داستان زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله)

نجاح الطائى

- ۹ -


فصل دهم : چه وقت وچطور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مسموم شد؟

چه وقت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مسموم شد و چرا ؟

شناخت زمان كشته شدن پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى آگاهى از حقيقت حوادث و پيامدهاى آنها بسيار مهم است .

واقدى روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمان حمله به شام به رهبرى اسامة بن زيد را در تاريخ سه روز باقيمانده از ماه صفر صادر فرمود و خود در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول درگذشت پس سرپيچى از پيوستن به لشگر اسامه دو هفته طول كشيده است .(372)

صاحب الطّبقات الكبرى مى نويسد : ( پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) پرچم اسامة را با دست خود بست و فرمود : جهاد كن به نام خدا و در راه خدا و با كسانى كه به خدا كافرند بجنگ . اسامه بيرون رفت و در ( جرف ) اردو زد و هيچيك از سرشناسان مهاجرين و انصار باقى نماندند مگر آنكه به شركت در آن غزوه فرا خوانده شدند از جمله ابوبكر ، عمر ، ابوعبيده جرّاح و سعد بن ابى وقّاص و سعيد بن زيد و غيره .(373)

هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دستور لشگر اسامه را صادر كرد و زمان معينى را براى بستن پرچم جنگ تعيين فرمود و افراد شركت كننده در آن را كه سرشناسان قريش در بين آنها بودند مشخص كرد او را مسموم كردند .

ابن سعد مى گويد : چون روز چهارشنبه شد مريضى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آشكار شد و او تب كرد و سردرد شد و چون صبح روز پنجشنبه فرا رسيد پرچم اسامة را با دست خود بست .(374)

اين يعنى آنكه او را پس از آنكه دستور لشگر اسامه را صادر كرد و در فاصله زمانى بين دستور تشكيل لشگر و حركت لشگر به سوى شام مسموم كرده اند . رسول خدا روز دوشنبه دستور تشكيل لشگر اسامه براى حمله به شام صادر فرمود و روز چهارشنبه مسموم شد .(375) و روز پنجشنبه پرچم اسامه را بست .

آنحضرت طى دو هفته اى كه زنده بود پيوسته به فرستادن لشگر اسامه اصرار مىورزيد و مريضى اش سيزده شب طول كشيد .(376)

ابن سيد النّاس مى نويسد : پيامبر (صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه دستور تشكيل لشگر اسامه را صادر فرمود و چون روز چهارشنبه فرا رسيد درد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شروع شد سپس تب كرد و سر درد شد .(377)

اوّلاً : حزب قريشى هدف رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از تشكيل اين لشگر را به خوبى دريافته بود ; لشگرى كه سرشناسان گروه قريش يعنى ابوبكر ، عمر ، عثمان ، ابوعبيده جرّاح ، عبدالرحمن بن عوف ، معاويه ، عمرو عاص ، خالد بن وليد ، ابوسفيان و سعد بن ابى وقاص بايد به ناگزير در آن شركت مى كردند .

ثانياً : مقصد حمله ، سرزمين شام بود ; سرزمينى دور از مدينه كه زمانى دراز براى رفتن و بازگشت از آن لازم بود .

ثالثاً : آنچه از لشگريان خواسته شده بود جنگيدن با روميان در سرزمين شام بود در حاليكه اعراب از جنگيدن با آن نيروى بزرگ در آن برهه از زمان وحشت داشتند .

و اعراب قبلاً هم از جنگيدن با روميان در جنگ تبوك وحشت داشتند در حاليكه پيامبر (صلى الله عليه وآله) بين آنها حضور داشت .

رابعاً : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به دستور خدا امير مؤمنان على (عليه السلام) را در غدير خم به عنوان وصىّ خود تعيين فرموده بود يعنى درست در يك فاصله زمانى كوتاه با اين لشگركشى .

خامساً : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از وفات قريب الوقوع خود خبر داده بود و اين يعنى انتقال خلافت به امير مؤمنان على بن ابيطالب (عليه السلام) كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در غدير خم با او بيعت كرده بود .

به اين دلايل بود كه قريش نقشه كشيد تا به طور سرّى و به گونه اى كه رسوا نشوند از دست پيامبر (صلى الله عليه وآله) خلاص شوند .

چه كسانى مرگ پيامبر (صلى الله عليه وآله) بوسيله سمّ را تأييد كرده اند ؟

كتابهاى سيره و حديث ، مرگ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوسيله سمّ را تأييد كرده اند و آنرا با احاديث متواتر ذكر كرده اند از جمله :

ابن سعد مى گويد در روايتى آمده است : او ( پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) مسموم درگذشت و شصت و سه ساله بود . اين قول ابن عبده است .(378)

شيخ مفيد مى گويد : او در مدينه روز دوشنبه دو شب باقى مانده از ماه صفر در سال دهم هجرى درگذشت در حاليكه شصت و سه سال داشت .(379)

علاّمه حلّى شهادت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را به وسيله سم ذكر مى كند .(380)

در كتاب جامع الرّواة آمده است : او ( پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) در مدينه مسموم درگذشت .(381)

شيخ طوسى مى گويد : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دو شب باقى مانده از ماه صفر در سال دهم هجرى مسموم درگذشت .(382) و مجلسى مى گويد : سال يازدهم هجرى بود .

از دلايل شهادت آنحضرت مى توان موارد ذيل را برشمرد :

على بن ابيطالب (عليه السلام) و فضل و اسامه وارد قبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شدند سپس مردى از انصار كه او را ابن خولى مى ناميدند گفت :

شما مى دانيد كه من داخل قبر شهداء مى شدم و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) برترين شهداء است ، لذا به او اجازه دادند كه داخل شود .(383)

بيهقى گفته است : حاكم از اصم از احمدبن عبدالجبّار از ابى معن از اعمش از عبدالله بن نمره از ابى الأحوص از عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه وى گفت :

اگر 9 بار قسم بخورم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كشته شده است برايم محبوبتر است از اينكه يكبار قسم بخورم كه او كشته نشده است به جهت آنكه خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است ؟(384)

حاكم نيشابورى در كتابش ( المستدرك على الصّحيحين ) كشته شدن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و ابوبكر بوسيله سمّ را تأييد كرده است . آنجا كه مى گويد :

شعبى گفته است : بخدا قسم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و ابوبكر صديق با سمّ كشته شدند و عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و على بن ابيطالب با شمشير كشته شدند و حسن بن على با سمّ و حسين بن على با شمشير كشته شد .(385)

شعبى به خداى بزرگ قسم ياد مى كند تا كشته شدن پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ابوبكر را اثبات كند و قسم او پُرمعناست . ابن مسعود درگذشت پيامبر با سمّ زن يهودى خيبر را تكذيب كرده امّا خود او تاييد و تأكيد مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در سنه 11 هجرى كشته شده است .(386)

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هيچ پيامبر يا وصىّ او نيست مگر آنكه شهيد مى شود .(387)

و نيز آنحضرت فرمود : هيچ كس از ما ( اهل بيت عصمت و طهارت ) نيست مگر آنكه مسموم يا مقتول خواهد بود .(388)

پس از آنكه كشته شدن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوسيله سمّ پس از تعيين على به جانشينى خود و بسيج افراد حزب قريشى براى جنگ با روم بر همه ثابت گرديد ; سران رژيم غاصب به دست و پا افتادند تا با غبار آلود كردن صحنه ، ديده ها را از ديدن شركت سران رژيم در قتل رسول خدا (صلى الله عليه وآله) باز دارند و لذا گفتند درست است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مسموم شده امّا اين اثر سمّ خيبر در سال هفتم هجرى است كه اينك او را از پاى درآورده است ! !

البتّه هيچ عاقلى چنين بهانه واهى را نمى پذيرد زيرا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در سال 11 هجرى كشته شده و حادثه خيبر در سال هفتم اتفاق افتاده است .

چه كسى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را كشته است ؟

روايت شده است : پس بيهوش شد و چون به هوش آمد زنها به او دارو خوراندند در حالى كه او روزه دار بود .(389)

در دو روايت بخارى و مسلم از عايشه آمده است : ما به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در هنگام بيمارى اش دارو داديم پس شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به من دارو ندهيد .

گفتيم : ( مسئله اى نيست ) هر بيمارى از دارو متنفّر است .

اندكى بعد پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : هر كس در خانه است در برابر چشم من بايد دارو بخورد بجز عمويم عبّاس كه در كنار شما حضور نداشت .(390)

عبدالصّمد بن بشير از ابوعبدالله ( امام صادق (عليه السلام) ) روايت كرده كه آنحضرت فرمود : مى دانيد پيامبر (صلى الله عليه وآله) درگذشت يا كشته شد همانطور كه خدا مى فرمايد : ( اگر او درگذرد يا كشته شود به جاهليت باز مى گرديد ) .(391) او قبل از مرگ مسموم شد آندو زن به او سمّ نوشاندند .(392)

اين روايت اشاره دارد به اينكه عايشه و حفصه به آنحضرت سمّ نوشانده و او را به قتل رساندند .

و در روايتى ديگر آمده است : عايشه و حفصه به او نوشاندند ( سمّ را ) .(393)

و مجلسى مى گويد : احتمال دارد كه هر دو سمّ در شهادت پيامبر (صلى الله عليه وآله) مؤثّر بوده اند .(394)

منظور مجلسى از دو سمّ يكى سمّ خيبر است و ديگرى سمّى كه در روزهاى آخر حياتش به او نوشاندند . قبلاً ذكر كرديم كه سمّى كه او را كشت همان سمّ دوّم است و سمّ اوّل نمى تواند او را بكشد زيرا سمّ اوّل چهار سال قبل از شهادت او در خيبر بوده در حاليكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در سال 11 هجرى شهيد شده است .

از آن گذشته رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از مسموميّت طعام خيبر توسط جبرئيل آگاه شد و از آن نخورد .

امّا در حادثه دوّم،  سمّ را جرعه جرعه به خورد او دادند در حاليكه او نمى خواست بخورد ( البتّه در اثر ضعف شديد نمى توانست مقاومت كند ) پس سمّ وارد بدنش شده و او را كُشت .

عايشه مى گويد پس از مسموم شدن پيامبر به من گفت :

واى بر آن زن اگر مى توانست چنين نمى كرد .(395)

اين اعترافى است از سوى عايشه به انجام كارى زشت در حق رسول خدا (صلى الله عليه وآله) . . . !

در روايت بحارالأنوار آمده است كه هر چهار نفر بر مسموم نمودن آنحضرت همدست شده بودند .(396)

تعدادى از روايات مربوط به دارو دادن به پيامبر (صلى الله عليه وآله)

از عايشه روايت شده كه گفت :

ما به پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حال بيمارى اش دارو خورانديم .

به ما فرمود : به من نخورانيد .

ما گفتيم : هر مريضى از دوا بدش مى آيد ( و به كار خود ادامه داديم ) .

چون به هوش آمد فرمود : هيچيك از شما باقى نماند الاّ آنكه بايد دوا خورانده شود بجز عبّاس كه در كنار شما حضور نداشت .(397)

و از عايشه روايت شده كه گفت :

ما در حال بيمارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به او دارو خورانديم و او شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به من نخورانيد .

گفتيم : ( اهميّتى ندهيد ) كراهيّت مريض از دواست !

اندكى بعد پيامبر فرمود : هر كس در خانه است بايد دارو خورانده شود و من نگاه مى كنم ، بجز عبّاس كه او در كنار شما حضور نداشت .(398)

بخارى گفته است : اين روايت را همچنين ابن ابى زناد از هشام از پدرش از عايشه روايت كرده است .(399)

سندى در شرح بخارى گفته است : معناى كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كه فرموده : ( هر كس در خانه است بايد دوا خورانده شود ) عقوبتى است براى آنان كه از نهى پيامبر (صلى الله عليه وآله) سرپيچى كردند .(400)

و آمده است : به او دوا خوراندند در حاليكه بيهوش بود و چون به هوش آمد فرمود : چه كسى با من چنين كرد ، اين كار زنهائى است كه از آنجا آمده اند و با دست به سوى حبشه اشاره كرد .(401)

اين يك افشاگرى از سوى رسول خداست كه او را به روشى كه زنان حبشيه به شوهرانشان سمّ مى خوراندند مسموم كرده اند .

سمّ حبشه نيز معروف و مشهور بوده است و بعضى از حبشى ها متخصّص در سحر و شعبده و انواع سمّ بوده اند . داستان انتقام گرفتن حبشى ها از سفير قريش يعنى عمارة بن وليد بن مغيره مؤيد گفتار ماست .

در روايتى آمده است :

گفتيم در رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بيمارى ذات الجنب ( سينه پهلو ) مى بينيم ، بياييد به او دوا بخورانيم پس خوراندند .

چون رسول خدا بهوش آمد فرمود : چه كسى اينكار را انجام داده است ؟

گفتند : عمويت عبّاس ، زيرا مى ترسيد سينه پهلو كرده باشى .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : اينكار از شيطان بود و خداوند او را بر من مسلّط نمى كند . در خانه هر كس هست بايد دوا خورانده شود مگر عمويم عبّاس . پس همه اهل خانه را دوا دادند .(402)

ظاهراً جمله آخر ( پس به همه اهل خانه دوا داده شد ) به روايت افزوده شده تا حقيقت را تحريف كند و ثابت كند كه آن دارو بوده نه سمّ . در حاليكه قطعاً نه به آن اندازه بود كه براى همه كفايت كند و نه آنكه آنرا نوشيده اند بلكه رسول خدا قصد داشت بيان بفرمايد كه مى داند آن سمّ است . چه آنكه اوّلاً شركت عبّاس را در اينكار رد فرمود و ثانياً اينكار را يك كار شيطانى ناميد .

بر حذر نمودن پيامبر (صلى الله عليه وآله) حاضران را از خوراندن دارو به وى

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) افراد حاضر در منزلش را از خوراندن دارو به وى منع كرده بود چنانچه عايشه از آنحضرت روايت كرده كه فرمود : به من دارو نخورانيد .(403)

نهى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از خوراندن دارو قبل از نوشاندن دارو به او بود زيرا پس از آن كه اينكار را انجام دادند به آنها فرمود :

آيا شما را نهى نكردم كه به من دارو نخورانيد .(404)

پس نهى حضرت ختمى مرتبت از خوراندن دارو روشن و واضح است و هيچ شبهه اى در آن وجود ندارد زيرا آنحضرت مى دانست كه آنها مى خواهند دست بكارى ظالمانه و خطرناك بزنند .

و پس از آنكه به پيامبر عليرغم ممانعت او خوراندند آنچه مى خواستند بخورانند ، رسول خدا آنها را بشدّت توبيخ كرد .

ديگر آنكه حتّى دو نفر از محدّثين يا مورّخين در مسئله سرپيچى اين افراد از دستورات و نواهى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، اختلاف نكرده اند و اينها همان كسانى هستند كه با اوامر و نواهى پيامبر (صلى الله عليه وآله) خصوصاً در دو هفته آخر حيات مبارك او مخالفت ورزيدند .

و دشمنى آنها زمانى تبلور عينى يافت كه با دستور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مبنى بر پيوستن به لشگر اسامه مخالفت كردند .

و به ويژه دشمنى آنها زمانى وضوح بيشترى يافت كه با دستور رسول خدا (صلى الله عليه وآله)مبنى بر آوردن ورقه و دواتى جهت نوشتن وصيّت شريفش مخالفت كردند .

و نيز هنگامى كه نسبت كفرآميز هذيان گفتن را به پيامبر عظيم الشأن اسلام (صلى الله عليه وآله)دادند .

و هنگامى كه به زور،  غصب خلافت كردند .

و ... .

و از مجموع همه اين مخالفت ها كه از سوى حزب قريشى و پيروان آنها صورت مى گرفت ، پافشارى و نقشه كشى ايشان براى كشتن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و به چنگ آوردن حكومت ، به خوبى اثبات مى گردد .

اين نتيجه اى است كه دانشمندان و محقّقين به آن رسيده اند .

چگونه پيامبر (صلى الله عليه وآله) ترور شد ؟

شواهد و دلايلى وجود دارد كه دلالت مى كند حاضرين در منزل رسول خدا (صلى الله عليه وآله)در هنگام بى حسّى آنحضرت به وى دارو خورانده اند زيرا عايشه مى گويد :

ما به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هنگام بيمارى اش دارو خورانديم و او شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به من دارو نخورانيد .(405)

و روايت ديگرى از طريق عايشه نيز تصريح دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ايشانرا با اشاره منع مى فرمود كه دارو به او نخورانند .(406)

يعنى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آنها را از خوراندن مايعى با كلام خود منع فرمود و چون عليرغم خواسته او آنرا به وى خوراندند دوباره نهى خود را با اشاره ( دست ) تكرار كرد زيرا توانايى سخن گفتن نداشت با اينهمه ممانعت او سودى نبخشيد .

ظاهر روايتِ خوراندن دارو به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و نهى او از آن كار با اشاره ، اينست كه آنها آنرا توسّط چند نفر و به هنگام خواب و بى حسّى به او خورانده اند و چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در اثناء اينكار بيدار شده ـ دارو را به او خورانده بودند ـ و او نمى توانسته جلوى آنها را بگيرد لذا به اشاره اكتفا فرموده است ، همانطور كه در روايت ذكر شد .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) از خوراندن دارو منع فرموده بود و اينرا حاضرين شنيده بودند به همين جهت از دادن دارو در هنگام بيدارى او خوددارى كرده و منتظر خوابيدنش شده بودند .

سپس هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خوابيد آنچه را مى خواستند عليرغم خواسته او در خواب به وى خوراندند ، زيرا آمده است : هنگامى كه بيدار شد . . .(407)

و آمده است : به او خوراندند در حاليكه بيهوش بود و چون بهوش آمد فرمود : . . .(408)

آيا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و خاتم الأنبياء فايده دارو را نمى دانست و آنها مى دانستند ؟ و آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله) مصلحت خود را تشخيص نمى داد و آنها تشخيص مى دادند ؟

البتّه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مصلحت خود و امّت خود را از ديگران بهتر درك مى فرمايد و آگاهى او به فوايد داروها بيش از همه است امّا آنحضرت مى دانست كه اين گروه قصد كشتن او را دارند و خاطرات حمله ايشان در گردنه تبوك(409) و غيره هرگاه كه مى خواست پيش چشمش حاضر بود .

آيا مى شود باور داشت كه آنها در سال نهم هجرى طرح ترور او را به آن دقّت ريخته و اجرا كنند و امروز در آغاز سال يازدهم هجرى طول عمر او را بخواهند ؟ ! اين در حالى است كه در همين روزهاى آخر درباره خاتم پيامبران مى گويند : او هذيان مى گويد .(410)

آنچه به ذهن سالم نزديكتر مى نمايد آنست كه گروه منافقين گردنه تبوك مى خواسته با خوراندن داروىِ سمّىِ مُهلكى به حيات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پايان دهد تا بتواند نقشه هاى خود را جهت رسيدن به كرسى رياست عملى سازد .

قريش عبّاس را به خوراندن دارو متّهم مى سازد

پس از آنكه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عليرغم ميل او دارو خوراندند ، فرمود : چه كسى اين كار را كرد ؟

گفتند : عمويت عبّاس  .(411)

اين نشان مى دهد كه آنها كار زشت خود را منكر شده و آنرا به گردن عبّاس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله) انداختند . البتّه اين امر بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پوشيده نماند و او ساحت عبّاس را از آن مبرّا فرمود و خودِ آنها را به گناه متّهم كرد .

اينكه آنها عبّاس را متّهم مى كنند خود دليل آنست كه كارشان از سر دشمنى و شيطانى بوده است والاّ دليلى ندارد كه از يك كار خوب با هدفى سودمند بگريزند . آنچه اين رأى را تأييد و تقويت مى كند فرمايش خود رسول خدا (صلى الله عليه وآله) است كه كار ايشانرا كارى شيطانى وصف فرمود .(412)

تبرئه كردن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عبّاس را از اين گناه ، خود دليلى واضح است كه هيچ شائبه اى آنرا نمى آلايد زيرا فرمود :

هر كس در خانه است بايد دارو خورانده شود بجز عمويم ; ابن اسحاق آنرا چنين روايت كرده است :(413)

به هر كس در خانه است بايد دارو خورانده شود بجز عبّاس زيرا در كنار شما حضور نداشت .(414)

پس عبّاس كه اصلاً در منزل رسول خدا نبوده است چگونه به ارتكاب اين كار زشت متّهم مى شود ؟

آمده است آن كسى كه عبّاس را به دارو دادن به پيامبر (صلى الله عليه وآله) متّهم كرد ، عايشه بود .(415) و در روايتى ديگر آمده است كه همگى با هم گفتند : عمويت عبّاس بود .(416)

از آنچه گذشت روشن مى شود كه آنها به پيامبر (صلى الله عليه وآله) سمّ خوراندند و سمّ با دارو در تلخى مزّه مشترك است . سپس اينكار را منكر شدند و گفتند : عبّاس دارو خورانده است . در نتيجه مطالب زير در اين حديث فراهم آمده است :

ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) قصد گروه را درباره قتل خود مى دانست و لذا آنان را از خوراندن مايع بر حذر داشت .

ـ گروه به خوراندن مايع به پيامبر (صلى الله عليه وآله) به زور و با عدم تمايل او در هنگام خواب اقدام كرده است .

ـ گروه،  پيامد خوراندن مايع به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را به گردن عبّاس انداخته است .

ـ رسول خدا پس از اين حادثه ، درگذشته است .

چرا نزديكان پيامبر (صلى الله عليه وآله) در دارو دادن به وى شركت نكردند

آنچه به درستى و حكمت نزديكتر است اين است كه اگر آن گروه براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خير مى خواستند بايد خويشان او را براى خوراندن دارو فرا مى خواندند و نزديكترين منزل به خانه عايشه ، منزل فاطمه دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) داماد اوست . امّا آندو شركت نداشتند و همچنين عبّاس و اولاد او و ساير اولاد ابوطالب و هيچيك از بنى هاشم در جريان دارو دادن به رسول خدا حضور و شركت نداشتند .

شگفتا كه گروه مزبور نه رسول خدا و نه هيچيك از خويشان او را از طرح خوراندن مايع ياد شده خبردار نكرده بود . آيا هيچ كجا رسم هست كه خانواده بيمار و نزديكان او دارو دادن به وى را دوست نداشته باشند ؟ و آيا مى شود باور كرد كه همه بنى هاشم نوشاندن دارو را دوست نداشته و منفعت آن را نمى دانسته اند ؟ ! پس چرا آنان را خبر نكردند ؟

آنچه كه سبب برانگيخته شدن شكّ پيرامون نقشه هاى شيطانى ايشان مى شود اين است كه از سويى ارحام و خويشان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را در نقشه شان شركت ندادند و از سويى ديگر تبعات و پيامدهاى آنرا به گردن ايشان انداختند !

لذا هنگاميكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : چه كسى اينكار را كرد ؟

مى گويند : عمويت عبّاس !(417)

صحيح آن است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آنها را هنگام خوراندن اجبارى دارو ديده و با اشاره ايشان را منع كرده اما آنها توانستند كار خود را به انجام رسانده و به هدف خود نايل گردند .

آنچه قابل ملاحظه مى باشد اين است كه حيله گران قريش توانستند به هدف خود در مورد قتل پيامبر (صلى الله عليه وآله) دست يابند در حاليكه يهوديان در اين مورد شكست خورده بودند . به راستى چرا ؟

براى آنكه در جريان طعام خيبر ، اطّلاع و آگاهى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از طعام مسموم در پى به سخن آمدن غذا مانع اجراى نقشه يهوديان شد ;(418) لذا شياطين قريش دريافتند كه هيچ راهى وجود ندارد مگر آنكه سمّ به اجبار وارد بدن رسول خدا (صلى الله عليه وآله)شود پس نقشه هاى دقيق براى آن كشيدند و همانگونه كه براى سقيفه نقشه كشيدند و در كار خود موفّق شدند ، زيرا به اسم خوراندن دارو با اجبار سمّ مهلك به خورد او دادند !

حكمت الهى اقتضا مى كرد كه تلاش هاى گذشته دشمنان را براى به قتل رساندن او نافرجام بگذارد و اين تلاش شيطانى را در حق پيامبرش اجازه دهد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تبليغ خود را به تمام و كمال رسانده بود و آيه نازل گشته بود ) اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الإسلام ديناً ( .(419)

انجام دهنده اين كار يك گروه بودند

با ملاحظه روايات مربوط به اين موضوع در مى يابيم كه اقدام كنندگان به خوراندن دارو به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) يك گروه بوده اند زيرا عايشه مى گويد :

ما به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در بيمارى اش دارو خورانديم و او فرمود : به من دارو نخورانيد .(420)

و آنچه دلالت مى كند كه آنها يك گروه بودند اين است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) وقتى دارو دادن ايشان رااحساس كرد و بيدار شد نتوانست آنها را از خود دور كند پس براى منع آنها بيش از اشاره نتوانست .(421) و اگر هم آنها را منع مى كرد باز هم سودى نداشت زيرا آنها سمّ را به او خورانده بوده اند .

و نيز فرموده او به ايشان ( آيا شما را نهى نكردم ) دلالت دارد بر اينكه آنان گروه بودند .(422)