سيره نبوى

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۴ -


جلسه اول : معنى ( سيره) و انواع آن

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام علىعبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبيناو مولانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله منالشيطان الرجيم :
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخرو ذكر الله كثيرا( 1 )
يكى از منابع شناخت كه يك نفر مسلمان بايد ديد و بينش خود را از آنراه اصلاح و تكميل بكند سيره وجود مقدس پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آلهو سلم است .
يك مقدمه كوچك يادآورى بكنم و آن اينكه يكى از نعمتهاى خدا بر مامسلمين و يكى از افتخارات ما مسلمين نسبت به پيروان اديان ديگر اين است كه از طرفى قسمت بسيار زيادى از سخنان پيغمبر ما كه شك نيست كه سخن ايشان است يعنى متواتر و مسلم است , امروز در دست است , در صورتىكه هيچيك از اديان ديگر نمى تواند چنين ادعائى بكنند كه به صورت قطع بگويند فلان جمله ,جمله اى است كه از زبان مثلا موسى (ع) يا عيسى ( ع ) و يا يك پيامبرديگر شنيده شده است . جمله هاى زيادى هست ولى آنقدرها مسلم و قطعى نيست , و ما سخنان متواتر از پيغمبر خودمان زياد داريم . و از طرف ديگر تاريخ پيغمبر ما تاريخ بسيار روشن و مستندى است . در اين جهت هم رهبران ديگرجهان با ما شركت ندارند . حتى دقايق و جزئياتى از زندگى پيغمبر اكرم بهصورت قطع و مسلم امروز در دست است كه درباره هيچ كس ديگر چنين نيست ,از سال و ماه و حتى روز تولدش و حتى روز هفتم تولدش , دوران شيرخوارگيش , دورانى كه در صحرا زندگى كرده است , دوران قبل از بلوغش, مسافرتهايش به خارج عربستان , شغلهايى كه قبل از نبوت مجموعا داشته است , ازدواجش در چه سن و سالى بوده است , چه فرزندانى براى او متولدشده اند و آنهاشان كه قبل از خودش از دنيا رفته اند در چه سنى از دنيارفته اند , و امثال اينها . تا مى رسد به دوران رسالت و بعثتش , كه اطلاعات دقيقتر مى گردد چون حادثه بزرگى مى شود : اول كسى كه به او ايمانآورد كه بود ؟ دومين و سومين فرد كه بود ؟ فلان كس در چه سالى ايمان آورد؟ چه سخنانى ميان او و ديگران مبادله شد ؟ چه كارهايى كرد؟ چه روشىداشت ؟ در صورتى كه حضرت عيسى كه نزديك ترين پيغمبران از پيغمبران بزرگ صاحب شريعت به ما است اگر تأييد قرآن از او نبود كه مسلمانان عالم ,عيسى را به حكم قرآن يك پيغمبر حقيقى و الهى دانسته اند اصلا عيسى را دردنيا نمى شد اثبات و تأييد كرد . خود مسيحيها از جنبه تاريخى اصلا اعتقاد ندارند به اين تاريخ ميلادى كه مثلا مى گويند از تاريخ ميلاد حضرت مسيح 1975 سال گذشته است . يك حرف قراردادى است نه حقيقى . اگر ما مى گوييم از هجرت پيغمبر ما 1395 سالقمرى و 1354 سال شمسى گذشته است به اصطلاح مولاى درزش نمى رود , اما اينكهاز ميلاد مسيح 1975 سال گذشته باشد يك حرف قراردادى است و تاريخ آن راهيچ تأييد نمى كند . احتمال هست دويست سيصد سال بعد از اين تاريخ بوده واحتمال مى رود دويست سيصد سال بعد از تاريخ بوده است , و عده اى ازمسيحيهاى جغرافيايى نه مسيحى اى كه ايمانى هم به مسيح داشته باشد اساسامى گويند آيا مسيحى در دنيا وجود داشته , يا مسيح يك شخصيت افسانه اىاست و او را ساخته اند ؟ اصلا در وجود مسيح شك مى كنند . البته اين حرف از نظر ما چرند است . قرآن وجود مسيح را تأييد كرده , و ما از آنجهت كه به قرآن ايمان داريم , در اين مطلب شك نداريم . همچنين اينكه حواريين عيسى چه كسانى بودند ؟ انجيل در چه تاريخى و چند صد سال بعد ازعيساى مسيح به صورت كتاب در آمد ؟ چند انجيل بود ؟ اينها همه مخدوشاست , ولى براى ما مسلمين , اين منبع , چه منبع گفتار و چه منبع رفتارپيغمبر اكرم به صورت دو منبع بسيار مسلم و تا شعاع بسيار زيادى قطعى نهفقط ظنى قابل اعتماد وجود دارد . اين مطلبى بود كه در مقدمه اين بحث خواستم عرض بكنم .
حال آنچه ما موظفيم از وجود پيغمبر اكرم استفاده بكنيم , هم در گفتاراست و هم در رفتار , هم در قول است و هم در فعل يعنى سخنان پيغمبر براىما راهنما و سند است و بايد از آن بهره بگيريم , و همچنين فعل و رفتارپيغمبر . در اينجا بايد توضيحى براى اين مطلب عرض بكنم . اول اين بحث را راجع به سخن و گفتار بكنم تا بعددر رفتار هم بتوانم توضيح بدهم .

عمق كلام پيغمبر ( ص )

عمده در كلمات بزرگان اين است كه نكات بسيار دقيقى كه در اين كلمات گنجانيده شده است , افراد بتوانند درك بكنند , خصوصا كه پيغمبر اكرم درباره سخنان خودش فرمود (و عمل هم نشان داد ) :

اعطيت جوامع الكلم ( 2 )
خدا به من كلمات جامعه داده است .
يعنى خدا به من قدرتى داده است كه با يك سخن كوچك يك دنيا مطلب مى توانم بگويم .
سخنان پيغمبر را همه مى شنيدند ولى آيا همه مى توانستند به عمق سخنان پيغمبر آن چنان كه بايد برسند ؟ ابدا . شايد صدى نود و نه شان هم نمى رسيدند. خود پيغمبر اكرم ببينيد چگونه مطلب را پيش بينى مى كند . جمله اى داردكه مفاد آن اين است : سخنانى كه از من مى شنويد ضبط و نگهدارى كنيد و بهنسلهاى آينده تحويل بدهيد و بسپاريد , اى بسا نسلهاى آينده و خيلى دوربهتر معنى حرف مرا بفهمند از شما كه امروز پاى منبر من هستيد . در آنحديث معروفى كه در كتب معتبر ما هست و از احاديثى است كه شيعه و سنى روايت كرده اند و در كافى و تحف العقول و كتابهاى ديگر هست ,پيغمبر اكرم فرمود :
نضر الله عبدا سمع مقالتى فوعاها و بلغها من لم يسمعها
خداى خرم سازد چهره آن بنده اى را كه سخن مرا بشنود و ضبط كند و برساندبه كسانى كه آنها از من نشنيده اند .
بعد اين جمله را اضافه فرمود :
فرب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه الى من هو افقه منه ( 3 ) .
اين جمله خيلى نكته در آن هست , يعنى اشاره اى است به آينده . (فقه) يعنى فهم عميق , ولى در اينجا مقصود جمله اى است كه عمق داشته باشد .(فقه) با (فهم) فرقش اين است كه (فهم) مطلق فهميدن است و( فقه) فهم عميق را مى گويند . وقتى كه فقه به كلام اطلاق بشود يعنى سخنىكه عمق زياد دارد . فرمود : بسا مردمى كه حامل يك سخن عميقند ولى خودشانعميق نيستند . جمله را هميشه نقل مى كند ولى خودش نمى تواند به عمق آن پىببرد . باز فرمود : بسا مردمى كه جمله اى را , فقهى را حمل مى كنند يعنىجمله اى را كه از من شنيده اند ح فظ دارند , فقيه هم هستند ولى نقل مى كندبراى كسى كه از خود او فقيه تر است يعنى نقل مى كند براى كسى كه از اوعميقتر است و عمق فكرش بيشتر است , او كه وقتى برايش نقل مى كندچيزهايى مى فهمد كه خود اين كه براى او نقل كرده نمى فهمد . اين است كه مامى بينيم سخنان پيغمبر دقيقا قرن به قرن عمق بيشترى (نمى گويم پيدا كرده) براى آن كشف شده است , در هررشته اى . ( البته مى دانيد حساب اوصياى پيغمبر , ائمه اطهار جداست .كلمات خود آنها مثل كلمات پيغمبر است . راجع به افراد عادى دارم صحبت مى كنم) . در قرن اول و دوم هرگز به اندازه قرن سوم نمى توانستند به عمقمطالب پيغمبر برسند , و در قرن سوم به اندازه قرن چهارم , و در قرنچهارم به اندازه قرن پنجم . تاريخ علوم اسلامى اين امر را نشان مى دهد .اگر شما اخلاق را مطالعه كنيد , فقه را مطالعه كنيد , معارف و فلسفه رامطالعه كنيد , عرفان را ملاحظه كنيد , مى بينيد در هر قسمت كه پيغمبر سخنگفته است , مفسرينى كه در دوره هاى بعد آمده اند واقعا بهتر توانسته اند بهعمق كلام پيغمبر برسند . اعجاز پيغمبر در همين است . ما تنها اگر فقهخودمان را در نظر بگيريم , چنانچه يك نابغه هزار سال پيش را مثلا در نظربگيريم , شيخ صدوق و شيخ مفيد و حتى شيخ طوسى را در نظر بگيريم در فهم معانى كلمات پيغمبر در مسائل فقهى , و بعد بيابيم نه صد سال بعدششيخ مرتضى انصارى را در نظر بگيريم , مى بينيم شيخ مرتضى انصارى در نه صدسال بعد از شيخ طوسى و شيخ مفيد و شيخ صدوق بهتر مى تواند سخن پيغمبر را تحليل بكند . آيا از اين جهت است كه شيخ مرتضى نبوغ بيشترى دارد از شيخ طوسى داشته است ؟ نه , علم زمان او وسعت بيشترى دارد از علم زمان شيخ طوسى , علم جلوتر رفته است و در نتيجه اين بهتر مى تواند به عمق سخن پيغمبر برسد تا او كه در هزار سال قبل بوده . آينده هم همين جور است . صدسال ديگر , دويست سال ديگر افرادى پيدا خواهند شد كه خيلى عميقتر از شيخ انصارى سخنان پيغمبر را درك بكنند . اين در گفتار .

عمق رفتار پيغمبر ( ص )

در تفسير و توجيه رفتار پيغمبر هم عينا همين مطلب هست . همين طور كه سخن پيغمبر معنى دارد و براى يك معنى ادا شده است , رفتارهاى پيغمبر هم همه معنى و تفسير دارد و بايد در آنها تعمق كرد :
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر
مخصوصا با تعبيرى كه قرآن مى گويد كه در وجود پيغمبر اسوه و تأسى اىاست براى شما , و وجود پيغمبر كانونى است كه ما از آن كانون بايد روش زندگى را استخراج بكنيم . صرف اينكه يك نفر بيايد كلمات پيغمبر را روايت كند كافى نيست . خيلى راويها هستند كه چيزى درك نمى كنند. اينكه ما بياييم تاريخ پيغمبر اكرم را نقل كنيم كه پيغمبر اكرم در فلانجا اينجور كرد كافى نيست , تفسير و توجيه عمل پيغمبر مهم است . در فلانجا پيغمبر اينجور رفتار كرد , چرا اينجور رفتار كرد ؟ چه منظورى داشت ؟پس همين طور كه گفتار پيغمبر نياز به تعمق و تفسير دارد , رفتار پيغمبرهم نياز به تعمق و تفسير دارد .
ما نمى توانيم از اين اظهار تأسف درباره خودمان خوددارى بكنيم كه ما كه امت پيغمبر آخر الزمان هستيم , از هر كداممان اگر بپرسند , نه چند تاسخن از پيغمبر بلديم حتى لفظش را هم بلد نيستيم چه رسد به معنى وتفسيرش و نه از سيره و رفتار پيغمبر مى توانيم چند كلمه بگوئيم . اين را من در بعضى جلسات ديگر هم گفته ام :يكى از نويسنده هاى معروف ايران كه دو سه سال پيش مرد و البته مذهبى نبود (ابتداى عمرش كه هيچ مذهبى نبوده , اين آخر عمريها به واسطه كتابهايى از من كه منتشر شده بود با من ارتباط , و تمايلى به مذهب پيدا كرده بود) يك وقتى به من گفت : من دارم كتابى را ترجمه مى كنم درحكمت اديان , يعنى حكمتهايى كه در دينهاى مختلف عالم وجود دارد :حكمتهايى كه امروز در دين يهود وجود دارد , حكمتهايى كه در همين انجيلوجود دارد , حكمتهايى كه به زردشت نسبت مى دهند , حكمتهايى كه به بودانسبت مى دهند , حكمتهايى كه از كنفسيوس است , و حكمتهايى كه از پيغمبر ماست . گفت : من فقط به رگ سيديم برخورده , زيرا از هر كسى كلمات زيادى نقل كرده ولى به پيغمبر اسلام كه رسيده چند جمله كوتاه نقل كرده , وچون ترجمه من ترجمه آزاد است مى خواهم اندكى بيشتر نقل كنم ولى من كه دسترسى ندارم . گفت : من تصميم گرفته ام صد آيه از قرآن را نقل كنم , صدجمله از كلمات پيغمبر , و صد جمله از كلمات اميرالمؤمنين . در مورد قرآن گفت چون قرآن مترجم (قرآن آقاى قمشه اى) هست خودم مى توانم چندآيه انتخاب بكنم . از كلمات امير المؤمنين هم چون نهج البلاغه هاى مترجمهست مى توانم انتخاب بكنم , ولى راجع به سخن پيغمبر چون من به عربى چندان وارد نيستم و در فارسى هم هر چه گشتم پيدا نكردم , اگر مى توانى صدجمله از پيغمبر براى من پيدا كن و ترجمه هم بكن ولى بعد من به قلم خودمدر مىآورم كه مطابق ذوق خودم باشد . گفتم بسيار خوب . من صد جمله ازرسول اكرم جمع آورى كردم و در اختيارش قرار دادم , ترجمه هم كردم كه يكوقت در معنايش اشتباه نكند , بعد هم او در كتابى به نام ( حكمت اديان) چاپ كرد ( 4 ) . البته آنجا اسم نبرد كه اين صد جمله پيغمبر را از كجا گرفته است ,من هم نمى خواستم چون منظورم اين بود كه اين كار انجام شود . به هر حالي كه وقت به من رسيد و گفت : فلانى ! پيغمبر ما يك چنين سخنانى داشته ؟! من كه نمى دانستم . در صورتى كه خود اين نويسنده يك نويسنده معروف ايران , و كسى است كه در كشورهاى خارجى احيانا روى او حساب مى كنند ووقتى مى خواهند نويسنده هاى درجه اول ايران را بشمارند يكى هم او رامى شمارند . يك آدمى كه به قول خودش سيد است و در همه عمرش هم سروكارش با كتاب بوده است خبر نداشت كه پيغمبر ما چنين سخنانى دارد . به من گفت : پيغمبر ما يك چنين سخنانى داشته و من نمى دانستم ؟ ! گفتم :بله . بعد كه كتاب چاپ شد گفت : فلانى من حالا مى بينم سخنان پيغمبر اسلام بر سخنان تمام پيغمبران عالم مى چربد . اينقدر عميق و پر معناست .
چرا ما مسلمانها بايد اينقدر كوتاهى كرده باشيم كه يك نويسنده ما كهاو هم كوتاهى كرده است اطلاع نداشته باشد كه اصلا پيغمبر سخنان حكمت آميزى هم دارد يا ندارد , با اينكه من اين سخنان را انتخاب نكرده بودم ,بعضى در ذهنم بود , برخى را از روى اثنى عشريه , و بعضى را از روى تحف العقول نوشتم و در اختيارش قرار دادم .
در سيره و رفتار پيغمبر شايد ما از اين هم بيشتر كوتاهى كرده باشيم .چند سال پيش من فكر كردم كه در زمينه سيره پيغمبر اكرم كتابى بنويسم به همين سبكى كه عرض خواهم كرد . مقدار زيادى يادداشت تهيه كردم ولى هر چه جلوتر رفتم , ديدم مثل اين است كه دارم وارد دريايى مى شوم كه به تدريج عميقتر مى شود. البته صرف نظر نكردم و مى دانم كه من نمى توانم ادعا كنمكه مى توانم سيره پيغمبر را بنويسم ولى ما لا يدرك كله لا يترك كله بالاخرة تصميم دارم به حول و قوه الهى روزى چيزى در اين زمينه بنويسم تا بعد ديگران بيايند بهترش را بنويسند . ولى وقتى انسان تعمق مى كند مى بيندچقدر عميق است . همين طور كه سخنان پيغمبر ما عميق است رفتار پيغمبر ماآنقدر عميق است كه از جزئى ترين كار پيغمبر مى شود قوانين استخراج كرد ,يك كار كوچك پيغمبر يك چراغ است , يك شعله است , يك نور افكن است براى انسان كه تا مسافتهاى بسيار دور را نشان مى دهد .

معنى ( سيره)

ابتدا لغت ( سيره) را معنى بكنم كه تا اين لغت را معنى نكنمنمى توانم سيره پيغمبر را تفسير بكنم . ( سيره) در زبان عربى از ماده( سير) است . . ( 5 ) ( سير) يعنى حركت , رفتن , راه رفتن
( سيره) يعنى نوع راه رفتن . سيره بر وزن فعلة است و فعله در زبان عربى دلالت مى كند بر نوع . مثلا جلسه يعنى سبك و نوع نشستن , و اين نكته دقيقى است . سير يعنى رفتن , رفتار , ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار .آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پيغمبر است . آنها كه سيره نوشته اندرفتار پيغمبر را نوشته اند . اين كتابهايى كه ما به نام سيره داريم سيراست نه سيره . مثلا سيره حلبيه سير است نه سيره , اسمش سيره هست ولىواقعش سير است . رفتار پيغمبر نوشته شده است نه سبك پيغمبر در رفتار, نه اسلوب رفتار پيغمبر , نه متد پيغمبر .

سبك شناسى

مسئله متد خيلى مهم است . مثلا در باب شعر , رودكى را مى گوئيم شاعر ,سنائى را هم مى گوئيم شاعر , مولوى را هم مى گوئيم شاعر , فردوسى را هممى گوئيم شاعر , صائب را هم مى گوئيم شاعر , حافظ را هم مى گوئيم شاعر .براى يك آدمى كه وارد سبك شعر نباشد همه شعر است . مى گويد شعر , شعراست ديگر , شعر كه فرق نمى كند ولى يك آدم وارد مى فهمد كه شعر سبكهاى مختلف دارد , شعر به سبك هندى داريم , شعر به سبك خراسان داريم , شعرمثلا به سبك عرفان داريم , و سبكهاى ديگر در شعر شناسى آنچه مهم است سبك شناسى است كه ملك الشعراى بهار كتابى در سبك شناسى نوشته است .حتى در نثر هم سبك شناسى هست و اختصاص به شعر ندارد . سبك شناسى غيراز شعر شناسى و غير از نثر شناسى است . نثر را آنوقت انسان مى تواند بشناسد كه سبك نثرهاىمختلف را به دست بياورد , و شعر را آنوقت مى تواند بشناسد كه سبكهاىمختلف در شعر را به دست بياورد .
مىآييم سراغ هنر براى يك آدمى كه وارد هنر نيست بنائى ديگر بنائىاست , كاشى كارى ديگر كاشى كارى است , كتيبه نويسى ديگر كتيبه نويسىاست , ولى شما برويد سراغ هنرشناسها , مى بينيد شايد دهها سبك در دنياوجود دارد و صنعتها و هنرها هر كدام يك سبكى است . مثلا كتابى به نامهنر اسلامى را كه يك آلمانى نوشته اخيرا ترجمه كرده اند , كتاب خوبى هم هست , يك وقتى هم به من دادند كه آن را در مجالس تبليغ بكنم ولى منچون سبكم نبود كه تبليغ بكنم نگفتم , الان هم به زبانم آمد . به هر حالكتابى نوشته اند راجع به هنر اسلامى كه سبك هنر اسلامى يك سبك مخصوص بهخود است , در دنياى اسلام , در تمدن اسلامى يك سبك به وجود آمد مخصوصبه خود و البته مثل همه سبكهاى ديگر ممكن است در آن اقتباسهايى از جاهاىديگر شده باشد ولى خودش هم استقلال دارد و سبك مخصوص به خود است .
از اينها بالاتر مىآييم سراغ تفكرات . از نظر يك آدم غير وارد , ارسطويك عالم و فيلسوف و متفكر است , ابوريحان بيرونى يك عالم و متفكراست , بوعلى سينا يك عالم و متفكر است , افلاطون يك عالم و متفكر است , فرانسيس بيكن يك عالم متفكر است , استوارت ميل و دكارت و هگلهمينجور . بعد از آن طرف برويم سراغ يك عده ديگر : شيخ صدوق يك عالماست , شيخ كلينى يك عالم است , اخوان الصفا يك عده علما بودند و همهشان هم شيعه هستند , خواجه نصيرالدين يك عالم است . ولى يك آدم واردمى داند كه ميان سبك و متد و روش اين عالمها از زمين تا آسمان تفاوت است . يك عالم سبكش سبك استدلالى و قياسى است يعنى در همه مسائل ازمنطق ارسطوئى پيروى مى كند . اگر طب را در اختيار او قرار بدهى طب رامى خواهد با منطق ارسطوئى به دست بياورد , اگر فقه را هم به او بدهىمى خواهد با منطق ارسطوئى استدلال بكند , اگر ادبيات و نحو و صرف را همدر اختيارش قرار بدهى منطق ارسطوئى را در آن به كار مى برد , سبكشاينگونه است . يكى ديگر سبكش سبك تجربى است , مثل بسيارى از علماىجديد . مى گويند فرق سبك ابوريحان بيرونى و سبك بوعلى سينا اين است كهسبك بوعلى سينا منطقى ارسطوئى است ولى سبك ابوريحان بيرونى بيشتر حسىو تجربى بوده است , با اينكه اينها معاصر هم و هر دو هم نابغه هستند .يك نفر سبكش عقلى است ديگرى سبكش نقلى است . بعضى اصلا سبك عقلى هيچندارند , در همه مسائل اعتمادشان فقط به منقولات است , غير از منقولات ديگر به هيچ چيز اعتماد ندارند . مثلا مرحوم مجلسى اگر طب هم بخواهدبنويسد مى خواهد طبى بنويسد براساس منقولات , و چون تكيه اش روى منقولات است خيلى اهميت هم نمى دهد به صحيح و سقيمش يا لااقل در كتابهايشهمه را جمع مى كند . اگر مى خواهد در سعد و نحس ايام هم بنويسد باز بهمنقولات استناد مى كند . يكى سبكش منقول است يكى سبكش معقول است , يكىسبكش حسى است , يكى سبكش استدلالى است , يكى سبكش مثلا به قولامروزيها ديالكتيكى است يعنى اشياء را در جريان و حركت مى بيند , يكى سبكش استاتيك است يعنى اصلا حركت را در نظام عالم دخالت نمى دهد .چندين سبك وجود دارد .
حال مىآييم در رفتارها . رفتارها نيز سبكهاى مختلف دارد . سيره شناسىيعنى سبك شناسى . اولا يك كليتى دارد : سلاطين عالم به طور كلى يك سبك و يك سيره و يك روش مخصوص به خود دارند با اختلافاتى كه ميان آنهاهست . فلاسفه يك سبك مخصوص به خود دارند , رياضتكشها يك سبك مخصوصبه خود دارند . پيغمبران به طور كلى يك سبك مخصوص به خود دارند و هريك را كه جدا در نظر بگيريم يك سبك مخصوص به خود دارد . مثلا پيغمبر اكرم يك سبك مخصوص به خود دارد .
در اينجا يك نكته ديگر را بايد عرض بكنم : اين كه عرض كردم در هنرسبكها مختلف است , در شعر سبكها مختلف است , در تفكر سبكها مختلف است , در عمل سبكها مختلف است اين براى آدمهايى است كه سبك داشتهباشند . اكثريت مردم اصلا سبك ندارند . خيلى افراد كه شعر مى گويند اصلاسبك ندارند , سبك سرش نمى شود . خيلى از اين هنرمندها (شايد اين كوبيستها اينطور باشند) اساسا سبك سرشان نمى شود . خيلى از مردم درتفكرشان اصلا سبك و منطق ندارند , يك دفعه به نقل استناد مى كند , يك دفعه به عقل استناد مى كند , يك دفعه حسى مى شود , يك دفعه عقلى مى شود .اينها مادون منطقند . من به مادون منطق ها كار ندارم . در رفتار هماكثريت قريب به اتفاق مردم سبك ندارند . به ما اگر بگويند سبكت را در رفتار بگو , سيره خودت را بيان كن , روشت را بيان كن , تو در حلمشكلات زندگى چه روشى دارى ؟ پاسخى نداريم . هر كسى براى خودش در زندگى هدف دارد , هدفش هر چه مى خواهدباشد , يكى هدفش عالى است , يكى هدفش پست است , يكى هدفش خداست ,يكى هدفش دنياست . بالاخره انسانها هدف دارند . بعضى افراد براى هدف خودشان اصلا سبك ندارند , روش انتخاب نكرده اند , روش سرشان نمى شود ,ولى قليلى از مردم اين جورند و الا اكثريت مردم دون منطقند , دون سبكند ,دون روشند , به اصطلاح هرج و مرج بر اعمالشان حكم فرماست و همج رعاع هستند .
سيره پيغمبر يعنى سبك پيغمبر , متودى كه پيغمبر در عمل و در روش براى مقاصد خودش به كار مى برد . بحث ما در مقاصد پيغمبر نيست , مقاصد پيغمبر عجالتا براى ما محرز است . بحث ما در سبك پيغمبر است , درروشى كه پيغمبر به كار مى برد براى هدف و مقصد خودش . مثلا پيغمبر تبليغمى كرد . روش تبليغى پيغمبر چه روشى بود ؟ سبك تبليغى پيغمبر چه سبكى بود ؟ پيغمبر در همان حال كه مبلغ بود و اسلام را تبليغ مى كرد , يك رهبر سياسى بود براى جامعه خودش از وقتى كه آمد به مدينه , جامعه تشكيل داد ,حكومت تشكيل داد , خودش رهبر جامعه بود . سبك و متود رهبرى و مديريت پيغمبر در جامعه چه متودى بود ؟ پيغمبر در همان حال قاضى بود و ميان مرد مقضاوت مى كرد . سبك قضاوتش چه سبكى بود ؟ پيغمبر مثل همه مردم ديگر زندگى خانوادگى داشت , زنان متعدد داشت , فرزندان داشت . سبك پيغمبر در ( زن دارى) چگونه بود ؟ سبك پيغمبر در معاشرت با اصحاب و يارانو به اصطلاح مريدها چگونه بود ؟ پيغمبر دشمنان سرسختى داشت . سبك و روش پيغمبر در رفتار با دشمنان چه بود ؟ ودهها سبك ديگر در قسمتهاى مختلف ديگر كه اينها بايد روشن بشود .

سبكهاى مختلف در رفتار

مثلا رهبرهاى اجتماعى و سياسى , بعضى اساسا سبكشان يعنى آنچه كه بداناعتماد دارند فقط زور است , يعنى جز زور به چيز ديگرى ايمان و اعتماد ندارند . منطقشان اين است : يك گره شاخ از دو ذرع دم بهتر است . يعنىغير زور هر چه هست بريز دور , سياستى كه الان آمريكائيها در دنيا عملمى كنند كه معتقدند مشكلات را فقط و فقط با زور مى شود حل كرد , غير زور رارها كن . بعضى ديگر در سياست و در اداره امور بيش از هر چيزى به نيرنگ و فريب اعتماد دارند : سياست انگليس مابانه , سياست معاويه اى . آناولى سياست يزيدى بود . يزيد و معاويه هر دو از نظر هدف يكى هستند , هردو شقى و اشقى الاشقياء هستند ولى متود يزيد با متود معاويه فرق مى كند .متود يزيد الدرم بولدرم يعنى زور بود ولى متود معاويه بيش از هر چيزديگر نيرنگ , فريب , نفاق , حقه بازى و مكارى بود .
يك نفر ديگر ممكن است متودش بيشتر اخلاق به معنى واقعى باشد نه تظاهربه اخلاق كه باز مى شود همان نيرنگ معاويه اى , صداقت , صفا و صميميت .تفاوت سيره على (ع) و سيره معاويه در سياست در همين بود . اكثر مردم زمان , سياست معاويه را ترجيح مى دادند , مى گفتند , سياست يعنى همينكارى كه معاويه مى كند . ( 6 ) مىآمدند به على ( ع ) مى گفتند : تو چرا همان متودى را كه معاويه به كار مى برد به كار نمى برى تا كارت پيش برود ؟ تو به اين فكرباش كه كارت پيش برود , حالا هر چه شد , يك جا آدم بايد پول قرض كند, از اين بگيرد به آن بدهد , يك جا هم يك وعده اى مى دهد , دروغ هم درآمددرآمد , مى تواند وعده بدهد بعد هم عمل نكند . بگذار كارت پيش برود , آن مهمتر است . تا جايى كه براى بعضى توهم پيدا شد كه شايد على اين راههارا بلد نيست , معاويه زيرك و زرنگ است , على اين زرنگيها را ندارد ,كه فرمود :
و الله ما معاويه بادهى منى
چرا اشتباه مى كنيد ؟ ! به خدا قسم كه معاويه از من داهيه تر و زيركترنيست . شما خيال مى كنيد من كه غذر به كار نمى برم راهش را بلد نيستم ؟ !
و لكنه يغدر و يفجر
او عذر و نيرنگ به كار مى برد و فسق و فجور مى كند .
و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس .
اگر نبود كه خداى متعال دوست نمى دارد غدارى را , آنوقت مى ديديد من بهآن معنايى كه شما اسمش را گذاشته ايد دهاء و معاويه را داهيه مى خوانيد داهيه هستم يا نه ؟ آنوقت مى ديديد كه داهيه كيست , من داهيه هستم يامعاويه ؟
الا و ان كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة و لكل غادر لواء يعرف به يومالقيامة ( 7 ) .
من چگونه در سياست نيرنگ به كار ببرم در صورتى كه مى دانم عذر ونيرنگ و فريب , فسق و فجور است , و اين فسق و فجورها در حد كفر است ودر قيامت هر غ دارى با پرچمى محشور مى گردد ! ابدا من غدر به كار نمى برم.
اينها را مى گويند سبك : سبكى كه به زور اعتماد مى كند , سبكى كه به نيرنگ اعتماد مى كند , سبكى كه به تماوت اعتماد مى كند , يعنى خود را بهموش مردگى زدن , خود را به بى خبرى زدن . يك سياستمدارى بود پيرمرد ,در چند سال پيش مرد , معروف بود به اين قضيه , حالا نمى دانم واقعا سادهبوده يا نه ؟ ولى عده اى مى گويند خودش را به سادگى مى زد . نخست وزيربود . يكى از ملاهاى خيلى بزرگ را گرفته بودند , بعد رفته بودند سراغشكه آقا چرا او را گرفتند ؟ گفته بود كار دست كيست ؟ حالا نخست وزيرمملكت است , مى گويد كار دست كيست ؟ به كى من مراجعه كنم ؟ خوب او همسبكى انتخاب كرده بود كه خودش را بزند به حماقت و نفهمى و نادانى , واز همين راه هم به اصطلاح خرش را از پل بگذارند . هدف اين است كه خرشاز پل بگذرد ولو اينكه مردم بگويند او احمق است . اين هم يك سبكى است : سبك تماوت , يعنى خود را به مردگى زدن , خود را به حماقت زدن , خودرا به بى خبرى زدن , وعده اى با اين سبك كار خودشان را پيش مى برند .
بعضى سبكشان در كارها دفع الوقت كردن است , واقعا به دفع الوقت اعتماددارند . بعضى سبكشان بيشتر دورانديشى است . بعضى در سبك خودشان قاطع وبرنده هستند . بعضى در سبكشان قاطع و برنده نيستند . بعضى در سبك خودشان فردى هستند يعنى تنها تصميم مى گيرند . بعضى اساسا حاضر نيستند تنها تصميم بگيرند , آنجا هم كه كاملا مطلب برايش روشن است باز تنها تصميم نمى گيرد, و اين مخصوصا در سيره پيغمبر اكرم عجيب است : در مقام نبوت , درمقامى كه اصحاب آنچنان به او ايمان دارند كه مى گويند اگر تو فرمان بدهىخود را به دريا بريزيم به دريا مى ريزيم , در عين حال نمى خواهد سبكشان فرادى باشد و در مسائل تنها تصميم بگيرد , براى اينكه اقل ضررش ايناست كه به اصحاب خودش شخصيت نداده , يعنى گويى شما اساسا فكر نداريد, شما كه فهم و شعور نداريد , شما ابزاريد , من بايد فقط دستور بدهم وشما عمل كنيد . آنوقت لازمه اش اين است كه فردا هر كس ديگر هم رهبر بشود همين جور عمل بكند و بگويد : لازمه رهبر اين است كه رهبر فكر و نظربدهد و غير رهبر هر كه هست فقط بايد ابزارهاى بلا اراده اى باشند و عمل بكنند . ولى پيغمبر در مقام نبوت چنين كارى را نمى كند . شورا تشكيل مى دهد , كه اصحاب چه بكنيم ؟ ( بدر) پيش مىآيد شورا تشكيل مى دهد ,( احد) پيش مىآيد شورا تشكيل مى دهد : اينها آمده اند نزديك مدينه ,چه مصلحت مى دانيم ؟ از مدينه خارج بشويم و در بيرون مدينه با آنها بجنگيم يا در همين مدينه باشيم و وضع خودمان را در داخل مستحكم بكنيم ,اينها مدتى ما را محاصره مى كنند , اگر موفق نشدند شكست خورده بر مى گردند. بسيارى از سالخوردگان و تجربه كارها تشخيصشان اين بود كه مصلحت اين است كه در مدينه بمانيم . جوانها كه بيشتر به اصطلاح حالت غرورى دارند و به جوانيشان بر مى خورد گفتند : ما در مدينه بمانيم و بيايند ما را محاصره كنند ؟ ! ما تن به چنين كارى نمى دهيم ,مى رويم بيرون هر جور هست مى جنگيم . تاريخ مى نويسد خود پيغمبر اكرم مصلحت نمى ديد كه از مدينه خارج بشوند , مى گفت اگر در مدينه باشيم موفقيتمان بيشتر است , يعنى نظرش با آن سالخوردگان و تجربه كارها موافق بود , ولى ديد اكثريت اصحابش كه همان جوانها بودند گفتند : نه يا رسول الله ما از مدينه مى زنيم بيرون , مى رويم در دامنه احد همان جا با آنها مى جنگيم . جلسه تمام شد . يك وقت ديدند پيغمبر اسلحه پوشيده بيرون آمدو فرمود : برويم بيرون . همانهايى كه اين نظر را داده بودند آمدند گفتند: يا رسول الله چون شما از ما نظر خواستيد ما اينجور نظر داديم , ولى درعين حال ما تابع شما هستيم , اگر شما مصلحت نمى دانيد ما بر خلاف نظرخودمان مى مانيم در مدينه . فرمود : پيغمبر همينقدر كه اسلحه پوشيد وبيرون آمد ديگر صحيح نيست اسلحه اش را كنار بگذارد . حالا كه بنا شدبرويم بيرون , مى رويم بيرون .
غرض اين جهت است كه اينها سبكها و روشهاى مختلف است كه خوب است در قسمتهاى مختلف بررسى بشود . اينها فهرستهاى مختصرى بود كه براى شماعرض كردم . شايد هر شبى توفيق پيدا كنيم كه شيوه و روش پيغمبر را در هرقسمتى از اين قسمتها براى شما بيان بكنيم .

فلسفه ذكر مصيبت

ايام از نظرى تعلق دارد به حضرت زهرا سلام الله عليها نكته اى را چونديشب يكى از جوانان سؤال كرد مى خواهم برايتان عرض بكنم , شايد خوب باشد . البته من هيچوقت اصرار ندارم كه در هر سخنرانى لزوما ذكر مصيبت بكنم . اگر سخن رسيد به جايى كه ببينم ذكر مصيبت كردن , به خودم تحميلكردن است و بايد از جايى به جاى ديگر بروم , نمى گويم . ولى اكثر خصوصادر ايام مصيبت ولو به طور اشاره هم شده است ذكر مصيبت مى كنم . جوانىاز من پرسيد كه آيا اين كار ضرورتى يا حسنى دارد يا نه ؟ اگر بناست مكتب امام حسين عليه السلام احياء بشود آيا ذكر مصيبت امام حسين همضرورتى دارد ؟ گفتم بله , دستورى است كه ائمه اطهار به ما داده اند و ايندستور فلسفه اى دارد و آن اينكه هر مكتبى اگر چاشينى از عاطفه نداشته باشدو صرفا مكتب و فلسفه و فكر باشد , آنقدرها در روحها نفوذ ندارد و شانسبقا ندارد , ولى اگر يك مكتب چاشنيى از عاطفه داشته باشد , اين عاطفهبه آن حرارت مى دهد . معنا و فلسفه يك مكتب , آن مكتب را روشن مى كند ,به آن مكتب منطق مى دهد , آن مكتب را منطقى مى كند . بدون شك مكتب امام حسين منطق و فلسفه دارد , درس است و بايد آموخت اما اگر ما دائما اين مكتب را صرفا به صورت يك مكتب فكرى بازگو بكنيم حرارت و جوشش گرفته مى شود و اساسا كه نه مى گردد . اين , بسيار نظر بزرگ و عميقانه اى بوده است , يك دور انديشى فوق العاده عجيب و معصومانه اى بوده است كه گفته اند براى هميشه اين چاشنى را شما از دست ندهيد , چاشنى عاطفه , ذكر مصيبت حسين بن على عليه السلام , يا اميرالمؤمنين يا امام حسن , يا ائمه ديگر و يا حضرت زهرا سلام الله عليها. اين چاشنى عاطفه را ما حفظ و نگهدارى بكنيم .
چون اين ايام فاصله زمان وفات رسول اكرم و وفات حضرت زهرا هست قهراتعلق بيشترى دارد به وجود مقدس ايشان , دو سه كلمه اى ذكر مصيبت مى كنم .نوشته اند : ما زالت بعد ابيها معصبة الرأس , ناحلة الجسم , باكيةالعين منهدة الركن . زهرا را بعد از پدر نديدند كه هيچوقت عصابه اى راكه به سر بسته بود از سرباز كند . روز بروز زهرا لاغرتر و ناتوان تر مى شد .بعد از پدر هميشه زهرا را با چشمى گريان ديدند . منهدة الركن اين جمله خيلى معنى عجيبى دارد . ( ركن) يعنى پايه , مثل يك ساختمان كه پايه هايى دارد و روى آن پايه ها ايستاده است . از نظر جسمانى , پا و ستون فقرات ركن انسان است , يعنى انسان كه مى ايستد روى اين بناى استخوانىمى ايستد . گاهى از نظر جسمى , اين ركن خراب مى شود , مثل كسى كه فرض كنيد پاهايش را بريده باشند يا ستون فقراتش درهم شكسته باشد . ولى گاهىانسان از نظر روحى آن چنان درهم كوبيده مى شود كه گويى آن پايه هاى روحى كه روى آن ايستاده است خراب شده است . زهرا را بعد از پدر اين چنين توصيف كرده اند . زهرا و پيغمبر عاشقانه يكديگر را دوست مى دارند . نگاه كه مى كند به فرزندانش امام حسن و امام حسين , بى اختيار مى گريد , مى گويد فرزندان من ! كجا رفت آن پدر مهربان شما كه شما را به دوش مى گرفت ,شما را به دامن مى گذاشت و دست نوازش به سر شما مى كشيد .
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آلهالطاهرين .


پى‏نوشتها:

1 . سوره احزاب , آيه 21 .
2 . امالى شيخ طوسى , ج 2 ص 98 و 99 .
3 . سفينة البحار , ج 1 ص 392 .
4 . اين جملات در پايان كتاب آورده شده است .
5 . لغت ( سيره) را شايد از قرن اول و دوم هجرى مسلمين به كاربردند . گواينكه در عمل , مورخين ما از عهده خوب بر نيامدند ولى لغت بسيار عالى انتخاب كردند . شايد قديمترين سيره ها را ابن اسحاق نوشته كه بعد از او ابن هشام آن را به صورت يك كتاب درآورده است . و مى گويند ابن اسحاق شيعه بوده و در حدود نيمه قرن دوم هجرى مى زيسته است .
6 . هنوز هم لغت ( سياست) در ميان ما مساوى است با نيرنگ وفريب , و حال آنكه سياست يعنى اداره , و سائس يعنى مدير . ما دربارهائمه مى گوييم : (وساسة العباد) يعنى سياستمداران بندگان , سائسهاى بندگان , ولى كم كم اين لغت مفهوم نيرنگ و فريب را پيدا كرد .
7 . نهج البلاغه صبحى صالح , ص 318 , كلام 200 .