطانى است. مدّعيان كشف و شهود در بسيارى از
موارد گرفتار تخيّلات و مكاشفات شيطانى مىگردند و آنها را به حساب ملاقات با
ابرار مىگذارند و خود و ديگران را به گمراهى مىكشند. با توجّه به اين آيات
(وَإِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى
أَوْلِيائِهِم)(
قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَناَ آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ
مَقامِكَ)
و امثال آن حكايت، نبايد به هر رازى دلخوش و به هر آوازى پايبند شويم. بلكه
سعادت دنيا و آخرت در پيروى از اين آيه قرآن است .
(يا
أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصّادِقينَ).
يعنى با پيروى از معصومين (محمّد و آل محمّدعليهمالسلام) بايد مسير تقوا را طى
كنيم .
سفارش مرحوم آيت اللَّه محقق داماد
مرحوم "آيت اللَّه سيّد محمّد محقّق داماد" كه از علماى طراز اول حوزه قم بود،
به مناسبتى فرمود: بعضى از افراد تنبل كه به حوزه مىآيند وقتى با سختيهاى
تحصيل و گستردگى علم اصول مواجه مىشوند، مىگويند: اصول از علوم مستحدث و از
ساختههاى اهل سنّت است، بايد سراغ اخبار اهل بيتعليهمالسلام رفت؛ بعد از
چندى با مشكلات تعارض اخبار و مبهمات بعضى از روايات برخورد مىكنند، مىبينند
اين روش هم به طول مىانجامد، خود را به مقدّسى مىزنند و مىگويند: بايد از
راه سير و سلوك و عرفان وارد شد. غافل از اينكه تا زحمت كشيده نشود انسان به
جايى نمىرسد.
بايد حالات بزرگان را خواند تا معلوم شود كه
(لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلّا ما سَعى).
اصلاح حال براى حصول موفقيت
نگارنده قبول دارد كه ترك گناه و انجام فرائض و نوافل، صفاى باطن ايجاد مىكند
و در موفقيت، تأثيرى بسزا دارد. در حديث هم آمده است: "من اخلص للّه أربعين
يوما فجّر اللّه ينابيع الحكمة من قلبه على
لسانه"؛ "
هر
كسى چهل روز خود را براى پروردگار خالص كند، ابواب حكمت برايش باز مىشود"، ولى
اين امر علّت تامّ براى ترقيات علمى نيست، بلكه جزء علت است و اجزاى ديگر علت
تامه، زحمت كشيدن و ادامه درس وبحث است .
يك نمونه از اشتباهات
در سال ( 1340) شمسى در مشهد مقدس به تحصيل اشتغال داشتم، گرچه بخشى از كتاب
"مطوّل" را در قم خوانده بودم، در عين حال همان درس را نزد مرحوم آقاى اديب
نيشابورى فرا مىگرفتم .
چون آقاى اديب ماهى 350ريال از افرادى كه در درس مطوّل شركت مىكردند دريافت
مىنمود، چند نفر با اين جانب قرار گذاشتند كه به عذر نداشتن شهريه، در درس
آقاى اديب شركت نكنند و به جاى آن، اين جانب درس هر روز را روز بعد براى ايشان
تقرير كنم.
يكى از آنان تا مدتى در آن جلسه شركت نكرد، بعدا با چهرهاى فرسوده واندامى
كوبيده پيدايش شد؛ از او سؤال كردم: كجا بودى؟ گفت: من ديدم با اين شيوه درس
خواندن، دير به مقصد مىرسم، از طرفى شنيده بودم كه بابا طاهر عريان از روستا
به شهر آمد و از طلّاب پرسيد چه كار كنم كه من هم عالم شوم؟ آنها به شوخى
گفتند: بايد در دلِ شبِ زمستان لخت شد و رفت در حوض مدرسه، تا به علم لدنّى
رسيد .
من هم يك شب كه همه در خواب بودند، مقدارى از يخ حوض را شكسته و با اندام لخت
به قصد ملا شدن داخل حوض رفتم. وقتى خواستم بيرون بيايم دريچه حوض را گم كردم و
نزديك بود خفه شوم، بالاخره با تلاش زياد دريچه را پيدا كردم و بيرون آمدم؛ از
آن روز گرفتار بيمارى واستخوان درد شدهام و چيزى هم بر علمم اضافه نشده است.
عدم حجيّت رؤيا ومكاشفه
مرحوم "ملا احمد نراقى" كه از اساتيد شيخ انصارى است، در كتاب "مناهج الاحكام"
مىفرمايد: بعضى از علماى اماميه، قول و فعل معصوم را كه در خواب صادر شود حجت
دانستهاند، امّإ؛66كك اكثريت قريب به اتفاق علما بر خلاف اين قول مشى
نمودهاند. آنچه بر عدم حجّيت آن دلالت دارد يكى اصل است و ديگرى اخبار.
در روايت حسنه "ابراهيمبن هاشم" وارد شده كه امام صادقعليهالسلام در جواب
سائلى كه از افسانه خوابِ "ابىّبن كعب" سئوال نموده فرمود :
"ان
دين اللَّه أَعزّ أن يرى فى النوم".
امر دين عزيزتر و والاتر از اين است كه بخواهيم با خواب آن را سامان دهيم .
و در حديث ديگر وارد شده است كه رؤيا بر سه بخش است: بخشى بشارت از خدا است
براى مؤمن؛ و بخش ديگر به وحشت افكندن مؤمن توسط شياطين است؛ و بخش سوم تجسّم
خيالات نفسانى است (اضغاث احلام).
اخبار زيادى به اين مضمون وارد شده و قرآن به آن ناطق است، سپس مىفرمايد: وقتى
امر خواب بر اين مبنا استوار است، چگونه خواب رحمانى را از روياى شيطانى
مىتوان جدا كرد؟
امّا طرفداران حجّيت خواب، به روايتى استدلال كردهاند كه از پيامبرعليهالسلام
به ما رسيده است :
"من
رآني فى المنام فقد رانى فإنّ الشيطان لايتمثّل بى".
هر كسى پيامبرعليهمالسلام را در خواب ديد آن رؤيا حقيقت دارد، زيرا شياطين به
صورت آن حضرت مجسّم نمىشوند .
آنگاه مرحوم نراقى چنين جواب مىدهد :
ديدار معصوم در خواب فرع آن است كه او را در بيدارى ديده باشيم، و گر نه چگونه
مىتوان گفت: آنكه را در خواب ديده معصوم است .
و سرانجام مىفرمايد: آنچه مسلّم است حجّيت كلام معصوم است در بيدارى و وضع
عادى، نه در خواب
و رؤيا
. و روايات ديگر را هم توجيه كرده و سرانجام، قول مشهور (عدم حجيت) را
پذيرفته است.
مرحوم ميرزاى قمى نيز در كتاب "قوانين" مسئله را طرح و حجيت آن را مردود دانسته
است.
علامه حلّى در جواب سائل - سيّد مهنّا - دستورات رؤيايى معصوم را به دو دسته
تقسيم كرده است:
1 - دستوراتى كه خلاف ظواهر كتاب و سنّت است .
2 - دستوراتى كه موافق كتاب و سنت است .
گروه اوّل را مردود دانسته، و گروه دوم را جائز العمل گرفته است نه واجب، وصاحب
"حدائق" نيز قول
علامه را قبول كرده است.
در هر حال مسئله گستردهتر از آن است كه دراين نوشتار جوانب آن مورد بررسى قرار
گيرد، امّا پويندگان بحث مىتوانند به "بحارالانوار" و "مصابيح الانوار" و "دار
السلام" حاجى نورى مراجعه كنند .
اختلاف در جايى است كه رؤيا و مكاشفه بر خلاف عقل و كتاب و سنّت نباشد، و از
طرفى هم انسان قطع و يا اطمينان به صحّت آن پيدا نكند.
داستانى از محقق حلّى
معروف است كه مرحوم محقق حلى - از اكابر فقهاى شيعه - چند شب پشت سرهم در خواب
مىديد كه به او گفته مىشود: فردا ديوانهاى وارد مسجد مىشود، او را از مسجد
اخراج نكن .
مرحوم محقق بر خلاف آنچه در خواب مىديد، وقتى آن ديوانه وارد مسجد مىشد، طبق
دستورات دينى عمل مىكرد و او را از مسجد اخراج مىنمود و به خواب خود اعتنا
نمىكرد و مىگفت: اگر پنجاه مرتبه هم اين خواب تكرار شود، چون خواب حجّت شرعى
نيست به آن اعتنا نمىكنم و طبق حجّت شرعى كه در دست هست (روايات معتبره)
ديوانه را از مسجد بيرون خواهم كرد. از آن زمان به او لقب محقق داده شد.
اين داستان صحّت داشته باشد يا نداشته باشد، در هر حال مضمون آن از محكمات است؛
زيرا راه اساسى و وظيفه شرعى ما اين است كه نبايد به واسطه خواب و خيال و گفتار
اين و آن و يا ساختههاى درويشان و قلندران، از محكمات دينى و حجّتهاى شرعى
دست بر داريم، گرچه اين امور توأم با بعضى قضاياى شگفت و جريانات فوق العاده
باشد؛ زيرا ممكن است شياطين و ارواح خبيثه براى اضلال وفريب دادن افراد
اقداماتى داشته باشند .
همان گونه كه گفته شد: اين جهان پر از اسرار و اطوار مرموز است و حق و باطل در
پيدا و ناپيداى آن جريان دارد. شياطين حسابى دارند و فرشتگان حساب ديگر، ارواح
خبيثه دخالتى و ارواح طيّبة بركاتى
دارند، جنّ وپرى اقتداراتى، و اوتاد وابدال تصرفاتى دارند.
نمىشود هر كشف و خوابى را حق دانست و به حساب ارواح طيّبه گذاشت. آنچه مسلّم
است اين است كه هر نيروى پيدا و ناپيدا كه دستورشان خلاف دستورات شرع و يا
مشتمل بر تناقض باشد، داخل در سلسله باطل و جريان شيطانى و تخيّلات نفسانى است .
كوتاه سخن اينكه: خوابها ومكاشفات يكسان و يكنواخت نيست، بسيارى از آنها باطل
و شيطانى است و بعضى از آنها حقّ و رحمانى است و در هر صورت، تشخيص حق از باطل
آنها مشكل است. بر اين اساس، حجيّت آن در شرع مقدس حتّى براى خود شخص ثابت نيست
تا چه رسد به ديگران؛ و اين هم از معجزات اين دين مبين است كه ديانت و امانت
الهى را به خواب و خيال محوّل نكرده است و گرنه هر روزه به بهانه خواب و خيال و
مكاشفات دروغين، مواجه با گرايشهاى انحرافى و روشهاى ابليسى مىشديم.
اشكال بسيارى از داستانها
در كتابهايى كه اخيراًچاپ مىشود داستانهاى زيادى نوشتهاند، اما از نظر فنّى
نوعاً قابل اعتماد نيستند؛ چون آنها منتهى مىشود به اشخاصى كه
مجهولالهويهاند و از وضع آنان اطلاعى در دست نيست .
بناى نگارنده اين است كه آنچه انتخاب مىكند، افراد در تمام سلسله سند شناخته
شده باشند، و قهرمان ميدان ديدار هم از افراد نخبه و اهل دقت و نظر باشد.
بررسى چند خواب و مكاشفه
منظور نگارنده اين نيست كه همه خوابها باطل و يا همه مكاشفات توهم وخيال است،
بلكه مقصود ارائه راه اعتدال و جلوگيرى از افراط و تفريط است؛ نه چنان است كه
همه را تأييد توان كرد و نه چنان است كه همه را تكذيب نماييم .
در هر حال، در شرع مقدس حجّيت آنها مردود است، مگر آنجا كه براى انسان از
ضميمه قرائن خارجى و اوضاع و احوال وشواهد داخلى، قطع به صحّت و يا لااقل
اطمينان به آن حاصل شود. زيرا بسيارى از خوابها و مكاشفات، شيطانى و بخش ديگرى
الطاف رحمانى است ،
نظير اين داستانها.
1 - خواب شهيد ثانى
شيخ بهائى از پدرش مرحوم شيخ حسين -كه از شاگردان برجسته شهيد بوده است- نقل
مىكند: صبحگاهى به نزد استاد رفتم. در فكر فرو رفته بود. از سبب آن پرسيدم،
فرمود: شب در خواب ديدم كه "سيّد مرتضى علم الهدى" تمام علماى اماميه را دعوت
كرده است، همين كه من وارد شدم به پا ايستاد و فرمود: نزد شهيد اول (محمدبن
مكى) بنشين .
من هم حسب الامر ايشان، نزد شهيد نشستم، امّا بعد از حضور ميهمانها بيدار شدم و
اينك به اين خواب فكر مىكنم؛ تصوّر مىكنم مرگم در شهادت باشد.
عاقبت، آن رؤياى رحمانى تحقق يافت و در عهد سلطان سليم عثمانى در سال ( 966)
هجرى قمرى، در اثر سعايت بعضى از اهل سنت، دستگير شد و در راه اسلامبول سر از
بدن او جدا كردند و براى سلطان
آوردند.
2 - رؤياى حاج شيخ جعفر شوشترىرحمةاللَّه
مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى، از اعاظم فقيهان اماميه و از شاگردان صاحب فصول و
صاحب جواهر و شيخ انصارى است. او بيانى نافذ و منبرى جالب داشته، در حدّى كه
بسيارى از اهل معصيت به بركت مواعظ او تائب شده، از راه خويش برگشتند.
او مىگويد: در ابتداى امر، حافظهام نارسا و بيانم غير شيوا بود، ناچار در
منبر از روى كتاب مىخواندم، شبى در واقعه ديدم كه در كربلا هستم و ايام، همان
ايّامى است كه موكب حسينىعليهالسلام در آن زمين، نزول اجلال فرمودهاند .
من در خيمه امامعليهالسلام وارد شدم و سلام كردم. آن حضرت مرا نزد خود نشانيد
و به حبيببن مظاهر فرمود: حاج شيخ جعفر ميهمان ما است. آب نداريم به او بدهيم،
ولى آرد و روغن هست، براى او طعامى تهيه كن .
حبيب برخاست طعامى پخته نزدم آورد، چند لقمه خوردم. از خواب بيدار شدم. از بركت
آن غذا به مقام كنونى رسيدهام و از اخبار و آثار اهل بيت، لطائفى را استخراج
مىكنم كه به ذهن ديگران نرسيده است.
وى سرانجام در سال ( 1303) هجرى كه از ايران عازم عتبات عاليات بود، دارفانى را
وداع گفت و
جنازهاش به نجف اشرف منتقل گرديد.
3 - رؤياى مرحوم آيت اللَّه بروجردى
جناب مستطاب آيت اللَّه آقاى سيد حسين بدلا كه از ائمه جماعت قم و از اساتيد
دروس سطح نگارنده، و در زمان مرحوم آيت اللَّه بروجردى از اصحاب ايشان بودند
فرمود :
در يكى از سفرهاى تابستانىِ مرحوم آقاى بروجردى به قريه وشنوه -از مناطق ييلاقى
قم- اولِ روز، از منزلى كه در همسايگى ايشان برايم تهيه شده بود بيرون آمدم،
ديدم كه مرحوم آقا، بر خلاف روش همه روزه كه معمولاً بعد از نماز صبح وانجام
تعقيبات استراحت مىكردند، داخل كوچه قدم مىزند و در فكر فرو رفته است.
نزديك آمدم و علت را پرسيدم .
فرمود: در خواب ديدم كه سيد مرتضى -همان عالم متفكر قرن پنجم هجرى- از دنيا
رفتهاند و من با جمع زيادى او را تشييع مىكنم و به جنازهاش در صحن حضرت
معصومهعليهاالسلام نماز خواندم، از اين رؤيا
نگرانم .
با ايشان به بيرونى رفتم و براى منحرف كردن فكرشان مسئلهاى را عنوان نمودم تا
از محضرشان استفاده شود -ايشان به قدرى علاقه به بحثهاى علمى داشت كه وقتى
وارد مذاكره مىشد، همه چيز را فراموش مىكرد -.
بعد از مدتى، مأمور پست آمد و يك محموله پستى را كه در روى آن نامهاى جدا بود
تحويل داد. وقتى نامه را باز كرديم، خبر مرگ مرحوم آيت اللَّه حاج سيد محمد تقى
خوانسارى -يكى از علماى بزرگ قم- در آن نوشته و زمان تشييع هم معلوم شده بود و
به ايشان تسليت داده بودند .
آقا به مجرد خواندن نامه عازم قم شد. همراه ايشان به قم آمديم. موفّق به تشييع
جنازه شديم، و بعد آقا به جنازه ايشان نماز خواند و براى استراحت به يكى از
حجرههاى صحن مطهر آمدند، بعد از مقدارى جلوس
فرمود: اين همان جمعيّتى است كه در خواب مشاهده كردم.
4 - مكاشفهاى از مرحوم آيت اللَّه بروجردى
مرحوم شهيد قدوسى و ديگران نوشتهاند: مرحوم آقاى بروجردى فرمود: وقتى كه در
بروجرد بودم، بنا گذاشتم كه هر روز مقدارى كتاب مثنوى مولوى را مطالعه كنم؛ چند
روز به اين برنامه ادامه دادم تا اينكه يك روز در كتابخانه -كه احدى نبود-
صدايى به گوشم رسيد، مضمونش اين بود كه "بى راهه مىروى". از آن زمان مطالعه آن
كتاب را ترك كردم.
مرحوم قدوسى اضافه مىكند كه آقا فرمود: در زمانى كه بروجرد بودم اين حالت مكرر
به من دست
مىداد.
5 - رؤياى حاج شيخ محمدرضا كرمانى و حاكميت برزخى حضرت
فاطمهعليهاالسلام
از مرحوم پدرم بدون واسطه، و از مرحوم آيت اللَّه حائرى با واسطه شنيدم :
مرحوم حاج سيد يحيى يزدى -كه در منبر يد طولايى داشتهاند- نقل مىكند كه مرحوم
حاج شيخ محمدرضا كرمانى - از علماى طراز اول كرمان - حاج سيد يحيى را براى دفع
شبهات شيخيه (يا بابيّه) به كرمان دعوت مىكند. مرحوم حاج سيد يحيى در مدت چند
شب آن چنان آن فرقه را دچار ضربه علمى و خطابى مىكند كه آنان توطئه قتل ايشان
را طراحى مىنمايند. به همين منظور ايشان را به يكى از باغهاى اطراف شهر دعوت
مىكنند.
ايشان در معيّت يك نفر از منافق صفتان به آن باغ رفته، بعد از ورود به سالن
پذيرايى، افرادى را مشاهده مىكند كه از وضع قيافه آنان، به آن توطئه پى
مىبرد. لباسش را در آورده به بهانه تجديد وضو از سالن خارج مىشود. وقتى به
ميان باغ مىآيد، متوجه مىشود كه درب باغ را قفل كردهاند و در ورطهاى گرفتار
است كه غير از خداوند كسى قادر به نجات او نيست.
او به حضرت زهراعليهاالسلام متوسّل مىشود و نجات خود را مىخواهد و خود را
مشغولِ شستن سر و صورت مىكند و كارش را طول مىدهد. نيم ساعتى تقريباً فاصله
مىشود كه فرياد و غوغا به گوشش مىرسد. آنگاه جمع زيادى باغ را محاصره كرده در
را شكسته وارد مىشوند ومرحوم سيد را نجات مىدهند .
اين جمعيت در معيّت همان عالم كرمانى بودهاند، از ايشان سئوال مىشود از كجا
متوجه قضايا شدى ؟
مىگويد: عادتم اين است كه نزديك ظهر مقدارى مىخوابم. امروز در خواب بودم كه
حضرت زهراعليهاالسلام به خوابم آمد و فرمود: "تو مىخوابى و حاج سيد يحيى را در
فلان باغ مىخواهند بكشند؟! زود مردم را ببر و او را نجات بده ".
از خواب پريدم و به دستور آن حضرتعليهاالسلام عمل كردم و مردم را به سرعت به
باغ رساندم.
6 - مكاشفه مرحوم فشاركى
مرحوم آيت اللَّه اراكى مرجع تقليد زمان ما (متوفاى 1415قمرى) فرمود: مرحوم
آيت اللَّه سيد محمّد فشاركى كه از اكابر تلامذه مرحوم حاج ميرزا محمد حسن
شيرازى بودهاند، بعد از فوت مرحوم ميرزا هر چه اصرار مىشود كه رساله عمليه
بنويسد و مرجعيت شيعه را بپذيرد قبول نمىكند، سرانجام كه او را خسته مىكنند
قسم مىخورد و مىگويد: "واللَّه خود را اعلم مىدانم، اما زير بار اين مسئوليت
نمىروم".
آنگاه او را رها مىكنند و طبعا منزوى مىشود. روزى در فكر فرو رفته و وساوسى
بر او چيره مىگردد كه اين شد كار، كه خود را به دست خود منزوى كردم! آنگاه لطف
الهى شامل حالش مىشود و در عالم مكاشفه مشاهده مىكند كه بعضى از كسانى كه به
دنبال مرجعيّت رفتهاند -در اثر عدم صلاحيت و كثرت مسئوليت- به ميخ آتشين كشيده
شدهاند. وقتى به خود مىآيد خدا را شكر مىكند كه زيربار اين پُست
خطرناك نرفته است.
نگارنده گويد، از مرحوم آقاى بروجردى نقل شده كه روزى در درس گريه كرد و فرمود:
"هر كس درس
بخواند به اميد اينكه مثل من مرجع شود سفيه است".
7 - مكاشفه ديگرى از مرحوم فشاركى
مرحوم استاد به نقل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم فرمود: مرحوم آيت اللَّه فشاركى
در يك بحث علمى گرفتار بنبست مىشود، روزى تنها به خارج شهر سامرا مىرود و در
كنار شط در يك گودال مىنشيند و در آن بحث فكر مىكند. ناگاه مىبيند شخصى كنار
گودال ايستاده، بعد از سلام مىپرسد چه مىكنى؟
ايشان به خيال آنكه يكى از اعراب بىسواد است پاسخ مىدهد: در يك بحث علمى فكر
مىكنم .
مىگويد: كدام مسئله؟
او مسئله را بيان نمىكند، آن شخص اصرار مىكند .
مىگويد:
شما كه از اين مطالب اطلاعى نداريد (قريب به اين مضمون . )
آن شخص اصرار مىكند كه بگو در كدام مسئله ماندهاى؟ سيّد سرانجام مسئله را
مىگويد. آن شخص مىفرمايد: اگر اين كلمه را به فلان مقدمه بحث اضافه نمايى به
نتيجه مىرسى.
سيّد با توجّه به آن كلمه مىبيند از بنبست خارج شد و مسئله حلّ شد. نگاه
مىكند به بالا تا با آن شخص تماس بيشترى بگيرد، كسى ديده نمىشود؛ به سرعت از
گودال بالا مىآيد، اما هر چه بيابان را ملاحظه
مىكند احدى به چشم نمىخورد، مىفهمد كه لطف الهى او را دستگيرى كرده است.
8 - داستانى ديگر از مرحوم فشاركى
مرحوم آيت اللَّه حائرى در خاطرات مرحوم پدرشان مىنويسد: مرحوم آقاى نائينى،
استاد خود - مرحوم سيد فشاركى - را بعد از مرگش در خواب مىبيند، از او
مىپرسد: بعد از مردن برتو چه گذشت؟ مىگويد: وقتى مُردم از هيچ چيز نگران
نبودم، مگر از دو امر: يكى بچههايم و ديگر دِيْنى كه به قصاب محله داشتم، ولى
در همان حال به من اطمينان داده شد كه نسبت به بدهى نگران نباشم كه قصّاب به
تشييع جنازهام آمد و بعد از مقدارى مشايعت، مرا حلال كرد و از طلب خود صرف نظر
نمود.
مرحوم آقاى نائينى فرموده: از خواب بيدار شدم، رفتم به دكان آن قصّاب و گفتم:
شما از مرحوم سيد
فشاركى طلبكار هستى؟ گفت: فلان مبلغ مىخواستم، ولى در حال تشييع جنازهاش، او
را حلال كردم.
9 - رؤياى مرحوم آيت اللَّه سيد عبدالهادى شيرازى
يكى از كسانى كه در عصر ما به مقام شامخ مرجعيت شيعه نائل شد، مرحوم آيت اللَّه
آقاى حاج سيد عبدالهادى شيرازى است كه وى مورد توجه اهل نظر بود، اما عمر
مرجعيت او كوتاه بود، زيرا ايشان
پس
از آن بيش از چند ماه زنده نماند (خدا او را غريق رحمت فرمايد
.
)
جناب مستطاب آيت اللَّه آقاى وحيد خراسانى - كه از مراجع بزرگ تقليد عصر حاضر،
و از جمله كسانى است كه داراى بزرگترين كرسى تدريس در حوزه علميه قم مىباشند،
و اين جانب از محضرشان استفاده مىنمايم - فرمود: مرحوم آقاى حاج سيد عبدالهادى
به من گفتند: شبى در خواب ديدم كه حضرت سيدالشهدا، ابى عبداللَّه
الحسينعليهالسلام به بيرونى منزل تشريف آورد و فرمود: دفتر روضه خوانها را
بياور، آوردم فرمود: نام آنها را بخوان! چند نفر را كه خواندم به يكى از آنها
كه رسيدم فرمود: او را خط بزن، و آقاى سيّد جعفر شيرازى را -كه براى ايشان كتاب
مىخواند- به جاى او بنويس.
از خواب بيدار شدم، وقتى سيّد جعفر آمد از او پرسيدم در اين ايام كار فوق
العادهاى انجام دادهاى؟ گفت: چون ايام محرم فرا رسيد، شبى از حرم
اميرالمؤمنينعليهالسلام بيرون مىآمدم كه چشمم به در و ديوار سياه پوش افتاد،
به خاطرم رسيد كه روضه زياد شنيده و گريه بسيار كردهام، خوب است يك كتاب "جلاء
العيون" بخرم و به منزل ببرم و براى اهل منزل از روى آن كتاب بخوانم تا ثواب
روضه خواندن نصيبم شود؛ اين كار را انجام دادم و اهل منزل را به فيض رساندم.
آقا جريان خوابش را براى آية اللَّه وحيد مىگويد، امّا نام فردى را كه از ليست
خارج گشته نمىبرد.
10 - خوابى از نگارنده
سى و پنج سال پيش، عمّهاى داشتم كه در اثر بيمارى قلبى فوت شد، فرزند ارشدش كه
وصىّ او بود مبالغى را براى انجام نماز و روزه و ردّ مظالم و وجوهات - طبق وصيت
او - در اختيارم گذاشت كه به مصرف برسانم، همه را انجام دادم، ولى نسبت به
نماز، شخصى به من مراجعه كرد و گفت: اگر پول نماز و روزه نزدت هست، نمازش را من
قبول مىكنم، من هم آنچه كه آن مرحوم براى نماز وصيت كرده بود به او دادم .
شايد يك ماه از قضيه نگذشته بود، در خواب مشاهده كردم كه مرحومه عمهام از
بيمارستان به منزل ما آمده كنار اطاق خوابيد، و اظهار كرد كه از سرما ناراحتم و
لحافى خواست كه روى او بيندازم؛ من هم يكى از لحافهاى موجود را روى او
انداختم، اما ديدم حدود يك وجب كوتاه است هر چه سعى كردم آن لحاف به قامت او
موزون شود نشد.
از خواب بيدار شدم، فهميدم يك مقدارى از كارها انجام نشده است، بعد از چند سال
آن كسى كه نماز را قبول كرده بود، آمد و گفت: من آن زمان بيچاره بودم، آن پول
را گرفتم، امّا نماز را نخواندم. حالا پولى كه گرفته بودم آوردهام. من مجدداً
از وصىّ او اجازه گرفتم و فرد ديگرى را براى انجام نماز انتخاب كردم و پول را
به او دادم.
چند داستان از مرحوم آيت اللَّه حائرى
11 - مرحوم آيت اللَّه آقاى حاج شيخ مرتضى حائرى كه از اساتيد متفكر ما و در
جامعيّت علمى و عملى كم نظير بود، در سال ( 1357) شمسى كه ملت ايران عليه حكومت
پهلوى قيام عمومى نموده بودند و بازار و مغازهها در قم و تهران و شهرهاى ديگر
نوعاً در حال اعتصاب بود و هر روز جمعى كشته، زخمى و يا زندانى مىشدند، در
منزل يكى از دوستان كه مهمان بوديم، فرمود: به من گفته شد كه چهل شب زيارت امام
حسينعليهالسلام را انجام بده، انقلاب به پيروزى مىرسد. شما هم اين كار را
بكنيد.
پرسيدم: شما چه زيارتى مىخوانيد؟
فرمود: مىآيم زير آسمان و اشاره به طرف كربلا مىكنم و مىگويم: "السلام عليك
يا اباعبداللَّهعليهالسلام" و بعد مىروم در اطاق، دو ركعت نماز زيارت
مىخوانم .
اين جانب هم به دستور ايشان تا حدى عمل كردم، بعد از آن روز، دو ماه نكشيد كه
شاه رفت و انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد .
12 - ايشان براى معالجه بيمارى قلبى كه داشتند به اصرار بعضى از افراد و
صلاحديد بزرگان به اروپا رفتند. بعد كه برگشتند مدتى در تهران ماندند. اين جانب
با بعضى از دوستان براى ديدارشان به تهران رفتم، آن روز فرمودند: بين خواب و
بيدارى به من گفته شد: بين ذيحجه و ذيقعده خواهى مرد، و بهشت عنبر سرشت مهياى
توست.
زمانى كه اين وعده به او داده شد، به گمانم ماه ذيحجه بود. تفسير ما اين بود كه
به ذيقعده ديگر نمىرسند، و همان طور هم شد. ايشان در 15اسفند سال 1364 برابر
با 24جمادى الثانيه 1406
قمرى،
رحلت نمودند (تغمّده اللَّه بغفرانه . )
13 - آقاى "حاج قاسم دخيلى" كه از اخيار تجّار قم مىباشد و از دوستان حضر و
سفر جناب استاد بود، از قول ايشان نقل كرد كه شبى مهمان بودم، مجلس به طول
انجاميد؛ بعد از نيمه شب تنها از آنجا بيرون آمدم در طول راه نياز شديد به
دستشويى پيدا كردم، گفتم: خدايا! در اين دل شب، در خانه كه را بزنم؟ يك وقت
چشمم به چند توالت عمومى افتاد، رفع نياز شد. فردا با خود گفتم: بروم ببينم
بانى و مؤسس اين توالتها كه بوده، تا از او تشكر كنم. وقتى به آن محل آمدم، هر
چه تفحص كردم خبرى از وجود توالت نبود؛ فهميدم خداوند به قدرت قاهره خود براى
من آنها را ايجاد كرده است.
14 - داستان بوى عطر كه در صفحه 34همين كتاب بيان شد .
15 - مكاشفه آيت اللَّه محسنى
يكى از علمايى كه محضر او را درك كردم، مرحوم آيت اللَّه آقاى
حاج شيخ محمدباقر محسنى ملايرى بود كه چند سال قبل در قم وفات يافت. او از
اصحاب مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى بود و از ايشان قضاياى متعدد، در خاطر
داشت. آن مرحوم در استخاره با قرآن در عصر خود بى نظير بود و مردم حتى از
آمريكا و اروپا به وسيله تلفن و يا نامه از ايشان استخاره مىخواستند .
اين امتياز براى ايشان، در اثر ادبى بود كه در باره مرقد مطهر حضرت
رضاعليهالسلام اِعمال نموده بود. جريان را در شبى از شبهاى ماه رمضان كه به
ديدار ايشان رفته بودم، چنين شرح داد :
حدود دو سال در مدرسه بالا سر مشهد مقدّس - كه فعلاً
تخريب و جزء يكى از رواقهاى حرم رضوى است - حجرهاى داشتم مشرِف به بالا سر
قبر مطهر، و معروف بود كه حاجى سبزوارى سالها در آن سكونت داشته است. در مدتى
كه اقامت داشتم به احترام قبر مطهر پايم را دراز نمىكردم. خوابم به صورت نشسته
بود. بعد از دو سال كه طبق معمول سحرها به حرم مىرفتم، از طرف پشت سر قبر مطهر
وارد حرم شدم، مكاشفهاى رخ داد: مشاهده كردم كه وجود مقدس امامعليهالسلام به
استقبالم آمد و يك بشقاب خوراكى، شبيه نقلهاى برنجى شكل در دست دارند؛ به من
تعارف نمودند، مقدارى برداشتم و خوردم. از آن تاريخ علم استخاره به من داده شد.
ايشان فرمود: اين قسمت مكاشفه را براى كسى جز شما نگفتهام (اين چنين يادم
هست).
16 - عنايت امام رضاعليهالسلام به مرحوم شيخ حبيب اللَّه
گلپايگانى
يكى از علماى زاهد مشهد مقدّس، مرحوم آيت اللَّه حاج شيخ حبيب اللَّه گلپايگانى
بود. نگارنده او را ديده و به منزلش هم رفته و در مسجد گوهرشاد كه امامت داشت
به او اقتدا كرده بودم .
آيت اللَّه آقاى وحيد خراسانى - سلمه اللَّه - فرمود: شيخ حبيب اللَّه از كسانى
است كه در تربيت من دخالت داشته است. و از ايشان نقل فرمود: "زمانى بيمار گشته
و در بيمارستان امام رضاى مشهد بسترى شدم. در سحرگاهى كه حالم وخيم بود، رو به
حرم مطهر كردم و توسّل به حضرت رضا نمودم و گفتم: چهل سال جزء اولين افرادى
بودم كه در سحرگاهان به زيارت قبرت مىآمدم، اكنون به اين روز افتادهام، برايم
چه مىكنى؟ ناگاه متوجه شدم كه وجود مقدّسش كنار تخت بيمارستان است، ايشان شاخه
گلى به دستم داد؛ اوضاع عادى شد و بيماريم بر طرف گرديد و از آن زمان، به هر
بيمارى دست مىكشيدم شفا مىيافت. رفته رفته در اثر تماس با اندام اهل معصيت كه
براى علاجشان دست مىكشيدم، اثر دستم كاهش يافته و فعلاً بايد زمانى را صرف
ادعيه و اوراد نمايم تا تاثير كند".
17 - عنايت امام زمانعليهالسلام به مرحوم حاج شيخ اسماعيل
جاپلقى
مرحوم آيت اللَّه حائرى نوشتهاند: "آيت اللَّه حاج شيخ اسماعيل جاپلقى كه از
شاگردان درجه اول مرحوم پدرم بودند، دو بار برايم نقل كرد كه در سال ( 1342)
قمرى، با پدرم راهى مشهد شدم. ده روز طول كشيد تا از جاپلق به تهران رسيديم. از
تهران تا مشهد در آن زمان يك ماه راه بود. وقتى به شاهرود رسيديم، قرار بر اين
شد كه قافله دو روز توقف كند. روز اول لباسهاى پدرم را شستم و ايشان به حمام
رفتند، و روز دوم لباسهاى خودم را شستم و حمام رفتم. از حمام كه بيرون آمدم،
اول شب بود. در حال خستگى مجبور به حركت شدم. سوار بر مركب شده و حركت كرديم.
مقدارى كه راه پيموديم با خود انديشه كردم كه ساعتى كنار جاده بخوابم تا رفع
خستگى شود و سپس خود را به قافله برسانم.
به محض اينكه پياده شدم و دراز كشيدم خوابم برد، آنگاه كه بيدار شدم ديدم كه
آفتاب رويم را گرفته و خستگى بر طرف شده است؛ در همين حال دو نفر كه به طرف
شاهرود مىرفتند پيدا شدند، يكى از آنها به من گفت: راه از اين طرف است، و يك
جهت را نشان داد .
چند دقيقه كه از آن راه رفتم، استخر آبى
پيدا شد كه در جنب آن قهوه خانهاى بود و درختان با صفايى در آن وجود داشت.
داخل قهوهخانه رفتم و يك چايى خوردم؛ چون دو چاى سه شاهى بود و من فقط دو شاهى
داشتم، چاى ديگر را كه آورد گفتم: بيش از دو شاهى ندارم. قهوهچى گفت: باشد به
همان دو شاهى دو چاى بخور .
از قهوهخانه خارج شدم. چند دقيقه ديگر راه آمدم و به منزل بعد رسيدم؛ ديدم
قافله تازه به آنجا رسيده است، پدرم از الاغ پياده شده و خود را به ديوار تكيه
داده بود و هنوز داخل منزلى كه براى قافله ترتيب داده بودند نشده بود. آنها
تمام شب راه آمده بودند و حال آنكه من
به چند دقيقه به آنها رسيدم .
وقتى داستان را براى پدرم نقل كردم او گفت: آن شخص امام زمانعليهالسلام بوده
است .
مرحوم آقاى حائرى نوشته از آقاى جاپلقى پرسيدم: آيا كسى از وجود قهوهخانه
واستخر آب در آن منطقه
اطلاع داشت؟ گفت: ابدا".
18 - عنايت امام حسينعليهالسلام
به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم
مرحوم آيت اللَّه حائرى نوشتهاند: "از پدرم نقل شده كه ايشان مىفرمود: زمانى
كه در كربلا اشتغال به تحصيل داشتم، در عالم خواب كسى مرا به اسم صدا زد و گفت:
شب جمعه خواهى مرد. من خوابى را كه ديده بودم فراموش كردم، تا آنكه روز پنجشنبه
نهار را در يكى از باغات كربلا با رفقا خورديم؛ در آنجا تب كردم وغش نمودم - به
نظر مىرسيد همان مالارياى شديد توام با غشوه بوده است - رفقا مرا در همان حال
به منزل مىآورند و تحويل مىدهند.
من كه در حال غشوه بودم، متوجه شدم كه براى گرفتن جانم يك يا دو نفر كنارم قرار
دارند. در دلم متوسّل به حضرت ابى عبداللَّه الحسين - عليه و على آبائه و
ابنائه الطاهرين السلام و الصلاة - شدم و عرض كردم كه از مردن حرفى ندارم و
بالاخره بايد بروم، ولى الآن دستم خالى است. شما از خدا بخواهيد كه عمرى به من بدهد تا عملى
انجام دهم .
پس از اين توسّل شخصى از طرف حضرت آمد و گفت: امامعليهالسلام مىفرمايند: من
براى تأخير
مرگش دعا كردم و مستجاب شد؛ مأمور قبض روح برگشت و من از حالت غشوه به هوش
آمدم".
اين جريان را مرحوم آيةاللَّه اراكى نيز به سند صحيح از مرحوم حاج آقا مصطفى
فريد اراكى نقل كرده، و در مجله حوزه به چاپ رسيده است. در نقل مرحوم اراكى
چنين آمده است :
حال احتضار دست مىدهد، مىبيند كه سقف شكافته شد و دو نفر از
سقف فرود آمدند. مىفهمد كه اينان اعوان ملك الموت هستند و براى قبض روح او
آمدهاند، پائين پا مىنشينند تا از پا قبض روح كنند، تا آنجا كه بعد از توسل
مىبيند باز سقف شكافته شد و يك نفر آمد و به آنان گفت: آقا فرمودند: تمديد شد،
دست برداريد. بعد از رفتن آنها حالش يك قدرى بهتر مىشود. پارچهاى را كه رويش
انداخته بودند كنار مىزنند، عيالش بالاى سرش گريه مىكرده، ناگهان صدايش بلند
مىشود كه زنده شد، زنده شد ...".
مرحوم آقاى اراكى بعداً فرمود: بقاى او مثل حدوث او خارق العاده بوده است؛ من
گمان مىكنم اين حوزه علميه با توجه حضرت ابا عبداللّهعليهالسلام است، زيرا
ايشان گفته بود دستم خالى است، ذخيره آخرت ندارم، اميدوارم شما تمديد نمائيد تا
ذخيرهاى تهيه كنم؛ ذخيرهاش همين اقامه حوزه علميه قم بوده است. من
گمان مىكنم اين حوزه علميه از بركت نظر اباعبداللَّهعليهالسلام است و كسى
نمىتواند آن را منحل كند".
مرحوم آقاى حائرى چنين نتيجه گرفته است كه "اينها به حسب ظاهر صحنه سازى خداوند
متعال است كه يك مؤمنى را براى خدمت آماده نمايد، آن هم با توجه به اوليا
واستشفاع به آنها كه انسان را از خود خواهى دور مىكند. و ممكن است كه ايشان را
براى تاسيس حوزه علميه قم آماده كردند كه متجاوز از هزار سال قبل حضرت ابى
عبداللَّه الصادقعليهالسلام خبر داده است والان بهترين حوزه علميه جهان
تشيع است و متجاوز از ده هزار نفر دارد".
19 - توقيع امام زمانعليهالسلام به مرحوم آية اللَّه سيد ابو
الحسن اصفهانى
مرحوم آيت اللَّه حائرى به واسطه يكى از مراجع قم، و همچنين حضرت آية اللَّه
وحيد خراسانى بدون واسطه، از شيخ محمّد كوفى - كه نژاد او از شوشتر است - نقل
كردهاند كه براى مرحوم آيت اللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى، توسط او (شيخ محمّد
كوفى) توقيعى از حضرت ولى عصر - سلام اللَّه عليه - صادر مىشود، مبنى بر
اينكه: "أَرْخِصْ نَفْسَكَ، وَاجْعَلْ مَجْلِسَكَ فِي الدِّهْليزِ، وَاقْضِ
حَوائِجَ النَّاسِ، نَحْنُ نَنْصُرُكَ".
20 - دستگيرى امام زمانعليهالسلام از مرحوم شيخ محمّد كوفى
مرحوم آيت اللَّه شيخ مرتضى حائرى نوشته است: در سفرى كه به عتبات رفته بودم،
در مدرسه صدر، شيخ محمد كوفى را ديدم. داستان تشرّف ايشان را از خود او به اين
شرح شنيدم:
"با
پدرم به مكه معظمه مشرّف شدم. فقط يك شتر داشتيم كه پدرم سوار بود و من پياده
ملازم و مواظب او بودم. در مراجعت به سماوه رسيديم. قاطرى را از شخصى سنّى
مذهب، از اشخاصى كه شغلشان جنازه كشى بين سماوه و نجف بود، كرايه كردم .
در اثر بارندگى شديد، جادّه باتلاقى گشته بود. شتر به كندى راه مىرفت و گاهى
مىخوابيد، به زحمت او را بلند مىكرديم. پدرم سوار قاطر و من سوار شتر بودم.
در اثر گِل و باتلاق شتر هميشه عقب مىافتاد. در اين ميان با خشونت و درشتگويى
مكارى سنّى هم مبتلا بوديم؛ تا اينكه رسيديم به جايى كه گِل زياد بود؛ شتر
خوابيد و ديگر هر چه كرديم برنخاست. در اثر بلند كردن شتر لباسهايم گِل آلود
شده بود. ناچار مكارى توقف كرد تا لباسهايم را درآورم و بشويم. براى برهنه شدن
و شستن لباس، من كمى فاصله گرفتم، فوق العاده مضطرب و حيران بودم كه عاقبت كار
به كجا مىرسد و آن وادى از حيث قطاع الطريق هم خطرناك بود.
ناچار به ولى عصر - ارواحنا فداه - متوسّل شدم، ناگاه شخصى نزديك آمد كه به
سيّد مهدى پسر سيد حسين كربلائى شباهت داشت، عرض كردم: اسم تو چيست؟
فرمود: سيّد مهدى .
عرض كردم: ابن سيد حسين؟
فرمود: لا، ابن سيّد حسن .
عرض كردم: از كجا مىآيى؟
فرمود: از خُضَيّر (چون مقامى در اين بيابان به نام مقام خضرعليهالسلام بود)
من خيال كردم از آنجا آمده است .
فرمود: چرا اينجا توقف كردهاى؟
شرح حال را دادم .
ايشان نزد شتر تشريف برد، ديدم با شتر صحبت مىكند و دست روى سر او گذارد. شتر
برخاست، آن حضرت با انگشت سبابه به پيشانى شتر به طرف راست و چپ (مارپيچ) ترسيم
نمود. بعد نزد من تشريف آورد و فرمود: ديگر چه كار دارى؟
عرض كردم: كار دارم، ولى فعلاً من با اين اضطراب نمىتوانم بيان كنم، جايى را
معيّن بفرمائيد تا با حواسى جمع مشرف شده عرض كنم .
فرمود: مسجد سهله، و يك دفعه از نظرم غائب شد .
نزد پدرم آمدم گفتم: اين شخص كه با من صحبت مىكرد كدام طرف رفت؟
گفت: احدى اينجا نيامد .
ملاحظه كردم، تا چشم كار مىكرد بيابان پيدا بود و احدى نبود، گفتم: سوار شويد
برويم .
گفتند: شتر را چه مىكنى؟
گفتم: شتر با من است، آنها سوار شدند. من هم سوار شدم. شتر جلو افتاد و قضيه بر
عكس شد .
ناگهان به نهر بزرگى رسيديم، شتر به آب زد و به طرف چپ و راست همان طورى كه
هدايت شده بود مىرفت؛ مكارى هم جرئت كرد آمد تا از نهر خارج
شديم. مردمِ آن طرف آب هم تعجب كردند كه ما چطور از اين نهر عبور كرديم. با
همان شتر آمديم تا اينكه در چند فرسخى نجف باز شتر خوابيد؛ سرم را نزديك گوش
شتر بردم و گفتم: تو مأمور هستى ما را به كوفه برسانى. شتر برخاست و راه را
ادامه داد تا در كوفه زانو به زمين زد. من نه او را فروختم و نه كشتم، بلكه به
حال خود گذاشتم، روزها براى چرا به بيابان كوفه مىرفت و شبها در خانه
مىخوابيد، و پس از چندى مُرد .
سپس از ايشان سئوال كردم آيا در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار رسيدى؟ فرمود: بلى
ولى به گفتن آن
مجاز نيستم.
نگارنده گويد: نسبت به داستان شيخ محمّد كوفى، به خاطر كثرت ناقلين آن -چون
مرحوم آيت اللَّه حائرى و آيت اللَّه وحيد خراسانى كه بدون واسطه و نقل بعضى
ديگر از علما و صالحان با واسطه- يقين پيدا كردهام و براى حفظ تواتر، اين
داستان و بعضى از قضاياى ديگر را كه متواتر است، در اين نوشتار درج كردم .
21 - عنايت امام صادقعليهالسلام به مرحوم حاج آقا محسن عراقى
مرحوم آيت اللَّه زنجانى نوشته است: آقاى حاج شيخ اسماعيل جاپلقى -از علماى
بزرگ تهران و از اكابر تلامذه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى- از ملا محمد
صابونى نقل كرد كه در محضر مرحوم حاج آقا محسن عراقى بوديم. يكى از تجار اراك
وارد شد و گفت: در خواب ديدم كه با يكى از آشنايان به مكّه مشرّف شديم. بعد به
مدينه آمديم. رفيق ما گفت: بيا برويم حضرت صادقعليهالسلام را زيارت كنيم. پس
حضور حضرت مشرّف شديم، آنگاه كه از حضرت اذن مراجعت گرفتيم فرمود: به عراق كه
رفتى به حاج آقا محسن بگو: آن روايتى كه در سند آن شبهه داشتى از ما است.
حاج آقا محسن فرمود: من ديشب مطالعه مىكردم، برخوردم به اين روايت: "من مات فى
طلب العلم كان بينه و بين الانبياء درجة"؛ يعنى هر كس در راه طلب علم بميرد يك
درجه بين او و بين انبياء فاصله مىشود.
چون اين روايت مربوط به اهل علم بود، خواستم به سند آن نگاه كنم، در اين اثنا
خوابم برد.
نگارنده گويد: در كتاب منية المريد - از شهيد ثانى - اين حديث به اين صورت از
پيامبر نقل شده است :
" من
جائه الموتُ وهو يطلبُ العلم ليحيى به الاسلام كان بينه و بين الانبياء درجة
واحدة فى الجنّة ".
22 - خواب حاج شيخ حسن وكيل (عراقى)
مرحوم حاج شيخ اسماعيل جاپلقى، خواب ديگرى را از مرحوم شيخ حسن وكيل چنين نقل
مىكند :
شيخ حسن وكيل گفت: شبى در خواب ديدم كه يك نفر در حال احتضار است. ما به عيادت
او رفتيم و در آنجا عدّهاى از علماى عراق مانند آقاى آقا نورالدين و آقاى حاج
محمد على و آقاى سيّد احمد، تشريف داشتند. ديدم دو نفر زير پاى محتضر نشستهاند
و به او مىگويند: تو يا يهودى بمير يا نصرانى !
آنها اصرار مىكردند تا اينكه گفت: يهودى مىميرم، آنگاه مُرد و من از خواب
بيدار شدم ...
صبح يكى از دوستان به من گفت: فلانى بيمار است - همان شخصى
كه در خواب بيمار بود - برويم و از وى عيادت كنيم
...
پس هر دو به عيادت او رفتيم، وقتى كه وارد شدم، ديدم صورت مجلس همان است كه
ديشب در خواب ديدم؛ آن سه عالم هم حضور دارند، فقط آن دو نفر را كه زير پاى او
بودند نديدم، ولى بقيه همه بودند و آن شخص همان روز از دنيا رفت .
تحقيق كردم كه ببينم آيا وى تارك حج بوده يا تارك زكات؟ معلوم شد زكات نمىداده
است. در خبر هست
كه اگر كسى يك قيراط زكات ندهد به او گفته مىشود يهودى بمير يا نصرانى.
23 - مرحوم محدث قمى در قبرستان وادى السلام
مرحوم آيت اللَّه اراكى در سال ( 1399) قمرى در خطبه نماز جمعه فرمود: خودم از
مرحوم حاج شيخ عباس قمى شنيدم كه فرمود:
ايّامى كه در نجف اشرف بودم با بعضى از دوستان براى زيارت اهل قبور به قبرستان
وادى السلام نجف رفتم، ناگهان صداى ناله دلخراشى نظير ناله شتر در هنگامى كه او
را براى معالجه جَرَب داغ كنند به گوشم رسيد. هر چه به مركز قبرستان نزديكتر
مىشديم، ناله بلندتر شنيده مىشد، تا رسيديم به جايى كه يكى را دفن مىكردند.
اين ناله از آن شخص بود. به دوستان گفتم: شما چيزى مىشنويد؟ گفتند: نه. معلوم
شد آنها از اين مكاشفه محرومند.
24 - داستانى از مرحوم والد
مرحوم پدرم كه اهل فضل بود و منبر مىرفت، سعى داشت از محدوده بحار الانوار و
ساير كتابهاى علامه مجلسى خارج نشود وبا صوفيّه ودرويشها خيلى مخالف بود،
بارها اين قضيه را برايم نقل كرد، ايشان مىفرمود :
در طول دوران تحصيل، با يكى از علماى زاهد و اهل رياضت رابطه پيدا كردم و از
اصحاب او گرديدم. اين مرد از غذاى بازار و نان نانوايى استفاده نمىكرد و در حد
امكان هم غذاى پختنى نمىخورد، در اول هر ماه مبلغى را به من مىداد تا از پدرم
كه از ملاكين روستا بود، براى او گندم بخرم و با مراقبت خود، آن را آرد و نان
بپزند و براى ايشان بياورم.
در اثر مراقبت در خوردن نان حلال و اجتناب از شبهات و ساير رياضات مشروعى كه
داشت، به جايى رسيده بود كه شياطين را مىديد. هميشه سفارش مىكرد هر غذايى را
كه در طاقچه و يا جاى ديگر مىگذاريد "بسم اللَّه الرحمن الرحيم" بگوييد تا
شياطين در آن تصرّف نكنند و در نتيجه روح عبادت از شما سلب نشود .
بارها اتفاق افتاد كه اين دستور فراموش مىشد، وقتى ايشان براى تدريس وارد حجره
ما مىشد، قبل از نشستن، آن غذايى را كه يادمان رفته بود بر او "بسم اللَّه"
بگوييم برمىداشت و با
يك "بسم اللَّه الرحمن الرحيم" مجدّداً به جاى اول مىگذاشت، خلاصه با ملكوت
عالم و اسرار جهان تا اين اندازه آشنا بود .
مرحوم پدرم قضاياى ديگرى را هم نقل كرده كه از ذكر آن در اين نوشتار خوددارى
مىشود .
مرحوم نهاوندى در كتاب عبقرى الحسان دو حكايت عجيب نقل كرده است، چون سند آن به
علماى بزرگ منتهى مىشود، چكيده آن را با حذف سند نقل مىنمايم .
25 - داستانى از صاحب روضات الجنات
داستان اول را صاحب روضات الجنّات نقل مىكند. او جايى از دورترين نقاط گورستان
تخت فولاد را نشان مىدهد و مىگويد :
سرانجام، من را اينجا دفن نماييد، زيرا در كنار يك نفر از اولياى خداست.
در توضيح مىفرمايد: دوستى دارم از تجّار محترم و صادق، او گفت: در سفرى كه بنا
بود از راه نجف به مكّه بروم، حوالهاى نزد صرّافى داشتم كه روز حركت از نجف به
سوى مكّه، براى اخذ آن نزد آن صرّاف رفتم، گرفتن حواله طول كشيد به گونهاى كه
وقتى به دروزاه نجف رسيدم، دروازه بسته وقافله رفته بود؛ ناچار شب را در كنار
دروازه خوابيدم. صبحگاه از نجف به دنبال قافله تا عصر رفتم، ولى به آنان
نرسيدم. دچار وحشت شدم و برگشتم. وقتى به دروازه نجف رسيدم آن را بسته بودند.
ناچار همان جا ماندم و از فكر خوابم نمىبرد.
در دل شب، نمدپوشى به شكل خدمتكاران اصفهانى نزدم آمد و گفت: از سر شب تا به
حال اينجا بودى، مىخواستى نماز شب بخوانى! بلند شو دنبال من بيا .
من دنبالش راه افتادم، مرا نزد آقايى برد. آن بزرگوار به او فرمود: او را به
مكّه برسان و ناپديد شد .
آن نمدپوش جايى را معيّن كرد كه در ساعت معيّن آنجا باشم تا مرا به مكّه
برساند؛ به دستور او عمل كردم. فرمود: پاى خود را جاى پاى من بگذار، طولى نكشيد
كه به مكّه رسيديم .
عرض كردم: در برگشت هم مرا دستگيرى كن، قبول كرد و مكانى را معيّن كرد كه بعد
از اعمال حجّ آنجا باشم. به گفته او عمل كردم و به همان روش قبل به نجف برگشتم.
آنگاه به من گفت: به تو كارى دارم كه در اصفهان آن را مىگويم .
وقتى به اصفهان برگشتم به ديدنم آمد و گفت: آن كار وقتش رسيده است؛ به تو
مىگويم كه من در فلان روز و فلان ساعت مىميرم، تو مرا در اين سرزمين دفن كن .
در همان زمان از دنيا رفت و من او را در همان مكان كه گفته بود به خاك سپردم .
صاحب روضات مىفرمود: آن مكان همان جا هست كه من مىخواهم آنجا دفن شوم.
26 - داستانى از امام جماعت مسجد شيخ لطف اللَّه
داستان دوم به مرحوم حاج شيخ محمّد باقر، امام جماعت مسجد شيخ لطفاللَّه،
منتهى مىشود. آن هم مربوط به نمد پوش ديگرى است. توضيح اين كه عالم مذكور
دوستى داشته كه از تجار محترم اصفهان بوده است. روزى او را در تشييع جنازهاى
كه چند باربر او را مىبردند مىبيند كه به دنبال آنها گريه كنان مىرفته است.
عالم مذكور به آن تاجر نزديك شده مىپرسد: جنازه كيست كه برايش گريه مىكنى؟
مىگويد: تو هم بيا، اين ميّت از اولياى خداست. بعد از مراسم تشييع مىگويد: در
سفرى كه به حج مىرفتم، به كربلا كه نزديك شدم، تمام اموالم را دزد
برد. وارد كربلا شدم، پريشان وافسرده حال كه چه بايد كرد؟ سرانجام خود را به
مسجد كوفه رساندم. آقاى بزرگوارى كه علامات حضرت صاحب الامر در قيافهاش بود
نزدم آمد و فرمود: چرا اين قدر افسرده هستى؟ داستان را گفتم. ايشان صدا زد:
هالو بيا (هالو يكى از باربرهاى اصفهان بود). ديدم همان آمد. به او فرمود:
اسباب و اجناس وى را به او برسان و سپس او را به مكه ببر و برگردان و خود
ناپديد شد. هالو اموال مرا آورد و من را به طىّ الارض به مكه برد و بعد از
اعمال برگردانيد و گفت: داستان را به رفقاى خودت نگو .
بعد از مراجعت به اصفهان به ديدنم آمد، وقتى مجلس خلوت شد فرمود: دو ساعت به
ظهر فلان روز مرگم مىرسد، مبلغ هشت تومان با كفنى كه تهيه كردهام در صندوق
دارم. با آن مبلغ من را به خاك
بسپار. اين جنازه آن ولىّ خدا بود كه به خاك سپرديم. آيا مرگ اين انسان گريه
ندارد؟.
27 - مرحوم حاج شيخ عبدالكريم و يكى از اولياى خدا
نظير اين دو داستانى كه گذشت، قصهاى است كه مرحوم آيةاللَّه اراكى از مرحوم
حاج شيخ عبدالكريم (مؤسس حوزه قم) نقل فرمود. چكيدهاش اين است كه مرحوم حاج
شيخ از امام حسينعليهالسلام خواست كه به او از علوم لدنّى افاضه كند. به او
گفته مىشود: با نابينايى كه كنار قبر جناب حبيب مىنشيند در ميان بگذار. حاج
شيخ آن كور را در آنجا ديدار و قصه را با او در ميان مىگذارد. شخص نابينا به
او مىگويد: بيا برويم منزل. او را مىبرد در محله فقير نشين آخر شهر كربلا و
منزل خود را به او نشان مىدهد و مىگويد: فردا بيا اينجا.
مرحوم حاج شيخ فردا كه به سراغ او مىرود همسايگان مىگويند: "مات الاعمى" يعنى
كور مرده است .
حاج شيخ دستش بند مىشود وطبق وظيفه شرعى، كارهاى مربوط به خاكسپارى او را
نظارت مىكند .
نگارنده مىگويد: گرفتارى آن دو تاجر و حركاتى كه از مرحوم حاج شيخ بروز كرده
است، مقدمه انجام كارهاى ابدان اين اولياء خدا بوده است؛ گرچه در هر كدام
درسهاى تربيتى و آشنايى با اسرار جهان است.
28 - داستان شيخ ابراهيم شيرازى
مرحوم آيت اللَّه اراكى از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى - اعلىاللَّه مقامه
- نقل فرمود كه در سامرا، متولى مدرسه علميه، سيد جوانى را در حجره شخصى به نام
شيخ ابراهيم شيرازى، اسكان مىدهد. شيخ ابراهيم به آن آقا سيد مىگويد: كارهاى
حجره را با هم تقسيم مىكنيم، يك هفته از من و يك هفته از تو، و هفته اول را
سهم خود قرار مىدهد. هفته دوم كه آن سيد جوان مهياى انجام امور حجره مىشود،
شيخ ابراهيم مىگويد: من مىخواهم افتخار خدمتگزارى تو را داشته باشم تا نزد
اجدادت رو سفيد باشم. آقا سيد جوان ابتدا قبول نمىكند، ولى سرانجام در اثر
اصرار شيخ ابراهيم مىپذيرد. بعد از شش ماه خدمتگزارى به يكى از ذرارى حضرت
زهراعليهاالسلام ابواب اسرار بر او گشوده مىگردد به طورى كه تسبيح نباتات را
مىشنيده و غذاى حرام واقعى كه در ظاهر محكوم به حليّت بوده، در دهان او به
خباثت مبدل مىشده و پايين نمىرفته است. در مكاشفهاى خدمت حضرت ولىّ عصر
-ارواحنا فداه- مشرّف مىشود و مىبيند كه در محضر آقا سه شخص بزرگ حضور دارند:
1
- مرحوم حاج ميرزا محمد حسن شيرازى (مرجع تقليد معروف
)
2
- مرحوم ملافتحعلى سلطان آبادى (عارف و سالك مشهور
)
3
- مرحوم حاج ميرزا حسين نورى صاحب مستدرك الوسائل (محدّث خبير
)
و در آن جمع، سخنران مرحوم نورى بوده و آن دو بزرگوار ديگر، به احترام ايشان به
خود اجازه سخن
گفتن نمىدادند.
گر ترا از غيب چشمى باز شد
با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاك و نطق آب و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
جمله ذرات در عالم نهان
با تو مىگويند روزان وشبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم
از جمادى سوى ملك جان شويد
غلغل اجزاى عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت
وسوسه تأويلها بزدايدت
29 - داستانى از سيد مهدى كشفى
مرحوم آيت اللَّه اراكى داستان ذيل را هم به طور خصوصى و هم در خطبه نماز جمعه
براى عموم نقل فرمودند و آن را در مصاحبه مجله حوزه نيز بيان داشتهاند .
چكيده داستان اين است كه مرحوم سيد مهدى كشفى، پسر سيد ريحان اللَّه كشفى
بروجردى، نزد من مكاسب مىخواند. او گفت: شبى از شبها در منزل خوابيده بودم كه
از صداى ناله كسى از خواب بيدار شدم. آمدم ببينم صدا از كيست، ديدم كه يك
كاروانسراى بزرگ در داخل منزل كوچك ما جا گرفته و اطراف آن حجرههايى مىباشد،
مشاهده كردم ناله از داخل يكى از حجرهها مىآيد. آمدم ببينم چيست؟ ديدم در را
از داخل حجره بستهاند. از روزنه در نگاه كردم، ديدم يكى از دوستان من كه در
تهران است خوابيده و بر روى اندام او سنگهاى آسيا گذاشتهاند و يك شخص بد
هيبت، سيخ سرخ شدهاى را به گلوى او فرو مىبرد. التماس كردم درب را باز كند تا
به داد او برسم، اعتنا نشد. اين قدر ماندم تا خسته شدم و دچار وحشت گشتم. آن شب
ديگر خوابم نبرد. فرداى آن شب به منزل عارف معروف آقاى "حاج ميرزا جواد آقا
تبريزى" رفتم و جريان را براى ايشان گفتم. فرمود: مقامى پيدا كردى. اين حالت
جان دادن آن شخص است كه براى تو مجسم شده است. تاريخ گذاشتم. بعد از چند روز
خبر آمد كه رفيق تاجر تو فوت
كرده است. تاريخ فوت او دقيقاً موافق با آن مكاشفه بود.
نگارنده گويد: در حديث است پيامبرصلىاللَّه عليه و آله به
اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: "در امت من، حاكم جائر و خورنده مال يتيم از
روى ظلم، و شاهد كاذب، با سيخهاى آتشينى كه به درون آنها فرو
مىبرند جان مىدهند".
30 - مسجد جمكران از كلام آيت اللَّه اراكى
در مصاحبهاى كه مجله حوزه با مرحوم آيةاللَّه اراكى داشته، از ايشان نقل كردند
كه مرحوم حاج شيخ محمدتقى بافقى كه مقسّم شهريه مرحوم آيت اللَّه حاج شيخ
عبدالكريم حائرى بود، به مسجد جمكران خيلى عقيده داشت. وى اول هر ماه از مرحوم
حاج شيخ پول مىگرفت و بين طلاب قسمت مىكرد. اما در يكى از ماهها كه مىآيد
پول بگيرد مرحوم حاج شيخ مىفرمايد: اين ماه چيزى ندارم بدهم. مرحوم بافقى از
همان
جا بر مىگردد و به مسجد جمكران مىرود، نمىدانم آنجا با حضرت چه صحبتى مىكند
كه طولى
نمىكشد شهريه آماده مىشود. بارها اتفاق افتاده بود كه شهريه از اين طريق درست
شده بود.
نگارنده گويد: جريانات مرحوم بافقى در رابطه با مسجد جمكران و در رابطه با
ملاقات حضرت مهدى - ارواحنا فداه - متعدد است، و چون ديگران نوشتهاند از ذكر
آنها خوددارى مىشود .
شيعه در پندار و رفتار
در اين بخش، بخشى از رفتار و عقيده شيعه مذكور مىگردد تا پيروان ائمّه
طاهرينعليهمالسلام و شيفتگان حضرت مهدىعليهالسلام خود را با آن منطبق و
ارزيابى نمايند.
شعار شيعه
"اَلْحَقُّ
مَا رَضيْتُمُوهُ وَالْباطِلُ مَا اَسْتَخْطُمُوهُ وَالْمَعْرُوفُ مَا
اَمَرْتُمْ بِهِ والْمُنْكَرُ ما نَهَيْتُمْ عَنْهُ"
حق چيزى است كه شما (خاندان پيامبرصلىاللَّه عليه و آله) آن را پسنديده باشيد،
و باطل چيزى است كه شما آن را نپسنديد. آنچه را فرمان دهيد خوب و معروف، و آنچه
را منع كنيد منكر و ناپسند خواهد بود .
محدوده مأموريت شيعه
امام ششم، جعفربن محمّد الصادقعليهالسلام مىفرمايد:
"مَعَاشِرَ
الشّيعة! كُونُوا لَنا زينا وَلا تَكُونُوا عَلَيْنا شينا، قُولُوا لِلنّاسِ
حُسْنا واحْفظُوا أَلْسِنَتَكُمْ وَكُفُّوها عَنِ
الفُضُولِ
وَقُبْحِ الْقَولِ"
اى گروه شيعه! براى ما زينت باشيد نه ننگ و عار، با مردم خوش گفتار بوده و از
سخنان بيهوده و زشت برحذر باشيد .
اميرالمؤمنينعليهالسلام در پيامى كه در بستر شهادت به فرزندان و پيروان خود
دادهاند، مىفرمايد :
"وَعَلَيْكُم
بِالتَّواصُلِ وَالتَّباذُلِ وَإِيّاكُم وَالتّدابُر والتَّقاطُع، لا تَتْركُوا
الأمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلّى
عَلَيْكُم
شِرارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا يُسْتَجاب لَكُمْ"
روابط خانوادگى و انسانى را حفظ كنيد، در راه خدا بخشش نماييد و از قطع روابط
مشروع و بى اعتنايى به يكديگر اجتناب كنيد، امر به معروف و نهى از منكر را رها
نكنيد، زيرا در آن هنگام، ستمگران بر شما غالب مىشوند و دعاىتان مستجاب
نخواهد شد .
امام باقرعليهالسلام ضمن حديثى به شخصى به نام خثيمه فرمود :
"أَبْلِغْ
شيعَتَنا أَنَّهُ لا يُنال ما عِنْد اللَّه إِلّا بالْعَمَلِ".
به شيعيان ما برسان كه تنها عمل، موجب قرب به پروردگار است .
راه و روش شيعيان
حضرت رسول اكرمصلىاللَّه عليه و آله مىفرمايد :
"لا
قَوْلَ إِلّا بِعَمَلِ وَلا قَوْلَ وَلا عَمَلَ إِلّا بِنيَّة وَلا قَوْلَ
وَلاعَمَلَ وَلا نيَّةَ إِلّا بِاصابَةِ السُّنَّةِ".
ارزش گفتار به رفتار، و ارزش گفتار و كردار به نيت پاك، و ارزش هر سه به پيروى
از قانون خدا است .
حضرت موسىبن جعفرعليهالسلام فرمودهاند :
"إِنَّما
شيعَتُنا مَن شَيَّعَنا وَاتَّبَعَ آثارَنا وَاقْتَدى بِأَعْمالِنا"
همانا شيعه ما كسى است كه از ما پيروى كند و راه ما را دنبال نمايد و اعمال ما
را سرلوحه زندگى قرار دهد .
بعضى از نشانههاى شيعه
امام صادقعليهالسلام فرمودند :
"إِمْتَحِنُوا
شِيعَتَنا عِنْدَ:
-
مَواقيتِ الصَّلَواتِ كَيْفَ مُحافَظَتُهم عَلَيْها
-
وإلى أَسْرارِنا كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَها عند عَدوِّنا
-
وَإلى أَمْوالِهِمْ كَيْفَ مُواساتهم لإِخْوانِهِمْ فيها"
شيعيان ما را به چگونه رعايت نمودن اوقات نماز؛ و به حفظ اسرارِ ما نزد دشمنان؛
و به كمكهاى مالى و ايثار به يكديگر، آزمايش و شناسايى كنيد.
- "الْمُؤْمِنُ
بِشرُه في وَجْهِهِ؛ مؤمن صورتش خندان
- وَحُزْنُهُ في قَلْبِه؛ قلبش اندوهناك
- أوسَعُ شَيء صدرا؛ حوصلهاش فراوان
- وَأَذَلُّ شَيء نَفْسَا؛ بر نفس خود مسلط
- يَكْرَهُ الرّفْعَةَ؛ سركشى را ناپسند
- وَيَشْنَأُ السُّمْعَة؛ و ريا را دشمن مىدارد .
- طَويلٌ غَمُّهُ؛ اندوهش طولانى
- بَعيدٌ هَمُّهُ؛ همّتش عالى
- كَثيرٌ صَمْتُهُ؛ حرفش كم
- مَشْغُولٌ وَقْتُهُ؛ كارش زياد است
- شَكُورٌ صَبُور؛ سپاسگزار و شكيباست
- مَغْمُور بِفِكْرَتهُ؛ در فكر خود فرور رفته
- ضَنين بخَلَّتِهِ؛ از بيان حاجت بخل مىورزد
- سَهلُ الخَليقة؛ برخوردش خوب
- لَيِّن العَريكَةِ؛ و نرم خوست
- نَفسُهُ أَصلَب مِن الصَّلْد؛ روحش محكم و سختتر از سنگ
-
وَهوَ اَذَلُّ من العَبْد"
و در پذيرش حق پذيراتر از عبد است
در روايتى از امام سجّادعليهالسلام چنين آمده است :
"عَلامةُ
المُؤْمِن خَمس، الوَرَعُ عِنْدَ الْخَلْوَةِ وَالصَّدَقَةُ عِنْدَ القِلَّةِ
والصَّبْرُ عِنْدَ المُصيبَةِ والحِلمُ عِنْدَ الْغَضَبِ
وَالصِّدْقُ
عِنْدَ الخَوْفِ".
نشانههاى مؤمن واقعى پنج چيز است: پرهيز از گناه در خلوت، انفاق در راه خدا
هنگام تنگدستى، شكيبايى در حوادث ناگوار، بردبارى هنگام غضب و راستگويى در
شرايط نامطلوب .
از امام صادقعليهالسلام روايت شده است :
"المُؤْمن
إِذا غَضِبَ لَمْ يخْرجهُ غَضَبُهُ مِنْ حَقّ وَإِذا رَضِىَ لَمْ يدْخلهُ
رِضاهُ في باطِلٍ وَالَّذي إذا قَدَرَ لَمْ يَأْخُذ
أَكْثَر مِمّا
لَهُ".
مؤمن واقعى كسى است كه در هنگام خشم، از محور حق خارج نگردد و در ميدان خشنودى،
به طرف باطل نگرايد و در زمان قدرت (پا از گليم خويش دراز نسازد) در نتيجه بيش
از استحقاق خود استيفاء
نكند.
مرحوم صدوق در كتاب "صفات الشيعة" هفتاد و يك حديث را كه بيانگر اوصاف شيعيان
است درج نموده است. حديث اوّل آن كتاب چنين است :
امام صادقعليهالسلام به ابو بصير فرمود :
"شيعتُنا
أَهْلُ الوَرَعِ وَالإجْتِهاد، وَأَهْلُ الْوَفَاءِ وَالأَمانَة، وَأَهْلُ
الزُّهْدِ وَالْعِبادَةِ، أَصْحَابُ إِحْدى وَخَمْسينَ رَكْعَةً في الْيَوْمِ
وَاللَّيْلَة، الصّائِمُونَ بِالنَّهار، الْقائِمُونَ بِالّليْل، يُزَكُّونَ
أَمْوالَهُم، وَيَجْتَنِبونَ السُحت، وَيَجْتَنِبُونَ كُلَّ
محرّم".
پيروان ما مردمى پرهيزگار، كوشا، با وفا، امانتدار، اهل زهد و عبادت هستند.
آنان در شبانه روز 51ركعت نماز ( 17ركعت واجب و 34ركعت نماز مستحب)
مىخوانند، شبها براى عبادت بيدار و روزها را به روزه به پايان مىرسانند، زكات
مالشان را پرداخته و از هر كار حرامى اجتناب مىورزند.
همچنين در ضمن حديث ديگرى از آن كتاب آمده است :
"ولا
تنال ولايتنا إلّا بالعمل والورع"
دوستى ما جز با پرهيز از محرّمات و عمل به واجبات سامان نمىيابد .
نگارنده مىگويد: اينها و امثال آن، اوصاف محبّان امام زمانعليهالسلام و
منتظران فرج آن بزرگوار است. بنابر اين، بايد خود را به كمال مطلوب آراسته و با
دو شهپر علم و عمل مجهّز سازيم و با اين روش، پذيراى ظهور و آماده براى ديدار
ماه جمالش و بهشت وصالش باشيم: "اللهم عجِّل فرجه واجعلنا من انصاره وأعوانه"
ارزش و سرانجام شيعه
در تفسير آيه شريفه (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا
وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ اُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)،ابن حجر هيثمى ( 973ق) در "الصواعق المُحرقة" - كه آن
را در ردّ شيعه نوشته است - رواياتى را از طريق ابن عبّاس و
ديگران نقل كرده
كه پيامبرصلىاللَّه عليه و آله فرمودند: خَيْرُ البَرِيَّةِ، علىبن ابى طالب
و شيعيان اوست.
عقيده اماميه در امر امامت
عقيده شيعيان اثنى عشرى اين است كه امامت از اصول اعتقادى است نه از فروع؛ و
تعيين امام با خداوند است نه با انتخاب مردم، و نيز عقيده دارند كه بعد از رسول
خداصلىاللَّه عليه و آله دوازده نفر به نصّ پيامبر گرامى به عنوان امام معصوم
معرفى شدهاند. اولين امام شيعه علىابى طالب (اميرالمؤمنينعليهالسلام) و بعد
از او امام حسنعليهالسلام و بعد از او امام حسينعليهالسلام و بعد از او نه
نفر از نسل آن حضرت امام مىباشند كه به ترتيب چنين نام برده مىشوند:
علىبن الحسين، محمدبن على، جعفربن محمد، موسىجعفر، علىبن موسى، محمدبن على،
علىبن محمد، حسنبن على، و محمدبن حسنعليهمالسلام.
دليل اين عقيده، روايات متواتره و ادله قطعيه عقلى و نقلى است. از جمله اين
دلائل حديث "الائمة بعدى اثنى عشر" است كه جز با مذهب اثنى عشرى قابل انطباق
نيست، زيرا خلفاى راشدين چهار نفرند و خلفاى بنىاميه چهارده و بنىعباس سى و
هفت نفرند، گذشته از اينكه اكثر آنها فاسق و فاجر و ننگ تاريخ اسلام هستند و به
هيچ وجه نمىتوان آنان را جزء آمار به حساب آورد. اين حديث در موارد عديده از
پيامبر صادر شده و علماى فريقين آن را نقل كردهاند .
در كتاب غاية المرام سيد هاشم بحرانى رواياتى كه بيانگر دوازده امام مىباشد
-چه به عنوان امام و چه به عنوان خليفه، حجت و وصى، اعم از بيان اجمالى و
تفصيلى، از شيعه و سنى- بيش از ( 1300) حديث است.
رواياتى كه نام دوازده امام به تفصيل در آنها آمده، طبق تتبع مرجع بزرگوار حضرت
آية اللَّه صافى در كتاب قيّم منتخب الاثر، حدود پنجاه حديث است .
ابراهيمبن محمد جوينى شافعى در كتاب فرائد السمطين، حدود ده روايت كه بيانگر
نامهاى ائمه اثنى عشر است نقل كرده كه يكى از آنها حديث "نعثل يهودى" است، او
از پيامبر اسامى اوصيايش را خواست، پيامبر فرمود :
وصى و خليفه بعد از من "علىبن ابى طالب" است و بعد از او به ترتيب "حسنبن
على" و "حسينبن على" و "علىبن الحسين" و "محمدبن على" و "جعفربن محمد" و
"موسىبن جعفر" و "علىموسى" و "محمدبن على" و "علىبن محمد" و "حسنبن على" و
"حجةبن الحسن ابوالقاسم محمدبن حسن عسكرى" است.
سپس فرمود: خليفه دوازدهم، از انظار غايب مىشود و بر امت من روزى خواهد آمد كه
"لايبقى من الاسلام الاّ اسمه و من القرآن الاّ رسمه؛ از اسلام جز نام و نشانى
و از قرآن جز نوشته آن باقى نماند". در اين هنگام خداوند دستور ظهور به امام
عصر مىدهد "فيظهر الاسلام و يجدّد الدين ثم قالصلىاللَّه عليه و آله: طوبى
لمن احبّهم و الويل لمن ابغضهم و طوبى لمن تمسك بهم؛ پس اسلام آشكار مىشود و
دين تجديد مىگردد، سپس مىفرمايد: خوشا به حال كسى كه آنان را دوست بدارد؛ و
واى بر كسى كه آنان را دشمن بدارد. و خوشا به حال كسى كه به -ريسمان امامت و
ولايت- آنان چنگ بزند".
نعثل يهودى تصديق كرد كه اسامى اين اشخاص در كتابهاى پيشينيان نيز آمده است. او
از اين اخبار غيبى به شگفت آمد و اسلام را انتخاب كرد و اين اشعار را سرود :
صلى العلى ذو العلى
عليك يا خير البشر
انت النبى المصطفى
و الهاشمى المفتخر
بكم هدانا ربّن
و فيك نرجو ما أمر
و معشر سمّيتهم
ائمة اثنى عشر
قد فاز من والاهم
و خاب من عادى الزهر
آخر هم يشفى الظم
و هو الامام المنتظر
عقيده شيعه درباره امام زمانعليهالسلام
نام مبارك امام زمانعليهالسلام "محمدبن حسن عسكرى" است، القاب مشهور حضرت
عبارت است از: "مهدى موعود" و "قائم" و "صاحب الزمانعليهالسلام" و
...
ايشان بنا بر مشهور در سال ( 255) هجرى قمرىدر شهر سامرا متولد شد و در سال ( 260) يعنى در سن پنج سالگى
به مقام خلافت عظمى و امامت كبرى نائل گرديد. از آغاز تولد از ديدگاه اغيار
مخفى است و تا سال ( 329) افرادى به عنوان سفير يا نائب خاص بين ايشان و مردم
وساطت داشتهاند كه معروفين آنها در بغداد چهار نفر بودند: "عثمانبن سعيد"،
"محمدبن عثمان"، "حسينبن روح" و "علىمحمد سمرى". اين فاصله زمانى را غيبت
صغرا مىنامند و از سال ( 329) تا به امروز باب سفارت و نيابت خاص حضرت مسدود
شده و تا بحال ادامه دارد و زمان ظهور ايشان نامعلوم است .
دليل اين عقيده روايات متواتر و ادله قطعى عقلى و نقلى است، مرحوم آية اللَّه
حائرىرحمةاللَّه مىفرمود: من ده هزار دليل بر اين عقيده دارم؛ و در نوشتههاى
ايشان به خط خودشان آمار اجمالى پانصد حكايتِ
ديدار، در خواب
و بيدارى بيان شده، كه در كتابهاى ديگر نقل نشده است.
بسيارى از علماى خاصه و عامه در رابطه با امام زمانعليهالسلام كتابهاى
مستقلى نوشتهاند. حاج ميرزا حسين نورىرحمةاللَّه آمار اين كتابها را در نجم
الثاقب به تفصيل آورده است كه به چهل كتاب مىرسد و بيست شخصيت اهل سنت را كه
عقيده آنان درباره امام زمانعليهالسلام با ما يكى است به تفصيل معرفى نموده و
گفتار آنان را در آن كتاب نقل كرده است.
علامه مجلسىرحمةاللَّه جلد سيزده بحار الانوار را به معرفى حضرت امام
زمانعليهالسلام اختصاص داده كه توسط جناب آقاى دوانى ترجمه و به چاپ رسيده
است و نام اين ترجمه "مهدى موعود" است .
سيد محمد صادق خاتون آبادى در اينباره كتابى به نام كشف الحق نوشته كه معروف
به اربعين خاتون آبادى است، در اين كتاب چهل حديث مستند درباره حضرت
مهدىعليهالسلام را ترجمه و شرح كرده است .
مرحوم سيد هاشم بحرانى در خاتمه كتاب غاية المرام درباره حضرت مهدىعليهالسلام
به ( 120) آيه قرآن و ( 192) حديث از عامه و خاصه
استدلال نموده است .
در اين مقام شايسته است بخشى از آنچه را كه استاد معظم حضرت آية اللَّه العظمى
شيخ حسين وحيد خراسانى، در مقدمه توضيح المسائل خود ذكر نمودهاند بياورم .
شيخ صدوق (اعلى اللَّه مقامه) به دو واسطه از احمدبن اسحاقبن سعد الاشعرى كه
از اكابر ثقات است نقل مىكند، كه گفت: "داخل شدم بر حسنبن علىعليهما السلام
و اراده داشتم كه از او سؤال كنم از جانشين بعد از خودش .
ابتداءا آن حضرت فرمود: يا احمدبن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى از زمانى كه آدم
را آفريد زمين را از حجتى براى خدا بر خلق خودش خالى نگذاشته
و خالى نخواهد گذاشت تا قيامت، به او بلا را از اهل زمين دفع مىكند، و به او
باران را نازل مىكند، و به او بركات زمين را بيرون مىآورد .
گفت: پس گفتم: يابن رسول اللّه! بعد از تو امام و خليفه كيست؟
پس آن حضرت بر خاست شتابان داخل خانه شد، بعد بيرون آمد و بر شانه آن حضرت پسرى
سه ساله بود كه گويا صورت او ماه شب بدر بود، پس فرمود :
يا احمدبن اسحاق! اگر بزرگوارى تو بر خداى عزوجلّ و بر حجج او نبود پسرم را به
تو نشان نمىدادم، اين پسر همنام و هم كنيه پيغمبر خداست، كسى است كه زمين را
پر از قسط و عدل مىكند همچنان كه
از جور و ظلم پر شده است .
يا احمدبن اسحاق! مَثَل او در اين امت مَثَل خضر و مَثَل ذىالقرنين است، و
اللّه! هر آينه غيبتى خواهد كرد كه از هلاكت نجات پيدا نمىكند مگر كسى كه خدا
او را بر قول به امامت اين پسر ثابت كرده، و به او توفيق دعاى به تعجيل فرج او
را داده است .
پس احمدبن اسحاق گفت: گفتم: اى مولاى من! آيا علامتى هست كه قلب من به آن مطمئن
شود؟
آن پسر به عربى فصيح فرمود: "انا بقيّة اللّه فى ارضه و المنتقم من اعدائه؛ من
بقية اللّه هستم در زمين خدا و انتقام گيرندهام از دشمنان خدا" اى احمدبن
اسحاق! بعد از ديدن، طلب اثر مكن.
پس احمدبن اسحاق گفت: بيرون آمدم مسرور و شادمان، فرداى آن روز برگشتم نزد آن
حضرت گفتم: يابن رسول اللّه، خشنودى من به منّتى كه بر من نهادى بزرگ شد، پس
چيست سنّتى كه در اين پسر از خضر و ذىالقرنين جريان دارد؟
فرمود: طولانى شدن غيبت، يا احمد .
گفتم: يابن رسول اللَّه! هر آينه غيبت اين پسر طولانى مىشود؟
فرمود: بلى به پروردگارم قسم! تا زمانى كه بيشتر قائلين به اين امر، از اين امر
برگردند، و باقى نماند مگر كسى كه خداوند عزّوجلّ از او عهد گرفته براى ولايت
ما، و ايمان را در دل او نوشته، و او را به روحى از جانب خودش مؤيد كرده است.
يا احمدبن اسحاق! اين امرى است از امر خدا، و سرّى است از سرّ خدا، و غيبى است
از غيب خدا، پس
بگير آنچه دادم
به تو و آن را كتمان كن و از شاكرين باش كه فردا در علّيين با ما خواهى بود".
ظهور آن حضرت به روايتى كه عامّه و خاصّه نقل كردهاند از كنار خانه خداست، و
جبرائيل از يمين او و ميكائيل از يسار اوست، و چون ملكى كه واسطه افاضه علوم و
معارف الهيه كه حوايج معنوى انسان است جبرائيل است، و ملكى كه واسطه افاضه
ارزاق و حوايج مادى آدمى است ميكائيل است، كليد خزينه علوم و ارزاق در اختيار
آن حضرت است،و با صورتى ظهور مىكند كه در روايات عامه و خاصه، آن رخساره
به كوكب درّى
تشبيه شده است،
و "له هيبة موسى و بهاء عيسى و حكم داود و صبر ايوب"و با پوششى كه به تعبير امام هشتمعليهالسلام "عليه جيوب
النور تتوقّد من شعاع ضياء القدس".
ظهور آن حضرت -به روايتى كه شيخ طوسى در "الغيبة" و صاحب "عقد الدرر" ذكر
كردهاند- روز عاشورا است،تا تفسير (يُريِدُونَ
لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِاَفْوَهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِه وَ
لَوْكَرِهَ الْكافِرُونَ)ظاهر شود، و شجره طيبه اسلام كه به آن خون پاك آبيارى
شده، به دست آن حضرت به ثمر رسد، و آيه كريمه (وَ
مَنْ قُتِلَ مَظْلُوما فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا)
بر مصداق اعلاى
خود تطبيق شود .
آنچه ممكن است موجب شبهه در ذهن ساده انديشان شود طول عمر آن حضرت است، ولى
بايد دانست كه طول عمر يك انسان -حتى تا چندين هزار سال- نه محال عقلى است و نه
محال عادى، زيرا محال عقلى آن است كه به اجتماع يا ارتفاع دو نقيض منتهى شود،
مثل آن كه مىگوييم: هر چيزى يا هست يا نيست، يا هر عددى يا زوج است يا فرد، كه
اجتماع و ارتفاع هر دو عقلا محال است، و محال عادى آن است كه به نظر عقل ممكن
است ولى مخالف قوانين طبيعت است، مانند آن كه انسانى در آتش بيفتد و نسوزد.
و طول عمر انسان قرنها و بقاى سلولهاى بدن به حال نشاط جوانى نه از قسم اول
است و نه از قسم دوم، بنابر اين اگر حيات انسانى مانند نوح (على نبيّنا و عليه
السلام) نهصد و پنجاه سال واقع شد، زياده بر آن هم ممكن است، به اين جهت
دانشمندان در جستجوى يافتن راز بقاى حيات و نشاط جوانى بوده و هستند، همچنان كه
با قواعد علمى به وسيله اختلاف تركيب اتمهاى فلزات مىتوان آنها را در مقابل
آفت مرگ و زوال بيمه كرد، و آهنى كه زنگار مىگيرد و تيزاب آن را مىخورد به طلاى
نابى آفتناپذير تبديل كرد .
بنابر اين طول عمر يك انسان از نظر عقلى و علمى ممكن است، هر چند راز آن براى
بشر كشف نشده باشد .
گذشته از اين كه اعتقاد به امام زمانعليهالسلام در مرتبه بعد از اعتقاد به
قدرت مطلقه خداوند متعال، و اعتقاد به نبوت انبياء و تحقق معجزات است، به اين
جهت قدرتى كه آتش را بر ابراهيم سرد و سلامت مىكند و سحر ساحران را در كام
عصاى موسى نابود مىنمايد، و مرده را به دم عيسى زنده مىكند، و اصحاب كهف را
قرنها در خواب بدون مدد غذا نگه مىدارد، براى او نگه داشتن انسانى هزاران سال
با نشاط جوانى، به جهت حكمت بقاى حجت در زمين و نفوذ مشيّت به غلبه حق بر باطل،
سهل و آسان است (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرادَ
شَيْئا أَنْ يَقُولَ لَهُ، كُنْ فَيَكُونُ).
دير زمانى نيست كه قبر شيخ صدوق در رى باز شد و بدن تازه او نمايان گشت، و روشن
شد كه قانون طبيعت در مورد پيكر او استثنا خورده، و عوامل فساد از تأثير در
اندراس بدن او عقيم گشته است. اگر عموم قانون طبيعت در مورد شخصى كه به دعاى
امام زمانعليهالسلام به دنيا آمده و كتابى با عنوان "كمال الدين و تمام
النعمة" به نام آن حضرت نوشته تخصيص بخورد، تخصيص آن در مورد خليفه خدا و وارث
جميع انبياء و اوصياء تعجب ندارد.
شيخ الطايفه در كتاب "الغيبة" مىگويد: "و اما ظهور معجزاتى كه دلالت بر صحت
امامت او در زمان غيبت دارد بيشتر از آن است كه احصا شود"،اگر عدد معجزات تا زمان شيخ -كه در سنه ( 460) هجرى وفات نموده
است- بيش از حد احصا باشد، تا زمان ما چه اندازه خواهد بود؟
ولى در اين مختصر به دو آيت كه از مشهورات است اكتفا مىشود، و خلاصه آن به نقل
علىبن عيسى إربلىكه عندالفريقين ثقه مىباشد اين است كه "مردمان براى امام مهدى
قصص و اخبارى را در خوارق عادات نقل مىكنند كه شرح آنها طولانى است و من دو
قصّه كه قريب به عهد زمان خودم اتفاق افتاده و جماعتى از ثقات اخوانم نقل
كردهاند ذكر مىكنم :
1 - در شهر حله بين فرات و دجله مردى به نام اسماعيلبن حسن بود كه بر ران چپ
او جراحتى به مقدار قبضه انسانى بيرون آمده بود كه اطباى حله و بغداد او را
ديدند و گفتند علاج و چاره ندارد، پس به سامرا رفت، و دو امام على الهادى و حسن
عسكرىعليهما السلام را زيارت كرد و به سرداب رفت، و دعا و تضرع به درگاه خدا،
و استغاثه به امام مهدى كرد، پس به دجله رفت و غسل كرد، و جامه خود را پوشيد،
ديد چهار اسب سوار از دروازه شهر بيرون آمدند، يكى پيرمردى بود نيزه به دست، و
جوان ديگرى كه بر او قباى رنگين بود، و پيرمرد طرف راست راه، و دو جوان طرف چپ
راه، و جوانى كه با قباى رنگين بود بر راه بود.
صاحب قباى رنگين گفت: تو فردا روانه اهلت مىشوى؟ گفت: بلى، گفت: جلو بيا، تا
ببينم درد تو چيست؟ پس جلو رفت و جوان، آن زخم و جراحت را با دستش فشرد و بر
زين سوار شد، پير مرد گفت: رستگار شدى اى اسماعيل، اين امام بود.
آنها روانه شدند و اسماعيل هم با آنها مىرفت، امام فرمود: برگرد !
اسماعيل گفت: هرگز از تو جدا نخواهم شد. امام فرمود: مصلحت در برگشتن تو است.
باز گفت: از تو هرگز جدا نمىشوم. پير مرد گفت: اسماعيل حيا نمىكنى؟! امام دو
مرتبه به تو فرمود برگرد، مخالفت مىكنى؟ !
ايستاد و امام چند قدم جلو رفت، بعد به جانب او التفات كرد و فرمود: اى
اسماعيل، وقتى به بغداد رسيدى، ابو جعفر -يعنى خليفه مستنصر باللّه- تو را طلب
مىكند، وقتى نزد او رفتى و چيزى به تو داد، عطاى او را نگير، و بگو به فرزند
ما "رضى" نامهاى به علىبن عوض بنويسد، من به او مىرسانم كه آنچه مىخواهى به
تو عطا كند.
بعد با اصحابش به راه افتاد، و اسماعيل ايستاده، نظاره گر آنان بود تا غايب
شدند، ساعتى بر زمين نشست متأسف و محزون، و از مفارقت آنها گريه مىكرد، بعد به
سامرا آمد، مردم دور او را گرفتند، گفتند: چرا چهرهات متغير است؟ گفت: شما
سوارههايى را كه از شهر خارج شدند شناختيد كه بودند؟ گفتند: آنان افراد شريفى
هستند كه گوسفند دارند، گفت: آنها امام و اصحاب او بودند، و امام دست بر مرض من
كشيد.
چون جاى زخم را ديدند كه اثرى از آن نمانده، جامه هايش را پاره كردند، خبر به
خليفه رسيد، ناظرى فرستاد كه از حال او تحقيق كند .
اسماعيل شب را در خزانه گذراند، و بعد از نماز صبح با مردم از سامرا بيرون رفت،
مردم با او وداع كردند و او حركت كرد تا رسيد به قنطره عتيقه، ديد مردم ازدحام
كردند و از هر كس كه وارد مىشود، اسم و نسبش را مىپرسند، و چون او را شناختند
به نشانههايى كه داشتند، جامههايش را پاره كردند و به تبرك بردند .
ناظر به بغداد قضيه را نوشت، وزير يكى از رفقاى اسماعيل را به نام رضىالدين
طلب كرد تا از صحت خبر تحقيق كند، چون آن شخص به اسماعيل رسيد و پاى او را ديد
و اثرى از آن زخم نديد غش كرد، چون به خود آمد اسماعيل را نزد وزير برد، وزير
اطبايى را كه معالج او بودند خواست، و چون او را معاينه كردند و اثرى نديدند
گفتند، اين كار مسيح است، وزير گفت: ما مىدانيم كار كيست.
وزير او را نزد خليفه برد، خليفه از او قصه را سؤال كرد، وقتى ماجرا را حكايت
كرد، خليفه هزار دينار به او داد، اسماعيل گفت: من جسارت آن را ندارم كه يك ذره
از آن بگيرم، خليفه گفت: از كه مىترسى؟ گفت از آن كه اين رفتار را با من كرد،
او به من گفت: از ابى جعفر چيزى نگير. پس خليفه گريه كرد.
علىبن عيسى گفت كه: من اين قصه را براى جماعتى نقل مىكردم، و شمس الدين پسر
اسماعيل در مجلس حاضر بود و من او را نمىشناختم، گفت: من پسر او هستم، پس از
او پرسيدم كه ران پدرت را در حالى كه مجروح بود ديدى؟ گفت: من در آن وقت بچه
بودم، ولكن قصه را از پدر و مادرم و خويشاوندان و همسايگان شنيدم، و ديدم ران
پدرم را كه در موضع آن جراحت، موى روييده بود .
و علىبن عيسى مىگويد: پسر اسماعيل حكايت كرد كه پدرم بعد از صحت،چهل مرتبه به
سامرا رفت به اميد اينكه شايد دوباره او را ببيند.
2 - علىبن عيسى مىگويد: سيد باقىبن عطوه علوى حسنى حكايت كرد براى من كه:
پدرش عطوه به وجود امام مهدىعليهالسلام ايمان نداشت و مىگفت: اگر بيايد و
مرا از اين مرض خوب كند، من تصديق مىكنم، و مكرر اين مطلب را مىگفت. هنگامى
كه وقت نماز عشا جمع بوديم، صيحه پدر را شنيديم، با سرعت نزد او رفتيم، گفت:
امام را دريابيد، كه همين ساعت از نزد من بيرون رفت .
بيرون آمديم كسى را نديديم، برگشتيم نزد پدر، گفت: شخصى بر من وارد شد و گفت:
يا عطوه! گفتم: لبيك. گفت: منم مهدى، آمدهام تو
را از مرضت شفا بدهم. بعد دست مباركش را كشيد و ران مرا فشرد و رفت و از آن وقت
به بعد عطوه مانند غزال راه مىرفت .
راه بهرهمند شدن از آن حضرت در زمان غيبت
هر چند امام زمانعليهالسلام غايب از انظار است، و اين غيبت موجب محروم شدن
امت از قسمتى از بركات وجود آن حضرت است كه متوقف بر ظهور است، ولى قسمتى از
فيوضات، وابسته به ظهور نيست .
او همچون آفتابى است كه ابر غيبت نمىتواند مانع تأثير اشعه وجود او در قلوب
پاكيزه شود، مانند اشعه خورشيد كه در اعماق زمين جواهر نفيسه را مىپروراند، و
حجاب ضخيم سنگ و خاك مانع استفاده آن گوهر از آفتاب نمىشود.
و چنان كه بهرهمند شدن از الطاف خاصه خداوند به دو طريق ميسر است :
اول: جهاد فى اللّه به تصفيه نفس از كدورتهايى كه مانع از انعكاس نور عنايت
اوست .
دوم: اضطرار كه رافع حجاب بين فطرت و مبدأ فيض است
(أَمَّن يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعَاهُ وَ
يَكْشِفُ السُّوءَ)همچنين استفاده از واسطه فيض خدا كه اسم اعظم و مَثَل
اعلاى اوست به دو طريق است :
اول: به تزكيه فكرى و خلقى و عملى كه "اما تعلم
أن أمرنا هذا لا ينال إلّا بالورع".
دوم: به انقطاع از اسباب مادى و اضطرار، و از اين طريق، بسيار كسانى كه بيچاره
شدند، و كارد به استخوان آنها رسيد، و به آن حضرت استغاثه كردند نتيجه گرفتند .
در خاتمه به قصور و تقصير نسبت به ساحت قدس آن حضرت اعتراف مىكنيم، او كسى است
كه خدا به او نور خود را، و به وجود او كلمه خود را تمام كرده است، و او كسى
است كه كمال دين به امامت و كمال امامت به اوست، و دعاى وارد در شب ميلاد او
اين است: "اللهم بحق ليلتنا هذه و مولودها و حجتك
و موعودها التى قرنت الى فضلها فضلك، فتمت كلمتك صدقا و عدلا، لا مبدّل لكلماتك
و لا معقّب لآياتك، نورك المتالّق و ضياؤُك المشرق و العلم النور فى طخياء
الديجور الغائب المستور جلّ مولده و كرم محتده، و الملائكة شهّده و اللَّه
ناصره و مؤيّده اذا آن ميعاده، و الملائكة امداده، سيف اللَّه الذى لا ينبو، و
نوره الذى لا يخبو، و
ذو الحلم الذى لا يصبو ...".
كتابنامه
- اعلام الدين در صفات مؤمنين، ديلمى، حسنبن ابى حسن، مؤسسه آل البيت، قم ،
1408 ق .
- انوار المشعشعين، كاتوزيان، شيخ محمّد علىبن حسين تهرانى، ساكن قم، چاپ سنگى،
1327ق، قطع وزيرى .
- بحار الانوار، علّامه مجلسى، محمّد باقر، موسسه وفاء، بيروت، چاپ دوم، 1403ق .
- ترجمه تاريخ قم، عبد الملك قمى، حسنبن علىبن حسن، تصحيح و تحقيق سيّد
جلالالدين تهرانى، انتشارات توس .
- تاريخ قم، ناصر الشريعة، با مقدمه آقاى على دوانى، انتشارات دار الفكر، قم،
1350ش .
- تاريخ و جغرافياى قم، افضل الملك، انتشارات وحيد، 1394ق، بى نا .
- تاريخ دار الايمان قم (ارباب)، محمّد تقى بيك، چاپ حكمت، 1353ش، بى نا.
- تحف العقول، حسنبن علىبن شعبه حرّانى، دار الكتب الاسلاميّة .
- تسلية المجالس، حائرى كركى، محمّدبن ابى طالب حسينى، مؤسسه معارف، قم، چاپ
اوّل، 1418ق .
- جمال الاسبوع، رضى الدين علىبن موسىبن طاووس، مؤسسه آفاق، 1410ق .
- جنة المأوى، محدّث نورى، حاج ميرزا حسين، ضميمه مجلّد 53بحار الانوار، موسسه
وفاء، بيروت، 1403ق .
- جنّات الخلود، ميرزا محمّد رضابن محمّد موسى امامى، كتابفروشى اسلاميّه .
- خزينة الجواهر، نهاوندى، ملّا على اكبر، كتابفروشى اسلاميّه، 1364ش .
- خلاصة البلدان، صفى الدين، محمّدبن محمّدبن هاشم حسينى، چاپ حكمت قم، بى تا.
- خيمه عفاف، نگارنده، بهار سال ( 1378بى ن ).
- دار السلام، عراقى، شيخ محمود، كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1352ش .
- دار السلام، نورى، حاج ميرزا حسين .
- الدرّة الباهرة، شهيد اوّل، محمّدبن مكّى، انتشارات آستان قدس رضوى، 1365ش .
- الدعوات، قطبالدين راوندى، مدرسه امام مهدى، قم، 1407ق .
- الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، دار الاضواء، 1389ق .
- راهنماى جغرافياى تاريخى قم، مجموعه متون و اسناد، به كوشش سيد حسين مدرسى
طباطبائى، چاپخانه حكمت، قم، 1396ق، بى نا .
- ريحانة الادب، مدرس، ميرزا محمّد على، كتابفروشى خيّام .
- روضات الجنّات، خوانسارى، محمّد باقر، قطع رحلى، سعيد طباطبائى .
- سيماى فرزانگان، مختارى، رضا، دفتر تبليغات اسلامى، حوزه علميه قم، چاپ چهارم،
1371ش .
- سرّ دلبران، حائرى، آيت اللَّه حاج شيخ مرتضى، به كوشش آقاى استادى، چاپ اوّل،
1377ش .
- سفينة البحار، محدّث قمى، حاج شيخ عبّاس، مطبعه علميه نجف .
- صواعق محرقه، ابن حجر هيثمى (هيتمى ).
- صفات الشيعة، صدوق، محمّدبن علىبن موسىبن بابويه قمى، (بى تا، بى ن ).
- عبقرى الحسان، نهاوندى، ملّا على اكبر، كتابفروشى دبستانى، تهران، 1365ش.
- عدّة الداعى، ابن فهد حلّى، كتابفروشى وجدانى، قم، بى تا .
- غاية المرام، سيد هاشم بحرانى، مؤسسه اعلمى، بيروت قطع رحلى يك جلدى .
- عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور احسائى، مطبعة سيد الشهداء، قم .
- فرائد الاصول، محقق انصارى، مرتضى، قطع رحلى .
- فوائد رضويه، محدّث قمى، حاج شيخ عباس، كتابخانه مركزى .
- قوانين الاصول، ميرزا ابو القاسم قمى، قطع رحلى، (بى تا و بى ن ).
- كامل الزيارات، ابن قولويه، جعفربن محمّد، مطبعة صدوق 1375ق .
- كريمه اهل بيت، مهدى پور، على اكبر، مؤسسه نشر و مطبوعات حاذق ،
1415 ق .
- كشف القناع، محقق كاظمى، ملا اسد اللَّه، موسسه آل البيت، (بى ت ).
- كفاية الاصول، ملا محمّد كاظم خراسانى، كتابفروشى اسلاميه .
- الكلام يجر الكلام، آيت اللَّه سيد احمد زنجانى .
- كلمه طيّبه، محدّث نورى، حاج ميرزا حسين .
- كرامات المهدى، انتشارات مسجد جمكران .
- مستدرك الوسائل، محدث نورى، حاج ميرزا حسين، دار الكتب اسلاميه 1382ق .
- منتخب التواريخ، حاج ملا هاشم خراسانى، كتابفروشى اسلاميه، چاپ سوم، 1347ش .
- مصابيح الانوار، علّامه شبّر، سيّد عبد اللَّه .
- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، شيخ طوسى، محمّدبن حسن، با تصحيح اسماعيل انصارى
زنجانى، بى نا، بى تا، بى جا.
- معصومه فاطمه دوم، محمّد محمدى اشتهاردى، انتشارات علّامه، قم، (بى ت ).
- مناهج الاحكام، ملا احمد نراقى، قطع رحلى، (بى ن ).
- منتقم حقيقى، عماد زاده .
- منية المريد، زين الدين، شهيد ثانى، دفتر تبليغات اسلامى .
- نجمالثاقب، محدث نورى، حاج ميرزا حسين، انشارات علميه اسلاميه .
- نسيم ولايت، مؤلف، تابستان .1377
- نهج البلاغه، سيد رضى، ترجمه مصطفى زمانى .
- نهج الحق، علّامه حلّي، حسنبن يوسف، مؤسسه دار الهجرة، 1411ق .
- هدية الاحباب، محدث قمى ، حاج شيخ عبّاس، كتابخانه صدوق، 1362ش .
- وسائل الشيعه، الحر العاملى، محمّدبن حسن، مكتبة اسلاميه .
- مجله حوزه ويژه نامه مرحوم آيت اللَّه بروجردى، شماره .43
- يادنامه شهيد قدّوسى، انتشارات شفق، 1363ش .
- يادداشتهاى مولّف .
رسول اكرمصلىاللَّه عليه و آله مىفرمايد :
(يُفَرِّجُ
اللَّهُ بِالْمَهْدِىِّ عَنِ الْاُمَّةِ، يَمْلَأُ قُلُوبَ الْعِبادِ عِبادَةً
وَ يَسَعهُمْ عَدْلُهُ، بِهِ يَمْحَقُ اللَّهُ الْكَذِبَ وَ يُذْهِبُ الزَّمانَ
الْكَلِب، وَيُخْرِجُ ذُلَّ الرِّقِّ مِنْ أَعْناقِكُمْ
)
"خداوند
به وسيله مهدىعليهالسلام از امت رفع گرفتارى مىكند، دلهاى بندگان را با
عبادت و اطاعت پر مىسازد و عدالتش همه را فرا مىگيرد.
خداوند به وسيله او دروغ و دروغگويى را نابود مىنمايد، روح درندگى و ستيزه
جويى را از بين مىبرد و ذلّت بردگى را از گردن آنها بر مىدارد ".غيبت شيخ طوسى ص .114
امام صادقعليهالسلام مىفرمايد :
(...ألاتعلم
أن من انتظر أمرنا و صبر على ما يرى من الأذى و الخوف، هو غدا فى زمرتنا
)
"آيا
نمىدانى كه هر كس چشم به راه دولت ما باشد و بر ترسها و اذّيتها
كه مىبيند، صبر پيشه كند، فردا در جمع ما خواهد بود"
كافى، ج 8 ص 36 ح 7
اميرمؤمنان علىعليهالسلام مىفرمايد :
(إنتظروا
الفرج و لا تيأسوا من رَوْح اللّه فإنّ احبّ الأعمال الى اللّه عزّوجلّ انتظار
الفرج )
"منتظر
فرج باشيد و از رحمت خداوند نوميد مباشيد كه بهترين
اعمال نزد خداوند عزّوجلّ انتظار فرج است "
بحار الانوار، ج 52 ص 123
بحار الانوار، ج 61 ص .235
مناهج الاحكام، آخرِ بحث خبر واحد .
قوانين، آخرِ جلد اول، قطع رحلى .
سيّدبن طاووس در كتاب "الامان من أخطار الاسفار" مىنويسد: امام
سجّادعليهالسلام با جمعى از ياران خود همسفر بود، در سرزمين "عسفان" ياران
امام در محل خاصى خيمههاى خود را پرپا نمودند، وقتى امام از كار آنان آگاه
شد فرمود: اين مكان جايگاه گروهى از جنّ مىباشد، ممكن است به شما آسيب
رسانند، به مكان ديگر منتقل شويد.
فرياد هاتفى بلند شد كه شخص او ديده نمىشد: اى پسر پيامبر! ما مزاحمت
ياران تو را تحمل مىكنيم، امشب افتخار ميزبانى شما را به عهده گرفتهايم.
به دنبال آن طبقهاى مملوّ از ميوه و غذا به زمين نهاده شد، در حالى كه كسى
ديده نمىشد. امام و يارانش از آنها تناول نمودند. "كتاب الأمان، ص .-124
اين يك نمونه از رابطه با موجودات نامرئى است كه از آنان به جنّ تعبير شده
است. شايد بسيارى از تسخير ارواح و مكاشفات مرتاضها از اين قبيل باشد، در
نتيجه حق و باطل با هم آميخته مىگردد و قهرا از اعتبار ساقط مىشود.
داستانهايى كه ذكر مىشود از جمله امورى است كه صدق آنها به قرائن داخلى و
خارجى ثابت گرديده است .
ريحانة الادب، ج 3 ص
286 رضويه، ج 1 ص .189
نقل بدون واسطه از آقاى بدلا (سلمه اللَّه تبارك و تعالى).
مجله حوزه، ويژه نامه مرحوم آيت اللَّه بروجردى، مصاحبه با آيت اللَّه آقاى
صافى، ص 135 و مصاحبه با آيت اللَّه آقاى فاضل (زيد عزّهما) ص
143 سيماى فرزانگان ص .143
يادداشتهاى خطى نگارنده .
از مسموعات بدون واسطه كه يادداشت كرده بودم.
مجله حوزه، ويژه نامه مرحوم آيت اللَّه بروجردى، مصاحبه با آقاى اشتهاردى،
ص.91
از مسموعات بدون واسطه از مرحوم آقاى اراكى .
خاطرات مخطوط و كتاب سر دلبران، ص .38
از مسموعات بدون واسطه از آيت اللَّه آقاى وحيد خراسانى مدظله ودامت
بركاته.
تلخيص از نسخه خطى خاطرات و كتاب سرّ دلبران، ص .151
خاطرات خطى و سر دلبران ص .124
مجله حوزه، شماره 12دى ماه 1364ص .33
الكلام يجرالكلام، ج 2 ص 252 با تلخيص و تغيير بعضى عبارات .
منية المريد، با تحقيق رضا مختارى، ص .101
الكلام يجر الكلام، ص .252
از مسموعات بدون واسطه نگارنده .
بحارالانوار، ج 6ص 170موسسه وفا، بيروت.
بخشى از زيارت معروف به آل ياسين .
نهج البلاغه، ترجمه مصطفى زمانى، ص .750
سفينة البحار، ج 1ص 733و .734
بحار الانوار، ج 75 ص .309
صفات الشيعة، ص ( .44اين كتاب به ضميمه كتاب فضائل الشيعة چاپ شده است)
فرائد السمطين، ج 2 ص 133به اختصار .
كمال الدين و تمام النعمة، ص 384 ينابيع المودة، ص .458
عقد الدرر، الباب الخامس و فصل اول، الباب الرابع، ص .65
بحار الانوار، ج 36 ص 222 217 و ج 51 ص 80 و موارد ديگر .
بحار الانوار، ج 36 ص .303
بحار الانوار، ج 51 ص ( 152بر اوست جامههاى نور كه روشن مىشود به ضياى
قدس).
الغيبة، ص 452و
453 عقد الدرر الباب الرابع، فصل اول، ص .65
سوره صف، آيه ( 8اراده مىكنند كه خاموش كنند نور خدا را به دهانهايشان، و
خداوند تمام كننده نور خود است، اگر چه كراهت داشته باشند كافران ).
كشف الغمه، ج 3صفحه .287 - 283
سوره نمل، آيه ( 62آيا كيست كه اجابت مىكند مضطر را زمانى كه او را
بخواند، و بر طرف مىكند سوء ر ).