سوارى که بر است شهباء سوار ونيزه اى در دست وشمشيرى دمشقى داشت،
حاضر شد. چون او را ديدى بر لباست ترسيدى. چون به تو رسيد گفت:
نترس، به سوى يارانت برو، آنان زير آن درخت منتظر تو هستند. به خدا
سوگند آنچه را که اتفاق افتاده بود، براى من بيان کرد.
گفتم: اى سرور من، چنين بود.
گفت: بار دوم زمانى است که از دمشق براى سفر به مصر خارج شدى
وهمراه شيخ اندلسى بود. از کاروان جدا شدى وترس شديدى بر تو مستولى
شد. سوارى به نزد تو آمد که بر اسب سفيد پاى سوار بود ودر دستش
نيزه اى بود. به تو گفت: برو ونترس، به قريه اى برو که در سمت شمال
توست ونزد مردم آنجا يک شب بخواب ومذهب خودت را برايشان بگو واز
آنان تقيه مکن. آنان وچندين دهکده در جنوب دمشق از مؤمنان با اخلاص
هستند واز پيروان على بن ابيطالب وائمه معصومين- عليهم السلام- آيا
چنين نبود، اى پسر فاضل؟
گفتم: بلى، به آن قريه رفتم ونزدشان ماندم. مرا عزيز وگرامى
داشتند. از مذهبشان پرسيدم. به من گفتند: ما بر مذهب امير المؤمنين
ووصى رسول پروردگار جهانيان، على بن ابى طالب واولاد معصوم او
هستيم واز من تقيه نکردند.
به آنان گفتم: چگونه به اين مذهب معتقد شديد؟ وچه کسى آن را به شما
رساند؟
گفتند: ابوذر غفارى (رض) آنگاه که عثمان او را به شام ومعاويه او
را به اين سرزمين تبعيد کرد، برکت وجودش شامل حال ما گرديد. فرداى
آن شب، از آنان خواستم که به کاروان بپيوندم. دو نفر همراه من
کردند تا مرا به کاروان رساندند. اين کار پس از آن بود که مذهب خود
را براى آنان گفتم.
به او گفتم: اى سرور من، آيا امام زمان هر چند گاهى حج مى گزارد؟
گفت: اى پسر فاضل، دنيا يک قدم مؤمن است. پس چگونه است نسبت به کسى
که دنيا بر پا نمى ماند، مگر به وجود او وپدرانش؟ بلى، هر سال حج
مى گزارد وپدرانش را در مدينه، عراق وطوس زيارت مى کند وبه سرزمين
ما برمى گردد.
سپس سيد شمس الدين مرا ترغيب نمود که لحظه اى از بازگشت به عراق،
وعدم توقف در سرزمين مغرب درنگ نکنم ويادآور شد که روى در هم آنان
عبارت (لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله، محمد بن
الحسن القائم بامر الله) نقش بسته است.
سيد پنج درهم به من داد که براى برکت نزد خود دارم. سپس با همان
کشتى هايى که آمده بودم، مرا فرستاد تا به همان اولين شهرى رسيدم
که در سرزمين بربر وارد شده بودم. مقدارى گندم وجو به من داده بود
که در آن شهر به مبلغ دويست وچهل دينار پول رايج مغرب فروختم. به
توصيه سيد شمس الدين عالم، که خدايش عمر طولانى دهد، راه اندلس در
پيش نگرفتم، با حاجيان مغربى به مکه رفتم، حج را به جاى آوردم وبه
عراق آمدم. قصد دارم تا پايان عمر در نجف اشرف بمانم.
شيخ زين الدين على بن فاضل مازندرانى گفت: نزد آنان، ذکرى از علماى
اماميه نشنيدم مگر پنج نفر: سيد مرتضى موسوى، شيخ ابو جعفر طوسى،
محمد بن يعقوب کلينى، ابن بابويه، شيخ ابو القاسم جعفر بن سعيد
حلى.
اين آخرين مطلبى است که از شيخ صالح پرهيزکار وفاضل پيراسته على بن
فاضل مازندارانى -ادام الله افضاله- شنيدم. خداوند دانشمندان
وپرهيزکاران مثل او را در دنيا فراوان گرداند.
حمد وستايش خداى را در آغاز وپايان، در آشکار وپنهان، ودرود وسلام
خدا بر بهترين خلق او، محمد وخاندان معصوم پاکيزه اش.(1)
بعد از نقل روايت، براى بررسى سند روايت، ذکر چند نکته ضرورى است:
1- فردى که مى گويد:(در خزانه امير المؤمنين على بن ابى طالب به خط
شيخ فاضل وعالم عامل، فضل بن يحيى طيبى يافتم..).. براى ما
ناشناخته است، اسم ونسب ووضعيت او به طور کامل معلوم نيست.
2- اين مرد ناشناخته!! چگونه فهميد که آنچه پيدا کرده است عين خط
طيبى است؟ آيا خط طيبى که صد سال قبل از او فوت کرده بود تا اين حد
براى مردم متداول وشناخته شده بود که اين مرد ناشناخته نيز آن را
مى شناخته است؟
3- ملاحظه مى کنيم که على بن فاضل که در روايت، مازندرانى خوانده
شده است، در همين روايت خود را عراقى مى خواند، وسعى در نوشتن برخى
فضايل، براى خويش دارد.
4- معاصرين وى، از قبيل: علامه حلى وابن داوود- که کتاب رجالش را
در سال 707 به پايان رسانده- به طور کامل از ذکر نام او اهمال
ورزيده اند، وهيچ کدام از آنها کوچکترين اشاره اى به اين شخص نکرده
اند. وحال آنکه داستان کمياب وکم نظير او، به گونه اى است که
طبيعتا مى بايست معاصرين او را به ذکر نام وى در روايتش تحريک کند
تا آن را در زمره دلايل امام وامامت در تأليفاتشان بياورند.
اشکالات ديگرى در سند روايت وجود دارد که به همين تعداد اکتفا مى
نماييم.
اين روايت از طريق قاضى نور الله شوشترى نيز در جلد اول کتاب مجالس
المؤمنين نقل شده که ظاهرا قديمى ترين مأخذى است که براى حديث
مذکور به چشم مى خورد. در بررسى وتطابق روايت مجلسى وشوشترى، با
تناقضات حل ناپذيرى مواجه مى شويم که اصل داستان را در نظر ما مورد
ترديد قرار مى دهد.
در آخر به اين نکته مهم اشاره مى کنيم که روايت مذکور تصريح کرده
است، علت عدم ارتباط آيات قرآن با يکديگر آن است که ابوبکر قرآنى
را که حضرت امير المؤمنين على (عليه السلام) جمع آورى کرده بود
نپذيرفت وبه مسلمانان اعلام کرد: هر کس آيه يا سوره اى از قرآن را
دارد بياورد.
پس از اعلام، ابو عبيده جراح، عثمان، سعد بن ابى وقاص، معاويه بن
ابى سفيان، عبد الرحمن بن عوف، طلحه بن عبيد الله، ابو سعيد خدرى،
حسان بن ثابت، ونيز گروهى ديگر از مسلمانها گرد آمدند وقرآن را جمع
آورى نمودند ومطالبى را که از سوى ايشان پس از رسول خدا (صلى الله
عليه وآله وسلم) در آن وارد شده بود حذف کردند. بنابراين مشاهده مى
کنيد که آيات قرآن را به يکديگر ارتباطى ندارد...
در اين رابطه چند نکته لازم است گفته شود:
1- مسلم است که قرآن از هرگونه تحريف وکاهش وافزايش محفوظ است.
واين امر، مقتضاى تصريح ووعده قطعى الهى است که مى فرمايد: (انا
نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون).(2)
اين آيه به اجماع واتفاق نظر تمام مسلمانان، از تحريف مصون مانده
است، وجود اين آيه، خود دليلى قطعى است که قرآن از هر گونه تغيير
وافزايش وکاهش محفوظ مانده است.
2- عنايت شديد به قرآن وکتابت وحفظ، تعدد نسخه هاى قرآن وانتشار آن
از هنگام حيات خود رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ونظارت
مستقيم حضرت در اين مسئله به اندازه اى است که هرگونه تحريف يا
تغييرى را در قرآن ممتنع ومحال مى کند. همين مقدار کافى است که
بگوييم، هنوز از وفات رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) سه دهه
بيشتر نمى گذشت که قاريان قرآن به ده هزار تن رسيدند. در چنين
شرايطى چگونه کسى جرات مى کند چنين جسارتى را با وجود اصحاب
برگزيده رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مرتکب شود. زيرا بدون
شک آنان در برابر چنين اقدامى مقاومت مى کردند. وهر کس به اين
اقدام تن در دهد، نفرين مردم در تمام عصرها، بدرقه او مى گردد.
3- شخصيتهايى که در اين روايت، نامشان در ماجراى جمع آورى قرآن از
سوى ابو بکر ذکر شده است؛ اگر چه امکان دارد که در اين امر، حاضر
شده ومشارکت کرده باشند. اما در روايت مزبور، نامى از زيد بن ثابت
برده نشده است؛ زيد بن ثابت همان شخصى است که بنابر ادعاى روايات،
از سوى خلفا به طور رسمى، مامور جمع آورى قرآن گشت. چنان که ابن
مسعود، ابى بن کعب ومعاذ بن جبل نيز نام برده نشده اند. با آنکه
اين افراد، معروف به حفظ وقرائت قرآن بودند، وبرخى از احاديث ذکر
شده است که در آنها تأکيد مى شود که افراد مذکور مقام وموقعيت مهمى
در اين زمينه داشته اند.
بنابراين طبق آنچه پيرامون سند وارزيابى متن روايت جزيره خضرا آمد
واشکالات ديگرى که به جهت اختصار ناگفته ماند، غير واقعى بودن اين
داستان روشن مى شود.(3)
آيا امام زمان همسر وفرزندى دارد؟
پاسخ: اگر چه از ظاهر بعضى روايات وادعيه معصومين، چنين استنباط
شده که آن حضرت داراى همسر واولاد مى باشد. اما همان طور که خواهد
آمد، برخى روايات نيز که از درجه اعتبار زيادى برخوردارند، به
فرزند نداشتن آن حضرت تصريح دارند.
واما ابتدا به رواياتى که به وسيله آنها مى توان بر فرزند داشتن
حضرت مهدى (عجل الله فرجه) استدلال نمود، مى پردازيم وآنها را مورد
بررسى قرار مى دهيم:
1- شيخ طوسى از مفضل بن عمر روايت مى کند که امام صادق (عليه
السلام) فرمود: (هيچ يک از فرزندان او وديگران از محل وى اطلاع
ندارند، مگر خدايى که اختيار او را در دست دارد).(4)
استدلال به اين روايت از چند جهت صحيح نيست:
الف) نعمانى، همين جمله را چنين روايت کرده است: (لا يطلع على
موضعه احد من ولى ولا غيره..)..(5)
ب) گفته مى شود در روايت شيخ طوسى تحريف واقع شده است. زيرا در
روايت ضمير مفرد به جاى ضمير جمع استفاده شده، ومى گويد: (از
فرزندان او وديگرى، در حالى که صحيح اين بود که بگويد: (از فرزندان
او وديگران).
ج) بر فرض که بپذيريم، باز هم چيزى در روايت وجود ندارد که حاکى از
زمان وفرزندان امام (عليه السلام) باشد. وشايد پس از چند قرن
فرزندانش متولد شوند.
2- روايت (جزيره خضراء) که مرحوم مجلسى در بحار الانوار نقل کرده
است، در صورتى که اين روايت - چنانکه در پرسش قبلى گذشت - داراى
سند معتبر وقابل اعتماد نيست، وبيشتر شبيه يک افسانه ورمان است تا
واقعيت.
3- روايت (پنج شهر) احمد بن محمد بن يحيى انبارى مبنى بر اينکه
امام زمان (عليه السلام) فرزندانى دارد که پنج تن از آنان حکومت
پنج شهر وپايتخت را عهده دارند. اين روايت نير به يک افسانه مى
ماند، ضمن اينکه سند اين داستان بسيار سست وبى اساس است.
علامه محقق، شيخ آقا بزرگ تهرانى، در صحت روايت مذکور تشکيک کرده
چنين مى نويسد:
(اين داستان در آخر يکى از نسخه هاى کتاب (تعازى) تأليف محمد بن
على علومى مرقوم بوده است. پس على بن فتح الله کاشانى، گمان کرده
که داستان مرقوم، جزو آن کتاب است، در صورتى که اشتباه کرده وممکن
نيست داستان، جزء آن کتاب باشد، زيرا يحيى بن هبيره وزير، که اين
قضيه در منزلش اتفاق افتاده، در تاريخ (560) وفات کرده ومولف کتاب
(تعازى) قريب دويست سال بر وى تقدم داشته است. علاوه بر آن، در متن
داستان نيز، تناقضاتى ديده مى شود، زيرا احمد بن محمد بن يحيى
انبارى که ناقل داستان است، مى گويد: وزير از ما پيمان گرفت که
داستان مذکور را، براى احدى نقل نکنيم، ما هم به عهد خود وفا کرديم
وتا زنده بود براى هيچ کس ابراز ننموديم. بنابراين بايد حکايت آن
داستان، بعد از تاريخ وفات وزير يعنى (560) اتفاق افتاده باشد، در
صورتى که در متن داستان، عثمان بن عبد الباقى مى گويد: احمد بن
محمد بن يحيى انبارى داستان را در تاريخ (543) براى من حکايت کرد).(6)
4- روايتى که سيد بن طاووس نقل کرده است که امام رضا (عليه السلام)
در مقام دعا عرض کرد: (اللهم صل على ولاه عهده والائمه من ولده).(7)
اين روايت نيز قابل اعتماد نيست، زيرا سند آن ضعيف است. ضمنا بنابر
تصريح خود سيد بن طاووس، داراى متن ديگرى نيز مى باشد که به اين
شکل است: (اللهم صل على ولاه عهده والائمه من بعده).(8)
وهمچنين اگر صحت روايت را بپذيريم، باز هم در آن نکته اى که حاکى
از زمان ولادت فرزندان امام باشد، وجود ندارد.
رواياتى که در بحث پيش آورديم، نمى تواند ثابت کند که امام زمان
(عجل الله فرجه) فرزند داشته باشد. زيرا دلايلى وجود دارد که مى
رساند امام زمان (عجل الله فرجه) لا اقل در حال حاضر فرزند ندارد.
از جمله:
1- مسعودى روايت کرده است: (على بن ابى حمزه، ابن السراج وابن سعيد
مکارى بر امام رضا (عليه السلام) وارد شدند. على بن ابى حمزه، به
آن حضرت عرض کرد: از پدرانت روايت کرده ايم، تا بدين جا رسيد که:
(روايت کرده ايم که امام از دنيا نمى رود تا فرزندش را ببيند؟ حضرت
فرمود: آيا در اين حديث روايت کرده ايد: (الا القائم) عرض کردند:
بلى. حضرت فرمود: آرى، روايت کرده ايد، شما نمى دانيد که چرا گفته
شده ومعناى آن چيست؟ ابن ابى حمزه گفت: اين مطلب در حديث چيست؟
حضرت به او فرمود: واى بر تو، چگونه جرأت کردى با چيزى بر من
استدلال کنى که بعضى از آن، با بعضى ديگر در هم آميخته است.
وفرمود: خداوند متعال بزودى فرزندم را به من نشان خواهد داد.(9)
2- از محمد بن عبد الله بن جعفر حميرى، از پدرش، از على بن سليمان
بن رشيد، از حسن بن على خزاز نقل کند که گفت: على بن ابى حمزه بر
حضرت رضا (عليه السلام) وارد شد وعرض کرد: آيا شما امام هستى؟
فرمود: آرى: عرض کرد: من از جدت، جعفر بن محمد (عليهما السلام)
شنيدم که فرمود: امامى وجود ندارد مگر اينکه فرزندى داشته باشد واز
خود نسلى بر جاى بگذارد. فرمود: اى پير، فراموش کردى يا خود را به
فراموشى زدى؟ جعفر اين گونه نگفت، بلکه فرمود: امامى وجود ندارد
مگر اينکه فرزندى دارد، جز امامى که حسين (عليه السلام) براى او از
قبر بيرون مى آيد؛ او فرزند ندارد.
عرض کرد: فدايت شوم، درست فرمودى. شنيدم که جدت چنين گفت.(10)
روايات ديگرى که بر فرزند نداشتن امام تصريح دارد، نيز موجود است
که مى توان براى آگاهى بيشتر به کتابهاى مربوطه مراجعه کرد.(11)
به هر تقدير، اگر چه همسر وفرزند داشتن آن حضرت محتمل است، اما در
بررسى اخبار واحاديث وارده، به روايت معتبرى که موجب اطمينان باشد،
نرسيديم، ودنبال نمودن اين موضوع لزومى هم ندارد.
مصحف فاطمه چيست وآيا هم اکنون در دست امام زمان
است؟
پاسخ: وقتى که خداوند متعال پيغمبرش (صلى الله عليه وآله وسلم) را
قبض روح نمود، فاطمه (سلام الله عليها) چنان از وفات آن حضرت
اندوهگين شد که کسى جز خدا مقدارش را نداند. از اين رو خداوند
فرشته اى را بر وى فرستاد تا او را دلدارى داده وبا او سخن بگويد:
فاطمه (سلام الله عليها) اين جريان را به امير المؤمنين (عليه
السلام) گزارش داد، على (عليه السلام) فرمود: هر گاه آمدن فرشته را
احساس کردى وصدايش را شنيدى، به من بگو. پس فاطمه (سلام الله
عليها) به امير المؤمنين (عليه السلام) خبر داد وآن حضرت هر چه مى
شنيد مى نوشت، تا آنکه از آن سخنان مصحفى ساخت، ولى در آن مصحف،
چيزى از حلال وحرام نيست، بلکه در آن، علم به پيشامدهاى آينده است.(12)
امام صادق (عليه السلام) در اين روايت، چگونگى پديد آمدن اين مصحف
شريف را توضيح داده ودر روايتى ديگر به يار وفادار وباصفاى خود ابو
بصير مى فرمايد: (همانا مصحف فاطمه (سلام الله عليها) نزد ماست،
ومردم چه مى دانند که مصحف فاطمه (سلام الله عليها) چيست؟!) ابو
بصير عرض کرد: مصحف فاطمه (سلام الله عليها) چيست؟ حضرت فرمود:
(مصحفى است سه برابر قرآنى که در دست داريد، به خدا سوگند، حتى يک
حرف قرآن هم در آن نيست).(13)
يعنى مطالبى که شما از ظاهر قرآن وتفسير آن مى فهميد، در مصحف
فاطمه (سلام الله عليها) نيست، ولى از نظر تأويل ومعناى باطنى قرآن
که ما اهل بيت آن را مى فهميم، مصحف تفصيل قرآن است.
بعد از شناخت اجمالى از مصحف فاطمه (سلام الله عليها) در پاسخ به
سؤال مذکور گوييم: آرى، طبق رواياتى که به دست ما رسيده، معلوم مى
شود اين مصحف شريف دست به دست از امامى به امام ديگر منتقل گشته،
تا به دست امام زمان (عجل الله فرجه) رسيده است.
حضرت رضا (عليه السلام) مى فرمايد: (امام نشانه هايى دارد.
دانشمندترين مردم است. در داورى، پرهيزکارى، بردبارى، شجاعت، عبادت
وسخاوت، سرآمد روزگار است... ومصحف حضرت فاطمه (سلام الله عليها)
نيز در دست او مى باشد).(14)
آيا ايجاد حکومت اسلامى وحرکتهاى اصلاحى با اعتقاد
به ظهور حضرت ايرادى دارد؟
پاسخ: يکى از اصول فلسفه مارکس اين است که: کورک هر قدر بيشتر
چرکين شود زودتر دهن باز مى کند ومنفجر مى شود؛ پس در جامعه نيز
براى به وجود آمدن انقلاب، بايد فساد را بيشتر کرد. متأسفانه اين
تفکر غلط در برخى از معتقدان به خدا نيز رخنه کرده وچنين پنداشته
اند: اصلاحات از انقلاب جهانى حضرت مهدى (عجل الله فرجه) جلوگيرى
مى کند.
اما سستى اين نظريه بر انسانهاى منصف وآگاه پوشيده نيست.
فقهاى اسلامى، بحث پيرامون مساله حکومت اسلامى در عصر غيبت را، به
دو سو متوجه ساخته اند؛
الف) بحث در اصول مساله حکومت اسلامى در زمان غيبت.
ب) بحث پيرامون نيابت عامه فقيه عادل از طرف امام زمان (عليه
السلام). که تفصيل اين بحث در پاسخ به پرسش بعدى خواهد آمد.
اما پيرامون بحث اول، براى لزوم تشکيل حکومت اسلامى در عصر غيبت به
ذکر چند دليل مى پردازيم:
1- دليل اجتماعي- تاريخى: حکومت امرى است اجتماعى که نياز جامعه به
امنيت وحفظ حقوق افراد ورواج عدالت گسترى، آن را واجب کرده است.
وجامعه اسلامى از ساير جوامع بشرى که لازمه آن برقرارى نظم
وقانونگذارى براى حفظ امنيت وحقوق واشاعه عدل در ميان افراد جامعه
است، جدا نيست ومثل جوامع ديگر نياز به برقرارى حکومتى دارد که
قوانين را اجرا کند تا هدف از تنظيم قوانين تحقق يابد.
واگر جامعه اسلامى با بقيه جوامع از نظر نيازمندى به اين امور،
اختلاف مى داشت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) وامام (عليه
السلام) براى بيان اين امر سزاوارتر بودند وچون پيامبر وامام چنين
مطلبى را بيان نفرمودند، بنابراين جامعه اسلامى هم در اين که بايد
حکومتى داشته باشد، مانند ساير جوامع بشرى است. وبا همين دليل، بر
تشکيل حکومت در زمان غيبت نيز استدلال مى شود، با اين بيان که:
جامعه اسلامى در زمان غيبت، مثل تمامى جوامع ديگر نياز به قانون
وتشکيل حکومت دارد تا بتواند در استحکام آن بکوشد وهدف از تشريع
قانون را تحقق بخشد، واز اين جهت با ديگر جوامع بشرى تفاوتى ندارد.
پس از قبول اين مسئله که به طور خلاصه بيان شد ودر جاى خود ثابت
شده است؛ عقل مى گويد يکى از دو امر را بايد پذيرفت؛ حکومت اسلامى،
يا حکومت کفر، زيرا شق سومى قابل تصور نيست. واز اين حکم چنين
نتيجه مى شود که حکومت اسلامى واجب است. چرا که خضوع در مقابل
حکومت حاکم کافر، حرام است.
2- دليل اعتقادى: اعتقاد به دين اسلام، مسلمان را به اين باور مى
رساند که قيام براى پياده کردن احکام اسلام در دوران زندگانيش بر
او واجب است، ونظام اسلام به همان طور که از جستجو در احکام
وقوانين آن حاصل مى شود - وحق هم همين است - نظامى کامل
ودربردارنده تمام قوانينى مى باشد که شرايط گوناگون زندگى، آن را
اقتضا مى کند، اعم از زمينه هاى فردى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى
وغيره.
وپيداست که برخى از اين مقررات، مانند قوانين اجتماعى، اقتصادى،
وسياسى، جز از طريق قوه حاکمه، به طور کامل اجرا نمى شود. بنابراين
تشکيل يک دولت اسلامى وحکومت آن در دوران غيبت امرى لازم وضرورى
است.
3- دليل عقلى: خلاصه دليل عقلى اين است، عقل همان طور که مى گويد:
پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر امام معصوم لازم است که
حکومت دولت اسلامى ورياست عامه آن را بر عهده بگيرد، تا اسلام به
عنوان يک (اصل) وحيثيت مسلمانان به عنوان يک (جامعه) محفوظ بماند،
همچنين مى گويد که در زمان غيبت نيز به همين منظور بايد کسى به
عنوان حاکم حکومت اسلامى گمارده شود.
4- دليل نقلى: در روايات اسلامى که شيعه وسنى آن را نقل کرده اند،
آمده است که پيش از ظهور مهدى (عليه السلام)، مردمى قيام مى کنند،
ومقدمات حکومت مهدى را فراهم مى سازند.
از جمله روايتى است که حافظ ابو عبد الله گنجى شافعى از رسول خدا
(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل مى کند:
(ويخرج اناس من المشرق، فيوطئون للمهدى سلطانه).(15)
مردمى از شرق قيام مى کنند، وزمينه حکومت مهدى (عليه السلام) را
فراهم مى سازند.
حافظ گنجى، بعد از نقل اين روايت، مى گويد:
(اين حديث حديثى است حسن وصحيح، که آن را راويان موثق، وعالمان حجت
روايت کرده اند).
واز امام باقر (عليه السلام) روايت شده است که فرمود:
(مى بينم که جمعيتى در مشرق زمين، خروج مى کنند واحقاق حق مى
نمايند ولى به آنها داده نمى شود؛ سپس طلب مى کنند، باز هم به آنها
داده نمى شود؛ وقتى چنين ديدند، شمشيرها بر شانه مى گذارند
(مسلحانه قيام مى کنند)، آنگاه حق را به آنها مى دهند، ولى
انقلابيون قبول نمى کنند، تا آن که کاملا قيام مى کنند، واين
انقلاب تحويل هيچ کس داده نمى شود مگر به صاحب شما (امام زمان عليه
السلام). کشته شدگان آنها شهيدند. بدانيد که چنانچه من آن انقلاب
را درک مى کردم، دوست مى داشتم که براى صاحب امر باقى باشم).(16)
با آنچه که به طور اجمال گفته شد، معلوم مى گردد که تشکيل حکومت
اسلامى از واجبات عصر غيبت است.
پاورقى:
(1)
بحار الانوار، ج 52، ص 159-174.
(3)
جهت ارزيابى بيشتر روايت مذکور، به کتاب ارزشمند (جزيره
خضرا افسانه يا حقيقت؟!) تاليف علامه محقق، سيد جعفر مرتضى
عاملى، ترجمه محمد سپهرى، مراجعه فرماييد.
(4)
(لا يطلع على موضعه احد من ولده ولا غيره، الا المولى الذى
يلى امره). (کتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 102).
(5)
کتاب الغيبه، محمد بن ابراهيم نعمانى، باب دهم، ص 250.
(6)
دادگستر جهان، ابراهيم امينى، ص 207.
(7)
جمال الاسبوغ، سيد بن طاووس، ص 512.
(9)
اثبات الوصيه، مسعودى، ترجمه نجفى، ص 201.
(10)
کتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 134.
(11)
از جمله کتاب (جزيره خضراء افسانه يا واقعيت) علامه سيد
مرتضى جعفر عاملى، ترجمه سپهرى، ص 221.
(12)
اصول کافى، مرحوم کلينى، ج 1، ص 24.
(14)
اثبات الهداه، شيخ حر عاملى، ج 7، ص 388.
(15)
البيان فى اخبار صاحب الزمان، گنجى شافعى، در کتاب کفايه
الطالب، ص 490.
(16)
بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 52، ص 243.