شخصيت و قيام زيد بن على (ع )

سيد ابوفاضل رضوى اردكانى

- ۹ -


فاجعه جانگداز شهادت زيد بن على (ع ) 
(( و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . )) (501)
گمان نبريد آنهايى كه در راه خدا به شهادت رسيدند مرده اند، نه بلكه آنان زنده و در خوان پروردگار ميهمانند.
عصر روز پنج شنبه دومين روز جنگ خورشيد شاهد دلاورى و رشادت و جهاد زيد (عليه السلام ) و ياران فداكارش بود. و لحظه لحظه جنگ به اوج شدت خود مى رسيد، عده اى از ياران زيد و افراد انقلاب به شهادت رسيده اند و نهضت سخت براى درهم كوبيدن دشمن تلاش مى كند.
در آن ساعت عصر بود كه ناگهان مردم ديدند زيد و يارانش به طرز عجيب و حيرت آورى خود را به قلب سپاه دشمن زدند و چنان صفوف آنان را درهم خرد مى كنند و از كشته پشته مى سازند كه ناظرين انگشت حيرت و تعجب به دندان گرفته اند رزمندگان با حملات پى در پى خود لشكر انبوه دشمن را عقب مى رانند و آنان را تا محله (بنى سليم ) تعقيب كردند.
(عباس بن سعد مزنى ) فرمانده لشكر دشمن از يوسف استمداد كرد و او عده اى از تيراندازان ماهر را به حمايت آنان فرستاد.
زيد (عليه السلام ) چون تند باد شديد در صف مقدم جبهه جلوتر از ياران پيش مى رفت و تيرهاى دشمن چون باران به سوى او مى باريد. درست هنگام غروب آفتاب بود كه ناگهان تيرى به طرف چپ پيشانى مقدس زيد اصابت كرد و شدت آن بحدى بود كه تا انتها در جبهه نورانى او فرو رفت (502) اين تير را يكى از غلامان نابكار يوسف بن عمر به نام (راشد) انداخته بود يا از ناحيه مرد ديگرى به نام (سليمان بن كيسان كلبى ) رها شده بود.
آرى با غروب آفتاب ، عمر قهرمان نمونه و بى نظير از فرزندان حسين (عليه السلام ) هم غروب كرد.
اين تير كار خود را كرد، ديگر قهرمان نتوانست به جنگ ادامه دهد و شايد آن تير تا مغز او كارگر شده بود.
وعده حق فرا رسيد و آن هم پيشگويى هاى رسا در شهادت زيد از ناحيه جدش پيامبر و اميرالمؤ منين جامه عمل به خود پوشيد من نمى دانم اين لحظات جانگداز را چگونه شرح دهم - اصحاب زيد شاهد اين صحنه جانخراش بودند ديدند كه بدن مقدس قهرمان رشيد علوى ناگهان از اسب به سوى زمين سقوط كرد و ياران زيد همه اطراف او را گرفتند و به هر نحوى بود او را از روى زمين حركت دادند و هنوز نيمه رمقى در پيكر سلحشور اين پهلوان فضيلت بود، او را به منزلى بردند.
آخرين كلام در جبهه جنگ  
در اينجا مطلبى است بسيار منقلب كننده كه قلب انسان را تكان مى دهد و حال هر شنونده اى را دگرگون مى سازد.
در آن لحظاتى كه تير به پيشانى زيد (عليه السلام ) اصابت كرده بود و نزديك بود از اسب سقوط كند جمله عجيب و تكان دهنده اى به زبان جارى كرد و قبل از اينكه به زمين بخورد، با حالتى غمگين و متاءثر اين جمله را گفت :
(( اين سائلى عن ابى بكر و عمر، هما اقامانى هذا المقام )). )) (503)
كجاست آن كسى كه راجع به ابوبكر و عمر از من سؤ ال مى كرده آنان مرا به اين روز و حال كشاندند.
يعنى اگر آن دو خلافت را غصب نكرده بودند اين پيشامدها نبود و من با اين حال كشته نمى شدم باعث اين حوادث ناگوار بر سر مساءله خلافت و امامت آن دو بودند.
و نقل كرده اند كه يك وقت از حضرتش پرسيدند، چه كسى امام حسين را در كربلا شهيد كرد؟!
زيد (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: حسين (عليه السلام ) را ((سقيفه بنى ساعده )) شهيد كردند، و اين سخن شاعر به جاست كه مى گويد:
(( اليوم من اسقاط فاطمة محسنا
سقط الحسين عن الجواد صريعا ))
بخاطر آنكه محسن فاطمه (عليه السلام ) را سقط كردند امروز (روز عاشورا) حسين نيز از روى اسب بر زمين افتاد، (يعنى شهادت امام حسين و فاجعه كربلا، يكى از آثار شوم سقيفه بود) و به همين مناسبت مرحوم بحرالعلوم چنين سرايد:
(( كمين جيش بدا يوم الطفوف و من
يوم السقيفة قد لاحت طلايعه
يارمية قد اصابت و هى مخطئة
من بعد خمسين من شطت مرابعه )) (504)
مرگ قهرمان 
ياران زيد (عليه السلام ) بدن تير خورده فرمانده عظيم الشاءنشان را از ميدان خارج كردند و او را براى معالجه و استراحت به خانه يكى از اصحابش به نام ((حران بن ابى كريمة )) در قسمت بازار نزديك ((سكة البريد)) بردند.(505)
و بعضى گويند، او را به خانه اى به نام (دارالحوارين ) در نزديكى سبخه حمل كردند.(506)
سلمة بن ثابت از ياران زيد است مى گويد: من و چند نفر از رفقا به دنبال آنان رفتيم و او را به خانه حران بردند من داخل اطاق مخصوص او شدم تا چشمم به چهره مقدس او افتاد گفتم (( جعلنى اللّه فداك يا اباالحسين )) اى اباالحسين خداوند مرا فدايت كند.
زيد (عليه السلام ) براى آخرين لحظات عمر خويش چند لحظه اى چشم را گشود و براى ياران وفادار خود كه پروانه وار گرد شمع وجودش مى گشتند چنين دعا كرد:
(( اللهم ان هؤ لاء يفاتلوان عدوك وعد و رسولك و دينك الذى ارتضيته لعبادك فاجزهم افضل ما جازيت احدا من عبادك المؤ منين )). )) يعنى ،: (خداوندا اينها در راه تو با دشمنانت و دشمنان پيامبر و دينت كه به آن راضى شدى براى بندگانت جنگيدند. پس آنان را بهترين پاداشى كه به بندگان با ايمانت مى دهى عطا فرما).(507)
آنگاه بعضى از ياران رفتند و طبيب آوردند. خون ، صورت پر فروغ زيد را فرا گرفته بود و سر وى روى زانو يكى از دوستانش به نام ((محمّد بن خياط)) بود.
آخرين پيام 
در اين حال يحيى فرزند رشيد و گرامى زيد (عليه السلام ) وارد شد و خود را به روى پدر افكند، و با چشمانى گريان و صدايى لرزان گفت : پدر، تو را، بشارت باد كه به زودى به ديدار رسول خدا و على مرتضى و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) خواهى شتافت .
زيد (عليه السلام ) چشمان مهربان خود را به روى فرزند خود گشود و به سختى اين جمله سازنده و انقلابى را به عنوان وصيت به او فرمود: (بله فرزندم درست است ، امّا فرزندم تو با اين گروه تبهكار مبارزه كن ، به خدا سوگند ياد مى كنم كه تو بر حقى و آنان باطلند، هر كس كه در ركاب تو به شهادت رسد، اهل بهشت است و قاتلين و دشمنان آنها اهل دوزخند).
طبيب آمد و كنار بستر قهرمان مجروح نشست ، و به معاينه پرداخت آنگاه سر را برداشت و گفت : آقا، اگر اين تير را از پيشانى شما بكشم با مرگ شما همراه هست .
زيد فرمود: مرگ براى آسان تر است از اين حالتى كه در آن هستم .
طبيب با كلبتين (انبرى كه با آن دندان مى كشند) خود، تير را از پيشانى او بيرون كشيد. (( (فكانت نفسه معه ) )) گويا جان او هم با آن بود. (( (فساعة انتزاعه مات صلوات اللّه عليه ) )) (508) همان لحظه اى كه تير را بيرون كشيدند او هم جان را به جانان تسليم كرد.
آرى آن قهرمان سلحشورى كه چند ساعت پيش در راه جهاد با دشمنان خدا مى جوشيد و مى خروشيد هم اكنون بدن بى جان او در مقابل چشمان پر از اشك اصحاب وفادارش قرار دارد، و او نداى حق را لبيك گفت و به صفوف شهيدان راستين پيوست و پرچم نهضت و شمشير جهاد خويش را به آزادمردان پس از خود سپرد و يحيى فرزند قهرمانش ، بعد از او اين پرچم و شمشير را به دست گرفتند و پس از وى اين مشعل فروزان به دست ديگر مجاهدين علوى و مبارزين مسلمان است و دلهاى ستمديدگان را نور مى بخشد و ريشه دشمن را مى سوزاند.
تاريخ شهادت  
شهادت زيد روز جمعه سنه 121 ق و در آن وقت 42 سال از عمر مبارك حضرتش مى گذشت .(509)
سلام و درود بى پايان ما به روح مقدس و روان تابناك او و ياران فداكار وى باد، خداوند، ما را به راه اين رادمردان فضيلت هدايت فرمايد.
(( آمين يا رب العالمين ))
فصل نهم : پس از شهادت 
(( و من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. )) از مؤ منان مردانى بودند كه راست گفتند به آنچه با خدايشان پيمان بسته بودند. پس بعضى از ايشان راه شهادت پيمودند و بعضى ديگر در انتظار آن و (در راه خويش تغيير) و تبديلى ندادند.
سوره احزاب آيه 23
دفن بدن 
عمال اموى كه پس از جنگ بر كوفه مسلط شده بودند به شدت پى گرد جسد بودند بلكه آن را پيدا كنند، و به همين منظور به تفتيش و جستجوى خانه ها پرداختند، و سعى داشتند به هر نحوى شده جسد مقدس زيد (عليه السلام ) را به دست آورند و سر او را براى خليفه جنايتكار هشام بن عبدالملك بفرستند.
ياران وفادار با حالتى متاءثر و چشمان گريان متحيرند كه بدن را چگونه دفن كنند كه دشمن متوجه نشود.
بعضى گفتند: زره آهنين را به تن او مى پوشانيم تا بدن سنگين شود، آنگاه آن را به امواج آبهاى فرات مى سپاريم تا به قعر آب فرو رود. گرچه اين پيشنهاد پذيرفته نشد، امّا اين طريق بهترين راه براى حفظ بدن بود كه به چنگ دشمن نيفتد. و اين پيشنهاد بعدا مورد توجه امام صادق (عليه السلام ) و خواسته حضرتش بود، در كتاب (( (وسائل الشيعه ) )) كتاب طهارت بابى است به نام : (( (جواز تثقيل الميت و القائه فى الماء عند خوف نبش ‍ العدو له و احراقه ) )) روايتى است كه : پس از شهادت زيد سليمان بن خالد كه از اصحاب امام و در كنار زيد بود، مى گويد:
امام از آنكه از چگونگى نهضت سؤ ال كرد و ما خبر شهادت زيد را به او داديم و گفتم با بدن او چه كرديم ، امام فرمود:
از آن محلى كه عمويم از دنيا رفت تا رود فرات چقدر فاصله بود؟
گفتم : به اندازه پرتاب يك سنگ .
امام فرمود: (( سبحان اللّه )) آيا شما نمى توانستيد كه جسد را به آهنى ببنديد و آن را به آب فرات بيندازيد، اين كار بهتر بود.
(و ما متن روايت را در چند صفحه بعد به مناسبت در پاورقى يادآور شده ايم )(510)
ياران زيد در آن بحبوحه حساس اين نظر را رد كردند. بعضى گفتند: بهتر است كه سر او را از بدنش جدا سازيم تا شناخته نشود و بدن را ميان ديگر شهداء رها سازيم .
امّا يحيى فرزند (عليه السلام ) اين راءى را رد كرد و گفت :
(( (لا واللّه لا ياكل لحم ابى السباع )، )) نه ، به خدا سوگند، گوشت بدن پدرم طعمه درندگان نمى گردد، (شايد مقصود يحيى اين بوده كه بدن زيد را درندگان و سگها نمى خورند و همين علت مى شود كه بدن را بشناسند) ديگرى گفت : بهتر است بدن را تا (عباسيه ) (511) ببريم و در آنجا دفنش كنيم ، اين سخن پذيرفته شد، و همه تصميم گرفتند از تاريكى همان شب استفاده كنند و بى صدا بدن را دفن كنند.(512)
آنان بدن را آرام و با سكوت از خانه بيرون آوردند كنار جوى آبى و آب را بستند و در وسط جوى قبرى حفر كردند و پس از دفن بدن و خاك ريزى روى آن ، آب را از روى آن عبور دادند تا دشمن به هيچ وجه متوجه بدن نگردد.(513)
نبش قبر و بيرون آوردن جسد زيد (ع ) 
در آن موقعى كه اصحاب زيد بدن را دفن مى كردند همراه آنان جاسوسى از دشمن ناظر جريان بود، و او غلامى سندى بود.
سعيد ابن خيثم ، يكى از ياران زيد (عليه السلام ) مى گويد: او يك برده حبشى بود و از بندگان (عبدالحميد رواسى ) به شمار مى رفت و معمر بن خيثم ، از اين غلام براى زيد بيعت گرفته بود.
و يحيى بن صالح عقيده داشت كه او از غلامان خود زيد (عليه السلام ) به شمار مى رفت و سندى بود و همراه اصحاب بود.
در روايت ابومخنف راجع به اين غلام چنين آمده كه :
او از شاميان بود و در آن وقتى كه بدن را دفن مى كردند او زراعت آب مى داد و او شاهد مراسم دفن بود.(514)
خلاصه آنچه از اين اقوال به دست مى آيد اين است كه :
يك غلامى ، جاسوس و پست و فرومايه ناظر دفن كردن بدن بود و او به طمع جايزه صبح زود نزد (حكم بن صلت ) رئيس شرطه شهر كوفه و معاون يوسف بن عمر رفت و سرگذشت دفن بدن را گزارش داد و دشمن را به محل قبر راهنمايى كرد.(515)
يوسف بن عمر، دستور داد يكى از نزديكانش به نام (خراش بن حوشب ) با ديگرى قبر را نبش كردند و جسد مقدس را بيرون آوردند حجاج بن قاسم آن نازنين بدن را با طنابى روى شتر بسته به دارالعماره برد.
سخنرانى استاندار عراق 
منافق ، و دورو، و نامرد هميشه مطرود و ملعون است نه تنها اهل حق و حق پرستان به آنان به چشم غضب و خشم مى نگرند، بلكه دشمنان حق و طرفداران باطل هم با آنان كنار نمى آيند.
آن دسته از مردم منافق و ترسو و بى غيرت كوفه ، كه زيد (عليه السلام ) آن رهبر عاليقدر و رادمرد نمونه را در بحران نبرد و بحبوحه جنگ تنها گذاشتند و به خانه ها و مسجد پناه بردند، آن دسته از راحت طلبان و بهانه جويان لجوج كه به عذرهاى گوناگون از زيد فاصله گرفتند، همين افراد هم در نظر ستمكاران و همسلكان خود جاى خوبى ندارند و مورد تعرض و نفرت آنان واقع مى شوند.
پس از شهادت زيد (عليه السلام ) والى و حكمران كوفه بعنوان فاتح پيروز وارد مقر حكومت و رياست خود مى شود و مردم خيانتكار كوفه را در مسجد جمع مى كند و با نطقى مهيج پيروزى خود و شكست نهضت و جبهه گيرى مردم را در موقع قيام مورد داد سخن قرار مى دهد، او مردم را به شدت تهديد كرد تا مبادا ديگر در اين گونه پيشامدها دخالت كنند.
متن سخنرانى 
يوسف بالاى منبر رفت و با غرور و نخوتى خاص فرياد زد:
(( يا اهل المدرة الخبيثة ، انى واللّه ماتقرن بى الصعبة ، و لا يقعقع لى بالشان ، و لا اخوف بالاصغار و الهوان ، لا عطاءكم عندى و لا رزق ، و لقد صممت ان اضرب بلادكم و دوركم ، و احرمكم اموالكم ، امّا و اللّه ما علوت على منبرى الا اسمعكم ما تكرهون عليه ، فانكم اهل بغى و خلاف ما منكم الا من حارب اللّه و رسوله ، لقد سالت اميرالمؤ منين ان ياذن لى فيكم ، و لو اذن لقتلت مقاتلتكم و سبيت ذراريكم )). )) (516)
((اى مردم كوفه ، اى اهل نيرنگ و پستى ، به خدا سوگند، بر من دشوار نيست و از شماتت اضطرابى ندارم و از كوچك شدن و سبك گشتن خوفى ندارم ، شما در نزد ما هيچ جيره و حقوقى نداريد، من تصميم داشتم ، كه شهر و خانه هاى شما را زير و رو كنم و شما را از هستيتان محروم سازم ، به خدا قسم ، من روى منبر نرفتم مگر به خاطر اينكه شما را به آنچه بدتان مى آيد گوشزد نمايم چون شما اهل دشمنى و عناد هستيد، از شما كسى نيست مگر آن كه با خدا و رسول خدا جنگيده باشيد. (معلوم است ، چون بنى اميه خود را وارث حق و خلافت رسول خدا مى دانستند؟!!)
من از اميرالمؤ منين (هشام بن عبدالملك ) خواستم اجازه دهد تا به حساب شما برسم ، اگر اجازه داده بود شما را نابود مى كردم و زنانتان را به اسيرى مى گرفتم )).
بالاى دار 
نصر بن قابوس مى گويد: من ديدم بدن زيد را كه بر شترى حمل مى كردند و آن را با طنابى بسته بودند و به تن او يك پيراهن زرد رنگ هروى بود، آنگاه بدن را در كنار در قصر پائين انداختند (( فخر كانه الجبل )) بدن همانند كوه بر زمين قرار گرفت .
آنگاه يوسف بن عمر دستور داد سر مقدس زيد را از بدن جدا ساختند و آن را براى هشام بن عبدالملك به شام فرستادند آنگاه بدن مقدس قهرمان انقلاب آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) را با بدن (معاوية بن اسحق بن زيد بن حارثه انصارى ) و (زياد نهدى ) (هندى ) و (نصر بن خزيمه ) اين افسران رشيد در كنار كوفه به دار زدند.(517)
نگهبانى دار 
پس از اينكه جسد مقدس زيد و چند تن از ياران فداكارش را به دار زدند يوسف بن عمر، چند نفر نگهبان را كنار دار گماشت تا شبانه روز مراقب بدن باشند، مبادا كسى شبانه آن را بربايد و دفن كند.
يكى از نگهبانان چوبه دار مى گويد:
من پيامبر خدا را در عالم خواب ديدم ، او كنار چوبه دارى كه بدن زيد بالاى آن آويزان بود، ايستاده بود، و با حالت تعجب مى فرمود:
آيا بعد از من اينطور با فرزندم رفتار مى كنيد!؟
آنگاه خطاب به جسد زيد (عليه السلام ) كرد و گفت : اى زيد تو را كشتند خداوند آنها را به دار زند.(518)
(جرير بن حازم ) مى گويد در عالم خواب رسول خدا را ديدم ، او به چوبه دارى كه جسد مقدس زيد بالاى آن بود تكيه زده بود و به مردم مى گفت :
(( اهكذا تفعلون بولدى )) آيا اين طور با فرزند من عمل مى كنيد؟!
اين قبيل خواب ها و ديگر كراماتى كه مردم (از بدن مقدس فرزند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) زيد بن على (عليه السلام ) مى ديدند) (كه بعدا ما چند فرازى از كرامات او را متذكر مى شويم )، به مقام معنوى او پى مى بردند و به او با انتقاد خاصى مى نگريستند.
به طورى كه ماءموران جراءت نمى كردند مردم را از زيارت جسد زيد (عليه السلام ) منع كنند در كتاب (( (منهاج السنة ) )) آمده است كه :
مردم كوفه شبها كنار چوبه دار زيد (عليه السلام ) مى رفتند و به عبادت و راز و نياز با خداوند عالميان مى پرداختند.(519)
و اين به خوبى مقام معنوى زيد را مى رساند كه مردم به او توجه خاصى داشتند و عقيده اى تواءم با عظمت و قداست نسبت به زيد در ذهنشان به وجود آمده بود.
اين پيشامدها و كرامات به گوش عمال حكومت رسيده و از اين جهت وحشت داشتند به طورى كه بنى اميه اين بدن مقدس را به گوساله سامرى تشبيه كردند چون آنهم عده اى را به خود معتقد ساخته بود، يوسف بن عمر براى هشام نوشت : (( ان عجل العراق فتنهم ))، )) (520) همانا گوساله عراق مردم را فريفته است .
بدن پاك زيد (ع ) را آتش زدند 
بنى اميه در نهضت زيد ضربه سختى خورده بودند، و براى اينكه انتقام دلخواهى گرفته باشند و از آن طرف مردم را خوب بترسانند و فكر هر گونه قيام و نهضتى را از سر آنان بيرون كنند. مدتى طولانى بدن مطهر زيد را بالاى دار نگه داشتند.
اقوال در اين زمينه مختلف است : از سخنان و اقوال مورخين 6 قول به دست مى آيد:
1 - يك سال و چند ماه بدن بالاى دار بود 2 - دو سال 3 - سه سال 4 - چهار سال 5 - پنج سال 6 - شش سال .
البته اين كه بعضى مى گويند به دستور هشام بدن او را از دار پائين آوردند با قول اول و دوم مى سازد.(521)
امّا آنچه از كتب معتبر تاريخى و حديثى به دست مى آيد چهار سال بدن مقدس زيد بالاى دار بود و در زمان (وليد بن يزيد) اين خليفه نابكار اموى كه به (فرعون امت ) مشهور بود آن را پائين آوردند و آتش زدند.
در سال 125 هجرى يعنى چهار سال پس از شهادت زيد (عليه السلام ) يحيى فرزند رشيد او قيام كرد، مقارن نهضت يحيى ، وليد براى يوسف بن عمر استاندار عراق در اين زمينه نامه اى بدين مضمون نوشت :
(( ... اذا اتاك كتابى هذا فانزل (فانظر) عجل اهل العراق فاحرقه و انسفه فى اليم نسفا، و السلام )). )) (522)
(موقعى نامه من به دست تو رسيد، اين گوساله اهل عراق را از دار پائين بياور و آن را با آتش بسوزان و خاكسترش را به باد ده ، والسلام ).
وقتى نامه به يوسف رسيد، آن ستمكار هتاك مردى بى رحم و سنگدل همانند خويش به نام (خراش بن حوشب ) را ماءمور ساخت تا بدن زيد را از دار پائين آورد و آن را بسوزاند و خاكسترش را با قايقى به رود فرات ريخت . آنگاه آن هتاك مردم را مخاطب خويش قرار داد و گفت : اى اهل كوفه ، به خدا سوگند من اين كار را كردم تا ذرات بدن او را همراه آب و نانتان بخوريد.(523)
سر مقدس زيد را به شام فرستادند 
يوسف بن عمر استاندار عراق ، سر مقدس زيد (عليه السلام ) را قبل از دار زدن از بدن جدا كرد (و بعضى گويند با سرهاى چند تن از اصحاب زيد (عليه السلام )، براى خليفه غاصب اموى ، هشام بن عبدالملك به شام فرستاد، هشام به آن كس كه حامل سر زيد (عليه السلام ) بود، ده هزار درهم جايزه داد.
آنگاه دستور داد سر مبارك زيد را در دروازه شام بر بلندى نصب كنند به طورى كه نظر عابرين را به خود جلب نمايد.(524)
مى گويند: وقتى سر مقدس زيد را نزد هشام گذاشته بودند آنقدر به آن بى اعتنايى مى شد كه خروسى در كنار مسند هشام منقارش را به آن مى زد، يكى از حضار مجلس كه مردى شامى بود، موقعى اين منظره دلخراش را ديد اين شعر را گفت :
(( اطردوا الديك عن ذوابة زيد
فلقد كان لايطاه الدجاج ))
خروس را از پيشانى زيد دور كنيد، تا آنكه مرغان به روى پيشانى وى پاى نگذارند.
در كتاب (كامل ) از مرد نقل شده كه گوينده اين شعر مردى شيعه بوده و اين قضيه در حضور يوسف بن عمر والى كوفه اتفاق افتاده و در آنجا اين شعر را گفته است .
ابن ابى الحديد معتزلى در ذكر جنايات بنى اميه مى گويد: شما قبر زيد را نبش كرديد و جسد مطهر او را برهنه به دار زديد و سر مقدس او را كنار مسند خويش قرار داديد تا اينكه خروس به آن منقار زند، و شاعر چنين شعر سرايد:
(( اطرد الديك عن ذوابة زيد
ظالما كان قد نظاه الدجاج ))
خروس را از پيشانى زيد دور كن بعد از آنكه مدتى زير پاى آن قرار گرفته است .(525)
سر زيد در مدينه 
هشام بعد از مدتى سر زيد (عليه السلام ) را براى (محمّد بن ابراهيم بن هشام ) والى خود در مدينه فرستاد.(526)
سپس گويند وى قبل از هر چيز دستور داد سر زيد را به خانه خواهرش ‍ زينب ببرند و آن را به دامن او بيفكنند آنگاه سر را برگردانند.(527)
آنگاه يك شبانه روز سر مبارك زيد را نزديك قبر مقدس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نصب كرد.(528)
مردم مدينه اعتراض كردند امّا او به آنان اعتنايى نكرد، اين كار موج خشم و احساسات مردم مدينه را كه زيد (عليه السلام ) و مقام والاى او را مى شناختند ايجاد نمود به طورى كه جلساتى بعضى در خانه هايشان تشكيل مى دادند و جنايات بنى اميه را بيان مى كردند و همانطورى كه براى امام حسين عزادار بودند براى زيد (عليه السلام ) سوگوارى مى نمودند.
كثير بن سهمى وقتى كه چشمش به سر مقدس زيد افتاد صدايش به گريه بلند شد و گفت اى زيد خدا قاتل تو را بكشد، و مردم نيز از اين جملات تنفرآميز نسبت به اعمال عمال حكومت به زبان جارى مى كردند.
والى مدينه از اين عكس العمل هاى مردم به وحشت افتاد و از اجتماع و سخن گفتن مردم در اين زمينه به شدت جلوگيرى نمود، همين كثير بن مطلب را به خاطر اظهار تنفر نسبت به اعمال حكومت شام به زندان انداخت و يك محيط رعبى در مدينه به وجود آورد و تمام جريان را براى هشام مى نوشت و گزارش مى داد. وضع مدينه متشنج شده بود و احساسات مردم سخت تحريك گشته بود، مردى به نام عيس بن سواده گويد: وقتى سر مقدس زيد را در مدينه در انتهاى مسجد روى نيزه نصب كردند، حاكم مدينه دستور داد كه در شهر اعلان كنند كه : كسى كه بحد بلوغ رسيده و به مسجد نيايد خون او هدر است . مردم از ترس و وحشت يك هفته به مسجد مى آمدند و مى رفتند و والى مدينه رؤ سا و بزرگان قبيله ها و معروفين از مردم را به سخنرانى عليه انقلابيون و زيد (عليه السلام ) و طرفدارانش و طرفدارى و تملق دستگاه حكومت مجبور مى كرد و به آنان دستور مى داد در سخنرانى هايشان به على اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) و زيد (عليه السلام ) و پيروان اين آزاد مردان سب و لعن كنند.
والى مدينه باز وحشت داشت مبادا شورشى شود، سر را به دستور هشام به مصر فرستاد و آن را در مسجد جامع مصر نصب نمودند.(529)
امّا مردم رشيد مصر آن سر را شبانه دزديدند و در مسجدى به نام (( (محرس الحضى ) )) با احترام دفن نمودند.(530)
كندى در كتاب (( (الامراء) )) مى گويد: در سال 122 ه‍ ق روز يكشنبه دهم جمادى الاخر (ابوالحكم بن ابى الابيض قيسى ) والى مصر، سر مقدس ‍ زيد (عليه السلام ) را به مسجد آورد. و آن را در مقابل ديدگان مردم نصب نمود و سخنرانى كرد.
مدفن سر 
مصريان موفق شدند سر زيد را در محراب مسجد دفن كنند و آنجا را زيارتگاه خويش قرار دهند، مردم كم و بيش از محل دفن سر آگاه شدند و به آنجا مى رفتند و به عبادت و دعا مى پرداختند.
و اين جايگاه مقدس را در سال 525 ه‍ ق به دستور (امير افضل ) براى پيدا كردن سر زيد (عليه السلام ) خراب كردند و به جستجو پرداختند تا آنكه سر را در محراب مسجد يافتند، (فخر الدين ابوالفتوح زيدى )، در آن عصر خطيب و پيشواى مصر بود و از جمله كسانى بود كه سر مقدس زيد را زيارت نمود، معروف است كه وى اثرى به اندازه يك درهم در پيشانى زيد مشاهده كرد (گويا اين اثر تيرى بود كه در جنگ به پيشانى او اصابت نمود و يا آنكه اثر سجده او بوده است كه در روايتى به آن اشاره شد) خطيب مصر سر را خوش بود و معطر ساخت و آن را به منزل خويش برد. و پس از تعمير مسجد آن را به محل خود برگردانده و در آنجا دفن نمود و هم اكنون اين محل مقدس در محراب مسجد زيارتگاه مردم خوش طينت مصر است و مردم همه هفته يك شنبه ها شب و روز به آنجا مى روند و زيارت مى كنند و هميشه زائرينى خوش دل در اين جايگاه مقدس به ياد قهرمانى با فضيلت و نمونه اشك مى ريزند و درود مى فرستند.(531)
كرامات زيد (ع ) 
مردان خدا، و مقربان درگاه او، بخاطر مقام قربى كه نزد وى دارند امورى غير مادى چه در زمان حيات و چه در زمان ممات براى آنان پيش مى آيد، كه حاكى از همان تقرب آنان است كه براى ديگر افراد عادى به وقوع نمى آيد....
مى بينيم كه معجزات و كرامات ، انبياء و ائمه حق فقط مختص آنان است و اين به خاطر همان مقام معنوى ايشان است .
و بروز اين كرامات و امور خارق العاده براى مردان حق و زبدگان درگاه احديت ، نمايانگر بلندى مرتبه و عظمت آنان در پيشگاه حق است .
البته معجزات مخصوص انبياء و اولياى حق است ، امّا بروز كرامات و امور غير عادى براى بندگان صالح خدا بسيار است ولو پيغمبر و يا امام نباشند.
زيد بن على (عليه السلام ) پيامبر نيست ، امام واجب الاطاعة نيست ، امّا او از امام يكمرتبه پائين تر است ، ما در فصول گذشته با ذكر رواياتى يادآور شديم ، كه زيد بن على (عليه السلام ) از نظر مقام و مرتبه معنوى و تقرب وى به خدا جايگاه خاص و منزلت بزرگى دارد.
او بعد از مقام اعلاى نبوت و ولايت مطلقه حق داراى مقام ولايت جزئيه است كه خداوند نسبت به بندگان صالحش دريغ ندارد و اين كرامات براى چنين افراد مقرب ، چيزى عادى و ساده ، امّا براى انسانهاى عادى بسيار عجيب و غريب به نظر مى رسد ما اكنون ده مورد از كرامات حضرت زيد را بعنوان نمونه ، كه شاهد مرتبه معنوى او است در اينجا يادآور مى شويم .
1 - دشمنان موقعى كه بدن زيد را به دار زدند، با كمال تعجب متوجه شدند بدن رو به قبله بر مى گردد و هر چه آن را بر مى گردانند، باز روبه قبله مى گشت ، آرى او در زمان حيات خويش هميشه رويش به درگاه حق بود، بعد از شهادت هم جسد مقدس او به سوى قبله مى گردد.
2 - حكم بن عباس كلبى شاعر اموى (( (يا حكيم الاعور) )) از دشمنان زيد است ، موقعى كه خبر شهادت زيد و به دار زدن او را شنيد بسيار خوشحال شد و چند بيت شعر كه حاكى از عداوت وى با خاندان رسالت و محبتش به اجداد اموى خويش است سرود، وى در مقام سرزنش ‍ اهل بيت پيامبر و مفاخره اين شعر كفرآميز را مى گويد:
(( صلبنالكم زيد اعلى جذع نخلة
و لم نرمهد يا على الجذع يصلب
و قستم بعثمان عليا سفاهة
و عثمان خبر من على و اطيب )) (532)
ما زيد را بر شاخ درخت خرما به دار زديم ، و نديديم كه (مهدى ) را بردار كشند شما از روى نادانى ، على را با عثمان مقايسه كرديد، و حال آنكه عثمان از على پاك تر و بهتر است .
موقعى كه امام صادق شنيد اين شاعر اموى اين طور گفته سخت منقلب شد.
امام در حالى كه دستهايش از شدت ناراحتى مى لرزيد، به آسمان بلند كرد و عرض كرد پروردگارا، اگر گوينده اين دو شعر دروغگو است ، كلب خود را بر وى مسلط كن ، و دعاى امام مستجاب شد، و موقعى اين شاعر بى ايمان عازم كوفه بود، در بين راه شيرى به او حمله ور شد و وى را از پاى درآورد.
و موقعى اين خبر به امام صادق رسيد، امام به سجده افتاد و گفت :
(( الحمدللّه الذى انجز وعده )) (533) ، سپاس خدايى را كه به وعده خود وفا كرد.
3 - در كتاب (امالى ) شيخ ، نقل شده كه : مردى از بلنجر (نام بلده اى است ) به كوفه آمد و موقعى بدن زيد را بالاى دار ديد با كمال بى شرمى گفت : (آيا اين فاسق را (( (نعوذ باللّه ) )) نمى بينيد كه چگونه خداوند او را كشت ) امّا طولى نكشيد كه در چشمهاى او آماسى پديد شد كه از هر دو چشم نابينا گشت .
4 - در كتاب (( (الحدائق الوردية ) )) آمده كه : دو نفر از طايفه (ضبه ) به كناسه كوفه آمدند، و آن دو دست هم را گرفته بودند، وقتى در مقابل چوبه دار رسيدند، ايستادند، يكى از آنان دست خود را به چوبه دار زد و اين آيه را خواند: (اين است پاداش كسانى كه با خدا و رسول او مى جنگيد و باعث فساد در روى زمين مى شوند، كه جزاى آنان يا قتل است يا به دار آويختن و يا قطع دست و پا برخلاف هم ... (534) (دست راست و پاى چپ ).
اين مرد همين كه خواست دست خود را از چوبه دار بردارد درد شديدى دست او را فرا گرفت و گويند مرض (آكله ) ((خوره يا سرطان )) بود و به تمام بدن او سرايت كرد و مرد.
5 - موقعى كه بدن زيد (عليه السلام ) برهنه بالاى دار بود، قسمتى از پوست شكم او به نحو مخصوصى عورتين او را پوشانده بود. (535) شايد اين پيشامد بعد از آن بود كه دشمن تارهاى عنكبوت را از موضع بدن جدا كرد.
و نيز در (( (الحدائق الوردية ) )) آمده كه : شخصى دست خود را روى چوبه دار زيد گذاشت و گفت : اين است كيفر فاسق فرزند فاسق ، براى اين جسارت خداوند آنا انگشتهاى دست او را كه روى چوبه دار بود به كف دستش فرو برد.(536)
6 - و نيز در كتاب مزبور نقل شده كه : شخصى به نام (عزرمه ) كه از طايفه اسدى بود، در كنار چوبه دار با چند تن از بستگان خود نشسته بود و با كمال بى شرمى و جسارت به بدن مقدس زيد سنگ ريزه پرتاب مى كرد. و هر روز اين كار را تكرار مى نمود.
اسماعيل بن يسمع عامرى مى گويد: به خدا سوگند، عزرمه را وقت مرگش ‍ ديدم چشمهايش به طور وحشتناكى از حدقه بيرون آمده بود گويا دو شيشه سبز بودند.(537)
7 - هنگامى كه بدن مطهر زيد با وضع رفت بارى روى چوبه دار برهنه آويزان بود عنكبوتها با تارهاى خود روى عورت او را مى پوشاندند و هرگاه دشمنان آن تارها را برطرف مى كردند مجددا عنكبوتها روى آن تار مى تنيدند.(538)
8 - در (( (الحدائق الوردية ) )) است كه : زنى از كنار چوبه دار رد شد، چون بدن زيد را برهنه ديد قسمتى از روپوش خود را به طرف بدن انداخت آن پارچه به اذن خدا، به بدن زيد ملحق شد و آن را پوشاند.(539)
9 - و نيز در كتاب نامبرده ذكر شده كه : مردى به نام شبيب بن عزقد گويد: پس از مراجعت از سفر مكه به كوفه آمدم ، با هم سفران خود به كناسه كوفه رسيديم ، وقت شب بود به چوبه دارى كه بدن زيد بالاى آن بود نزديك شديم بودى بسيار معطرى به مشام مى رسيد، به دوستان گفتم : بول دار آويختگان چنين است ، ناگهان صدايى كه گوينده آن را نمى ديديم شنيديم كه مى گفت : (( هكذا توجد رائحة اولاد الانبياء الذين يقضون بالحق و به يعدلون )) (540) ، بلى بوى فرزندان پيامبران كه قدم به راه حق و عدالت نهادند، اين چنين است .
10 - و در همان كتاب مذكور است كه : پس از آتش زدن بدن زيد خاكستر آن را روى آب فرا(عليهم السلام ) ريختند ديدند خاكستر همانند هاله اى از نور مى درخشد.(541)
آرى اين است مقام مردان خدا آنانى كه مرگ و زندگى شان ، عظمت و حيات است ، درود خدا به روان پاك آنان باد.
زيارتگاه زيد 
براى زيد شهيد دو زيارتگاه است كه سالانه جمعيت زيادى از شيعيان و علاقه مندان به خاندان پيامبر و آزادمردان بيدار به زيارتش مى روند و به ياد قهرمانى با فضيلت چون زيد (عليه السلام ) اشك مى ريزند و سوگوارى مى كنند و از تربت مقدس وى درس جهاد و فداكارى و غيرت و افتخار مى آموزند. اين دو محل يكى در مصر و ديگرى در عراق است .
همانطور كه قبلا يادآور شديم ، مردم مصر سر مقدس زيد را در مسجدى دفن نمودند و از آن پس تاكنون آن مسجد در قسمت محراب مقدس آن محل زيارتگاه سر مقدس زيد و مشهد اوست .
يك اشتباه
مردم مصر اين محل را مشهد على بن الحسين (عليه السلام ) مى گويند و به اين نام معروف است و اين اشتباه بزرگى است كه سالها است به آن عادت كرده اند و علماى بزرگ ، رجال و مردان محقق همه بالاجماع قائلند كه اين محل همان مدفن سر مقدس زيد بن على بن الحسين است .
دومين زيارتگاه زيد (عليه السلام ) در كناسه كوفه است .
همان مكانى كه بدن زيد را به دار زدند و سپس آن را آتش زدند، البته ما قبلا به اين مطلب اشاره كرديم كه بدن زيد (عليه السلام ) را پس از چهار سال از بالاى دار پائين آوردند، و پس از آتش زدن خاكستر آن را به باد دادند و چيزى از بدن مقدس وى به جاى نماند كه در آنجا دفن شود، بلكه اين جايگاه و گنبد و بارگاه فقط عنوان (بناى يادبود) است كه امت بيدار اسلام در آنجا گردهم مى آيند و به ياد فضائل و رشادتها و شهادت زيد (عليه السلام ) سوگوارى مى كنند و آنجا خود محلى است براى عبادت .
اين محل در نزديكى كوفه قرار دارد، و نام آن كناسه (بضم كاف ) است همان محلى است كه بارها رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و پدران معصوم زيد (عليه السلام ) يادآور مى شدند.
از بعضى روايات استفاده مى شود كه كناسه نزديك يكى از محله هاى كوفه بوده است و تا رود فرات فاصله چندانى نداشته است .
علامه بزرگ قزوينى در كتاب (( (فلك النجاة ) )) مى گويد:
مشهدى كه فعلا محل زيارتگاه زيد است ، محل دار زدن و سوزاندن بدن مقدس زيد (عليه السلام ) مى باشد. (542) علامه حرزالدين در كتاب (( (مراقد المعارف ) )) مى گويد:
زيارتگاه زيد (عليه السلام ) در حدود دو فرسخى شرق جنوبى قريه (كفل ) است (543) و اين قول را ديگران نيز تاءييد كرده اند.
هم اكنون در تمام ايام سال خصوصا شبهاى جمعه و چهارشنبه و در موسم هاى اسلامى ، مسلمانان از نجف اشرف و كوفه و ساير شهرهاى عراق و حتى از نقاط دور دست بلاد اسلامى به زيارت اين محل مى آيند و اين محل الا ن حدود شش فرسنگ با نجف فاصله دارد، و در بيابانى واقع است ، مردم اين محل را يكى از مشاهد خاندان پيامبر مى دانند و قداست خاصى براى آن قائلند، و براى رواى حوائج و خواسته هاى خود از ناحيه خدا به حرم اين مرد خدا پناه مى برند.
انعكاس شهادت زيد (ع ) و شكست نهضت  
خبر شكست ظاهرى مقدس زيد (عليه السلام ) و فاجعه جانگداز وى و ياران فداكارش در تمام بلاد اسلامى آن روز موجب تاءثر عميق مسلمانان آگاه و بيدار شد، و در تمام محافل اسلامى آن روز، بحث از نهضت و شهادت زيد (عليه السلام ) بود. در كوفه محل انقلاب ، در شام محل قدرت دشمن ، در مصر محل تحت نفوذ دشمن ، در مدينه زادگاه زيد (عليه السلام ) و پايگاه مهم علمى امام صادق (عليه السلام ) و حتى در نقاط دور كشور وسيع اسلامى آن روز مانند، رى ، خراسان و... عكس العمل هاى تندى داشت ، و ملت اسلام شهادت زيد (عليه السلام ) و از دست دادن قهرمانى فداكار و با فضيلتى چون او را فاجعه اى بزرگ و ثلمه اى جبران ناپذير در عالم اسلام مى دانستند.
احساسات مردم مخصوصا بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام ) و حادثه هولناك كربلا در موقع شهادت زيد به شدت جريحه دار گشته بود، و هر آن انتظار مى رفت اين مشعل جاويد در گوشه اى از بلاد اسلامى آن روز شعله ور گردد، و انتقام جويان و مبارزين سلحشور علوى و مسلمان دست به قيامى خونين بر ضد دستگاه ديكتاتورى بنى اميه بزنند، بازماندگان اين قهرمان علوى مخصوصا فرزندان رشيد زيد (عليه السلام ) چون يحيى بيش ‍ از همه براى رهبرى اين قيام مورد گمان مردم بودند و چنين شد، و ما در فصل فرزندان زيد (عليه السلام ) اشاره كرده ايم .
امّا كوفه و مدينه مركز استان عراق و حجاز بيش از همه از اين حادثه ناگوار منقلب و متاءثر بود.
در كوفه 
كوفه محل انقلاب و شورش انقلابيون بود و آنجا بود كه اين جانبازان سلحشور به رهبرى زيد (عليه السلام ) حماسه اى جاويد آفريدند، و دشمن را تا حد زيادى شكست دادند و آنگاه با كمال رشادت شربت شهادت نوشيدند.
البته وضع شهرى جنگ زده و كشتارگاه طرفين چون كوفه معلوم است چگونه است :
1 - مسلط شدن رعب و وحشتى عجيب بر مردم كوفه كه خود شاهد اين جريان هولناك بوده اند.
2 - مسلط شدن رعب و خفقان تواءم با ديكتاتورى و خونريزى ، از طرف عمال حكومت .
3 - به وجود آوردن نفرت و انزجار شديد قلبى در ميان مردم نسبت به جنايتكاران حكومت ، امّا بدون اظهار و آشكار كردن آن ، مگر در مواردى استثنايى .
4 - فرار و گريز عده اى از بازماندگان ياران زيد كه در جبهه عليه دشمن جنگيدند و دستگيرى بعضى از آنان ، همانند سليمان بن خالد و چند تن ديگر، و مجازات شديد آنها.
5 - اندوه عميق مردم و سوگوارى آنان براى شهيدانى عزيز كه از دست داده بودند.
اينها خلاصه اى از انعكاس شديد نهضت و شهادت زيد، در كوفه بود.
فصل دهم : تاءثير امام صادق در شهادت زيد 
اشكهاى جانسوز امام صادق (ع ) در فقدان زيد 
خبر شهادت زيد (عليه السلام ) و ياران او در مدينه اثرى عميق و ناگوار داشت و بيش از همه رهبر واقعى انقلاب امام صادق (عليه السلام ) از اين واقعه متاءثر بود.
و حضرتش بعد از شهادت زيد (عليه السلام ) چنان غم و غصه فراوان او را فرا گرفته بود، كه هرگاه به ياد كوفه و زيد (عليه السلام ) مى افتاد بى اختيار اشك از چشمان مقدسش سرازير مى شد، و با جملات جانسوز و تكان دهنده تواءم با تجليل و احترام عميق نسبت به عموى شهيدش زيد (عليه السلام ) و ياران فداكار وى احساسات مردم را تحريك مى نمود.
امام صادق (عليه السلام ) پس از اين واقعه جانگداز سخت متاءثر و منقلب بود، و چهره غمگين و ماتم زده و اشكهاى چشمش بازگوى حالت درونى و اندوه قلبى وى بود.
شايد پس از واقعه جانسوز عاشورا، هيچ پيشامدى همانند شهادت زيد (عليه السلام ) در اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) چنين اثر ناگوارى نداشت .
به ياد عمويم مى گريم 
يكى از دوستان امام ششم به نام (حمزة بن حمران ) مى گويد:(544)
روزى خدمت مولايم امام صادق (عليه السلام ) شرفياب شدم حضرت از من پرسيد:
اى حمزه از كجا مى آيى ؟
عرض كردم : از كوفه .
امام تا نام كوفه را شنيد به شدت گريه كرد بطورى كه محاسن مباركش از اشك چشمش خيش شد موقعى كه من اين حالت غير منتظره را از حضرت مشاهده كردم ، از روى تعجب عرض كردم :
- يابن رسول اللّه چه مطلبى شما را چنين به گريه انداخت ؟
امام با حالتى حزن انگيز و چشمان پر از اشك فرمود:
- (( ذكرت عمى زيدا عليه السلام و ما صنع به فبكيت )) به ياد عمويم زيد، و آنچه بر سر او آوردند افتادم ، گريه ام گرفت .
- گفتم : چه چيزى از او به ياد شما آمد؟
- فرمودند: قتل و شهادت او.
بعد امام وضع رقت بار و غم انگيز و نحوه شهادت عمويش زيد (عليه السلام ) را براى حمزه شرح داد و فرمود:
در موقعى كه او مى جنگيد، ناگهان تيرى به پيشانى مقدسش اصابت كرد، در اين لحظه حساس فرزند عزيزش يحيى رسيد و تا حال پدر را چنين مشاهده كرد، خود را بر روى پدر افكند و با لحنى جانسوز پدر را تسليت مى داد و روح او را با جملاتى شيوا تسكين مى بخشيد، و مى گفت :
اى پدر، تو را بشارت باد چون تو هم اكنون به ديدار پيامبر خدا و على و فاطمه و حسن و حسين (صلوات اللّه عليهم ) نائل مى شوى .
زيد (عليه السلام ) گفته هاى فرزند را تصديق كرد و گفت :
- آرى ، همينطور است فرزندم .
بعد امام اضافه فرمود:
سپس حدادى را آوردند تا آن تير را از پيشانى اش خارج سازند، امّا جان او با آن بود، يعنى تا حداد تير را بيرون كشيد، جان زيد (عليه السلام ) هم گويى همراه آن ، از كالبدش خارج شد.
چهار سال بالاى دار! 
آنگاه امام صادق (عليه السلام ) به سرگذشت پس از شهادت حضرت زيد (عليه السلام ) اشاره مى فرمايد:
پس از شهادت بدن مقدس او را وسط جوى آبى دفن كردند و آب را روى قبر جريان دادند (تا دشمن مدفن اين قهرمان بزرگ را نداند).
امّا غلامى سندى در آن جمع بود، اين جوان ناپاك رفت و محل دفن زيد (عليه السلام ) را به استاندار جنايتكار كوفه ، يوسف بن عمر خبر داد، آن نانجيب و هتاك دستور داد بدن مبارك را از مدفنش خارج ساختند و آن را در كناسه كوفه بدار آويختند و تا چهار سال بالاى دار بود. بعد امام ادامه داد:
آنگاه بدن او را از دار پائين آوردند و آن را آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند.
سپس امام صادق (عليه السلام ) با قلبى آكنده از غم و اندوه فرمود:
خدايا قاتلش و آن كسانى كه او را يارى نكردند لعنت كن ، به خدا شكايت مى كنم از آنچه بر ما اهل بيت پيامبرش بعد از او مى رسد و از او كمك مى خواهيم تا برد دشمنانمان پيروز شويم و او نيكو پشتيبانى است .

next page

fehrest page

back page