فقهاي نامدار شيعه

عبد الرحيم عقيقى بخشايشى

- ۳۸ -


37- ميرزا محمد تقى شيرازى‏«ميرزاى دوم‏»

(متولد 1270-متوفى 1338 ه.ق)

ميرزا محمد تقى شيرازى فرزند عارف كامل،حاج ميرزا محب على بن ميرزامحمد على گلشن شيرازى،از فحول علماى اماميه در قرن چهاردهم مى‏باشد.

او عالمى بوده است عامل،فاضل،كامل،متقى و از شاگردان نام‏آور فاضل‏اردكانى،و حاج ميرزا محمد حسن شيرازى كه بعد از وفات استاد معظم خود،ميرزاى‏شيرازى اول،در سامراء متصدى اداره حوزه علميه سامراء و تدريس آن شد،وشاگردانى كه در مكتب تدريسى او ربيت‏يافته‏اند،به‏«اصحاب سامراء»معروف‏مى‏باشند كه از آن ميان مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى يزدى،مؤسس حوزه علميه قم مى‏باشد.

تاليفات او:

او داراى تاليفات و آثار قلمى متعددى است كه از آن ميان:

1-شرح مكاسب شيخ مرتضى انصارى،كه در تهران چاپ شده است.

2-شرح منظومه رضائيه،تاليف سيد صدر الدين عاملى

3-القصائد الفاخره،في مدح العترة الطاهره (1)

4-رساله علميه كه بعدها مورد تحشيه برخى از فقهاء واقع شده است.

موقعيت عراق و نجف:

رشد سياسى و اجتماعى او از سالهاى پيش،از 1300 ه.ق آغاز مى‏شود،از آن‏روزى كه عراق، كشور همسايه و مجاور ما،يكى از ايالتهاى نفوذى بريتانياى كبير(كه‏در آن زمان سيطره نفوذ و استعمار خود را در آفاق شرق،و به خصوص سرزمينهاى‏اسلامى گسترده بود)به شمار مى‏آمد.

كشور عراق،به خاطر موقعيت‏خاص طبيعى و جغرافيائى‏اش،هميشه مطمع‏نظر بيگانگان، به ويژه قدرتهاى بزرگ استثمارگر بوده است و حكومتهاى استعمارگربين المللى،همواره نظر سوء و خائنانه به اين كشور خوش آب و هوا و زرخيزداشته‏اند.از سوى ديگر كشور عراق روى موقعيت‏خاص مذهبى و فرهنگى،هميشه‏مورد توجه محافل علمى و معنوى جهان اسلام بوده است و چون مهد تمدنهاى‏گذشته،و مركز روابط فرهنگى و علمى جهان اسلام به شمار مى‏آمده است،از اين روروزگارى طولانى مركز خلافت اسلامى قرار گرفته بود.وجود دانشگاه نظاميه بغداد ومركزيت‏حوزه علمى نجف،تمركز مراقد مطهر پيشوايان راستين اسلام در عراق،هركدام به تنهايى عواملى هستند كه قلوب علاقمندان و شيفتگان را به آن ديار جذب‏مى‏كند،به حدى كه امروز بيشتر شيعيان وجب به وجب با شهرها و استانها،و گاهى‏حتى كوى و برزنهاى آن كشور،آشنايى دارند و خود را در سرنوشت آن همچون كشورخويش سهيم و دخيل مى‏دانند و طرد ايادى استعمار را از آن منطقه همانند ديار خويش‏و وطن مالوف خود واجب و فريضه الهى مى‏دانند.

در ميان شهرهاى عراق،نجف،كربلا،كاظمين و سامراء از موقعيت معنوى‏خاصى برخوردارند كه نه تنها ديگر شهرهاى جهان،كه حتى ساير شهرهاى عراق نيزفاقد آنند،و باز در ميان شهرها هم،شهر نجف موقعيت مذهبى،سياسى و اجتماعى‏ويژه‏اى دارد كه آن را والاتر و ارجمندتر از ساير شهرها مى‏سازد.نجف كه پايگاه تربيتى‏ميرزاى دوم،و نيز پايگاه پرورش فكرى و رشد مذهبى بسيارى از بزرگ مردان عالم‏اسلام،و برگزيدگان مشرق زمين است،با سابقه معنوى،فرهنگى و تاريخى خود كه به قريب هزار سال مى‏رسد،اكنون نيز مركز علمى و پايگاه تربيتى آزاد مردان و مجاهدان‏راه رستگارى و رهايى بشر از قيد و بند استعمار و استبداد است.مردانى كه نسل درنسل آنان از صدها سال پيش همواره در برابر ظلم و ستم ايستادگى كرده‏اند و هرگز دربرابر زور و زورگويى تسليم نشده‏اند،سهل است كه غالبا خود برافروزنده پرچم‏استقلال و انقلاب بوده‏اند.

در اين ميان جنبشهاى سياسى و انقلابى سترگى كه خاستگاه آنها نجف اشرف‏بوده،در تاريخ سياسى شرق و ممالك اسلامى بخش ويژه‏اى را به وجود آورده كه‏مى‏توان آن را«جنبش سياسى عراق‏»ناميد.

نويسنده كتاب‏«ثورة النجف‏»،در اين باره نوشته است:

«نجف اشرف در اواخر قرن نوزدهم و قرن بيستم ميلادى،در يك جنبش‏سياسى و ملى درگير شد كه هدف آن عبارت از نجات اسلام از مسيرهاى انحرافى بودكه استعمار براى آن تدارك ديده بود،و نيز رهايى ملتهاى مسلمان از يوغ استعمار واستثمار نابود كننده و فقر بنيان‏كن و بى‏سوادى عمومى و بيماريهاى همه‏گير بود.

موقعيت‏خاص نجف،چنان بود كه بازتاب و اخبار تمامى انقلابات و تحولات‏مهم سياسى ايران و عراق به گونه‏اى در آن شهر منعكس مى‏شد و اين انعكاس نتايج وآثار گوناگونى را در پى مى‏آورد.» (2)

فتواها و تلگرافهاى شديد اللحنى كه همواره از نجف به سوى فرماندهان وقدرتهاى سلطه‏گر آن روز تركيه و ايران سرازير مى‏شد،نمونه‏اى كامل و گويا ازموقعيت نجف و نيروى اثرگذارى آن بر افكار عمومى مسلمين مى‏باشد.به همه اين‏دلايل است كه مرجع مسلمانان ناگزير مى‏بايست مرجعى باشد آزادى‏خواه،حافظ وحامى قانون و مرجعى كه عوامل استعمار و استثمار و استبداد را از ايران و عراق بزدايدو از آن منطقه ريشه‏كن سازد.

علاوه بر ايران و كشورهاى مجاور بيش از هفتاد درصد از مردم خود عراق‏مادامى كه از نجف و مراجع مقيم اين شهر اجازه نمى‏گرفتند،چه آشكار و چه پنهان‏دست‏به هيچ گونه حركت انقلابى نمى‏زدند،مخصوصا در امر جهاد و مبارزه با آنچه‏دشمن اسلام و مسلمانان است،فقط و فقط از نجف دستور مى‏گرفتند.

چنين بود كه در طول سالها،نجف مركز تجمع متفكران آزاده و آزادى‏خواه‏سياسيون و انقلابيون عراق،ايران،تركيه و ديگر كشورهاى اسلامى گرديده بود.

اشغال نيروهاى اجنبى:

با اين مقدمه است كه بايد گفت،نجف كه در جنگ جهانى اول تحت اشغال‏نيروهاى بيگانه درآمده بود،در راه دفاع از هستى و موجوديت‏خود محل مشورت ورايزنى زعماى انديشمند و پيشگامان مسلح عشاير و نيز محل تشكيل انجمنهاى‏سياسى و اجتماعى گرديده بود،و در همين مسير بود كه رهبرى انقلاب 1920 ميلادى(1337 ه.ق)نيز به پرچمدارى و پيشوايى مجاهد بزرگ آگاه،و مرجع مذهبى رزمنده،مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى يا ميرزاى دوم، مسير شايسته خود را پيمود.

ميرزاى دوم با كمال صلابت و ايمان و در اوج شجاعت دينى و آگاهى وهوشيارى اسلامى، خاصه به هنگام رو در رويى با حوادث ضد اسلامى و دسيسه‏هاى‏ضد قرآنى،نيروهاى استعمار بريتانيا و عوامل دست نشانده محلى آن،موضع راستين‏خود را انتخاب و اتخاذ كرد.در آن هنگام هنگامه‏ها،ميرزاى دوم با تلاش پرثمر و پيكارجدى،به مقابله و دفاع پرداخت و هنگامى كه به مراحل باريك رسيد،امر به دفاع ازحريم اسلام داد و با صادر كردن فتواى انقلابى و پر اهميت‏خود عراق را تكان داد. (3)

گفتار حاج آقا بزرگ تهرانى:

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى،در كتاب‏«نقباء البشر»درباره ميرزاى دوم ومبارزات و مجاهدات وى مى‏نويسد:

«...ميرزا محمد تقى حائرى شيرازى،پيشواى انقلاب عراق و نخستين‏برافروزنده شعله آن شورش و جنبش،از بزرگترين عالمان و مجتهدان عصر خود بود.

او يكى از مشهورترين چهره‏هاى شناخته شده در علم و تقوى و غيرت و شهامت دينى‏بود، چنانكه خود او برايم تعريف كرد،در شيراز زاده شده و در كربلا پرورش يافته‏است،در همان خاك پاك،مقدمات علوم اسلامى را فرا گرفته است تا در فضل و دانش‏به رتبه‏اى رسيده كه شايسته رسيدن به چنان مقام و موقعيتى بود.آن گاه با دوست ومصاحب و هم مباحثه خود، سيد محمد فشاركى اصفهانى همراه نخستين دسته ازمهاجران به سامراء رفت و به محضر درس ميرزاى شيرازى(ره)پيوست و سپس درشمار برترين شاگردان حوزه درسى ميرزاى اول درآمد.وى به زودى يكى از اركان‏بحق تحقيق اين حوزه شد،به حدى كه در دوران زندگى خود استاد ارجمند،جمعى ازشاگردان فاضل و مبرز استاد،به محضر درس و بحث او روى مى‏آوردند.اين روش‏ادامه داشت تا آن كه استاد بزرگوار درگذشت،و ميرزا محمد تقى شيرازى به خاطرشايستگى و فضل و دانش و برازندگى خود،به جانشينى وى تعيين شد و مرجع تقليدشيعيان گرديد.

از آن روز بود كه وى،وظيفه سنگين و مسئوليت تعهد شگرف خود را با انجام‏تكاليف سنگين مرجعيت و رهبرى عالم تشيع در نهايت ايمان و شجاعت انجام داد ودر همين مسير و جهت، به رهبرى قيام،صدور فتواهاى انقلابى و درس گفتن و تربيت‏دانش‏پژوهان پرداخت.مردان بزرگى را پرورش داد كه هر كدام در تاريخ مبارزات ومجاهدات اسلامى نقطه عطفى به شمار مى‏روند.» (4)

گفتار مرحوم صدر:

آية الله سيد حسن صدر،نويسنده كتاب ارزشمند«تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏»در كتاب‏«تكمله‏»مى‏نويسد:«بيست‏سال با وى معاشرت داشتم،در اين مدت يك‏لغزش و خلافى هم از او نديده و يك روش ناپسند و مستهجن از او مشاهده نكردم،دوازده سال با او هم حث‏بودم و همواره نظرهاى دقيق و افكار عميق و يادآوريهاى‏علمى و ارزنده از او مى‏شنيدم و استفاده مى‏بردم.» (5)

آنچه بيش از هر چيز ديگر به شخصيت ميرزاى دوم،عظمت و اعتبار داده و او رادر ميان صدها تن از مجتهدان و دانشمندان معاصر خود ممتاز و برجسته ساخته است،احساس تعهد و مسئوليت در برابر حوادث و پيشامدهاى بزرگ زندگى اجتماعى‏مسلمانان است،او خود را شريك و سهيم حوادث مربوط به زندگى ملتهاى مسلمان،در هر نقطه‏اى از دنيا مى‏دانست و از فدا كردن جان خويش در راه انجام مسئوليتهايش‏دريغ نداشت.

او با احساس عميق مسئوليت،دريافته بود كه در دوران زعامت و رهبرى او نبايدبيگانگان و استعمارگران بين المللى در سرزمينهاى اسلام و مهد و پايگاه تعاليم انبياء وپيامبران رخنه كنند و فكر و انديشه و اصالت فرهنگى آنها را به خصوص در زمينه‏فرهنگ اسلامى خدشه‏دار سازند.

او بر آن بود كه هيچ كس،هيچ مقام،هيچ نيرويى و هيچ كدام از قدرتهاى بزرگ‏خارجى آن روز،حق ندارند منابع مسلمانان را به يغما برند،منافع آنها را پايمال كنند واقتصاد مسلمانان را تباه سازند.از اين رو چون به وضوح مى‏ديد كه كشور پرقدرت‏انگليس و استعمارگر درجه اول آن روز جهان،بر خلاف ايده و عقيده او رفتار مى‏كند،و از استثمار ملتهاى مسلمان دريغ ندارد، پرچم مبارزه عليه اين كشور پر قدرت روز واستعمار سياه آن برافراشت و در راه پيكار و جهاد به خاطر دفاع از حقوق و حدود وموازين اسلامى جان بر كف گرفت.

ميرزاى دوم،در اين راه به لفظ‏«فداكارى‏»معناى خاص بخشيد.او همه امكانات‏و نيروهايش را در راه مبارزه گذاشت،و حتى فرزندان خود را در اين راه فدا كرد.

در همان روزهاى آغاز مبارزات بزرگش،فرزندش ميرزا محمد رضا،درحوادث عراق دستگير و بازداشت‏شد و اسير عوامل مزدور بيگانه گرديد.استعمارانگليس همان زمان ملت عراق را مجبور كرده بود تا نماينده دولت‏بريتانيا،«سرپرسى‏كاكس‏»را به عنوان رئيس حكومت عراق بپذيرند و همه جا و در همه موارد از اوامر وفرمانهاى او اطاعت كنند.

با صدور چنين دستورى براى تحت فشار قرار دادن ملت مسلمان عراق،ميرزاى‏دوم به وضوح و روشنى دريافت كه نيروهاى استعمارى بريتانياى كبير مى‏رود تا تسلطبيگانگان به كشورهاى اسلامى را ابعاد تازه‏اى بدهد،از اين رو در اوج بحرانى كه باگسترش دامنه تسلط غرب به شرق مسلمان درگرفته بود،فتوايى صادر كرد كه لرزه براركان حكومت استعمارى انگليس درافكند.در اين فتوى به صراحت گفته شده بود كه‏انتخاب غير مسلمان به حكومت مسلمانان جايز نيست.

متن فتوى چنين است:

«ان المسلم لا يجوز له ان يختار غير المسلم حاكما»

محمد تقى الحائرى الشيرازى

اين فتوى و هم زمان با آن مقاومت و مبارزه منفى‏اش،اثر عميقى بر دلهاى‏دردمند مسلمانان استعمار شده و تحت استعمار قرار گرفته،به جاى نهاد و آنان را درابعادى وسيع به سئوليت‏سياسى و اجتماعى خود آگاه ساخت.اين فتوى بالاتر ازهمه،به ملل اسلامى هشدار داد كه سرنوشت زندگى سياسى و اجتماعى و فردى آنان،بايد به وسيله خود مسلمانان تعيين و مشخص گردد و هيچ نيروى بيگانه و اجنبى،با هراندازه قدرت و سلطه‏گرى نبايد و حق ندارد در اين مسائل دخالت كند.

ميرزاى دوم در راه مبارزه گسترده خود عليه پر قدرت‏ترين نيروى استعمارى آن‏زمان،تنها به صدور فتوى اكتفاء نكرد،بلكه هم زمان با اجراى فتوى يك محفل سرى‏هم تشكيل داد كه اعضاى آن را تنى چند از علماء مبرز و روحانيون مجاهد و مبارز به‏نامهاى:شيخ مهدى خالصى، سيد هبة الدين شهرستانى و سيد ابو القاسم كاشانى و...تشكيل مى‏دادند.

اين گروه هر روز،و گاه روزى چند بار جلسات خود را به طور سرى با حضوروى تشكيل مى‏دادند و نتيجه مذاكرات و تصميمات خود را ميان روحانيون نجف ورؤساى عشاير فرات پخش و توزيع مى‏كردند و افكار عمومى را در پيشبرد اهداف‏اسلامى،توجيه و رهبرى مى‏كردند.

ميرزاى دوم،در مقام رهبرى مجاهدات ضد استعمارى ملل مسلمان به طور اعم،و ملت عراق به طور اخص،اعلاميه‏ها،نامه‏ها و فتواهاى متعددى نوشته و صادر كرده،است كه از آن ميان براى آن كه نمونه‏اى به دست داده باشيم،به دو نامه اشاره مى‏كنيم:

نامه تكان دهنده:

در نامه اول خطاب به مردم عراق چنين مى‏نگارد:

«برادران عراقى!هم‏رزمان شما در بغداد،كاظمين،نجف،كربلا و ديگر جاهاهم پيمان شده‏اند كه دست‏به تظاهرات مسالمت‏آميز زنند و برخى از اين تظاهرات راآغاز كرده‏اند،خواسته همه مردم حقوق مشروع ملت عراق است كه نتيجه آن استقلال‏اين كشور است‏بر اساس يك حكومت عدل اسلامى.

بنابراين وظيفه همه شما است كه نمايندگان خود را براى مطالبه اين حقوق به‏بغداد گسيل داريد،سعى كنيد به امنيت مردم ضرر و آسيب نرسد و در ميان خودتان‏اختلاف ايجاد نگردد. توصيه مى‏كنم در اين جهاد بزرگ به همه عقايد و افكارى كه درميان مردم وجود دارد،احترام بگذاريد.»

تاثير اين نامه،شگرف و بيرون از حد تصور بود.همين كه اين نامه در ميان مردم‏عراق پخش شد و دست‏به دست گشت.در مدتى اندك نمايندگان مردم از شهرهاى‏مختلف،حتى از روستاهاى عراق دسته به دسته به بغداد سرازير شدند.قدرتهاى‏انگليس،در آغاز كار را جدى نمى‏گرفتند و باور نمى‏كردند كه تنها فتوى و يك نامه ازطرف يك رهبر مذهبى بتواند چنين شور و هيجانى برپا كند و بدينگونه هزاران نفر را ازاقصى نقاط كشور به راه اندازد و موجى چنين خروشان به پا كند.اما چون دو روز گذشت و ناگهان ديدند كه سيل خروشان مردم خشمگين به سوى بغداد سرازير شده‏است و ديگر در خيابانها و كوچه‏هاى بغداد راهى براى عبور پيدا نمى‏شود،تازه‏دريافتند كه چه خطرى احاطه‏شان كرده است.

در اثر احساس اين خطر بود كه انگليسيها براى جلوگيرى از عواقب آن دست‏به‏شدت عمل و اعمال خشونت زدند.

تامين اعتبار جهاد:

در اين هنگام،ميرزاى دوم كه مى‏ديد تجهيزات ملت مسلمان در برابر نيروى‏استعمارى و قدرت كم مانند انگليس،تاب مقاومت ندارد و به خصوص از لحاظ مالى‏هر آن بيم مى‏رود كه مسلمانان از پاى درآيند،فتواى مشهور خود را كه فتواى مهم ومسئوليت‏برانگيزش بود،صادر كرد و دستور داد كه هزينه مجاهدين از راه زكات اموال‏مسلمانان،تامين گردد.

با صدور اين دستور،مسلمانان متمكن و مرفه،حتى آنان كه عوايدشان تنهاكفاف مخارج خود و خانواده‏شان را مى‏داد،دسته دسته راه افتادند و زكات خود را به‏دست‏خويش در اختيار رهبر مبارز و نهضت ضد استعمارى گذاشتند تا در راه جهاد وراه خدا مصرف كند.

سران حكومت انگليس و كارگزاران آنها،حيرت مى‏كردند و براى آنهاباور كردنى نبود كه در ميان ملتى-به زعم خودشان-عقب مانده نيروى تعاون وهمكارى و هميارى تا اين اندازه دقيق و منظم و سنجيده و آگاهانه باشد،مردمى كه خودتحت فشارهاى متعدد به سختى زندگى مى‏كنند،در موقع لزوم بدين گونه دست‏يارى‏به يكديگر بدهند و در برابر دشمن مشترك،يك پارچه متفق و متحد شوند و پشت‏دشمن را بلرزانند.

هر چه بر نيروى مبارزه و مقابله و قدرت ستيزه‏گرى ناشى از وحدت مسلمانان‏عراق افزوده مى‏شد،انگليس هم بر فشار و شدت عمل خود مى‏افزود و به عكس،هر چه اعمال خشونت و زور و فشار انگليسها بيشتر مى‏شد،ملت مسلمان و به پا خاسته‏عراق،بيشتر ايستادگى و مقابله و مبارزه مى‏كردند،با اين حال،رهبرى مجاهدين عراق،زمانى متوجه شد انگليسها به راستى نيروى عظيمى از افراد تحت فرمان خود را براى‏جنگ با مسلمين تجهيز كرده‏اند،عنقريب است كه اين نيروى كارآزموده و مجهز ومسلح،تشكل و يك‏پارچگى و نيروى ستيز و رزمندگى آنان را درهم بريزد.

نامه دوم:

ميرزاى شيرازى دومين نامه خود را خطاب به مردم عراق صادر كرد.اين نامه كه‏گويى كلمات آن شعله‏هاى آتشين سركش بود كه به خرمن خشك جان و روان‏مسلمانان مى‏افتاد، آنان را به راستى يكپارچه تبديل به شعله مى‏كرد و به جان‏استعمارگران انگليسى مى‏انداخت.

همين نامه است كه حاوى فتواى معروف و تاريخى ميرزاى دوم است ومورخين و محققين تاريخ ملل شرق و به خصوص تاريخ مبارزات مسلمانان ونهضتهاى اسلامى از آن چنين ياد كرده‏اند:

«فتوايى تكان دهنده و برانگيزاننده كه در سرنوشت مردم عراق و ديگركشورهاى مجاور تاثيرى خاص داشت و استعمارگران را چنان دچار وحشت واضطراب كرد كه ناگهان خود را در يك قدمى نابودى ديدند.»

اين نامه تكان دهنده و فتواى تاريخى با اين عبارت آغاز مى‏شود:

«مطالبة الحقوق واجبة على العراقيين و يجب عليهم في ضمن مطالباتهم رعاية‏السلم و الامن و يجوز لهم التوسل بالقوة الدفاعية اذا امتنع الانگليز عن قبول مطالباتهم‏»

(بر مردم عراق استيفاى حقوق خود واجب است،در خلال اقدامات خود،صلح‏و امنيت را در نظر داشته باشند،اما در صورتى كه دولت انگليس از پذيرفتن‏پيشنهادهاى آنان سرباز زند، مردم مى‏توانند از سلاح استفاده كنند و با دشمن خود بجنگند.) (6)

با صدور اين فتوى،وضع دگرگون شد.مردم مسلمان و زجر كشيده و ستمديده‏و محروم مانده عراق،تا آن زمان بلا تكليف و بى‏هدف و سرگردان بودند و نمى‏دانستنددر نهايت امر در برابر استعمارگران جهان غرب،بايد چه كنند و چه جبهه‏اى داشته‏باشند؟ولى اكنون با صدور فتوايى به اين روشنى و وضوح،ديگر كمترين نقطه تاريك‏و مبهمى باقى نمانده بود.چون زعيم عاليقدر و رهبر و مرجع عراقى مبارز و آگاه،تكليف مردم را روشن ساخته،آشكارا به ملت عراق اجازه داده بود كه همه اعم از شيعه‏و سنى،يك دل و يك جهت و يك پارچه،در صفوف مبارزه قرار گيرند و كار را ازمرحله دفاع محض بگذرانند و در صورت لزوم جبهه خود را از«تدافعى‏»به‏«تهاجمى‏»تغيير دهند.

همين فتوى و به دنبال آن بر انگيختن يكپارچه ملت مسلمان عراق،پايه‏هاى‏نهضت‏بزرگ را بنيان نهاد و هسته مركزى انقلاب عراق را تشكيل داد.

گرچه ميرزا محمد تقى شيرازى،چهار ماه پس از صدور اين فتوى،دعوت حق‏را لبيك گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد،ولى نهضت و انقلابى كه پايه گذارى كرده‏بود،نه تنها خللى نيافت،بلكه از بيم آن كه مبادا در اركان آن سستى و فتورى راه يابد،مردم عراق آن را با جان و دل،و با تلاش و جان فشانى بيشترى دنبال كردند و انقلاب راچنان محكم و استوار پابرجا و زنده نگاه داشتند كه فرماندهان و عمال حكومتى‏انگليس در عراق،با هراس و ناباورى مى‏گفتند:«اين مسلمانان چگونه ملتى و چگونه‏مردمى هستند كه حتى پس از مرگ فرمانده خود از هم نمى‏پاشند و حتى يك پارچه‏تر ومتشكل‏تر مى‏شوند؟»آنها نمى‏دانستند كه در مرحله جهاد اسلامى،ديگر تنها شخص‏رهبر مطرح نيست،بلكه آنچه مطرح و سرنوشت‏ساز است،«هدف رهبرى‏»است وهدف رهبرى اسلامى،به خصوص در زمينه نهضتهاى ضد ستم با تولد يك رهبر ايجادنمى‏شود تا با درگذشت او هم از ميان برود.رهبرى اسلامى نيرويى است مداوم ودنباله‏دار كه در طول تاريخ معنوى زندگى مسلمانان ادامه دارد و از يك نسل رهبرى به‏نسل رهبرى بعدى سپرده مى‏شود،چون فرمان حقيقى خود را از متن تعاليم اسلام‏دريافت مى‏دارد.

بدين گونه پس از درگذشت ميرزاى دوم،ديگر مراجع عاليقدر،به خصوص‏شاگردان و خوشه چينان خرمن فضل و تقوى و شجاعت اخلاقى و شهامت مذهبى‏اش،راه او را دنبال كردند و رهبرى نهضت مردمى او را به عهده گرفتند و آنان نيز چون خودميرزا،در اين راه جان به كف نهادند و بى‏توجه به جان و زندگى خاكى و فانى خود،پيش تاختند.

هم‏رزمان مرحوم ميرزا:

از جمله علماى مشهور و مجتهدين بزرگى كه در آن جنگ و جهاد ضداستعمارى شركت جستند،اين نامها در تاريخ مبارزات اسلامى ملت عراق بيشتر ودرخشان‏تر به چشم مى‏خورد:

1-مرحوم سيد محمد طباطبايى،فرزند ارشد آية الله العظمى سيد كاظم يزدى

2- و3-آية الله آقاى سيد مصطفى كاشانى،و فرزند برومندش آية الله سيدابو القاسم كاشانى

4-آية الله سيد محمد تقى خوانسارى

5- و6- آية الله شيخ مهدى خالصى و فرزند ارجمندش،مرحوم شيخ مهدى‏خالصى‏زاده

7-آية الله شيخ محمد باقر زنجانى

كه هر يك در رهبرى نهضت اسلامى پايه‏گذارى شده توسط ميرزاى دوم،نقش‏حساس و تاريخ‏سازى به عهده داشتند.

آنان هفته‏ها و ماهها در مناطق كوهستانى عراق كه سنگر مجاهدين اسلامى بود،در اطراف بصره،مزيرعه،در حومه قرنه،عماره،ناصريه،كوت و قصيبه كه در حوزه شهر بغداد واقع است، به دفاع در مقابل نيروهاى انگليسى و مبارزه با نيروهاى مهاجم‏پرداختند و از كشور اسلامى عراق حمايت و پاسدارى كردند.حمايت آنان در حقيقت‏تنها حمايت از يك كشور اسلامى نبود، بلكه حمايت از سنگر اسلام بود،چرا كه‏رهبران ملل اسلامى آشكارا دريافته بودند كه اگر استعمارگران غرب در يك سنگرموفق شوند و مردم يك نقطه مسلمان نشين را تحت استعمار و استثمار درآورند،درصدد هر چه بيشتر گسترش دادن متصرفات خود بر آمده،قدم به قدم پيش خواهندرفت و سلطه استعمارگرانه خود را در ساير كشورهاى اسلامى نيز گسترش خواهند دادو بر اين گونه در تضعيف كشورهاى اسلامى و استضعاف ملل مسلمان، حد و مرزى‏نخواهند شناخت.از اين رو،اين رهبران بر آن بودند كه در همان گام نخست ازپيشروى و پيشتازى استعمارگران جلوگيرى كرده،از دست‏اندازى آنان به حدود و ثغوركشورهاى اسلامى و تسلط يافتنشان بر جان و زندگى سياسى و اجتماعى و فردى‏مسلمانان ممانعت‏به عمل آورند.

شهيدان فضيلت:

در آن جنگ خونين و پردامنه،بسيارى از علماء مشهور و روحانيون طراز اول وپيشگام،و رهبران مبارز و آگاه به خاطر شركت مستقيم چهره به چهره در ميدانهاى‏كارزار، ربت‏شهادت نوشيدند كه يكى از آنان،شهيد راه حق،آية الله زاده يزدى بودكه در ميدان جنگ به شهادت رسيد و عده‏اى ديگر،گروهى از روحانيون بودند كه‏گرچه در ميدان جنگ جان نسپردند،ولى بر اثر صدمات و آسيبهايى كه در ميدان جنگ‏ديدند،به بستر افتادند و چندى بعد،بى‏آنكه از بستر برخاسته باشند،به دنبال صدمات‏وارده بدرود حيات گفتند،و از جمله اين افراد،يكى هم آية الله سيد مصطفى كاشانى،پدر مرحوم آية الله سيد ابو القاسم كاشانى،مبارز مشهور عصر پهلويهاى خائن،و يكى‏از بنيان‏گذاران نهضت اسلامى مردم ايران در چهل ساله اخير،و از تلاشگران انديشه‏حكومت اسلامى بود.

اين درست است كه در آن جنگ و جهاد،كشور عثمانى(تركيه)از مهاجمين‏جنگ اول كست‏خورد و متفقين اين كشور اسلامى را ميان خود تقسيم كردند،همچنين درست است كه در همان زمان،سوريه و لبنان تحت قيموميت فرانسه‏درآمدند و فلسطين و عراق نيز زير سلطه انگليس ماندند،ولى پيروزى مسلمانان در آن‏جنگ،پيروزى صورى نبود،بلكه پيروزى معنوى و باطنى بود.در همان دوران‏پرمخافت و مصيبت‏بار بود كه آگاهى و شعور سياسى مسلمانان به گونه‏اى روز افزون‏رو به تزايد گذاشت،و از آن پس،ملل مسلمان شرق در راه استخلاص و آزادى واستقلال موطن خود كوشيدند و در اين راه آن قدر مقاومت و مداومت نشان دادند،تاسرانجام پيروزى نهايى را از آن خود كردند.

در مورد نقش حساس و تاريخ ساز علماى روحانى و پيشوايان دينى مبارز ومجاهد در پيشبرد اهداف نهضتهاى اسلامى،يك مورخ و نويسنده غربى به نام‏«مس بل‏»مى‏نويسد:

«...رجال دين از مؤثرترين و بزرگترين مبلغين شورش عراق بودند،و اين روش‏را هميشه در خلال جنگ و بعد از آن داشتند.همين نفوذ روحانيت‏باعث گرديد كه‏متصديان امور حكومت اقدام به تاسيس مدارس جديد كنند تا با تضعيف موقعيت‏مدارس دينى و معطوف داشتن توجه جوانان و نوجوانان از اين مدارس به مدارسى كه‏به شيوه‏هاى غرب اداره مى‏شود،مقام و موقع دين و مذهب را در دل نسل جوان‏ضعيف كنند و با اين توطئه،ريشه شورشها و نهضتها را چه در زمان خود و چه در ادوارآينده از بيخ و بن خشك كنند و از ميان بردارند.» (7)

با اين همه،پژوهشگران امروز جهان برآنند كه ملل مسلمان با برپا داشتن‏نهضتهاى اصيل و مقاوم،خود نشان داده‏اند كه اسلام و مسلمانان،فريب اين توطئه‏ها رانمى‏خورند و اگر هم مدتى،بر اثر توطئه‏هاى استعمارگران از اهداف اسلامى خود دوربيفتند،سرانجام يك حادثه، يك هشدار يا يك ضربه بيدار كننده كافى است تا بينش‏اسلامى خود را باز يابند.

گروهى از علماء و مجاهدين كه در سال‏1333 ه.ق از كاظمين به سوى جبهه نبرد با انگليس مى‏روند.از راست‏به چپ گروه نشسته:

1-ميرزا مهدى فرزند آخواند خراسانى 2-آية الله‏شيخ جواد جواهرى فرزند صاحب جواهر3-آية الله سيد محمد سعيد حبوبى 4-آية الله سيد مصطفى كاشانى 5-آية الله سيد على داماد6-آية الله سيد محمد يزدى فرزند صاحب عروه‏كه در اين جنگ به شهادت رسيد7-آية الله سيد محمد على بحر العلوم 8-شيخ اسحاق رشتى.سيد جوانى كه پشت‏سر بحر العلوم ايستاده است،عكس جوانى مرحوم آية الله العظمى‏ميلانى مى‏باشد.رديف عقب، نفر وسط،آية الله سيد ابو القاسم كاشانى است كه پشت‏سر پدرش آية الله سيد مصطفى كاشانى ديده مى‏شود.

ابعاد و موازين آن را در دل و جان تقويت كنند و با ايثار جان‏خود،در راه احياى اسلام و نجات آن از سلطه استعمارگران نشان دهند كه در نظر آنهاعالى‏ترين مكتب نجات بخش،اسلام و تعاليم عاليه اسلام است.

اين رمز را ميرزا محمد تقى شيرازى معروف به ميرزاى دوم كه يكى از مجاهدين‏و بنيان‏گذاران نهضت‏خونين مى‏باشد،نشان داد.رمز رسيدن به ريشه و اصل را.

او با مجاهدت شور انگيز خود نقطه عطفى در تاريخ مبارزات ملل مسلمان به‏وجود آورد كه نبايد از نظر دور داشت،مجاهدات وى گرچه در عراق آغاز شد،درعراق ريشه گرفت و در عراق برگ و بار داد،ولى درختى كه او با جان فشانى خودآبيارى كرد،درختى تناور بود كه سايه‏هاى جان بخش برگ و بار آن در همه آفاق‏سرزمينهاى اسلامى گسترش يافت و مبارزات او ضربه‏اى آگاه كننده‏اى بود كه كليه‏جهان اسلام را بيدار و هوشيار ساخت.

وفات او:

او پس از عمرى تلاش و كوشش در راه تعليم و تربيت در حوزه علميه سامراء ونجف،بالاخره در دهه اول ذى حجه سال 1338 هجرى قمرى،در 68 سالگى،در شهرنجف درگذشت،و حوزه علميه آن شهر،به مناسبت مرگ او تعطيل عمومى شد،و باكمال تجليل جنازه او به كربلاى معلا نقل گرديد و مرحوم آية الله شريعت اصفهانى برجنازه‏اش نماز گزارد،و در يكى از حجرات صحن مقدس حسينى(ع)دفن شد.

پى‏نوشتها:‌


1- ريحانة الادب،ج‏6،صفحه 65 و66.

2- ثورة النجف،ص 172.

3- يكصد سال مبارزه روحانيت،ج 1،تاليف نگارنده.

4- نقباء البشر،ج 1،ص 261.

5- تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام.

6- ثورة النجف،ص 172.

7- بيدارگران اقاليم قبله،استاد محمد رضا حكيمى،ص 92 تا127.