ابراهيم و لوط (عليه السلام)

محمد محمدى اشتهاردى(ره)

- ۵ -


فصل شانزدهم: بزرگترين و قهرمانانه‏ترين ايثار

بزرگترين ايثار در راه خدا

ابراهيم فراز و نشيبهاى سختى را پشت سر گذاشت، و در همه جا و همه وقت، تسليم فرمان خدا بود و در راه او حركت مى‏كرد، همه رنجها را در راه خدا تحمل كرد و در تمام آزمايشهاى الهى قبول شد، و شايستگى خود را به اثبات رساند.
ابراهيم در زندگى، اسماعيل را خيلى دوست داشت، چرا كه اسماعيل ثمره عمرش و پاداش يك قرن رنج و سختيهايش بود، به علاوه سالها از او جدا بود و از فراق او مى‏سوخت، وانگهى زندگى اسماعيل در ظاهر و باطن در تمامى هدفها و راههاى خداجوئى با زندگى ابراهيم درآميخته بود.
خداوند خواست ابراهيم را در مورد اسماعيل نيز امتحان كند. امتحانى كه بزرگترين و نيرومندترين انسانها را از پاى در مى‏آورد، و آن اين بود كه ابراهيم با دو دست خود كارد بر حلقوم اسماعيل بگذارد و او را در راه خدا قربانى كند گرچه اجراى اين فرمان، بسيار سخت است اما براى ابراهيم كه قهرمان تسليم در برابر فرمان خدا است آسان است بقول شاعر:

‏‏ از تو اى دوست نگسلم پيوند
پند آنان دهند خلق اى كاش
  گر به تيغيم برند بنداز بند
كه ز عشق تو مى‏دهندم پند

‏ اصل ماجرا چنين بود:
روزى اسماعيل كه جوانى نيرومند و زيبا بود از شكار برگشت، چشم ابراهيم به قد و جمال همچون سرو اسماعيل افتاد، مهر پدرى، آنهم نسبت به چنين فرزند، به هيجان آمد و محبت اسماعيل در زواياى دل ابراهيم جاى گرفت خداوند خواست ابراهيم را در مورد همين محبت سرشار امتحان كند.
شب شد، همان شب ابراهيم در خواب ديد كه خداوند فرمان مى‏دهد كه بايد اسماعيل را قربان كنى.
ابراهيم در فكر فرو رفت كه آيا خواب، خواب رحمانى است، شب بعد هم عين اين خواب را ديد، اين خواب را در شب سوم نيز ديد، يقين كرد كه خواب رحمانى است. و وسوسه ديگرى در كار نيست.( 110)
ابراهيم در يك دو راهى بسيار پرخطر قرار گرفت، اكنون وقت انتخاب است، كدام را انتخاب كند، خدا را يا نفس را، او كه هميشه خدا را بر وجود خود حاكم كرده، در اينجا نيز - هر چند بسيار سخت بود - به سوى خدا رفت، گرچه ابليس، در سر راه او بى‏امان وسوسه مى‏كرد و مثلاً به او مى‏گفت اين خواب شيطانى است و يا از عقل دور است، كه انسان جوانش را بكشد و...
ابراهيم كه بت‏شكن تاريخ بود، اكنون ابليس شكن شد. جهاد اكبر كرد، و با تصميمى قاطع آماده قربان كردن اسماعيل شد، چرا كه كنگره‏ى عظيم حج قربانى مى‏خواست، ايثار و فداكارى مى‏خواست، نفس كشى و ابليس شكنى مى‏خواست تا مفهوم واقعى و عينى يابد و امضا شود و مورد قبول گردد.
ابراهيم نخست اين موضوع را با مادر اسماعيل هاجر در ميان گذاشت‏( 111) به او گفت: لباس پاكيزه به فرزندم اسماعيل بپوشان، موى سرش را شانه كن، مى‏خواهم او را به سوى دوست ببرم، هاجر اطاعت كرد.
وقت حركت، ابراهيم به هاجر گفت: كارد و طنابى به من بده، هاجر گفت: تو به زيارت دوست مى‏روى، كارد و طناب براى چه مى‏خواهى؟
ابراهيم گفت: شايد گوسفندى قربانى بياورند، به كارد و طناب احتياج پيدا كنم.
هاجر كارد و طناب آورد، و ابراهيم با اسماعيل به سوى قربانگاه حركت كردند.
شيطان به صورت پيرمردى نزد هاجر آمد و در قيافه دلسوزى و نصيحت گفت: آيا مى‏دانى ابراهيم، اسماعيل را به كجا مى‏برد.
گفت به زيارت دوست.
شيطان گفت: ابراهيم او را مى‏برد تا بقتل رساند.
هاجر گفت: كدام پدر، پسر را كشته است مخصوصاً پدرى چون ابراهيم و پسرى مانند اسماعيل:
شيطان گفت: ابراهيم مى‏گويد: خدا فرموده است.
هاجر گفت: هزار جان من و اسماعيل فداى راه خدا باد، كاش هزار فرزند مى‏داشتم و همه را در راه خدا قربان مى‏كردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمين برداشت و به سوى شيطان انداخت و او را از خود دور كرد)
وقتى كه شيطان از هاجر مأيوس شد، به صورت پيرمرد نزد ابراهيم رفت و گفت: اى ابراهيم! فرزند خود را به قتل نرسان كه اين خواب شيطان است، ابراهيم با كمال قاطعيت به او رو كرد و گفت: اى ملعون، شيطان تو هستى.
پيرمرد پرسيد اى ابراهيم! آيا دل تو روا مى‏دارد كه فرزند محبوبت را قربان كنى؟ ابراهيم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداى من فرمان مى‏داد كه آنها را در راهش قربان كنم، تسليم فرمان او بودم (نقل شده ابراهيم با پرتاب كردن چند سنگ به طرف شيطان، او را از نزد خود دور ساخت)
شيطان از ابراهيم (عليه السلام) نااميد شد و به همان صورت سراغ اسماعيل رفت، و گفت: اى اسماعيل، پدرت ترا مى‏برد تا به قتل برساند، اسماعيل گفت: براى چه؟ شيطان گفت: مى‏گويد: فرمان خدا است، اسماعيل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا بايد تسليم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شيطان حمله كرد و او را از خود دور نمود.( 112)

ابراهيم و اسماعيل در قربانگاه‏

ابراهيم فرزند عزيزش: ميوه دلش و ثمره يك قرن رنج و سختيهايش، اسماعيل عزيزتر از جانش را به قربانگاه منى آورد، به او گفت: فرزندم! در خواب ديدم كه تو را قربان مى‏كنم.
اسماعيل اين فرزند رشيد و با كمال كه براستى شرائط فرزندى ابراهيم را دارا بود، بى‏درنگ در پاسخ گفت: اى پدر! فرمان خدا را انجام بده، بخواست خدا مرا از مردان صبور و با استقامت خواهى يافت.( 113) اى پدر وصيت من به تو اين است كه: 1- دست و پاى مرا محكم ببند تا مبادا وقتى تيزى كارد به من رسيد، حركتى كنم، لباس تو خون‏آلود گردد 2- وقتى به خانه رفتى به مادرم تسلى خاطر بده و آرام بخش او باش 3- مرا در حالى كه پيشانيم روى زمين است و در حال سجده هستم قربان كن كه بهترين حال براى قربانى است، وانگهى چشمت به صورت من نمى‏افتد و در نتيجه‏ى محبت پدرى بر تو غالب نمى‏شود و ترا از اجراى فرمان خدا باز نمى‏دارد ابراهيم دست و پاى اسماعيل را با طناب بست و آماده قربان كردن اسماعيل عزيزش شد، روحيه عالى اسماعيل، پدر را در اجراى فرمان كمك مى‏كند، ابراهيم كارد را بر حلقوم اسماعيل مى‏گذارد، براى اينكه فرمان خدا سريع اجرا گردد، كارد را فشار مى‏دهد، فشارى محكم، اما كارد نمى‏برد، ابراهيم ناراحت مى‏شود از اين رو كه فرمان خدا تأثير مى‏افتد، با ناراحتى كارد را به زمين مى‏اندازد، كارد به اذن خدا به زبان مى‏آيد و مى‏گويد: خليل به من مى‏گويد ببر، ولى خداى بزرگ مرا از بريدن نهى مى‏كند.( 114)
ابراهيم از اسماعيل كمك مى‏خواهد، به او مى‏گويد فرزندم چه كنم؟
اسماعيل مى‏گويد: سر كارد را (مانند نحر كردن شتر) در گودى حلقم فرو كن، ابراهيم كه مى‏خواست پيشنهاد اسماعيل را عمل كند در همين لحظه نداى خدا به گوش ابراهيم مى‏رسد: هان اى ابراهيم قد صدقت الرؤيا فرمان خدا را با عمل تصديق كردى همراه اين ندا گوسفندى كه مدتها در صحراى علفزار بهشت چريده بود نزد ابراهيم آورده شد، ابراهيم ندائى شنيد كه از اسماعيل دست بردار و به جاى او اين گوسفند را قربان كن.( 115)
خداوند تشنه خون نيست، نمى‏خواهد آدم بكشد، بلكه مى‏خواهد آدم بسازد، ابراهيم و اسماعيل با اينهمه ايثار و بندگى و ايستادگى در سخت‏ترين امتحانات الهى، قهرمانانه فاتح شدند.
قصه ابراهيم و اسماعيل، قصه كشتن و خونريزى نيست بلكه قصه ايثار و استقامت و فداكارى و تسليم حق بودن است، تا ابراهيميان تاريخ بدانند كه بايد اين چنين به سوى خدا رفت، از همه چيز بريد و سر به آستان‏الله نهاد.
چرا كه تا انسان اين چنين نفس‏كش و ابليس برانداز و ايثارگر و مرد ميدان نباشد نمى‏تواند ابراهيم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان كمال تكيه زند و بر ملكوتيان فائق گردد، و خداوند بر او سلام كند، و در قرآن بفرمايد: سلام بر ابراهيم، ما اين چنين به نيكوكاران توجه داريم، ابراهيم از بندگان با ايمان ما بود( 116)
اين است معنى ايثار، قربانى، انتخاب بزرگ، فداكارى و استقامت و بالاخره همه چيز را براى خدا خواستن و در راه او دادن.
خداوند در قرآن سوره صافات آيه‏ى 107 مى‏فرمايد: و فديناه بذبح عظيم ما قربانى بزرگى فداى اسماعيل كرديم واژه عظيم شايد اشاره به اين است كه فداكارى ابراهيم آنقدر بزرگ است كه فداى آن نيز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند است كه در آن لحظه نزد ابراهيم آورده شد، بلكه همه سال در مراسم حج، و در تمام نقاط دنيا، مسلمانان روز عيد قربان، ميليونها گوسفند يا حيوانات ديگر ذبح مى‏كنند و به ياد ابراهيم قهرمان ايثار مى‏افتند، و خاطره ابراهيم را تجديد مى‏نمايند، براستى عظيم است، و خداوند اين چنين به بندگان مخلص و فداكارش پاداش مى‏دهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سينه زرين ابديت مى‏نگارد و انسانهاى با ايمان تاريخ را بر آن مى‏دارد كه در برابر ابراهيم اين چنين تواضع كنند و ياد و حماسه او را فراموش ننمايند و سعى كنند كه در خط ابراهيم گام بردارند و ايثار و گذشت و ترور شيطان را از او و همسر و فرزندش بياموزند.
و در مناسك حج، كه بر حاجيان واجب شده با بيست و يك سنگ، سه ستون سنگى جمره اولى و وسطى و اخرى را سنگ باران كنند، براى آنست كه در كلاس بزرگ حج، همچون ابراهيم و همسر و فرزندش به ميدان شيطان بروند و مردان و زنان و جوانان، اين چنين شيطان را ترور كنند نه اينكه خود مورد ترور شيطان شوند.
ابراهيم در اين آزمايش بزرگ نيز كار را به خوبى به پايان رساند، كار او عالى بود كه فرشتگان به خروش افتادند كه: زهى بنده خالص كه او را در آتش افكندند از جبرئيل كمك نخواست، اينك براى خشنودى خدا، كارد بر حلقوم جوان عزيز خود گذاشته و حاضر شده ميوه قلبش را به دست خود قربان كند، آرى اين است معنى واقعى قربان، كه اگر اين قربان باشد، ما به عزت و عظمت در تمام ابعاد مى‏رسيم و گرنه عقب افتاده‏ايم، به قول شاعر و عارف بزرگ اقبال:

‏‏ هر كه از تن بگذرد جانش دهند
هر كه نفس بت صفت را بشكند
هر كه گردد نوح عقلش ناخدا
هر كه بى سامان شود در راه دوست
  هر كه جان در باخت جانانش دهند
در دل آتش گلستانش دهند
 ايمنى از موج توفانش دهند
در ديار دوست سامانش دهند

ترسيم ديگرى از وصيت اسماعيل قهرمان صبر

اسماعيل تازه به رشد رسيده بود كه بقولى سيزده سال داشت، كم‏كم هميارى با وفا و صديق براى پدر بود پدر در شب هشتم ذيحجه در خواب ديد كه كسى به او مى‏گويد بايد اسماعيل را در راه خدا قربان كنى، اين شب را از اين رو شب ترويه گويند، لروية ابراهيم فيه فى منامه زيرا ابراهيم، در اين شب در خواب ديده بود كه اسماعيلش را قربان كند.
شب بعد شب نهم نيز همين خواب را ديد، بروشنى اطمينان كامل يافت كه اين خواب، رحمانى و راست است و وسوسه‏اى در كار نيست، اين شب را عرفه (شب شناخت) گفتند: لمعرفته صحة منامه زيرا ابراهيم درستى خوابش را دريافت.
ابراهيم تصميم گرفت، اسماعيل را قربان كند، وقتى اسماعيل را به قربانگاه برد و او را به زمين خواباند تا قربانش كند، اسماعيل اين وصيتهاى ششگانه را كرد:
1 - دست و پايم را محكم ببند تا مبادا اضطراب كنم و با حركاتم فرمان خدا تأخير بيفتد.
2 - پيراهنم را از بدنم بيرون بياور تا خونم به آن نرسد، و شستنش براى شما زحمت باشد و مادرم آنرا ببيند و رنجيده خاطر گردد.
3 - پيراهن خودت را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم رسد و جان دادن برايم آسان گردد.
4 - كارد را بر حلقومم سبك بگذار، تا مرگ را به آرامى احساس كنم.
5 - اگر ممكن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش كند چرا كه دورى، از مهر و محبت مى‏كاهد
6 - سلامم را به مادرم برسان.
7 - پيراهنم را نزد او ببر تا به يادگار در نزد او باشد.
وقتى كه ابراهيم اسماعيل را اين چنين در يارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده ديد با قلبى پر از صفا و صميميت گفت: نعم العون انت على امر الله تو نيكو بنده‏ى خدا در انجام فرمان او هستى.( 117)

فصل هفدهم: نگاهى به فضائل اخلاقى و ويژگيهاى ابراهيم (عليه السلام)

گوشه‏اى از برجستگيهاى زندگى ابراهيم‏

ابراهيم در ويژگيهاى معنوى و خصوصيات اخلاقى در پايه عالى از فضائل انسانى و اوصاف بر جسته‏ى معنوى بود، در اين شماره‏ى به عنوان مشت نمونه خروار، به ذكر چند فراز از برجستگيهاى معنوى ابراهيم مى‏پردازيم:

1 - سخاوت و اطعام ابراهيم‏

ابراهيم مردى بلند طبع و سخاوتمند و مهمان‏نواز بود، بقدرى مهمان را دوست مى‏داشت كه همواره مى‏خواست وقتى غذا مى‏خورد، در كنار سفره‏اش مهمانى نشسته باشد، گاه كه كنار سفره‏اش مهمانى نبود از خانه خارج مى‏شد و به جستجوى مهمان مى‏پرداخت، سخاوت و بلندنظرى او در حدى بود، كه هيچ كس از او سؤالى نكرد كه جواب منفى از او بشنود: و او از هيچ كسى غير از خدا سؤال نياز نكرد.( 118)
روزى گروهى بر او وارد شدند، چيزى در نزدش نبود، به نظرش رسيد كه چوب سقف خانه خود را بفروشد و براى مهمانانش غذا تهيه كند، بعد با خود گفت ممكن است با اين چوبها، بت درست كنند، از اين رو چوبها را نفروخت مهمانان را در خانه گذاشت از خانه بيرون رفت، در بيابان دو ركعت نماز خواند، پس از نماز لباسى كه به همراه خود آورده بود نديد، از اين پيش آمد دريافت كه خداوند، او را به هدف رسانده است، به خانه مراجعت كرد، ديد همسرش ساره مشغول پختن غذا است، از چگونگى رسيدن غذا پرسيد، همسر گفت: اين غذا همان است كه هم اكنون تو توسط شخصى فرستادى، معلوم شد كه غذا توسط جبرئيل آورده شده بود.( 119)
ماجراى مأموران عذاب قوم لوط كه به منزل ابراهيم آمدند و ابراهيم فوراً گوساله‏اى را ذبح كرد و پخت و جلو مهمانان گذاشت‏( 120) نيز حاكى از سخاوت و بلند طبعى ابراهيم است.
پذيرائى از گروه كارگر
مرحوم شيخ بهائى (متوفى 1030 ه.ق) روايت مى‏كند: حضرت ابراهيم عليه‏السلام بدون مهمان كنار سفره‏ى غذا نمى‏نشست، روزى مهمان پيدا نشد، آنحضرت در حالى كه گرسنه بود از خانه بيرون آمد و به جستجوى مهمان پرداخت، در صحرا جماعتى را ديد كه در حركت هستند، و دريافت كه آنها گبر (و در آئين زرتشت) هستند و در حالى كه بيل بر دوش گرفته‏اند و به جائى مى‏روند.
ابراهيم (عليه السلام) نزد آنها رفت و آنها را كه پانزده نفر بودند به مهمانى دعوت كرد آنها در پاسخ گفتند: ما كارگر بيچاره هستيم، اگر امروز مهمان شما شويم، اهل و عيال ما كه در انتظار مزد كارگرى ما مى‏باشند، بيچاره خواهند گرديد.
حضرت ابراهيم (عليه السلام) به آنها فرمود: مزد كارگرى شما نيز به عهده من، بهرحال آنها را راضى كرد.
آن گروه گبر در مهمانى ابراهيم شركت نمودند، و ابراهيم از آنها پذيرائى خوبى كرد، سپس مزد كارگرى آنها را نيز به آنان داد و آنها رفتند. آنها با ديدن آنهمه محبت و مستضعف‏نوازى ابراهيم (عليه السلام) مجذوب او شده و همگى با جان و دل گفتند: دين ابراهيم بر حق است؛ در همان ساعت به حضور ابراهيم (عليه السلام) برگشتند، و شهادت به يكتائى خدا داده و آئين حنيف ابراهيم را پذيرفتند. وقتى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به نبوت رسيد، جبرئيل آنحضرت را از اين جريان آگاه نمود و فرمود: اكرم الضيف ولو كان كافراً = به مهمان احترام كن هر چند او كافر باشد( 121)

2 - نيايش و حلم ابراهيم‏

در قرآن در چندين مورد ابراهيم به عنوان شخصى نيايشگر و صبور و بردبار توصيف شده است‏( 122)
او بسيار نيايش مى‏كرد، همواره با خدا مناجات و ارتباط و راز و نياز داشت، در عين اينكه مرد دعا بود، مرد عمل نيز بود، در سخت‏ترين شرايط با سعه صدر و صبر انقلابى و بردبارى خود، رنجها را تحمل كرده و براى خدا و در راه خدا همچنان با كمال ايستادگى و پايمردى به راه خود ادامه مى‏داد و از سرزنش‏كنندگان نمى‏هراسيد.
از نيايشهاى معروف او است: صبح كردم در حالى كه هيچ چيز را همتاى خدا قرار نمى‏دهم، و جز خدا كسى را نمى‏خوانم و با وجود او كسى را به دوستى نمى‏گيرم( 123).

‏‏ بخون ديده نوشتيم بر در و ديوار
مگير انس به كس در جهان به غير خدا
  كه چشم لطف بر ابناى روزگار مدار
بكن اگر بتوانى ز خويش نيز كنار

‏ دعاى ابراهيم چون همراه شرائط دعا و صفاى دل و پاكى عمل بود، زود به استجابت مى‏رسيد، حتى دعاهاى غير عادى او نيز به نتيجه مى‏رسيد، از جمله نقل شده ابراهيم از نظر صورت شباهت كامل به فرزندش اسحاق داشت، بطورى كه مردم گاهى در تشخيص آنها اشتباه مى‏كردند، ابراهيم از خدا خواست كه بين او و پسرش امتيازى قرار دهد، دعايش مستجاب شد، روزى صبح از خواب بيدار شد، ديد ريشش كاملاً سفيد شده است، عرض كرد: خدايا اين سفيدى چيست؟ از طرف خدا خطاب شد اين سفيدى، وقار است، عرض كرد: بر وقارم بيفزا( 124) و در بعضى روايات بجاى وقار، نور آمده است.

3 - حسن خلق، و خوشرفتارى ابراهيم با همسر

از ويژگيهاى ابراهيم، حسن خلق و خوشرفتارى او با مردم و همسر است، هيچگاه ديده نشد كه او از برخوردها و گفتار و رفتار، از مرز اخلاق خارج گردد.
مى‏نويسند: روزى شخص نادانى نزد ابراهيم آمد و با گفتار نامربوط و ناسزا به ابراهيم، برخورد بدى با آن حضرت كرد، حضرت به او فرمود: خدا ترا هدايت كند.( 125)
در مورد خوشرفتارى با همسر، با اينكه دو همسرش ساره و هاجر، با هم بناى ناسازگارى گذاشتند و ابراهيم مجبور شد بين آنها جدائى بيندازد، و در اين مورد بسيار اذيت شد در عين حال با همسران خود با كمال مهربانى رفتار نمود، و تا حد توان خود آرامش و آسايش آنها را تأمين كرد.
توجه او به آسايش همسر در حدى بود كه: هر وقت به خانه مى‏آمد دست خالى نبود، در يكى از سفرها چيزى بدستش نيامد وقتى كه نزديك خانه رسيد از روى شرمندگى كه در خود احساس مى‏كرد، خورجين مركبش را پر از ريگ كرد وقتى كه به خانه رسيد خورجين را به زمين گذاشت و مشغول نماز شد، ساره به سراغ خورجين رفت، در ميان آن آرد يافت، آن را از خورجين بيرون آورده و خمير كرد و نان پخت و به همسرش ابراهيم گفت: نماز را تمام كن و بيا از اين نان بخور، ابراهيم پس از نماز وقتى كه نان را ديد از همسر پرسيد: اين نان را از كجا آورده‏اى؟ ساره گفت: از همين آردى كه آورده‏اى پخته‏ام، ابراهيم كه به لطف خاص خدا پى‏برد، عرض كرد: خدايا گواهى مى‏دهم كه توئى خليل و دوست من، از نعمتهاى تو شاكر و سپاسگزارم، سپس از آن نان ميل كرد.( 126)

4 - عشق سرشار ابراهيم به خدا

رابطه ابراهيم با خدا رابطه عاشق و معشوق بود، خدا در تمام زواياى قلب ابراهيم جا گرفته بود، قلب خداپرست ابراهيم تنها در عشق خدا مى‏طپيد، براى ترسيم اين معنى به روايت ذيل توجه كنيد:
ابراهيم در آن مدت كه در سرزمين آباد فلسطين به كشاورزى و دامدارى پرداخت، صاحب چند گله گوسفند شد، فرشتگان به خدا عرض كردند: دوستى ابراهيم با خدا از اين رو است كه خداوند نعمتهاى زيادى به ابراهيم داده است، خداوند خواست به فرشتگان نشان دهد كه چنين نيست بلكه ابراهيم، خدا را به حق شناخته است، به جبرئيل فرمود: برو كنار ابراهيم و مرا ياد كن، جبرئيل به زمين نزديك ابراهيم آمد، ديد ابراهيم كنار گوسفندانش است، جبرئيل روى تلى ايستاد و با صداى خوش گفت: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح پاك و منزه است خداى فرشتگان و روح.
ابراهيم تا نام خدايش را شنيد، لرزه بر اندام شده و آنچنان هيجان زده گرديد كه زبان حالش اين بود:

اين مطرب از كجاست كه بر گفت نام دوست
زنده مى‏شود به اميد وفاى يار
  تا جان و جامه نثار دهم در هواى دوست
جان رقص مى‏كند به سماع كلام دوست

‏ ابراهيم به اطراف نگاه كرد، ديد شخصى روى تلى ايستاده است، نزد او آمد و گفت: تو بودى كه نام دوست مرا به زبان آوردى، آن شخص گفت: آرى‏
ابراهيم گفت: بار ديگر نام دوست مرا به زبان آور، يك سوم گوسفندانم مال تو، جبرئيل گفت: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح ابراهيم از اين واژه‏ها كه يادآور نام خدا بود، چنان لذت مى‏برد كه نمى‏توان آن را وصف كرد، نزد آن شخص رفت و گفت: بار ديگر نام دوست مرا به زبان آور نصف گوسفندانم مال تو باشد. آن شخص، باز واژه‏هاى فوق را تكرار كرد، ابراهيم كه محو عشق‏الله شده بود، براى بار سوم از آن شخص تقاضا كرد كه يكبار ديگر نام دوستم را ببر همه‏ى گوسفندانم مال تو باشد.
آن شخص، واژه فوق را باز تكرار كرد.
ابراهيم به او گفت: ديگر چيزى ندارم، خودم را (به عنوان برده) در اختيار تو قرار دادم يكبار ديگر نام دوستم را به زبان آور.
آن شخص: باز نام خدا را به زبان آورد.
ابراهيم نزد او رفت و گفت: اينك گوسفندان و خودم را ضبط كن كه از آن تو هستم.
جبرئيل خود را معرفى كرد و گفت: من نيازى به گوسفندان تو ندارم، من جبرئيل هستم، حقا كه مراحل دوستى خدا را به آخرين درجه رساندى و شايسته آن شدى كه خدا تو را خليل و دوست مخصوص خود قرار دهد.( 127)

5 - ابراهيم يك انسان چند بعدى‏

ابراهيم يك انسان كامل بود، انسانى كه در همه جهات و ابعاد انسانى نمونه عالى آن بود، نه اينكه در بعضى ابعاد قوى و در بعضى ضعيف باشد، او در عين آنكه يك قهرمان بود، يتيمى را مى‏ديد اشك مى‏ريخت، در عين آنكه مرد عمل بود، مرد دعا و نيايش و نماز نيز بود، در عين آنكه مبارز بود، سازنده نيز بود...
او نخستين كسى بود كه در راه خدا نبرد كرد با روميان جنگيد تا حضرت لوط را از اسارت آنها خارج ساخت.( 128)
او نخستين كسى بود كه براى ارتش خود پرچم درست كرد و اولين كسى بود كه براى سپاه خود كمان ساخت.
نخستين كسى بود كه روى منبر رفت و براى ارشاد مردم سخنرانى نمود، اولين فردى بود كه خمس اموالش را داد، و نخستين شخصى بود كه سنت ختنه را جز برنامه لازم قرار داد.( 129)
از برنامه‏هاى بهداشتى او، ده دستور ذيل است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) آن را از يادگارهاى برنامه ابراهيم دانسته و تأكيد كرده كه به آن عمل كنند، و آن ده خصلت كه به ده دستور حنيفيه معروف است عبارتند از:
1 - ختنه كردن 2 - موى بدن را زدودن 3 - تراشيدن موى اطراف آلت تناسلى 4 - ناخن گرفتن 5 - محل مدفوع را پاك كردن (كه اين پنج دستور در جسد است) 6 - مسواك 7 - آب در دهان كردن و دهان را شستن 8 - آب در بينى كردن و داخل بينى را شستن 9 - كوتاه كردن موى سبيل 10 - نتراشيدن ريش (اين پنج دستور در سر است)( 130)
به اين ترتيب مى‏بينيم ابراهيم در همه‏ى ابعاد و امتيازات انسانى پيشتاز و پيشقدم بود، و اين درس بزرگ را به جهان بشريت آموخت كه انسان بايد در همه ارزشها و ابعاد انسانى، شركت فعال داشته باشد و بعدهاى معنوى و ارزشهاى انسانى را بر همه چيز مقدم بدارد، در اين صورت است كه مى‏تواند شاهد پيروزيهاى عميق و وسيع در ميدانهاى سياست و اقتصاد، و فرهنگ و هنر گردد، و شايستگى مقام رهبرى انسانها را پيدا كند.

نكته‏ها و درسها

در اين فراز تكان‏دهنده و سرنوشت‏ساز زندگى ابراهيم، نكته‏ها و درسهاى بزرگ هست كه در اينجا به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏كنيم:
1 - مردان بزرگ مكرر مورد امتحان و آزمايش بزرگ و سخت الهى قرار مى‏گيرند، تا درجه استقامت و ايمان آنها آشكار گردد، بخصوص در مورد آنچه را بيشتر دوست دارند در معرض امتحان قرار مى‏گيرند.
2 - قربان كردن فرزند جوان و باكمال، در حقيقت امضاى عملى ابراهيم در مورد كارهايش بود، و ثابت كرد كه ابراهيم مرد عمل بود نه مرد حرف.
3 - نه تنها ابراهيم، بلكه فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر نيز از چنين ايثار بزرگ استقبال كردند.
4 - توصيه ابراهيم به هاجر به اينكه اسماعيل را پاك و پاكيزه كن مى‏خواهم آن را به سوى دوست ببرم، حاكى است كه بايد در راه دوست بهترين و پاكترين را نثار كرد.
5 - ابراهيم و همسر و فرزندش در اين امتحان، سرسختانه در برابر وساوس شيطان مقاومت كردند و او را با ترور خود شكست دادند.
6 - وصيت اسماعيل حاكى است كه او به پدر و مادر احترام شايان مى‏كرد، و بنده خالص بود و خواست قربان شدنش در حال سجده باشد.
7 - اسماعيل پدرش ابراهيم را براى اجراى فرمان خدا كمك مى‏كرد، چنانكه ابراهيم در اين مورد از او استمداد مى‏نمود.
8 - ابراهيم در اجراى فرمان خدا قاطع بود، از اينكه كارد نمى‏برد و امر خدا تأخير مى‏افتد سخت ناراحت بود، و بايد اين درس را از كلاس ابراهيم آموخت.
9 - خداوند به كارهاى خالص و بزرگ، ارج و ارزش بزرگ مى‏نهد، از اين رو با فديه‏اى عظيم، خاطره ايثار ابراهيم را جاودانى و جهانى كرد.
10 - بالاخره ابراهيم و هاجر و اسماعيل، سه نمونه الگوى مردان و زنان و جوانان هستند و بايد اين سه قشر، داستان آنها را اسوه‏ى خود قرار دهند.

فصل هجدهم: مقام امامت و ساير مقامات ابراهيم (عليه السلام)

ابراهيم، خليل خدا شد

در قرآن و روايات، ابراهيم به عنوان صاحب مقامهاى متعدد توصيف شده است مانند اينكه او: از نيكان، صالحان، قانتان (خالص در عبادت و خضوع)، راستگويان، بردباران، متعهدان، به عنوان يك امت، متوكل به خدا، ابواضياف (پدر مهمانان)، شجاع، داراى منطق گويا، پيامبر، عبد، خليل، امام و... بود.
در ميان اين مقامهاى والاى معنوى كه هيچ پيامبرى به آن متصف نشده مقام خليل اللهى مهمتر است كه در قرآن در آيه 125 سوره‏ى نسا بدين شرح آمده است.
واتخذ الله ابراهيم خليلاً خداوند ابراهيم را به عنوان خليل خود انتخاب كرد.
در اينكه خليل يعنى چه، يكى از سه معنى براى آن گفته شده است:
1 - ممكن است خليل از ماده خلت (بر وزن حجت) به معنى دوستى بوده باشد.
2 - ممكن است خليل از ماده خلت (بر وزن ملت) به معنى تحقيق در خلال معانى و توجه به اسرار جهان باشد.
3 - و ممكن است از ماده خلت (بر وزن ضربت) به معنى نياز و احتياج باشد.( 131)
و مى‏توان هر سه معنى را درباره ابراهيم گفت، او هم دوست خدا بود، و هم توجه به اسرار جهان داشت و هم نيازمند به خدا بود.
اما اينكه چرا خداوند، ابراهيم را خليل خود كرد، و اين مقام عالى را به او داد روايات ما پاسخهاى متعدد داده‏اند كه مى‏توان همه آنها، پله‏هاى رسيدن به اين مقام باشد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده: از اين رو خداوند ابراهيم را خليل خود انتخاب كرد، كه او هرگز تقاضاكننده‏اى را محروم نساخت و هيچگاه از كسى نيز تقاضا نكرد.( 132)
در بعضى از روايات آمده: اين مقام بر اثر كثرت سجود، و اطعام گرسنگان و به خاطر مناجات و عشق به خدا و نماز در دل شب، و يا به خاطر كوشا بودن در راه اطاعت خدا يا به خاطر غيرت او در حفظ حجاب خانواده و يا به خاطر صلوات فرستادن بسيار به محمد و آل او به ابراهيم داده شد.( 133)
و از امام باقر (عليه السلام) در ضمن روايتى نقل شده كه: ابراهيم بنده‏اى شايسته بود خداوند به او مقام نبوت داد، در مسير نبوت كارها را به خوبى انجام داد، خداوند مقام رسالت را به او داد در اين مسير سخت‏ترين آزمايشها را به خوبى به پايان رساند، خداوند مقام پرافتخار خليل را به او داد.( 134)
به هر حال همه اين روايات نشانه اين است كه: نيكيها و فداكاريهاى ابراهيم در تمام ابعاد انسانى، او را به اين مقام ارجمند رسانده است.( 135)

سه روايت جالب‏

1 - روزى ابراهيم از خانه به جستجوى مهمان بيرون آمد هنگام مراجعت، شخصى را در خانه‏اش ديد، از او پرسيد با اجازه چه كسى وارد اين خانه شده‏اى؟ او سه بار گفت: با اجازه پروردگار، ابراهيم دانست كه او جبرئيل است و از اين ديدار سپاس خدا را بجاى آورد، آنگاه جبرئيل گفت: خداوند مرا به سوى يكى از بندگانش فرستاده كه او را خليل خود نموده است، ابراهيم گفت: آن بنده كيست تا آخر عمر خدمتگزار او شوم؟ جبرئيل گفت: آن بنده تو هستى، ابراهيم گفت: به چه علت خدا مرا خليل خود كرد؟ جبرئيل گفت: براى آنكه هيچكس از تو سؤال و تقاضائى نكرد مگر اينكه پاسخ مثبت به او دادى.( 136)
2 - غذا در خانه ابراهيم تمام شده بود، از خانه بيرون آمد و براى يافتن آرد، به نزد دوست مصرى خود رفت كه از او آرد يا طعامى قرض كند. وقتى كه به خانه دوستش رسيد، او را در خانه نيافت. دست خالى بطرف خانه برگشت. در اين راه از اينكه با خورجين خالى به خانه بر مى‏گردد، احساس شرم كرد خورجين را پر از ريگ كرد و به خانه آمد و به استراحت پرداخت. ساره به سراغ خورجين رفت، ديد در ميان آن، آرد هست، آنرا خمير كرد و نان پخت و نزد ابراهيم برد.
ابراهيم وقتى كه از خواب بيدار شد و نان را ديد، پرسيد اين نان از كجا آمده؟ ساره گفت: از همان آردى كه از نزد دوست مصرى خود آوردى، نان پختم، اين از همان آرد است، ابراهيم متوجه شد كه لطف خدا شامل حال او شده، گفت: آنكه آرد به من داده خليل من است، نه مصرى.
خداوند در همين لحظه ابراهيم را خليل خود خواند، و ابراهيم شكر كرد و سپس از آن نان ميل فرمود.( 137)
3 - ابراهيم مرد غيورى بود و نسبت به حجاب همسر، حساسيت خاصى داشت. از اين رو وقتى به جائى مى‏رفت، در را مى‏بست، روزى به خانه برگشت و ديد مرد خوش‏سيما و پاكيزه‏اى در خانه او ايستاده است، غيرتش به جوش آمد و با احساسات به او گفت: چه كسى به تو اجازه ورود به اين خانه داده است؟ او گفت: پروردگارم به من اين اجازه را داده است. ابراهيم گفت: خداوند از من سزاوارتر است، اينك بگو تو كيستى؟
او گفت: من فرشته مرگ (عزرائيل) هستم، ابراهيم گفت: آيا آمده‏اى روح مرا قبض كنى؟ او گفت: نه بلكه خداوند، بنده‏اى را خليل خود كرده است آمده‏ام به او بشارت بدهم، ابراهيم گفت: آن بنده كيست تا آخر عمر در خدمت او باشم؟ او گفت: آن بنده تو هستى، ابراهيم نزد ساره آمد و مطلب را براى او بيان كرد.( 138)

ملاقات و گفتگوى جالب ابراهيم با عابد سالخورده‏
روزى ابراهيم به قصد سياحت و گردش و ديدن آفريده‏هاى زيبا و متنوع خدا در دشت و صحرا و دريا از خانه بيرون آمد، در مسير خود ديد: شخصى در بيابان مشغول نماز است و صدايش به مناجات با خدا بلند مى‏باشد، و لباسى پوشيده كه از مو است، قيافه‏اش نشان ميدهد كه از بندگان پارساى خدا است.( 139)
ابراهيم كه از عمق جان، بندگان عابد خدا را دوست داشت، نزد او رفت تا از او احوالى بپرسد، كنارش نشست تا نماز او تمام شد. از او پرسيد: براى چه كسى نماز مى‏خوانى؟ او گفت: براى خداى جهان.
ابراهيم پرسيد خدا كيست؟ او گفت: خدا كسى است كه تو و مرا آفريده است ابراهيم بسيار مسرور شد و گفت: از عقيده و روش تو خوشوقت شدم، دوست دارم با تو باشم، منزل تو كجاست تا هرگاه خواستم به ديدار تو بيايم؟
عابد گفت: منزل من آن سوى دريا است، تو نمى‏توانى به آنجا بيائى، چرا كه آب مانع است، ابراهيم گفت: پس تو چگونه از آب رد مى‏شوى؟ عابد گفت: من به خواست خداوند از روى آب راه مى‏روم، ابراهيم گفت: شايد كسى كه آب را تحت تسخير تو قرار داده براى من نيز چنين كرده باشد، برخيز به منزل تو برويم و امشب را با هم باشيم.
عابد برخاست و همراه ابراهيم حركت كرد، تا به دريا رسيدند، عابد نام خدا را به زبان آورد و روى آب بى‏آنكه غرق شود حركت كرد، ابراهيم نيز به نام خدا، روى آب حركت كرد، و با هم به منزل عابد رسيدند. ابراهيم از عابد پرسيد: غذاى تو چيست؟ و از كجاست؟ عابد اشاره به درختى كرد و گفت: ميوه اين درخت را جمع مى‏كنم و در تمام ايام سال مى‏خورم، ابراهيم پرسيد: كدام روز از همه روزها بزرگتر است؟ عابد گفت: آن روزى كه خداوند مردم را به پاى حساب كشيده و بر اساس آن كيفر و پاداش مى‏دهد (يعنى روز قيامت) ابراهيم گفت: پس بيا دست به دعا برداريم تا خداوند ما را از شر آن روز نجات دهد.
طبق نقل ديگر عابد گفت: براى چه كسى دعا كنيم؟ ابراهيم گفت: براى مؤمنين گنهكار، عابد گفت: من دعا نمى‏كنم، ابراهيم پرسيد: چرا؟ عابد گفت: من سه سال است دعائى مى‏كنم ولى هنوز مستجاب نشده است، تا آن دعا مستجاب نشود از خدا شرم دارم كه دعاى ديگرى كنم.
ابراهيم گفت؛ هرگاه خداوند بنده‏اى را دوست داشت، دعاى او را مدتى حبس مى‏كند تا مناجات و راز و نياز آن بنده زياد شود، و هرگاه بنده‏اى را مشمول غضبش قرار داد، دعاى او را زود مستجاب مى‏كند و يا نااميدش مى‏كند كه ديگر دعا نكند، اى عابد چه چيزى را در اين سه سال از خدا خواسته‏اى كه هنوز مستجاب نشده است؟
عابد گفت: روزى در محلى نماز مى‏خواندم ناگاه چشمم به جمال نوجوانى افتاد كه در نهايت زيبائى بود، از پيشانى او نور مى‏درخشيد، چند گاو مى‏چراند كه بقدرى زيبا و چشمگير بودند كه گويا به پوست آنها روغن ماليده‏اند، و چند گوسفند به همراه او بودند كه بسيار فربه و خوش‏منظر بودند، مجذوب آن نوجوان شدم، از او پرسيدم كيستى و اين گاوها و گوسفندها از آن كيست؟
گفت: من فرزند ابراهيم خليل هستم و اين گاوها و گوسفندها مال او است محبت ابراهيم خليل در دلم جاى گرفت، از خدا خواستم كه خليل خود را به من بنماياند، سه سال اين دعا را مى‏كنم ولى خبرى از استجابت آن نيست.
ابراهيم گفت: من ابراهيم خليل هستم و آن نوجوان پسر من (اسحاق) است، عابد تا اين سخن را شنيد، با شور و شوق دست بر گردن ابراهيم انداخت و او را بوسيد و گفت: سپاس خداوند جهان را كه دعايم را به استجابت رساند آنگاه ابراهيم به درخواست عابد، براى همه افراد با ايمان دعا كرد، و عابد آمين گفت.( 140) به قول شاعر:

سركويش هوس دارى هوى را پشت‏پائى زن
بساط قرب مى‏جوئى، خرد را الوداعى گو
  در اين انديشه يك‏رو شو، دو عالم را قفائى زن
وصال دوست مى‏خواهى، بلا را مرحبائى زن

‏ به اين ترتيب ابراهيم كه مجموعه‏اى از نيكيها و ارزشهاى انسانى و كمالات عالى معنوى، و تنديس معرفت و شناخت و بندگى بود، داراى مقام خليل اللهى گرديد، و پله پله، كمال را مى‏پيمود و مى‏رفت كه در شايستگى امامت و رهبرى را پيدا كند و بر قله امامت كه آخرين سير تكاملى بشر است تكيه زند...

امامت ابراهيم يا آخرين سير تكاملى‏
ابراهيم با آن قدمهاى استوار، و بالهاى بلند و دل سرشار از اميد و توكل و روحيه كفرستيز لحظه لحظه‏ى عمر گرانبارش را، پله‏پله نردبان عروج انسانها ساخت، و در تمام فراز و نشيبها به خوبى انجام وظيفه كرد تا به قله رفيع خليل اللهى رسيد كه هر كس را ياراى صعود به آن قله نيست.
سرانجام از اين مرحله نيز گذشت و به آخرين سير تكاملى يك انسان، يعنى مقام امامت و رهبرى و معلم و مجرى حكومت الهى در رأس آن قرار گيرد، و مردم زمانش نيز چنين لياقتى يافتند كه رهبرى اين چنين داشته باشند. بهتر است كه به سراغ قرآن رويم و ببينيم قرآن چه مى‏گويد: قرآن در سوره‏ى بقره آيه‏ى 124 مى‏فرمايد: و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين.
خداوند ابراهيم را در امور مختلف آزمود و او به خوبى از عهده آزمايش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهيم گفت: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند به او فرمود: پيمان من (مقام امامت) به ستمكاران نمى‏رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند)
درباره اين آيه چند مطلب است كه به شرح كوتاه آن مى‏پردازيم:
1 - امامت آخرين سير تكاملى بشر است، چنانكه امام صادق عليه‏السلام فرمود: ابراهيم پس از مقام بندگى و سپس نبوت و سپس رسالت خليل اللهى، به مقام امامت رسيد.( 141)
2 - براى امامت معانى مختلفى ذكر كرده‏اند مانند اينكه: امامت يعنى رياست در امور دنياى مردم يا امامت يعنى رياست در امور دين و دنياى مردم و... ولى از ديدگاه تشيع راستين، امامت يك معنى عميق و وسيعى دارد كه با معنى آخرين سير تكاملى بشر تطبيق مى‏كند، و آن اينكه: امامت يعنى تحقق بخشيدن به امور و شئون دينى، اعم از حكومت به معنى وسيع و اجراى حدود و احكام خدا و همچنين تربيت و پرورش نفوس در جهت ظاهر و باطن، و اين مقام بر اساس اين معنى از مقام رسالت و نبوت بالاتر است، زيرا نبوت و رسالت تنها خبر دادن از طرف خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار و دعوت مردم به سوى خداپرستى است، ولى امامت علاوه بر اينها نظارت كامل و اجراى احكام و حدود و تربيت نفوس از نظر ظاهر و باطن است. بعضى از پيامبران علاوه بر مقام خود امامت و رسالت، داراى مقام امامت نيز بوده‏اند، مانند پيامبر اسلام، البته خود امامت نيز داراى مراتب و درجاتى است مثلاً امامت در وجود على عليه‏السلام كه كاملتر از امامت از پيامبران پيشين بود.
3 - امامت عهد و پيمان مخصوص الهى است، و در آن تعهد و پاكى لازم است.
4 - اين مقام و مسؤوليت بزرگ، بعد از يك سلسله شايستگى‏ها به كسى اعطا مى‏گردد.
5 - اين شايستگى‏ها بايد عملاً در افراد آشكار گردد.
6 - اين مقام را خدا تعيين مى‏كند چون او به تمام ظواهر و باطنها آگاهى كامل دارد.
7 - اين مقام به كسانى كه ظالم هستند و برخلاف عدل (به معنى وسيع كلمه) رفتار مى‏نمايند مانند كسى كه مشرك بوده است نمى‏رسد.
ابراهيم تمام اين ويژگيها را داشت كه به اين مقام نائل شد، منظور از كلمات كه در آيه فوق آمده همه شايستگيهائى است كه ابراهيم در فكر و عمل، آنها را به ثبوت رساند، دانشمند معروف علامه صدوق بيست مورد از اين شايستگيها را نام مى‏برد مانند: يقين ابراهيم، شناخت او، شجاعت و حلم و صبر انقلابى او، سخاوت و جوانمردى او، اعراض و دورى او از دودمان خود به خاطر بت‏پرستى آنها، امر به معروف و نهى از منكر، حضور و ظهور او در صحنه، اخلاق نيك و توكل و راز و نياز و دعاهاى او، مسأله قربانى فرزند، و غيرت و خوشرفتارى با همسر و تواضع او در برابر خدا و خلوص و توجه خاص او به خدا و اسلام و صالحيت و...( 142)
در اينجا مى‏توان بت‏شكنى ابراهيم، و ساختن كعبه توسط او و دعوت جهانى او از مردم براى شركت در مراسم حج و... را نيز نام برد و به قول حافظ:

‏‏ اميد خواجگيم بود بندگى تو كردم
اميد در سر زلفت بروز عهد ببستم
گناه چشم سياه تو بود بردن دلها
ز غمره بر دل ريشم چه تيرها كه گشادى
بخاك پاى تو سوگند نورديده حافظ
  هواى سلطنتم بود و خدمت تو گزيدم
طمع به دور دهانت زكام دل ببريدم
كه من چو آهوى وحشى زآدمى برميدم
ز غصه بر سر كويت چه بارها كه كشيدم
 كه بى‏رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم

‏ آرى در هزاره اول حضرت آدم (عليه‏السلام)، در هزاره دوم حضرت نوح، در هزاره سوم حضرت ابراهيم، در هزاره چهارم حضرت موسى، در هزاره پنجم حضرت محمد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) بار سنگين رسالت و امامت را به دوش كشيدند، و اين حركت همچنان تا قيام حضرت قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله) ادامه دارد (با توجه به درجات مختلف آن) تا وقتى كه زمام امت به دست حضرت مهدى، رهبر و مصلح كل جهان بيفتد و همه جهان را از لوث فساد پاك سازد، و فرد و جامعه را در ابعاد مختلف به آخرين سير تكامل برساند، و هم اكنون بايد امامت در پرتو نيابت از امام زمان در آنانكه داراى شرايط ولايت فقيه هستند ادامه يابد.

كتاب و قانون اساسى ابراهيم‏
هر امتى كه امام دارد نياز به قانون و كتاب دارد، چرا كه جامعه بدون قانون جامعه بى‏نظمى است كه كارش به هرج و مرج كشيده خواهد شد.
ابراهيم داراى كتابى بود كه قرآن در سوره اعلى آيه 19 از آن به صحف تعبير مى‏كند و در آيه 14 اين سوره به بعد مى‏فرمايد: كسى كه وجود خود را از آلودگيها پاك سازد و در ياد خدا باشد و نماز بخواند رستگار است، دنياپرستان اين جهان بى‏وفا را بر جهان جاويدان ترجيح مى‏دهند، ولى آخرت خانه هميشگى و بهتر خواهد بود، اين مطالب را در صحيفه‏ها و كتابهاى قبل از قرآن (همچون) صحف ابراهيم و موسى خاطرنشان ساخته‏ايم...
كتاب ابراهيم كه داراى بيست يا ده صحيفه بود در شب اول ماه رمضان بر آن حضرت نازل گرديد، ابوذر غفارى گويد: از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم محتواى اين صحف چه بود؟ فرمود: محتواى اين صحف، اندرزها و مثلها و حكمتها بود از اندرز و دستورات اين صحف اين بود كه:
اى زمامدار مغرور كه در بوته آزمايش خدا قرار گرفته‏اى، ترا براى انباشتن ثروت نيافريده‏ام، بلكه فرستاده‏ام تا از مستضعفين و مستمندان حمايت و يارى كنى... بر شخص خردمند سزاوار است كه وقت خود را در چهار بخش تقسيم كند، در يك بخش با پروردگار خود به راز و نياز بپردازد، و در يك بخش خود را به پاى حساب بكشد و در يك بخش درباره نعمتهاى خدا بينديشد و در بخش ديگر استراحت كند تا آن استراحت مايه آمادگى و نيرو براى انجام سه بخش ديگر شود.... انديشمند كسى است كه به آنچه در زمان خودش مى‏گذرد بينا باشد، خود را همواره اصلاح كند، و زبانش را كنترل نمايد، و بر شخص انديشمند سزاوار است كه در جستجوى سه چيز باشد: 1 - معاش دنياى خود را از راه حلال، كسب كند 2 - آخرت را فراموش ننمايد 3 - از نعمتهاى مشروعى كه خداوند به او مرحمت فرموده بهره‏مند گردد.( 143)

يك بحث كوتاه درباره مسأله رهبرى‏
در آئين اسلام مسأله‏ى رهبرى كه از آن به امامت و ولايت تعبير مى‏شود، عاليترين مقامى است كه اگر آن نباشد، هيچ نيست، و همه چيز در پرتو امامت و رهبرى صحيح مفهوم واقعى خود را پيدا مى‏كند، اين كه گفتيم رهبرى صحيح، از اين رو است كه از ديدگاه اسلام رهبران و زمامداران ناصالح، بزرگترين ضرر و خطر را براى جامعه اسلامى دارند و بيشتر فسادها و كمبودها و انحرافها در طول تاريخ اسلام از ناحيه همين رهبران ظالم و ناصالح بوده است، و نوعاً پيامبران و امامان لبه تيز مبارزه خود را متوجه ائمه‏ى كفر و سران خودسر و ناصالح مى‏كردند، چرا كه ريشه و عامل اصلى فساد آنها بودند.
آنچه چرخهاى موتور انقلاب اسلامى را به حركت در مى‏آورد، رهبرى صحيح است، بزرگترين عامل انقلاب و تداوم آن در رهبرى صحيح و تكيه بر مكتب و اتحاد خلاصه مى‏شود، نقش امامت همچون نقش قلب است كه اداره‏كننده حيات كشور بدن و ارگانهاى آنست (قلب به معنى رهبر و فرمانرواى كشور تن به معنى قلبى كه پشت فقرات سينه قرار گرفته است)
مسلمانان در هر عصر و زمان بايد به مسأله امامت و رهبرى توجه عميق و خاصى داشته باشند، چرا كه رمز حركت مسلمين در صراط مستقيم در پرتو امامت صحيح امكان‏پذير است، در داستان ابراهيم، بزرگترين و حساسترين درس، همان مسأله امامت ابراهيم است كه آخرين نقطه سير تكاملى او بود كه پس از طى مراحلى به آن رسيد، اين نقطه حساس و چگونگى آن بايد هميشه مدنظر ابراهيميان باشد. و با توجه به آن كميت و كيفيت امامت راستين را دريابند، و آنرا در اولويت قرار دهند.
در اينجا براى توجه بيشتر به مسأله‏ى امامت به دو حديث ذيل توجه كنيد:
1 - امام صادق (عليه السلام) فرمود: پايه‏هاى اجاق اسلام سه چيز است نماز و زكات و ولايت (رهبرى و امامت) هيچيك از اين سه، جز به همراه دوتاى ديگر درست نيست( 144)
2 - زراه گويد: امام باقر (عليه السلام) فرمود: بناى اسلام بر روى پنج پايه است: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت (امامت)، زراره گويد: پرسيدم كداميك از اينها بهتر است؟ فرمود: الولاية افضل لانها مفتاحهن والوالى هوالدليل عليهن ولايت برتر است زيرا ولايت كليد آنها است و والى (امام) دليل و راهنماى آنها مى‏باشد( 145)