زندگانی حضرت محمد (ص)

سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۵ -


فصل چهاردهم : سال دهم هجرت

در این سال نیز آمدن وفدها و هیئتهایى که به نمایندگى از طرف قبایل عرب به مدینه مى‏آمدند ادامه یافت و مدینه هر روز شاهد ورود این هیئتها بود.

و چنانکه گفته‏اند:در ماه ربیع الاخر رسول خدا(ص)خالد بن ولید را به سوى نجران فرستاد تا قبیله بنى حارث بن کعب را به اسلام دعوت کند و به او دستور داد تا سه روز اگر اسلام را نپذیرفتند با آنها بجنگد.

قبیله بنى حارث همان روزهاى نخست،اسلام را پذیرفتند و خالد نیز مدتى در میان ایشان ماند تا وقتى که به دستور رسول خدا(ص)با چند تن از بزرگان آنها به مدینه آمد و به دنبال آن رسول خدا(ص)على بن ابیطالب را براى جمع آورى و اخذ جزیه از اهل نجران و تعلیم احکام و قضاوت در میان مردم یمن بدان ناحیه فرستاد (1) .

مسافرت على(ع)به یمن

هنگامى که على بن ابیطالب از طرف رسول خدا(ص)مأموریت یافت به یمن برود بدان حضرت عرض کرد:

اى رسول خدا مرا که فرد جوانى هستم براى قضاوت در میان مردم مى‏فرستى بااینکه من تاکنون داورى نکرده‏ام؟رسول خدا(ص)دست به سینه على(ع)زد و گفت:

«اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه»

[خدایا قلبش را هدایت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار.]

على(ع)گوید:سوگند بدانکه جانم به دست اوست از آن پس هیچ‏گاه در قضاوت میان دو نفر تردید براى من پیدا نشد.

و در امالى شیخ(ره)است که چون پیغمبر خواست على(ع)را به یمن اعزام کند بدو سفارش کرده چنین گفت:

«یا على اوصیک بالدعاء فان معه الاجابة،و بالشکر فان معه المزید،و ایاک ان تخفر عهدا و تعین علیه و انهاک عن المکر فانه لا یحیق المکر السى‏ء الا بأهله،و انهاک عن البغى فانه من بغى علیه لینصرنه الله».

[اى على تو را سفارش مى‏کنم به دعا زیرا اجابت با او قرین و همراه است،و به شکر و سپاسگزارى زیرا فزونى نعمت را به دنبال دارد.عهدى و پیمانى را که بسته‏اى محترم بشمار و در صدد نقض آن برنیا و از مکر و حیله تو را بسختى نهى مى‏کنم زیرا حیله و نیرنگ بد به صاحبش باز مى‏گردد و تو را از ظلم و ستم نهى مى‏کنم زیرا کسى که بر او ستم شود خداوند به طور حتم او را یارى خواهد کرد.]

على(ع)به یمن آمد و مدتى در میان مردم آن ناحیه توقف و داورى کرد که قسمتى از داوریهاى شگفت‏انگیز آن حضرت را در کتابهاى حدیث ضبط کرده‏اند و اگر خداى تعالى توفیق داد شاید در جاى خود آنها را نقل کنیم و پس از انجام مأموریت با لشکریان خود به سوى مدینه حرکت کرد و چون مطلع شد که پیغمبر اسلام براى انجام حج به جانب مکه آمده راه خود را به سمت مکه کج کرده و هنگام حج در مکه به آن حضرت ملحق شد،به شرحى که در صفحات آینده خواهید خواند.

حجة الوداع

ماه ذى قعده سال دهم هجرت فرارسید و رسول خدا(ص)طبق فرمان الهى عازم‏حج گردید و به مردم نیز ابلاغ کرد براى انجام حج به همراه او در این سفر آماده شوند و هدف مهمى که رسول خدا(ص)داشت این بود که وظایف مسلمانان را در آن اجتماع بزرگ پس از پاک کردن محیط عربستان از شرک و بت پرستى به امر خدا تعیین کند و برنامه جهانى اسلام را به گوش همگان برساند .مردم مدینه و اطراف،وقتى مطلع شدند پیغمبر خدا مى‏خواهد امسال براى انجام حج به مکه برود با اشتیاقى فراوان آماده شدند تا همراه پیامبر خود در این سفر تاریخى در مراسم حج شرکت کنند و برنامه حج را از رهبر بزرگوار خود بیاموزند.

روز بیست و پنجم یا بیست و ششم ذى قعده بود که کاروان عظیم حج که به گفته برخى شماره آنان به صد هزار نفر مى‏رسید،تحت رهبرى پیغمبر اسلام از مدینه بیرون آمده و در ذى الحلیفه (مسجد شجره)لباس احرام پوشیده و تلبیه گفت و مسلمانان نیز به پیروى از آن حضرت جامه احرام پوشیده و لبیک گفتند.

رسول خدا(ص)بیش از شصت قربانى همراه خود آورده بود و روز چهارم ذى حجه بود که به مکه وارد شد و طواف و نماز وسعى میان صفا و مروه را انجام داد آن گاه به همراهان خود فرمود :هر کس قربانى همراه نیاورده تقصیر کند و از احرام خارج شود،ولى کسانى که مانند من قربانى همراه آورده‏اند تا وقتى مراسم قربانى را در منى انجام مى‏دهند به حال احرام بمانند .

در اینجا بود که دوباره اختلاف میان برخى از همراهان آن حضرت پدید آمد و بناى اجتهاد را گذارده تحت عنوان اینکه ما چگونه از احرام بیرون آمده و با زنى نزدیک شویم اما رسول خدا در احرام باشد؟از انجام این دستور خوددارى کرده و با اینکه قربانى همراه نداشتند از حال احرام خارج نشدند،که از آن جمله به گفته جمعى از مورخین یکى هم عمر بن خطاب بود که وقتى پیغمبر او را در حال احرام دید از وى پرسید:مگر قربانى همراه آورده‏اى که به حال احرام باقى هستى؟گفت نه،فرمود:پس چرا از حال احرام خارج نشدى؟پاسخ داد:براى من گوارا نیست که شما در احرام باشى و من از احرام بیرون آیم!رسول خدا(ص)به او فرمود:

«انک لم تؤمن بهذا أبدا»[تو هرگز به این حکم (2) ایمان نخواهى آورد!]

تدریجا وقتى مسلمانان از ناراحتى رسول خدا(ص)خبردار شدند به دستور آن حضرت عمل کرده و کسانى که قربانى با خود نیاورده بودند از احرام خارج شدند و لباسهاى معمولى خود را به تن کردند.

نزدیکان رسول خدا(ص)و از آن جمله فاطمه(ع)دختر آن حضرت نیز که جزء همراهان بود از احرام خارج شد و جامه‏هاى خود را به تن کرد.

بازگشت على(ع)از یمن

پیش از این گفته شد که على(ع)هنگام حرکت رسول خدا(ص)از مدینه،در یمن بود و از طرف پیغمبر اسلام(ص)مأموریت یافته بود براى گرفتن جزیه از اهل نجران و تعلیم احکام اسلام و قضاوت میان مردم یمن بدان ناحیه برود.

رسول خدا(ص)به سوى مکه حرکت کرده بود که مأموریت على بن ابیطالب تمام شد و به قصد مدینه حرکت کرد و حله‏ها(و جامه‏ها)یى را که از اهل نجران گرفته بود همراه برداشته با لشکریان از یمن بیرون آمد و چون در راه مطلع شد که رسول خدا(ص)به قصد حج به مکه آمده راه خود را کج کرد و همین که به میقاتگاه رسید احرام بست و چون نمى‏دانست چگونه احرام ببندد در هنگام احرام نیت کرد و گفت:

«اللهم اهلالا کاهلال نبیک».

[بار خدایا به همان نیتى که پیغمبر تو احرام بسته من هم احرام مى‏بندم.]

على(ع)براى دیدار پیغمبر اسلام لشکریان خود را در خارج شهر مکه گذارد و مردى را به جاى خود بر آنها امیر ساخته و داخل مکه شد،و چون به نزد رسول خدا(ص)رسید او را مانند خود در حال احرام دید،اما وقتى به نزد همسرش فاطمه(س)آمد مشاهده کرد که او از احرام خارج شده و لباسهاى معمولى به تن کرده است.

با تعجب پرسید:چرا از احرام بیرون آمده‏اى؟

فاطمه(ع)گفت:رسول خدا به ما دستور داد نیت عمره کنیم و از احرام خارج شویم.على(ع)به نزد رسول خدا(ص)بازگشت و گزارش کار و مأموریت خود را به اطلاع آن حضرت رسانید.پیغمبر اسلام که از ورود على(ع)و گزارش کارهایى را که بخوبى انجام داده بود خوشحال به نظر مى‏رسید،بدو فرمود:اکنون برخیز و به مسجد برو و طواف کن و از احرام بیرون آى.

على(ع)عرض کرد:من در وقت احرام این گونه نیت کرده و گفتم:«اللهم اهلالا کاهلال نبیک»پیغمبر از او پرسید:آیا قربانى همراه آورده‏اى؟عرض کرد:نه،پیغمبر(ص)او را در قربانى خود شریک ساخته و دستور داد او نیز مانند خود پیغمبر به حال احرام باقى بماند.

بازگشت على(ع)به سوى لشکریان و فضیلتى از آن حضرت

رسول خدا(ص)بدو فرمود:اکنون به سوى لشکریان بازگرد و آنها را به شهر مکه بیاور و هنگامى که على(ع)پیش لشکریان بازگشت دید مردى را که به جاى خود منصوب داشته و بر لشکر امیر ساخته بود پس از رفتن وى بارها را گشوده و جامه‏هایى را که از مردم نجران به عنوان جزیه گرفته بود میان لشکریان تقسیم کرده و آنها نیز جامه‏ها را پوشیده‏اند.

على(ع)با ناراحتى به او پرخاش کرده فرمود:

این چه کارى بود کردى؟و چرا پیش از آنکه بارها را به نزد رسول خدا ببریم باز کردى و به سربازان دادى؟

پاسخ داد:مى‏خواستم که سربازان هنگام ورود به مکه جامه نو در تن داشته باشد.على(ع)دستور داد جامه‏ها را از تن لشکریان بیرون آورده در بارها بگذارند و همان لباسهاى سابق را پوشیده به مکه بیایند.

این جریان سبب شد که چون لشکریان به نزد رسول خدا(ص)آمدند از على بن ابیطالب به آن حضرت شکایت کنند.

رسول خدا(ص)وقتى سخن لشکریان و شکایتشان را شنید در میان آنها بپا خاسته و فرمود:

«ارفعوا السنتکم عن على فانه خشن فى ذات الله،غیر مداهن فى دینه».

[زبانهاى خود را از بدگویى درباره على ببندید که وى در مورد اجراى فرمان خدا سختگیر است و اهل تملق و مداهنه نیست.]

فرازهایى از سخنان رسول خدا(ص)در عرفات

روز هشتم«روز ترویه»رسول خدا براى انجام مناسک حج عازم عرفات شد و شب را در منى توقف کرد و روز دیگر پس از طلوع آفتاب از منى حرکت نمود و در عرفات فرود آمد.چند خطبه از رسول خدا(ص)در این سفر در کتابهاى تاریخ و حدیث نقل شده که از آن جمله است خطبه‏اى را که در عرفات روز نهم ذى حجه همچنان که بر شتر سوار بود ایراد فرمود،که ما ترجمه فرازهایى از آن را انتخاب کرده در زیر براى شما نقل مى‏کنیم (3) :

«ستایش خداى را سزاست و او را مى‏ستاییم و از او یارى مى‏جوییم و از وى آمرزش مى‏خواهیم و به سوى او باز مى‏گردیم و از شر بدیهاى خویش و اعمال بد خود به خدا پناه مى‏بریم،هر که را خدا هدایت کند کسى گمراهش نتواند کرد،و کسى را که خدا گمراه کند دیگرى هدایتش نتواند نمود،و شهادت مى‏دهم که معبودى جز خداى یگانه نیست،و گواهى دهم که محمد بنده و رسول اوست.»

«اى بندگان خدا من شما را به پرهیزکارى و تقوى از خدا سفارش مى‏کنم و به فرمانبرداریش ترغیب مى‏نمایم و بدانچه نیکوست سخن را آغاز مى‏کنم.»

«اى مردم آنچه را براى شما بیان مى‏کنم از من بشنوید که من نمى‏دانم،شاید پس‏از این سال دیگر شما را در اینجا دیدار نکنم،اى مردم خونها و اموال شما تا هنگامى که پروردگارتان را ملاقات کنید بر یکدیگر حرام است مانند حرمت این روز و این ماه و این شهر(یعنى مکه) !آیا ابلاغ کردم!بار خدایا گواه باش.»

«هر کس امانتى نزد او هست به صاحبش بازگرداند...»

«اى مردم شیطان نومید شد از اینکه در سرزمین شما او را بپرستند ولى راضى است که در غیر آن از اعمالى که آنها را حقیر مى‏شمارید اطاعت و فرمانبردارى شود...»

«اى مردم زنانتان بر شما حقى دارند و شما نیز بر آنها حقى دارید،حق شما بر زنهایتان این است که غیر شما را به بسترشان در نیاورند و کسى را که از وى کراهت دارید بى اجازه شما به خانه‏هاتان راه ندهند و کار زشت نکنند و اگر چنین کردند خدا به شما اجازه داده که بر آنها سخت گیرید و بسترشان را ترک کنید و مقدار اعتدال(که آزار کننده و موجب جراحت و زخمى نباشد)آنها را کتک بزنید،پس اگر خوددارى کرده و دست برداشتند و از شما اطاعت کردند روزى و پوشش آنها به طور متعارف به عهده شماست.که براستى زنان اسیر در دست شما هستند و در کار خویش اختیارى ندارند،آنها را به عنوان امانت و سپرده خدا گرفته‏اید و به حکم کتاب خدا بر خود حلال کرده‏اید،از خدا بترسید درباره زنان و با آنها به نیکى رفتار کنید.»

«اى مردم براستى که مؤمنان با یکدیگر برادرند و براى هیچ کس مال برادرش جز از روى رضا و طیب خاطر حلال نیست،بار خدایا آیا ابلاغ کردم!خدایا تو گواه باش،مبادا پس از من به راه کفر بازگردید که گردن همدیگر را بزنید،زیرا من در میان شما چیزى را به یادگار گذاردم که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نشوید:کتاب خدا و عترت من خاندانم!بار خدایا آیا ابلاغ کردم؟خدایا تو گواه باش.»

«اى مردم پروردگار شما یکى است،پدرتان نیز یکى است،همه از آدم هستید و آدم از خاک است،براستى که گرامى‏ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست،هیچ عربى را به عجمى برترى نیست جز به تقوى،آیا ابلاغ کردم!بار خدایا تو گواه باش!»

همه گفتند:آرى،فرمود:«حاضر به غایب برساند»!

رسول خدا(ص)در میان آن جمعیت بسیار،روى شتر جمله جمله مى‏گفت و افرادى مانند ربیعة بن امیه و دیگران که صداى رسایى داشتند سخنان آن حضرت راتکرار مى‏کردند و به گوش مردمى که دورتر بودند مى‏رساندند.

بارى رسول خدا(ص)در آن سفر تاریخى احکام حج و حدود عرفات و مشعر و منى را نیز براى مسلمانان ذکر و تعیین کرد و چون روز عید شد به منى آمد و پس از رمى جمره شتران قربانى را نحر کرد آن گاه به شخصى که نامش«معمر بن عبد الله»بود دستور داد سرش را بتراشد و تا روز دوازدهم در منى بود و سپس به مکه آمد و بقیه اعمال حج را انجام داد.

بازگشت رسول خدا(ص)و داستان غدیر خم

کاروان عظیم حج،مناسک را تحت رهبرى پیشواى عظیم الشأن اسلام انجام داد و به دستور آن حضرت به سوى مدینه حرکت کرد و در این خلال جبرئیل نازل شد و دستور نصب و تعیین على(ع)را به خلافت و جانشینى در میان مردم فرود آورده و رسول خدا(ص)مأمور به ابلاغ آن گردید.

پیغمبر خدا به فکر عمیقى فرو رفت و اندیشه مى‏کرد تا چگونه این فرمان را ابلاغ کند و چگونه مردمى که در جریان صلح حدیبیه حاضر نبودند زیر بار آن صلحنامه بروند.و در همین سفر حجة الوداع،بسیارى از آنها از انجام یک دستور ساده سرباز زدند و آن بزرگوار را خشمگین ساختند حاضرند این دستور مهم را بپذیرند؟پیغمبر اسلام همواره مى‏اندیشید که آیا آنها حاضر به تسلیم در برابر چنین دستور بزرگ و مهمى هستند؟!و آیا عکس العمل آنها در برابر این فرمان چگونه خواهد بود؟همین افکار موجب شد تا ابلاغ این دستور به تأخیر افتد.

کاروان به نزدیکى«جحفه»رسید و با رسیدن به آن منطقه تدریجا راه قبایلى که همراه آن حضرت بودند جدا مى‏شد،در این وقت براى دومین بارـو یا بیشترـجبرئیل نازل شد و آیه زیر را که متضمن تأکید بیشتر و تعجیل زیادترى در ابلاغ این دستور بود بر آن حضرت فرود آورد که خدا فرمود:

«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس». (4) [اى پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شد ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنى رسالتت را ابلاغ نکرده‏اى و خدا تو را از شر مردم نگاه مى‏دارد.]

آیه فوق،ضمن تأکید و تعجیل در انجام این دستور،موجب دلگرمى رسول خدا(ص)نیز گردید و وعده صریح الهىـکه خدایت از شر مردم حفظ مى‏کندـخوف آن حضرت را از عکس العمل و واکنش مردم نیز برطرف کرد،و با نزول این آیه با آن لحن قاطعى که داشت دیگر تأمل جایز نبود.لذا رسول خدا(ص)که در آن وقت به«غدیر خم» (5) رسیده بود،دستور توقف داد و امر کرد تا آنها را که از جلو رفته بودند بازگردانند و صبر کرد تا آنها نیز که از دنبال مى‏آمدند رسیدند،سپس دستور داد زیر درختهاى صحرایى را که در آنجا قرار داشت،تمیز کردند و منبرى از جهاز شتران ترتیب دادند و آن گاه که روز هیجدهم ذى حجة الحرام بود در هنگام ظهر و وقت گرمى هوا بر جهاز شتران بالا رفت و خطبه بلیغى ایراد فرمود که در نقل برخى از جمله‏ها و تقدیم و تأخیر آنها اختلافى در تواریخ دیده مى‏شود،و ما از میان همه آنها یکى را از روى کتابهاى اهل سنت و جماعت انتخاب کرده ترجمه آن را در زیر از نظر شما مى‏گذرانیم و تحقیق بیشتر را به عهده خواننده محترم مى‏گذاریم .

مرحوم علامه امینى در کتاب شریف الغدیر(ج 1،ص 214)از کتاب الولایة محمد بن جریر طبرىـمفسر و مورخ بزرگ اهل سنت از زید بن ارقمـنقل کرده که رسول خدا(ص)در آن روز در برابر مردمـکه چنانکه پیش از این اشاره شد حدود یکصد هزار نفر بودندـپس از حمد و ثناى الهىـدر حالى که على را نزد خود نگاه داشته بودـچنین گفت:

«...همانا خداى تعالى به من وحى فرموده که‏[آنچه از پروردگارت به تو نازل شده به مردم برسان و اگر ابلاغ نکنى رسالت خود را ابلاغ نکرده و خدایت از شر مردم حفظ خواهد کرد] (6) و جبرئیل از جانب خداى تعالى به من دستور داده تا در اینجابه‏ایستم و به هر شخص سیاه و سفیدى ابلاغ کنم که على بن ابیطالب برادر و وصى و خلیفه و امام پس از من است و من از جبرئیل خواستم که از خدا بخواهد تا مرا از این کار معاف دارد،زیرا مى‏دانم که پرهیزکاران اندک‏اند و آزار کنندگان من و ملامتگرانى که مرا در مورد توجه زیاد و ملازمتى که با على دارم سرزنش مى‏کنند بسیارند تا آنجا که مرا شخص دهان بین و«گوش»خواندند و خداى تعالى درباره‏شان فرمود:

«و منهم الذین یؤذون النبى و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم» (7) .

[و بعضى از ایشان پیغمبر را اذیت کرده و گویند او گوش است،بگو براى شما گوش خیرى است .]

و اگر بخواهم نام آنها را ببرم و ایشان را معرفى کنم مى‏توانم ولى با پنهان داشتن نامشان جوانمردى کردم،اما(با تمام این احوال)خداوند راضى نشد جز آنکه دستورش را درباره على بن ابیطالب ابلاغ کنم.»

اى مردم بدانید که خداوند على را براى شما ولى و امام قرار داده و اطاعت او را بر هر شخصى واجب کرده است،حکمش روا و گفتارش مورد قبول است هر کس با او مخالفت کند از رحمت خدا دور و هر کس تصدیقش کند مورد رحمت حق واقع شود.»

«اسمعوا و اطیعوا فان الله مولاکم و على امامکم».

[بشنوید و اطاعت کنید که همانا خدا مولاى شما و على امام شما است.]

سپس امامت تا روز قیامت میان فرزندان من که از صلب اویند مى‏باشد،حلالى جز آنچه خدا و رسولش حلال کرده‏اند نیست و حرام هم جز آنچه خدا و رسولش حرام کنند نیست،هیچ علمى نیست جز آنکه خدا در من جمع نمود و من نیز آن را به على منتقل کردم،پس او را رها نکنید و گمراه نشوید و از فرمانبردارى او خوددارى نکنید.

اوست کسى که به حق هدایت کند و بدان عمل نماید،هر کس منکر او گردد خداوند توبه‏اش را نپذیرد و او را نیامرزد،بر خدا حتم است که چنین کند و او را براى همیشه بر عذاب سخت دچار سازد،تا جهان برپاست و خلق برجاست او برترین مردم پس از من خواهد بود،هر که با او مخالفت کند ملعون است و این گفتار من گفتارى است که جبرئیل از طرف خداى تعالى به من گفته،پس هر کس بنگرد تا براى‏فرداى قیامت خود چه از پیش فرستد.

محکمات قرآن را بفهمید و از متشابهات آن پیروى نکنید و اینها را کسى براى شما تفسیر نکند جز این شخص که دستش را گرفته‏ام و بازویش را بلند کرده‏ام!

ـو سپس براى معرفى او چنین فرمود:ـو من به شما اعلام مى‏کنم که:

«من کنت مولاه فهذا على مولاه،و موالاتة من الله عز و جل انزلها على»[همانا هر کس من مولا و فرمانرواى او هستم،این على مولاى اوست و موضوع فرمانروایى او چیزى است که خداى عز و جل بر من نازل فرموده است.]

آگاه باشید که من ابلاغ کردم،آگاه باشید که من رساندم،آگاه باشید که شنواندم،آگاه باشید که آشکارا گفتم،امارت و پیشوایى مؤمنان پس از من براى أحدى جز او جایز نیست.

سپس على را به اندازه‏اى روى دست بلند کرد که پاهاى على محاذى زانوهاى پیغمبر(ص)آمد آن گاه گفت:

«اى مردم این مرد برادر و وصى و نگه دارنده علم من و جانشین من است بر هر کس که به من ایمان آورده و بر من است تفسیر کتاب پروردگارم.»

و در روایت دیگرى است که دنبال آن فرمود:

«بار خدایا دوست بدار هر کس که او را دوست دارد و دشمن بدار هر کس که او را دشمن بدارد،و لعنت کن کسى را که منکر او شود و خشم کن بر کسى که حقش را انکار کند...»

این بود یکى از احادیثى که یکى از بزرگان اهل سنت در مورد داستان غدیر خم و نصب على (ع)به خلافت پس از پیغمبر(ص)روایت کرده و بدین مضمون بیش از سیصد و پنجاه تن از علماء و محدثین اهل سنت داستان غدیر خم را نقل کرده‏اند و اسناد آن به یکصد و ده تن از اصحاب رسول خدا(ص)مى‏رسد و جمع بسیارى از علما درباره اسناد و طریق حدیث غدیر کتابهاى مستقل و جداگانه نوشته‏اند که یکى از آنها همین محمد بن جریر طبرى است که اسناد آن را در دو جلد کتاب جمع‏آورى کرده است و خواننده محترم براى اطلاع بیشتر مى‏تواند به کتاب شریف عبقات‏الانوار،جلد غدیر،و الغدیر،ج 1،احقاق الحق،ج 2،صص 502ـ415،ج 6،صص 368ـ225،غایة المرام صص 90ـ71 و سایر کتابهایى که در این باره نوشته شده است مراجعه نماید و در ضمن از آیاتى نیز که درباره داستان غدیر نازل گردیده مطلع شود.

و در بسیارى از این روایات است که در آغاز رسول خدا(ص)از آنها پرسید:چه کسى بر آنها سزاوارتر و اولى است؟همه گفتند:خدا و رسولش داناترند،سپس پرسید:آیا من مولاى شما نیستم و یا فرمود:آیا من از شما بر خودتان«اولى»نیستم؟گفتند:چرا!

و چون این اعتراف را از آنها گرفت آن گاه شروع به سخنان گذشته کرده و على(ع)را به جانشینى و خلافت خود منصوب فرمود.

و عجیب این است که در بسیارى از همین احادیث نیز آمده که چون مراسم مزبور به اتمام رسید و خطبه پیغمبر تمام شد،عمر بن خطاب على(ع)را دیدار کرد و با این جملات به او تبریک گفت :

«هینئا لک یا بن أبى طالب اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة».

[گوارا باد بر تو اى فرزند ابى طالب که اکنون مولاى من و مولاى هر مرد با ایمان و زن با ایمان گشتى!]و نیز از ابى سعید خدرى و دیگران نقل کرده‏اند که پس از پایان مراسم مزبور حسان بن ثابت،شاعر معروف مسلمانان،از رسول خدا(ص)اجازه خواست تا در این باره اشعارى بگوید و چون رخصت یافت اشعار زیر را سرود:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم‏
بخم فاسمع بالرسول منادیا (8)
یقول فمن مولاکم و ولیکم؟
فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا (9)
الهک مولانا و انت ولینا
و لم ترمنا فى الولایة عاصیا (10)
فقال له قم یا على فاننى‏
رضیتک من بعدى اماما و هادیا (11)
فمن کنت مولاه فهذا ولیه‏
فکونوا له انصار صدق موالیا (12)
هناک دعا اللهم وال ولیه‏
و کن للذى عادى علیا معادیا
(13)

بارى پس از این سخنرانى و انجام این مسئولیت بزرگ الهى رسول خدا(ص)و همراهان به مدینه بازگشتند و روزهاى آخر ذى حجه و اواخر سال دهم بود که وارد مدینه شد و پس از یکى دو روز هلال ماه محرم سال یازدهم در آمد و سال دهم را نیز بدین ترتیب پشت سر گذاردند.

پى ‏نوشتها:‌


1.و در کامل ابن اثیر و ارشاد مفید است که رسول خدا(ص)خالد را به یمن فرستاد تا مردم آن ناحیه را به اسلام دعوت کند و چون خالد نتوانست کارى انجام دهد و مردم دعوت او را نپذیرفتند پیغمبر اسلام(ص)على(ع)را مأمور کرد براى انجام این کار بدان سو برود و چون على بدانجا رفت و نامه پیغمبر(ص)را برایشان خواند در یک روز همه قبیله همدان مسلمان شدند و رسول خدا(ص)دو بار گفت:درود بر همدان.

2.اشاره است به بدعتى که عمر بعدها در حج تمتع گذارد و صریحا گفت:

«متعتان کانتا فى عهد رسول الله و انا أحرمهما»[دو متعه بود که در زمان رسول خدا حلال بود و من آن دو را حرام کردم یکى متعه زنان دیگرى متعه حج.]و عجیب است که چون از برخى پیروان او سؤال مى‏شود این چه کارى بود که عمر کرد؟مى‏گویند:او هم مانند پیغمبر مجتهد بود و اجتهاد کرد!

3.و تمامى آن در تحف العقول،خصال صدوق،سیره ابن هشام،نهج الفصاحة و غیره با مختصر اختلافى نقل شده،هر که خواهد به کتابهاى مترجم مذکور مراجعه نماید.

4.سوره مائده: .67

5.«غدیر»در لغت به زمینها و جاهاى گودى که در زمستان و بهار آب باران در آن جمع مى‏شد و در تابستان خشک مى‏گردید گفته مى‏شود و«خم»نام آن سرزمین است که آن غدیر در آن بوده و فاصله«غدیر خم»تا جحفه براى کسى که از مکه به مدینه مى‏رود دو میل راه است.

6.متن آیه و ترجمه‏اش گذشت.

7.سوره توبه،آیه .61

8.پیامبر بزرگوارشان در روز غدیر خم آنها را ندا کرد و با چه آواز رسایى فرمود که همگى شنیدند.

9.فرمود:مولا و ولى شما کیست؟همگى بدون پرده پوشى گفتند:

10.خداى تو مولاى ماست و تو ولى ما هستى و در این مورد از ما نافرمانى ندیده‏اى.

11.در این وقت به على گفت:اى على برخیز که من تو را پس از خود به امامت و رهبرى انتخاب کردم.

12.پس هر که من مولاى اویم این مرد ولى اوست پس یاران باوفایى براى او باشید و دوستدار .

13.و در اینجا بود که دعا کرده گفت:خدایا ولى او را دوست بدار و براى کسى که على را دشمن دارد،دشمن باش.