داستان زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله)

نجاح الطائى

- ۱ -


اهدا

اين پژوهش را به همه عاشقان حقيقت ، جويندگان واقعيت و دوستداران با اخلاص حضرت ختمى مرتبت (ص) هديه مى كنم .

از آنجا كه مطمئنم نمى خواهم به شخصيّت هيچ انسانى آسيب برسانم ، بلكه مى خواهم سيره مباركه نبوى را بدون هيچ تغييرى آنگونه كه هست ، مطرح نمايم ; اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالى آنرا از من قبول فرمايد .

مؤلّف

پيش گفتار

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در شرايط دشوار و آزار دهنده اى در مكّه و مدينه زيست . شرايطى كه تحمّل آن براى افراد ديگر غير ممكن يا بسيار دشوار است امّا آنحضرت خود را براى تحمّل دشوارى ها آماده كرده بود .

هنگامى كه آن بزرگوار بعثت مبارك نبوى را اعلام فرمود اشرار قدرتمند عليه او بپا خاسته و بر او هجوم آوردند در نتيجه مصيبت ها بزرگتر و سختيها و رنجها فراوانتر گرديد .

سركردگان ستم و جهالت ، انواع ترفندها را بكار گرفتند تا نور خدا را خاموش كنند و لذا خاتم پيامبران (صلى الله عليه وآله) آماج انواع آزارها و محروميّت ها و . . . قرار گرفت .

سران كفر ، به تلاش ها و كارهاى خود براى نابودى اسلام و پيروان آن اكتفا نكردند بلكه زنان و فرزندان خود را نيز در اينراه بسيج نمودند . نمونه اى بارز از اين دست را مى توان در ( حمالة الحطب ) يعنى همسر ابولهب مشاهده كرد ; خداوند مى فرمايد :

( تَبَّتْ يَدا أبى لَهَب وَتَبَّ مآ أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَما كَسَبَ سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَب وَامرَأَتُهُ حَمّالةَ الحَطَب فى جيدها حبلٌ مِنْ مَسَد) (1])

بعضى ديگر ، آرامش و آسايش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را  ـ حتّى در حريم حرم الهى و سحرگاهان كه آنحضرت در كنار خانه خدا مشغول عبادت بود ـ به هم ريخته و به وى حملهور مى شدند تا جائيكه يك بار رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به يكى از آنان فرمود : اى ( فلان ) روز و شب دست از آزار من بر نمى دارى ؟

كافران نيز به كشتار مؤمنان پرداختند ; ابتدا ( سميّه ) را شهيد كردند و بعد همسرش ( ياسر ) را و . . . سپس شهيدى از پى شهيدى ديگر بر خاك غلتيد و كاروان شهادت و شهيدان به راه افتاد . . .

بسيارى از مسلمانان ، جان و مال خود را در راه خداى بزرگ و در اين مسير مقدّس قربانى كردند .

فرعون هاى قريش به اين جنايات اكتفا نكرده و پيامبر (صلى الله عليه وآله) و بنى هاشم را در ( شعب ابوطالب (عليه السلام) ) محاصره اقتصادى و اجتماعى نمودند تا كار بجائى رسيد كه قطعه اى نان چون كالايى ارزشمند و كمياب بشمار مى رفت .

در همان زمان كه بنى هاشم ، هر چه داشتند ـ ارزشمند و بى ارزش ـ همه را در راه اِعلاى كلمه الهى به پيشگاه خداوند تقديم مى داشتند ، جهّال قريش تمام دارائى خود را در راه بتهايشان صرف مى نمودند .

مؤمن گرانقدر قريش يعنى حضرت أبوطالب (عليه السلام) و اُمّ المؤمنين خديجه (عليها السلام)قربانيان شهيد اين تحريم اقتصادى و محاصره ناجوانمردانه اند .

تنش ميان مؤمنان و كافران تا آنجا افزايش يافت كه مسلمانان به ناچار دوبار به حبشه مهاجرت كردند تا جان و ايمان خود را از چنگال ستمگران قريش برهانند .

و بالاخره خداوند متعال ، فَرَج و گشايش خود را با اسلام و هدايت شهر يثرب ، ارزانى مسلمين فرمود و پرچم اسلام با پيروزى توحيد ، به اهتزاز درآمد .

امّا كافران ، همچنان به تلاش خود جهت خاموش كردن نور خداوند ادامه مى دادند : ) يُريدونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِم وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الكافِرُونَ ((2])

اينجا بود كه بعضى از كافران از روى دروغ و نفاق به اسلام گرويدند و پس از آن همراه با افزايش توان اسلام ، تعداد منافقان نيز رو به فزونى نهاد .

منافقان همان كسانى هستند كه از روى دروغ ، ادّعاى مسلمانى مى كنند و كفر خويش را پنهان مى دارند . به همين سبب ، خداوند يك سوره كامل درباره آنها نازل فرموده كه نام آن نيز منافقين است .

پس از فتح مكّه كه تعداد منافقان بسيار زياد شد . تحرّكات مشكوك در جامعه مسلمين نيز رو به افزايش نهاد كه از مهمترين آنها مى توان به عملكرد آنها در جنگ حنين و حمله تبوك اشاره كرد .

در جنگ حنين ، منافقان ، خيانتكارانه عقب نشينى خطرناكى كردند كه چون شبيه هزيمت و فرار بود باعث هزيمت و فرار تازه مسلمانان ديگر و پيروزى چشمگير نيروهاى دشمن كافر ( قبيله هوازن ) گرديد .

اين فرار را ابوسفيان و سران سابق قريش ، رهبرى و سازماندهى مى كردند و اگر يارى خداوند متعال نبود تبديل به بزرگترين هزيمت و شكست در تاريخ و سيره رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى شد .

دوّمين تحرّك نيروهاى منافقين در حمله تبوك بروز و ظهور كرد :

در اين حركت خائنانه كه ابوسفيان در آن شركت داشت ، هدف اصلى نقشه شوم آنها شخص رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود .

پيش از آن هم كافران و منافقان و يهود . بارها تلاش كرده بودند تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله)را ترور كنند امّا موفّق نشدند از جمله :

ـ چندين بار در مكّه و مدينه كوشش كردند تا با شمشير آنحضرت را ترور كنند و نافرجام ماند .

ـ و در كنار قلعه يهود ( بنى نضير ) با انداختن سنگ بزرگى از پشت بام بر سر آنحضرت كه موفّق نشدند .

ـ در كنار قلعه ( خيبر ) با دادن غذاى مسموم كه خوشبختانه مكر و حيله آنها افشا و اميدشان به يأس مبدّل شد .

ـ در ( تبوك ) منافقان كوشيدند تا از نقشه جديدى استفاده كنند كه امكان موفّقيت ايشان را افزايش مى داد و آن انداختن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از فراز صخره هاى گردنه تبوك به اعماق درّه بود .

گرچه اين يك نقشه شيطانى موفّقيت آميز بشمار مى رفت كه درصد پيروزى آن بالا بود ولى خداوند متعال بار ديگر ، اميد آنان را به نوميدى تبديل كرد و رسول خدا را از تصميم شوم گروه منافقين آگاه فرمود .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هم به حذيفه بن يمان دستور داد تا منافقان را ترسانده و نقشه ايشان را بهم زند . حذيفه همين كار را كرد و منافقين هراسان گريختند .

با همه اين حرفها ، دشمنان خداوند ، از جستجو و يافتن راههاى جديد براى خاموش كردن نور خدا و كشتن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دست بر نداشتند .

دو سال پس از اين تاريخ بود كه شيطان شان آنها را به روش جديدى براى ترور رسول خدا (صلى الله عليه وآله)راهنمايى كرد و آن ريختن شربتى مسموم در هنگام بيمارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در دهان آنحضرت بود .

موفّقيت اين نقشه را قطعى يافتند زيرا با نقشه هاى قبلى تفاوت داشت :

اگر در دسيسه خيبر ، غذاى مسموم به سخن درآمد و رازشان را فاش كرد . . .

و اگر در تبوك ، خداوند متعال نقشه مهلك ايشان را به پيامبر خبر داد و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از آن جلوگيرى نمود . . .

امّا نقشه جديد مى توانست شبهه و سوءظن را از ايشان دور كند زيرا ظاهرى خيرخواهانه و صالح داشت و باطنى فاسد و پليد . . . چه بهتر از اين ، زيرا ظاهراً مى خواهند به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دوا دهند و در واقع او را مسموم مى نمايند !

اقدامات خطرناك و پليد عليه پيامبران خدا چندان است كه به شماره در نمى آيد و سبب شهادت بعضى از ايشان شده است .

اكثر پيامبران بزرگ در معرض عمليات ترور تبهكارانه از سوى مخالفينِ نظام الهى و سنّت هاى آسمانى قرار گرفته اند .

اين قرآن كريم است كه درباره برخى از آن وقايع با ما سخن مى گويد و اين پيامبران الهى هستند كه پرده از برخى ديگر براى ما بر مى دارند .

و تمام اين قضايا در چنبره يك تعبير مى گنجد كه خداوند آنرا در اين آيات شريفه بيان مى فرمايد :

) إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً وَأَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً ((3])

)وَيَمْكُرُونَ وَيَمكُرُ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْماكِرينَ((4])

نگاه كنيد به زمانى كه حليمه سعديه از كرامات نبىّ اكرم ( كه دوران كودكى خود را مى گذراند ) به يهود خبر داد و آنها گفتند : او را بكشيد ! و گفتند : آيا او يتيم است ؟ حليمه گفت : نه ، اين پدر اوست و من مادرش هستم . گفتند : اگر يتيم بود او را مى كشتيم .(5)

و زمانى كه حليمه با پيامبر در بازار عكاظ گام مى سپرد و كاهنى بانگ برداشت : اين نوجوان را بكُشيد كه سلطنتى بزرگ خواهد يافت . .  حليمه از بيم ، راه خود را كج كرده و از مسير ديگرى پيامبر را بُرد و خدا ايشان را نجات داد .(6)

و نيز در گُذر حليمه از مسير نجران ، دانشمندان مسيحى درباره ظهور پيامبر ( كه در آغوش حليمه بود ) هشدار دادند و شيطان ، آنان را برانگيخت كه پيامبر را بكشند امّا آتشى بزرگ بين حليمه و آنان حايل گرديد و آنها را سوزاند .(7)

از آغاز تاريخ ، بسيارى از مردم به عمليات ترور پرداخته و در پوشاندن وسائل و مدارك آن كوشيده اند . اوّلين تروريست جهان قابيل بود كه برادرش هابيل را كُشت .

امروزه هم متأسّفانه عمليات ترور در جهان قدم به مرحله خطرناكى نهاده است و در اشكال مختلف از ترورهاى شخصى تا وسايل كشتار جمعى از ويروسهاى كشنده تا . . . به صورت بسيار فنّى و ماهرانه بروز و ظهور يافته است .

من در اين بررسى مى كوشم سوء قصدهايى كه به منظور ترور رسول خدا (صلى الله عليه وآله)در سراسر زندگى آنحضرت عليه او بكار گرفته اند را يافته و پژوهش نمايم ; با اين هدف كه غبار از چهره حقيقت در فرازى چند از فرازهاى زندگى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)بزدايم و در اين راه از خداى متعال آرزوى توفيق دارم و ما توفيقى الاّ بالله . . .

نجاح الطّائى

فصل اول : ترور پيامبران

ترور هابيل به دست برادرش قابيل

از آنجا كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) كشته شدن پيامبران و اوصياى ايشان را بدست كافران تأييد كرده و فرموده است : ) ما مِنْ نبىٍّ أَوْ وَصىٍّ الاّ شهيد ( يعنى هيچ پيامبر يا وصى پيامبرى نيست مگر آنكه شهيد باشد .(8)

و نيز فرموده است : ) ما مِنّا إِلاّ مَسمومٌ أَوْ مقتول ( يعنى هيچيك از ما ( معصومين ) نيست مگر آنكه يا مسموم است و يا مقتول .(9)

بر آن شديم تا از ترور بعضى از انبياى الهى در اينجا يادى كنيم :

قرآن كريم از كشته شدن هابيل فرزند حضرت آدم بوسيله برادرش قابيل چنين مى گويد :

( وَاتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اذْ قَرَّبا قِرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاََقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقينَ * لَئِنْ بَسَطتَ إِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى ما أَ نَا بِباسِط يَدِى إِلَيكَ لاَِقتُلَكَ إِنّى أَخافُ اللهَ رَبَّ العالمينَ * إِنّى اُريدُ أَنْ تَبُوءَ بأثْمى وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَذلِكَ جَزَاءُ الظّالِمينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ)  يعنى بخوان برايشان اى پيامبر (صلى الله عليه وآله) از روى حقّ و راستى حكايت دو فرزند آدم را كه قربانى پيشكش ( خداوند ) كردند . پس از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد . ( قابيل به هابيل ) گفت من تو را خواهم كشت  هابيل گفت خداوند فقط از پرهيزكاران  ( قربانى )  مى پذيرد . اگر تو به كشتن من دست برآورى من هرگز به كشتن تو دست دراز نخواهم كرد زيرا من از خدا كه پروردگار جهانيان است ، مى ترسم . مى خواهم كه گناه ( كشتن ) من و گناه ( مخالفت ) تو هر دو به خودت بازگردد و از اهل آتش شوى كه آن آتش جزاى ستمكاران است . پس هواى نَفْس ( قابيل ) او را به كشتن برادرش ( هابيل ) واداشت و لذا او را كُشت و به همين سبب از زيانكاران گرديد .(10)

نزاع بر سر هرچه بوده ، قرآن فقط قسمت اخير آنرا كه قربانى كردن براى دانستن نظر خداوند است بيان مى كند و چون يكى به حكم خدا گردن مى نهد و با تقوا است از او پذيرفته مى شود و ديگرى چون تقوا ندارد از او پذيرفته نمى شود . در اينجا در صدد نيستيم به روايات مختلف در اينباره رجوع كنيم زيرا نيازى نيست . امّا آنچه شايسته توجّه است اينست كه اوّلاً مقتول به سبب ترس از خداوند از تعدّى به برادرش خوددارى مىورزد ، نه عوامل ديگر مانند ترس يا ضعف يا . . . و ثانياً انگيزه اين ترور هرچه بوده ( همسر زيبا يا مال دنيا يا . . . ) قطعاً به اندازه انگيزه دستيابى به حكومت مسلمانان وسوسه انگيز نبوده است امّا چنانچه مى بينيم پيامبرزاده بزرگوار چون هابيل را ـ كه خداوند به تقوا و صلاح و شايستگى اش شهادت داده ـ به خاك و خون مى كشد .

تلاش براى ترور پيامبر بزرگ الهى ابراهيم (عليه السلام)

مخالفان ابراهيم (عليه السلام) براى يارى خدايان خود يعنى بتها تلاش كردند تا او را كه صاحب آئينى جديد بود از بين ببرند . زيرا پيروزى ابراهيم به معناى از دست رفتن پادشاهى و حكومت و از دست دادن مكانت و موقعيّت و از هم پاشيدن جمعيّت كفر و نابودى هواى نفسانى شان بود . لذا تصميم به كشتن او گرفتند . قرآن در اينباره مى فرمايد :

( قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ ) يعنى ( كافران ) گفتند ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر مى خواهيد كارى انجام دهيد .(11)

كشتن با آتش نوعى از انواع قتل و ترور است و يكى از اشكال حمله به اصلاح طلبان و امنيّت خواهان است وگرنه كلام را بايد با كلام پاسخ داد نه با آتش .

ابراهيم (عليه السلام) براى آنها عدم فايده بتها و پرستش آنها را اثبات كرد و آنها مى بايست اگر پاسخى دارند بيان كنند و خطاى او را آشكار سازند نه آنكه او را در آتش اندازند . البتّه خداوند ، پيامبر گرامى اش ابراهيم را از اين مهلكه رهاند ، چنانچه خود مى فرمايد :

) قُلْنا يا نارُ كُونى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبراهيم ( يعنى گفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش .(12)

پس انگيزه مخالفان براى كشتن ابراهيم (عليه السلام) انگيزه اى دينى ـ سياسى بوده است .

ترور پيامبران به دست يهوديان

يهوديان ، بسيارى از انبياى الهى و صالحان را كشته اند و قويترين دليل در اينباره فرموده خود خداوند است كه مى فرمايد :

( فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَكُفْرِهِمْ بِآياتِ اللهِ وَقَتْلِهِمْ الاَْنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَولِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً ) يعنى به سبب پيمان شكنى و كافر شدن به آيات خدا و كشتن پيامبران ( الهى ) به ناحق ( به اين عذر ) كه گفتند قلبهاى ما در حجاب است ( چنين نيست ) بلكه خداوند به سبب كفرشان بر دلهايشان مُهر زده است پس جز اندكى ايمان نمى آورند .(13)

ابن كثير گفته است : يهوديان جمع زيادى از پيامبران را كشته اند .(14)

قمى در تفسيرش گفته است : اين يهوديان پيامبران را نكشته اند بلكه نياكانشان و نياكان نياكانشان انبياء را كشته اند امّا اينان به عمل آنها راضى و خشنودند و لذا خداوند عمل اجدادشان را بر ايشان حمل نمود و همينگونه است هر كس كه به كارى راضى باشد با آن خواهد بود هر چند آنرا انجام نداده باشد .(15)

تلاش براى ترور پيامبر خدا موسى (عليه السلام)

تا آنجا كه قرآن و تاريخ نشان مى دهد حداقل سه بار فرعون براى كُشتن موسى (عليه السلام)كوشيده امّا تلاشش بى نتيجه مانده است :

يكى قبل از بدنيا آمدن موسى براى دست يابى به او و نابود كردنش زيرا پيشگويان تولّد كسى را كه بنيان ستم فرعونى را درهم مى پيچيد پيشگويى كرده بودند لذا فرعون دستور داده بود تا پسران نوزاد بنى اسرائيل را كشته و دختران را زنده نگهدارند . امّا اراده خداوند موسى را از اين توطئه حفظ كرد .

دوّم هنگاميكه موسى آئين خود را تبليغ مى فرمود ، فرعون و يارانش تصميم گرفتند او را بكشند و دين او را بكلّى نابود سازند و البتّه مانند هر حكومت ديگرى كه به سبب داشتن جاسوس ، لشگر ، امكانات و تجربه مى توانند از راههاى گوناگون و پيچيده براى ترور دشمنان استفاده كنند فرعون نيز مى خواست به هر شكل ممكن او را از پاى درآورد . قرآن در اينباره مى فرمايد مردى از تبار فرعونيان كه باطناً ايمان داشت ولى ايمان خود را پنهان مى كرد در برابر اين توطئه ايستاد و گفت : ) وَقالَ رَجُلٌ مِنْ آلِ فِرْعَونَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً اَنْ يَقُولَ رَبّىَ اللهُ وَقَدْ جائكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ . . . ( آيا مردى را به جرم آنكه مى گويد پروردگار من خداست مى خواهيد بكشيد ؟ در صورتى كه با معجزه و نشانه هاى روشن از سوى خدا آمده است . . .(16)

امّا فرعون به تلاش خود براى كشتن موسى و يارانش ادامه داد زيرا در فرهنگ او واژه هايى از قبيل گفتگو ، بحث و تبادل نظر وجود نداشت .

سوّم هنگاميكه بنى اسرائيل را با لشگريانش تعقيب نمود و آنانرا ديد كه به معجزه الهى از دريا مى گذرند . قرآن مى فرمايد : ) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَونُ بِجُنُودِهِ فَغَشيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ ( يعنى فرعون و سپاهيانش از پى آنها تاختند امّا دريا آنانرا بطور كامل در خود كشيد ـ و غرق كرد ـ (17).

و چنين بود كه موسى از ترورهاى فرعون ، سالم ماند تا رسالت الهى خود را به پايان رساند .

تلاش براى ترور پيامبر خدا عيسى (عليه السلام)

يهوديان عمليات ترور پيامبران و دروغ بستن به ايشان (  و به بستگان و شاگردان آنان )  را پس از حضرت موسى نيز همچنان ادامه دادند چنانچه به مريم مقدّس دختر عمران براى كاستن از منزلت فرزند برومندش عيسى تهمت بستند .

آنها نسبت زنا به وى دادند چنانچه قرآن مى فرمايد : ) قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَريّاً * يا أُخْتَ هرونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْء وَما كانَتْ أُمُّكِ بَغيّاً ( يعنى گفتند اى مريم كارى قبيح كرده اى . اى خواهر هارون نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زنى بدكاره .(18)

و در آياتى ديگر قرآن مى فرمايد : ( وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً)  يعنى و به واسطه كفرشان و گفتارشان كه بر مريم بهتان عظيمى بستند .(19) البتّه ظاهراً مراد بهتانى است مربوط به اعتقاد غلط مسيحيان درباره الوهيّت مسيح و مريم كه خود عيسى و مريم از آن تبرّى جُسته اند و قرآن تبرّى آندو از اين بهتان را بيان فرموده است : ) وَإِذْ قالَ اللهُ يا عيسى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَ نْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونى وَأُمِّىَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لى أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَلا أَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ إِنَّكَ أَ نْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ ( و آنگاه كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود : آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را بجاى الله به خدايى گيريد ؟ ( عيسى ) گفت : منزّهى تو اى پروردگارا ، مرا نشايد كه چيزى گويم كه شايسته آن نباشم . اگر من چنين چيزى گفته بودم تو خود از آن آگاه بودى زيرا تو به آنچه در ضمير من مى گذرد دانايى ولى من از آنچه در ذات تو است بى خبرم . براستى كه تو داناترينِ كسان به غيب هستى .(20)

از ابن عبّاس نقل شده است كه به مريم عمران تهمت زنا زدند و سدّى و جويبر و محمد بن اسحاق و چند نفر ديگر نيز همين را گفته اند و آن از ظاهر آيه مشخص است و دشمنان ، مريم و پسرش را به گناهان بزرگ متّهم ساختند .(21)

سپس يهوديان كوشيدند تا پيامبر خدا عيسى بن مريم را بكُشند حتّى بر اينكار اصرار ورزيده و چون به خيال خود او را كُشتند از اين عمل اظهار شادمانى نموده و به آن افتخار كردند . امّا حقيقت چيز ديگرى بود :

عيسى (عليه السلام) دوازده حوارى ( شاگرد خاصّ ) داشت كه تعاليم او را از وى فرا مى گرفتند و به مردم مى رساندند يكى از ايشان به نام يهوداى اسخريوطى فردى منافق بود كه به خداوند ايمان نداشت و تظاهر به ديندارى مى كرد . زمانى او و بعضى ديگر از حواريون از عيسى خواستند كه از خداوند بخواهد تا از آسمان غذاى بهشتى نازل كند . عيسى از خداوند درخواست كرد و خداوند فرمود : من آنرا نازل مى كنم ولى هر كه از شما از آن پس كافر شود چنان عذابش مى كنم كه هيچيك از مردم جهان را آن چنان عذاب نكرده باشم .(22) حواريّون از آن غذاى بهشتى خوردند و بر ايمانشان افزوده شد امّا يهودا ايمان نياورد و جز بر كفرش افزوده نشد و تصميم گرفت تا عيسى را به لشگريان روم تسليم كند و مبلغى دريافت دارد . امّا هنگامى كه پيشاپيش لشگريان به محلّ اقامت حضرت عيسى وارد شد ، خداوند عيسى را به آسمان برد و يهودا را به شكل عيسى درآورد . لشگريان يهودا را به جاى عيسى دستگير كرده و با خوارى و ذلّت فراوان و پس از شكنجه بسيار به دار كشيدند . قرآن در اينباره مى فرمايد :

( وَقَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنا الْمَسيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَما قَتَلُوهُ وَما صَلَبُوهُ وَلكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفى شَكٍّ مِنْهُ مالَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنّ وَما قَتَلُوهُ يَقيناً * بَلْ رَفَعَهُ اللهُ إِلَيْهِ وَكانَ اللهُ عَزيَزاً حكيماً )

و گفتارشان كه گفتند ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آنكه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر بر ايشان مشتبه شد . هر آينه آنان كه درباره او اختلاف مى كردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند و تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند . بلكه خداوند او رابه نزد خود بالا بُرد و خدا پيروزمند و حكيم است .(23) البتّه دشمنى يهود با عيسى و دين او ـ حتّى پس از به دار كشيدن شبيه وى ـ تا قرنها ادامه يافت و اين دشمنى از سخنان وهب بن منبّه درباره عيسى بخوبى پيداست .(24)

كشتن زكريّا و يحيى (عليهما السلام)

اين بحث بيانگر استمرار طرح طاغوتها و تبهكاران براى كشتن پيامبران و اوصياى ايشان و صالحان است .

خداوند در قرآن مى فرمايد : ) يا زَكَريّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلام إِسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ مِنْ قَبْلُ سَميّاً . .  وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبيّاً ( اى زكريّا ما تو را به فرزندى كه نامش يحيى است و قبل از اين همنام او كسى را قرار نداده ايم بشارت مى دهيم : و به او در همان كودكى مقام نبوّت بخشيديم .(25)

عليرغم معجزات الهى فراوان كه خداوند سبحان به دست زكريّا و مريم و عيسى و يحيى پديد آورد ، باز هم طاغوتها بر طغيان و گناه خود ادامه دادند و به انجام كارهاى حرام و كشتن انسانهاى شايسته پرداختند .

از آن زمره است حاكم روم شرقى ( هيرودس ) كه بى پروا دستور قتل زكريّا (عليه السلام)و يحيى (عليه السلام) را صادر كرد .

در انجيل برنابا آمده است كه مسيح (عليه السلام) به يهود فرمود : به زودى خون پيامبرانى كه كشته ايد با كشتن زكريّا بن برخيا كه او را بين هيكل ( معبد يهود )  و مذبح به قتل رسانديد دامنگير شما خواهد شد .

مفسّران گفته اند كه زكريّا نيز در همان حادثه اى كه پسرش يحيى در آن سر بُريده شد به قتل رسيد و طاغوتهاى زمان از اين مسئله خوشحال شدند . امّا كيفر الهى در راه بود :

هنگاميكه بخت نصر رهبر حكومت بابل وارد بيت المقدس شد و محلّ كشته شدن يحيى را مشاهده كرد ، ديد كه از آنجا خون مى جوشد . وى علّت آن را جويا شد . به وى گفتند : اينجا خون پيامبران ريخته شده و آرام نمى گيرد مگر آنكه هفتاد هزار نفر از ستمگران به عنوان قصاص كشته شوند . پس بخت نصر اين تعداد از آنان كُشت تا خون از جوشش باز ايستاد .

ابن عبّاس گفته است : بخت نصر پيران و نوزادان و زنان را به عنوان قصاص نكُشت بلكه او فقط سپاهيان و فرماندهان ايشان را قتل عام كرد .(26)