ملكوت اخلاق

سيد حسين اسحاقى

- ۲۰ -


113 - مهربانى با اقليت هاى مذهبى
مهرورزى پيامبر اعظم (ص) به تمامى انسان ها، چه مسلمان و چه كافر مى رسيد. با اينكه رهبر جامعه اسلامى بود، در برابر اقليت هاى دينى ، بسيار كوتاه مى آمد. روزى شخص يهودى كه از پيامبر اكرم (ص) طلبكار بود، طلبش را درخواست كرد. پيامبر فرمود: ندارم تا به تو بدهم . يهودى گفت : تا طلبم را ندهى ، رهايت نمى كنم . پيامبر فرمود: در اين صورت ، من با تو (همين جا) مى نشينم . پس همان جا نشست ، چندان كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز فردا را همان جا خواند، اصحاب آمدند و يهودى را تهديد كردند. پيامبر به آنان نگريست و فرمود: به او چه كار داريد؟ گفتند: اى رسول خدا! او تو را زندانى كرده است . فرمود: خداوند والا مرتبه مرا نفرستاده تا بر غير مسلمانى كه با من پيمان بسته يا نبسته است ، ستم روا دارم .
چون آفتاب بالا آمد، يهودى گفت : مى خواستم شما را بيازمايم . گواهى مى دهم خدايى جز الله نيست و محمد، بنده و فرستاده اوست . من نيمى از ثروت خويش را در راه خدا مى دهم .
حضرت محمد (صلى الله عليه و آله ) مى فرمود:
كسى كه غير مسلمانى را كه با دولت اسلامى پيمان بسته است ، بيازارد، من دشمن اويم و كسى را كه من دشمنش باشم ، در رستاخيز بر وى پيروز خواهم شد. از نفرين ستم ديده بپرهيزيد، گرچه كافر باشد؛ زيرا در برابر (رسيدن اين نفرين به خداوند) مانعى نيست (838).
همچنين به همه مسلمانان هشدار مى داد:
كسى كه فردى از اقليت هاى دينى را - كه با دولت اسلامى پيمان بسته است - بكشد، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد(839).
پيامبر اكرم (ص) همسايه اى يهودى داشت كه بيمار شد. پس خود به عيادتش رفت (840). همچنين روزى يهوديان به ديدارش شتافتند و از دخترش فاطمه (عليها السلام ) براى شركت در عروسى خود دعوت كردند و گفتند: ما حق همسايگى داريم . از تو درخواست مى كنيم دخترت را به خانه ما بفرستى تا عروسى ما با آمدن ايشان رونق بگيرد. يهوديان بر اين درخواست پاى فشردند. پيامبر نيز با خواست آنها موافقت كرد و دخترش را به عروسى شان فرستاد(841).
آورده اند روزى زيد پسر سعنه ، يكى از دانشمندان يهود مدينه براى گرفتن طلبى كه از حضرت داشت ، نزد ايشان آمد. پس عباى حضرت را گرفت و با تندى به او گفت : شما فرزندان عبدالمطلب ، همواره در پرداخت وام خود تاءخير مى كنيد. عمر بر او بانگ زد. پيامبر لبخندى زد و فرمود: اى عمر! من و او به چيز ديگرى نيازمنديم . به من بگو خوش حساب باش و به او بگو با مهربانى طلبش را بخواهد. سپس فرمود: هنوز سه روز از مهلتى كه بين ما بوده ، باقى است . بعد به عمر فرمود تا طلب وى را بدهد و چون او را ترسانده است ، اندكى هم افزون بر طلب بپردازد. همين رفتار سبب شد اين دانشمند يهودى مسلمان شود(842).
يكى از بزرگان قبيله كنده هم مى گويد: نزد على (عليه السلام) بوديم . اسقف نجران نزد حضرت آمد. امام خود را جابه جا كرد و جايى براى نشستن وى آماده ساخت . يكى از حاضران گفت : آيا براى مرد مسيحى چنين مى كنى ؟ امام فرمود: در زمان رسول خدا (ص) وقتى كه آنان خدمت حضرت مى رسيدند، او با آنها چنين رفتار مى كرد(843).
114 - مشكل گشايى
كارگشايى و برطرف كردن مشكلات ديگران مايه شادمانى آدمى است . پيامبر اعظم (ص) غم ديگران را اندوه خود و شادى آنان را سرور خود مى دانست و در راه زدودن غم ها از هيچ تلاشى فروگذار نمى كرد. نمونه زير يكى از عملكردهاى رسول خداست .
على بن ابيطالب (عليه السلام) از طرف پيامبر اكرم (ص) ماءمور شد به بازار برود و پيراهن براى ايشان بخرد. رفت و پيراهنى به دوازده درهم خريد و آورد. رسول اكرم (ص) پرسيد: اين را به چه مبلغ خريدى ؟ حضرت فرمود: دوازده درهم . پيامبر فرمود: اين را چندان دوست ندارم . پيراهنى ارزانتر از اين مى خواهم . آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟ على (عليه السلام) گفت : نمى دانم يا رسول الله ! پيامبر فرمود: برو ببين حاضر مى شود پس ‍ بگيرد.
على (عليه السلام) پيراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت و به فروشنده فرمود: پيامبر خدا پيراهنى ارزان تر از اين مى خواهد. آيا حاضرى پول ما را بدهى و اين پيراهن را پس بگيرى ؟ فروشنده قبول كرد. على (عليه السلام) نيز پول را گرفت و نزد حضرت آورد. آنگاه رسول اكرم (ص) و على (عليه السلام) با هم به طرف بازار راه افتادند.
در ميانه راه چشم پيامبر به كنيزكى افتاد كه گريه مى كرد. نزديك رفت و از كنيزك پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟ او گفت : اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا براى خريد به بازار فرستادند. نمى دانم چطور شد پول ها گم شد. اكنون جرئت نمى كنم به خانه برگردم . رسول اكرم (ص) چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود: هر چه مى خواستى بخرى بخر و به خانه برگرد. خودش به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خريد. در بازگشت ، برهنه اى را ديد. پس جامه را به او بخشيد. دگر باره به بازار رفت و جامه اى ديگر خريد و به سوى خانه به راه افتاد. در بين راه همان كنيزك را ديد كه حيران و نگران و اندوهگين نشسته است . فرمود: چرا به خانه نرفتى ؟ گفت : يا رسول الله ! خيلى دير شده است . مى ترسم مرا بزنند كه چرا اين قدر دير كردى ! پيامبر فرمود: بيا با هم برويم . خانه تان را به من نشان بده . من وساطت مى كنم كه مزاحم تو نشوند.
رسول اكرم (ص) به اتفاق كنيزك به راه افتاد. همين كه به پشت در خانه رسيدند، كنيزك گفت : همين خانه است . رسول اكرم (ص) از پشت در با آواز بلند گفت : اى اهل خانه سلام عليكم . جوابى شنيده نشد. بار دوم سلام كرد، جوابى نيامد. سومين بار سلام كرد. جواب دادند. السلام عليك يا رسول الله و رحمه الله و بركاته . پيامبر فرمود: چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداى مرا نمى شنيديد؟ گفتند: چرا، همان بار اول شنيديم و تشخيص ‍ داديم كه شماييد! پيامبر فرمود: پس علت تاءخير چه بود؟ گفتند: يا رسول الله ! خوشمان مى آمد سلام شما را مكرر بشنويم . سلام شما براى خانه ما فيض و بركت و سلامت است .
رسول الله (ص) فرمود: اين كنيزك شما دير كرده ، من اينجا آمده ام از شما خواهش كنم او را بازخواست نكنيد. آنان گفتند: يا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيز از همين ساعت آزاد است . پيامبر فرمود: خدا را شكر، چه دوازده درهم پر بركتى بود؛ برهنه را پوشاند و يك برده را آزاد كرد(844).
پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:
ان الله خلق عبيدا من خلقه لحوائج الناس يرغبون فى المعروف و يعدون الجود مجدا و الله يحب مكارم الاخلاق (845).
خداوند از بندگان خويش مردمى را بيافريند كه نياز ديگر مردم را برآورند، ايشان شيفته احسانند و گشاده دستى را بزرگوارى مى شمارند و خدا خوى هاى نيك را دوست دارد.
در جايى ديگر مى فرمايد:
ان لله عبادا يفزع اليهم الناس فى حوائجهم اولئك هم الامنون من عذاب الله يوم القيامه (846).
خداوند بندگانى را دارد كه مردم براى رفع نيازمندى هاى خود بدانان پناه برند. آنان همان كسانى هستند كه روز رستاخيز از عذاب خدا در امانند.
واپسين كلام
رفتار رسول اعظم (ص) به توصيف امام حسن و امام حسين (عليه السلام)
شيخ صدوق (رحمه الله ) در معانى الاخبار از امام حسن و امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه رفتار و اخلاق رسول خدا (ص) چنين بود:
O با غصه ها، قرين بود و همواره متفكر به نظر مى رسيد.
O بيشتر اوقات ساكت بود و جز به هنگام ضرورت سخن نمى گفت .
O هنگام سخن گفتن در آغاز و پايان ، به آرامى ، لب به سخن مى گشود.
O كلامش ، كوتاه و جامع و خالى از تفصيل بى جا و رساننده مقصود بود.
O در راه رفتن ، قدم هايش را از زمين بلند مى كرد و به آرامى و باوقار راه مى رفت .
O تند مى رفت مانند كسى كه بر زمين سراشيب راه مى رود.
O چون به جانبى نگاه مى كرد، با تمام بدن متوجه مى شد.
O چشم ها افتاده بود و به سوى زمين بيشتر نگاه مى كرد تا به آسمان .
O به كسى خيره نمى شد، بلكه نگاه كردنش ، لحظه اى بيش نبود.
O هر كه را مى ديد، ابتدا سلام مى كرد.
O نعمت در نظرش بزرگ مى نمود، اگر چه ناچيز باشد.
O هيچ نعمتى را نكوهش نمى كرد.
O دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم نمى آورد.
O اگر حقى پايمال مى شد، از شدت خشم ، كسى را نمى شناخت و از هيچ چيز پروا نداشت تا آنكه حق را يارى كند.
O هنگام اشاره ، به تمام دست اشاره مى كرد.
O چون از مطلبى تعجب مى كرد، دست ها را پشت و رو مى كرد.
O هنگام صحبت كردن ، دست ها را به هم وصل مى كرد و انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى زد.
O بيشتر خنده هاى آن حضرت ، لبخند بود.
O با مردم انس مى گرفت و آنان را از خود دور نمى كرد و حالشان را جويا مى شد.
O بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر قومش حاكم مى كرد.
O هميشه از مردم حذر مى كرد و خود را مى پاييد، بدون آنكه صورت از آنان بگرداند و بدخلقى كند.
O هر كار نيكى را تحسين و تقويت مى كرد.
O از ياران خود تفقد مى كرد.
O از كار مردم غفلت نمى كرد، مبادا آنان منحرف شوند.
O درباره حق كوتاهى نداشت و از آن هم تجاوز نمى كرد.
O اطرافيان آن حضرت ، نيكان مردم بودند. برترين آنان نزد ايشان ، كسانى بودند كه مردم را بيشتر نصيحت كنند و بزرگترينشان كسانى بودند كه درباره برادر دينى بيشتر مواسات و خيرخواهى داشت .
O در هيچ مجلسى نمى نشست و برنمى خاست ، مگر به ياد خدا.
O در مجالس ، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد و از اين كار نهى مى فرمود.
O وقتى به جمعيتى مى پيوست ، هر جا كه خالى بود، مى نشست و اصحاب را به اين كار دستور مى داد.
O حق هر يك از اهل مجلس را ادا مى كرد و كسى احساس نمى كرد كه ديگرى پيش آن حضرت از او محترم تر است .
O با هر كس كه مى نشست ، آنقدر صبر مى كرد تا خود آن شخص ‍ برخيزد.
O مجلس ايشان ، مجلس حلم و حيا و صداقت و امانت بود و در آن آوازها بلند نمى شد و حرمت مردم هتك نمى شد. اگر لغزشى سر مى زد، جاى ديگر گفته نمى شد.
O كسى را زياد مدح نمى كرد و از چيزى كه به آن رغبت و ميل نداشت ، غفلت مى ورزيد.
O از سه چيز پرهيز مى كرد: جدال ، پرحرفى و گفتن مطالب بى فايده .
O نسبت به مردم از سه چيز پرهيز مى كرد: هرگز كسى را سرزنش نمى كرد؛ از او عيب نمى گرفت ؛ لغزش و عيب هاى مردم را جستجو نمى كرد.
O سخن نمى گفت ، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن داشت .
O اگر اهل مجلس از چيزى به خنده مى افتادند، وى نيز مى خنديد واز آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد.
O بر بى ادبى شخص غريب در پرسش و گفتار صبر مى كرد.
O هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت ، مگر اينكه ثنايش به عنوان تشكر از آن حضرت باشد.
O سخن هيچ كس را نمى بريد، مگر آنكه از حد مشروع تجاوز كند. در آن صورت ، با نهى كردن يا با برخاستن ، سخن او را قطع مى كرد(847).
رفتار رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به توصيف امام خمينى (ره )
در پايان ، نوشتار را با مقصد پيامبران از منظر امام خمينى (ره ) مى بنديم ؛ همان كه نمونه اى روشن از اخلاق نبوى در جهان معاصر بود و در انتها نيز با ديدگاه دانشمندان غربى ، شيرازه كار را مى بنديم .
تزكيه نفس
توجه كنيد كه بعثت براى چه بوده است ، انگيزه بعثت چه بوده است و اگر كسى تخلف كند از انگيزه بعثت ، چه خواهد شد. انگيزه بعثت ، تزكيه نفس ‍ بوده است و تزكيه نفس به اين است كه خودخواهى ها برود، دنياطلبى ها برود و جاى همه ، خدا بنشيند. انگيزه بعثت اين است كه حكومت خدا در دل هاى بشر حكومت كند. تا اينكه در جامعه هاى بشرى هم حكومت كند(848).
مكارم اخلاق و تقوا
بايد مردم را آشنا كرد با آن چيزى كه انبيا براى آن آمده اند. براى مكارم اخلاق ، همه انبيا آمده اند: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ؛ ((انبيا براى تقوا و آدم سازى آمده اند(849))).
انسان سازى
آن چيزى كه مطرح است پيش انبيا، انسان است . آن چيز، چيز ديگرى نيست . انسان مطرح است پيش انبيا. همه چيز بايد به صورت انسان درآيد. مى خواهند انسان درست كنند. انسان كه درست شد، همه چيز درست مى شود(850).
نشان دادن راه ، از ظلمت به نور
خودتان را تبع تعليمات انبيا كنيد. مبداء اين است . از اينجا بايد رفت . راه را نشان داده اند. ماها راه را نمى دانيم ، آنها راه را مى دانند. طبيبند و راه سلامت را مى دانند و راه سلامت را گفته اند. بخواهيد سالم باشيد، بايد از اين راه برويد. انبيا آمده اند مردم را از اين دنيا و اين ظلمت ها بيرون بكشند و به مبداء نور برسانند. مبداء نور، نه انوار. از اين طرف ، ظلمت است و از آن طرف ، نور. نور مطلق . مى خواهند آن را فانى كنند در نور مطلق . اين قطره ها را در دريا فانى كنند. تمام انبيا براى همين آمده اند(851).
قرآن كريم يك سفره اى است كه خداى تبارك و تعالى به وسيله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در بين بشر گسترده است كه تمام بشر از آن هر يك به مقدار استعداد خودش استفاده كنند. پس انگيزه بعثت ، نزول وحى است و نزول قرآن است و انگيزه تلاوت قرآن بر بشر اين است كه تزكيه پيدا كنند و نفوس مصفا بشوند، از اين ظلماتى كه در آنها موجود است (852).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از نگاه چند تن از انديشمندان غربى
زندگى درخشان رسول گرامى اسلام از آغاز تا پايان به ويژه در عصر 23 ساله نبوت ، گنجينه ارزشمند اخلاق فرهنگى ، سياسى و اجتماعى است كه در تاريخ بشر، مثل و مانندى ندارد. اكنون گفتار چند تن از انديشمندان جهان را درباره زندگانى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله ) مى آوريم ؛ چون به گفته حضرت مولانا:

خوش تر آن باشد كه وصف دلبران   گفته آيد در حديث ديگران
ولتر (1694 - 1779 م .) دانشمند و نويسنده مشهور فرانسوى مى نويسد:
محمد بى گمان مردى بسيار بزرگ بود و مردانى بزرگ را نيز در دامن فضل و كمال خويش پرورش داد. او قانون گذارى خردمند، جهان گشايى توانا، رهبرى دادگستر، پيامبرى پاك و پارسا بود و بزرگترين انقلاب هاى روى زمين را پديد آورد... . دين محمد هرگز تمايلات شهوانى را رواج نداد. محمد قانون گذارى خردمند بود كه مى خواست بشريت را از بدبختى و جهل و فساد رهايى بخشد. او تاءمين منافع همه مردم روى زمين از زن و مرد، كوچك و بزرگ ، خردمند و بى خرد، سياه و سفيد، زرد و سرخ را در نظر گرفت (853).
جرج برنارد شاو (1856 - 1950 م .) نويسنده و انديشمند مشهور انگليسى مى نويسد:
آيين محمد به خاطر خصلت حيات بخشش ، تنها آيينى است كه استعداد آن را دارد تا تمام دگرگونى هاى عالم وجود را در خود جذب و با مقتضيات هر عصر و زمانى تطبيق كند. من زندگى محمد را بررسى كرده ام . او مرد عجيبى است . وضع و مقام او بالاتر از آن است كه ضد مسيح باشد. او بايد به عنوان نجات دهنده بشريت ، شناخته شود. به عقيده من ، اگر مردى مانند او، زمام رهبرى سراسر جهان جديد را به دست بگيرد، توفيق آن را مى يابد كه مسائل و حوادث جهان جديد را با شيوه جامعى كه موجب تاءمين صلح و سلم و سعادت جهان است ، حل كند. به نظر من ، آيين محمد براى فرداى اروپا قابل قبول است ؛ چنان كه براى امروز آن نيز قابل قبول است (854).
توماس كارلايل (1795 - 1881 م .) فيلسوف و دانشمند مشهور انگليسى در كتاب قهرمانان مى نويسد:
زندگى محمد بر مبناى اصول حكيمانه اى بود كه هر انديشمند بايد از آن پيروى كند و در اين صورت ، به صراط مستقيم هدايت گام نهاده است . او پيامبر بر حق است و از سوى خداوند توانا و دانا آمده است . بعضى از مسيحيان با وارد كردن اين اتهام كه محمد، آيين خود را با شمشير و سرنيزه رواج داد، مى خواهند به آيين محمد ضربه بزنند. اين اتهام ، نسبتى بسيار دور از حقيقت است ؛ زيرا صاحبان اين اتهام بايد درست بينديشند نيرويى كه اين شمشير را از نيام بيرون كشيد و برق آن را بر فراز قله كوه هاى فرانسه ، اسپانيا و كنگره هاى تاق مداين تا سمرقند و روى اهرام مصر در دست كسانى مانند موسى بن نصير و طارق بن زياد، يعنى فاتحان بزرگ ، آشكار ساخت ، كدام نيرو بود! بدون شك ، آن نيرو، آيين (پر محتوا و سازنده ) محمد بود، نه زور شمشير. به نظر من ، حق ، وجود خود را به هر وسيله كه باشد، آشكار خواهد ساخت (855).<