شخصيت و قيام زيد بن على (ع )

سيد ابوفاضل رضوى اردكانى

- ۷ -


فصل هشتم : قيام و شهادت زيد 
(( ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرآن ، و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ، و ذلك هو الفوز العظيم )). )) (365)
ترجمه : همانا، خداوند خريد از مؤ منان جان و اموالشان را، به اينكه براى آن است بهشت ، كسانى كه در راه خدا پيكار مى كنند و مى كشند و كشته مى شوند، وعده اى است حق ، بر خدا، در تورات و انجيل و كيست وفا كننده تر به عهد، چون خدا پس به اين معامله تان شاد باشيد، و اين همان كاميابى بزرگ است .
كوفه آبستن انقلاب  
بازگشت زيد بن على (عليهماالسلام ) به كوفه ، چهره شهر را عوض كرد، شهرى كه در موقع خروج زيد (عليه السلام ) افسرده و خاموش بود، اكنون مركز جنب و جوش عجيبى شده است .
زيد بن على در ماه شوال سنه 120 هجرى قمرى به قصد قيام و نهضت بر ضد دستگاه بنى اميه وارد كوفه شد، او براى موفقيت كار خويش و حفاظت جان خود و يارانش و خنثى كردن توطئه هاى عمال حكومت براى درهم شكستن نهضت ، مخفيانه و با احتياط و تاكتيك وارد كوفه شد.
جز ياران وفادار و طرفداران وى محل سكونت و مخفيگاه او را نمى دانستند، زيد (عليه السلام ) در خانه يكى از شيعيان و ارادتمندانش به سر مى برد و آنجا را سنگر انقلاب قرار داد و گاه گاهى جاى خود را عوض ‍ مى كرد.
در اين ايام يوسف بن عمر، استاندار كوفه در (حيره ) (366) به سر مى برد و مردى بنام حكم بن صلت معاون و جانشين وى عامل او بود.
زيد مدت 5 ماه در كوفه و بصره ، مردم را به نهضت و قيام و بيعت با خود دعوت مى كرد، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سكونت وى مى رفتند و با او بيعت مى كردند و دست وى را به عنوان كمك و پشتيبانى او مى فشردند. (367) او هنگام بيعت هدف خود را چنين بيان مى كرد:
((من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كنم كه به آن عمل كنيم و با ستمگران و ظالمان نبرد كنيم و از مظلومان و ستمديدگان دفاع نماييم حقوق از دست رفته خويش را بازيابيم و ثروت مسلمين را با عدالت و تساوى بين آنان تقسيم نماييم ، از حريم مقدس ‍ خاندان پيامبر دفاع كنيم آيا با اين شرائط با من بيعت مى كنيد؟!)).(368)
رؤ ساى قبائل و شخصيتهاى عراق دست خود را به عنوان بيعت با زيد (عليه السلام ) در دست او مى گذاشتند و او دست آنان را مى گرفت و براى تحكيم هدف خويش مى فرمود: آيا با خدا و پيامبر پيمان مى بنديد كه : پايبند عهد خويش و به گفته خود وفادار مانيد و با دشمنان خدا جنگ كنيد يا نه ؟!
هرگاه طرف مقابل اظهار وفادارى و عمل به پيمان مى نمود، زيد بن على (عليهماالسلام ) دست او را مى فشرد و مى گفت : (خدايا ترا بر اين قوم گواه مى گيرم ) (369) البته بيعت با احتياط و مخفيانه صورت مى گرفت . (370) چند نفر از طرف زيد (عليه السلام ) ماءمور بودند كه نام بيعت كنندگان و هم پيمانان را بنويسند و در مدت كوتاهى تعداد اين گروه به پانزده هزار نفر فقط از كوفيان افزايش يافت . (371) و زيد در اين مدت براى ادامه فعاليت خود به نحوى سرى و تقيه مكان خود را تغيير مى داد و هر چند شبى را در جايى به سر مى برد.(372)
ازدواج در كوفه 
در تاريخ طبرى مى گويد: زيد در ايام اقامت خود در كوفه دختر يعقوب بن عبداللّه سلمى و دختر عبداللّه بن ابى الغيس ازدى را به عقد خويش درآورد و علت آن اين بود كه اين دو زن از خاندان شيعه و طرفدار اهل بيت بودند. طبرى مطالبى در اين زمينه دارد كه ما تفصيل آنرا در اينجا لازم ندانستيم .(373)
فرستادگان زيد براى دعوت مردم به قيام 
زيد بن على (عليه السلام ) علاوه بر كوفه كه در آن عصر مركز عراق بود به ديگر شهرها و بخش هاى مهم عراق و حتى مراكز دور دست ، دعات و فرستادگانى گسيل داشت تا براى او از مردم بيعت بگيرند، و هدف او را براى ملت روشن سازند و با اين نقشه قيام زيد از مراكز عراق به ساير بلاد مسلمين ، توسعه يافت و جمع زيادى از مردم مسلمان به عنوان پشتيبانى از خاندان پيامبر و اصلاح وضع حكومت و ريشه كن كردن دودمان كثيف بنى اميه و برگرداندن مسير خلافت و حكومت به مجراى اصلى خود به نهضت زيد (عليه السلام ) پيوستند.(374)
زيد افراد با لياقت و برجسته اى را از ميان ياران خود انتخاب كرد و به شهرها و قصبات براى اخذ بيعت روانه كرد، از جمله :
1 - يزيد بن ابى زياد، را به طرف (رقه ) (375) فرستاد و او در آنجا مردم را به بيعت زيد و نبرد با حكومت شام دعوت كرد.
سراج جرمى ، يكى از پيروان زيد، مى گويد، من در رقه به دعوت يزيد بن ابى زياد به زيد پيوستم . و جمع زيادى از همشهريان من با فرستاده زيد بيعت كردند تا به يارى زيد (عليه السلام ) بروند.(376)
2 - سالم بن ابى الحديد، ((سالم بن ابى الحديد در بعضى از نسخ آمده ليكن وى سنه 100 فوت كرده است .)) مى گويد من از جمله فرستادگان زيد بودم و او مرا به سوى زبيد ايامى فرستاد تا او را به جهاد و همكارى وى دعوت كنم .(377)
3 - زيد (عليه السلام ) دو نفر را به سوى خراسان فرستاد به نام عبدة كثير جرمى و حسن بن سعد كه خود مردى دانشمند و عالم بود و به فقيه معروف بود كه مردم را به يارى و بيعت با او دعوت كنند.(378)
4 - عثمان بن عمير ابويقظان فقيه نيز از جمله دعات زيد بود او از جمله روات حديث است .(379)
مردى به نام شريك مى گويد: من نزد (اعمش ) (380) نشسته بودم و در آن مجلس عمرو بن سعيد برادر سفيان بن سعيد ثورى هم حاضر بود. در آن حال عثمان بن عمر معروف بن ابويقظان فقيه نزد اعمش آمد و به او گفت : يك سخن محرمانه با شما دارم .
اعمش گفت : بگو، اينها همه از خودند و اين شريك است و آن هم عمرو بن سعيد هر دو محرم راز منند، سخنت را بگو.
عثمان گفت : زيد بن على (عليه السلام ) مرا به سوى تو فرستاده تا ترا به يارى او و جهاد در راه خدا دعوت كنم و تو خود مقام زيد را مى دانى !
اعمش گفت : بله ، چنين است من او را به بزرگوارى مى شناسم .
سلام مرا به او برسان و به او از جانب من بگو: اعمش مى گويد:
قربانت گردم ، من اين مردم را مى شناسم و به آنان اطمينان ندارم ، و اگر ما سيصد مرد مورد اعتماد را براى شما يافتيم همه را به نفع تو وارد كارزار خواهيم كرد.(381)
5 - فضيل بن زبير: از جمله دعات زيد بود و او ماءموريت داشت پيام و نامه هاى زيد (عليه السلام ) را براى شخصيتهاى برجسته و بزرگان و فقهاء و قضات ببرد و آنان را به بيعت و جهاد با زيد دعوت كند، فضيل از اصحاب امام باقر و از روات مى باشد (در بعضى نسخ فضل آمده است .)(382)
شخصيت هاى معروفى كه به زيد (ع ) پيوستند 
در ميان بيعت كنندگان چهره هاى برجسته و شخصيت هاى معروفى بودند كه دست زيد را به عنوان يارى او و جهاد در راه خدا فشردند.
در ميان ياران زيد فقهاء و محدثين و روات و شعراء و دانشمندان به نام بودند كه هر يك خود مقامى ارجمند و مرتبه اى رفيع داشتند. به طورى كه ابوالفرج اصفهانى صاحب كتاب ارزنده (( مقاتل الطالبيين )) (383) فصلى در كتاب خود در باب حالات زيد بن على (عليه السلام ) باز كرده به عنوان :
(( (تسمية من عرف ممن خرج مع زيد بن على من اهل العلم و نقلة الاثار و الفقهاء). )) (نام شخصيت هاى معروفى كه با زيد قيام كردند از دانشمندان و محدثين و فقهاء).
و اينك به عنوان نمونه اسامى جمعى از آنان را در اينجا نقل مى كنيم :
1 - ((عبداللّه بن شبرمة بن طفيل ))
(او از قضات معروف بود و شاعرى توانا و مورد احترام مردم بود) (384) (متوفاى 144 ه‍ ق ) او از فقهاء و محدثين بود. او از فقهاء و محدثين بود.(385)
2 - ((اعمش سليمان بن مهران كوفى كاهلى ، احد شيوخ الشيعه و اثبات المحدثين ))،
او يكى از بزرگان شيعه و از ثقات آنهاست . (386) كنيه او ابومحمّد و از محدثين كوفه بود، او مردى شيعه و در دين خود با استقامت و فاضل و دانشمند بود، و علماى عامه با اينكه به تشيع او معترفند او را با احترام و تجليل ياد مى كنند. (387) در (( الغدير )) (ج 3 ص 110) نام او در عدد بزرگان شيعه آمده است .
3 - ((سليمان بن خالد)):
(ابو ربيع هلالى از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) او هميشه مصاحب قرآن بود و يوسف بن عمر دست او را قطع كرد و از جمله مجاهدين در ارتش زيد (عليه السلام ) بود (388) (او با اذن امام صادق در جهاد زيد (عليه السلام ) شركت كرد).
4 - ((منصور بن معتمر (بن عبداللّه ابوعتاب سلمى ) كان من اصحاب الباقر و الصادق (عليهماالسلام ))).
علامه حلى در (( خلاصة الرجال )) گويد: اين مرد از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) است وى مذهب زيديه را داشت و از فرقه ابتريه است ، ابتريه يكى از فرقه زيديه است كه قائل به صحت خلافت ابوبكر و عمرند و مى گويند:
گرچه امت اسلام در انتخاب آن خطا رفتند و با وجود على (عليه السلام ) آن دو را خليفه مسلمين دانستند و درباره عثمان توقف دارند.
ابن قتيبه - در ((معارف )) او را از رجال شيعه مى داند. و حق آن است كه او از رجال و زهاد آنان بود و مرحوم سيد شرف الدين در كتاب (( (المراجعات ) )) حالات او را متذكر شده .(389)
اردبيلى در (( (جامع الرواة ) )) گفته : او از راويان اهل سنت است و كوفى مى باشد.(390)
عقلانى در (( (تهذيب التهذيب ) )) او را عنوان كرده و بسيار ستايش ‍ نموده است .
ابونعيم ، گويد: منصور از دعات و فرستادگان زيد بود كه مردم را به بيعت با حضرتش مى خواند ولى او در ماءموريت خود كندى كرد و در موقع جنگ و شهادت زيد (عليه السلام ) در معركه نبود. و اين قدر از اين پيش آمد نگران و ناراحت شد كه يكسال تمام به خاطر كفاره گناه خويش روزه گرفت بلكه خداوند او را ببخشد.(391)
بعدا او در قيام معاوية بن عبداللّه بن جعفر شركت كرد. او در سال 132 ق از دنيا رفت .(392)
ابن سعد در (طبقات ) گويد: (( انه عمش من البكاء خشية من اللّه )). )) او از خوف خدا آنقدر گريست تا چشمش ضعيف شد.(393)
5 - ((مسعد بن كدام )):
او از جمله شخصيتهايى بود كه در قيام زيد به كمك حضرتش شتافت . (394) وى از راويان حديث است و در كتاب (كافى ) باب (( (مجالسة العلماء) حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده است .(395)
6 - ((يزيد بن ابى زياد)):
كوفى كنيه او (ابوعبداللّه ) قبلا نام وى گذشت ، از دانشمندان بنامى بود كه به نهضت زيد پيوست و از جمله داعيان حضرتش بود. او مردم (رقه ) را به نهضت زيد دعوت كرد و جمعيت كثيرى به او پيوستند. (396) او مردى فاضل و از روات و محدثين است ، او در (كافى ) و (تهذيب ) روايت دارد.(397)
وى از بزرگان و معاريف شيعيان بود. (398) مرحوم سيد شرف الدين شرح حال مختصر او را در (( المراجعات )) ص 130 نقل كرده است و در (( الغدير )) ج 3 ص 94 او را از بزرگان شيعه كه مورد اعتماد اهل سنت است نقل مى كند.
7 - ((قيس بن ربيع )):
از جمله دانشمندانى است كه با زيد بيعت كرد، امّا به يارى او نرفت .(399)
او معروف به (قيس جوان ) نيز مى باشد. او بعدا از طرف ابوجعفر منصور، دومين خليفه عباسى والى و حاكم مدائن گشت ، وى مرد خشك مقدس و با وجود داشتن علم و دانش ، قشرى و متعصب بود، او از روى تقدسى كه داشت ، حدود و مجازات اسلامى را درباره مجرمين به نحو اشد و تا اندازه اى خارج از دستور اسلام اجراء مى كرد. گويند، وى زنان بدكاره را از پستان مى آويخت و زنبورها را بر سر آنان مى شوراند، و روى همين كارها و سخت گيريهايش مردم نسبت به او نفرت داشتند.
او مذهب (زيديه ) داشت و از طايفه اسدى كوفه است ، ابان بن تغلب كه از مشاهير شيعه و از اصحاب امام صادق است از او نقل كرده و بعضى درباره قيس گفته اند او از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) بود و محبت زيادى به اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) داشت .(400)
8 - ((ابوحصين ، عثمان بن عاصم :))
او از فقهاى بنامى بود كه با زيد بيعت كرد. وى كوفى اسدى است ، ابن حجر عسقلانى ، در (( (تهذيب التهذيب ) )) به تفصيل از او ياد كرده است .
ابوحصين ، قيس بن ربيع را به خاطر آنكه با زيد بيعت كرده و به ياريش ‍ نرفت بسيار سرزنش نمود.(401)
9 - حجاج بن دينار:
او از جمله فقهاء و بزرگان بود كه به نهضت زيد پيوست .(402)
او مرام زيديه داشت و به امامت زيد معتقد بود (403) و بعضى او را از مرجثه مى دانند.
(404) امّا حق آنست ، كه اين مرد از شيعيان اماميه است و از علاقه مندان اهل بيت بود و نسبت به زيد (عليه السلام ) احترام خاصى قائل بود و در نهضت به وى پيوست ، و دليل در تشيع او اين است كه :
ذهبى گفته : (( صدوق فى ثقه ، لكنه رافضى بغيض )) او ذاتا مرد درستى است ليكن او مردى رافضى (شيعه ) بود كه نسبت به خلفاى غاصب و اهل سنت بغض و عداوت داشت .(405)
و ابن معين گويد: (( من الغالية فى التشيغ ))، )) او در مذهب تشيع خويش غلو مى كرد.(406)
مرحوم سيد شرف الدين او را از بزرگان شيعه توصيف مى كند.(407)
و علامه امينى در (( الغدير)) وى را از علماى شيعه مى داند كه مورد اعتماد اهل سنت است .(408)
10- هارون بن سعد عجلي كوفي
او از بزرگان و فقهاي كوفه بود كه به زيد پيوست
او مرام زيديه داشت و به امامت زيد معتقد بود و بعضي او را مرجثه مي دانند اما حق انست كه اين مرد از شيعيان اماميه است و از علاقه مندان به اهل بيت بود و نسبت به زيد احترام خاصي قايل بود و در نهضت به وي پيوست و دليل در تشيع او اين است كه: ذهبي گفته : ((صدوق في ثقه لكنه رافضي بغيض )) او ذاتا مرد درستي است ليكن او مردي رافضي )شيعه( بود كه نسبت به خلفاي غاصب و اهل سنت بغض و عداوت داشت
و ابن معين گويد: ((من الغايه في التشيع)) او در مذهب تشيع خويش غلو مي كرد
مرحوم سيد شرف الدين او را از بزرگان شيعه توصيف مي كرد
و علامه اميني در ((الغدير)) وي را از علماي شيعه مي داند كه مورد اعتماد اهل سنت است
11 - محمّد بن عبدالرحمن :
قاضى كوفه كنيه او ابوليلى . وى از فقهاى معروف و منصب قضاوت كوفه را داشت . او مردى عالم و درستكار بود، (409) او دست بيعت و يارى به دست زيد داد. (410) وى در سال 148 ق از دنيا رفت . (411) از گفته هاى او درباره امام عصر عج است كه گويد: به خدا قسم مهدى موعود از دودمان حسين (عليه السلام ) است .(412)
12 - زبيد بن حارث بن عبدالكريم امامى (ايامى ):
صحيح (يامى ) كوفى است كنيه او عبدالرحمن ، او از بزرگان و محدثين كوفه بود و درباره اش گفته اند: (( كان من عباد الكوفه و محدثيها )) او از پارسايان و محدثين كوفه بود.(413)
زيد بن على (عليه السلام ) سالم بن ابى الحديد را نزد او فرستاد، تا وى را به شركت در جهاد و بيعت با خويش دعوت كند، او به نهضت زيد پيوست (414) او از بزرگان شيعه است كه ائمه اهل سنت از وى روايت دارند و او از ثقات تابعين داشت .(415)
13 - هلال بن خباب ، قاضى مدائن :
او از فقهاء و محدثين بود (416) كه در مدائن قضاوت مى كرد، زيد بن على (عليه السلام ) به وسيله نامه او را به كمك خويش دعوت كرد، و او با زيد بيعت نمود.(417)
14 - ابوهاشم زمانى :
نام وى يحيى بن دينار، و از اهل واسط است ، او به اعتراف ابوحنيفه از فقهاى بزرگ بود كه به زيد پيوست ، منصور بن معتمر از او روايت دارد، ابن جبان وى را از ثقات عامه مى داند، او در سال 142 ق وفات يافت .(418)
15 - هاشم بن زيد:
كنيه اش ابوعلى و كوفى است احمد حنبل گويد: (( (فيه تشيع قليل ) )) او كمى شيعه بود وى در كافى و تهذيب روايت دارد، او از بزرگان شيعه است كه مورد اعتماد اهل سنت نيز مى باشد.(419)
او از دانشمندان به نام بود فضل بن زبير او را از فقهاء معروف نام مى برد.(420)
16 - سلمة بن كهيل :
ابوالفرج اصفهانى ، او را در شمار فقهاى همراه زيد نام مى برد، و ابوحنيفه به فقاهت و دانش او اعتراف داشت (421) و او از جمله كسانى بود كه زيد را از خروج منع مى كرد و معتقد بود كه مردم كوفه به او خيانت مى كنند همانطور كه با اميرالمؤ منين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) خيانت كردند و گفتگوى مفصلى با حضرت زيد (عليه السلام ) داشت ولى بعدا با او بيعت كرد.(422)
17 - عبدة بن كثير جرمى :
او نيز از دانشمندان معروف عراق بود و از جانب زيد به طرف خراسان رفت تا مردم را با هدف زيد (عليه السلام ) آشنا سازد.(423)
18 - حسن بن سعد:
او در عداد دعات زيد بود قبلا متذكر شديم .
19 - سفيان ثورى :
از جمله كسانى است كه به زيد گرويد و با او بيعت كرد بعضى مى گويند او مسلك زيديه را براى خويش انتخاب نمود.
سفيان در سال 97 متولد شد و در سال 161 ه‍ ق از دنيا رفت .(424)
20 - يحيى بن دينار واسطى : از بزرگان و محدثين بود.(425)
از جمله شخصيتهاى علوى معروفى كه به زيد پيوستند (غير از توده مردم ) محمّد بن عبداللّه بن حسن معروف به (نفس زكيه ) (426) (اين سخن محل ترديد است ) و عبداللّه بن على بن الحسين (427) و جمعى از طالبين .
پشتيبانى ابوحنيفه ، فقيه عراق (428)  
ابوحنيفه ، امام فرقه حنفى ها كه هم اكنون ميليونها نفر از مسلمانان عامه پيرو مذهب فقهى او مى باشند.
او يكى از شاگردان زيد بن على (عليه السلام ) و علوم و معارف اسلامى را به مدت بيش از دو سال در محضر زيد در كوفه استفاده مى كرد، و بعدا خود داراى راءيى مستقل و مجزا از مكتب اهل بيت شد.
ابوحنيفه در ميان عامه مسلمين داراى موقعيتى خاص بوده است و در زمان قيام زيد از جمله فقهاى برجسته زمان خويش بود و پيروان زيادى داشت .
نظر به اينكه زيد (عليه السلام ) قصد داشت تمام فرق مسلمين در ريشه كن كردن ظلم و نابودى بنى اميه با او همراه باشند و يك صف متشكل و واحد و ارتش قوى از مسلمانان عموما (اعم از شيعه و سنى و ديگر فرقه هاى اسلامى ) تشكيل دهد لذا نامه اى را توسط يكى از ياران نزديك و مورد اعتمادش به نام (فضل بن زبير) براى ابوحنيفه فرستاد و او را به كمك خود و جهاد بر ضد حكومت بنى اميه دعوت نمود.
زيد (عليه السلام ) مى ديد كه ابوحنيفه و امثال وى افراد زيادى را تحت نفوذ خويش دارند و در صورت هماهنگى و اتحاد آنان قوائى عظيم به وجود مى آمد به همين منظور زيد بن على (عليه السلام ) ابوحنيفه را به يارى خويش دعوت نمود.
پاسخ ابوحنيفه 
موقعى فضل بن زبير، پيام زيد را براى ابوحنيفه آورد، وى پرسيد:
بگو ببينم از فقهاء و علماء چه كسانى با زيد بيعت كرده اند و به او پيوسته اند.
گفتم : سلمة بن كهيل ، يزيد بن ابى زياد، هارون بن سعد، هاشم بن بريد، ابوهاشم زمانى و حجاج بن دينار و عده اى ديگر از علماء و فقهاء در اين نهضت با زيد همراهند.
ابوحنيفه ، زيد را با عظمت ياد كرد و قيام وى را بجا و لازم توصيف نمود ولى گفت من به مردم كوفه اعتماد ندارم ، همانطورى كه پدران او را تنها گذاشتند، با او هم چنين مى كنند، اگر چنين نبود، من به كمك او قيام مى كردم و او را با جان خود يارى مى دادم ، چون مى دانم دعوت و نهضت او حق است . آنگاه به فضل گفت :
از قول من به زيد (عليه السلام ) بگو، من كمك مالى به شما مى دهم ، و در راه جهاد با دشمنانت تو را با امكانات خود يارى مى كنم ، و نزد من اموالى است كه در راه اين نهضت به تو مى سپارم . و شما تا مى توانيد اسب و اسلحه تهيه كنيد و قدرت ارتش خويش را افزايش دهيد.
آنگاه ابوحنيفه رفت و سى هزار درهم آورد و به من داد و گفت :
اين را به زيد بده . و به نقلى ده هزار درهم از اموال خصوصى خويش به زيد بخشيد. (429) من هم آن اموال را به زيد دادم و او قبول كرد.(430)
مروان بن معاويه گويد: از محمّد بن جعفر بن محمّد (431) در دارالاماره شنيدم كه مى گفت : (( رحم اللّه اباحنيفه ، لقد تحققت مودته لنا فى نصرته زيد بن على ، و فعل بابن المبارك فى كتمانه فضائلنا، ودعى عليه )). )) خدا رحمت كند ابوحنيفه را، او دوستى و علاقه اش را به ما به خاطر پشتيبانى اش از زيد، ثابت كرد.
او ابن مبارك (432) را به خاطر كتمان كردن فضائل اهل بيت ، مؤ اخذه و نفرين كرد.(433)
نهضت زيد عمومى بود 
ممكن است بعضى سؤ ال كنند، چرا زيد (عليه السلام ) در نهضت خويش به تمام فرق اسلامى تكيه كرد و حتى آن كسانى كه در عقيده و فكر در مسائل مهم اسلامى مانند مسئله خلافت و امامت با او همراه نبودند به پيوستن به نهضت دعوت مى كرد.
از برنامه قيام زيد (عليه السلام ) معلوم مى شود كه هدف زيد (عليه السلام ) در قيامش تشكيل يك نيروى عظيم و ارتشى قوى از تمام ملل اسلامى آن روز بود، تا بتواند در مقابل ارتش عظيم دشمن و قدرت امويون مقاومت كنند و پيروز شوند، هدف زيد ايجاد يك وحدت سياسى و قدرت واحد در بطن جامعه اسلامى آن روز بود، تا بلكه بتواند ريشه ظلم را از بن بركند به همين منظور او اعتقادات واقعى خود را در خيلى از مسائل مهم اسلامى مخصوصا مساءله خلافت كه مورد اختلاف مسلمين بود از مردم مخفى مى كرد حتى بسيارى از پيروان او نيز اين مطلب آگاه نبودند.
و اگر زيد (عليه السلام ) رسما و علنا اعتقادات خود را در آن بحبوحه بيعت و پيوستن مردم به نهضت بيان مى كرد شكاف و اختلاف مهمى بين گروههاى مختلف مسلمين به وجود مى آمد كه ديگر گردهمائى آنان و تشكيل يك نبردى واحد قوى در مقابل دشمن مشكل و يا محال بود.
زيد (عليه السلام ) مى خواست يك نيروى عظيم اسلامى را با تمام اختلافات كه در ميان آنان بود بوجود آورد و همه تحت برنامه قرآن و پيامبر به فرمان او با دشمن و قدرت اموى بجنگند.
و اين يك تاكتيك بسيار ارزنده و عاقلانه اى بود و اينجا جاى تقيه و حفظ بود كه مبادا اين لشكر انبوه به هم بپاشد و دشمن به آسانى انقلابيون واقعى را كشته و تار و مار كند زيد (عليه السلام ) با اين سياست مديرانه توانست وحدتى بى سابقه و يك هماهنگى ارزنده اى را در ميان گروه هاى مختلف مسلمين به وجود آورد، (( فكانت البيعة تشمل فرق الامة كلها، )) بيعت زيد شامل تمام فرق اسلامى مى شد.(434)
علامه شهيد قاضى نوراللّه شوشترى ، صاحب كتاب ارزنده (( (احقاق الحق ) )) در كتاب (( (مجالس المؤ منين ) )) مى فرمايد:
((... او به هر راهى كه ممكن بود، مى خواست مردم مسلمان را به گرد خود جمع كند تا به دفع و نابودى دشمنان خود و خاندان پيامبر بپردازد و هر كسى از بدان و خوبان و سنى و شيعه و معتزلى و... با او همراه شد.))(435)
سؤال بيجا 
در آن بحبوحه حساسى كه زيد (عليه السلام ) مردم مسلمان را با تمام اختلافاتشان به گردهم جمع كرده بود، بعضى از كوته نظران ساده لوح علنا از مساءله خلافت (مهم ترين مساءله مورد اختلاف مسلمين ) و عقيده او نسبت به ابوبكر و عمر سؤ ال مى كنند.
معلوم است زيد (عليه السلام ) در اين شرايط حساس ، نمى تواند علنا اعتقاد واقعى خود را در مساءله خلافت و عقيده اش درباره عمر و ابوبكر را بيان كند اين نادانان گمراه در آن وقت غير مناسب از او پرسيدند عقيده ات در مساءله خلافت و راجع به ابوبكر و عمر چيست ؟
زيد (عليه السلام ) با احتياط و تقيه به آنان گفت من آن دو را بد نمى دانم و اين جواب را از روى تقيه و حفظ وحدت بيعت كنندگان و اتحاد پيروان خود بيان كرد.
آنان باز اصرار كردند كه آن دو را علنا لعن كن .
زيد (عليه السلام ) مى داند اگر چنين كند عده زيادى از اطراف او پراكنده مى شوند و الا ن هم مورد و جاى اين سؤ ال نيست ، از لعن و سب خلفاء خوددارى كرد.
آن ساده دلان گفتند، تو سنى هستى و او را رفض كردند. و اين دسته از اين به بعد از زيد جدا شدند و خود را شيعه مى دانستند به رافضه معروف شدند (436) (ما در همين كتاب فصل زيديه علل پيدايش رافضه و زيديه را نگاشته ايم . و در فصل (علل شكست و قيام ) مفصلا اين گفتگوها و سؤ ال و جواب ها را يادآور شده ايم .)
دشمن آگاه شد 
انقلابى كه در كوفه شكل مى گرفت شهر را به يك منطقه انفجارآميز تبديل كرده بود و آمد و رفت و فعاليت هاى مرموز هر انسان عادى را هم نيز مشكوك مى كرد، گرچه زيد بن على (عليه السلام ) برنامه خود را با طرزى صحيح و محتاطانه شروع كرده بود امّا كثرت استقبال مردم و آمد و رفت شبانه روزى آنان در كوچه ها و تجمع مختلف انقلابيون در خانه ها قابل تقيه و حفاظت نبود، ديگر كوفه به يك شهر انقلاب مبدل شده بود و مردم به خود نويد پيروزى مى دادند و خوشحال بودند كه مردى نمونه و فداكار و شجاع چون زيد بن على (عليه السلام ) رهبرى آنان را در اين نبرد مقدس به عهده گرفته است .
گزارش هاى مختلف و گوناگون به استاندار كوفه در حيره مى رسد و هر آن او را بيشتر متوحش مى سازد.
هشام از اوضاع كوفه مطلع شد 
جنب و جوش عظيمى كه شهر كوفه و نواحى آنرا فرا گرفته ، كوفه را به يك شهر انقلاب مبدل ساخته بود. و مردم همه منتظر واقعه مهمى بودند كه بالاخره پيش آمد.
از آن طرف جاسوسان بنى اميه نيز بى كار نبودند و اين جريانات را به شكل مبهم به مركز گزارش مى دادند و هر روز اوضاع عراق وخيم تر مى شد، و گزارش هايى از اوضاع كوفه به مركز مى رسيد.
هشام خليفه وقت كه بيش از همه كس از اوضاع كوفه متوحش شده بود و از وقتى كه زيد از شام به كوفه آمده بود فكر راحتى نداشت نامه هاى متعددى را براى استاندار كوفه به حيره فرستاد و او را از وخامت اوضاع مطلع كرده بود.
گرچه خود يوسف بن عمر والى عراق كه آن روزها را در حيره به سر مى برد و از گزارش ماءموران خود وضع كوفه را به دست آورده بود امّا نامه هاى شديد اللحن خليفه اموى او را مجبور كرد كه مجدانه به سركوبى نهضت زيد و يارانش بپردازد و انقلاب را در نطفه خفه سازد.
نامه هشام 
نامه تند هشام به اين مضمون در حيره به دست استاندار رسيد:
(( ... امّا بعد، فان رجلا من بنى اميه كتب الى باجتماع اهل الكوفه على زيد و لقد تعجبت من غفلتك ، و جهلك ، و زيد غارز ذنبه بالكوفة يبايع له فاذا لم تستطيع من اخراجه منها فقاتله )): )) پس از احوالپرسى ، مردى از بنى اميه ، برايم نوشته كه مردم كوفه دور زيد را گرفته اند به او پيوسته اند. من از غفلت و بى خبرى تو تعجب مى كنم ، و زيد در آنجا دم خود را محكم كرده و برايش بيعت مى گيرند اگر نمى توانى او را از كوفه بيرون كنى با او بجنگ .
نامه هشام به استاندار كوفه ، سبب شد كه وى با جديت تمام اوضاع كوفه را تعقيب كند و گزارش هاى صحيح از آنجا به دست آورد.
يوسف نامه اى براى عامل خود حكم بن صلت در كوفه نوشت و در آن نامه تاءكيد كرد كه : كاملا مراقب اوضاع باشد، مخفيگاه زيد را كشف كند، و افراد وابسته به او را بشناسد و گزارش دهد. زيد در آن موقعيت حساس يك فرماندهى سرى به شكل سيار تشكيل داده بود و با مشاورين و رفقاى خود هر شبى را در جايى بسر مى بردند.
در جستجوى خانه امن 
موقعى نامه استاندار به حكم بن صلت رسيد، او تصميم گرفت مخفيگاه زيد را كشف كند و خانه امن كه زيد و يارانش در آن بسر مى بردند محاصره نمايد، دستيابى به محل اختفاء زيد بسيار مشكل بود و شيعيان با يك برنامه تاكتيكى و محتاطانه ردپايى به جاى نمى گذاشتند و سعى داشتند تا روز نبرد جايگاه زيد را از دشمن مخفى نگهدارند.
حاكم كوفه ناچار متوسل به يكى از جاسوسان زبردست شد، او برده اى از اهل خراسان بود و لكنت زبانى هم داشت ، از جانب حكم بن صلت با يك نقشه دقيق جاسوسى ماءمور گشت ، جايگاه مخفى زيد را كشف كند، انتخاب اين غلام خراسانى براى اين ماءموريت خطير بسيار مهم بود زيرا او كمتر مورد سوء ظن مردم قرار مى گرفت به جهت اينكه او مى گفت من از شيعيان خراسانى هستم و او با نقشه دقيقى خود را در سنگ طرفداران و شيعيان زيد قلمداد كرده بود.
و به اين بهانه كه من ، جوانى از اهل خراسان و از ارادتمندان به خاندان پيامبر و از مريدان زيد مى باشم و براى يارى زيد و زيارت او به كوفه آمده ام ، در جرگه سربازان زيد (عليه السلام ) درآمد و مى گفت من پول زيادى را از شيعيان براى رهبر انقلاب زيد (عليه السلام ) آورده ام بعضى از شيعيان ساده لوح فريب اين جاسوس حرامزاده را خوردند و او را به مخفيگاه زيد راهنمائى كردند.
او مبلغ پنجهزار درهم كه از عامل كوفه گرفته بود و براى رفع سوء ظن زيد نسبت به خودش به نزد زيد برد و پولها را به او تحويل داد.(437)
كشف مخفيگاه 
بدين طريق اين جاسوس پست نهاد، موفق شد جايگاه زيد را كشف كند و مستقيما جريان را به حاكم كوفه يوسف بن عمر گزارش داد.
از آن طرف مردى به نام سليمان بن سراقه بارقى ، كه شايد ماءموريت جاسوسى داشت نزد يوسف رفت و گفت : دو مرد را از طرفداران زيد مى شناسم كه به مخفيگاه زيد آمد و رفت مى كنند، و آن و را به نام (عامر) و (طعمه )* معرفى نمود. و گفت شايد منزل اين دو مخفيگاه زيد باشد.(438)
شهادت دو تن از ياران زيد (عليه السلام ) 
موقعى كه اين گزارش به يوسف رسيد به عامل خود حكم بن صلت دستور داد فورا اين دو نفر را دستگير كرده به نزد او بفرستد و براى پيدا كردن زيد خانه هاى آن دو را جستجو كنند، امّا آنان زيد را در خانه آن دو نيافتند، حكم ، چند نفر ماءمور جلب فرستاد و اين دو را دستگير كرده و به نزد وى آوردند آنگاه آنها را به نزد يوسف فرستاد.
يوسف اين دو را شخصا محاكمه كرد، و از فعاليتهاى زيد (عليه السلام ) آگاه شد و موقعى دانست اين دو تن از ياران زيدند به جلادان خويش دستور داد گردن آن دو را زدند و اين دو شهيدان پيشگام نهضت بودند.(439)
خبر شهادت اين دو نفر، رهبر انقلاب را سخت متاءثر نمود و دانست كه دشمن سرسختانه آنان را به تعقيب خواهد كرد، از آن طرف ماءموران و جاسوسان يوسف در كوفه شديدا به جستجوى زيد (عليه السلام ) پرداخته بودند.
زيد بن على زودتر از روز موعود روزى كه وعده جنگ و قيام بود روز چهارشنبه اول صفر وقتى كه براى رزمندگان مقرر داشته بود و آن روز مى بايست جنگ شروع شود، براى آنكه دشمن فرصت غافلگير كردن و محاصره آنان را نيابد به ياران و اطرافيانش دستور داد، از كوفه خارج شوند و بيرون از شهر در محل هاى مناسب سنگربندى كنند.(440)
اميد به پيروزى 
روز به روز تعداد رزمندگان و بيعت كنندگان با زيد افزايش مى يافت نه تنها اين افرا از كوفه بودند، بلكه مردم زيادى از بصره و مدائن و موصل و خراسان و رى به نهضت مقدس زيد پيوسته بودند به طورى كه تعداد آنان بالغ بر چهل هزار مرد جنگى شد.
اين استقبال با شكوه مردم و گرويدن و پيوستن به نهضت زيد روح اميد را در رهبر انقلاب و مردم كوفه دميد و اين ارتش داوطلب روز به روز فشرده تر و بيشتر مى گرديد، و مردم گمان مى كردند وقت آن فرا رسيده كه غاصبين خلافت را از اريكه قدرت پائين كشند و حق را به صاحبان واقعى آن محول سازند.(441)
زيد، به سربازان و طرفداران خود هشدار داد كه هر آن ممكن است ما غافلگير شويم از اين جهت در آماده باش كامل بسر بردند و هميشه گوش به فرمان وى باشند، و البته عامل كوفه مراقب اين جنب و جوش ها و سر و صداها بود، و منتظر دستور از طرف يوسف استاندار كوفه بود.(442)
تاريخ شروع قيام 
همان طور كه قبلا اشاره شد، زيد بن على (عليه السلام ) تاريخ قيام را شب چهارشنبه اول صفر سال 121 ه‍ ق (و به قولى 122) قرار داده بود.
امّا شهادت دو تن از ياران زيد به دستور استاندار كوفه و احتمال حمله غافلگيرانه دشمن سبب شد كه زيد (عليه السلام ) و يارانش زودتر دست به كار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحكم كنند و رسما آماده نبرد گردند. (443) آنان هفت روز مانده به آخر محرم چهارشنبه ، شب هنگام از شهر خارج شدند و خود را براى جنگ مهيا ساختند.
البته اين قول در تاريخ طبرى آمده و ابوالفرج اصفهانى در (( مقاتل الطالبيين )) از آنجا نقل كرده است . كه آنان تقريبا يك هفته قبل از موعد قيام خروج نمودند، و اين فاصله با موقعيت قيام و حمله دشمن از تاريخ استشمام نمى شود، امّا آنچه به نظر صحيح مى رسد اين است كه زيد (عليه السلام ) و ياران در همان شب چهارشنبه اول صفر براى نبرد خارج شده باشند چون طبق شهادت خود طبرى و ابوالفرج جنگ به طور رسمى روز چهارشنبه آغاز شد و سه روز ادامه يافت تا روز جمعه 3 صفر رهبر انقلاب حضرت زيد بن على (عليه السلام ) به شهادت رسيد. و جنگ پايان گرفت .(444)
اعلام حكومت نظامى در كوفه 
حكم بن صلت عامل يوسف بن عمر در كوفه يك روز قبل از خروج زيد (عليه السلام ) و يارانش از جانب استاندار كوفه ماءموريت يافت . در كوفه اعلام حكومت نظامى كند و همه مردم را در مسجد اعظم كوفه جمع نمايد و شهر را كاملا در كنترل شرطه و ماءموران خود قرار دهد.
جارچى حكومت ، در بالاى ماءذنه يا پشت بام فرياد مى زد:
(( ايما رجل من العرب و الموالى ادركناه فى رحلة الليل فقد برئت ذمته ، ائتوا المسجد الاعظم )). )) هر كس از عرب و غير عرب را امشب در حركت و بيرون رفتن بيابيم ذمه او برى مى شود و خون و مال او هدر است ، به مسجد اعظم بيائيد.
اين فرياد از حلقوم ماءموران حكومت دلهاى بزدلان را لرزاند، و مردم متحير نمى دانند چه كنند، اگر به مسجد نروند خون و جان و مالشان هدر است اگر بروند پس چه كسى زيد را يارى كند.
اينجا مرحله ايمان است اينجا جاى امتحان است اينجا آن شعار و سخن هايى كه به زيد گفتند معلوم شد، بالاخره ترسويان همه به مسجد رفتند و شهر كاملا در كنترل دشمن درآمد و رفت و آمد كاملا تحت نظر قرار گرفت و نظاميان و شرطه ها و جاسوسان در كوچه ها و ميدان ها و پشت بام ها موضع گرفته بودند و يك حالت حكومت نظامى در شهر به چشم مى خورد.(445)
خيانت مردم در كوفه 
تاريخ تكرار مى شود، مردم كوفه همان كسانى بودند كه در اواخر حكومت اميرالمؤ منين قلب حضرتش را پر از خون نمودند، و هر چه آن امام معصوم آنان را به جهاد با دشمن دعوت مى نمود، آنان از مسؤ وليت شانه خالى مى كردند.(446)
گرچه اين مردم در اوائل حكومت حضرتش واقعا وى را كمك كردند و در چندين جبهه مردانه در راه خدا جنگيدند و كشته دادند و حماسه ها از شجاعت و دلاورى خويش به يادگار نهادند. و اميرالمؤ منين در جنگهاى بسيارى با كمك آنان پيروز شد، و گاهى امام رضايت خود را از جانبازى و فداكارى مردم كوفه اظهار مى داشت مخصوصا بعد از پيروزى در جنگ جمل امام با خرسندى و رضايت آنان را چنين ستايش كرد:
(( جزاكم اللّه عن اهل بيت نبيكم احسن ما يجزى العاملين بطاعته و الشاكرين لنعمته ، فقد سمعتم و اطعتم و دعيتم فاجبتم )). )) (خداوند از جانب خاندان پيامبران به شما مردم كوفه پاداش نيكوتر از آنچه به عمل كنندگان به طاعت و شكرگزاران به نعمتش عنايت كند، شما امر مرا شنيديد و اطاعت كرديد. و دعوت مرا پذيرفتيد) (447) امّا چه شد كه اين مردم روحيه خود را باختند و پس از جنگ صفين و قضيه حكميت ديگر آن سلحشوران و مبارزان قبلى نبودند.
شايد علت همين پيشامد بود، در جنگ صفين آنها فريب خورند و روحيه خود را باختند و بعد بنى اميه كاملا بر اوضاع مسلط شدند و همين مردم ديگر نتوانستند جلوى تهاجمات آنان را بگيرند و مرتب ضرباتى از دشمن به آنان وارد مى شد و آن روح دفاع و جنگ را از دست داده بودند.
و در زمان امام مجتبى هم همين طور بود معاويه كاملا بر اوضاع مسلط شده بود و حجاز و عراق و بالا خص شام را در قبضه قدرت گرفته بود و بنى اميه يكه تاز ميدان حكومت و سياست شده بودند و در آن وقت هم آنان اميد به پيروزى نداشتند و زود خود را باختند و به يارى امام حسن (عليه السلام ) نرفتند واقعه كربلا و آمدن مسلم بن عقيل و پيش آمدن اوضاع كوفه و مسلط شدن ابن زياد از طرف حكومت شام بر آنان سبب شد كه آنان را از يارى امام حسين باز دارد و ترس و وحشت آنان را فرا گيرد و بعد از شهادت حضرتش ‍ نيز روحيه آنان ضعيف تر شد.
البته اين عموميت نداشت و در ميان همين كوفيان سليمان بن صرد و مختار و ياران جنگجوى عراق نيز به چشم مى خورند.
و آنان بودند كه تا سرحد جان از حريم مقدس اهل بيت پاسدارى كردند و تا اندازه اى انتقام خود و خون شهيدان را از بنى اميه گرفتند.
ولى اى كاش همه كوفيان چنين بودند، و آنان در موقع قيام زيد همان طور كه گفتند و وعده مى دادند عمل مى كردند.
امّا پس از حكومت نظامى كوفه و ايجاد رعب و وحشت جمعيت زيادى از آنان روحيه خود را باختند و دست از يارى زيد كشيدند، (448) و ما در فصل (علل شكست نهضت ) اين مطلب را به طور مشروح متذكر شده ايم .
محاصره مردم در مسجد
جمعيت با ترس و وحشت فوج فوج به طرف مسجد اعظم كوفه مى روند و نمى دانند چه خواهد شد و زيد (عليه السلام ) كجاست ، و بعضى احتمال مى دادند ممكن است صحن مسجد و بازار ميدان جنگ گردد و بالاخره آنان بتوانند به يارى زيد بروند.
امّا يوسف بن عمر براى حكم بن صلت پيام داد كه مردم را در مسجد محاصره كند و درهاى مسجد و بازار را ببندد و از خانه هايشان براى آنان غذا ببرند تا اينكه كسى نتواند از چنگ ما فرار كند و به زيد بپيوندد.
و دستور داد موقعى كه مردم در مسجد زندانى شدند مخفيگاه زيد را محاصره كن و او را دستگير نما و اگر در مقابل تو مقاومت كرد با او بجنگ و غائله را پايان ده .(449)
در جستجوى زيد (ع ) 
ماءموران خانه به خانه به جستجوى زيد (عليه السلام ) پرداختند امّا اثرى از وى نيافتند آنان خيال مى كردند زيد (عليه السلام ) در خانه معاوية بن اسحق فرزند زيد بن حارثه يكى از ياران وفادارش باشد امّا اين خانه را هم گشتند و زيد را نيافتند.
زيرا آن شب زيد (عليه السلام ) و يارانش از شهر خارج شده بودند و در بيابان به سر بردند.
آن شب شبى سرد و وحشتناكى بود، شبى كه اهريمنان حكومت شام ، شهر را محاصره كرده و مردم را در مسجد زندانى نموده ، و مى خواهند زيد و ياران فداكارش را دستگير نمايند.
به نقل تاريخ طبرى و ديگر مورخين آن شب ، شب چهارشنبه اول صفر بود، شبى سرد و طافت فرسا.
زيد و عده معدود رزمندگان با وفايش در بيابان آتش افروختند و در كنار آتش آن شب را تا به صبح بيدار ماندند. و اين آتش خود علامت آمادگى نبرد بود.(450)
شعار ياران زيد (ع ) 
اگر كسى آن شب از كنار آن بيابان مى گذشت ، صحنه جالبى مى ديد شعله هاى آتش صورتهاى افروخته و مصمم مبارزين بزرگ را گرم كرده بود و در مقابل اين شعله ها، شعله هاى جهاد و انتقام و دفاع از حريم قرآن و عترت از قلب آن رادمردان زبانه مى كشيد.
زيد (عليه السلام ) و ياران فداكارش با اراده اى آهنين و عزمى جزم خود را براى نبرد، نبرد در راه حق ، نبرد در راه شرافت و آزادى ، نبرد در راه فضيلت و نبرد در راه نجات محرومان و انتقام خون شهيدان آماده مى ساختند.
آنان دسته هاى شمشير را مى فشردند و دندان ها را به هم مى چسباندند و صداى (( اللّه اكبر )) و شعار اصحاب بدر، و فريادشان به شعار رسول اللّه ، (يا منصور امت ) بلند بود.(451)
ياران كجا رفتند 
زيد (عليه السلام ) فرزند حسين با قلبى سرشار از عشق به خدا و اميد به لقاى دوست در كنار دوستانى با وفا و رزمنده به سر مى برد او هيچ نگرانى ندارد اين سرنوشت اوست و او به استقبال آن مى شتابد.
تنها ناراحتى زيد، از اين جهت بود كه چگونه مردم به او خيانت كردند و هم اكنون او را تنها با عده كم در مقابل دشمن قرار داده اند زيد نگاهى به صورت برافروخته ياران كه شعله هاى آتش آن را روشن كرده است مى كند و مى گويد: (( سبحان اللّه ، فاين الناس )) سبحان اللّه تعجب مى كند پس ‍ مردم كجايند.(452)
از آن چهل هزار نفرى كه با او بيعت كرده اند تنها دويست و هجده نفر اطراف او را گرفته اند. و همه خود را براى فردا، فردا روز جنگ روز سرنوشت و بالاخره روز شهادت آماده مى كنند.(453)
او مى گويد پس كو آن كسانى كه با ما بيعت كردند.
گفتند: فرزند پيغمبر، مردم را در مسجد زندان كرده اند، او با حالت تاءسف و ناراحتى فرمود: (( لا واللّه ما هذا لمن بايعنا بعذر)) نه ، به خدا سوگند اين براى آنان كه با ما بيعت كردند عذر نمى شود.(454)
تب جنگ بالا گرفت  
روز جنگ فرا رسيد، در اين لحظات حساس و اوضاع دگرگون كوفه ، موقعى كه تب جنگ به شدت بالا گرفته بود، استاندار عراق يوسف بن عمر در شهر مجاور كوفه (حيره ) به سر مى برد و اوضاع مركز استان (كوفه ) وى را سخت نگران ساخته بود و مرتب به وسيله عامل خود حكم بن صلت در كوفه جريان پيشامدهاى كوفه را تعقيب مى كرد، و موقعى به او خبر دادند كه زيد و يارانش در شب چهارشنبه در بيابان آتش ها به پا كردند و تا به صبح در كنار شعله هاى آتش رجزخوانى و حماسه سرايى داشته اند، سخت به وحشت افتاد و تصميم گرفت شخصا در نبرد شركت كند و براى سركوبى نهضت از حيره خارج شود.
و مقدمةً براى اينكه موقعيت زيد و تعداد سربازان وى را به دست آورد و از اوضاع آنان به دقت اطلاعاتى كسب كند، به اطرافيان خود گفت :
چه كسى حاضر است به كوفه برود (( فيقرب هؤ لاء فياءتينا بخبرهم ))، )) و از نزديك از آنها خبرى براى ما بياورد، مردى به نام عبداللّه بن عباس متنوف همدانى ، گفت : من براى شما اين ماءموريت را انجام مى دهم .
او با پنجاه سوار به طرف كوفه حركت كردند، تا نزديك مقر فرماندهى زيد (عليه السلام ) كه محله اى بود به نام جبانه سالم رسيدند، و وضعيت و عده ياران زيد را از نزديك مشاهده كردند و به طرف حيره بازگشتند و يوسف بن عمر را در جريان اوضاع قرار دادند.(455)

next page

fehrest page

back page