هدايتگران راه نور
زندگانى پيامبر گرامى حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله

- ۱ -


پيشگفتار مؤلّف‏

الحمد للَّه، وصلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين.

هر كس كه در برابر شخصيت ارجمند رسول اكرم حضرت محمّدصلى الله عليه وآله‏قرار گيرد، شخصيتى كه خداوند او را به عنوان پر افتخارترين انسان در پهنه‏هستى آفريد، به حيرت و شگفتى دچار مى‏شود.

شخصيت پيامبرصلى الله عليه وآله در حقيقت تابلوى زيبا و ارزشمندى است كه بر آن‏تمام نشانه‏هاى ارزشهاى الهى و آيات كمال و جمال نقش بسته است وچشم ودل بينندگان را به خود خيره مى‏سازد. خواه اين بيننده مسلمان باشد يا غيرمسلمان. اين تابلوى خيره كننده خود آنچنان آشكار وروشن است كه هر كس‏بدان چشم بدوزد مجذوب زيباييهاى آن مى‏شود.

اين تابلوى شكوهمندى كه اينك بر سر آنم تا به وسُع خود گوشه‏اى از آن‏را بنمايانم، چيزى نيست مگر تابلوى تاريخ و زندگى پيامبر اسلام، حضرت‏محمّدصلى الله عليه وآله، كه البته انجام چنين كارى براى من بسيار دشوار است. چرا كه‏من در حقيقت مى‏خواهم تمام مظاهر جمال و كمال را در قطعه‏اى كوچك ‏بگنجانم!!

از اين رو يادآورى مى‏كنم كه هرگونه نقص وكاستى در هر گوشه از اين‏تابلوى حيرت‏انگيز، به معنى كمبود ونارسايى در حقيقت تاريخ نبوى نيست،بلكه نقص از جانب قلمى است كه كوشيده است اين تابلو را ترسيم كند. چون‏من خواسته‏ام دنيا را با تمام وسعت و عظمتش، در مكانى كوچك و تنگ‏جاى دهم! بنابراين در همين جا از هر كمبودى كه به چشم مى‏خورد، پوزش‏مى‏طلبم و از خداى توانا خواهانم كه اين توشه را به ديده قبول‏از من بپذيرد.

وهو المستعان‏

سيّد محمّدتقى مدرّسى‏

* * *

نام: محمد، احمد

پدر و مادر: عبداللَّه - آمنه‏

شهرت: رسول اللَّه، خاتم پيامبران‏

كنيه: ابوالقاسم‏

زمان ومحل تولد: سحرگاه روز جمعه 17 ربيع الاول 571 ميلادى (چهل سال قبل از بعثت) در مكّه.

دوران نبوت: 23 سال، از 40 سالگى تا 63سالگى، 13سال در مكّه، 10سال در مدينه، آغازنبوت، 27 ماه‏رجب.

زمان و محل رحلت: روز دوشنبه 28 ماه صفر سال 11 هجرى، در مدينه منوره در سن 63 سالگى رحلت نمود.

محل دفن: مرقد شريفش، كنار مسجد النبى در مدينه منوره مى‏باشد.

دوران عمر: در سه بخش:

1 - قبل از نبوت (چهل سال).

2 - بعد از نبوت در مكه (13 سال).

3 - بعد از هجرت از مكّه به مدينه، وتشكيل حكومت اسلامى (حدود ده سال).

پيش از بعثت‏

مكّه مكرّمه‏

شهرى از ديار حجاز كه سابقه بناى آن به دوران حضرت ابراهيم‏خليل‏عليه السلام باز مى‏گردد. ابراهيم به امر خدا مأمور شد تا همراه با شمارى ازفرزندانش به سرزمين حجاز كوچ كنند؛ و در آنجا خانه‏اى براى خداوندبنيان نهند تا در آن خداى يگانه را پرستش كنند، و براى او انباز و همتايى‏قرار ندهند. ابراهيم بدان ديار آمد و خانه‏اى در آنجا بنا كرد؛ كه "كعبه"نام گرفت.

سپس از سُلاله ابراهيم عليه السلام، قبايل ديگرى پديد آمدند كه بعداً هويت‏عربى به خود گرفتند. يكى از اين قبيله‏ها "قريش" (1) نام داشت.

اين قبيله به ده شاخه تقسيم مى‏شد و هريك از آنها از سياست‏واستقلال ويژه‏اى برخوردار بودند. و نظام قبيله‏اى خاصى بر هريك ازآنها حكومت مى‏كرد. بنابراين هر قبيله رئيس با نفوذ و مقتدرى داشت،كه ديگر افراد قبيله كاملاً در زير فرمان وى بودند.

بنى‏هاشم‏

يكى از اين قبايل دهگانه قريش، "بنى هاشم" نام داشت. همچنان كه‏قبيله‏اى ديگر از آنان "بنى اميه" خوانده مى‏شد. قبيله "بنى هاشم" همان‏قبيله‏اى است كه پيامبر صلى الله عليه وآله بدان انتساب دارد. زيرا او از نوادگان‏عبدالمطلب بود كه در زمان خود، در ميان فرزندان هاشم، بزرگ قبيله به‏شمار مى‏آمد.

عبداللَّه و آمنه‏

چنانكه گفته شد، عبدالمطلب، بزرگ و فرمانفرماى بنى هاشم بود.وى ده فرزند داشت، كه كوچكترين و برترين آنان "عبداللَّه" خوانده‏مى‏شد. در نزديكى مكّه قبيله‏اى به اسم "بنى زهره"، منشعب از نسل"زهرة بن كلاب بن جرة" زندگى مى‏كرد. در ميان اين قبيله زنى به نام"آمنه" دختر يكى از بزرگان قبيله زهره به نام "وهب بن عبد مناف" نيزمى‏زيست. چون عبداللَّه، جوانى برومند شد، پدرش "آمنه" را به‏همسرى وى برگزيد، و مراسم ازدواج به بهترين شكل انجام گرفت.

ميلاد فرخنده‏

هنوز مدتى سپرى نشده بود كه "آمنه" باردار شد و نطفه پاك بهترين‏مخلوق خداوند در رحم او جاى گرفت. امّا عبداللَّه پدر بزرگوارآن‏حضرت، براى بازرگانى به سوى شام روانه شد؛ چون به شهر "يثرب"-كه بعداً "مدينة الرسول" نام گرفت- رسيد دنيا را بدرود گفت و پيامبريتيم به دنيا آمد.

ميلاد مبارك آن‏حضرت، با حوادث شگفت‏انگيزى همراه بود. چون‏به دنيا آمد آتشكده فارس به سردى و خاموشى گرائيد و درياچه ساوه (2)خشك شد وكنگره‏هاى كاخ كسرى، پادشاه ايران، درهم شكست و بتهاواژگون شدند.

دوران شيرخوارگى‏

با به دنيا آمدن اين كودك، خاندان بنى هاشم جشنى باشكوه برگزاركردند. چراكه عبداللَّه بيش از ديگر فرزندان بنى هاشم در نزد آنان‏محبوب بود و از اين گذشته، دست تقدير نهال عمر وى را در عنفوان‏جوانى از بيخ بركنده بود. فوت عبداللَّه، در قلب بنى هاشم شكافى بزرگ‏ودر جانهاشان زخمى عميق برجاى نهاده بود. بنابراين، ميلاد محمدصلى الله عليه وآله ‏مى‏توانست مرهمى براى اين همه درد وجراحت باشد. او مى‏توانست‏جاى خالى پدرش را پُر كند و ياد آن جوان بزرگوار را در دلها زنده سازد.

يكى از عادات بزرگان مكّه آن بود كه از ميان قبايل صحرانشين دايه‏اى‏براى پرورش فرزندان شيرخوار خود برمى‏گزيدند تا فرزندان آنهاتحت تأثير تربيت اين قبايل، قوى و به دور از هرگونه ناتوانى جسمى‏وروحى پرورش يابند.

از اين رو، عبدالمطلب، بزرگ بنى‏هاشم وسرپرست محمد، زنى‏پاك دامن از بهترين قبايل عرب وخوش خوى‏ترين آنها برگزيد، تا محمدرا شير دهد و او را در دامان پاك خود تربيت كند. اين زن "حليمه" نام‏داشت و به قبيله "بنى‏سعد" كه در اطراف شهر طائف زندگى مى‏كردند،منسوب بود.

اين كودك خجسته، در دامان قبيله‏اى صحرانشين جاى گرفت. آنان به‏ديده محبت و دوستى به وى مى‏نگريستند. چراكه قدوم مبارك محمد،خير و بركت بسيارى براى آنان به ارمغان آورده بود. محمد در ميان آن‏قبيله به سرعت رشد مى‏كرد و پرورش مى‏يافت.

چون به شش سالگى رسيد، همراه مادرش در سفرى آكنده از مهرومحبت عازم يثرب (مدينه) شد. و چون از يثرب بازگشتند "آمنه" در"ابواء" بدرود حيات گفت و پسرش را يكّه و تنها در دنيا باقى گذارد.بدين‏سان آن‏حضرت پدر ومادر خود را در كودكى‏از دست داد و يتيم ماند.

هنگامى كه به هشت سالگى رسيد، سرپرست و جدش عبدالمطلب نيزاز دنيا رفت و كفالت آن‏حضرت را بر عهده ابوطالب نهاد. بعلاوه رياست‏قبيله بنى هاشم، و نيز مسئوليّت پذيرايى از حجاج خانه خدا به ابوطالب‏واگذار گرديد.

ابوطالب تنها، سرپرست پيامبر نبود. بلكه مانند پدرى مهربان‏ودلسوز با آن‏حضرت رفتار مى‏كرد. او به خاطر وفادارى به حقوق‏ برادرش و اطاعت از امر پدر و اداى مسئوليّت، رياست بر بنى هاشم و نيزبه خاطر عمل به وظيفه انسانى مقدّس خويش لحظه‏اى در رسيدگى به‏محمد كوتاهى نمى‏ورزيد.

او محمد را با خود به انجمنهاى عمومى، وحتى جاهايى كه ورود به‏آنجا براى غير اشراف و بزرگان ممنوع بود، مانند دارالندوه كه به مثابه‏تشكيلات نخست وزيرى در مملكت بود وكسى جز سران قبايل را در آن‏راه نمى‏دادند، با خود مى‏برد. اين همه براى آن بود كه ابوطالب بسيار برزندگى و نحوه تربيّت محمّد، دقت به خرج مى‏داد.

تا آنجا كه وقتى مى‏خواست همراه با كاروان بازرگانى قريش كه هر ساله‏در زمستان به سوى يمن و در تابستان به سوى شام در حركت بود همراه‏شود، مجبور شد محمّد را نيز با خود ببرد درحالى كه محمد چندان سن‏وسالى نداشت، و هنوز آمادگى لازم براى چنين سفر پرخطرى را در خودنيافته بود.

وقتى كاروانيان راه سفر در پيش گرفتند، امرى شگفت‏آور كه قبلاًنظير آن را نديده بودند، توجهشان را به خود جلب كرد. آنان متوجّه‏شدند پاره‏اى ابر در طول راه بر سر قافله سايه گسترده و آنان را از گرماى‏آزاردهنده خورشيد در امان نگه داشته است و بدين‏ترتيب آن سفر پر رنج‏را به مسافرتى خوش و راحت تبديل كرده است.

بحيراى راهب‏

در نزديكى شهر قديمى بُصرى، معبدى بود كه عابدى مسيحى در آن‏زندگى مى‏كرد. در ميان مردم مشهور بود كه اين عابد صاحب كرامات‏ وپيشگوييهاى راستين است.

اين راهب، به كاروانهاى تجارى كه از اين منطقه به سوى شام ياحجاز مى‏رفتند، هرگز توجهى نمى‏كرد. زيرا وى خود را در وقتى كه آنان ‏بدو محتاج بودند، از ايشان بى‏نياز مى‏ديد.

كاروان تجارى قريش نيز چندين بار از اين منطقه گذشته بود، ولى اين‏راهب نه بدانان نگريسته، و نه درباره آنان انديشه كرده بود. امّا اين بارگويى همه چيز تغيير يافته بود.

پيش از آنكه كاروان قريش برسد، حاضران مشاهده كردند كه راهب‏چشم به صحرا دوخته و منتظر است، سپس صورت خود را به آسمان ‏متوجه كرد گويى چيزى در زمين و چيزى در آسمان مى‏جويد. هنگامى كه‏كاروان نزديك شد، مردم ديدند كه راهب به پاره ابرى كه در آسمان باقدمهاى اسبان و شتران همراهى مى‏كند، مى‏نگرد. وقتى كاروان قريش به‏ميدان مقابل معبد رسيد، راهب از آنان دعوت كرد آن شب را در صومعه‏وى به صبح برسانند. حاضران از اين كار بى سابقه وى شگفت‏زده شدند.امّا اندكى بعد راهب با سخنان صريحى كه بر سر سفره شام ايراد كرد،شگفتى آنان را از ميان برد. وى گفت علّت گراميداشت قريش از سوى من‏تنها به خاطر وجود اين كودك خجسته در ميان ايشان است. آنگاه‏رسالت مقدّس آن‏حضرت را درآينده، بدانان نويد داد.

اين بشارت، بار ديگر در شام تكرار شد. در آنجا پيامبر صلى الله عليه وآله با راهب‏ديگرى به نام "ابوالمويعب" ديدار كرد و آن راهب به مردم مژده داد كه‏اين "پيامبر آخرالزمان" است.

خردمند و پاكدامن‏

پيامبر از اين سفر به مكّه بازگشت. همراهانش كه در اين سفر از وى‏كرامتها و بزرگواريهاى بسيار ديده بودند چون بازگشتند، برخى از آنچه ‏را كه رخ داده بود براى ديگر مردمان بازگفتند. و بدين‏ترتيب پيامبر درميان آنان به نيكى و بزرگى شهره شد.

كارهاى نيكى كه از پيامبر سر مى‏زد، موجب مى‏شد كه وى در ديده‏مردم صاحب ارج و احترام گردد. وقتى سيل، ساختمان كعبه را ويران‏كرد، قريش دست به كار ترميم خرابيها شد؛ امّا درباره اينكه چه كسى"حجرالاسود" را در جاى خود نصب كند و اين افتخار را به خوداختصاص دهد، اختلاف درگرفت. اين اختلاف به جاى باريكى منتهى‏شد، تا آنكه خردمندان قريش گفتند: بايد به فرمان نخستين كسى كه بدين‏جا داخل مى‏شود تسليم شويم.

ديگران نيز اين رأى را پذيرفتند و چشم به راه نخستين كسى ماندند كه‏از در وارد شود. ناگهان چهره محمد صلى الله عليه وآله پديدار شد و همه آنان يكصداگفتند: اين امين است. ما به حكم او راضى هستيم. پيامبر فرمود:پارچه‏اى آوردند و سپس دستور داد هريك گوشه‏اى از آن پارچه راگرفتند و خود سنگ را در ميان آن نهاد و چون پارچه را بلند كردند و به‏محاذى ديوار رساندند، آن‏حضرت با دست خود سنگ را در جايگاهش‏قرار داد و با اين داورى عادلانه حقوق همه قبايل را حفظ كرد، و خود نيزبه افتخار نصب حجرالاسود نايل آمد. قريش با اجراى اين حُكم به‏افتخار و سرورى فراوان دست يافتند.

در آن زمان اخلاق زشت و ناپسند به صورتى زننده در ميان جوانان‏شايع بود، به گونه‏اى كه در ميان اعراب آن روز، به جز شمارى اندك،همه جوانان به محيط فاسد و گناه‏آلود زمان خود گرفتار بودند، امّا با اين‏وجود هيچ يك از اعراب معاصر پيامبر و كسانى كه روزگار جوانى‏آن‏حضرت را زير نظر داشتند، يك مورد گرايش به باطل يا شركت درمجامع لهو و لعب براى او ثبت نكرده‏اند، بلكه برعكس مردم همه معانى‏بزرگوارى و شرف و ارزشهاى والاى انسانى را در وجود اين جوان بزرگوارمشاهده مى‏كردند.

معروف است كه آن‏حضرت از بزرگان و رؤساى مكّه درخواست‏كرد، مجمعى براى دفاع از حقوق ضعيفان و كمك به آنان تشكيل دهند. افراد پاك سرشت از پيشنهاد حضرت استقبال كردند و براى پرداختن به‏اين مهم سوگند شرف خوردند. اين پيمان به نام "حلف الفضول" خوانده‏شد. اين پيمان چه با پيشنهاد پيامبر استوار شده باشد يا با پيشنهاد شخصى‏ديگر، پيامبر همواره در آن حضور مى‏يافته، و پس از رسالتش نيز آن راتمجيد كرده است. آن‏حضرت درباره اين پيمان مى‏فرمود: "با عموهاى ‏خود در خانه عبداللَّه بن جدعان شاهد انعقاد اين پيمان بودم، من اين پيمان‏را با شتران سرخ موى هم عوض نخواهم كرد. و اگر در زمان اسلام هم‏بدين پيمان فراخوانده مى‏شدم، بازهم بدان پاسخ مى‏گفتم".

امين و دانا

چون مكّيان بر برتريهاى اخلاقى و بزرگواريهاى معنوى آن‏حضرت‏واقف شدند، وى را بر كارهاى خود امين شمردند و امانتهاى خود را به اوسپردند و او را محرم اسرار خود دانستند و در مسايل مهم خويش با وى به‏مشورت نشستند. محمّد در ميان آنان به فردى امين، راستگو و دانامشهور بود. درباره كفيل وى، ابوطالب، نيز بايد بدانيم كه پيامبر نسبت‏به او وفادار بود و در حقّ او نيكى مى‏كرد. ابوطالب مردى تنگدست‏وعيالمند بود. از آنجا كه وى مسئوليّت سنگين رياست بنى هاشم رابرعهده داشت پيش از هر چيز به مال نيازمند بود و با اين حال درآمداندكى داشت. به اين سبب پيامبر از اوان كودكى در اين انديشه بود كه‏كارى انتخاب كند تا اندكى از بار سنگين مسئوليّت كفالت ابوطالب‏بكاهد. از اين رو به شبانى روى آورد كارى كه در شأن كودكان عرب درمكّه بود. با اين تفاوت كه وى با اين كار شايستگيهاى لازم را براى به‏دوش گرفتن بار سنگين رسالت را نيز كسب مى‏كرد. چراكه خداوند هيچ‏پيامبرى را به رسالت برنيانگيخت مگر آنكه روزگارى از زندگى‏اش را به ‏شبانى پرداخته بود.

ازدواج فرخنده‏

روزها گذشت. پيامبر جوانى برومند شد و پيشه شبانى شايسته كسى‏به سن و سال او نبود. از اين رو به بازرگانى روى آورد. او نيز مانند ديگرتجّار مكّه كه مالى از خديجه، زن ثروتمند مكى، مى‏گرفتند و با آن به‏تجارت مى‏پرداختند وسود حاصل از آن را ميان خود و خديجه تقسيم‏مى‏كردند، مالى از خديجه گرفت و به تجارت پرداخت.

هنگامى كه محمد صلى الله عليه وآله با مال خديجه به تجارت روى آورد، كاروان‏تجارى او موفق‏ترين كاروانهايى شد كه تا آن وقت با مال خديجه تجارت‏كرده بودند.

در اين سفرهاى تجارى، معجزات فراوانى از پيامبر صادر شده بود كه‏چون آنها را براى خديجه بازگو كردند، وى به ازدواج با محمّد تمايل‏فراوان پيدا كرد.

پيامبر پيشنهاد خديجه را پذيرفت و عمويش، ابوطالب نيز با اين‏پيوند موافقت كرد. اين پيوند فرخنده در بيست و پنجمين سال از زندگى‏آن‏حضرت، صورت پذيرفت. اين پيوند تحولات‏اجتماعى‏بزرگى‏در زندگى‏پيامبر پديد آورد. زيرا از اين پس پيامبر تنها صاحبِ خانه وفرزند نبود،بلكه علاوه بر اينها ثروتى سرشار و فراوان نيز به دست مى‏آورد. پيامبر از خديجه صاحب شش فرزند به نامهاى زينب، ام كلثوم،فاطمه، رقيّه، قاسم و طاهر شد.

بهترين پيوندها

در واقع اين پيوند مناسب‏ترين ازدواج صدر اسلام به شمار مى‏رود.خديجه با اين ازدواج عنوان سرور بانوان جهان و مادر بزرگ مسلمانان رابه خود اختصاص داد و با اشرف مخلوقات جهان ازدواج كرد.

پيامبر نيز با ازدواج با خديجه از مواهب و مزاياى ويژه‏اى برخوردارشد. خديجه نخستين كسى بود كه به دعوت پيامبر پاسخ گفت و او را يارى‏داد و مال و جاه و فكر خود را در راه رسالت مقدّس پيامبر و گسترش آن‏هديه كرد. از اين رو پيامبر همواره و تا واپسين دم حياتش به نيكويى ازخديجه ياد مى‏كرد.

وفات خديجه كه در دهم رمضان سال دهم بعداز بعثت اتفاق افتاد،براى پيامبر به اندازه مرگ عمويش ابوطالب، جانكاه و آزاردهنده بودوفقدان اين دو، آن هم در يك سال و در زمانى كه پيامبر بيش از هروقت ديگر به يارى آنان نيازمند بود، تأثير و اندوهى بيش از حد براى‏آن‏حضرت به يادگار گذاشت.

پس از بعثت‏

عصر تاريكى...

جهانِ امروز به يك آيين و يك پيامبر بيش از هر چيز ديگر نيازدارد. اين قوم عرب است كه دختران را زنده به گور مى‏كند و فريادمى‏زند: "قبر عجب داماد خوبى‏است"! بسيار جنگ مى‏كرد ومى‏پنداشت‏كه اين خونريزيها موجب افتخار اوست. به خرافات و بتها وكاهنان‏وپيشگوها اعتقاد تام داشت. ظلم وستم درميان آنان شايع بود. عده‏اى به‏بهره‏كشى مى‏پرداختند و براى مطامع ستمگرانه خود هيچ حد ومرزى‏نمى‏شناختند. گروهى نيز با رنج فراوان تلاش مى‏كردند و از زندگى جزسختى و مشقت بهره‏اى نمى‏بردند.

در نقاط ديگر نيز اوضاع بهتر از اين نبود. آتش بيداد و تباهى و فسادوفحشا كشور روم و امپراتورى ايران را در خود فرو برده بود.

چشم انتظاران‏

حكما و دانايان عرب، همچون ورقه بن نوفل، عبداللَّه بن جحش،وعثمان بن حويرث، كه كتابهاى آسمانى را مى‏خواندند، ظهور پيامبرى‏را مژده مى‏دادند كه بشريت را از اين پرتگاه مخوف نجات مى‏دهد.

يهوديان يثرب نيز به وجود پيامبرى كه درميان آنان برانگيخته مى‏شودوكتابى بزرگ مى‏آورد و جهان را زير فرمان خود مى‏گيرد، و آنان را درزندگى سربلند و عزتمند مى‏كند، بر اعراب فخر مى‏فروختند و به خودمى‏باليدند.

كاهنان و پيشگويان هم پيوسته به ظهور پيامبرى كه آخرين حلقه‏پيامبران وسرور آنان است، مژده مى‏دادند.

پس اين پيامبر كيست و چه هنگام برانگيخته خواهد شد؟!

در حريم خلوت‏

اينجا در خانه خديجه، در شهر مكّه و در سرزمين حجاز، مردى‏زندگى مى‏كند كه هيچ‏گاه در باطلى شركت نجسته، و هرگز از يارى حق‏كوتاهى نكرده است. هرگز به گرد گناه نگشته و نيكى و نيكوكارى ازحضرتش دور نبوده است.

همه شايستگيهاى لازم براى بر دوش گرفتن بار سنگين رسالت، دروجود اين مرد فراهم آمده است. همه نشانه‏هايى كه در كتابهاى آسمانى‏ذكر شده، در شخصيت او ديده مى‏شود. او از نظر فخر و عظمت ازاصيل‏ترين اعراب و از نظر شرافت و كرامت از والاترين خانواده عرب،واز نظر اخلاق نيكوترين، و از نظر كردار برترين، و نزديكترين آنان به‏حق و دورترين آنان از باطل است.

بسيار اتفاق مى‏افتاد كه در مكّه ناپديد مى‏شد امّا در "حراء"مى‏يافتندش كه به عبادت و اطاعت خداوند سرگرم است و به مراسم‏عبادى خاصّى كه براى مكّيان ناشناخته بود مشغول.

در شمال شرقى مكّه، كوه "حراء" سربرافراشته بود. در آن كوه غارى‏بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله عادت داشت هرسال چند روزى در آن بماند و به‏عبادتى بپردازد كه در نزد مردم ناشناخته و مجهول بود.

بعثت‏

در يكى از اين روزها، پيامبر دوباره از كوه حراء بالا مى‏رود امّا گويى‏همه اشياء را دگرگون مى‏بيند. روحانيتى تازه همه وجود او را فراگرفته‏وبر شعور واحساساتش چيره شده است. ناگاه به آسمان مى‏نگرد.درهاى آسمان باز شده است، و فرشتگان بر كناره‏هاى آن ايستاده‏اند،وجبرئيل به سوى او فرود مى‏آيد و به وى مى‏گويد: بخوان...

پيامبر از او مى‏پرسد: چه بخوانم؟

جبرئيل مى‏گويد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ *الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ (3)).

"به نام خداوند بخشنده مهربان * بخوان به نام پروردگارت كه آفريد *بيافريد آدمى را از خون بسته * بخوان و پروردگار تو گرامى‏ترين است *هم او كه بياموخت به وسيله قلم * بياموخت به انسان آنچه را كه نمى‏دانست."

اين رويداد بزرگ در بيست و هفتم ماه رجب به وقوع پيوست‏كه مسلمانان اين روز را به عنوان "روز بعثت پيامبر" بدين اعتبار كه‏زندگى سعادت‏مندانه انسان برروى كره خاكى‏است، با شكوه تمام‏جشن‏مى‏گيرند.

آغاز حياتى تازه‏

بدين‏گونه پيامبر به رسالت برانگيخته شد و مرحله‏اى نوين از زندگى‏مبارك آن‏حضرت آغاز شد. زيرا از اين پس وى تنها به عنوان انسان پاك‏نهادى كه كار نيكو مى‏كند، و امانتها را به صاحبانش باز مى‏گرداند، و درسخن گفتن راستگو است، و از نزديكان سرپرستى مى‏كند، به شمارنمى‏آمد. بلكه وى اكنون پيامبر نويدبخش و بيم دهنده‏اى بود كه‏مسئوليّت رهبرى انسان به سمت خير و سعادت، و صيانت آنان از شرورو آفات، بر دوش وى سنگينى مى‏كرد.

بعلاوه با بعثت پيامبر، جزيرةالعرب، وحتى همه جهان قدم به‏مرحله نوينى گذارد. ديرى نخواهد پاييد كه ستم و ستمگرى و شر وطغيان‏از جهان رخت بر مى‏بندد، و درهاى خير و نيكى كه به حكومت عدل‏ونور و خير و خوبى منتهى مى‏شود، گشاده مى‏گردد.