سلمان فارسى

سيد جعفر مرتضى عاملى

- ۱ -


   مقدمه دفتر
 مقدمه مترجم
 مقدمه مؤ لف
 باب اول : مقاطعى از زندگانى سلمان
 فصل اول : معرفى سلمان محمدى در چند سطر
 سرآغاز
 هدف و روش ما در بررسى زندگانى سلمان
 اطلاعات مقدماتى
 از ويژگيهاى سلمان
 مقام و منزلت سلمان
 درگذشت سلمان
 مستنصر بالله و ابن الاقساسى
 فصل دوم : اسلام آوردن و آزاد شدن از بردگى
 داستان اسلام آوردن سلمان
 آنچه ما از اين ماجرا مى فهميم
 زمان آزاد شدن سلمان
 تاريخ آزاد شدن
 قرارداد خريد سلمان
 چند ايراد در مورد اين قرارداد
 پاسخ به اين اشكالات
 حديث آزادى سلمان به نقلى ديگر
 چند ايراد و خدشه در اين روايت
 روايتى كه قابل قبولتر است
 درخت خرمايى كه عمر غرس كرد
 نقش ((خليسه )) در آزاد شدن سلمان
 سخن ما
 چه كسى سلمان را آزاد كرد؟
 ابوبكر و آزاد شدن سلمان
 چرا دروغ مى گويند؟
 فصل سوم : آگاهى و مسؤ وليت
 سرآغاز
 هنگامى كه قرآن و سلطان به جنگ يكديگر آيند؟
 توان و تعادل در شخصيت انسان مسلم
 زمين احدى را مقدس نمى كند
 زهد واقعى
 نجات سبكباران
 مرحله اول :
 مرحله دوم :
 مرحله سوم :
 مرحله چهارم :
 انزال حديد چرا؟!
 مقصود از ((صحابى )) از نظر سلمان
 مسؤ وليتها بزرگ
 فصل چهارم : هم مخالفت با حكومت و هم مشاركت در آن
 مشاركت جبهه مخالف ، در حكومت
 يك پرسش صريح
 پاسخى روشن
 باب دوم : سياستها و پيامدها
 فصل اول : روياروى زورگويى
 سرآغاز
 اسلام تبعيض نژادى را رد مى كند
 تبعيض نژادى و نقش اراده انسان
 پيامدهاى منفى آشكار
 سلمان روياروى تبعيض نژادى
 چند جاى درنگ :
 اول : سلمان منا اهل بيت :
 اثبات عصمت براى سلمان در سخن يك حنبلى !
 دوم : دفاع عمر از سلمان :
 خاندان بنى عدى در جاهليت
 منافات ((دفاع از سلمان ))با سياستهاى عمر
 و بالاخره :
 سوم : من فرزند اسلام هستم :
 ازدواج و سياست تبعيض نژادى
 بر شما امامت نمى كنيم و زنهايتان را تزويج نمى نماييم
 بد سخن گفتن سلمان يك افسانه است
 كينه كور
 فصل دوم : تبعيض نژادى رويدادها و مواضع
 مقدمه اى لازم
 امويان و سياست تبعيض نژادى
 انحراف از خط و مسير اسلام
 عذر تراشيدن ، كوشش بى حاصل
 تنوع روش تبعيض گرايى
 ((شعوبيه ))خواهان برابرى بودند
 نمونه هايى از تبعيض نژادى در عصر اموى
 در عصر عباسيان
 قالبهاى متمدنانه فريبنده
 فصل سوم : دو سياست متضاد
 خليفه دوم و سياست تبعيض نژادى
 جنبه اول : برتر دانستن عرب
 جنبه دوم : ستم به غير عرب
 مشروح سياستهاى خليفه
 سياست على - عليه السلام - با غير عرب
 فرزندان على - عليه السلام - به راه او ادامه مى دهند
 پايه نخست و بنيادين
 نصوص دال بر نژاد گرايى يهودى
 تحريك كردن يك يهودى مسلمان نما
 فصل چهارم : تبعيض نژادى ،نتايج آثار
 از جمله آثار و پيامدهاى سياست عمرى
 آثار سياست عمر بر عرب
 عظمت عمر بن خطاب در ميان عرب
 آثار اين سياست بر غير عرب
 آثار سياست على و آل على (ع )
 غير عرب ، پيشتازان علم و فرهنگ
 غير عرب و امر معروف و نهى از منكر
 ضميمه
 سلمان با چه كسى عقد اخوت بست ؟
 انكار حديث ((مؤ اخات ))و جواب بدان
 كلام آخر
مقدمه دفتر 
بسمه تعالى
كتابى كه پيش روى شماست ترجمه كتاب ((سلمان الفارسى )) تاءليف المحقق السيد جعفر مرتضى العاملى است كه اين دفتر جهت آشنايى بيشتر هموطنان فارسى زبان با آن مرد خدا به ترجمه و نشر آن اقدام نمود.
اميد است مورد قبول پروردگار متعال قرار بگيرد.
دفتر انتشارات اسلامى وابسته بجامعه مدرسين قم
مقدمه مترجم 
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين والصلوة و السلام على خاتم النبيين محمد و آله الطاهرين و على صحبه الذين اخذوا ما آتى و انتهوا ما نهى عنه .
بررسى زندگانى مردان برجسته تاريخ بسته به شخصيت مورد بررسى و انگيزه و هدف كنكاش ، فوايد و نتايج مختلفى مى تواند داشته باشد. به عبارت ديگر: با انگيزه ها و اهداف مختلف مى توان به بررسى زندگانى بزرگمردان پرداخت و از اين بررسى به نتيجه و حاصل دست يافت . ميزان اهميت اين گونه پژوهش تاريخى با نوع شخصيت مورد تحقيق و ميزان اهميت زمينه و چهارچوبى كه در آن نقش داشته و اهميت و شهرت يافته مرتبط است . از باب مثال ،بررسى تاريخ زندگانى يك شخصيت هنرى ، ادبى ، علمى يا سياسى به همان اندازه داراى اهميت و مفيد فايده است كه هنر، ادب ، علوم تجربى يا سياست در حيات فردى و اجتماعى انسان نقش ‍ و اهميت دارد.
بنابراين بررسى زندگانى شخصيتهاى كه در عرصه گسترده اعتقاد و عمل (جهان بينى و ايدئولوژى ) كه سراسر حيات دنيوى و اخروى انسان را در ابعاد مختلف فرا مى گيرد مقام و جايگاهى داشته ، معرف اصول ، فروع ، و نمودار تعاليم و نظام ارزشى يك مكتب جامع و فراگيرنده مى باشند، داراى فايده اى عظيم و اهميتى ويژه خواهد بود به اندازه اهميت و فايده آن مكتب عقيدتى و عملى در حيات فردى و اجتماعى مؤ منان به آن مكتب .
گذشته از ضرورت و اهميت ويژه اى كه شناسايى زندگانى پيامبر گرامى اسلام و ائمه اهل بيت - عليهم الصلوة و السلام - براى ما كه قول و فعل ايشان را حجت ،مستند و منبع تشريع مى دانيم دارد،با بررسى زندگانى مسلمانان برجسته از جمله همراهان و ياوران صديق رسول گرامى اسلام - صلى الله عليه و آله - كه به راستى به پيام و رسالت او ايمان آوردند و در عمل ،صداقت و اطاعت خود را از مقام نبوى - صلى الله عليه و آله - نشان دادند نيز مى توان به بسيارى از حقايق و معارف اسلامى دست يافت . پيداست كه به همين نسبت چنين كارى از ارزش و اهميت در صورتى است كه تحقيق و پژوهش به نحو مستند،محققانه و به دور از پيشداورى و اعمال تعصب صورت پذيرد.
در اين كتاب كه پيش روى خواننده قرار دارد با روش معمول مؤ لف متتبع و پژوهشگر - سلمه الله - به نحو مستند،دقيق و موشكافانه زندگانى سلمان فارسى (محمدى ) صحابى برجسته پيامبر گرامى اسلام - صلى الله عليه و آله - به بررسى گذاشته شده است . با توجه به اين كه سلمان - رضوان الله تعالى عليه - از شاگردان ممتاز مكتب اسلام محمدى - صلى الله عليه و آله و سلم - به شمار مى رود بررسى زندگانى او از جهت اين كه گوشه هايى از حقايق و معارف اسلامى و ((چگونه بودن )) يك مسلمان واقعى را منعكس مى سازد،از ارزش و اهميت بسيارى برخوردار است بعلاوه از آنجا كه سلمان غير عرب بوده است ،بررسى زندگانى او در كنار رسول الله - صلى الله عليه و آله - و مواضع ديگران در مقابل او روشن كننده حقايق ارزشمندى در رابطه با ديدگاه و عملكرد اسلام در مورد مساءله ديرينه تبعيض نژادى و نيز محك تجربه اى است براى بررسى عملكرد مدعيانى كه ناگزير ماهيت واقعى خود را در عمل نشان دادند.
در اين بررسى به اين جنبه قابل استفاده از مطالعه زندگانى جناب سلمان بيشتر توجه شده است . اين تحقيق ،گوياى اين واقعيت تلخ است كه على رغم موضع و عملكرد روشن اسلام در خصوص رد تبعيض نژادى و برقرارى نظام اجتماعى مبتنى بر برادرى و برابرى و نفى هر گونه امتياز مجعول و موهوم ،انديشه جاهلى تبعيض نژادى در ميان برخى از مسلمانان همچنان به حيات خود ادامه مى داده و از اين طريق ،سلمان فارسى با بدرفتاريها اين دسته از مردم مواجه بوده است .
امروزه كه بيدارى اسلامى در سطحى بسيار گسترده آغاز گشته است اين گونه كنكاشها دردمندانه و بى طرفانه براى پى بردن به مبداء و منشاء انحراف جامعه اسلامى از اسلام اصيل و در نتيجه كشف سرچشمه ضعف و انحطاط كنونى جوامع اسلامى ،اهميت ويژه اى داشته و براى بازگشت امت اسلامى به عزت و عظمت اسلامى در سايه اسلام ناب محمدى - صلى الله عليه و آله و سلم - ضرورت و لزوم فوق العاده اى دارد. اميد آن كه ترجمه اين اثر تحقيقى ،گامى كوچك در اين راه به شمار آيد.
و هو الموفق
سيد محمد حسينى
بلده طيبه قم 11/7/1369
مقدمه مؤ لف 
بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس خداى را پروردگار دو عالم و درود و سلام بر سرور ما محمد و بر خاندان پاك او و لعن و نفرين بر جملگى دشمنان ايشان تا روز جزا.
اين نوشته كه در دسترس خوانندگان قرار داده شده كتابى نيست كه خواسته باشم فصول آن را كامل ،مطالب و مباحثش مرتبط و منسجم باشد؛ بلكه مباحث و به عبارت بهتر مطالبى است كه شخصيت همان كسى كه انگيزه جمع آورى آنها بوده يعنى سلمان محمدى (فارسى ) - سلام و بركات خدا بر او - بين آنها ارتباط ايجاد مى كند. در اينجا ما نمى خواهيم پيرامون تاريخى كه چه بسا چندان بدان اهميت داده نمى شود براى خواننده گرامى اطاله كلام كنيم . حقيقت اين است كه اين مجموعه مطالب در بدو امر به قصد اين كه بخشى از كتابى كه نوشته ام به نام ((الصحيح من سيرة النبى )) و دقيقا جزء پنجم آن - كه همچنان در حال فراهم آمدنست و هنوز آماده نشده - باشد نوشته شد،اما پس از آن كه ديديم اين مطالب گسترش يافت و بسيار شد و بخش بزرگى از كتاب ((الصحيح )) را اشغال مى كند و هماهنگى و انسجام مطالب آن را (هر چند به ميزان حداقل ) مخل مى كند چاره اى نديديم جز اين كه اين مجموعه را از كتاب ((الصحيح )) جدا ساخته به شكل كتاب يا كتابچه اى مستقل ارائه كنيم بدين اميد كه برادران خواننده و پژوهشگران بر ضعف و كاستيهايى كه در آن خواهد بود (و بدانها اشاره كرديم ) چشم بپوشند. چه بسا در عوض اين ضعفها از جهات و جوانب ديگر،ارزشهايى در اين مجموعه بيابند و از اين كه چنين مجموعه اى فراهم گشته و بدان پرداخته شده خرسند شوند.
به هر حال ،اين ((بضاعت مزجات )) را به خوانندگان و پژوهشگران تقديم مى كنيم و پيشاپيش از تقصير و قصورى كه در آن مى يابند پوزش مى طلبيم چرا كه كمال فقط از آن خداست و همو ولى ما و راهنماى به سوى راه راست است .
قم المشرفه
بيست و چهارم ماه رجب 1409 ه .ق
12/12/1376 ه .ق
جعفر مرتضى العاملى
باب اول : مقاطعى از زندگانى سلمان 
فصل اول : معرفى سلمان محمدى در چند سطر 
سرآغاز 
بررسى زندگانى مردان برجسته ،زمانى ضرورت جدى پيدا مى كند كه اين كار زمينه و فرصتى را ايجاد كند براى بررسى بسيارى از مفاهيم سازنده و شناخت حقايق زندگى و آگاهى از اسرار ژرف حيات از طريق بررسى انديشه ها،ديدگاهها و سپس مواضع و حركتهاى اين افراد برجسته تا با اين كنكاش و بررسى احساسات و عواطف ،سيراب شود بينش اعتقادى كه بر همه شؤ ون آدمى و در تمامى احوال و اطوار او حاكم است ژرفا يابد...
اما اگر بررسى زندگانى بزرگمردان به انگيزه شخص پرستى باشد و بدون معيار و ضابطه اى (جز رضاى هواهاى نفسانى و پاسخ به گرايشاتى كه نه موجب تعالى انسان است و نه حداقل زمينه اين تعالى را فراهم مى كند) تعظيم و تجليل بدون هدف آنان را در پى داشته باشد،اين گونه بررسى و تحقيق ضرورتى ندارد. در اين صورت انگيزه بررسى نه تنها تعالى بخش يا زمينه ساز تعالى و رشد انسان نيست بلكه اين گرايش و انگيزه ،او را در بند قيود و حدود گرفتار مى كند و او را به (نقطه اى از) زمين وابسته كرده موجب آن مى شود كه با تنگ نظرى ،تحجر فكرى ،روح سخت و مسخ شده و حتى كينه جو به هر چيز بپردازد و بر همين اساس ،در بسيارى موارد به روشهاى لجوجانه و مواضع و رفتارهاى بى ثبات و خطاآلود و ننگ آميز متوسل شود.
هدف و روش ما در بررسى زندگانى سلمان  
از اين رو اجازه نخواهيم داد بررسى ما جز با روش بهره گرفتن از واقعيتها و تجربيات بى آلايش صورت پذيرد تا آن تجربيات و واقعيات ما را فراز آورد و ما به كمك آنها رشد و تعالى بيابيم و از گلستان آن واقعيات هر گلى را برگزينيم و هر ميوه اى كه خواستيم بچينيم و از شنيدن آواز پرندگانش لذت بريم . (مقصود اين است كه صرفا به واقعيات و تجربيات خارجى مى پردازيم ) لكن از آنجا كه ما بر اين باوريم كه راجع به قضايا و مسائل تاريخى على رغم اين كه قبل از بهره بردارى و استنتاج از آنها لازم است قطعيت آنها محرز شود،نمى توان به آسانى قضاوت نهايى كرد و حكم قاطع داد بى آن كه خود متوجه باشيم خويشتن را در وادى كنكاش و بررسى غرق شده يافتيم و خود را اسير موضوعات متوالى ديديم .
بدين جهت طبيعى است كه در اين بررسى - گذشته از پاره اى موارد - كنكاش با جنبه تحقيقى محض تقديم خواننده بنماييم . اما پيش از آن كه نتيجه و حاصل اين پژوهش را بر خواننده گرامى عرضه كنيم ،فعلا بدون ذكر منابع ،يك دسته معلومات و اطلاعات اوليه و مقدماتى را ارائه و تقديم مى كنيم (1)
اطلاعات مقدماتى 
نام : سلمان .
كنيه : ((ابوعبدلله )) يا ((ابوالحسن )) يا ((ابواسحاق ))
تاريخ تولد: نامعلوم .
تاريخ وفات : سال سى و چهارم هجرى .
مدت عمر: گفته شده كه سيصد سال زيست ،به قول ديگر كمتر و به قولى بيشتر.
موطن : ((جى )) از قراء اصفهان و گفته شده از ((رامهرمز)) فارس بوده است .
مدفن : ((مدائن )) در نزديكى بغداد. قبر ((حذيفة بن اليمان )) نيز در آنجا واقع است .
پدر: پدرش دهقان بوده است (يعنى رياست مردم منطقه خود را داشته است ).
گروه و طبقه : از موالى (آزادشدگان ) رسول الله - صلى الله عليه و آله - شمرده مى شود. بيش از ده مولى او را در بردگى داشتند تا اين كه پيامبر - صلى الله عليه و آله - او را خريد و آزاد فرمود.
شغل و پيشه : در زمانى كه حاكم مدائن بود برگ درخت خرما مى بافت و آن را فروخته ارتزاق مى كرد.
اسلام آوردن : در برخى از روايات ،او و على - عليه السلام - از سابقين و اولين (نخستين ايمان آورندگان ) شمرده شده اند چنانكه ((ابن مردويه )) چنين گفته است و چنانكه خواهد آمد. قول ديگر اين است كه در اوايل هجرت اسلام آورد.
جنگها: روايت شده است در جنگ بدر و احد شركت داشته و پس از آن در هيچ كارزارى غايب نبوده است .
حقوق و مواجب : پنج هزار درهم كه آن را صدقه مى داد و حاصل دسترنج خود را مى خورد.
منزل مسكونى : خانه اى كه در آن مسكن نداشت و در زير سايه ديوارها و درختها به سر مى برد تا اين كه برخى او را راضى كردند و برايش سرپناهى ساختند كه چون بر مى خاست سرش به سقف آن اصابت مى كرد و چون پاهايش را دراز مى كرد به ديوار آن مى خورد. و او در جستجوى دين حق ،كتابهايى خوانده بود.
از ويژگيهاى سلمان  
از وضع مسكن سلمان ،پيشه او و كارى كه با حقوق و مواجبش مى كرد زهد آن جناب و اعراض او را از دنيا دانستيم در اين جا بيش از اين به اين صفت او نمى پردازيم ...
بعضى او را چنين وصف كرده اند: خير،فاضل ،،عالم ،زاهد و به دور از رفاه و نعمت بود(2) و عبايى داشت كه قسمتى از آن را زير خود مى انداخت و قسمت ديگرش را روى خود مى كشيد...فقيران را دوست مى داشت و ايشان را بر صاحبان ثروت و مكنت ،مقدم مى داشت .
و به طورى كه گفته مى شود ((اسم اعظم )) را مى دانست .و از هوشمندان بود.و ايمان داراى ده درجه و مرتبه است سلمان از بالاترين درجه آن برخوردار بود. و علم و علما را دوست مى داشت .
و بنابر آنچه از امام صادق - عليه السلام - روايت شده : ((سلمان بنده صالح ،حنيف و مسلم بود و از مشركان نبود)).
و در حديثى از رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - آمده است كه : ((در مورد سلمان تو را به اشتباه نيندازند. كه خداى تبارك و تعالى به من دستور داده كه او را از علم بلايا،مرگها،انساب و قضاوت باخبر سازم )).
و علم اول و آخر را مى دانست ،دريايى بى پايان بود. و از مقتل شهدا در كربلا و جريان خوارج خبر داده بود.
مقام و منزلت سلمان  
بخشى از آنچه گذشت به والايى مقام و بلندى منزلت سلمان اشاره دارد و در اين باره به بيان بيشتر نيازى نمى بينم اما به اين حال اضافه مى كنيم كه : صاحب كتاب ((الاستيعاب )) گفته است : از طرق مختلف روايت شده كه رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود: ((اگر دين نزد ستارگان ثريا باشد سلمان بدان مى رسد)).
و از عايشه روايت شده كه گفته است : ((سلمان شب هنگام با رسول الله صلى الله عليه و آله - نزد ما بود با او همنشين بود))(3).و- چنانكه نقل خواهد شد - رسول الله - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((سلمان از خانواده ماست )).
و از امام صادق - عليه السلام - روايت شده است كه ((رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - و اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - از علم مخزون و مكنون الهى چيزهايى را كه ديگران تحمل آن را نداشتند به سلمان مى گفتند)).
و به او امر شد: اى سلمان ! به منزل فاطمه دختر رسول خدا - صلى الله عليه و آله - برو كه او مشتاق ديدار توست ،مى خواهد هديه اى را كه از بهشت بدو اهدا شده به تو اهدا كند. و نيز حضرت فاطمه - سلام الله عليها - يكى از دعاها را به او آموخت و از پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - روايت شده كه فرمود: ((سلمان از منست هر كس بدو جفا كند به من جفا كرده و هر كس او را بيازارد مرا آزرده ... و - بنابر آنچه روايت شده - امام صادق - عليه السلام - به منصور بن بزرج فرمود: ((نگو سلمان فارسى بلكه بگو سلمان محمدى )).
و گفتى اين كه : رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - بين سلمان و ابوذر قرار برادرى گذاشت و بر ابوذر شرط كرد كه سلمان را نافرمانى نكند.و با اين كه خليفه دوم عمر بن خطاب به هر نحو از زن دادن به سلمان سرباز زد و درباره اين مرد بى همتا تعبير ((الكن !)) بر زبان آورد چنانكه - ان شاءالله - خواهيم ديد - به عللى خاص - او را حاكم مدائن ساخت ... و گفته مى شود همانطور كه رسول الله - صلى الله عليه و آله - به سلمان گفته بود به هنگام تسخير فارس توسط مسلمانان تاج كسرى (پادشاه ايران ) بر سر سلمان گذاشته شد. و در موقع رفتن فاطمه - عليهما السلام - به خانه على - عليه السلام - فاطمه - سلام الله عليها - بر استر پيامبر - صلى الله عليه و آله - نشست و رسول الله به سلمان دستور داد افسار استر را در دست بگيرد و خود از عقب استر را مى راند.
و سلمان - خدايش رحمت كند - يكى از كسانى بود كه پس از رحلت رسول الله - صلى الله عليه و آله - بدانچه آن حضرت فرموده بود وفادار ماند. و همواره از جمله كسانى بود كه به برگرداندن خلافت از على به ديگران اعتراض كرد و او و ((ابى بن كعب )) را در اين باره با آن مردم گفتگوها و مباحثاتى بوده است .
درگذشت سلمان  
چون سلمان وفات يافت اميرالمؤ منين على - عليه السلام - غسل ،كفن ،نماز بر جنازه و دفن او را به انجام رسانيد آن حضرت به همين منظور از مدينه به ((مدائن )) آمد و اين ماجرا از كرامات معروف اميرالمؤ منين - عليه الصلاة و السلام - است . ابوالفضل تميمى اين ماجرا را به نظم آورده است :
سمعت منى يسيرا من عجائبه
و كل امر على لم يزل عجبا
ادريت فى ليلة سار الوصى الى
ارض المدائن لما ان لها طلبا
فالحد الطهر سلمانا و عاد الى
عراص يثرب و الاصباح ما قربا
كاصف قبل رد الطرف من سباء
بعرش بلقيس و افى تخرقى الحجبا
فانت فى آصف لم تغل قلت بلى
انا عبيد دغال ان ذا عجبا
ان كان احمد خير المرسلين فذا
خير الوصيين او كل الحديث هبا
و قلت ما قلت من قول الغلاة فما
ذنب الغلاة اذا قالوا الذى وجبا(4)
مستنصر بالله و ابن الاقساسى  
راجع به اين قضيه گفته شده است : روزى خليفه عباسى المستنصر بالله همراه با سيد عزالدين ابن الاقساسى براى زيارت قبر سلمان - رحمه الله - خارج گشت . خليفه در بين راه به ابن الاقساسى گفت : از جمله اكاذيب اين است كه غلات شيعه مى گويند چون سلمان وفات يافت على بن ابى طالب - عليه السلام - از مدينه به مدائن آمد و او را غسل داد و همان شب به مدينه بازگشت . ابن الاقساسى به او جواب داده و ابيات گذشته را خواند.(5)
ظاهر اين است كه ابن الاقساسى به اين ابيات استشهاد كرده (و خود آنها را نسروده ) زيرا المستنصر بالله در سال 589 هجرى قمرى يعنى يك سال بعد از وفات ابن شهر آشوب (كه اين اشعار را نقل كرده ) متولد گشته است . (6)
خاتمه : اين اطلاعات مقدماتى ،بخش كوچكى بود از حيات سلمان محمدى كه چون دسته گلى از ميان هزاران گل زيبا برگزيديم و چه بسا از گلهايى زيباتر و عطر آگين تر صرف نظر كرده باشيم . شايد خواننده در فصول آينده بخشى ديگر از آن را بيابد. و از خواننده عذر تقصير مى طلبيم چرا كه پرداختن به همه مطالب ، برون از حد توان و فراتر از وسع و مجال است و ناچار بايد به مقدارى كه وقت و فرصت اجازه مى دهد بسنده كنيم . و اينك فصول و مطالب آينده .
فصل دوم : اسلام آوردن و آزاد شدن از بردگى 
داستان اسلام آوردن سلمان  
خداى تعالى سلمان محمدى معروف به سلمان فارسى - رحمت و رضوان خدا بر او و حشرنا الله معه را - كه در جستجوى دين حق از موطن خود هجرت كرد و رنجها و سختيهاى بسيار در اين راه تحمل كرد تا آنجا كه در اين راه به بردگى مبتلا گرديد، تا اين كه خداوند او را به دين حق هدايت فرمود و بر او منت نهاد. و او در سال اول هجرى و مشخصا - به طورى كه گفته شده (7) - در ماه جمادى الاولى از آن سال به دين اسلام مشرف گشت . داستان چگونگى رسيدن او به مدينه و آنچه پيش از وصول به مدينه بر او گشت مفصل است و اندكى داراى اختلاف كه ما در اينجا در پى بررسى آن وقايع نيستيم .
اما در اين شكى نيست كه در خلال مهاجرت به بردگى گرفته شده و به منطقه حجاز و مشخصا مدينه آورده شده و به قولى ديگر به ((مكه )) يا ((وادى القرى )) برده شده و سپس به مدينه آورده شده است . او دانسته بود كه به زودى پيامبرى ظهور خواهد كرد كه صدقه نمى خورد، هديه مى پذيرد و بين دو شانه اش مهر پيامبرى ممهور است . پس چون سلمان در محله ((قبا)) پيامبر - صلى الله عليه و آله - را ديد و مقدارى خرما به عنوان صدقه به او داد و ديد آن حضرت به ياران خود فرمود كه از آن بخورند و خود از آن نخورد چون صدقه بود اين را يكى از آن سه نشانه شمرد. سپس در مدينه حضرتش را ديد و مقدارى خرما از باب هديه تقديمش كرد و اين بار ديد خود او از آن خرما تناول فرمود.
و زمانى ديگر در محل ((بقيع الغرقد)) آن حضرت را در تشييع جنازه يكى از صحابه خود ديد به او سلام كرد و پشت سرش رفت آن حضرت - صلى الله عليه و آله - جامه از پشت خود كنار زد، چون مهر پيامبرى را بر پشت آن جناب ديد خود را بر آن افكند و آن مهر را بوسيد و گريه كرد آنگاه اسلام آورد و داستان خود را براى رسول الله - صلى الله عليه و آله - حكايت كرد(8). پس از اين - به طورى كه خواهيم گفت - از بردگى آزاد گرديد.
آنچه ما از اين ماجرا مى فهميم  
از داستان اسلام آوردن سلمان دانسته مى شود كه سلمان به انگيزه احساسى و عاطفى يا مصلحت جويى و يا بر اثر اعمال فشار بر او يا به سبب اقتضاى جو خاصى اسلام نياورده است ؛ بلكه پس از آن كه در جستجوى دين حق جلاى وطن كرد و زحمات و مشتقات بسيارى در اين راه بر خود دين جلاى وطن كرد و زحمات و مشقات بسيارى در اين راه برخود هموار كرد تا آنجا كه به بردگى گرفتار آمد فقط به علت اقناع فكرى و پذيرش قلبى اسلام آورد. بعلاوه به طورى كه در برخى از روايات - كه نقل خواهد شد - آمده است او از آغاز، به شرك تظاهر مى كرده و ايمان خود را پنهان مى داشته است . مفهوم اين روايات بر اين دلالت مى كند كه دين دارى امرى فطرى است و عقل سليم انسان را به دين فرا ميخواند و سلمان از اين طريق به ايمان به خدا و انبياء و شرايع الهى راه يافت .
زمان آزاد شدن سلمان 
گفته اند در آغاز سال پنجم هجرى ، سلمان به طور كامل از بند بردگى آزاد شده است (9)؛ يعنى پيش از جنگ خندق كه پاره اى از مورخان برآنند كه در ماه ذى القعدى سال پنجم هجرى رخ داده است . (10)
1 - بر فرض اين كه بپذيريم غزوه خندق در سال پنجم هجرى بوده است همين امر مستلزم اين نيست كه آزاد شدن سلمان نيز در همان سال بوده باشد؛ زيرا ممكن است سلمان مثلا در سال چهارم هجرى چند ماهى بعد از غزوه احد آزاد شده باشد و بعد از گذشت يكسال يا كمتر يا بيشتر از آزاد شدنش در غزوه خندق حاضر شده باشد.
2 - برخى از محدثين و مورخين گفته اند غزوه خندق به طور قطع و يقين در سال چهارم بوده است ، اين قول را ((نووى )) در ((الروضه )) و در شرح خود بر صحيح مسلم ، صحيح دانسته است ،(11) حتى ولى الدين عراقى گفته : ((مشهور اين است كه غزوه خندق در سال چهارم هجرى بوده است )) (12) و ((عياض )) گفته : ((سعد بن معاذ پس از غزوه خندق بر اثر تيرى كه به او اصابت بود وفات كرد و آن به اجماع سيره نويسان - جز آنچه واقدى گفته (13) - در سال چهارم بوده است )). بنابراين احتمال كه جمله ((به اجماع سيره نويسان )) مربوط باشد به اين كه غزوه خندق در سال چهارم بوده عياض معتقد بوده كه وقوع غزوه خندق در سال چهارم مجمع عليه است .
اما احتمال هم دارد كه جمله ((و آن در سال چهارم بوده )) مجزا و معترضه حكايت نظر عياض درباره تاريخ غزوه خندق باشد و جمله ((به اجماع سيره نويسان ...)) مربوط باشد به مرگ سعد بن معاذ بعد از خندق .
و از شواهد ديگر بر اين كه غزوه خندق در سال چهارم واقع شده اين كه : درباره زيد بن ثابت گفته اند: پدرش در روز ((بعاث )) (14) در حالى كه او شش سال داشت كشته شد. و روز ((بعاث )) پنج سال قبل از هجرت بوده (15) و در زمان ورود رسول الله - صلى الله عليه و آله - به مدينه ، زيد يازده سال داشت . (16) و از طرف ديگر مى گويند نخستين جبهه جهادى كه زيد در آن حاضر بود و جنگيد ((خندق )) بوده است (17) در حالى كه او پانزده سال داشت . (18) پيامبر - صلى الله عليه و آله - در روز خندق به او اجازه جنگ داد.(19) و غزوه خندق در شوال سال چهارم بوده است .(20) و از زيد روايت شده كه گفته است : ((در روز خندق رسول الله - صلى الله عليه و آله - به من اجازه فرمود و بر من ((قبطيه )) پوشانيد)). (21) و نيز گفته است : ((نه در بدر اجازه مبارزه يافتم و نه در احد اما در خندق اجازه يافتم )) (22) و نيز گفته : ((در روز خندق اجازه مبارزه يافتم در حالى كه در واقعه بعاث (پنج سال قبل از هجرت ) شش ساله بودم . (23) و راجع به تاريخ وفات زيد و مقدار عمر او گفته اند زيد در سال چهل و هشتم هجرى در پنجاه و نه سالگى وفات كرد.(24) اما واقدى گفته او در سال چهل و پنجم در حالى پنجاه و شش سال داشت درگذشت . (25) اين قول مؤ يد گفته ماست (خلاصه اين كه از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه غزوه خندق در سال چهارم بوده است ).
و نووى و ابن خلدون و چه بسا از ظاهر كلام بخارى هم بر مى آيد كه براى اثبات اين كه غزوه خندق در سال چهارم بود، (26) استدلال كرده اند به اين كه : اجماع كرده اند بر اين كه جنگ احد در سال سوم بوده و پيامبر - صلى الله عليه و آله - اجازه نداد ابن عمر در آن شركت كند چون او در آن زمان چهارده سال داشت اما در واقعه خندق اجازه فرمود شركت كند چون در آن زمان پانزده ساله بود.(27) بنابراين جنگ خندق يكسال بعد احد بوده است . بعضى سعى كرده اند با مطرح ساختن پاره اى از احتمالات دور به اين شواهد كه دلالت مى كنند بر اين كه غزوه خندق در سال چهارم بوده است جواب بدهند. ما در كتابمان ((حديث الافك )) صفحه 96 الى 99 به اين احتمالات بعيد پاسخ داده ايم . در هر حال از اين نظر كه - به دلالت شواهد ياد شده - جنگ خندق در سال چهارم روى داده است احتمال اين كه آزاد شدن سلمان از بردگى پيش از سال پنجم واقع شده قوت مى يابد.
اما اين كه تاريخ آزاد شدن او چه زمان بوده است ؟:
تاريخ آزاد شدن  
ما تقريبا اطمينان داريم به اين كه سلمان در سال اول هجرى از بردگى آزاد شده و حتى در بعضى از روايات آمده است كه در مكه آزاد شده است . (28) آنچه كه بر آزاد شدن سلمان در سال نخست هجرى دلالت مى كند عبارت است از:
1 - برخى از روايات مربوط به آزاد شدن سلمان بر اين دلالت مى كنند كه سلمان بلافاصله پس از اسلام آوردنش - يا بگو اظهار اسلامش - كه در سال نخست هجرى بوده آزاد شده است .(29)
2 - بعضى - مانند نويسنده كتاب ((تاريخ گزيده )) تصريح كرده اند به اين كه رسول الله - صلى الله عليه و آله - سلمان را در سال نخست هجرى خريد. (30) بزودى به هنگام سخن گفتن از اين كه سلمان از آزادشدگان رسول الله - صلى الله عليه و آله - بوده تصريح به اين كه پيامبر - صلى الله عليه و آله - سلمان را در سال اول هجرى خريد، از ((شعبى )) و ((بريده )) نقل خواهد شد.
3 - شاهد ديگرى كه بر آزاد شدن سلمان در سال اول هجرى دلالت مى كند عبارت است از:
قرارداد خريد سلمان  
نوشته اند پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - راجع به خريد سلمان قراردادى را به امير المؤ منين على بن ابى طالب - عليه السلام - املاء فرمود اين قرارداد - به نقل ابونعيم - اين چنين است .
((اين چنين است كه محمد بن عبدالله فرستاده خدا، فديه داده غرس ‍ سيصد درخت خرما و چهل اوقيه (31) طلا را در مقابل سلمان فارسى به عثمان بن اشهل يهودى قرظى (منسوب به بنى قريظه ). با اين فديه ذمه محمد بن عبدالله فرستاده خدا از قيمت سلمان فارسى برى ء شد و ولايت سلمان با محمد بن عبدالله رسول خدا و خانواده اوست و احدى را بر او سلطه اى نيست . اين ((مفادات )) را ابوبكر صديق ، عمر بن خطاب ، على بن ابى طالب ، حذيفة بن يمان ، ابوذر غفارى ، مقداد بن اسود و بلال ، غلام آزاد شده ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف - رضى الله عنهم - شاهد هستند. على بن ابى طالب در روز دوشنبه در ماه جمادى الاول سال هجرت محمد بن عبدالله رسول خدا اين قرارداد را نوشت )) .
در بعضى از منابع اين قرارداد بدون ذكرى از شهود آورده شده است . (32)
چند ايراد در مورد اين قرارداد 
خطيب بغدادى گفته است : ((اين حديث ايراد دارد زيرا نخستين جنگى كه سلمان در حضور رسول الله - صلى الله عليه و آله - درك كرده غزوه خندق كه در سال پنجم هجرى واقع شد بوده است اگر او در سال اول هجرى از بردگى آزاد شده بود در غزوات پيش از غزوه خندق نيز حاضر مى شد. همچنين اشكال ديگر اين روايت اين است كه در زمان رسول الله - صلى الله عليه و آله - تاريخ هجرى متداول نبوده و براى نخستين بار عمر بن خطاب در زمان خلافت خود اين تاريخ را به كار برد)). (33)
و علامه محقق احمدى گفته است : ((در ميان شهود از ابوذر غفارى نام برده شده در حالى كه او قبل از غزوه خندق به مدينه نيامده بود و اين با آنچه در قراردادت تصريح شده (انعقاد قرارداد در سال اول هجرى ) سازگار نيست به علاوه ملقب ساختن ابوبكر به لقب ((صديق )) در اين قرارداد، مخالف روش نگارش در صدر اسلام است )). (34)
اين علامه محقق - حفظه الله - پيش از ذكر اين دو ايراد گفته است : خطيب به اين روايت اشكال كرده و شهود را ذكر نكرده است و نيز ابن عساكر و كتاب ((نفس الرحمان )) از شهود ذكرى نكرده اند. (35)
پاسخ به اين اشكالات  
در مورد آنچه خطيب گفته و هم آنچه علامه احمدى ذكر نموده ملاحظاتى وجود دارد. راجع به آنچه خطيب گفته است مى گوييم :
1 - اين كه گفته است : ((نخستين جبهه جهادى كه سلمان در آن شركت كرده خندق بوده است و اين با نوشته شدن قرارداد آزادى او در سال اول هجرى منافات دارد)) صحيح ، نيست زيرا:
اولا: ممكن است سلمان در سال اول هجرى از بردگى آزاد شده باشد و به سبب وجود عذر و مانعى كه احيانا ما از آن بى خبر هستيم در جنگهاى پيش از خندق حضور نيافته است .
ثانيا: انعقاد قرارداد آزادى او در سال اول هجرى لزوما به معناى دست يافتن او به نعمت آزادى در همان سال نيست چرا كه ممكن است در پرداخت مال الكتابه (فديه اى كه بايد به مالك سلمان داده مى شد) تاءخير حاصل شده باشد و در نتيجه آزادى او به تعويق افتاده باشد. البته ما پيشتر به دليل همين قرارداد و ادله ديگر گفتيم كه چنين نبوده و سلمان در سال اول هجرى از قيد بردگى آزاد شده اما مى خواهيم به خطيب بگوييم آنچه او گفته است (يعنى منافات بين آزادى سلمان در سال اول هجرى با اين كه اولين جنگ او خندق بوده ) ظاهر و قطعى نيست و آنچنان كه او مدعى است به تنهايى و بدون ادله و شواهد ديگر، نقض و رد حديث مربوط به قرارداد آزادى سلمان با صرف ادعاى ملازمه بين اين كه نخستين جنگ سلمان خندق بوده و بطلان اين حديث ، صحيح نيست .
ثالثا: بعضى نوشته اند سلمان در غزوه ((بدر)) و ((احد)) نيز حضور داشته است . (36)
و سخن سليم بن قيس ، ظاهر در اين است كه سلمان را در شمار ((اهل بدر)) آورده است . (37) و شايد همين (كه سلمان از جمله اهل بدر بوده ) علت اين را كه عمر براى او پنج هزار درهم (مقررى اهل بدر) مقرر كرد (38)را تفسير كند و روشن سازد. بعضى سعى كرده اند بگويند مقصود كسانى كه گفته اند سلمان در بدر حضور داشته اين است كه در حال بردگى در بدر حضور داشته و مراد كسانى كه مى گويند در غزوه خندق و جنگهاى پس از آن حضور داشته و در بدر حضور نداشته اين است كه در حال آزاد بودن در بدر حضور نداشته است . (39)
ما مى گوييم اين جمع بين دو قول ، جمعى تبرعى است كه هيچيك از صاحبان دو قول بدان راضى نيستند؛ زيرا آنچه كه نفى يا اثبات شده اصل حضور و شهود سلمان در غزوه بدر و احد است با قطع نظر از وصف حريت يا بردگى او. بدين جهت در پاره اى از عباراتى كه نقل شده چنين آمده است : ((بعد از خندق جبهه جنگى او او فوت نشد)) اين تعبير، تقريبا صريح است در اين كه قبل از خندق بعضى از جنگها از او فوت شده است .
2 - اين را كه خطيب گفته است : ((در زمان رسول الله تاريخ هجرى نبوده و عمر نخستين كسى بوده كه اين تاريخ را به كار برده )) نمى توان پذيرفت . ما در كتابمان ((الصحيح من سيرة النبى )) ثابت كرده ايم كه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - خود، واضع تاريخ هجرى بوده است و بارها آن تاريخ را به كار برده و همين قرارداد مكتوب هم مى تواند يكى از ادله و شواهد اين مطلب باشد.
راجع به آنچه كه علامه پژوهشگر ((احمدى )) گفته و بر روايت ايراد كرده نيز مى گوييم :
1 - با مراجعه به منابع دانسته مى شود اين كه گفته است : ((خطيب ، ابن عساكر و نفس الرحمان ، ذكرى از شهود نكرده اند صحيح نيست )).
2 - آنچه راجع به توصيف و تلقيب ابوبكر به ((صديق )) گفته صحيح مى باشد و ما در كتاب ((الصحيح من سيرة النبى الاعظم - صلى الله عليه و آله -، ج 2، ص 263-268 گفته ايم كه ملقب شدن ابوبكر به اين لقب در زمان اسراء و معراج يا در آغاز بعثت ، يا در ماجراى غار - بر حسب اختلاف ادعاها و اقوال - صحيح نيست . در آن جا گفته ايم كه اين لقب پس از گذشت مدتى - نه كوتاه - از رحلت پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - بر ابوبكر گذارده شده است .
حال اگر بعد از ملقب شدن ابوبكر به اين لقب ، خود او اين لقب را در سند آزادى سلمان درج كرده باشد بايد گفت : اين كه انسان القاب و عناوين تعظيم و تجليل را بر خود بنهد امرى غير متعارف است . انسان بزرگى كه براى خود حرمت و احترام مى شناسد در چنين موقعيتهايى از اظهار عظمت و برترى ابا كرده فروتنى ابزار مى كند. و اگر ديگران او را به لقب ((صديق )) ملقب ساخته به سبب دوستى ابوبكر و به منظور تجليل و تعظيم او، از جانب خود اين لقب را به آن نوشته و افزوده باشند بايد بگوييم :
اين به معناى اين است كه ديگران در آن نوشته دخل و تصرف بگذارند چيزى را كه در آن مكتوب نبوده بر آن افزوده اند. و اين كارى محكوم و مردود است اگر نگوييم كارى ننگ آور مى باشد بخصوص كه براى يار ابوبكر، عمر بن خطاب لقب نگذاشته و وصف ((فاروق )) را بر آن نيفزوده اند چنانكه لقب جز او را نيز درج نكرده اند. ناگفته نگذاريم كه محدث نورى در ((نفس الرحمان )) اين سند مكتوب را بدون وصف ((صديق )) و با وصف ((ابن ابى قحافه )) از ((تاريخ گزيده )) نقل كرده .اين نقل مناسبتر و با ظاهر حال سازگارتر است .
3 - راجع به اين كه علامه احمدى گفته است ((ابوذر در سال اول هجرى به مدينه نيامده بوده و بعد از خندق به مدينه آمده است و اين با احصاء او در شمار شهود (در سند سلمان ) منافات دارد))، مى گوييم :
مقصود اين است كه ابوذر بعد از خندق به قصد اقامت در مدينه به مدينه آمده است اما پيش از آن شايد به قصد ديدار پيامبر - صلى الله عليه و آله - يا حاجت و ضرورتى ديگر به مدينه آمده و با نوشته شدن اين قرارداد مواجه شده و بر آن گواه گرديده و سپس به موطن خود بازگشته است . روايتى ديگر نيز بر حضور او دلالت مى كند(40) بدان مراجعه شود.
4 - علاوه بر آنچه گذشت توصيف ((بلال )) به اين كه غلام ابوبكر بوده نيز به نظر مى رسد از اضافات روات اين حديث است ؛ زيرا به طورى كه ما در كتابمان ((الصحيح من سيرة النبى الاعظم ، ج 2، ص 34-38 گفته ايم بلال غلام ابوبكر نبوده است . و بالاءخره شاهد ديگر بر اين كه راويان و نويسندگان اين حديث از جانب خود در آن اضافاتى كرده اند اين است كه عبارت : ((رضى الله عنهم )) بعد از ذكر نام شهود اضافه شده است . چرا كه بدون شك اين عبارت بعد از نوشته شدن اين سند بر آن افزوده شده (نه در زمان كتابت كه شهود زنده بوده اند). حتى اين احتمال هم هست كه اسامى شهود بعدا در ذيل سند اضافه شده باشد. اما اين احتمال بسيار بعيد است .
حديث آزادى سلمان به نقلى ديگر 
در بعضى روايات آمده است كه : بردگى ، سلمان را مشغول داشت و مانع از حضور او در بدر و احد شد تا اينكه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - به او فرمود: ((اى سلمان ! مكاتبه كن )). پس سلمان با مالك خود مكاتبه كرد تا در مقابل غرس سيصد نخل (و به قولى صد و شصت فسيله يعنى شاخه درخت خرما كه در زمين غرس شده و به قولى پانصد نخل و به قولى ديگر فقط صد نخل ) و چهل اوقيه (41) طلا آزاد شود. آنگاه رسول الله - صلى الله عليه و آله - به مسلمانان خطاب كرده فرمود: ((با دادن نخل ، برادرتان (سلمان ) را يارى كنيد)). پس ياران پيامبر - صلى الله عليه و آله - يكى يك پنجم ، ديگرى يك دهم ، و... كمكش كردند تا آن مقدار نخل فراهم گشت . پيامبر - صلى الله عليه و آله - به او دستور داد چاله بكند اما هيچ نخلى را غرس نكند تا خود او - صلى الله عليه و آله - آنها را در زمين بنشاند. سلمان چنين كرد و رسول الله - صلى الله عليه و آله - آمد و آن نخلها را غرس فرمود و در همان سال بار آوردند.
سپس به سلمان فرمود: ((چون شنيدى مالى نزد من آورده شده نزد من آى تا به مقدارى كه از فديه ات باقى مانده به تو بدهم )). يك روز كه حضرتش ‍ در ميان صحابه بود يكى از صحابه با مقدارى طلا به اندازه تخم مرغ بر حضرتش وارد شد پيامبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((فارسى مكاتب چه كرد؟)) سلمان نزد آن جناب فرا خوانده شد و رسول الله - صلى الله عليه و آله - بدو فرمود: ((اين را بگير و آنچه را كه بر ذمه دارى بپرداز اى سلمان )) پس سلمان آن طلا را گرفته چهل اوقيه به مالك خود داد. در بعضى از منابع آمده است : همانند آنچه پرداخت براى او باقى ماند. و سلمان آزاد شد و در غزوه خندق حضور يافت و پس از آن هيچ آوردگاهى از او فوت نشد.(42)
چند ايراد و خدشه در اين روايت  
بعضى از آنچه در اين روايت آمده جاى شك و ترديد است :
1 - در اين روايت آمده كه سلمان خود براى آزاد شدنش با مالك خود قرارداد بست و ياران رسول الله - صلى الله عليه و آله - براى پرداخت دين او با دادن نخل ياريش دادند و خود پيامبر با دادن طلا كمكش كرد. و اين بر خلاف صريح قرارداد مكتوب مفادات سلمان است كه در آن آمده رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - خود همه فديه سلمان را داد و او را خريد و آزاد كرد و ((ولاء))(43)او براى پيامبر اكرم و اهل بيت او گرديد. و رواياتى ديگر كه به خواست خدا به زودى آورده مى شوند بر مفاد اين مكتوب دلالت مى كنند.
2 - اين كه سلمان در سال پنجم يا چهارم هجرى آزاد شده باشد نيز مورد ترديد است و پيشتر بعض آنچه بدين مطلب مربوط است گذشت و گفته شد كه سلمان در سال اول هجرى آزاد شده است .
3 - اين كه در اين روايت ((ابن الشيخ )) تصريح شده به اين كه سلمان به رسول الله - صلى الله عليه و آله - اطلاع داد كه به محض اسلام آوردن ، در زمان آمدن پيامبر - صلى الله عليه و آله - به مدينه خود شخصا با مالكش ‍ مكاتبه نموده است (44).همچنين اين كه گفته شود صحابه ، پيامبر - صلى الله عليه و آله - را در اداء دينى كه در رابطه با فديه سلمان داشت يارى كردند سخن ناصحيح ديگرى است ؛ زيرا اگر چنين بود بايد راوى بدان تصريح مى كرد و پيامبر - صلى الله عليه و آله - برخلاف صريح روايت كه در آن آمده است از صحابه خواست برادرشان سلمان را (در اداى دينش ) يارى كنند، بايد مى فرمود: مرا يارى نماييد.
روايتى كه قابل قبولتر است  
شايد روايت پذيرفتنى تر روايتى باشد كه مى گويد: پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - هسته هاى خرما را مى نشاند و على - عليه السلام - ياريش ‍ مى داد و به صورت اعجازى ، هسته ها بلافاصله رشد كرده نخل مى شدند و بار مى دادند. چنانكه با جا ساختن مقدار چهل اوقيه طلا از سنگى كه طلا شد(45) يا از طلايى كه همانند تخم مرغ يا هسته خرما بود و باقى ماندن آن به حال خود، معجزه ديگر آن حضرت ظاهر گشت .
درخت خرمايى كه عمر غرس كرد 
در پاره اى از منابع آمده است كه عمر بن خطاب در غرس يك درخت خرما مشاركت كرد اما آن درخت خشك شد و پيامبر - صلى الله عليه و آله - آن را بركند و به دست خود غرس كرد پس به بار نشست (46) در روايتى ديگر آمده است درختى كه خشك شد درختى بود كه خود سلمان آن را غرس ‍ كرده بود (47) و ((عياض )) از كسى اسم نبرده اگر چه غرس درخت توسط غير سلمان را گفته است . (48) شايد نزد عمر يا سلمان شاخه تازه اى از درخت خرما بوده و خواسته است در نشاندن درخت براى سلمان مشاركت كند و آن را بر زمين نشانده . و محتمل است كه هسته خرمايى را كه در دسترس داشته نشانده باشد اما چون در روايات به غرس ((نخله )) تصريح شده نه ((هسته )) احتمال اول متعين مى شود.
بعضى سعى كرده اند بين دو روايت مشاراليهما يعنى روايتى كه مى گويد عمر نخلى را كه خشك شد غرس كرد و روايتى كه مى گويد سلمان غرس ‍ كننده آن درخت بوده ، جمع كنند به اين كه : ((ممكن است عمر و سلمان مشتركا درخت خرمايى غرس كرده باشند كه در اين صورت غرس آن را هم به عمر مى توان نسبت داد هم به سلمان )). (49)يا به اين بيان كه : ((تواند چنين باشد كه هر كدام از سلمان و عمر، يكى قبل از ديگرى آن نخل را كاشته باشند)). (50)
ما در اين باره مى گوييم : بعد از آن كه پيامبر سلمان را از غرس نهى فرمود معقول نيست سلمان كه ميزان فرمانبرى و التزام و تعهد مطلق او را نسبت به دستورات خداى سبحان و رسول او - صلى الله عليه و آله و سلم - مى شناسيم به مخالفت با دستور آن حضرت - صلى الله عليه و آله - اقدام كرده باشد. بنابراين نمى توان پذيرفت كه او از فرمان پيامبر گرامى - صلى الله عليه و آله و سلم - سرپيچى كرده باشد. در اين باره اين سؤ ال مطرح است كه : چطور سلمان در نشاندن دويست و نود و نه درخت دخالتى نكرد و فقط در غرس همين يك درخت دخالت كرد؟!. به علاوه ، سند روايتى كه غرس آن درخت را به عمر نسبت مى دهد صحيح است و ناقلان آن بسيار. اما جز توسط ابن سعد در طبقاتش غرس آن درخت به وسيله سلمان روايت نشده است .
حال كه مرجع - اگر متعين نباشد - اين است كه سلمان در امر غرس درخت خرما دخالت نكرده و نهيى را كه از جانب رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - متوجه او شد بود مخالفت ننموده و از طرف ديگر نهى پيامبر - صلى الله عليه و آله - از غرس درخت متوجه سلمان بوده نه عمر، اين كه عمر اقدام به غرس كرده باشد معقولتر و احتمال آن نزديكتر مى شود. عمر با اين كار خود خواسته نقش و سهم خود را در اين مورد نيز تجربه كند و شايد او كه گفته است :((من زميل (همرديف ) محمد هستم ))(51) خواسته با اين كار برابرى خود را با رسول الله - صلى الله عليه و آله - و اين كه همانطور كه نخل به دست رسول الله - صلى الله عليه و آله - به بار مى نشيند به دست او هم بار مى آورد و همچنان كه پيامبر بعضى كارها را انجام مى دهد و غير او نيز مى تواند همان كارها را انجام دهد و - به زعم و پندار او - فرق چندانى بين او و ديگر مردم وجود ندارد، نشان بدهد.
اما اين كه چرا عمر بيش از يك نخل ننشاند؟ شايد سبب اين بوده است كه چون ديد رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - سلمان را از اين كه نخلى از آن نخلها را بكارد نهى فرمود،نخست در اقدام به اين كار ترديد كرد و از اينكه مورد اعتراض و خشم پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - قرار گيرد بيمناك شد اما بعدا به خود جراءت داد و با غرس يك درخت خرما اقدام به كارى كرد كه هيچيك از ديگر صحابه - نه ابوبكر و نه جز او - بدان اقدام نكردند. شايد هم سبب اين كه فقط يك نخل غرس كرد اين بوده كه بيش از آن يك نخل ، نخل ديگرى در دسترس نداشته است . اما اراده الهى بر اين قرار گرفت كه ناموس نبوت را محافظت نمايد و انديشه و آرزوى دست اندازى به حريم نبوت يا بهره بردارى از آن در جهت اهداف انحرافى ديگر را ناكام سازد. اين لطف الهى بدين صورت نمايان شد كه همه نخلها به بار نشست جز همين يك نخل تا اين كه رسول الله - صلى الله عليه و آله - مجددا آن را به دست مبارك خود غرس فرمود و بار آورد و كرامت الهى ظاهر گشت .