چهل داستان و چهل حديث
از امام زمان عليه السلام

عبداللّه صالحى

- ۳ -


خبر از درون ميهمان مسافر و پذيرائى
يكى از بزرگان شيعه معروف به ابومحمّد، عيسى بن مهدى جوهرى حكايت كند:
در سال 268 شنيدم كه حضرت مهدى ، امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف از عراق به سوى مدينه طيّبه كوچ نموده است .
من نيز به قصد زيارت خانه خدا و انجام حجّ عازم مكّه معظّمه شدم ، به اميد آن كه بتوانم مولايم امام زمان (عجّ) را زيارت و ملاقات كنم ، چون به روستاى صِريا رسيدم ، بسيار خسته و بى حال گشتم و ميل خوردن ماهى با ماست و خرما پيدا كردم كه چيزى همراه نداشتم و به هر شكلى بود خودم را به مدينه رساندم .
موقعى كه با دوستانم برخورد كردم ، مرا بر ورود امام زمان (عجّ) بشارت دادند و به ساختمانى راهنمائى كردند كه حضرت در آن جا ساكن شده بود، نزديك آن ساختمان رفتم و منتظر ماندم تا هنگام نماز مغرب و عشاء فرا رسيد، نماز را خواندم و بعد از سلام نماز، مشغول دعا و راز و نياز با خداى خود شدم كه بتوانم مولايم را زيارت كنم .
ناگهان غلامى از ساختمان بيرون آمد و با صداى بلند گفت : اى عيسى بن مهدى جوهرى ! وارد ساختمان بشو، پس بسيار خوشحال شدم و با گفتن : لا إله إلاّ اللّه و تكبير و حمد و ستايش خداوند، داخل منزل رفتم .
وقتى به درون ساختمان رسيدم ، سفره اى را گسترده ديدم ، غلام مرا كنار آن سفره برد و نشاند و گفت : مولايت فرموده است : از اين غذاها آنچه ميل دارى تناول كن .
با خود گفتم : چگونه غذا بخورم و حال آن كه هنوز مولايم را نديده ام ، ناگهان صدائى را شنيدم : اى عيسى ! از غذاهاى ما آنچه را اشتهاء كرده اى ، ميل كن و مرا خواهى ديد.
نگاهى بر سفره كردم ، ديدم همان چيزهائى است كه اشتهاء كرده بودم ، با خود گفتم : چگونه از درون من آگاهى يافت و آنچه را خواسته بودم بدون آن كه به زبان بياورم ، برايم آورده شده است ؟!
در همين لحظه صدائى شنيدم كه فرمود: اى عيسى ! نسبت به ما اءهل بيت عصمت و طهارت در خود شكّ و ترديد راه مده ، ما به هر چيزى آشنا و آگاه هستيم .
با شنيدن اين سخن گريان شدم و از افكار خود توبه كردم و مشغول خوردن ماهى و ماست با خرما گشتم و هر چه مى خوردم ، از غذا كم نمى شد؛ و چون در عمرم غذائى به آن لذيذى نديده و نخورده بودم ، بسيار تناول كردم و با خود گفتم : ديگر كافى است ، زشت است بيش از اين بخورم و خجالت كشيدم .
نيز سخنى را شنيدم كه فرمود: اى عيسى ! خجالت نكش و آنچه كه ميل دارى تناول كن ، اين غذاى بهشتى است و دست انسان به آن نخورده است ، پس مقدارى ديگر ميل كردم و عرضه داشتم : اى مولا و سرورم ! كافى است ، سير شدم .
صدائى ديگر را شنيدم : اكنون به نزد ما بيا.
هنگامى كه خواستم حركت كنم ، با خود گفتم : آيا با دست هاى نشسته نزد مولايم بروم !؟
حضرت از درون من هچون گذشته آگاه بود، لذا فرمود: اثر غذاى بهشتى باقى نمى ماند و نيازى به شستن نيست .
پس برخاستم و نزديك محلّى كه صدا از آن جا به گوشم مى رسيد، رفتم .
ناگهان شخصى نورانى و عظيم القدر در مقابلم ظاهر گشت و من مبهوت جلالت و عظمت آن حضرت شدم ؛ در همين لحظه فرمود: چه شده است كه شما توان ديدن مرا نداريد؟
برو و دوستانت را نسبت به آنچه ديدى با خبر گردان و بگو: درباره ما شكّ نكنند.
گفتم : برايم دعا كن تا ثابت قدم و با ايمان بمانم ، فرمود: اگر ثابت قدم و با ايمان نمى بودى ، اين جا نمى آمدى و مرا نمى ديدى .(54)
نابودى آثار ظالمان و قتل مخالفان بعد از بيان حجّت
يكى از اصحاب و شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام ، به نام مفضّل ، از آن حضرت سؤال نمود:
هنگامى كه حضرت مهدى صلوات اللّه عليه ظهور نمايد با ساختمان كعبه چه خواهد كرد؟
حضرت در پاسخ فرمود: ساختمان كعبه را به همان حالت اوّليه اش كه حضرت آدم عليه السلام بنا كرد و حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام آن را تكميل و تعمير كردند، در خواهد آورد.
و تمام آثار و نشانه هاى سلاطين و ظالمين در مكّه ، مدينه و عراق را تخريب و نابود مى گرداند.
سپس در جواب اين سؤال كه امام زمان (عجّ) با اهالى مكّه چه برخوردى خواهد داشت ؟
فرمود: اءهالى مكّه را موعظه و ارشاد مى نمايد و چون اظهار تبعيّت و همدلى كنند، كارى به آن ها نخواهد داشت و هنگامى كه عازم مدينه گردد، شخصى را در مكّه جانشين خود قرار دهد.
وليكن وقتى حضرت از مكّه خارج شود، مردم شورش كنند و نماينده حضرت را به قتل برسانند و به ناچار حضرت به مكّه باز مى گردد و اءهالى نزد او آيند و با حالت گريه و زارى اظهار ندامت كنند و گويند: اى مهدى آل محمّد! (صلوات اللّه عليهم ) ما توبه كرديم ، ما را ببخش و مورد عفو قرار بده .
پس حضرت آن ها را مورد عفو قرار مى دهد و در مرحله دوّم اهالى مكّه را موعظه و نصيحت مى فرمايد و شخص ديگرى را به عنوان جانشين خود منصوب مى گرداند و به قصد مدينه حركت مى نمايد.
بار ديگر اءهالى مكّه شورش كنند و جانشين حضرت را به قتل رسانند، و حضرت با شنيدن اين خبر به مكّه باز گردد، و اءهالى مكّه نيز با حالت گريه و شيون حضور امام زمان عليه السلام آيند و گويند: اى مهدى آل محمّد! (صلوات اللّه عليهم ) ما بيچاره شديم و فريب خورديم ، اكنون پشيمان هستيم ، توبه ما را بپذير، شما اهل بيت رحمت و محبّت هستيد.
حضرت اين بار نيز آن ها را مورد عفو قرار مى دهد و در مرحله سوّم نيز آن ها را موعظه و ارشاد مى فرمايد و هشدار مى دهد كه چنانچه تكرار كنند، ديگر قابل بخشش نيستند؛ و سپس شخص ديگرى را به عنوان خليفه و جانشين خود قرار مى دهد و به سوى شهر مدينه حركت مى نمايد.
ولى متاءسّفانه باز هم اهالى مكّه شورش كنند و نماينده آن حضرت را به قتل رسانند.
هنگامى كه مجدّدا حضرت ، از قتل نماينده اش با خبر شود، تمام انصار و لشكر خود را دستور دهد تا به مكّه برگردند و تمام اهالى آن ديار را به هلاكت رسانند؛ چون تبه كاران عذرى براى نجات خود باقى نگذاشتند؛ و همه به هلاكت خواهند رسيد مگر آن افرادى را كه آثار سيماى ايمان و خلوص در چهره شان مشاهده گردد.
مفضّل در ادامه پرسش هاى خويش ، مطرح نمود: منزل و ماءواى حضرت مهدى موعود صلوات اللّه عليه ؛ و نيز محلّ تجمّع مؤمنين در كجا خواهد بود؟
امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: محلّ حكومت و رياست امام زمان عليه السلام در شهر كوفه خواهد بود، و مسجد كوفه جايگاه قضاوت و حلّ و فصل امور قرار مى گيرد، و مسجد سهله ، محلّ جمع آورى بيت المال و تقسيم در بين نيازمندان مى باشد.(55)
زيارت امام حسين (ع ) و همراهى با يكى از مخالفين
يكى از مشايخ و بزرگان طايفه زيديّه به نام اءبوسوره محمّد بن حسين تميمى حكايت كند:
روزى از كوفه به قصد زيارت قبر امام حسين عليه السلام حركت كردم ، وقتى وارد حرم مطهّر شدم ، موقع نماز عشاء فرا رسيد.
خواستم در نماز سوره حمد را شروع كنم كه متوجّه شدم ، جوانى خوش ‍ سيما(56) پالتوئى پوشيده و قبل از من شروع به خواندن نماز نمود و نيز قبل از من به پايان رسانيد.
چون صبح شد، به همراه آن جوان به سمت شطّ فرات روانه شدم ، پس رو به من نمود و اظهار داشت : مقصد تو كوفه است به همان سمت روانه شو و برو.
و من طبق دستور، از كنار شطّ فرات حركت كردم و آن جوان راه خشكى را انتخاب نمود.
وقتى جوان از من جدا شد، بسيار تاءسّف خوردم و ناراحت شدم بر اين كه چرا از يكديگر جدا شديم ، برگشتم تا همراه او باشم .
پس مجدّدا رو به من نمود و فرمود: همراه من بيا.
پس با يكديگر حركت كرديم تا به قلعه مسنّات رسيديم و در آن جا استراحت نموده ؛ و سپس به سوى نجف روانه شديم و چون به تپّه خندق رسيديم ، فرمود: اى ابوسوره ! تو در وضعيّت سختى به سر مى برى و از جهت تاءمين زندگى خانواده ات در مضيقه مى باشى ، براى آن كه از سختى نجات يابى ، برو به سمت منزل ابوطاهر رازى و چون به منزل او برسى ، از خانه اش در حالتى بيرون مى آيد كه دست هايش آلوده به خون گوسفند قربانى شده است .
به او بگو: جوانى با اين اوصاف پيام داد كه آن كيسه دينارهائى را كه پائين تخت خوابت پنهان و دفن كرده اى ، تحويل من بدهى .
ابوسوره گويد: هنگامى كه وارد كوفه شدم ، به سوى منزل ابوطاهر روانه شده و او را با دست هاى خون آلود مشاهده كردم ؛ و پيام حضرت را برايش ‍ بازگو كردم .
گفت : حتما دستور او اجراء مى گردد، چون واجب الا طاعه است و كيسه اى را آورد و تحويل من داد.(57)
راهنمائى و كمك به حاجى اسدآبادىِ گم گشته
محدّثين و تاريخ ‌نويسان شيعه و سنّى در كتاب هاى مختلف ، به نقل از شخصى به نام راشد همدانى از اهالى اسدآباد حكايت كنند:
پس از انجام مراسم حجّ خانه خدا، به سمت ديار خود مراجعت كردم و در بين مسير، راه را گم كرده و سرگردان شدم تا آن كه به سرزمينى سبز و خرّم رسيدم ؛ خاك آن بسيار معطّر بود.
خيمه هاى متعدّدى در آن مشاهده كردم ، نزديك رفته و دو نفر پيشخدمت را ديدم ، آن دو خادم به من گفتند: در محلّ خوبى وارد شده اى ، همين جا بنشين .
سپس يكى از آن دو نفر، وارد خيمه اى شد و بعد از گذشت لحظاتى بيرون آمد و گفت : وارد شو، حضرت اجازه فرمود.
همين كه داخل آن خيمه شدم ، جوانى را ديدم كه نشسته است و شمشير بزرگى را بالاى سرش نصب كرده بودند، پس سلام كردم .
جواب سلام مرا داد و فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟
عرض كردم : خير، تاكنون شما را نديده ام .
اظهار داشت : من قائم آل محمّد هستم ، من آن كسى هستم كه در آخر الزّمان به همراه اين شمشير خروج مى كنم و جهان را پر از عدل و داد مى نمايم و ظلم و ستم را نابود مى سازم .
هنگامى كه اين سخنان را شنيدم ، روى زمين افتادم و در مقابلش تعظيم كردم .
فرمود: بلند شو، براى من سجده نكن ، چون كه براى غير خداوند متعال نبايد سجده كرد، تو راشد همدانى هستى كه راه را گم كرده اى ، آيا مايل هستى به خانواده و ديار خود بازگردى ؟
عرض كردم : بلى .
بعد از آن بسيار در حيرت و تعجّب قرار گرفتم كه چگونه و از كجا مرا مى شناسد و نام مرا مى داند!!
سپس آن حضرت كيسه اى را به من لطف نمود و به خادم خود اشاره اى كرد.
پس به همراه خادم چند قدمى راه رفتيم ، ناگهان اسدآباد را مشاهده كردم و خادم حضرت با اظهار محبّت گفت : اى راشد! اين ديار شما اسدآباد است ، برو در پناه خداوند.
سپس خادم از چشم من ناپديد گشت و او را نديدم ، وقتى وارد منزل شدم ، كيسه را باز كردم در آن پنجاه دينار بود و با آن دينارها خداوند بركت و توسعه عجيبى در زندگى ما عطا نمود.(58)
تقسيم عادلانه و حكم بر حقايق مذاهب
مرحوم شيخ صدوق و بعضى ديگر از بزرگان رضوان اللّه عليهم به نقل از جابر جعفى - كه يكى از روات حديث و از اصحاب امام باقر عليه السلام است - حكايت كنند:
روزى در محضر شريف آن حضرت بودم ، شخصى وارد شد و مبلغ پانصد درهم تحويل امام عليه السلام داد و گفت : اين زكات اموالم مى باشد، در هر راهى كه مصلحت مى دانى مصرف نما.
حضرت باقرالعلوم عليه السلام فرمود: خودت آن ها را بردار و بين همسايگان و خويشانى كه محتاج هستند، تقسيم كن .
سپس افزود: هنگامى كه قائم آل محمّد (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) قيام نمايد، بيت المال را بين مستحقّين و افراد جامعه به طور تساوى و عادلانه تقسيم مى نمايد و تفاوتى بين افراد نمى گذارد، در آن زمان هركس از آن امام بر حقّ اطاعت كند، از خداوند متعال فرمان برده است ؛ و هر كه او را نافرمانى و مخالت كند، خداى سبحان را معصيت كرده است .
و در ادامه فرمايش خود، فرمود: علّت آن كه به آن حضرت ، مهدى گفته اند، به آن جهت است كه جامعه را به سمت واقعيّات و حقايق هدايت مى نمايد.
و سپس افزود: همين كه آن حضرت - يعنى ؛ امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف - ظهور و قيام كند، كتاب هاى آسمانى همانند تورات و غيره را از غارى در سرزمين انگلستان بيرون مى آورد و اهل تورات را به وسيله محتواى تورات و اهل انجيل را به وسيله آن و اءهل زبور و اءهل فرقان را به وسيله حقايق نهفته در كتاب هايشان هدايت و ارشاد مى فرمايد.
تمام ثروتهاى دنيا در اختيارش قرار خواهد گرفت ، تمام ذخائر و گنج هاى زير زمين آشكار و در اختيار آن حضرت مى باشد.
در آن هنگام خواهد فرمود: آنچه كه به وسيله قطع صله رحم ، ظلم ، و ستم و ارتكاب گناه و معصيت از شما پنهان شده بود و محروم گشته بوديد، اكنون ظاهر گشته و در اختيار شما قرار گرفته است ؛ و به هر كسى به مقدار نيازش ‍ عطا خواهد نمود.
امام باقر عليه السلام در پايان فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : مهدى موعود از اهل بيت من مى باشد و هم نام من خواهد بود، دين من به وسيله او محفوظ مى ماند، و او سنّت هاى مرا اجراء خواهد كرد و دنيا را پُر از عدل و داد مى نمايد.(59)
مهمان نوازى و هدايت
همچنين مرحوم شيخ صدوق ، طوسى ، راوندى و برخى ديگر به نقل از شخصى به نام اءبومحمّد فرزند وجناء حكايت نمايند:
روزى در كنار كعبه الهى زير ناودان طلا در مقابل عظمت خداوند متعال سر به سجده نهاده و مشغول دعا و گريه و زارى بودم ، ناگهان متوجّه شدم شخصى مرا تكان داد و سپس اظهار داشت : اى حسن بن وجناء! بلند شو.
وقتى بلند شدم ، ديدم يك جاريه اى بسيار لاغر و ضعيف كه قريب چهل سال داشت ، نزد من ايستاده و گفت : همراه من بيا.
پس دنبال او به راه افتادم تا آن كه وارد خانه حضرت خديجه كبرى عليها السلام شديم و جاريه از پلّه هائى كه به طبقه بالا راه داشت بالا رفت ؛ و من متحيّر و سرگردان ايستادم .
ناگهان صدائى را شنيدم كه فرمود: اى حسن ! بالا بيا.
سپس من نيز از پلّه ها بالا رفتم و حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّه عليه را ديدم كه داخل اتاق نشسته است ، موقعى كه وارد بر حضرت شدم سلام كردم ، مرا مخاطب قرار داد و فرمود:
اى حسن ! آيا فكر مى كنى از ديد من مخفى و پنهان هستى ؟
نه چنين نيست ، به خدا قسم ! من در تمام اعمال و مناسك حجّ همراه تو بوده ام .
بعد از آن تمام جاهائى را كه من رفته بودم و اعمالى را كه انجام داده بودم با تمام خصوصيّات و جزئيات بيان و معرّفى نمود و من بسيار حيرت زده شدم و از خود بى قرار گشتم و بى هوش روى زمين افتادم ؛ و پس از لحظه اى حالم بهتر شد و احساس كردم دستى به من خورد و مرا حركت مى دهد.
هنگامى كه برخاستم و نشستم فرمود:
زمانى كه به شهر مدينه وارد شدى ، قصد اقامت كن و محلّ سكونت خود را منزل حضرت ابو عبداللّه ، جعفر بن محمد الصّادق عليه السلام قرار بده ؛ و از جهت لوازم خوراكى و آشاميدنى ناراحت نباش ، همچنين فكر لباس نكن ، انشاءاللّه همه آن ها مرتّب خواهد بود.
بعد از آن دفترى را كه در آن دعاى فرج و نيز دعاى صلوات بر حضرت بود، تحويل من داد و فرمود: براى فرج و ظهور من اين دعا را بخوان و براى من درود و صلوات فرست .
سپس افزود: مواظب باش اين دفتر را در اختيار هركس قرار ندهى مگر آن كه از دوستان و علاقه مندان به ما اهل بيت رسالت باشد، خداوند متعال تو را موفّق گرداند.
عرضه داشتم : اى مولا و سرورم ! آيا بار ديگر موفّق به ديدار شما خواهم شد؟
فرمود: اگر خداوند متعال بخواهد.
حسن وجناء گويد: پس چون مناسك حجّ را انجام دادم ، طبق فرمايش ‍ حضرت عازم مدينه منوّره گشتم و پس از قصد اقامت ، در منزل امام صادق عليه السلام وارد شده و ساكن شدم .
و طبق وعده حضرت ولىّ عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ، هر روز به طور مرتّب مقدارى غذا و نان و آب برايم آورده مى شد، همچنين لباس مورد نياز جهت هر فصلى برايم فراهم مى گرديد، بدون آن كه در اين مورد تلاشى داشته باشم .(60)
جواب نامه و ناراحتى از برگشت هديه
و نيز مرحوم شيخ مفيد، صدوق ، كلينى و ديگر بزرگان رضوان اللّه عليهم ، به نقل از شخصى به نام حسن فرزند فضل بن زيد - از اهالى يمن - حكايت كند:
رزوى پدرم نامه اى با دست خطّ خودش براى حضرت حجّة بن الحسن ، امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف نوشت و حضرت جواب آن را براى پدرم فرستاده ، من نيز به دنبال آن نامه اى براى حضرت نوشتم و جوابش برايم آمد.
سپس پدرم نامه اى ديگر توسطّ يكى از دانشمندان نوشت و براى حضرت فرستاد؛ ولى جواب اين نامه نيامد، وقتى تحقيق و بررسى كرديم ، فهميديم كه آن دانشمند از اعتقادات حقّه خود دست برداشته است ، به همين جهت حضرت جواب دست خطّ او را نفرستاده بود.
حسن بن الفضل افزود: پس از مدّتى به قصد زيارت مشاهد مشرّفه ، به سمت عراق و خراسان حركت كردم ؛ و چون به شهر سامراء رسيدم و زيارت كردم ، در پايان وارد مقام و سرداب غيبت امام زمان عليه السلام شدم ، با خود گفتم : ايّام حجّ نزديك است و ترسيدم از اين كه مبادا نتوانم براى حجّ مشرّف شوم .
در همين افكار بودم كه پيش يكى از علماء به نام محمّد بن احمد رفتم و از او تقاضاى كمك نمودم ؟
در پاسخ ، به من گفت : به فلان مسجد مى روى ، در آن جا شخصى را خواهى ديد كه او مشكل تو را حلّ خواهد نمود.
وقتى وارد آن مسجد شدم ، پس از لحظاتى شخصى داخل شد و بدون آن كه مرا از قبل ديده باشد، با نگاهى به من تبسّمى نمود و اظهار داشت : اى حسن بن الفضل ! غمگين و ناراحت مباش ، در همين سال به زيارت خانه خدا مشرّف مى شوى و مناسك حجّ را انجام مى دهى و بعد از آن صحيح و سالم به منزل و نزد خانواده ات بازخواهى گشت .
با شنيدن سخنان دلنشين او، قلبم آرام گرفت .
بعد از آن ، همان شخص كيسه اى را به من داد كه داخل آن مقدارى پول و تعدادى لباس بود، با خود گفتم : اين ها ناقابل است و برگرداندم ، او هم كيسه و لباس ها را گرفت و بدون آن كه با من مطرح سخنى نمايد، حركت و رفت .
در همين لحظه به خود آمدم و گفتم : عجب كار زشت و اشتباهى كردم ، چرا هدايا را برگرداندم ؟!
و سپس نامه اى به محضر شريف حضرت نوشتم و ضمن عذرخواهى ، از آن حضرت طلب پوزش كردم .
اين جريان در حالى واقع شد كه از اموال دنيا هيچ نداشتم ، مگر لباسى را كه پوشيده بودم و مرا غم و اندوه شديدى فرا گرفته بود، ناگهان شخصى به عنوان ماءمور حضرت وارد شد و اظهار داشت : كار بدى كردى ؛ هنوز مولايت را نشناخته اى ، ما به دوستان اين چنين كمك هائى را مى كنيم و چه بسا دوستان ما خودشان بجهت تبرّك ، از ما تقاضا و درخواست كمك كنند؛ و پس از اين صحبت ها نامه اى تحويل من داد كه در آن نوشته شده بود:
اشتباه كردى كه هداياى ما را برگرداندى و نپذيرفتى ، پس اگر استغفار و توبه كردى ، خداوند متعال گناهان تو را مى آمرزد و در هر حال چنانچه از كردار خود پشيمان هستى ، اين كيسه را بگير و پول هاى آن را خرجى راه و هزينه زندگى خود قرار بده و پيراهن را براى احرام حجّ استفاده كن .
و من بسيار خوشحال شدم و با گرفتن آن هدايا شكر و سپاس خداوند متعال را به جاى آوردم .(61)
اطّلاعيه اى بر غيبت كبرى
مرحوم شيخ طوسى و صدوق آورده اند براين كه يكى از اصحاب به نام ابومحمّد، حسن بن احمد حكايت كند:
در آن سالى كه وكيل خاصّ حضرت بقيّة اللّه الا عظم عليه السلام به نام شيخ علىّ بن محمّد سمرىّ رضوان اللّه عليه وفات يافت ، چند روز پيش از آن به ديدارش رفتم ؛ و عدّه اى از مردم نيز به ملاقات آن بزرگوار آمده بودند.
نامه اى را از طرف حضرت صاحب الزّمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف به جمعيّت حاضر در منزلش ، ارائه نمود، كه در آن مرقوم فرموده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، اى علىّبن محمّد سمرىّ! خداوند به دوستان و آشنايان تو اءجر عنايت فرمايد، همانا كه مدّت عمر تو به پايان رسيده است و تا شش روز ديگر رحلت خواهى نمود، كارهاى خود را انجام بده و آماده رحلت براى جهان أبدى باش .
به كسى بعد از خودت وصيّت نكن و كسى را جانشين خويش مگردان ، چون كه زمان غيبت كبرى فرا رسيده است .
و پس از آن ، ديگر - به طور مشخّص و آشكارا - ظهور نخواهم كرد، مگر آن كه خداوند متعال اجازه فرمايد، كه مدّت زمانى بسيار طولانى بايد سپرى شود.
قبل از ظهور من دل هاى مردم ، سياه و تاريك و بى رحم خواهد شد، ظلم و تجاوز بر زمين گسترانيده مى شود.
سپس در پايان آن نامه شريفه ، چنين مرقوم فرموده بود:
بعضى از افراد ادّعاى ديدار و ملاقات با مرا مى نمايند، هركس قبل از خروج سفيانى و قبل از صيحه آسمانى چنين ادّعائى را بنمايد - كه مرا به طور مشخّص ديده است - او دروغ گو و مفترى مى باشد.(62)
((و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلىّ العظيم )).
ابومحمّد حسن بن احمد در ادامه افزود: من آن نامه و مرقومه شريفه را ديدم و چون روز ششم فرا رسيد به منزل وى آمديم ، او را در حال احتضار يافتيم ، به او گفته شد: وصىّ و جانشين تو كيست ؟
در پاسخ اظهار داشت : تمام امور براى خداوند و در اراده او مى باشد و تمام مقدّرات در دست او است .
و اين آخرين كلامى بود كه گفت و به لقاءاللّه پيوست و ديگر كسى از او سخنى نشنيد.(63)
منقبت دوازدهمين ستاره هدايت

افسوس كه عمرى پى اغيار دويديم
از يار بمانديم و به مقصد نرسيديم
سرمايه ز كف رفت و تجارت ننموديم
جز حسرت و اندوه متاعى نخريديم
پس سعى نموديم كه ببينيم رخ دوست
جان ها به لب آمد، رخ دلدار نديديم
ما تشنه لب اندر لب دريا متحيّر
آبى به جز از خون دل خود نچشيديم
اى بسته به زنجير تو دل هاى محبّان
رحمى كه در اين باديه بس رنج كشيديم
چندان كه به ياد تو شب و روز نشستيم
از شام فراقت چو سحر گه ندميديم
اى حجّت حقّ پرده ز رخسار برافكن
كز هجر تو ما پيرهن صبر دريديم
ما چشم به راهيم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غير خيال تو رهيديم
اى دست خدا دست برآور كه ز دشمن
بس ظلم بديديم و بسى طعنه شنيديم
شمشير كَجَت ، راست كند قامت دين را
هم قامت ما را كه ز هجر تو خميديم (64)
اى صاحب ولايت و والاتر از همه
اى چشمه حيات و افاضات دائمه
اى ابتداى خلقت و سر حلقه وجود
اى انتهاى سلسله اولياء همه
از جلوه تو، خلقت عالم شروع شد
از عمر تو، به دور زمان ، حُسن خاتمه
شاها به افتخار قدوم شريف تو
شد سامرا به عالم ايجاد عاصمه
يابن الحسن بيا، كه شد از روز غيبتت
دنيا پر اضطراب و بشر در مخاصمه
از سينه هاست ، نعره صلح و صفا بلند
و ز كينه هاست ، فكر همه در مهاجمه
مشكل بود، كه جمله حقّ بشنود كسى
كز باطل است ، گوش بشر پر ز همهمه
قرآن ، كه ((لا يَمسُّه اِلاّ المُطهَّرُون ))
با رأى هر كسى ، شده تفسير و ترجمه
تا دولتِ جهانىِ خود را به پا كنى
دادت خدا شجاعت و نيروى لازمه
حكم تو عدل مطلق و فرمان داور است
حاجت نباشدت به شهود و محاكمه
ز آن سركشان ، كه مردم دنيا به وحشتند
قلب سليم و پاك تو را نيست واهمه
با اين قواى جهان گير ظالمان
تنها توئى اميد بشر، يا ابن فاطمه (ع )
اى پرچم شكوه تو بر آسمان بلند
يك ره ، نظر فكن به علمدار علقمه
بنگر به خاك و خون ، عَلَم سر نگون او
گوئى كه با درفش تو دارد مكالمه
امشب (حسان ) به ياد تو از غصّه فارغ است
هر دم كند دعاى ظهور تو، زمزمه (65)
پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 - يكى از اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام به نام ابوهارون حكايت كند:
روزى خدمت آن حضرت شرفياب شدم ، نوزادى را در حضور او ديدم - كه همچون ماه شب چهارده نورانى بود - قنداقه او را گرفتم و باز كردم ، ديدم كه ختنه شده است .
از پدرش امام عسكرى عليه السلام سؤال كردم كه چه وقت و چگونه ختنه شد؟
فرمود: اين نوزاد مهدى موعود است و او همانند ديگر ائمّه ختنه شده به دنيا آمده است ، چون هر يك از ما ائمّه ، ختنه شده وارد دنيا شده ايم ، ولى بجهت إجراى سنّت شريعت اسلام تيغ را بر محلّ ختنه گاه مى كشيم .(66)
2 - دو نفر از خدمت گزاران امام حسن عسكرى عليه السلام به نام نسيم و ماريه حكايت كنند:
چون حضرت مهدى ، نوزاد امام حسن عسكرى عليهماالسلام تولّد يافت ، انگشت سبّابه خود را به نشانه يكتائى خداوند متعال به سوى آسمان بلند كرد و پس از آن عطسه اى نمود و اظهار داشت : ((الحمد للّه ربّ العالمين ، و صلّى اللّه على محمّد وآله )).
يعنى ؛ سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است و درود بر محمّد و بر اهل بيتش باد؛ و سپس فرمود: ظالمان و ستمگران گمان كرده اند حجّت الهى بى زبان مى باشد!!
چنانچه خداوند اجازه سخن گفتن دهد، آن وقت شكّ و شبهه همگان برطرف مى گردد.(67)
3 - امام محمّد باقر عليه السلام فرمود:
مهدى موعود (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) چهار سيره و روش از چهار پيامبر از پيغمبران الهى را دارا مى باشد:
سنّت و روش حضرت موسى كليم عليه السلام كه ((خائفا يترقّب )) بود، يعنى ؛ خوفناك و هر لحظه در انتظار فرج و ظهور مى باشد.
سنّت و سيره حضرت عيسى مسيح عليه السلام كه گفتند: مرده است ولى فوت نكرد، بلكه غايب گرديد.
سنّت حضرت يوسف عليه السلام كه ناپديد شد.
سنّت و سيره جدّش ، حضرت رسول محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله كه با شمشير و جهاد قيام نمود و وظيفه خود را به پايان رساند.(68)
4 - امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
هنگامى كه امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) ظهور نمايد و وارد شهر كوفه گردد، گوشه اى از مسجد كوفه را اشاره نمايد تا حفر نمايند؛ و چون آن محلّ را حفر كنند، تعداد دوازده هزار زره ، شمشير و سپر بيرون آورند.
سپس دوازده هزار نفر عرب و عجم از پيروان خود را - كه از شهرها و مناطق مختلف حضور يافته اند - دستور مى دهد تا هر كدام با آن سلاح ، مجهّز شوند و چون آماده گردند، دستور دهد: هركس در موقعيّت شما قرار نگرفت او را به هلاكت رسانيد - چون حجّت الهى بر همگان تمام شده است -.(69)
5 - همچنين از حضرت صادق آل محمّد عليه السلام وارد شده است كه فرمود:
تمام علوم و فنون و تمام احكام و قوانين در بيست و هفت حرف خلاصه گشته است و توسّط پيامبران الهى عليهم السلام تنها دو حرف از آن حروف منتشر شده است و مردم غير از آن دو حرف چيز ديگرى را نمى دانند.
ولى هنگامى كه مهدى موعود، قائم آل محمّد (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) ظهور نمايد بيست و پنج حرف نزد او باقى مانده است ؛ و آن حضرت مردم را نسبت به مجموع حروف آشنا مى نمايد و تمام قوانين و احكام شريعت مقدّس سعادت بخش اسلام را در آن جامعه به اجراء در خواهد آورد.(70)
اظهار محبّت نسبت به حضرت مهدى (عجّ)
صبحدم پيك مسيحا دم جانان آمد
گفت برخيز كه آرامِ دم و جان آمد
اين نسيم ملكوتى ز كدامين چمن است
كه چو انفاس سحر غاليه افشان آمد
مى كند مرغ سحر زمزمه بر شاخه گل
كه ز نرجس ثمرى پاك به دوران آمد
سحر از پرده نشينان حريم ملكوت
نغمه برخاست كه آن خسرو خوبان آمد
خفتگان را رسد اين طرفه بشارت ز سروش
كه سحرگاه شب نيمه شعبان آمد
چهره ، اى زُهره بپوشان كه ز بام ملكوت
زهره فاطمه با چهره تابان آمد
شهسواريست كه با صولت و شمشير علىّ (ع )
از پى كشتن كفّار به ميدان آمد
مظهر صلح حسن (ع ) اوست كه وجه حسن
پى آرامش دل هاى پريشان آمد
آن كه اندر رگ او خون حسين بن علىّ است
پى خونخواهى سالار شهيدان آمد
در ره زهد و عبادت چو علىّ بن حسين
پى خونخواهى سالار شهيدان آمد
علم باقر (ع ) همه در اوست كه با مثل علم
رهبر جامعه بى سر و سامان آمد
تا ز ناپاك كند مذهب صادق (ع ) را پاك
با دلى روشن و آكنده ز ايمان آمد
همچو كاظم كه بود قبله حاجات و مراد
دردمندان جهان را پى درمان آمد
چون رضا تا كه كند تكيه بر او رنگِ علوم
وارث افسر سلطان خراسان آمد
اوست سرچشمه تقوى و فضيلت چو جواد (ع )
منبع فيض و جوانمردى و احسان آمد
هادى وادى حق كز پى ارشاد بشر
با چراغ خرد و دانش و عرفان آمد
يادگار حسن عسكرى (ع ) پاك سرشت
كه جهان را كند از عدل گلستان آمد
قائم آل محمّد (ص ) شه اقليم وجود
كه به فرماندهى عالم امكان آمد
اى شه منتظر از منتظران چهره مپوش
كه دگر جان به لب از محنت هجران آمد
همه گويند كه مفتاح فرج صبر بود
صبر نَتْوان كه دگر عمر به پايان آمد(71)