هدايتگران راه نور
زندگانى پيامبر گرامى حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله

- ۳ -


پيامبر... معلّم و مربّى‏

مسئوليتهاى پيامبر صلى الله عليه وآله در مدينه بيشتر از مكّه بود اگرچه در آنجافشار بيشترى به آن‏حضرت وارد مى‏شد.

چون پيامبر مى‏خواست پيش از آنكه پايه حكومتى استوار را پى‏ريزى‏كند، امّتى پى‏ريزى كند كه مسئوليتهاى بزرگى را كه در پيش رو داشت،تحمل كند. مسئوليّت تبليغ اسلام براى غير مسلمانان، مسئوليّت تهذيب‏مسلمانان، مسئوليّت اجرا و تطبيق نظام اسلامى، مسئوليّت دفاع ازمسلمانان جزيرةالعرب مكانى كه انديشه مردمانش بر محور جنگهاوغزوات و شمشيرها و نيزه‏ها دور مى‏زد. اين همه، مسئوليتهاى خطيرى‏بود كه بر دوش پيامبر سنگينى مى‏كرد. درهمان حالى كه پيامبر لشكراسلام را به طرف جبهه‏هاى نبرد، رهبرى مى‏كرد، آنان را به امانتدارى‏ووفاى به عهد حتى در قبال دشمن ستيزه‏گر سفارش مى‏نمود. درهمان‏هنگامى كه به يارانش درس فداكارى و جهاد مى‏آموخت، معانى گذشت‏و چشم‏پوشى را نيز به آنان آموزش مى‏داد، و بر رواج صلح و گفتار نيك‏تأكيد مى‏فرمود. در لحظه دفن شهداى احد مسلمانان با ديدن اجسادشهدايى كه به طرز فجيعى توسط كفار مُثله شده بودند، دچار خشم‏وغضب شدند و درصدد انتقام از كفار برآمدند؛ امّا پيامبر آيات عفووتحريم مُثله را، اگرچه نسبت به سگى هار باشد، بر آنان مى‏خواند.

از همه اين قراين مى‏توان به بزرگى و سنگينى مسئوليّت پيامبر صلى الله عليه وآله درتكوين امتى موحد، چونان برترين و بزرگوارترين امتها در هستى، پى‏برد.

مقابله به مثل‏

به مسأله محاصره اقتصادى كه كفار قريش آن را بر مردم مدينه تحميل‏كرده بودند، باز مى‏گرديم تا بدانيم موضع پيامبر در برابر اين محاصره‏چه بود وچگونه توانست از آن رهايى يابد.

طرحى كه پيامبر براى دفع اين محاصره پياده كرد همان مقابله به مثل‏بود. چراكه كاروانهاى تجارى كه مى‏خواستند از مكّه به شام بروند ناگزيربودند، از تنگه بيابانى ميان درياى سرخ و مدينه بگذرند. پيامبر هم‏گروهى از افراد مسلح را براى نگهبانى از اين منطقه به كار گماشت.نگاهبانان اين منطقه گاهى از مهاجران و گاهى از نصار انتخاب و تعيين‏مى‏شدند. اين گروه وظيفه داشتند جلوى حركت كاروانهاى تجارى رابگيرند. امّا اين كاروانها با قبايل صحرانشين پيمان بسته بودند كه اين‏قبايل آنان را از حمله و هجوم دزدان محافظت كنند ودر برابر هر سال‏مبلغى معين به آنها بپردازند.

از اين رو اين نقشه چندين بار با شكست روبه‏رو شد. چون هرگاه‏افراد مسلح مى‏خواستند به كاروانى حمله كنند اين قبايل صحرانشين به‏حكم پيمانى كه با كاروانيان بسته بودند، دخالت مى‏كردند و به يارى آنهامى‏شتافتند. امّا پيامبر به ميان اين قبايل صحرانشين رفت و در زمينه‏مسايل جنگى با آنان پيمانى منعقد كرد و بدين ترتيب از دفاع اين قبايل ازكاروانهاى بازرگانى آسوده شد.

اوّلين غنيمت‏

پيامبر عده‏اى از يارانش را به محلى بين مكّه و طائف فرستاد تا به‏انتظار يكى از كاروانهاى تجارى قريش، در كمين بنشينند. همچنين‏نامه‏اى محرمانه نوشت و آن را به فرمانده اين دسته به نام "عبداللَّه بن‏جحش" داد و به او فرمود:

"به سوى مكّه عزيمت كن. چون دو روز از راه را سپرى كردى آنگاه‏نامه را بگشا ومطابق با دستورى كه در آن آمده، رفتار كن".

"عبداللَّه" همچنان كه پيامبر فرموده بود، عمل كرد و چون نامه راگشود اين دستورالعمل را ملاحظه كرد: "چون نامه مرا خواندى به راه‏خود ادامه ده، تا به نخلستانى در بين راه مكّه و طائف برسى. در همانجافرودآى، و در كمين كاروان قريش به انتظار باش. و ما را از خبرهاى‏مربوط به قريش آگاه كن".

"عبداللَّه" به سوى نخلستان پيش رفت و كاروانى را ديد كه به سوى‏مكّه در حركت است. وى با ياران خود بر كاروان حمله بردند. يك تن ازآنان را كشتند ودو تن را اسير كردند و يك تن نيز از صحنه نبرد گريخت.عبداللَّه بر كاروان دست يافت و آن را با خود به مدينه آورد.

گرچه پيامبر از اقدام "عبداللَّه بن جحش" خرسند نبود امّا از اموال‏بدست آمده استفاده كرد. زيرا اين اموال در وقتى به دست پيامبر افتاد كه‏آن‏حضرت پيش از هر زمانى بدان نيازمند بود. از طرفى اين كار ترسى‏بزرگ در دل كافران پديد آورد.

تلاش و استقامت‏

اين بار پيامبر شخصاً فرماندهى گروهى از افراد مسلح را برعهده گرفت‏و در كمين كاروان بازرگانى قريش به انتظار نشست. آن‏حضرت چندين‏گزارش درباره مسير حركت كاروانهاى بازرگانى قريش شنيده بود امّا هربار كه براى حمله به سوى كاروانها مى‏رفت، كاروانها رفته بودندوآن‏حضرت بدانها دست نيافته بود. چنانكه پيش از اين نيز گفتيم‏جلوگيرى از حركت كاروانهاى تجارى قريش، دفاعى مشروع براى پيامبربه شمار مى‏آمد. زيرا اين كار در واقع مقابله به مثل با كار قريش بود كه ازحركت كاروانهاى تجارى مردم مدينه جلوگيرى مى‏كردند. همچنين‏هدف ديگر پيامبر رهايى از بن‏بست اقتصادى بود كه قريش آن را برمسلمانان تحميل كرده بودند.

از سوى ديگر قريش در مكّه اموال مسلمانان را مصادره كرده بودندوآنها را به مسلمانان باز نمى‏گرداندند، با اجراى اين طرح تا حدودى‏اموال از دست رفته مسلمانان به آنان باز مى‏گشت.

بدر... شكوه قدرت‏

روزى به پيامبر خبر رسيد كه يكى از كاروانهاى تجارى قريش از آن‏حدود عبور مى‏كند. پيامبر به قصد حمله به كاروان و تصرف آن از شهربيرون آمد. از طرفى خبر حركت پيامبر به كاروانيان رسيد و آنان نيز به‏طريقى اين خبر را به مكّه رساندند و مكّيان را هشدار دادند كه اموالشان‏در معرض خطر قرار گرفته است. مكّيان هم كه از دادن جان براى حفظاموالشان دريغ نداشتند چون اين خبر را شنيدند، شتابان به سوى مدينه‏حركت كردند.

رياست اين كاروان با ابوسفيان بود. وى از راه اصلى خارج شد و به‏بيراهه زد و از كناره‏هاى ساحل درياى سرخ به دور از چشم پيامبر و ياران‏مسلحش به حركت خود ادامه داد و بدين وسيله از حمله مسلمانان به‏كاروان رهايى يافت.

كفار قريش با آنكه از نجات كاروان تجارى خود آگاه شدند، همچنان‏به سوى مدينه حركت مى‏كردند و به خود اجازه نمى‏دادند پيش از سركوب‏مسلمانان وشكستن ابهّت آنان، به مكّه بازگردند.

پيامبر به قصد تصرف كاروان قريش به سوى مكّه حركت مى‏كردوقريش به قصد سركوب مسلمانان به طرف مدينه مى‏آمد. درهمين حال‏اين دو سپاه در سر چاهى موسوم به "بدر" با يكديگر روبه‏رو شدند.پيامبر خود را براى جنگ به معناى واقعى، آماده نكرده بود، ولى قصدداشت بر اموال تجارى قريش دست يابد. امّا با اين وجود، وى بازگشت‏به مدينه را شكست تلقى مى‏كرد؛ وبراى آنكه مبادا كفّار، با اين كار طمع‏نابودى مسلمانان را درسر بپرورانند، به خود اجازه عقب‏نشينى‏وبازگشت نداد.

اين نخستين ميدانى بود كه مسلمانان در تاريخ جديد خود، در آن‏دست وپنجه نرم مى‏كردند. اين جنگ در سال دوّم هجرى روى داد.شمار نيروى كفار از مرز 950 تن مى‏گذشت درحالى كه تعداد مسلمانان‏تنها به 313 تن مى‏رسيد. با همه اين احوال، مسلمانان با پيروزى تمام‏اين نبرد را به پايان رساندند وخسارتهاى فراوانى به دشمن وارد آوردندوبا عنايت خداوند آنها را تار و مار كردند.

تاكتيك جنگ در جزيرةالعرب بدين‏گونه بود كه نخست دو نفر درميدانى كه هر دو گروه متخاصم نظاره‏گر آن بودند، به نبرد مى‏پرداختند.زمانى كه پهلوانان كشته مى‏شدند، يك فرد يا يك جبهه به جبهه دشمن‏هجوم مى‏برد واين‏كار تا آنجا دنبال مى‏شد كه‏يكى‏از دو گروه تارومار شود.

با اين حال پيامبر در جنگ بدر شيوه جديدى را به اجرا گذارد.وى مثلثهاى جنگى را ترتيب داد كه در نوع خود بى‏نضير بودند.

آن‏حضرت دستور داد صفوف مسلمانان به شكل مثلثى بزرگ آرايش‏يابد به شرطى كه پشت هر فرد به طرف داخل مثلث، يعنى به طرف ديگرافراد مثلث، وصورت او رو به خارج مثلث يعنى به طرف كفار باشد.

خداوند نيز با سپاهيانى از ملائكه، كه آنان را براى يارى پيامبرفرستاده بود، آن‏حضرت را يارى داد.

سپاه كفار پس از آن كه پهلوانانشان به دست نيرومند حضرت على عليه السلام‏از پاى درآمدند، راه گريز در پيش گرفتند و فرار را بر قرار ترجيح دادند.

سرانجام اين جنگ با هفتاد كشته از سپاه كفار، كه اكثر آنان از سران‏ودلاوران بودند، و چهارده شهيد از سپاه اسلام، هشت شهيد از انصاروشش شهيد از مهاجران، پايان يافت (11).

توطئه نافرجام‏

اين نبرد خونين، باب جنگهاى ديگر را به روى پيامبر كه خود بادليرى ونيرومندى و استقامت آنها را رهبرى مى‏كرد گشود. درحالى كه‏اين جنگ قريش را درپى انتقام و خونخواهى از كشته‏هايش‏برمى‏انگيخت، مسلمانان را به يارى خداوند مطمئن مى‏كرد و به آنان نيرومى‏بخشيد، تا در برابر هر هجومى، از هر نوع كه باشد، پايدارى‏واستقامت ورزند.

شكست قريش در اين جنگ موجب شد، كه آنان در انديشه توطئه‏وحيله بر ضد پيامبر باشند. به همين منظور آنان يكى‏از پهلوانان ودليران‏خود را به مدينه فرستادند تا پيامبر را بفريبد و او را بكشد. امّا خداوند،اين نقشه را نقش بر آب كرد. وقتى وى نزد پيامبر آمد، وآن‏حضرت با اوبه گفتگو نشست، وى را از توطئه‏اى كه در سر داشت مفصلاً آگاه ساخت.اين پهلوان قريش "عمير بن وهب" نام داشت، او اسلام آورد و به مكّه‏بازگشت و فعالانه به تبليغ اسلام همّت گماشت و بدين‏گونه توطئه‏مكارانه قريش خنثى شد.

غزوه سويق‏

قريش دسيسه بى‏فايده ديگرى را به اجرا گذاشت. گروهى از آنان كه‏شمارشان به دويست نفر مى‏رسيد، به فرماندهى ابوسفيان، شبانه بر مردم‏مدينه شبيخون زده دو تن از آنان را كشتند.

چون سپاه اسلام به رهبرى پيامبر، آنها را تعقيب كردند كفار تاب‏ايستادگى نيافتند واز ميدان گريختند وبراى آن كه بتوانند با راحتى وسبكى‏بيشتر بگريزند قسمتى از وسايل خود را بر جاى نهادند و خود فرار كردند.اين جنگ به "غزوه سويق" شهرت يافت. زيرا مسلمانان در اين جنگ‏مقدار فراوانى از خوراك سويق كه توشه كفار بود، به غنيمت گرفتند.

نبرد اُحُد

اين بار نيز ابوسفيان فرماندهى قريش را برعهده و پرچم كفر را به‏دست گرفت. و پنج هزار مرد جنگى در زير آن جمع كرد و به طرف مدينه‏در حركت شد. وقتى سپاه ابوسفيان به كوه احد در چند كيلومترى مدينه‏رسيد، پيامبر با لشكرى كه شمار آن از ششصد تن بيشتر نمى‏شد، به‏رويارويى وى شتافت. پيامبر در اين نبرد، نقشه خيره كننده‏اى كشيد.

وى از كوه اُحُد به عنوان تكيه‏گاهى براى سپاهش استفاده برد و برشكافهاى كوه كه در پشت سرش قرار داشت، گروهى مسلح را به‏فرماندهى "عبداللَّه" گماشت و به آنان فرمود كه چه مسلمانان پيروزشوند، و يا شكست بخورند، نبايد موقعيت خود را رها كنند. آنگاه‏فرمان داد مسلمانان يكپارچه بر كفار يورش برند. كفار، كه تا آن هنگام‏با هجوم يكپارچه برخورد نكرده بودند، پس از مدتى نبرد خونبار تارومار شدند، و مسلمانان بر غنايم فراوانى دست يافتند. كسانى كه پشت‏سر سپاه در شكاف كوه به نگهبانى مشغول بودند، ديدند كه همرزمانشان‏در جمع غنايم از آنان پيش افتاده‏اند. از اين رو آنان نيز به قصد جمع‏غنيمت موقعيت حساس خود را رها كردند، و به جمع غنايم پرداختند.هر چقدر كه "عبداللَّه" آنان را از اين كار منع كرد، مؤثر نيفتاد.وقتى كفار به رهبرى خالد بن وليد وضع نگهبانان تنگه را چنين ديدند ازپشت سپاه مسلمانان، بر آنان حمله بردند و ما بقى ياران "عبداللَّه" را ازپاى درآوردند وپس از آن بر مسلمانان تاختند و به كافرانى كه از صحنه‏نبرد گريخته بودند، بانگ بازگشت سردادند. لشكر قريش، مسلمانان رادر محاصره خود گرفتند. شمار فراوانى از مسلمانان از عرصه نبردگريختند واين درحالى بود كه مسلمانانى كه از ميدان فرار نكردند، مثل‏پيامبر وعلى‏عليه السلام وعده ديگر از مسلمانان فداكار، از اين موقعيت‏بهره‏بردارى كردند. سرانجام حضرت على‏عليه السلام ده تن از پرچمداران سپاه‏كفر را به هلاكت رساند، تا جايى كه پرچم كفار بر زمين افتاد، و انها باخوارى، راه گريز در پيش گرفتند.

پس از اين، مسلمانان غنايم زيادى به چنگ آوردند، اگرچه در اين‏جنگ خسارتهاى جبران‏ناپذيرى نيز متوجه مسلمانان شد همچون‏شهادت حمزه بن عبدالمطلب پهلوان و دليرمردى كه پس از پيامبروعلى‏عليه السلام، سوّمين فرمانده سپاه اسلام به شمار مى‏رفت. پيامبر اسلام‏پس از شهادت حمزه وى را "سيّدالشهداء" ناميد.

تعقيب دشمن‏

ابوسفيان باقيمانده سپاه خود را در محلى بين مكّه و مدينه جمع كرد.پيامبر با آنكه خسارتهاى جنگى سنگينى را متحمل شده بود، و يارانش‏نيز دشواريهاى فراوانى را تحمل كرده بودند، به‏تعقيب ابوسفيان پرداخت.

پيامبر به مكانى به نام "روحاء" رسيد و چون به ابوسفيان دست‏يافت وى از هيبت آن‏حضرت دچار ترس و بيم شد و به مكّه گريخت.

اين حركت پيامبر به انگيزه كسب قدرت و روحيه، آن هم پس ازشكست اُحُد، و نيز بازگرداندن موقعيت و ارج سپاه اسلام در دل كفار ازاهميت فراوانى برخوردار بود.

فرار

پس از مدتى ابوسفيان هزار مرد جنگى گرد آورده همراه با آنان به‏سوى مدينه حركت كرد. چون پيامبر اين گزارش را دريافت كرد از مدينه‏خارج شد تا به "بدر" رسيد.

امّا كفار كه از آمدن پيامبر اطلاع يافته بودند، گريختند. بعد از اين‏نبرد، جنگ ديگرى ميان پيامبر و قريش به وقوع نپيوست مگر جنگ‏خندق كه در آن قريش با عده‏اى ديگر از غير قريش برضد اسلام باهم‏متّحد شدند.

جنگ احزاب‏

فرماندهى جنگ خندق را ابوسفيان به عنوان فرمانده نيروهاى عرب‏در مكّه به عهده گرفت. وى قريش و اعراب را جمع كرد و با برخى ازيهوديان مدينه پيمان بست، و براى سركوب مسلمانان دست به كار شد.

جنگهايى كه مسلمانان در زمان حيات پيامبر در آن شركت مى‏جستندبه سه دسته تقسيم مى‏شدند. نوع اوّل جنگهايى بودند كه ميان آنان‏وقريش درمى‏گرفت و نوع دوّم جنگهايى كه ميان آنان و يهوديان رخ‏مى‏داد و نوع سوّم جنگهايى بود كه بين مسلمانان و ساير اعراب كه مانع ازپيشرفت و انتشار اسلام بودند، اتفاق مى‏افتاد.

در جنگ خندق، هر سه نوع اين جنگها به وقوع پيوست از اين روبدان جنگ "احزاب" هم گفته مى‏شود. زيرا قريش با "بنى سليم"و"اسد" و "فزاره" و "اشجع" و "غطفان" و با "بنى قريظه" و برخى‏از يهوديان مدينه براى جنگ با پيامبر هم پيمان شدند.

نظر مسلمانان بر اين قرار گرفت كه در مدينه بمانند و بين خود واحزاب (دشمنانشان) خندقى حفر كنند.

لشكر دشمنان همچون سيلى خروشنده و ويرانگرى كه كوه و دشت رافرا مى‏گيرد به مدينه رسيد. چون چشمشان به "خندق" خورد گفتند: اين‏حيله‏اى تازه‏اى است. دو تن از دلاوران آنان به نامهاى عمرو بن عبدودّوعكرمة بن ابوجهل از خندق گذشتند و ميان خندق و مسلمانان ايستادندو فرياد مبارزخواهى سردادند. على عليه السلام به سوى شجاع‏ترين دلاور عرب‏در زمان خود، يعنى عمرو، رفت و او را بكشت. با مرگ عمرو، ترس‏وبيم در سپاه كفر حكمفرما شد. هر دو سپاه به سوى يكديگر تيرانداختند. سپاه كفار بيش از بيست روز در پشت خندق اردو زدند، امّاسرانجام با خوارى و سرافكندگى پس از تحمل خسارتهاى معنوى و مادى‏فراوان به ديار خود بازگشتند.

آوازه استقامت و پيروزى مسلمانان در برابر سپاه بى‏شمار كفر، درسرتاسر جزيرةالعرب پيچيد. در اين جنگ تعداد سپاهيان اسلام از سه‏هزار نفر تجاوز نمى‏كرد، درحالى كه افراد سپاه كفار به دهها هزار تن بالغ‏مى‏شد. امّا با اين همه پيروزى در اين جنگ سرانجام نصيب سپاه اسلام‏شد.

با پايان غزوه خندق، سلسله بزرگى از جنگهاى پيامبر با قريش خاتمه‏يافت. و بعد از اين هيچ جنگ ديگرى ميان پيامبر و قريش روى نداد،مگر فتح مكّه كه آن هم در واقع پيروزى نهايى مسلمانان بر كفار بود نه‏جنگ و خونريزى.

در اينجا دو سلسله ديگر از جنگهاى اسلامى باقى مى‏ماند، نخست:جنگ مسلمانان با يهود و دوّم جنگهاى آنان با قبايل ديگر عربى. اكنون به‏طور خلاصه به جنگهاى مسلمانان با يهود اشاره مى‏كنيم.

اسلام در مصاف با يهود

1 - بنى‏قينقاع‏

يهوديان وصله‏هاى ناهمگونى بودند كه از ترس شمشير پادشاهان‏وسلاطين در اين ديار پديد آمده بودند. اكثريت قريب به اتفاق آنان كه‏در مدينه سكونت داشتند؛ عبارت بودند از: بنى‏قينقاع، بنى‏نضير،بنى‏قريظه، يهوديان خيبر، يهوديان فدك، يهوديان وادى قرن و يهوديان‏تيماء.

بنى قينقاع، قبيله مرفهى بودند كه كار زرگرى جزيرةالعرب را دراختيار داشتند. روزى يكى از زنان مسلمان نزد يكى از زرگران آنها رفت‏زرگر از وى خواست كه روبندش را بردارد، امّا زن خواستِ او را اجابت‏نكرد. زرگر، بدون آنكه زن بفهمد، گوشه لباس زن را به پشتش گره زد.چون زن برخاست لباسش بالا رفت و بدنش معلوم شد و زرگر يهودى به‏وى خنديد. زن مسلمان بناى فرياد گذاشت. يكى از مردان مسلمان بر آن‏زرگر هجوم برد و او را كشت. يهوديان نيز بر آن مرد مسلمان حمله‏كردند، و وى را از پاى درآوردند.

ميان مسلمانان و يهوديان آتش نزاع شعله‏ور شد. پيامبر به سوى‏يهوديان رفت و آنان را نصيحت كرد كه به آيين اسلام بگروند و نظام‏مقدّس آن را بپذيرند. امّا يهوديان وى را مسخره كردند و به آن حضرت‏پيشنهاد جنگ دادند. پيامبر به طرف دژهاى آنان روانه شد و 15 روزايشان را در محاصره خود گرفت. سرانجام يهوديان به صلح با پيامبر تن‏در دادند، و قرار شد با اموال وفرزندان وبستگانشان از مدينه خارج‏شوند و لوازم و وسايل خود را براى مسلمانان واگذارند. يهوديان نيز چنين‏كردند و از مدينه به اطراف شام رهسپار شدند.

2 - بنى نضير

بنى نضير نيز قبيله‏اى ثروتمند بود و پول و ثروت خود را به عنوان وام‏در اختيار مردم مى‏گذاشت. پيامبر به سوى آنان رفت و از ايشان خواستاروام شد. يهوديان درصدد برآمدند؛ آن‏حضرت را بكشند.

از اين رو به وى اصرار بسيار كردند كه به خانه‏شان داخل شود. امّاپيامبر دعوت آنان را نپذيرفت و به ديوار تكيه داد. يهوديان تصميم‏گرفتند سنگى از بالا بر سر آن‏حضرت بيفكنند. امّا سنگ به پيامبر نخوردو آن‏حضرت بدون آنكه از آنان وامى بگيرد به مدينه بازگشت و به آنان‏پيغام داد:

"حال كه پيمان مرا شكستيد از ديار من بيرون شويد و براى اين كار به‏شما ده روز مهلت مى‏دهم".

به پيامبر گزارش دادند كه يهوديان قصد ترك مدينه را ندارندومى‏گويند: تو هرچه مى‏خواهى بكن.

پيامبر نيز به سوى آنان رهسپار شد و آنها را محاصره و خانه‏هايشان‏را ويران كرد. يهوديان از دژى به دژ ديگرى نقل مكان مى‏كردند، تا آن كه‏عرصه بر آنها تنگ آمد و از پيامبر خواستند كه به آنها اجازه دهد اموال‏ولوازمشان را از مدينه خارج نمايند امّا پيامبر اين خواسته را نپذيرفت‏وسرانجام يهوديان اموال خود را به عنوان غنيمت براى مسلمانان برجاى‏نهادند و خود از مدينه بيرون رفتند.

3 - خيبر... و دلاورى حضرت على‏

در سال هفتم هجرى با انعقاد پيمان صلح حديبيه، پيامبر در انديشه‏جنگ با يهوديان خيبر، كه فشار روانى بر مسلمانان وارد مى‏آوردندوبرضد مسلمانان با دشمنان آنان همدست مى‏شدند، برآمد. وقتى‏نيروهاى اسلام به سوى يهوديان خيبر عزيمت كردند ديدند آنها هفت دژبسيار بلند دارند. مسلمانان روزهاى متمادى دژهاى يهوديان را درمحاصره خود گرفتند. با آن كه عرصه بر يهود تنگ آمده بود، امّا آنان‏همچنان به مقاومت خود ادامه مى‏دادند تا آنكه سپاه اسلام، به رهبرى‏اميرالمؤمنين على عليه السلام دژها را يكى پس از ديگرى گشود. همچنين‏آن‏حضرت شجاع‏ترين پهلوان خيبر را كه "مرحب" نام داشت از پاى‏درآورد و در بزرگ اين دژ را كه چهل جنگاور از بلند كردن آن ناتوان‏بودند، يك تنه از جا كند و آن را تا مسافتى دور پرتاب كرد.

يهوديان بنى قريظه، نخست جزو هم‏پيمانان اوس بودند. سپس باپيامبر پيمان بستند؛ ولى در جنگ خندق به صفوف كفار پيوستند. پس ازآنكه جنگ خندق با پيروزى مسلمانان خاتمه يافت، پيامبر به لشگرش‏دستور داد تا به سوى بنى قريظه حركت كند.

سپاه اسلام، بنى قريظه را به مدت بيست و پنج روز در محاصره خودگرفتند. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام دژهاى آنان را يكى پس از ديگرى‏بازگشود ودر نتيجه يهوديان به حكم رسول خدا گردن نهادند.

پيامبر فرمود تا آنها را ببندند. برخى از افراد قبيله اوس نزد آن‏حضرت‏آمده به شفاعت از يهوديان پرداختند. آن‏حضرت فرمود: آيا دوست‏داريد مردى از ميان شما درباره ايشان داورى كند؟ گفتند: آرى. آنها نيزرئيس قبيله اوس، "سعد بن معاذ"، را برگزيدند. سعد نيز مطابق حكم‏تورات، كتاب مقدّس يهوديان، فرمان داد مردانشان را بكشند و زنانشان‏را به اسيرى گيرند. و اين فرمان درباره آنها اجرا شد.

4 - يهوديان فدك، تيماء و وادى قرن‏

اين جنگ با به هلاكت رسيدن صد نفر از سپاه يهود و شهادت هفده‏نفر از سپاهيان اسلام، پايان يافت و مسلمانان از اين رهگذر مال و سلاح‏و اسيران فراوانى را به غنيمت گرفتند.

پس از اين غزوه، يهود ديگر در جزيرةالعرب صاحب آن چنان ارج‏وشأنى نبود و آنان كه از مقام سيادت و بزرگى برخوردار بودند بعد از اين‏نبرد به خفت بندگى تن در دادند.

به همين سبب يهوديان فدك و يهوديان تيماء رضايت دادند كه‏زمينهايشان از آن رسول خدا صلى الله عليه وآله باشد و خود در آن كار كنند و محصول‏به دست آمده را ميان خود و پيامبر نصف كنند.

طايفه ديگرى از يهوديان در محلى به نام "وادى قرن" زندگى‏مى‏كردند كه تن به تسليم نداده بودند. پيامبر به عزم جنگ با آنان روانه‏شد و با آنها جنگيد و سرانجام اين طايفه نيز مانند ديگر قبايل يهودى سرتسليم فرود آورد.

پيامبر در نبرد با قبايل عرب‏

جنگهاى ديگر پيامبر با ساير قبايل عرب بود.

1 - "بنى سليم" اين قبيله براى جنگ با پيامبر در جايى به نام"الكدر" گرد آمده بودند امّا همين كه شنيدند پيامبر به سوى آنها حركت‏كرده است، از ترس گريختند.

2 - طوايف "بنى ثعلبه" و "محارب" به فرماندهى مردى كه"دعثور" خوانده مى‏شد در "واحه غطفان" در اطراف نجد، براى جنگ‏با پيامبر اردو زده بودند. پيامبر به مقابله آنان شتافت. پيش از آن كه‏شعله نبرد افروخته شود، پيامبر بر روى تپه‏اى خوابيده بود. "دعثور" كه‏از اين امر آگاه شده بود به سوى محلى كه پيامبر در آنجا خوابيده بود رفت‏و با شمشير آخته بر بالاى سر آن‏حضرت ايستاد و گفت: اكنون چه كسى‏مرا از كشتن تو باز مى‏دارد؟ پيامبر فرمود: اللَّه. در همان زمانى كه دعثورقصد كرد شمشيرش را بر پيامبر فرود آورد. جبرئيل او را به كنارى پرتاب‏كرد. پيامبر نيز فوراً برخاست و شمشير او را برداشت و گفت: اينك چه‏كسى مرا از كشتن تو باز مى‏دارد؟ دعثور گفت: عفو و گذشت تو.

پيامبر از او چشم پوشيد، و دعثور به اسلام گرويد و قومش را نيز به‏اسلام فرا خواند و در نتيجه جنگى ميان آنان رخ نداد.

3 - "بنى سليم" اين طايفه بار ديگر تصميم گرفتند با پيامبر نبرد كنندپيامبر نيز به جنگ آنان رفت. امّا پيش از آنكه حضرت با ايشان مواجه‏شود، از صحنه كارزار گريخته بودند.

4 - طوايف "بنى ثعلبه" و "محارب" و "بنى غطفان" نيز مجدداًبراى جنگ با پيامبر در نجد گرد آمدند. پيامبر به جنگ آنان شتافت؛ولى دشمنان قبل از آغاز جنگ از رويارويى با آن‏حضرت گريختند و زنان‏و اموال خود را به عنوان غنيمت براى مسلمانان، رها كردند.

5 - صحرانشينان "دومةالجندل" دومةالجندل منطقه‏اى در نزديكى‏شام بود، و صحرانشينان در آنجا دست به غارت و شرارت مى‏زدند،بطورى كه آسايش وامنيت آن منطقه‏را برهم زده بودند. پيامبر براى‏سركوب‏آنان‏به سويشان روانه شد امّا پيش از آن كه به آنان برسد ايشان ازآن منطقه گريخته بودند.

6 - يكى ديگر از اين جنگها، نبردى بود كه ميان مسلمانان و كفار درجايى به نام "موته" واقع شد. با آن كه مسلمانان در اين جنگ‏خسارتهاى فراوانى متحمل شدند، امّا سرانجام پيروزى را از آن خودكردند. چون پيامبر مستقيماً در اين نبرد حضور نداشتند، ما سخن رادرباره آن كوتاه مى‏كنيم. همانطور كه درباره ساير جنگهايى كه پيامبر درآن شركت نكرده بود، چنين كرديم.

اينك مى‏پردازيم به فعاليتهاى مهم پيامبر كه در دو راستاى سياسى‏ودينى انجام گرفته بود و به گونه‏اى مختصر درباره آن سخن مى‏گويم:

صلح حديبيه‏

از همان زمانى كه كفار قريش، مسلمانان و در رأس آنها رسول خدا رااز وطنشان، مكّه، بيرون راندند، آن‏حضرت در اشتياق بازگشت به مكّه‏بود. چرا كه مكّه سرزمين امن و مقدسى در پيشگاه خداوند به شمارمى‏رفت. از اين گذشته چشم همه اعراب به اين شهر دوخته شده بود.

اما جنگهايى كه در اين هفت سال، تمام توجه و همّ پيامبر را به خودمشغول داشته بود و نيز ضعفى كه پيامبر در يارانش مى‏ديد، آن‏حضرت رااز حركت به سوى مكّه، باز مى‏داشت.

از اين رو وقتى پيامبر فرصت را مناسب ديد، در انديشه بازگشت به‏مكّه برآمد و مسلمانان را از تصميم خود آگاه كرد و فرمود: مى‏خواهدتنها براى اداى مناسك به مكّه رود. ولى مسلمانان با پيامبر خدا همراهى‏كردند، و از اين رو پيامبر با يكهزار و چهارصد تن از مهاجران و انصار به‏سوى مكّه رهسپار شد.

امّا كفار قريش دريافتند كه ورود مسلمانان بدون تحمل هيچ آزارواذيتى به مكّه، شهرى كه سالها پيش از آن رانده شده بودند، موجب‏شكست وسرافكندگى آشكارى براى قريش خواهد شد.

بنابراين در صدد برآمدند تا از ورود مسلمانان به مكّه جلوگيرى كنند.وجلوداران سپاه خود را به طرف پيامبر و يارانش گسيل داشتند، تا دربرابر مسلمانان بايستند. رسول خدا نيز مسير خود را از جاده اصلى تغييرداد تا با اين سپاهيان درگير نشود. كفار وقتى از تغيير مسير پيامبر آگاهى‏يافتند كه آن‏حضرت به بلنديهاى "المرار" در پايين مكّه رسيده بود.آنگاه پيامبر يكى از مسلمانان را به سوى قريش فرستاد، تا بدانها پيغام‏دهد كه وى براى جنگ نيامده بلكه قصد به جاى آوردن عمره را دارد.

قريش نيز فرستادگانى به سوى آن‏حضرت روانه كردند، و از وى‏خواستند تا از تصميم خود منصرف شود. پيش از اين نيز گروهى را براى‏مقاومت در مقابل پيامبر فرستاده بودند؛ كه مسلمانان آنها را دستگيروهمگى را حبس كرده بودند.

چون قريش بر جلوگيرى از ورود پيامبر به خانه خدا پافشارى‏مى‏كرد، آن‏حضرت رو به اصحابش كرد و فرمود: ما هيچگاه از جنگ اين‏قوم باز نمى‏گرديم و براى پايدارى در جنگ باز از مسلمانان تقاضاى‏بيعت نمود. مسلمانان نيز براى پيروزى يا شهادت به آن‏حضرت دست‏بيعت دادند.

وقتى گزارش بيعت جديد مسلمانان با پيامبر به قريش داده شد، آنان‏از اين امر وحشت كرده، عده‏اى را براى صلح به نزد او فرستادند. پيامبرنيز با آنان صلح‏نامه‏اى منعقد كرد كه مهم‏ترين بندهاى آن از اين قرار بود:

1 - آتش بس ميان دو گروه براى مدت دو سال.

2 - هركس به اردوى مسلمانان پناه برد بايد بازگردانده شود ولى اگركسى از مسلمانان به نزد كفار آمد، نبايد تحويل مسلمانان داده شود.

3 - مسلمانان بايد امسال از انجام مناسك منصرف شوند و به جاى آن‏سال آينده به مكّه وارد گردند.

4 - هر دو طرف مى‏توانند پيمان هركس را كه خواستند بپذيرند.

اين سياست صلح‏جويانه و مسالمت‏آميز كه پيامبر آن را دنبال كرد،توانست راههاى بسته پيشرفت و پيروزى را در مقابل آن‏حضرت بگشايد.زيرا پس از تأمين امنيت و آسايش جبهه داخلى، آنان مى‏توانستند بادنياى خارج (جبهه خارجى) رويارو شوند كه اين امر در گرو انعقاد اين‏پيمان بود.

تا فراسوى جزيرةالعرب:

1 - پس از امضاى اين صلح‏نامه، پيامبر مستقيماً نامه‏هايى به تمام‏رهبران و فرمانروايان دولتهاى همسايه نوشت. آن‏حضرت نامه‏هايى به‏پادشاه روم، ايران، حبشه و قبط نگاشت. همچنين نامه‏هايى نيز خطاب‏به فرمانروايان بُصرى‏ و دمشق و حكمران بحرين و دو فرمانرواى عمان‏وحكمران يمامه درباره مسئوليّت رسالت خود و تبليغ آن ارسال داشت.

اين نامه‏هادر نشر دعوت اسلامى و نابودى كفر از تأثير شگرفى‏برخوردار بودند.

برخى از مخاطبان پيامبر، به دعوت وى پاسخ مثبت گفته، اسلام‏آوردند، مانند فرمانرواى حبشه و حكمران بحرين و دو فرمانرواى عمان‏كه البته اين امر براى اسلام فتحى بزرگ به شمار مى‏رفت. امّا دسته‏اى‏ديگر از اين پادشاهان واُمَرا، دعوت آن‏حضرت را رد كردند امّا همچنان‏حرمت پيامبر را پاس داشتند و او را تأييد نمودند. همچون پادشاه روم‏وقبط و يمامه. برخى از آنان نيز نه تنها دعوت آن‏حضرت را قبول نكردندبلكه وى را مورد اهانت قرار دادند، و دعوت او را به تمسخر گرفتند،مانند پادشاه ايران و فرمانروايان بُصرى‏ و دمشق.

2 - در سال بعد پيامبر در رأس يارانش كه با وى در حديبيه حضورداشتند، به عزم عمره به سوى مكّه روانه شد. كفار ميدان را براى‏آن‏حضرت خالى گذارده و خود از مكّه خارج شده بودند تا مبادا ميان دوطرف برخوردى ايجاد شود. در واقع اين عمل به منزله اجراى يكى از مفادصلح‏نامه‏اى بود كه در سال گذشته ميان مسلمانان و كفار به امضا رسيده‏بود. اينك پيامبر پس از هفت سال دورى از مكّه براى نخستين بار به آن‏شهر مقدّس گام نهاد.