شخصيت و قيام زيد بن على (ع )

سيد ابوفاضل رضوى اردكانى

- ۴ -


نور ايمان 
نور ايمان از چهره او مى درخشيد و به نحوى آن نور ساطع و هويدا بود، كه مردى به نام خصيب وابشى مى گويد: هرگاه زيد (عليه السلام ) را مى ديدم او را با چهره اى درخشان مشاهده مى كردم و فروغ نور از صورت مقدسش ‍ ساطع بود.(220)
آرى او سخت در مقابل خداى بزرگش به خود مى لرزيد و هرگاه نام خالق او (اللّه ) در نزدش به ميان مى آمد حالش منقلب مى شد و گاهى بيهوش ‍ مى شد، بطورى كه عاصم بن عبداللّه مى گويد: سن من از او بيشتر بود، او را در مدينه ديدم ، جوان بود، در حضورش نام خدا برده شد و ناگهان او از هوش رفت كه هر كس او را در آن حال مى ديد، مى گفت : اين ديگر به دنيا بر نمى گردد.(221)
او دائم الصلوة بود 
روز و شبها براى ابراز بندگى و عبوديت خود نسبت به پروردگارش سر را به خاك مى سائيد، عزت و عظمت او در آن بود كه در مقابل حق سر فرود آورد، و چون عبدى ذليل در آستانه خدايش به سجده افتد، ولى در مقابل ناحق ابدا سر فرود نياورد او با عظمت زندگى كرد و با عزت جان سپرد.
او همانند اجداد پاكش ، هيچگاه در مقابل ظلم و بيدادگرى تسليم نشد، و همانند جدش حسين (عليه السلام ) مرگ با شرافت را از زندگى با خوارى و مذلت را ترجيح داد، مردانه سخن گفت و جوانمردانه شربت شهادت نوشيد، او به نماز و مسجد خو گرفته بود بطورى كه او را استوانه مسجد مى گفتند، او شبانه روز مدت زيادى را با پروردگارش به راز و نياز و مناجات مى پرداخت ، اكثر اوقات خود را، در حال نماز و ذكر و توجه به خدا مى گذراند بطورى كه به او (دائم الصلوة ) مى گفتند و اين قدر سر را به سجده مى نهاد به نحوى كه اثر سجده بر پيشانى مباركش كاملا آشكار هويدا بود (222) او در درازى شب به نماز و مناجات مى پرداخت (223) و اين داءب و عادت او شده بود، او شبها را به نماز و روزها را به روزه سپرى مى كرد (224) و نسبت به دنيا بى توجه و بى رغبت بود.(225)
هشام بن ميثم روايت كرده كه گفت از خالد بن صفوان كه خود از جمله راويان حضرت زيد است ، سؤ ال كردم زيد را كجا ملاقات كردى ؟
گفت : در رصاصه ، كه قريه ايست در كوفه ، گفتم : او را در چه حال ديدى ؟
گفت : زيد را چنان ديدم كه مى دانستم ، او را ديدم در حالتى كه از خوف و خشيت خداوند بزرگ ، چنان گريه مى كرد، كه اشك چشمهاى او با آب بينى اش مخلوط مى شد.(226)
اطاعت حق 
او، اوامر حق را امتثال مى كرد حتى دستورات استحبابى خدايش را بجاى مى آورد. واجبات را سخت رعايت و از حرام بشدت اجتناب مى ورزيد.
ابوقره مى گويد: (227) شبى با زيد بن على (عليهماالسلام ) بسوى جبان مى رفتيم دست خالى و چيزى همراه نداشت ، به من فرمود: اى اباقرة ، آيا گرسنه اى ؟
گفتم : بلى گرسنه ام ، ناگهان ديدم يك دانه گلابى بزرگ كه كاملا مشت را پر مى كرد به من داد، و فرمود: بخور، ابوقرة مى گويد: اين ميوه خيلى خوب و مرغوب و خوشمزه بود، كه من نفهميدم بوى آن خوش تر است يا مزه اش ، بعد فرمود:
اى اباقرة ، مى دانى در كجا هستيم ؟ ما الا ن در باغى از باغهاى بهشتى قدم نهاده ايم ، بله ما نزد قبر اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى باشيم سپس ‍ فرمود:
اى اباقرة ، قسم به آن كسى كه عالم به زير رگ گردن زيد بن على است همانا، زيد بن على ، از زمانى كه چپ و راست خود را شناخت ، كار حرامى را مرتكب نشد.(228)
آرى او مطيع خدا بود و دستورات حق را امتثال مى نمود. همانطورى كه خود فرمايد:
هر كس فرمان حق برد همه چيز فرمانبردار او شوند، اين مقام كوچكى نيست كسى كه به مرتبه اى از كمال و قرب به حق نائل شود تا آنجايى كه حتى فرشتگان مقرب حق از او فرمان برند و تمام موجودات در مقابل او خاضع شوند و اين جايگاه بزرگ نيست ، مگر براى خاصان درگاه ربوبى ، و مقربا پيشگاه حق .
او آنقدر در اطاعت حق كوشا بود، كه تمام عمر خود و از زمانى كه خوب و بد را تشخيص مى دهد يك فعل كوچك نابجا و خلاف امر پروردگار از او سر نمى زند.
آرى اين مقام و زهد و تقواى زيد است كه او را به آن درجات عاليه رساند. درود خدا به روان پاك او باد.
فصل پنجم : زمينه انقلاب 
جنگهاى داخلى 
دار و دسته بنى اميه ضربه مهلكى بر پيكر اسلام زدند و جنگهاى داخلى اميرالمؤ منين با گروه تبهكار (فئه باغيه ) و دار و دسته حكومت شام به رهبرى معاويه و عمال كثيفش كه آسايش و زندگى و دينى براى مردم نگذاشته بودند، خود نيز گواهى صادق است و تواريخ اسلام چه از عامه و چه از خاصه آن را تاءييد مى كند.
كنار رفتن امام حسن از صحنه سياست كه بى شك در اثر نبودن درك صحيح و كم رشدى جامعه غفلت زده و به خواب رفته اسلامى آن روز بود و بالاخره توطئه ناجوانمردانه معاويه عليه آن حضرت كه عاقبت منجر به شهادت او گشت خود نيز ضربه اى جبران ناپذير بر پيكر اسلام بود و هم شاهد ديگر مدعاى ماست .
قيام بى نظير سرور شهيدان امام حسين (عليه السلام ) و ياران نمونه اش و به وجود آمدن فاجعه عاشورا و قتل و كشتار و اسارت بهترين فرزندان آدم ، و زبده ترين دودمان بشريت و بازداشت و ظلمها نسبت به امام سجاد (عليه السلام ) و بالاخره پيامدهاى خونين حادثه كربلا مانند قيام توابين و مختار و انتقامگران سلحشور و فتنه عبداللّه زبير و ديگر جنبش هاى آزاديخواهانه مسلمانان بيدار، خود دليل ديگر به اوضاع نابسامان مسلمين آن روز بشمار مى رود.
قوانين اسلام 
قوانين و احكام الهى عملا تعطيل شده بود، هر حكمى كه به نفع رژيم و دولت وقت بود اجرا، و هرچه مخالف منافع شخصى آنان بود، كنار گذاشته مى شد، قوانين و احكام روحبخش قرآن بصورتى بى روح و بنحو تشريفات در ميان مردم به چشم مى خورد و منشاء تمام اين نابسامانيها و هرج و مرجها، و عقب گرائيها حكومت ارتجاعى بنى اميه و سپس بنى عباس بود.
حفظ آرامش  
انقلابيون علوى و آزاديخواهان از خاندان بنى هاشم زير شكنجه غير انسانى و عده اى بشدت تحت تعقيب عمال حكومت بودند.
زندانهاى سياسى پر از مردان با فضيلت و دانشمندان مبارز و عابدانى شب زنده دار گشته بود. يكى از مهمترين اتهامات آنها به افراد طرفدارى از فرزندان رسول اللّه و ائمه اطهار (عليهم السلام ) و گرايش بسوى حكومت علوى بود.
دژخيمان حكومت هر چند يكبار جمعى از اين راد مردان مبارز را يا در زندان يا زير شكنجه بطور مخفى ، به قتل مى رساندند. و يا رسما آنها را به پاى چوبه دار مى فرستادند، ديگر كارد به استخوان رسيده بود و حتى ائمه اطهار (عليهم السلام ) از بيان احكام فقهى و مسائل جزئى عبادى مردم تحت فشار و احيانا بازداشت قرار مى گرفتند بنحوى كه هرگونه آزادى و تاءمين زندگى را از آنها سلب كرده بودند.
رواياتى كه در احكام ، بنحو (تقيه ) از ائمه معصومين (عليهم السلام ) وارد شده و هم اكنون در دست است خود شاهدى گويا بر اين مطلب است . آنها به نام امنيت و حفظ آرامش هرگونه امنيت و آرامشى را از مردم سلب كرده بودند و مى خواستند در سايه سرنيزه ، سكوت رعب آورى را بر مردم تحميل كنند و نام آن را (امنيت ) بگذارند.
انقلابيون آل محمّد (عليهم السلام ) عليه حكومت ارتجاعى بنى اميه و بنى عباس قيام نمودند و اين عده از قهرمانان علوى همه در راه مبارزه قدس ‍ خويش به مقام شهادت رسيدند و دست عمال كثيف حكومت معاصر آنان ، به خون ايشان رنگين گرديد.
براى شرح و توضيح و كيفيت مبارزه و شهادت اين انقلابيون عزيز به كتاب (( مقاتل الطالبيين )) مراجعه فرماييد و تازه اين عده فقط از اولاد ابى طالب (عليه السلام ) مى باشند غير از هزارها مبارزى كه در صفوف توده ها بودند و به شهادت رسيدند.
رژيم فاسد بنى اميه 
علاوه بر مظالمى كه بر علويون و طرفداران اهل بيت مستقيما روا مى داشتند، چنان جنايات و انحرافات آنان وضع عمومى مردم را فاسد كرده بود كه ديگر جز قيام مسلحانه راه اصلاحى نبود.
اموال مسلمين به يغما برده شده ، و در خزانه هاى بنى اميه جمع مى گرديد، بودجه مسلمين و حاصل دسترنج آنان همه مخارج و خوشگذرانيهاى باند حاكم تبهكار بنى اميه مى شد.
غيلان دمشقى (متوفاى 105 ه‍ ق ) پرده از راز بر مى دارد، و مى گويد: من اموال بنى اميه را در خزينه آنان موقعى كه عمر بن عبدالعزيز دستور داد آنان را بيرون بياورند مشاهده كردم : و به خود گفتم ، چه كسى مى تواند بپذيرد كه اينها (حكام اموى ) ائمه و رهبران عادل بوده اند، آنان از اين اموال عمومى مردم مى خورند (( والناس يموتون جوعا)) و مردم از گرسنگى مى مردند.(229)
آنقدر كثافت كارى بنى اميه زياد و بى حد بود كه مردم روى كار آمدن عمر بن عبدالعزيز را كه تا اندازه اى با عدالت با آنان رفتار كرد رحمت و راحتى براى خويش مى دانستند.(230)
شعبى (متوفاى 105 ه‍ ق ) رژيم بنى اميه را فاسدترين رژيم آن عصر مى داند و مى گويد: به خدا سوگند بر روى زمين از آنها جنايتكارتر نديدم .(231)
پستى و جنايات و به فساد كشاندن امت اسلام از ناحيه بنى اميه از توضيح ابوحازم اعرجى براى سليمان بن عبدالملك اموى ، روشن مى گردد.
سليمان از او پرسيد: چرا ما از مرگ بدمان مى آيد؟
ابوحازم گفت : چون شما دنياى خودتان را آراسته كرده ايد در اين سرا خود راحتيد و آخرت و عقباى خويش را خراب نموده ايد.
البته انسان از جاى راحت و خوش به جاى بد و ناخوش رفتن بدش مى آيد (232) و بطور عموم دستگاه بنى اميه و رژيم آنان يك دستگاه فاسد و پوشالى و تبهكار بود و حكام اموى عده اى شهوت پرست و خوشگذران و بى عار بودند.
و زيد بن على در خلال مسافرت هايش به پايتخت (شام ) اين اوضاع را از نزديك مشاهده مى كرد.(233)
زيد (عليه السلام ) از ديدن اين اوضاع و تشكيلات ، دود از كله او بر مى خاست و سخت متاءثر مى شد، و لازم مى ديد، كه با قيامى خونين بلكه بتواند اين وضع اسف بار را تغيير دهد، و مسير خلافت و حكومت را به مجراى اصلى آن برگرداند.
زيد بن على (عليهماالسلام ) تنها قيام مسلحانه را براى تغيير اين اوضاع مؤ ثر مى يافت چون ديگر كار از كار گذشته بود.(234)
آنقدر دودمان بنى اميه ، روزگار را بر مردم تاريك و سياه كرده بودند كه همه (جز درباريان اموى ) آرزوى سقوط آنان را داشتند.
بطورى كه سعيد بن مسيب (متوفاى 93 ه‍ ق ) مى گويد:
(( ما اصلى صلاة الا دعوت اللّه عليهم . )) (235)
در تمام نمازهايم آنان را نفرين مى كردم .
جنايات بنى اميه 
اگر بخواهيم جنايات بنى اميه را از زمان ابوسفيان و عثمان به بعد بشماريم تنها فهرست آن خود كتابى مفصل مى گردد: و اين جناياتى كه ذكر مى شود قسمتى از آن مظالم بى پايان آنهاست ، ما گوشه اى از وضعيت اسف بارى كه در زمان بنى اميه به وجود آمده بود از زبان معاصرين آنان نقل كرديم و تاريخ از اين موارد را زياد يادآور شده است .
حسن بصرى (متوفاى 110 ه‍ ق ) كه خود آدمى منزوى و صوفى منش بود در اين باره مى گويد:
خدا روى بنى اميه را سياه كند و از رحمتش دور باشند.
ايا آنان نبودند كه هتك حرمت پيامبر و اهل بيت وى نمودند فرزندان او را كشتند و زنان و دختران آنها را بعنوان كنيز و اسير خواندند آنگاه بر خانه كعبه تاختند و آن را به سنگ و آتش كشيدند و به مدينه حمله ور شدند و مردم را قتل عام كردند. لعنت و عذاب خدا بر آنان باد.(236)
مقام اعلاى خلافت  
اين پست صفتان اين قدر به خود مست و مغرور بودند، كه مردم را نابخرد و احمق مى دانستند، و براى اينكه بيشتر از آنان سوارى بگيرند، و بهتر خون آنان را بمكند، كم كم مقام خلافت ، آن هم خلافت آنان سلطنت و حكومتى كه بر پايه غصب و ظلم و جنايت استوار شده بود، مقام خلافتى كه درها و ياقوت ها اطراف تاج و تخت آنان را اشك چشم يتيمان و خون دل بيوه زنان تشكيل داده بود.
اين مقام خلافت را بالاتر از مقام نبوت مى دانستند (237) اينقدر آنها به خود مغرور شده بودند، كه امر خليفه را بالاتر از امر خدا و رسولش مى پنداشتند، و با اين عقيده مضحك ، مى خواستند مردم را هم به همان معتقد سازند، به يك داستان جالب توجه كنيد:
عبداللّه بن صيفى يكى از كاسه ليسان دربار اموى روزى بر خليفه معاصر زيد (عليه السلام ) (هشام بن عبدالملك ) وارد شد و گفت :
اى اميرمؤ منان ، به نظر شما در ميان خاندان خودت فرستاده ات را بيشتر دوست دارى يا جانشين و خليفه ات را، هشام گفت : البته خليفه و نايبم را بيشتر مى خواهم .
گفت : تو خليفه و جانشين خدا در روى زمين مى باشى و محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) يك رسول و ماءمور بسوى مردم بيشتر نبود، آنگاه گفت :
(( فانت اكرمهم على اللّه منه ))، )) پس بنابراين مقام تو در نزد خدا برتر است از رسول او، هشام بعنوان تصديق كلام اين مرد مرتد و كافر سرى تكان داد و ساكت شد.(238)
شما را به خدا قضاوت كنيد اين چه طرز تفكر است به اصطلاح سلطان اسلام و خليفه مسلمين چه كفريات و مزخرفات را به خود مى بندد و سخنان كفرآميز يك چاپلوس را چگونه تصديق مى كند. (گويا خودش هم باور كرده است ). و موقعى اين جريان به گوش زيد بن على (عليهماالسلام ) رسيد فرمود:
به خدا قسم (( لولم اكن الا انا و ابنى لخرجت عليه : )) (239) اگر ياورى جز فرزندم نداشته باشم بر ضد اين مردم قيام مى كنم .
عصر زيد 
در زمان خلافت هشام اشرار و مردمان نالائق و آلوده اى كه هر كدام در جنايت و خونريزى ضرب المثل بودند بر گرده مردم سوار شدند.
و علت تسلط اين نامردان پست چيزى جز بست و بند با دربار كثيف و يا احيانا نسبت خويشى و فاميلى با خليفه نبود.
جمعى از اين خودفروشان بى غيرت بخاطر خوش رقصى هايى كه براى دربار خلافت داشتند و عده اى بخاطر سركوب كردن عوامل انقلابى و ضد حكومت و جمع ديگرى بخاطر حفظ منافع شخصى و قبيله اى و حتى بعضى هم بخاطر وساطت در فحشاء براى خليفه و نور چشمان دربار، به مقامات شامخ نائل مى شدند و پستهاى حساس كشور را اشغال مى كردند.
در آن عصر كشور وسيع و پهناور اسلامى از اندلس شمالى آفريقا تا خراسان و نقاط دور دست جولانگاه عمال كثيف بنى اميه بود.(240)
خليفه معاصر زيد (ع )
ما براى روشن شدن موقعيت قيام زيد (عليه السلام ) و دانستن شرايط اوضاع حكومت و افرادى كه در آن زمان قدرت را بدست داشتند، و زيد (عليه السلام ) در مقابل آنان قيام كرد، ناچاريم تا اندازه اى راجع به حالات و جنايات خليفه معاصر زيد (عليه السلام ) هشام ابن عبدالملك اموى وارد سخن شويم ، گرچه ما در ضمن بحثهاى گذشته وضعيت حكمرانان غاصبى كه بنام خلفاى اسلام بر مردم مسلط شده بودند و شرايط و اوضاع محيط آنان را بطور كلى و بنحو خلاصه مورد بحث قرار داديم ، امّا بحث پيرامون بعضى خصوصيات روحى خليفه هم عصر زيد و پى بردن به شخصيت كثيف اين مرد اموى بسيار لازمست .
لذا ما به نحو خلاصه شمه اى از حالات و وضعيت اين خليفه غاصب و جنايتكار را تا آنجا كه مربوط به نهضت مقدس زيد است يادآور مى شويم .
چهره هشام 
هشام فرزند عبدالملك مروان دهمين خليفه از دودمان اميه است او در سال 105 ه‍ ق به خلافت رسيد و مدت خلافت وى قريب 20 سال به طول انجاميد و روز چهارشنبه 9 روز مانده به آخر ربيع الاول در سال 125 ه‍ ق از دنيا رفت (241) رصافه (242) شام كه آب و هوايى خوش و عمارت هاى مجلل و آثار باستانى داشت و پايتخت ييلاقى هشام بود، مرگ وى در اين شهر پيش آمد و در همانجا دفن شد. هشام 53 سال عمر كرد.(243)
درباره هشام گفته اند، او مردى هتاك و بيباك و خوشگذران و شهوتران بود، او بر مسند خلافت تكيه داده بود و ملت ستمديده و اسلام را زير يوغ خود حكام بنى اميه درآورده بود، او به قوانين اسلام بى اعتنا و نسبت به شرايع و احكام قرآن بى تفاوت بود گناه و فسق علنى او، مورد گواه هم عصران او بود او هر گناهى را كه مى خواست مرتكب مى شد و هميشه مشغول عيش و نوش و جام شراب هيچگاه از او جدا نمى شد. (244) بطورى كه روزى از هفته را مخصوص شراب خوردن قرار داده بود.(245)
ترسيمى ديگر از چهره هشام 
يعقوبى مورخ بزرگ درباره شخصيت هشام مى گويد:
هشام ، از ديپلمات ترين و با سياست ترين رجال (البته تواءم با شيطنت ) بنى اميه بود او مردى بخيل و حسود و تندخو و قسى القلب و بى رحم و زبان دراز بود.(246)
و ابن قتيبه گويد: او سياستمدار بنى اميه بود. (247) البته سياست به معنى تزوير و شيطنت .
طبرى مى گويد: او مردى پر عقل (در امور دنيوى ) بود.(248)
مسعودى مى نويسد: هشام ، از جمله سياستمداران معروف بنى اميه است او يكى از سه سياستمدار معروف بنى اميه بود كه عبارتند از: معاويه و عبدالملك هشام و به هشام ، درهاى سياست تخته شد.(249)
البته مسعودى اين سخن را بى جا نقل نكرده ، و معروف است كه هشام دستگاه خلافت را منظم كرد و كابينه و تشكيلات او در دقت و اداره كشور ضرب المثل بوده است .(250)
و اين منافات به خباثت ذاتى و روح جنايتكارانه وى نداشته است زيرا او اوضاع دربارش را منظم كرد تا بهتر بتواند خون مردم را بمكد، و اين روحيه با رذالت اخلاقى او برخوردى نداشت بطورى كه درباره اش گفته اند: هشام به وعده هاى خود عمل نمى كرد و به قولش وفادار نبود. او مردى پيمان شكن بود و معروف است كه وى وصيت برادرش يزيد بن عبدالملك را كه گفته بود: خليفه بعد از هشام وليد فرزند عبدالملك باشد زير پا نهاد، هشام ، وليد را مجبور كرد كه از اين مقام استعفا دهد و بجاى وى براى مسلمه فرزند خودش بيعت گرفت ، امّا، وليد زير بار نرفت و حاضر به استعفا از مقام ولايتعهدى نشد، و به خاطر اين ايستادگى در مقابل هشام و دفاع از خويش ، هشام تمام مزايا و حقوق وى را لغو كرد.(251)
علاقه هشام به دودمان اميه 
هشام علاقه شديدى به دودمان و اجداد كثيفش بنى اميه داشت ، نوادگان اميه در نزد هشام از همه مقرب تر و عزيزتر بودند و هشام اموال و حقوق هنگفتى را از بيت المال مسلمين اختصاص به آنها داده بود. (252) (فقط به دليل خويشى با خليفه ) هر كدام از آنها از بودجه و اموال ملت ببند كشيده و محروم صاحب آلاف و الوف شده بودند.
و اين قدر اين مطلب روشن بود و علنى كه گه گاه بين مفت خورهاى دربارى بنى اميه بر سر پول و تصاحب بخشش هاى بيكران و بدست آوردن مزايا دعوا و اختلاف مى شد، و گاهى بعضى از آنان به مشاجرات شديد و هجو همديگر با شعر به جان هم مى افتادند.(253)
مفاخره زيد با هشام 
معمر بن خيثم مى گويد: زيد بن على (عليهماالسلام ) به من فرمود: هشام بن عبدالملك را در بحث در تنگنا و فشار قرار دادم ، روزى بر او وارد شدم ، او شروع كرد فضائل بنى اميه را شمردن و افتخار به اجداد خبيثش نمود او مى گفت : به خدا قسم بنى اميه از محكمترين اركان قريشند و آنها برتر قريش ‍ و سلطان و والامقام ترند ياران آنها در قريش بى شمارند و سران آنها در جاهليت سران قريش بودند و در اسلام حكمران .
زيد بن على فرمود من در جواب وى گفتم به كدام دودمان قريش برتر بودند آيا از بنى هاشم آن كسانى كه خوان نعمتشان هميشه بر روى قريش گسترده بود و قريش در مقابل آنها خاضع و خاشع بودند.
يا بر بنى المطلب برتر بودند آنهايى كه آقاى طايفه ((مضر)) و بالاتر بگو ((معد)) بودند، هرگاه سوار مى شدند ديگران راه مى افتادند و هرگاه مى ايستادند ديگران نيز تابع بودند، هرگاه سخن مى گفتند ديگران ساكت مى شدند، آنان حتى درندگان را بر فراز قله ها و پرندگان و وحوش و انسان را طعام دادند، آنان چاه زمزم را حفر كردند و ساقى حجاج و زائرين خانه خدا بودند.
يا بر فرزندان عبدالمطلب شريفترين مردان يا بر سرور فرزندان آدم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن شخصيتى كه براق او را با خود حمل كرد بهشت را طرف راست او و دوزخ را طرف چپ او قرار داد، پس هر كسى كه پيروى او كرد داخل بهشت گشت و هر كس از او دور شد داخل دوزخ گرديد.
يا بر اميرالمؤ منين و سيد وصيين على بن ابى طالب (عليه السلام ) برادر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و فرزند عمويش و شادى بخش رواتش و اول كسى كه به او گرويد و مسلمان شد و جمله (( لا اله الا اللّه )) گفت هيچ قهرمانى با او روبرو نشد مگر آنكه وى را بكشت و رسول خدا درباره شخصيت وى ، فضائلى بيان كرد كه براى ديگر ياران و خاندانش نفرمود.
بعد حضرت زيد فرمود: موقعى سخنانم به اينجا رسيد رنگ هشام از شدت خشم سرخ گرديد.
خواننده عزيز! در اين مباحثه زيد بن على با قلدرترين فرد عصرش خليفه هتاك اموى دقت كن ببين چگونه او را در تنگنا قرار داد و سخنان چون شمشيرش پيكر استراحت خليفه را درهم كوبيد هشام از اجداد كثيف خود بنى اميه ياد مى كند و به زمان جاهليت و اسلام آنان افتخار مى نمايد.
و حضرت زيد در مقابل ، بنى هاشم و بنى مطلب را قبل از اسلام و بعد از آن با سخنانى شيوا و رسا و منطقى و مستدل و درست ياد مى كند و اين روح شهامت و صراحت لهجه و قاطعيت بيان حاكى از عظمت و جلالت و مرتبه اوست .(254)
در مجلس هشام 
روح بلند و كرامت نفس زيد بن على بحدى بود كه هيچگاه حاضر نبود در مقابل دشمن ذلتى از خود نشان دهد و طورى در مقابل آنها قرار گرد كه از مقام رفيع او و مرتبه جليلش چيزى كاسته گردد.(255)
آنقدر هشام پست و رذل بود كه ديدار او براى مردى چون زيد بسيار گران بود و زيد بن على ، در هر مجلسى كه با او برخورد مى كرد شجاعانه او را مى كوبيد و بر غرور و نخوت او ضربه وارد مى كرد خليفه اى كه كسى جراءت نداشت به او بگويد بالاى چشمت ابروست امّا زيد با كمال صراحت همه بدى هاى او را در مقابل اطرافيانش مى شمرد، حتى روزى زيد بر هشام وارد شد و به او گفت : (( السلام عليك يا احول . )) (256) سلام بر تو اى لوچ چشم ، چون تو خود را مستحق اين نام مى دانى .(257)
اگر بخواهيم در اين فصل بطور مفصل جنايات اين خليفه غاصب اموى را بنويسيم خود كتاب جداگانه اى خواهد شد. و مخصوصا مظالم و جنايات هولناك هشام نسبت به زيد بن على (عليهماالسلام ) و ساير آزاديخواهان و مجاهدين علوى بى حد و بى كران است .
اين زندگى ذلت است  
عبداللّه بن جعفر گويد: كه زيد بن على (عليهماالسلام ) بر هشام بن عبدالملك وارد شد و حوائج و خواسته هايى داشت ، هشام به خواسته هاى او توجهى نكرد، و سخنان زشتى را نسبت به او داد.
زيد خشمگين از نزد هشام خارج شد، و در حالى كه انگشتان خويش را بر شاربش نهاده بود گفت :
اين زندگانى ذلت است و از آنجا بيرون رفت و آهنگ كوفه نمود.(258)
به شهادت تاريخ مى توان چهره اين مرد هتاك يعنى هشام را چنين ترسيم نمود و صفات رذيله او را در چند جمله خلاصه كرد: خودپسند، مغرور، ظاهر ساز، عوامفريب ، هتاك ، ستمگر، بخيل او به تخيلات و تشريفات ظاهرى علاقه زيادى داشت .
او خود را غرق در زيورها و لباسهاى رنگارنگ كرده بود بنحوى كه مى گويند در سفر روحانى حج ! فقط لباسها و تجملات وى و نزديكانش را ششصد شتر حمل مى كردند.(259)
او به پول و ثروت عشق مى ورزيد و شايد در دنياپرستى كمتر كسى از خلفاى جور بپاى او مى رسيد، بيت المال مسلمين را به نام خود ثبت و ضبط مى كرد و در بخل و جمع اين اموال ضرب المثل بود.(260)
خواب عبدالملك  
گويند: عبدالملك مروان پدر هشام در عالم رؤ يا ديد كه در محراب مسجد چهار بار بول كرد. مردى بنام سعيد بن ميت اين خواب را چنين تعبير كرد كه : چهار نفر از فرزندان عبدالملك به حكومت و خلافت مى رسند (261) و اين تعبير درست از آب درآمد زيرا پس از عبدالملك ، وليد آنگاه سليمان سپس يزيد و بعد از وى هشام به خلافت رسيدند.
واقعا اين خواب عبدالملك از رؤ ياهاى صادقه بوده است ، همانطور كه در عالم خواب او چهار بار مسجد را آلوده كرد و به چهار فرزند وى تعبير شد اين فرزندان كثيف هم دنياى اسلام را به كثافت و نجاست خويش آلوده كردند.(262)
آرى جنايات اين پست فطرتان قابل حد و حصر و شمارش نيست و از همه مهمتر، كشتن و قتل شخصيتهاى بى نظيرى چون امام سجاد به فرمان وليد با سعايت برادرش هشام صورت گرفت .(263)
و شهادت امام باقر (عليه السلام ) نيز به دستور هشام بود.
مردم ، مرگ هشام را جشن گرفتند 
بعد از قريب بيست سال حكومت و ظلم ، مرگ هشام اين خليفه جنايتكار اموى اينقدر براى مردم مسرت آميز بود كه ملت از شنيدن اين خبر به رقص ‍ و پايكوبى پرداختند، آرى ، نابودى ديكتاتورى هميشه جشن ملت است و شعراء در اين زمينه شعر گفتند و سرور و شادى خويش را ابراز داشتند از جمله مردى به نام غالب كه از نزديكان و حاشيه نشينان هشام بود اين وضعيت را چنين توصيف كرده است :
(( هلك الاحول المشوء
وم و قد ارسل المطر
و ملكنا من بعد ذا
ك فقد اورق الشجر
فاشكر اللّه انه
زائد كل من شكر ))
يعنى : لوچ چشم آن نحس - نامبارك به هلاكت رسيد و باران رحمت آمد، - و ما پس از او آزاد و مالك خويش شديم - و درختان شكوفان شدند - پس ‍ سپاس گزار خدايت را چه او نعمت خود را به شاكران زياد كند.(264)
مردم شام بعد از مرگ هشام ، استقبال شايانى از وليد برادرزاده هشام و رقيب فرزند وى بعمل آوردند. و اميد داشتند بلكه وليد، آنان را از مظالم دستگاه هشام نجات بخشد و دوران تازه اى شروع شود. (265) (امّا اين اميد بى جا بود).
انتقام پس از مرگ  
وقتى هشام در رصافه شام به هلاكت رسيد، برادرزاده اش وليد بن يزيد كه جانشين وى شده بود و دل خوشى از هشام نداشت و همانطورى كه قبلا اشاره شد و سر مساءله خلافت و جانشينى و چپاول بيت المال با هم اختلاف داشتند، وليد، دستور داد از آن اموال كه هشام جمع آورى كرده وى را كفن نكنند، و بدن هشام چند روزى روى زمين ماند تا متعفن شد، و وضع فرزندان و بازماندگان نزديك هشام بجايى رسيد، كه براى امرار معاش به گدايى و هرگونه پستى تن در مى دادند و بعضى از آنان به كار كردن در حمام مشغول شدند.(266)
فصل ششم : فلسفه قيام 
با توجه به اوضاع و احوال مسلمين در زمان خلفاى جور (كه قبلا اشاره شد) و ظلمهايى كه از طرف آنان نسبت به ملت اسلام عموما و خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مجاهدين علوى خصوصا و پايمال كردن حقوق مسلم آنان ، صورت مى گرفت ، علت قيام حضرت زيد (عليه السلام ) روشن مى گردد و مى توان ، علل و فلسفه نهضت مقدس زيد (عليه السلام ) را در چند جمله خلاصه كرد:
1 - انتقام خون شهيدان 2 - امر به معروف و نهى از منكر، و اصلا وضع جامعه مسلمين 3 - تشكيل حكومت واقعى اسلامى در صورت پيروزى .
انتقام خون حسين (عليه السلام ) 
بذر نهضتها 
قيام مقدس حسين ، و حادثه جانخراش كربلا، و حماسه خونين شهيدان طف ، عليه دستگاه بيدادگر بنى اميه ، ريشه اصلى خيلى از قيامها و نهضتهاى انتقامجويانه بر ضد، خيانتكاران و غاصبين اموى گرديد.
قيام امام حسين (عليه السلام ) و فاجعه عاشورا مشعلى بود كه خاموشى نداشت و حسين (عليه السلام ) اين مشعل را به پرچمداران نهضتهاى آزاديبخش و مجاهدين راه خدا داد پس از انقلاب امام شهيد، قيام هاى مسلحانه و خونينى بر ضد دشمنان اسلام ، بعنوان خون خواهى حسين و شهيدان راه خدا، به وجود مى آمد كه بالاخره منجر به هلاكت گروه هاى كثيرى از بنى اميه و سقوط آنان گرديد.
پس از كشته شدن حسين (عليه السلام ) و يارانش ، چنان موج نفرت و بغض ‍ و عداوت بر ضد دشمنان اهل بيت بالا گرفت كه تاريخ كمتر چنين انتقامجويى را به ياد دارد.
در واقع مى توان گفت : كه قيام شهيدان كربلا، سرمشق بسيارى از مجاهدت ها و نبردها عليه ظلم و بيدادگرى شد.
و هنوز هم خون عزيزان اسلام مى جوشد، و مردم را به راه شرافت و عزت دعوت مى كند.
آرى چند صباحى از حادثه خونين عاشورا نگذشته بود، كه روح انتقام و خونخواهى حسين و يارانش ، در كالبد جمعى از شيعيان بيدار دميده شد هنوز سران بنى اميه ، از پيروزى ظاهرى خود در كربلا لذتى نبرده بودند كه فريادهاى اعتراض و انتقام از گوشه و كنار كشور پهناور اسلام ، مخصوصا در نواحى نزديك به (سرزمين شهيدان ) بلند شد.
قيام توابين 
اولين جرقه نهضتى كه از دامن سرزمينهاى غاضريه و نينوا، دلهاى انتقامگران مبارز را روشن كرد، قيام سليمان بن صرد خزاعى بود.
سليمان مرد با سابقه و شخصيت معروفى در اسلام بود او رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) را درك كرد و در واقعه جمل دخالت نكرد و عذر آورد (267) (در صورت صحت اين خبر اين خود گناهى براى او بود) و او مردى زاهد و بزرگ طايفه خزاعى بود.
فضل بن شاذان درباره او مى گويد: او از بزرگان تابعين (268) و از رؤ سا و زهاد آنان بود.(269)
يالثارات الحسين (ع )(270)  
اين جمله ، شعار انتقامگران بود، سليمان بن صرد اول كسى بود كه نداى او به اين شعار در كوفه و عراق بلند شد، اين جمله ، خون شيعيان را به جوش ‍ مى آورد و هر كدام با قلبى لبريز از كين و خشم عليه بنى اميه شمشيرها را به دست مى گرفتند البته شرح قيام و خصوصيات اين انتقام و ساير قيام ها مانند نهضت مختار در حوصله بحث ما نيست و بنحو خلاصه و فهرست اشاره مى شود (براى توضيح به كامل ابن اثير و تاريخ طبرى مراجعه فرماييد).
اين گروه به رهبرى سليمان به صرد خزاعى و همكارى بزرگانى از رؤ ساى شيعيان عراق كه عبارت بودند از مسيب بن نجبه فزارى و رفاعد بن شداد عجلى ، و عبيداللّه بن سعد ازدى و عبداللّه بن وال تيمى و جمعى از سران بصره يكسال بعد از مرگ يزيد بن معاويه و تجمع قوا ماه جمادى الاولى سال 65 قيام كردند.
علت اينكه اين گروه را توابين (توبه كنندگان ) مى خوانند اينست كه جمعى از آنان از جمله خود سليمان از كسانى بودند كه براى يارى امام حسين و تشكيل حكومت و خلافت ، حضرتش را به عراق دعوت كردند، امّا موقعى امام در كربلا محاصره شد به كمك وى نشتافتند پس از واقعه كربلا آنقدر از اين عمل خويش نادم و پشيمان شده بودند و حسرت مى خوردند كه جز اشك چشمان و تصميم به انتقام چيز ديگرى آنان را تسلى نمى بخشيد.
آنان تصميم گرفتند به هر قيمتى كه شده با تشكيل قوايى منظم انتقام خونينى از قاتلين حسين (عليه السلام ) بگيرند و بالاخره خودشان نيز پس از انتقام ، افتخار شهادت همان راهى كه حسين رفت نصيبشان گردد.
و آنان رسما با سپاه شام به رهبرى عبيداللّه زياد و ديگر سران بنى اميه وارد جنگ شدند و تلفات سنگينى به دشمن وارد ساختند.(271)
در آن جنگ سليمان به شهادت رسيد و ديگر سران مجاهدين پس از كشتار كثيرى از قاتلين شهداء از بنى اميه و لشكريان دشمن ، به مقام شهادت ، كه مى خواستند نائل شدند.(272)
سلام و صلوات خدا بر روان پاك آنان باد.
قيام مختار 
دومين قيام خونين و حماسه انگيز انتقام جويان حسين (عليه السلام ) قيام مختار بود.(273)
مختار فرزند ابوعبيده ثقفى يكى از شخصيتهاى ممتاز در تاريخ درخشان تشيع است او قهرمانى دلير و مردى با ايمان بود.
علامه بزرگ امينى (ره ) او را با عظمت و تجليل خاصى توصيف مى كند، مى فرمايد:
(( رجل الهدى ، الناهض المجاهد، البطل المغوار. )) (274)
المختار بن ابى عبيده الثقفى : مرد هدايت ، نهضت كننده مجاهد قهرمان سلحشور، در كتاب نفيس (( الغدير)) شرح نسبتا جامع و مفصلى در عظمت مختار به چشم مى خورد و علامه كبير امينى در مقام دفاع از مقام شامخ وى مى فرمايد: اگر كسى در تاريخ و حديث و علم رجال با ديده دقت بنگرد، مى فهمد كه :
(( ... ان المختار فى الطليعة من رجالات الدين و الهدى و الاخلاص و ان نهضته الكريمة لم تكن الا لاقامة العدل ، باستيصال شاءفه الملحدين ، و اجتياح جذوم الظلم الاموى و انه منزح (اى مبعد) من المذهب الكيسانى )). )) (275)
مختار در طليعه پيشگام مردان دين و هدايت و اخلاص است و نهضت مقدس او نبود مگر بخاطر استوار ساختن عدالت ، نابودى تبهكاران و قطع كردن شاخه هاى ظلم اموى ، و او از مذهب كيسانى دور است .
آنگاه مى فرمايد: آن تهمتهاى ناروايى كه نسبت به ساحت مقدس مختار وارد كرده اند از حقيقت و درستى فاصله دارد. و علت پاكى عقيده مختار، مورد توجه بودن وى نزد ائمه دين است .
(( و لذا ترحم عليه الائمة الهداة سادتنا: السجاد و الباقر و الصادق عليهم السلام )) و به همين خاطر ائمه معصومين سروران ما، امام سجاد و امام باقر و امام صادق (عليهم السلام ) براى وى طلب رحمت كرده اند.
و بعد از اين جمله مى فرمايد: (( و قد اكبره و نزهه العلماء الاعلام . )) و براستى علماى اعلام وى را بزرگ و منزه شمرده اند مانند: سيد بن طاووس در رجال و علامه در (خلاصه )، و ابن داوود در (( (الرجال ) )) و ابن نما كه خود رساله مفصل به نام (( (ذوب النضار) )) در حالات و عظمت مختار نوشته است و همچنين محقق اردبيلى در (( (حديقة الشيعه ) )) صاحب معالم در (تحرير طاووسى ) و قاضى نوراللّه مرعشى در (مجالس ) و شيخ ابوعلى در (( (منتهى المقال ) )) از او دفاع كرده اند. و مرحوم شهيد در كتاب (مزار) زيارتى خاصه براى مختار نقل كرده است .
آنگاه علامه امينى بيش از 20 كتاب را كه در عظمت مختار و جلالت قدر او سخن گفته اند مى شمرد. (276) و اشعار مفصلى را در مدح و منقبت وى از جمله قصيده مفصلى كه به اين مصرع شروع مى شود نقل كرده است :
(( يهنئك يا بطل الهدى و الثار
ما قد حويت بمدرك الاوتار )) (277)
تبريك به تو باد اى قهرمان هدايت و خونخواهى ، به آنچه كه انتقام خونها را گرفتى .
قيام مختار به اذن امام بود 
قيام مختار با اجازه امام چهارم على بن الحسين به وساطت محمّد حنفيه بود و امام روى تقيه و تاكتيك ، علنا وارد نهضت نشد و نظر خويش را موقعى كه محمّد حنفيه به درخواست مختار اجازه قيام خواست بيان نمود امام فرمود: (( يا عم لو ان عبدا زنجيا تعصب لنا اهل البيت لوجب على الناس مؤ ازرته و قد وليتك يا عم هذا الامر فاصنع ما شئت )). )) (278)
اى عمو اگر بنده صالح و سرنگهدارى ، جانب ما خاندان پيامبر را بگيرد، بر مردم واجب است به كمك وى بشتابند، و من رهبرى اين امر (قيام مسلحانه ) را به تو وا مى گذارم هر چه صلاح ديدى انجام بده .
مختار با همكارى قهرمان دليرى چون (ابراهيم بن مالك اشتر) و سرانى از عراق با لشكر مجهز عليه بنى اميه به انتقام خون امام حسين قيام كرد.(279)
نهضت مختار دومين جرقه اميدى بود كه دلها را روشن ساخت .
بالاخره انتقامگران سلحشور به دستور سرى امام سجاد (عليه السلام ) و رهبرى محمّد حنفيه ، و فرماندهى مختار بن ابى عبيده ثقفى با معاونت ابراهيم بن مالك اشتر توانستند به حساب قتله كربلا و جنايتكاران بنى اميه برسند و بنا به نقل بعضى از مورخين و به نقل اين نما بيش از هفتاد هزار نفر از بنى اميه و دشمنان خاندان پيغمبر قتل عام شدند. و موقعى كه سرهاى بريده سران بنى اميه را به وسيله مختار و توسط محمّد حنفيه برادر امام حسن به نزد امام سجاد (عليه السلام ) فرستادند امام با حالت شكرانه اى فرمود:
(( الحمدللّه الذى ادرك لى ثارى من عدوى و جزى اللّه المختار خيرا)) (280)
سپاس خداوندى را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار پاداش خير دهد.
زيد خونخواه شهيدان 
در ميان اين نهضتها و قيام هاى خونين كه بعنوان خونخواهى و انتقام شهيدان آزاده كربلا بوقوع پيوست ، قيام زيد بيش از همه آنها مهم تر و حساب شده تر، و در عين حال آموزنده تر و پر ماجراتر است ، از چند جهت :
1 - زيد نوه امام حسين بود و به يك واسطه به امام مى رسيد:
او وارث شهامت و شجاعت و فضائل اين امام بود (منهاى امامت ) و خون گرم حسين (عليه السلام ) در عروق زيد مى جوشيد.
3 - سرنوشتى مقدر و عهدى معهود و وظيفه اى معين بود كه زيد بايد قيام كند و قهرمان صحنه گردد، و او بعنوان خونخواه شهيدان تعيين گشته بود، و در ضمن رواياتى كه خواهد آمد اين مطالب كاملا روشن مى شود.
3 - شرائط محيط و موقعيت زمان و كيفيت حكومت بنى اميه مقتضى يك چنين نهضت بود، و زمينه براى يك قيام علنى مسلحانه كاملا مساعد بود.
4 - بخاطر حفظ جان امام صادق و پيمان الهى و عمل كردن به دستور امام و سعى در رسيدن به هدف ، زيد (عليه السلام ) شايسته فرماندهى نهضت بود.
5 - چون انتقام به تمام معنى از دشمنان اسلام و اهلبيت پيغمبر گرفته نشده بود و بازماندگان اموى بعد از نهضت سليمان و مختار و ديگران هنوز يكه تاز ميدان حكومت و فرماندهى بودند، آتش شعله ور انتقام فروكش نگشته بود، زيد مشعلدار نهضت گرديد:
((امام باقر، زيد را خونخواه شهيدان مى ناميد و مى فرمود:
(( هذا سيد اهلبيته و الطالب باوتارهم )). )) (281) او بزرگ خاندان خويش است و خونخواه ايشان است .
و خود زيد (عليه السلام ) نيز يكى از علل قيامش را خونخواهى حسين و يارانش و شهداى از اهل بيتش (عليهم السلام ) مى داند و مى گويد:
(( انما خرجت على الذين قاتلوا جدى الحسين (عليه السلام ))) (282) ، من بر ضد آنان كه با جدم حسين جنگيدند قيام كرده ام .
او جنگ با فرزندان معاويه و مروان هر كدام باشند يكسان مى داند، او جنايات هشام را كمتر از يزيد نمى داند و در ضمن قيام خود علت نبرد خويش را ريشه كن كردن شجره خبيثه بنى اميه مى داند و جنايات آنان را يادآور مى شود و مى فرمايد: (( انما خرجت على الذين اغاروا على المدينة يوم الحرة ، ثم رموا بيت اللّه بحجر المنجنيق و النار)) (283) : من بر آن كسانى خروج كرده ام ، كه به مدينه حمله ور شدند و خانه كعبه را بوسيله منجنيق سنگ باران كردند و به آتش كشيدند.
6 - علاوه بر كمالات نفسانى و فضائل اخلاقى و علم و زهد و صفات ملكوتى و شجاعت و شهامت براى جلب قلوب مسلمين ، و كشاندن آنان به ميدان انتقام ، خصوصيات ذاتى و كمالات جبلى رهبر نهضت مطلب قابل توجهى بود، و پس از وجود مقدس امام صادق ، كه در پشت پرده تقيه زيد را يارى مى كرد در ميان آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) شخصيتى بارزتر از زيد وجود نداشت و اثبات اين مطلب در فصول مختلف اين كتاب گذشت .
شيخ مفيد (ره ) در ارشاد يكى از علل نهضت زيد (عليه السلام ) را خونخواهى جدش حسين (عليه السلام ) مى داند و مى فرمايد: (( يطلب بثارات الحسين (عليه السلام ))). )) (284)
غرض او خونخواهى حسين بود.
علامه مجلسى مى فرمايد: (( و انما خرج بطلب ثار الحسين (عليه السلام ))).(285)
او به انتقام خون حسين خروج كرد.
امر به معروف و نهى از منكر
يكى از فرايض مهم اسلامى و پراهميت ترين احكام قرآن امر به معروف و نهى از منكر است .
در آيات متعددى از قرآن اين كتاب آسمانى ما، خداوند متعال ما را در مقابل اين وظيفه بزرگ مسؤ ول مى داند و به خاطر اصلاح جامعه بشر و ريشه كن كردن فساد ما را به امر به معروف و نهى از منكر دعوت مى كند، البته ما در اين كتاب نمى خواهيم مفصلا در اين زمينه سخن بگوييم امّا بطور خلاصه گفته مى شود كه ، قوام دين و دوام احكام اسلام جز به عمل كردن امر به معروف و نهى از منكر امكان پذير نيست ، و روايات در اين باب به حدى زياد است كه خود كتاب مستقلى در فقه اسلامى بشمار مى رود.
جهاد و قيام جنايتكاران و مفسدين روى زمين (بعكس پندار بعضى ) خود فرعى و مرتبه اى از مراتب امر به معروف است . اسلام مى گويد امر به معروف و نهى از منكر پس از طى مراتب مسالمت آميز و عدم تاءثير آن بايد با قدرت اجرا بشود و اين همان جهاد است .
اسلام همه را مسؤ ول مى داند، و اصلاح جامعه به عهده همه مسلمين است ، مخصوصا جهاد در مقابل حاكم جائر، قيام در مقابل ستمگران قلدر و خون آشام ، و قيام مقدس ائمه دين كه بالاخره همه منتهى به قتل و شهادت آنها مى شد. روى همين اصل بود و زيد بن على (عليهماالسلام ) كه خود شخصيتى فوق العاده بود و عالم به تمام شرائط و خصوصيات امر به معروف و نهى از منكر بود، وظيفه خود مى بيند كه در مقابل دستگاه جنايتكار بنى اميه همانند جدش حسين و به همان دليلى كه امام شهيد ابى عبداللّه الحسين (عليه السلام ) قيام كرد وى نيز قيام كند.
در واقع مى توان گفت اگر كسى قيام خونين عاشورا به رهبرى زبده ترين فرزندان انسان حسين بن على (عليهماالسلام ) و يارانش را خوب بررسى كند و فلسفه و ريشه آن را بدست آورد، به آسانى مى تواند بگويد، قيام زيد بن على (عليهماالسلام ) با نهضت مقدس حسين (عليه السلام ) صرف نظر از مساءله زمان ، يكسان بود و هيچ فرقى نداشت .

next page

fehrest page

back page