ملكوت اخلاق

سيد حسين اسحاقى

- ۸ -


در نبرد احد، پس از آنكه سواران دشمن به سركردگى خالد بن وليد از پشت سر به مسلمانان حمله كردند، نظام سپاه مسلمانان به هم ريخت . مسلمانان سرآسيمه از ميدان نبرد گريختند و به كوه پناه بردند و فقط على بن ابيطالب (عليه السلام) در كنار پيامبر باقى ماند. كار بسيار سخت شد و سپاه ابوسفيان از هر سو به جانبى كه پيامبر ايستاده بود، حمله ور شدند. تمام تلاش دشمن بر آن بود كه پيامبر را از ميان بردارند. در اين گير و دار، سنگى به پيشانى پيامبر خورد و ضربتى بر دهان مبارك . خون بر چهره مطهر او جارى شد و دندان او شكست . ايشان در همه اين امور تحمل فرمود و به كسى نفرين نكرد و مى گفت : ((خدايا! از اين گروه درگذر كه نادانند(340))).
هنگام تقسيم غنايم حنين ، شخصى با كمال تندى گفت : اين چگونه تقسيمى است ؟ خدا چنين تقسيمى را نخواسته است ! بعضى از مسلمانان ، با تندى جلو او را گرفتند و به او گفتند: اى دشمن خدا، آيا اين گونه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سخن مى گويى ؟ پس آن مسلمان به حضور پيامبر آمد و جريان را به عرض آن حضرت رساند. پيامبر فرمود: برادرم ، موسى (عليه السلام) را قومش بيشتر از اين آزار دادند و او تحمل كرد.(341)
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) در گفتارى ديگر فرمود:
هنگامى كه روز قيامت مى شود، منادى ندا مى كند، به گونه اى كه همه صداى او را مى شنوند و مى گويند: كجايند صاحبان فضل ! گروهى از مردم بر مى خيزند، فرشتگان از آنها استقبال مى كنند و مى گويند: فضيلت شما چه بود كه به عنوان ((صاحب فضل )) شما را صدا زده اند؟ آنها در پاسخ گويند: در دنيا وقتى كه از ناحيه ناآگاهان به ما آسيب مى رسيد، تحمل مى كرديم و اگر از ناحيه آنها به ما بدى مى شد، عفو مى كرديم . منادى از طرف خداوند اعلام مى كند: اين بندگانم راست مى گويند. آنها را آزاد بگذاريد تا بدون حساب وارد بهشت شوند(342).
32 - وقت شناسى
فرصت و ابر همانندند و به سرعت مى گذرند و بازگشتى ندارند. هنر در بهره بردارى نيك از وقت است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى فرمايد: ان لربكم فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها(343).
در ايام زندگى تان نسيم هاى رحمتى مى وزد. مراقب باشيد خود را در معرض آن قرار دهيد.
ايشان در سخنى ديگر مى فرمايد:
من فتح له باب من الخير فلينتهزه فانه لا يدرى متى يغلق عنه (344).
هر كس كه براى او در خير و نيكويى گشوده شد، آن را غنيمت شمارد؛ چون او نمى داند كى آن را بر او مى بندد.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) بيشتر مردم را در استفاده درست از اوقات ، غافل مى داند و آنان را به قدر شناسى از اوقات گرانبها و بهره بردارى از آن در شرايط گوناگون فرا مى خواند:
اى مردم ! حقا كه راه هاى روشنى داريد. پس به سوى راه هاى روشن خويش ‍ روى آوريد و حقا كه حد و حدودى داريد. پس سوى حد و حدود خويش ‍ روى نهيد. بدانيد كه مؤمن بين دو حذر در عمل است ؛ بين اجلى كه گذشته است و نمى داند كه خداوند در آن چه مى كند و بين اجلى كه باقى مانده است و نمى داند كه خداوند در آن چه حكم مى كند. پس بايد بنده مؤمن از نفس خود براى دنياى خويش و از دنياى خود براى آخرت خويش و در جوانى اش از پيرى و در زندگانى اش از مرگ بهره گيرد(345).
به راستى كه زندگى كوتاه است و فرصت ها زودگذر و تنها سرمايه گرانبهاى آدمى براى دست يابى به كمال و خودسازى ، وقت است . اگر آن را قدر نداند و در راه خدمت به همنوعان و رضايت خداوند به كار نگيرد، جز حسرت و پشيمانى چيزى براى او به همراه ندارد. حضرت رسول مى فرمايد:
اغتنم خمسا قبل خمس شبابك قبل هرمك و صحتك قبل سقمك و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك و غناك قبل فقرك (346).
پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت شمر: جوانى را پيش از پيرى ؛ سلامتى را پيش از بيمارى ؛ فراغت را پيش از مشغول شدن به كار؛ زندگى را پيش از مرگ و دارايى را پيش از فقر و ندارى .
رسول گرامى اسلام ، اوقات خود را به سه بخش تفسيم كرده بود: بخشى براى خدا كه در اين بخش به عبادت و نماز و نيايش و تهجد مى پرداخت . بخشى براى خانواده و گفتگو و انس گرفتن با آنان و تاءمين نيازهاى روحى و عاطفى آنان و بخش ديگر را براى خود و مردم گذاشته بود. چون در اوقات حضور آن حضرت در خانه نيز مراجعه كنندگان با ايشان كار داشتند، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بخشى از وقت درون خانه را براى رسيدگى به امور مردم و برآوردن نيازهاى آنان اختصاص داده بود(347).
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل شده است كه فرمود:
كن على عمرك اءشح منك على درهمك و دينارك (348).
بر عمر خود، بخيل تر از درهم و دينارت باش .
33 - عزت نفس
پيشوايان حق در سخت ترين شرايط از خود ضعف نشان ندادند و جز در مقابل خداوند، از كسى ترحم (استرحام ) نخواستند. آنان به پيروان خود آموختند كه عزت مؤمن در بى نيازى از مردم است . نبى مكرم اسلام مى فرمايد:
عز المؤمن استغناؤ ه عن الناس (349).
عزت مؤمن در بى نيازى او از مردم است .
البته اين سخن به معناى بى نيازى انسانها از يكديگر نيست ، بلكه نشان دهنده آن است كه آدمى در روابط اجتماعى و رفع نيازها، همواره بايد حفظ عزت نفس خود را در نظر داشته باشد، همان گونه كه پيامبر عزتمند اسلام در سخنى ديگر مى فرمايد:
اطلبوا الحوائج بعزه النفس (350).
خواسته هاى خود را با حفظ عزت نفس بخواهيد.
شاءن مؤمن چنين مى طلبد و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) نيز در برخورد با مردم چنين رفتار مى كرد كه جلوه بى نيازى از ديگران در آنها شكوفا شود. در اين زمينه ، از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه مردى از اصحاب پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) دچار تنگدستى و سختى شد. همسرش گفت : كاش خدمت پيامبر مى رسيدى و از او چيزى مى خواستى . مرد خدمت پيامبر آمد و چون حضرت ، او را ديد، فرمود: هر كس از ما تقاضا كند، به او عطا كنيم و هر كس بى نيازى جويد، خداوند بى نيازش ‍ كند. مرد با خود گفت : منظور پيامبر جز من نيست . پس به سوى همسرش ‍ بازگشت و او را از اين ماجرا آگاه ساخت . زن گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز بشر است و از حال تو آگاه نيست . او را آگاه ساز. مرد دوباره نزد پيامبر آمد و چون حضرت ، او را ديد، همان جمله را فرمود و اين كار سه بار تكرار شد. در نتيجه ، مرد رفت و كلنگى عاريه گرفت و راهى صحرا شد. قدرى هيزم بريد و آورد و به نيم چارك آرد فروخت و آن را به خانه برد و خوردند. فرداى آن روز همين كار را كرد و هيزم بيشترى آورد و فروخت . او پيوسته كار مى كرد و مى اندوخت تا كلنگى خريد. باز هم اندوخت تا دو شتر و غلامى خريد و توانگر شد و حال او نيكو گشت . روزى خدمت پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) آمد و گزارش داد كه چگونه براى درخواست آمده بود و از پيامبر چه شنيد. حضرت فرمود: من كه گفتم : ((هر كس از ما تقاضا كند، به او عطا كنيم و هر كس بى نيازى جويد، خداوند بى نيازش ‍ كند(351))).
آنجا كه پاى عزت و كرامت در ميان است ، بايد روحيه عزت مدارى را پاس ‍ داشت و به تكاپو پرداخت . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى فرمايد:
استغنوا عن الناس ولو بشوص السواك (352).
از مردم بى نياز باشيد، هر چند با ترك خواستن چوب مسواك .
پيامبر كرامت و عزت در همين باره براى پرهيز از درخواست كردن مى فرمايد:
لو يعلمون ما فى المساءله ما هشى احد يساءله شيئا(353).
اگر مردم مى دانستند در تقاضا چه (زشتى و آبروريزى هايى ) نهفته است ، هرگز كسى از كسى چيزى درخواست نمى كرد.
پيامبران در كمال مناعت طبع و استغنا از مردم قرار داشتند و مى كوشيدند تا ديگران را به ساده زيستى همراه با عزت دعوت كنند. پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) در سفارش به ابوذر غفارى (رحمه الله ) مى فرمايد:
يا اباذر اياك و السؤ ال فانه ذل حاضر و فقر تتعجله و فيه حساب طويل يوم القيامه (354).
اى ابوذر! از تقاضا كردن (اظهار نياز و ندارى ) بپرهيز؛ چون اين كار، ذلت نقد است و فقرى است كه خود به استقبال آن رفته اى و اين كار در روز قيامت ، حساب طولانى خواهد داشت .
حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:
اين سخن پيامبر را بپذيريد كه فرمود: هر كس در درخواست بر خود بگشايد، خداوند در نياز را بر او باز كند(355).
34 - توبه و استغفار
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) طلب آمرزش از خدا را وسيله رهايى از آسيب هاى نافرمانى و رنجهاى گناه مى داند و مى فرمايد:
عليك بالاستغفار فانه المنجاه (356).
بر شما باد به آمرزش خواهى ؛ چون نجات دهنده است .
ايشان در جايى ديگر فرمود:
ان للقلوب صداء كمصدا النحاس فاجلوها بالاستغفار(357).
دل ها نيز مانند مس زنگ مى گيرد. آن را به استغفار جلا دهيد.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )، چاره گناه را توبه و پشيمانى از گناه مى داند و مى فرمايد:
لكل شى ء حيله و حيله الذنوب التوبه (358).
هر چيزى چاره اى دارد و چاره گناه ، توبه و بازگشت است .
زيباترين توبه ، توبه خالص ، راستين و بدون بازگشت دوباره به گناه است . چنين پشيمانى ، توبه نصوح است ؛ همان كه پروردگار، آدميان را به آن فرا مى خواند:
يا اءيها الذين آمنو توبوا الى الله توبه نصوحا.(تحريم : 8)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به درگاه خدا توبه راستين كنيد.
خاتم الانبيا نيز همگان را به چنين توبه اى فرا مى خواند و مى فرمايد:
باب التوبه مفتوح لمن اءرادها فتوبوا الى الله توبه نصوحا(359).
هر كه بخواهد توبه كند، در توبه به روى او باز است . بنابراين ، پيش خداوند همانند توبه نصوح ، توبه كنيد.
معاذ بن جبل از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از چيستى توبه نصوح پرسيد. حضرت فرمود:
ان يتوب التائب ثم لا يرجع فى ذنب كما لا يعود اللبن الى الضرع (360).
توبه كننده آنچنان به خدا روى آورد كه ديگر به گناه باز نگردد، بدان سان كه شير دوشيده هرگز به پستان باز نمى گردد.
جوانى خوش سيما با صورتى گريان و حالتى پريشان نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد. حضرت از حال او جويا شد و فرمود: جوان ! چرا گريه مى كنى ؟ جوان گفت : چرا نگريم در حالى كه گناهان زيادى انجام داده ام و هر آينه ، خداوند به سبب بعضى از آنها مرا دوزخى خواهد كرد و بى شك مرا نخواهد بخشيد. پيامبر فرمود: آيا به خدا شرك ورزيدى ؟ جوان گفت : خير! پناه بر خدا اگر براى او شريك قرار داده باشم ! پيامبر پرسيد: آيا كسى را كشته اى ؟ جوان گفت : هرگز! پيامبر فرمود: خداوند گناهان تو را خواهد بخشيد. در مقابل ، جوان گناهان خود را بسيار سنگين مى شمرد و نگران بود. پيامبر با نگاهى تند به او خطاب كرد و فرمود: جوان ! واى بر تو! آيا گناهان تو بزرگ است يا خداوند؟ جوان گفت : هيچ چيز از پروردگارم بزرگ تر نيست و خداوند از هر چيز بزرگى بزرگ تر است . پيامبر فرمود: آيا جز خداوند عظيم ، كسى گناهان بزرگ را مى بخشايد؟ جوان گفت : خير، اى رسول خدا! پيامبر فرمود: جوان ! آيا يك گناه از گناهان خود را بازگو مى كنى ؟ آن گاه جوان پس از اشاره به پيشه قبركنى خود، از يك گناه جنسى كه بدان آلوده شده بود، ياد كرد. زشتى گناه ، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) را به خشم آورد و آن حضرت براى بيدارى دل خفته و گسست هميشگى جوان از گناه بر او نهيب زد و فرمود: از من دور شو! چقدر دوزخ به تو نزديك است ! مى ترسم از آنكه با آتش تو بسوزم .
جوان خطاكار پريشان شد و به سرعت از نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) رفت . پس از برداشتن توشه اندك ، در دل يكى از كوه هاى اطراف مدينه پناه گرفت و دستان خود را به گردن خود بست و براى طلب آمرزش به عبادت پرداخت . او اين گونه با خداى خود نجوا مى كرد: الها! اين بنده خطاكار و گريان تو است كه دست بسته در پيشگاه تو زانو زده است . خدايا! تو مرا به خوبى مى شناسى ! معبودا! پشيمانم ! نزد نبى تو آمدم ، ولى او مرا از خود راند و بر ترسم افزود. به نام و جايگاه و عظمتت سوگند مى دهم كه نااميدم مكن ! آقاى من ! مرا از رحمت خود محروم نساز!
جوان چهل شبانه روز با خداى خود نجوا كرد و از پروردگار بخشش ‍ خواست . در روز چهلم ، دست هاى خود را به آسمان بلند كرد و گفت : خدايا! با درخواستم چه كردى ؟ اگر دعايم را برآورده اى و از گناهانم درگذشته اى ، به نبى خود وحى فرست و اگر درخواستم را اجابت نكرده اى و مرا نبخشيده اى و مجازاتى برايم در نظر گرفته اى ، پس آتشى برايم بفرست و آتشم زن يا مرا با گرفتارى دنيا هلاك ساز و از رسوايى روز رستاخيز نجاتم ده !
در همان روز، اين آيه فرح بخش بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نازل شد:
و الذين اذا فعلوا فاحشه اءو ظلموا اءنفسهم . ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون . اءولئك جزاؤ هم مغفره من ربهم و جنات تجرى من تحتها الاءنهار خالدين فيها و نعم اءجر العاملين .(آل عمران : 135 و 136)
و آنان كه چون كار زشتى كنند و يا بر خود ستم روا دارند، خدا را به ياد مى آوردند و براى گناهانشان آمرزش مى خواهند و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟ و بر آنچه مرتكب شده اند، با آنكه مى دانند (كه گناه است ) پافشارى نمى كنند. آنان ، پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان و بوستانهايى است كه از زير (درختان ) آن جويبارها روان است . جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل چه نيكوست .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) پس از نزول آيات از خانه خود خارج شد و در حالى كه با تبسم ، آن آيات را زمزمه مى كرد، رو به يارانش فرمود: چه كسى مرا به محل آن جوان توبه كار راهنمايى مى كند؟ معاذ بن جبل چون از محل اقامت جوان آگاهى داشت ، قدم پيش نهاد و همراه پيامبر روانه شد. همگى به سوى آن كوه رفتند و آن جوان را يافتند. در حالى كه دستانش را به گردن بسته و در ميان دو صخره ايستاده بود. صورتش از شدت تابش آفتاب سياه گشته و به دليل فزونى گريه ، مژه هايش افتاده بود. در همين حال ديدند چنين دعا مى كرد: خدايا! به نيكويى خلقم كردى و سيماى مرا زيبا آفريدى ، ولى اى كاش مى دانستم كه با من چه خواهى كرد؟ آيا مرا در آتش خواهى سوزاند يا در جوار خود، منزل خواهى داد. خدايا! بسيار به من احسان كردى و مرا غرق نعمت خود ساختى ... اى كاش مى دانستم سرانجامم چگونه است ؟ آيا مرا به بهشت مى برى يا به دوزخ مى كشانى ؟ خديا! گناهانم از آسمان و زمين و كرسى گسترده و عرش عظيم تو بزرگتر است ؟ آيا مرا مى بخشايى يا در قيامت رسوايم مى سازى ؟
جوان در حالى كه اين سخنان را تكرار مى كرد، مى گريست و خاك بر سر و روى خود مى ريخت . در آن هنگام ، پيامبر رحمت به او نزديك شد و دستان او را از گردنش گشود و خاكها را از صورتش پاك كرد و چنين گفت : بشارت ! همانا كه رها شده خدا از دوزخ هستى !
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پس از مژده دادن به جوان ، رو به ياران خود كرد و با معرفى اين جوان به عنوان بهترين الگوى پشيمانى از گناه فرمود: مانند او گناهان خود را جبران كنيد. آنگاه آياتى را كه نازل شده بود، خواند و جوان را به بهشت مژده داد(361).
35 - سخاوت رسول اعظم (صلى الله عليه و آله )
سخاوت و بخشندگى در سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و فرزندانشان نمود ويژه اى داشت . آنان با گشاده دستى به نيازهاى ديگران پاسخ مى دادند. البته ايثار و بخشندگى در سيره نبوى نمود آشكارترى دارد. امام صادق (عليه السلام) در اين باره فرموده است :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هيچ خواهنده و سائلى را منع و رد نمى كرد. اگر داشت ، به او عطا مى كرد و اگر نداشت ، مى فرمود: خدا مى دهد(362).
نيز فرمود:
هرگز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چيزى درخواست نكردند كه جواب رد بدهد. اگر داشت ، عطا مى كرد و اگر نداشت ، مى فرمود: ان شاءالله مى رسد و هرگز با بدى و رفتار زشت كسى مقابله به مثل نكرد(363).
همچنين فرمود:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پس از نبرد حنين كه غنايم زيادى به دست آمده بود، به جعرانه (محلى بين مكه و طائف ) آمد تا در آنجا غنايم را تقسيم كند. مردمان پياپى از او درخواست غنيمت مى كردند و پيامبر به آنان عطا مى فرمود. فشار و ازدحام جمعيت ، او را به بن درختى كشاند. پيامبر به آن درخت تكيه كرد و ردايش برداشته شد و پشت او خراشيده گشت . از آن درخت نيز او را گذراندند و همچنان از او درخواست مى كردند. پيامبر فرمود: اى مردم ، رداى مرا به من برگردانيد. به خدا سوگند! اگر نزد من به تعداد درختان سرزمين تهامه ، شتر باشد، همه را ميان شما تقسيم مى كنم و مرا ترسو و بخيل نخواهيد يافت . آنگاه در ذى قعده از جعرانه بيرون رفت . پس از آن ، مردم آن درخت را همواره سرسبز و شاداب مى ديدند چنان كه گويى بر آن آب زده اند(364).
على (عليه السلام) فرمود:
پيامبر خدا، بخشنده ترين و خوش معاشرت ترين مردم بود. هر كسى كه با او همنشينى مى كرد و به اخلاق نيك او آشنا مى شد، به او علاقه مند مى گشت (365).
36 - شجاعت
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) از شجاع ترين شخصيت ها در تاريخ بشر است . او به تنهايى در برابر جهانى از شرك و كفر قد برافراشت . همچنين با عقايد خرافى اعرابى كه از خشن ترين مردم روى زمين بودند، به مباره برخواست . وى مدت پانزده سال بدون هيچ اقدام نظامى و تنها با اعتماد و توكل به خداوند، در برابر كافران ايستادگى و مقاومت كرد. اين در حالى بود كه مشركان از به كار گرفتن شديدترين شكنجه ها براى دوستان ايشان و بدترين سخت گيرى ها در حق ايشان كوتاهى نكردند. پس از هجرت به مدينه نيز كه فرمان جهاد بر ايشان نازل شد، در نبردهاى بسيارى كه روى مى داد، شركت مى كرد. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در همين زمينه مى فرمايد:
ما مسلمانان در جنگ ها آنگاه كه جنگ شعله مى كشيد و كار سخت مى شد، به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پناه مى جستيم و هيچ كس از او به دشمن نزدكتر نبود(366).
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
از وقتى آيه : فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك ؛ در راه خدا جنگ و جهاد كن و جز خود را به آن تكليف مكن .))(نساء: 84) بر پيامبر نازل شد، به هر جنگ و جهادى ، خود اقدام مى كرد و فرماندهى آن را بر عهده مى گرفت و ديگرى را به اين كار ماءمور نمى ساخت . از وقتى اين آيه بر پيامبر نازل شد، شجاع ترين فرد كسى بود كه به پيامبر مى پيوست و به او پناه مى جست (؛ زيرا پيامبر از همه بى باك تر و به دشمن و خطر، نزديك تر بود(367).)
گفته اند ياران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از آن وجود گرامى پاسدارى مى كردند. روزى اين آيه نازل شد:
يا اءيها الرسول بلغ ما اءنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين .(مائده : 67)
اى پيامبر، آنچه از سوى پروردگارت در مورد جانشينى و ولايت اميرمؤمنان على (عليه السلام) بر تو نازل شده است ، ابلاغ كن و گرنه رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى و خدا، تو را از خطر مردم حفظ مى كند.
وقتى اين آيه بر پيامبر نازل شد، آن حضرت ، پاسدارى اصحاب را از خود نپذيرفت ؛ زيرا خداى متعال فرموده بود: ((تو را از مردم حفظ مى كنم (368))).
در جنگ حنين ، مالك بن عوف ، فرمانده سپاه دشمن بود كه افراد قبيله هوازن را براى جنگ با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تحريك كرده بود. البته وى سرانجام شكست خورد و اموال و خاندان او به عنوان غنيمت به دست مسلمانان افتاد. پس خود را به پيامبر رسانيد و تسليم شد. پيامبر براى به دست آوردن دل او، اموال و خانواده اش را به او برگردانيد و علاوه بر آنها صد شتر نيز به او بخشيد. مالك مسلمان شد و در اسلام خويش استوتر ماند و خدمات شايانى كرد. مالك در ستايش پيامبر اشعارى دارد كه ترجمه پاره اى از آنها چنين است :
من ميان مردم ، كسى به پايه و عظمت محمد نديده و نشنيده ام . هنگام جود و بخشش ، عطايش بسيار بود و هر وقت مصلحت مى ديد، از آينده خبر مى داد. در ميدان كارزار كه جنگجويان با شدت هر چه تمام تر مشغول جنگ و شمشير زدن بودند، پيامبر مانند شير با توان و نيروى فوق العاده اى آماده حمله بود(369).
در نبرد، كسى شجاع به شمار مى آمد كه در كنار او باشد؛ زيرا در مصاف ها، پيامبر به دشمن نزديك بود. عثمان بن حصين مى گويد: ((هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با سپاه دشمن برخورد مى كرد، او نخستين كسى بود كه مى جنگيد(370).)) در نبرد خندق ، دليرى بى نظيرى از خود نشان داد؛ زيرا هنگامى كه قبيله هوازن با تيراندازى ، مسلمانان را پراكندند، او يك تنه در برابر دشمن ايستاد. از استرش پياده شد و با اشعار حماسى ، خود را حتى به كسانى كه او را نمى شناختند، معرفى كرد: ((من پيامبرى بى دروغ هستم . من پسر عبدالمطلب هستم .)) تاريخ نويسان نوشته اند كه در آن روز كسى ثابت قدم تر و نزديك تر از او به دشمن نبود(371).
37 - تكبر گريزى
براى مقابله با خوى استكبارى ، لازم است نگاه آدمى اصلاح شود. بايد چون مستضعفان زيست تا وارسته شد. پيام آور آزادى از همه اسارت ها، در اين باره به ابوذر فرمود: اى ابوذر! بيشتر كسانى كه در آتش دوزخ مى روند، مستكبرانند. فردى عرض كرد: اى رسول خدا! آيا كسى را از كبر نجات است ؟ فرمود: آرى ، هر كه لباس درشت پوشد و چارپا سوار شود و بز بدوشد و با مسكينان نشيند(372).
همچنين آن حضرت خطاب به ابوذر گفت :
اى ابوذر! آنكه به بازار رود و نيازهاى خود را بخرد و خودش آن را حمل كند، از كبر دور گردد(373). اى ابوذر! هر كه لباس خود را وصله كند و كفش ‍ خود را پينه زند و چهره بر خاك سايد، از كبر دور شود(374).
آن حضرت ، نمونه وارستگى و خاكسارى بود. ايشان مى فرمود:
من بنده اى هستم كه بر زمين غذا مى خورم و لباس درشت مى پوشم و شتر را مى بندم و انگشتان خود را مى ليسم . چون بنده مملوكى مرا دعوت كند، اجابتش مى كنم . پس هر كه سنت و روش مرا ترك كند، از من نيست (375).
آن حضرت در رفتار خود، با همه جلوه هاى تكبر برخورد مى كرد. وقتى با اصحاب خود راه مى رفت ، آنان را پيش مى انداخت و خود در ميان آنان راه مى رفت . در روايت است كه آدمى وقتى كسى در عقب او راه مى رود، از خدا دور مى شود(376).
ابو سعيد خدرى روايت كرده است : آن حضرت ، خود شتر را علف مى داد و آن را مى بست . خانه را مى روفت و گوسفند را مى دوشيد. نعلين خود را پينه مى كرد و جامه خود را وصله مى زد. با خدمتكار خويش غذا مى خورد و چون خادم از دستاس كردن خسته مى شد، او را يارى مى كرد. از بازار چيزى مى خريد و به دست يا به گوشه جامه خويش مى گرفت و به خانه مى آورد. با توانگر و فقير و خرد و بزرگ دست مى داد. به هر كسى از نماز گزاران كه مى رسيد - كوچك و بزرگ و سياه و سفيد و آزاد و بنده - ابتدا سلام مى كرد. جامه خانه و بيرون او يكى بود. هر ژوليده و غبار آلوده كه او را دعوت مى كرد، از اجابت آن شرمگين نبود و آنچه را به آن دعوت مى كردند، حقير نمى شمرد؛ اگر چه به جز خرماى پوسيده چيزى نبود. صبح از براى شام چيزى نگاه نمى داشت و شام از براى صبح چيزى ذخيره نمى گذاشت . كم خرج ، خوش خلق و نرم خو و كريم الطبع و نيكو معاشرت و گشاده رو بود. متبسم بود، بى خنده و اندوهناك بود، بى ترش رويى . در امر دين محكم و استوار بود، بى درشتى . فروتن بود، بى خوارى . بخشنده بود، بى اسراف . به همه خويشان ، مهربان و با همه مسلمانان و اهل ذمه نزديك بود. دل او رقيق و نازك بود. پيوسته سر به پيش افكنده بود. پر خور نبود و هيچ گاه دست طمع به چيزى دراز نمى كرد(377).
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است :
لا يدخل الجنه من كان فى قلبه مثقال حبه من خردل من كبر(378).
هر كس به اندازه يك دانه خردل در دلش كبر باشد، به بهشت نمى رود.