مالك اشتر

محمد محمدى اشتهاردى

- ۸ -


من هرگز پاى اين نوشته را امضاء نمى‏كنم‏

هنگامى كه ماجراى ننگين حكمين، بر اثر فشار خوارج رخ داد و ابو موسى اشعرى فريب عمر و عاص را خورد، و معاويه به عنوان خليفه معرفى گرديد، اشعث بن قيس (رييس خوارج) ماجراى حكمين را كه صورت جلسه شده بود و در كاغذى ثبت شده بود، نزد مالك اشتر آورد و اصرار كرد كه آن را امضاء كن.

مالك گفت: من هرگز پاى اين نوشته و به اصطلاح صلحنامه را امضاء نمى‏كنم. من در عقيده خود استوار هستم و به حقانيت خود و ضلالت دشمنان يقين دارم، و با شمشير من خونهايى از دشمنان ريخته شده كه تو بهتر از آنها نيستى، و خون تو محترمتر از خون آنها نمى‏باشد.

ولى باز مالك اشتر كه خشنودى على (عليه السلام) را بر همه چيز مقدم مى‏داشت، در پايان گفت:

لكن رضيت بما صنع على اميرالمومنين، و دخلت فيما دخل فيه، و خرجت مما خرج منه، فانه لايدخل الا فى هدى وصواب:

ولى من به آنچه كه اميرمومنان على (عليه السلام) انجام دهد، راضى هستم، و در همان راهى كه على (عليه السلام) وارد گردد، وارد مى‏شوم، و از همان راهى كه آن حضرت خارج خواهم شد؛ زيرا او در كارى وارد نشود، مگر اينكه آن كار قطعا بر اساس هدايت و راستى و درستى است.(99)

روايت شده: شخصى به على (عليه السلام) عرض كرد: مالك اشتر، صحيفه صلحنامه را امضاء نمى‏كند، و نظرش ادامه جنگ است. (بنابراين تحت او امر شما نيست.)

حضرت على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: همانا مالك اشتر، همان را كه من راضى شوم، راضى خواهد شد.... اما اينكه مى‏گويى او از تحت امر من خارج شده، چنين نيست. من او را اين گونه نمى‏شناسم. آنگاه حضرت على (عليه السلام) در شان مالك اشتر، اين جمله معروف را فرمود:

وليت فيكم اثنان، بل ليت فيكم مثله واحد، يرى فى عدوى مثل رايه:

اى كاش! در ميان شما دو نفر مانند او بود؛ بلكه اى كاش در ميان شما يك نفر مثل او بود كه در مورد دشمنانم مانند نظريه او را داشت.(100)

تولى و تبرى مالك اشتر

مومنان راستين هميشه داراى دو خصلت تولى (دوستى با دوستان خدا) و تبرى (دشمنى با دشمنان خدا) هستند. مالك اشتر در تمام فراز و نشيبهاى جنگ صفين و قبل و بعد آن، پيوند استوار دوستى خود با على (عليه السلام) را كاملا رعايت كرد، و تسليم فرمان او بود، و در فكر و اراده و عمل، جز راه او، به راه ديگرى نرفت. نسبت به دشمنان او نيز دشمن سرسخت بود. از همان آغاز با عثمان و عثمانيان مخالفت كرد، و سپس با بيعت شكنان و آتش افروزان جنگ جمل دشمنى نمود و بعد با معاويه و هوادارانش و بعد با اصحاب ديروز على (عليه السلام) كه امروز به عنوان خوارج دسته جدا كردند. او همواره مى‏گفت: راه على (عليه السلام) راه صواب و هدايت است، و راه دشمنان او راه انحراف و ضلالت. بر همين اساس تصميم مى‏گرفت و عمل مى‏كرد.

تبرى او، به آنجا رسيد كه مانند تيغى در چشم معاويه هميشه با تصوير مالك اشتر و خارى در گلوى او بود، و معاويه هميشه با تصور مالك اشتر، غمگين مى‏شد، و حتى دستور داده بود مالك اشتر را در كنار نام امام على (عليه السلام) و حسن و حسين (عليه السلام) در خطبه‏هاى نماز جمعه و در قنوت نمازهاى لعن كننده؟!

به خاطر آنكه حمايتهاى قهرمانانه و بى دريغ او از حضرت على (عليه السلام) ، اعصاب معاويه را خرد كرد و جگرش را كباب نمود، و دل را خون،كرد ، اين است معنى تولى و تبرى،!...

(پايان بخش سوم)

بخش چهارم‏

مالك اشتر، بزرگمرد تقوا و كمالات و ماجراى شهادت او

اشاره:

مالك اشتر همچون استادش امير مومنان على (عليه السلام) جامع اضداد، بود در عين اينكه شجاع و نترس بود، نسبت به زير دستان قلبى رئوف و مهربان داشت، و در عين آنكه قدرتمند و صاحب راى بود، با خويشتن دارى و تحمل، تسليم راى امير مومنان على (عليه السلام) بود، نيتى خالص، و اراده‏اى پرتوان، و قلبى ثابت، و عزمى خلل‏ناپذير داشت، عارفى تيزبين، اديبى هوشمند سخنورى توانا، جنگجويى پر تجربه، سياستمدارى بلند نظرت مديرى وارسته و عارفى خوش اخلاق بود، در همه شوون زندگى در جايگاه رفعيى از ايمان و معرفت و اخلاق نيك قرار داشت، از اين رو او نه تنها در شجاعت، بلكه در همه ابعاد انسانى قهرمان قهرمانان بود، دوست دشمن به عظمت روح جوانمردى او اعتراف داشتند.

در اينجا براى آگاهى بيشتر به ابعاد شخصيت مالك اشتر، كافى است كه به اين سخن امير مومنان على (عليه السلام) توجه عميق كنيم، آنجا كه فرمود:

رحم اللَّه مالكا فلقد كان الاشتر لى كما كنت لرسول اللَّه.

خداوند مالك اشتر را رحمت كند. او براى من همان گونه بود كه من براى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بودم. (101)

اگر در شان مالك اشتر هيچ سخنى جز اين سخن نبود، كافى بود كه اوج عظمت مالك اشتر را نشان بدهد.

اينك در اينجا به ذكر چند نمونه از كمالات مالك اشتر مى‏پردازيم:

1- مالك، مجموعه كمالات از ديدگاه دانشمند سنى‏

ابن ابى الحديد، دانشمند معروف اهل تسنن، مالك اشتر را چنين توصيف مى‏كند:

او مردى جنگجو، بخشنده ، بلند مقام، بردبار، سخنور، و شاعر بود، و شدت را با نرمى مى‏آميخت.

به هنگام اظهار قدرت، قدر نشان مى‏داد، و به هنگام مدارا، مدارا مى‏كرد.

او نگهبان، پاسدار، شجاع، رييس، از بزرگان شيعه و شخصيتهاى برجسته به حساب مى‏آمد، و پيوند والا و شديد و خلل‏ناپذير با امير مومنان على (عليه السلام) داشت.

للَّه او قامت عن الاشتر ، لو ان انسانا يقسيم ان اللَّه تعالى؛ ما خلق فى العرب ولا فى العجم اشجع منه الا استاد على بن ابيطالب لما خشيت عليه الاتم.

خدايا به مادرش پاداش دهد، كه مالك اشتر را به دنيا آورد اگر كسى سوكند ياد كند كه خداوند در عرب و عجم، قهرمانى دليرتر از مالك اشتر، جز استادش على بن ابيطالب (عليه السلام) نيافريده است، من او را در اين سوگند، گناهكار، و گزاف گو نمى‏دانم.(102)

2- چند ويژگى مالك اشتر، در نامه على (عليه السلام)

محمد بن ابوبكر يار مخلص و شجاع حضرت على (عليه السلام) از جانب آن حضرت استاندار مصر بود، ولى شرايط مصر به گونه‏اى بود كه براى نگهدارى و كنترل آن نياز به وجود شخصى مانند مالك اشتر داشت، از اين رو، حضرت على (عليه السلام) محمد بن ابوبكر را عزل كرد و مالك اشتر را براى استاندارى مصر نصب نمود. (ولى مالك در مسير راه توسط ماموران نفوذى معاويه به شهادت رسيد.)

حضرت على (عليه السلام) ( پس از خبر شهادت مالك اشتر)

نامه‏اى براى محمد بن ابوبكر نوشت، در بخشى از آن نامه، مالك اشتر را چنين معرفى كرد:

اين مردى را كه در والى مصر نمودم، داراى اين ويژگيها بود:

كان رجلا لنا ناصحا، وعلى عدونا شديدا، ناقما، فرحمه اللَّه فلقد استكمل ايامه ولاقى حمامه و نحن عنه راضون اولاه للَّه رضوانه و ضاعف الثواب له....

مالك اشتر ناصح و خيرخواه ما بود.

او نسبت به دشمنان ما، سختگير و در هم كوبنده بود.

خدا تو را رحمت كند كه ايام زندگى را به پايان برد و با مرگ ملاقات كرد در حالى كه ما از او راضى و خشنود هستيم!

خداوند نعمت خشنوديش را بر او ارزانى دارد و چندان برابر پاداشش به او بيفزايد.(103)

3- بزرگوارى مالك اشتر در مورد آزادى اسير

در جنگ صفين، يكى از سرداران سپاه معاويه شخصى به نام اصبغ بن ضرار در يكى از درگيرى‏هاى شديد، مالك اشتر در ركاب امام على (عليه السلام) با دشمن مى‏جنگيد.

حضرت على (عليه السلام) به مالك فرياد زد تا به جنگ اصبغ برود. مالك اشتر به سوى اصبغ حمله كرد، ولى اصبغ نتوانست در برابر مالك مقاومت كند و به اسارت مالك درآمد. مالك دستهاى او را محكم بست و به اردوگاه خود آورد.

آن روز پايان يافت و شب فرا رسيدن، آن اسير بسيار ناراحت بود؛ چرا كه فكر مى‏كرد فرداى آن شب، روز اعدام اوست.

او آن شب، سوز دل خود را در اشعارى بيان كرد و آن اشعار را بلند خواند، به طورى كه مالك اشتر آن اشعار را از او شنيد.

او در آن اشعار گفته بود: اى شب تا ابد و تا قيامت، شب باش! اى كاش اين شب، روز نمى‏شد؛ زيرا از اينكه فردا اعدام كنند، ترس و وحشت دارم....

مالك اشتر نسبت به اينكه نسبت به دشمن، سختگير بود، در اينجا نسبت با آن اسير بزرگوارى كرد و دلش به حال او سوخت. ( اين است كه گفتم مالك: مانند مولايش على (عليه السلام) جامع اضداد بود.)

آن شب به پايان رسيد، صبح مالك اشتر، آن اسير را نزد مومنان على (عليه السلام) آورد و عرض كرد: اين شخص سپاهيان مسلح معاويه است، او را ديروز اسير كردم. امشب در نزد ما بود و اشعارى اثر بخش خواند. اكنون او را به اينجا آوردم. اگر راى شما كشتن اين شخص است، او را بكش ولى اگر بخشيدن اين شخص راه دارد، او را به ما ببخش.

حضرت على (عليه السلام) فرمود: اى مالك! او را به تو بخشيدم. هرگاه در جنگ با اهل اسير گرفتى، او را نكش، چرا كه اسير اهل قبله (مسلمان) كشته نمى‏شود.

مالك اشتر، اصبغ را به خانه خود برد و آزاد كرد.(104)

4- مالك اشتر خار چشم معاويه (تبرى)

مقام تبرى مالك اشتر نسبت به معاويه به قدرى شديد بود كه وجود او، عرصه را براى معاويه تنگ كرد، و او همچون خارى در چشمان معاويه بود، و نزديك بود كه معاويه از غصه او دق كند.

براى دريافت اين حقيقت، به يكى از اشعار مالك اشتر دقت كنيد:

بقيت و فرى و انحرفت عن العلى   ولقيت اضيافى بوجه عبوس
ان لم اشن على ابن هند غاره   لو تخل يوما من نهاب نفوس
خيلا كامثل السعالى شزبا   تغدوا ببيض فى الكريهه شوس
حمى الحديد عليهم فكانه   و مضان برق او شعاع شموس

ثروت اندوزى كنم ( و به من نسبت خلق بدهند)

و از مقام بلند انسانى به دور باشيم، و با مهمانان خودم با چهره درهم گرفته ملاقات كنم (به من نسبت دهند كه مهمان نواز نيستم.

اگر با شدت و خشونت از هر سو بر فرزند هند معاويه وارد نگردم، و او را به باد غارت نگيرم، و در كشتن او و هوادارانش، يك روز فرو گذار نمايم.

با آن گروه سواران خود همانند غولهاى سبك و تيز روى هستند و همواره توسط شمشيرهاى بلند با شدت و استوارى هماورد مى‏طلبند.

و حامل آهنهاى شعله‏ورى هستند. كه داراى درخشش برق يا شعاع خورشيد مى‏باشند.(105)

معاويه آنچنان از ناحيه مالك اشتر سركوفته و عصبى شده بود، كه در شام مجلس مجلس دعا برگذار نموده بود، تا مردم دعا كنند و براى نابودى مالك اشتر، به درگاه خدا استغاثه نمايند.(106)

5 - به ياد دوست شهيد، و تلاش براى انتقام خون او

مالك اشتر و عمار ياسر، با هم دوست صميمى و هم خط و هم فكر بودند، و هر دو در سطح بالايى از اراده نيرومند، و دشمن شناسى، و نبرد با دشمن بودند.

عمار ياسر، در جنگ صفين به شهادت رسيد. شهادت او همان گونه كه داغى جانكاه بر دل على (عليه السلام) نهاد، داغى پرسوز بر دل مالك اشتر نهاد. شهادت عمار نه تنها روحيه مالك را تضعيف نكرد، بلكه قوت آن را چندان برابر نمود. پس از شهادت عمار، شدت خشم و حمله‏هاى مالك در مرحله جديدى قرار گرفت، و تندتر و پرتوان‏تر از قبل گرديد. به طورى كه طعم تلخ شكست و عقب نشينى را در كام معاويه و هوادارانش نهاد، و او با اين شدت عمل، انتقام خون جوشان دوستش، عمار را از دشمن گرفت و به راستى كه روح پر فتوح عمار را شاد كرد.(107)

6- اخلاق نيك و خويشتن دارى مالك‏

روزى مالك اشتر در بازار كوفه عبور مى‏كرد. يكى از بازاريان او را نشناخت. به خيال اين كه يك دهاتى فقيرى عبور مى‏كند، مقدارى ته مانده سبزى را به سوى او پرتاب كرد، و از تلخ كارى خود خنديد.

مالك بى آن كه سخنى بگويد، از آنجا گذشت. مردى به آن بازارى گفت:

آيا اين شخصى را كه مسخره كردى نشناختى؟

او گفت: نه، به گمانم يك ره گذره فقير عادى بود.

آن مرد گفت: او مالك اشتر، سردار بزرگ سپاه على (عليه السلام) بود!

بازارى با شنيدن اين سخن، ترسان و لرزان شد و با شتاب به دنبال مالك به راه افتاد، تا به حضور او برسد و عذر خواهى كند. ديد مالك به مسجد رفت، و مشغول نماز شد. صبر كرد، پس از نماز به دست و پاى مالك افتاد و بوسيد و عذر خواهى كرد، كه من تو را نشناختم و بى‏ادبى كردم، مرا ببخش!

مالك به او گفت: سوگند به خدا به مسجد نيامدم مگر اين كه براى تو طلب آمرزش كنم، تا خدا تو را ببخشد و خلاف تو را اصلاح كند.(108)

7- نفوذ اجتماعى مالك اشتر

مدتى پس از شهادت مالك اشتر، سپاه معاويه به شهر انبار يورش نموده و به قتل و غارت پرداختند، و زنهايى را سير نمودند. اين خبر به امير مومنان على (عليه السلام) رسيد. مردم را جمع كرده و براى آنها سخنرانى كرد و آنها را به جنگ با سپاه معاويه دعوت نمود.

مردم عراق بر اثر سستى و ضعف، نه تنها پاسخ مثبت ندادند؛ بلكه حرفهاى ناموزون زدند. در اين هنگام جاى خالى مالك اشتر كاملا احساس مى‏شد، يكى از كوفيان با صداى بلند گفت:

استبان فقد الاشتر على العراق، ان لوكان حيا لقل اللغط و لعيم كل امرء ما يقول.

جالى خالى مالك اشتر، بر مردم عراق آشكار شد.

همانا اگر زنده بود گفتار سست و نابجاكم مى‏شد و هر شخصى مراقب سخنش بود كه چه مى‏گويد؟

(واضح است كه اين سخن بيانگر نفوز اجتماعى مالك اشتر در ميان مردم، و ترس و واهمه مردم از اوست؛

ولى افسوس كه مردم عراق ، حضرت على (عليه السلام) را كه از هر جهت استاد مالك اشتر بود، و خود مالك را به اين موضوع اقرار داشت، فراموش كردند و سخن از مالك اشتر به ميان آوردند).

حضرت على (عليه السلام) خطاب به جمعيت كرد و فرمود:

هبلتكم الهوابل لانا اوجب عليكم حقا من الاشتر، و هل الاشتر عليكم من الحق الا حق المسلم؟

زنان بچه مرده بر شمت گريه كنند! حق من بر حق مالك اشتر بر شما لازمتر است. آيا حق مالك اشتر بر شما جز حق مسلمانان ديگر است.!؟

(ولى من حق امامت بر شما دارم.)(109)

8 - خطبه‏ها و اشعار مالك‏

از مالك اشتر، دهها خطبه و صدها بيت شعر و رجز در كتب تاريخ و حديث به يادگار مانده و بيانگر آن است كه او سخنورى توانا، و اديبى آگاه، و هنرمندى پر احساس ، سرشار از ذوق و استعداد بوده است و عمق مطالب او در سطحى است كه مى‏توان او را به عنوان علامه‏اى از علامه‏هاى تاريخ برشمرد.

در اين كتاب، نمونه‏هايى از اشعار و سخنرانى‏هاى او خاطرنشان شد، به اميد آنكه دروانديشان حق نگر در اين راستا نيز از كلاس مالك اشتر بهرمند گردند.

مكر نه اين است كه حضرت على (عليه السلام) او را تشبيه به كوه بلندى كرد كه سواران را ياراى حركت به سوى قله آن نيست و پرندگان را توان پريدن بر فراز آن نمى‏باشد.(110)

چو بشنوى سخن اهل دل مگو كه خطا است   سخن ناشناس نا اى جان من خطا اينجاست

علامه سيد محسن امين، سخنى از يكى از دانشمندان اهل تسنن به نام استاد احمدى جندى در شان مالك اشتر نقل مى‏كند كه در اينجا مى‏آوريم:

مالك اشتر يكى از شخصيتهاى فرزانه تاريخ اسلامى، و از قهرمانان مبارز جنگ است كه خصلت قهرمانى را در سطح عالى خود جمع كرده، و به طور كامل از ارزشهايى مانند: شجاعت، فصاحت، بلاغت، سخاوت، ادب و انديشه بلند برخوردار است. در عين حال، تاريخ نسبت به او رعايت انصاف نكرده، و خصال بزرگ و بى شمار او را، تبيين ننموده است... ما نمى‏خواهيم در اين مورد، با كلمات بازى كنيم؛ بلكه مى‏خواهيم با اين واژه‏ها، معانى بلند زندگى درخشان مالك اشتر را بازگو نماييم، در شان قهرمانى كه همه اركان و قواعد كمال و پيروزى و ارزشها را در زندگى خود استوار ساخته، و همه خطوط طلايى وزانت و عظمت انسانى در زندگى او ترسيم گشته است، تا به آنجا رسيده كه به عنوان انسان نمونه، و مثال عالى يك انسان كامل، بر تارك جهان مى‏درخشد. . (111)

9 - مالك اشتر، سياستمدارى نيرومند

استان مصر (در آن عصر) از استانهاى پرجمعيت، با سابقه، پر محصول و داراى ماليات بسيار بود، و با آن وسعت و عمقى كه داشت، براى خود يك كشورى پهناور بود، و اداره آن به يك سياستمدار قوى نياز داشت.

محمد بن ابى بكر با آن همه اخلاص و تقوا و سابقه خوبى كه در محضر على (عليه السلام) داشت، داراى چنين سياستى نبود. امام على (عليه السلام) براى اداره استان مصر، مالك اشتر را برگزيد، و اين انتخاب بيانگر شايستگى و كفايت سياسى و دينى مالك در سطح عالى است.

تحليل گران تاريخ مى‏گويند: معاويه در هيچ مورد، مانند اين مورد (شنيدن خبر نصب مالك اشتر به عنوان استاندار مصر) ناراحت نشد. معاويه به خوبى مالك را مى‏شناخت و مى‏دانست كه سياستمدارى قوى به سوى مصر مى‏رود، كه با سرپنجه سياست و تدبيرش، مصر را آرام مى‏كند، و محصول و مخازن مصر را در اختيار حكومت على (عليه السلام) قرار مى‏دهد. اگر مصر نبود، معاويه هرگز نمى‏توانست بودجه كشورش را تامين كند. اين بود كه معاويه در مشورت با يارانش همچون عمر و عاص و.... چنين نتيجه گرفت كه مالك را توسط ماموران نفوذى مسموم كند، و با ناجوانمردانه‏ترين و كثيف‏ترين نيرنگ، جوانمردترين و پاكترين فرد را از سر راه خود بردارد.

10 - مالك اشتر از سرداران سپاه امام قائم (عج)

امام صادق (عليه السلام) فرمود: هنگامى كه حضرت قائم (عج) قيام و ظهور كند، در پشت كوفه (نجف اشرف) بيست و هفت مرد ظاهر شده و به او مى‏پيوندند. پانزده نفر آنها از قوم حضرت موسى (عليه السلام) هستند، كه در راه هدايت گام بر مى‏دارند، و در محور حق مى‏گردند و هفت نفر آنها، اصحاب كهف هستند و بقيه (5نفر ديگر) عبارتند از: يوشع بن نون (وصى عيسى)، سلمان، ابودجانه انصارى، مقداد و مالك اشتر، و در پايان فرمود:

فيكونون بين يديه انصاراً و حكاماً:

اين بيست و هفت نفر، در پيشگاه حضرت قائم، به عنوان ياران و فرمانروايان آن حضرت مى‏باشند.

اين حديث، هم بيانگر عظمت مالك اشتر است، كه در عالم برزخ با افراد برجسته، به دنيا مراجعت كرده، و به امام قائم (عج) مى‏پيوندد و از سرداران سپاه آن حضرت مى‏شود، و هم درس ديگرى به ما مى‏آموزد و آن اينكه؛ منتظران و ياران حضرت ولى عصر (عج) بايد چگونه افرادى باشند، و اگر كسى خواسته باشد در اين وادى گام بگذارد، بايد از نظر فكر و اراده، شخصيتهايى مانند سلمان و مقداد و مالك اشتر را الگوى خود سازد.

بنابراين مالك اشتر، نمونه‏اى از ياران نزديك امام عصر (عج) است.