دريـاى عـرفـان
زنـدگـى نـامـه و شـرح احوال آيت الله سيد على قاضى

هادى هاشميان

- ۳ -


وى پيش از گفتار، عمل مى كرد و قبل از آنكه مردم را با زبان ارشاد كند، با كردار خويش راهـنـمـا بـود. سـكـوت او تـفـكـر و كـلام او حـكـمـت و رفـتـار او دليـل و بـرهـان راه جـويـان بـود و سـراسـر وجـودش را از عـمـل بـه دستورات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) انباشته بود. خاطراتى كه از زبـان و قـلم شـاگردان و مريدان قاضى به يادگار مانده است ، پرده از عظمت اخلاقى و عـرفـانـى آن ستاره آسمانى برمى دارد و چهره ملكوتى آن پير فرزانه را به تصوير مى كشد و زواياى پنهان وجود او و ويژگى هاى اخلاقى و عرفانى ايشان را بيان مى كند. در ايـنـجـا خـاطـراتـى را در مـورد سـجـايـاى اخـلاقـى و صـفـات پـسـنـديده آن بزرگوار نـقـل مـى كـنـيـم ، بـه ايـن امـيـد كـه تـدبـر در سـيـره عـمـلى آن واصـل كـوى دوسـت ، زنـگـار از دلهاى تيره ما بزدايد و عشق حركت در اين مسير را در روان خفته ما ايجاد كند.

فقر و زندگى زاهدانه :
چنان كه از سخنان و نوشته هاى نزديكان مرحوم آيت الله قاضى روشن مى شود، زندگى آن بزرگوار بسيار ساده بود و در نهايت فقر و تنگدستى روزگار مى گذرانيد:
مـرحـوم قـاضى ـ رضوان الله عليه ـ در نجف اشرف با وجود عائله سنگين ، چنان در ضيق مـعـيـشـت زنـدگـى مـى نـمـود كـه داسـتـانـهـاى او بـراى مـا ضـرب المثل است . در خانه او غير از حصير خرمايى چيزى نبود و چه بسا براى روشن كردن چراغ نفتى در شب به جهت نبودن لامپا و يا نفت ، در خاموشى به سر مى بردند.(34)
امـا سـخـتـى زنـدگـى ، ذره اى ايـن عـارف وارسته را از مسير بندگى خارج نكرد و همواره صبر و توكل را پيشه خود مى ساخت :
مـرحـوم قـاضـى از نـقـطـه نـظـر عـمـل ، آيـتـى عـجـيـب بـود. اهل نجف و بالاخص ‍ اهل علم از او داستانهايى دارند. در نهايت تهيدستى زندگى مى نمود با عـائله سـنـگـين و چنان غرق توكل و تسليم و تفويض و توحيد بود كه اين عائله ، به حد ذره اى او را از مـسـيـر خـارج نـمى كرد. يكى از رفقاى نجفى ما كه فعلا از اعلام نجف است بـراى مـن گفت : من يك روز به دكان سبزى فروشى رفته بودم ، ديدم مرحوم قاضى خـم شـده و مـشـغـول كـاهـو سـوا كـردن اسـت و بـه عـكـس معمول ، كاهوهاى پلاسيده و آنهايى كه داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى دارد. من كـامـلا متوجه بودم ؛ تا مرحوم قاضى كاهوها را به صاحب دكان داد و ترازو كرد و مرحوم قـاضـى آنـهـا را در زيـر عـبـا گـرفت و روانه شد. من كه در آن وقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مرد مسن و پيرمردى بود، به دنبالش رفتم و عرض كردم : آقا! من سؤ الى دارم ؛ شما به عكس همه ، چرا اين كاهوهاى غيرمطلوب را سوا كرديد؟ مرحوم قاضى فرمود: آقـاجـان مـن ! ايـن مـرد فـروشـنـده شخص بى بضاعت و فقيرى است و من گاه گاهى به او مـسـاعدت مى كنم و نمى خواهم چيزى به او بلاعوض داده باشم تا اولا آن عزت و شرف و آبـرو از بـيـن بـرود و ثـانـيـا خـداى ناخواسته عادت كند به مجانى گرفتن ، در كسب هم ضـعـيـف شود و براى ما فرقى ندارد كاهوى لطيف و نازك بخوريم يا از اين كاهو و من مى دانستم كه اينها بالاخره خريدارى ندارد و ظهر كه دكان خود را مى بندد، به بيرون خواهد ريخت ؛ لذا براى عدم تضرر او مبادرت به خريدن كردم .(35)
مـنـاعـت طـبـع آن بـزرگـوار نـيـز اجـازه نـمـى داد كـه از كـسـى كـمـكـى قـبـول كـنـد. مـرحـوم آيـت الله شـيـخ كـاظـم قـاروبـى يـكـى از شـاگـردان آن عـالم بـى بديل مى فرمايد:
در زمان رياست و مرجعيت آيت الله العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى ـ رحمة الله عليه ـ از طرف معظم له براى مدرسان و استادان بزرگ حوزه علميه نجف اشرف ، هر ماه مقررى اى بـيـن آقـايـان تـقسيم مى شد. با اين همه ، شخصيت و بزرگوارى مرحوم آيت الله آقا سيد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـاعث شده بود كه هيچ كس جرات نكند در پرداخت مقررى مرحوم اصـفـهـانـى بـه وى پـيـش قـدم بـاشـد؛ چـون مـى دانـسـتـنـد كـه مـرحـوم قـاضى ممكن است قبول نكنند؛ هر چند ايشان در تهيدستى شديدى به سر مى بردند. بعد از مدتى تفحص ، مـرحـوم اصـفـهـانـى بـه ايـن نتيجه رسيدند كه اين كار فقط از دست من ساخته است ، چون مـرحـوم آقا سيد على به من احترام و علاقه وافرى از خود نشان مى دادند، بدين جهت مرحوم آقـا سـيـد ابـوالحسن اصفهانى هر ماه مقررى تعيين شده را به بنده مى دادند و من آن را به مـرحـوم قـاضـى تـحـويـل مـى دادم و بـعـدهـا مـتـوجـه شـدم كـه ايـن عمل آقا سيد على قاضى ، فقط به خاطر احترام و ارج نهادن به بنده بود.(36)

عشق به عبادت و قرائت قرآن :
عبادت كليد بندگى است و قرآن راهنماى عابدان است و چگونگى عبادت را مى آموزد. قرآن دعـوتـى اسـت از خـداوند كه با آن ، بنده را به سوى خود مى خواند و راه به او نشان مى دهـد و چـگـونـگـى سـلوك را بـه او مى آموزد و دعا، دست نياز بنده به درگاه اوست . عابد زاهـد، آيـت الله سـيد على قاضى طباطبايى (قدس سره ) عاشق عبادت و دعا و شيفته قرائت قـرآن بـود و جـان خـويـش را بـا ايـن دو پـالايش مى كرد و با اشك شوقى كه به درگاه مـعـشـوق خـويـش مـى ريخت ، نهال بندگى را آبيارى مى نمود. فرزند آن فرزانه ، استاد بـزرگـوار، جـنـاب آقـاى سـيـد محمد حسن قاضى طباطبايى در بيان حالات پدر خويش مى فرمايد:
روزى با يكى از برادرانم در رابطه با حالات معنوى و شب زنده دارى پدرمان صحبت مى كـرديـم . پـرسـيـدم : خـاطـره اى در ايـن بـاره داريـد؟ گـفـت : او شـبـهـا هميشه مشغول راز و نياز با خداى خود بود و ستاره هاى شب با گريه هاى او آشناست . در خانه ما دو اتـاق تـو در تـو بـود كه فقط يك درب بيرونى داشت . مادرم و تمامى بچه ها در اين اتاق مى خوابيدند و اتاق ديگر مخصوص پدرمان بود كه شبها در آنجا استراحت مى كرد. بـسـى از شبهاى طولانى كه صداى گريه و زارى از آن اتاق به گوش مى رسيد؛ ولى هيچ كس جرات بيان را نداشت و هميشه من در اين صدد بودم كه به حقيقت آن دست يابم . در يـكـى از شـبها با صداى گريه از خواب بيدار شدم . همه خوابيده و سكوت همه جا حاكم بـود. تـنـهـا صداى شيونى بود كه از آن اتاق به گوش مى رسيد. يواشكى به سوى اتـاق مـزبـور بـه راه افـتـادم . هـمين كه به درب اتاق نزديك شدم ، از سوراخ درب به درون اتـاق نـگـاه كـردم ؛ ديـدم پـدرم نـشـسـتـه و بـا حـالت خـاص معنوى صورتش را با دستهايش پوشانده است و مشغول ذكر مى باشد و ظاهرا دعايى را به صورت تكرار بيان مـى كـنـد. بـا حـالت اضـطـراب بـه بستر خود برگشتم و متوجه شدم مادرم بيدار شده و سراغ مرا مى گيرد. همين كه مادرم را ديدم ، از چهره ام دانست كه به حقيقت امر دست يافته ام ؛ زود انگشتش را به دهان گذاشت و مرا به سكوت و آرامش دعوت كرد.(37)
مـرحـوم عـلامـه طـبـاطـبـايـى (ره ) از آيـت الله سـيـد عـلى قـاضـى چـنـيـن نقل فرموده اند: اگر من به جايى رسيده باشم ، از دو چيز است : قرآن كريم و زيارت سيدالشهداء صلوات الله عليه .(38)
مـرحـوم قـاضـى از زمـره عـارف نـمايان نبود كه به مكاشفات درونى بسنده مى كنند و با ادعاى وصول و كشف تام ، از بار مسؤ وليت اعمال و عبادات ظاهرى شانه خالى مى نمايند. از ويژگيهاى روش عرفانى ايشان جمع بين آداب ظاهرى و روحى بود. به گفته شاگرد ايشان ، مرحوم سيد هاشم حداد:
مـرحـوم قـاضـى مـعـتـقـد بـود كـه شـريـعـت اسـت كـه راه وصـول بـه حـقـايـق عـرفـانـى و تـوحيدى است و به قدرى در اين مساءله مجد بود كه از كوچكترين سنت و عمل استجابى دريغ نمى كرد؛ تا جايى كه بعضى از معاندان گفتند اين درجـه از زهـد و اتـيـان اعمال مستحبه را كه قاضى انجام مى دهد، از روى اخلاص ‍ نيست ، او مـى خـواهـد خـود را در خارج بدين شكل و شمايل معرفى كند؛ و الا او يك مرد صوفى محض است كه بدين اعمال ارزشى قائل نيست .(39)
قـرائت قـرآن و دعا، بخش مهمى از اعمال روزانه مرحوم قاضى بود. قرائت آن بزرگوار، بـرخـاسـتـه از عشق درونى به وحى الهى و نيز همراه با رعايت آداب بود. علامه فقيد آيت الله طباطبايى مى فرمايند:
هـنـگـامـى كـه مـرحـوم (شـيـخ مـحـمـد تـقـى ) آمـلى در نـجـف اشـرف مشغول تحصيل بوده اند، از درس اخلاق مرحوم ميرزا على آقاى قاضى - رضوان الله عليه - اسـتفاده مى كردند. يك شب ، مرحوم آملى به خاطر خستگى به بالشى كه پشت سرشان بود تكيه داده و قرآن تلاوت كرده اند. فردا كه خدمت استاد اخلاقشان مى روند، استاد بى مـقـدمـه مـى فـرمـايـنـد: مـوقـع تـلاوت قـرآن خـوب نـيـسـت كـه آدم بـه بـالش تـكـيـه دهد.(40)
بـه گـفـتـه فـرزنـد بـرومند ايشان ، مرحوم قاضى خود را مقيد به انجام امور زير نموده بودند:
1. قرائت تسبيحات اربعه در هر شبانه روز؛
2. قرائت سوره مباركه يس هر روز صبح و چه بسا شنيده مى شد كه اين سوره را با لحن زيبا و صداى بلند قرائت مى نمودند؛
3. خواندن دعاى كميل در شبهاى جمعه كه با صوتى دلنشين همراه بود؛
4. قـرائت دعـاى سـمـات در سـاعـت آخـر عـصـر روز جمعه با حضور بعضى از بزرگان و شاگردان و اصحاب خود؛
5. قرائت زيارت جامعه در روز جمعه در كنار مرقد منور اميرالمؤ منين على عليه السلام ؛
6. خـواندن اين ذكر در سجده آخر نمازهاى واجب در هر روز: عبيدك بفنائك يا لا اله الا انت سـبـحـانك انى كنت من الظالمين ؛ بنده بى مقدارت بر درگاه توست ؛ اى كه معبودى جز تو نيست ! منزهى تو! همانا من از ستمكاران هستم !

7. خواندن اين دعا در سجده آخر نمازهاى مستحبى :

يـا عـدتـى فـى كـربـتـى و يـا وليى فى نعمتى و يا غايتى فى رغبتى انت الساتر عـورتـى و الآمـن روعـتـى و المـقـيـل عـثـرتـى فـاغفر لى خطيئتى يا ارحم الراحمين ؛ تو پوشاننده زشتى هايم و ايمنى بخش ترسهايم و درگذرنده از لغزشهايم هستى ، پس از خطاهايم درگذر اى بخشنده ترين بخشندگان !
8. هـنـگـامـى كـه صـلوات مى فرستادند، اين الفاظ را به كار مى بردند: صلى الله عـلى مـحـمـد و آل مـحـمـد و يـا مـى فـرمـودنـد: صـلى الله مـن خـيـر قائل عليه و الاطهار من آل غالب .
9. هـر روز صـبـح ، هنگام خروج از منزل ، پنج بار آية الكرسى و نيز تسبيحات حضرت زهرا (س ) و سوره هاى ناس و فلق را قرائت مى فرمودند.(41)
بـر طـبق روايات و احاديثى كه از پيشوايان معصوم عليه السلام به ما رسيده است ، مسير زنـدگـى انـسـان را دگـرگـون كند و شخصيت شيطانى فرد را به شخصيتى ملكوتى و الهـى تـبـديـل نـمـايـد. تفكر، آينه خرد را جلا مى دهد(42) و انسان را به سوى كردار شـايـسـتـه رهنمون مى سازد.(43) امير مؤ منان ، على عليه السلام در فضليت اين كرامت اخـلاقـى مـى فـرمـايـنـد: التـفـكـر فـى ملكوت السماوات و الارض عبادة المخلصين ؛ انديشه در ملكوت آسمانها و زمين ، عبادت بندگان خالص خداوند است .(44)
ديـده عـبرت بين مرحوم آيت الله قاضى ، اين انسان وارسته از دنيا و تجملات ظاهرى آن ، وى را به قبرستان وادى السلام در نجف اشرف مى كشاند تا ساعتهاى مديدى را به تفكر و مـكـاشـفـه بـپـردازد و هـر چـه بـيـشـتـر دل از دنـيـا كـنـده ، جـمـال دوسـت را مـشاهده نمايد. از مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى (ره ) كه يكى از نخستين شاگردان آن آيت الهى بودند، چنين نقل شده است :
مـن مـدتـهـا مـى ديـدم كه مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى السلام مى نشينند. با خود مى گـفـتـم : انـسان بايد زيارت كند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شـاد كـنـد؛ كـارهـاى لازمـتـر هـم هـسـت كـه بـايـد بـه آنـهـا پـرداخـت . ايـن اشـكـال در دل مـن بـود؛ امـا بـه احـدى ابـراز نكردم ؛ حتى به صميمى ترين رفيق خود از شـاگـردان اسـتـاد. مـدتـها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آنكه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ايران شدم ؛ وليكن در مصلحت بودن اين سـفـر تـرديـد داشـتـم . ايـن نـيـت هـم در ذهـن مـن بود و كسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خـواستم بخوابم . در آن اتاقى كه بودم ، در تاقچه پايين پاى من كتاب بود، كتابهاى عـلمـى و ديـنى . در وقت خواب ، طبعا پاى من به سوى كتابها كشيده مى شد. با خود گفتم بـرخـيـزم و جـاى خـواب را تـغـيـيـر دهـم يـا نـه ؟ لازم نـيـسـت ؛ چـون كـتـابـهـا درسـت مقابل پاى من نيست و بالاتر قرار گرفته و اين ، هتك احترام كتاب نيست . در اين ترديد و گـفـتـگـوى بـا خـود، بـالاخـره بـنابر آن گذاشتم كه هتك نيست و خوابيدم . صبح كه به مـحـضـر اسـتاد مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم ، فرمود: عليكم السلام ! صلاح نيست شـمـا بـه ايـران بـرويـد و پـا دراز كردن به سوى كتابها هم هتك احترام است . بى اخـتـيـار هـول زده گـفـتـم : آقا! شما از كجا فهميده ايد؟ فرمود: از وادى السلام فهميده ام .(45)

عشق به اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام
محبت و شيفتگى آيت الله العظمى قاضى نسبت به خاندان رسالت چيزى نبود كه بر كسى پـوشـيـده بـاشـد. شـيـدايـى اين حكيم وارسته در مراسم عزا و جشن اين خاندان به خوبى آشكار بود؛ بويژه عشق سرشار وى به سيدالشهداء، حسين بن على عليه السلام شورى عـجـيـب در او ايـجـاد مـى كـرد. فـرزنـد ايـشـان ، استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى مى نويسند:
آن بـزرگوار در روز عيد غدير خم سر از پا نمى شناخت ؛ لباسهاى فاخرى مى پوشيد و در خانه خود جشنى برپا مى كرد و دوستان و آشنايان را دعوت مى كرد و از مهمانان با مـيـوه و شيرينى پذيرايى مى نمود. در اين جشن از فضلا درخواست مى كرد كه با صداى بلند، خطبه غدير خم رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بخواند. در حين قرائت خطبه ، شـور و هـيـجـان خاصى در سيماى مباركشان ظاهر مى شد. در اين روز مبارك ، به ميمنت روز غدير، شادى وصف نشدنى اى همراه با روخوانى شعر و مطالب ادبى بر مجلس ‍ حاكم مى شد و خود مرحوم آقا سيد على آقا قاضى قصيده هاى فارسى غدير خم را از حفظ بيان مى كرد و بالبداهه اشعارى را در مقام و منزلت آقا اميرالمؤ منين عليه السلام بر زبان جارى مى نمود.(46)
از ايـشـان نـقـل شـده است كه امام هشتم ، حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام ، سه حـاجـت كسى را كه براى نخستين بار ايشان را زيارت مى كند برآورده مى سازند و مرحوم قاضى اين نكته را به كسانى كه سفر آنان ، نخستين زيارت ايشان محسوب مى شد تذكر مى دادند. فرزند ايشان ضمن نقل اين مطالب مى افزايند:
مـن يـك بـار از خـدمـت ايـشان سؤ ال نمودم : آيا خود حضرت عالى در اولين بار مشرف شـدن بـه زيارت امام رضا عليه السلام تفضلى از آن بزرگوار مشاهده نموده ايد يا نه ؟ مـرحـوم والد بـا حـالت خـاص ، انـگـشتش را به نوك بينى من زد و مطالب پر معنى عـرفـانـى اى را بـيـان نـمـود و بـعد از سكوت و تفكر فرمود: من زمانى كه به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه ، امام رضا عليه السلام مشرف شدم ، مبتلا به بيمارى نقرس بـودم ، بـه طـورى كـه راه رفـتـن بـراى مـن خـيـلى مـشـكـل شـده بـود و بـا تـكـيـه بـه عـصـا مى توانستم راه بروم و اين بيمارى به مدت ده سال امان راه رفتن را از من گرفته بود و نزديك اين بود كه زمين گير شوم . هنگام ورود به اين شهر مقدس ، جهت استحمام و تعويض ‍ ضماد پا به حمام رفتم . هنگام ضماد كشيدن بـه پـاهـا دور جـراحـت مـتـوجـه چـيـز سـيـاهـى مـانـنـد زغال شدم و اين ، همان چيزى بود كه عـامـل اصـلى درد پـاهـا بـود و جـدايى آن باعث بهبودى مى شد؛ پس پاهايم را تكان دادم و ملاحظه كردم كه درد در پاهاى من به هيچ وجه نيست و پاهايم سالم هستند و احتياج نيست كه با عصا راه بروم . خيلى خوشحال شدم و اين را از توجه و كرامات امام رضا عليه السلام دانستم .(47)
عـلاقـه وافـر مرحوم قاضى به اميرالمؤ منين على عليه السلام موجب شد كه ايشان براى هـمـيشه در نجف اشرف بمانند و سكونت در اين شهر گرم و سوزان را بر اقامت در زادگاه خويش و يا هر شهر ديگرى ترجيح دهند. فرزند ايشان در اين مورد مى فرمايند:
مرحوم آيت الله سيد على آقا قاضى به علت علاقمندى به جوار منور سيد اوصيا اميرالمؤ منين ، تا آخر عمر نجف اشرف را ترك ننمود؛ مگر در چند مورد كه به زيارت ساير عتبات عـاليـات ، مـانـنـد كـربـلا، كـاظـمـيـن و سـامـرا مـشـرف شـدنـد، هـمـچـنـيـن درسـال 1330 ق . جـهت زيارت امام رضا عليه السلام به مشهد مقدس عزيمت نمودند و حين بازگشت ، به تهران آمده ، در شهر مقدس رى (شاه عبدالعظيم ) چند روزى را اقامت كردند، در حين اقامت در شهر رى ، رساله اى را مطالعه مى كردند كه در متن آن ، موضوعى بود كه صـاحـب رسـاله ، بـرادر خـود را تـرغيب و تشويق مى كرد كه به شهر مقدس ‍ نجف اشرف بـرگردد. اين مساله در روحيه مرحوم قاضى خيلى تاءثير گذاشت و خود را ملزم نمود كه به زودى به نجف بازگشت نمايد.(48)
و نيز مى فرمايند:
مـن يـك نـوشـتـه اى بـه خـط شـريـف ايشان در زمان ورودشان به نجف اشرف ديدم كه آقا اميرالمؤ منين عليه السلام را مخاطب قرار داده و نوشته بود: يا على ! من اقدام كردم به آمـدن بـه شـهر نجف اشرف و وارد شدم مهمان بر تو. رسم بر اين است كه ميزبان ، سه روز مهمان را نگه مى دارد؛ ولى من تا آخر عمر بر شما مهمان مى باشم .(49)

تواضع و فروتنى :
خـودبـيـنـى و بـرترى جويى ، آفت عبادت است و عابد راستين همواره سعى مى كند خود را بنده اى خاضع و ناچيز و ديگران را از خود برتر بداند؛ چرا كه از كوتاهى هاى خويش آگاه و از درون و كردار مردم ناآگاه است . مرحوم آيت الله قاضى در اين جهت بسيار كوشا و تـواضـع و فـروتـنـى او مـثـال زدنى بود. خدمت به خلق خدا و پرهيز از شهرت طلبى مـلكـه راسـتـيـن وجـود او شـده بـود؛ بـه گـونـه اى كـه تـحـمـل اين حالت بر عده اى گران و دشوار مى نمود. مرحوم آيت الله آقا ميرزا على غروى عليارى در حق استاد خويش چنين فرموده اند:
در عين حال كه ايشان بحر مواجى از علم ، اخلاق و عرفان بودند، بسيار كم حرف مى زدند و در سلام سبقت مى جستند. از جمله خصوصيات آن مرحوم اين بود كه كمتر در مجامع حاضر مـى شـدنـد و شـايـد مـدتـهـا كـسـى ايـشـان را نـمـى ديـد. شـبـهـا كـه مـشـغـول تـهـجد بودند؛ روز هم يا مطالعه مى فرمودند و يا فكر مى كردند. غالب ايام ، سـاعت دو بعد از ظهر كه مردم از گرماى سوزان نجف به سردابها پناه مى بردند، ايشان وضو مى گرفتند و تشريف مى بردند حرم براى زيارت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السـلام . در آن گـرمـاى سـوزان كـه هيچ كس طاقت نداشت بيرون از سرداب باشد، ايشان حـرم تشريف مى بردند. اين وقت را انتخاب كرده بود تا كسى متوجه ايشان نشود. به اين جـهـت بـود كـه كسى ايشان را نه در حرم مى ديد و نه در جاى ديگر. به نظر من ايشان در حالات معنوى و معرفت مردى نابغه بودند.(50)
استاد سيد محمد حسن قاضى در يادداشتهاى خود چنين نوشته اند:
نـقل كرده اند كه روزى آيت الله قاضى با آيت الله سيد محسن حكيم مرجع مشهور تقليد در صـحـن شـريف حيدرى در نجف اشرف تصادفا با هم ملاقات نمودند. در اين وقت ، در صحن جنازه اى را تشييع مى كردند. صاحبان ميت از مرحوم قاضى درخواست اقامه نماز بر آن ميت كـرده بـودند. مرحوم قاضى ، آيت الله حكيم را مامور به خواندن نماز نموده بودند؛ ولى مرحوم حكيم امتناع نموده و اصرار بر مقدم نمودن مرحوم قاضى كرده بودند. مرحوم قاضى فـرمـوده بودند: چون شما بين مردم مشهورتر از من هستيد، اگر شما اقامه نماز بكنيد، مردم زيادى جمع مى شوند و اين ، سبب ثواب زيادى براى ميت مى شود. ناچارا مرحوم حكيم اقامه و مرحوم آقا سيد على قاضى به ايشان اقتدا كرده بود.
مـرحـوم آيـت الله شـيـخ محمدرضا مظفر، يكى از شاگردان مرحوم قاضى در مورد آشنايى خـويـش بـا ايـن عـالم متواضع خاطره اى بسيار آموزنده بيان فرموده اند كه نشان از روح بلند اين انسان فروتن دارد:
در يكى از روزهاى گرم نجف ، از كوچه هاى باريك و خلوت رو به سوى خانه ام بودم كه سـيـدى را از دور ديـدم كـه در كـنـار سـقـاى آب كـه كـودك كـار كـشيده اى بود ايستاده است .(51) سـقـا به علت افتادن ظرفهاى سنگين آب از پشت الاغ گريه مى كرد؛ چون نمى توانست به تنهايى ظروف را در پشت حيوان قرار بدهد. همين كه به نزديكى آنها رسيدم ، سـيد از من خواهش كرد كه به آنها كمك كنم . من با تعجب به آنها نگاه كردم ، زمين پر از آب و ظـروف به كلى گل آلود بود. هر كدام از ظرفها 80 ليتر آب را در خود جاى مى داد. مـن از جـهـت ايـنـكـه طـفـره بـروم ، به سيد گفتم : فرض كنيد كه من يكى از ظرفها را بـرداشـتـم و شـما ديگرى را، چه كسى ريسمان آنها را به هم مى بندد؟ باز با بى حـوصـلگـى گـفـتـم : آقا! ظروف خيلى سنگين است ، همچنين گلى ، لباسهايمان چه مى شود؟ اگر بخواهيم اينها را از زمين بلند كنيم لباسهايمان گلى مى شود. لباسهاى شما هـم كـه سفيد است ! من هر چه خواستم بهانه بياورم و از اين كار دست بكشم و سيد را از كـارش ‍ مـنـصـرف بـكنم . باز ديدم كه سيد با فروتنى از من مى خواهد كه در اين كار به آنها كمك كنم . ناچار عمامه سفيد خود را از سر برداشته ، لباسهايم را از تن بيرون كـرده و در جـاى مـنـاسـبـى گـذاشـتـم . او هم به تبعيت از من ، عمامه و لباسهايش را از تن بـيـرون كرد. باز من نظاره گر كوچه بودم كه ببينم آيا كسى مى آيد كه به ما كمك كند يـا نـه . ظـروف را از زمـيـن حـركـت داده ، نـتوانستم بلند كنم ؛ ناچار به زمين انداختم . با تندى به سيد گفتم : سيد! اگر بخواهيم دو نفره ظروف سنگين را پشت الاغ بگذاريم ، بـايـد بـا ريـسـمـان هـر دو تـا را بـه هـم گـره زد تـا مـانـنـد تـرازو هـمـكف و مساوى هم باشند و من هم به سقا اشاره كردم كه سر الاغ را نگه دارد كه حركت نكند. با هر چه توان در بدن داشتيم ، ظروف را حركت داده و كمى از زمين بلند كرده و با تكيه به سينه ، ريـسـمـان را بـا قـدرت زيـاد كـشيديم . خلاصه با زحمت زياد، ظروف آب را پشت حيوان قرار داديم .
سـيـد بـا اشـاره سـر بـه مـن فـهـمـانـد كـه كـار تـمـام شـد. در ايـن حـال نـظـرم بـه لبـاسـهـا و انـگـشـتـان حـنـايـى او افـتـاد كـه گـل آلود بـودنـد. بـا دستها و لباسهاى گل آلود، عمامه و عباى خود را برداشته ، تنگى نـفـس امـانـم را از دسـتـم گـرفت ؛ نتوانستم راه بروم ؛ به ديوار تكيه داده كمى استراحت نـمـودم . بـه خود گفتم : اين چه بلايى بود كه به سرم آمد! چون سيد كمى به خود آمد و خستگى به در كرد، خواست با من سر صحبت را باز كند. از من پرسيد:
اهـل مـنـبـرى ؟گـفـتـم : بـلى . در ايـن موقع به قيافه او نگاه كردم ، ديدم جـمـال و هـيبت بلندش چقدر بزرگ و نورانى است ! باز از من پرسيد: آيا حفظ كرده اى قصيده مشهور علامه حلى را كه مطلع آن اين است :

ان لم اقف حيث جيش الموت يزدحم

فلا مشت بى فى طرق العلى قدم ؟


پـاسـخ دادم : بـلى ، قـصـيـده را خـوانـده ام . و بـاز شروع كرد به خواندن بقيه قـصـيده و در حين خواندن ، توضيح مى داد كه چگونه علامه اين قصيده را بعد از به نظم كـشـيـدن ، پـيـش ادبا و شعراى مشهور عرب خوانده و مورد تكريم و تعظيم قرار گرفته اسـت . سـيـد ايـن كـلمـات را بـا عربى فصيح و توام با لهجه تركى بيان مى نمود. اين برخورد، باب آشنايى ما با مرحوم قاضى بود.(52)

رعايت پاكيزگى و آراستگى ظاهر:
مسلمان همان گونه كه بايد به اخلاق نيكو و زيور باطن آراسته باشد، شايسته است از ظـاهـرى پـاكـيـزه و زيـبـا نـيـز برخوردار باشد. مكتب انسان ساز اسلام به ما اين گونه آموخته است كه خداوند سرمنشاء و منبع لايزال پاكيزگى و نظافت است و مسلمان نيز بايد خـود را بـه صـفات جمال و جلال الهى آراسته سازد و جسم و جان خود را آراسته و پاكيزه گرداند. از آنجا كه آيت الله العظمى سيد على قاضى طباطبايى فردى بسيار متعبد و مقيد بـه انـجـام مـسـتـحـبـات و تـرك مـكـروهـات بـودنـد و نـيـز يـكـى از شـرايـط وصول به قرب حق تعالى را رعايت آداب ظاهرى مى دانستند، در رعايت پاكيزگى ظاهرى نـيز كوشا بودند. شيخ مسلم جابرى ، اديب و شاعر و يكى از واعظان مشهور نجف اشرف ، در نـخـسـتين ديدار خود با مرحوم قاضى متوجه همين نكته مى شود و در توصيف ايشان چنين مى گويد:
سيدى خوش قامت ، با انگشتهايى حنايى ... عمامه كوچكى بر سر بسته بود و لباسهاى سـفـيـد بـر تـن داشـت ... در حين راه رفتن ، سرش را فقط به زمين انداخته بود و لبهايش حـركت مى كرد؛ گويا مشغول ذكر بود؛ عربى را به آسانى تكلم مى كرد ولى لهجه اش تـركـى بـود؛ خلاف عادت علما و طلاب نجف ، لباسهاى نظيف و تميز پوشيده بود، همراه با كفشهاى مرتب .(53)
در ايـن مـورد، مرحوم سيد هاشم حداد، شاگرد مبرز آيت الله قاضى نيز خاطره اى از ايشان نـقـل فرموده اند كه آن را از زبان مرحوم آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى مرور مى كنيم . ايشان مى فرمايند:
يـك بـار دوغ را كـه در داخـل ليـوان بـود و يـخ ريـخـته بودم براى آنكه خنك شود و به ايشان (مرحوم حداد) بدهم ، با انگشت مسبحه (سبابه ) به هم زدم . ايشان آن را نخوردند و فرمودند: با قاشق به هم بزن ! دست چه بسا آلوده است . سپس فرمودند: عين اين جريان ميان من و مرحوم آقا (آيت الله قاضى ) واقع شد و ايشان يك روز كه به كربلا مـشـرف شـده بودند، در دكان من تشريف آوردند. من هم براى ايشان دوغ درست كرده و در آن يـخ ريـخـتـم . چـون بـا انـگـشت به هم زده تا تقديم حضورشان كنم ، از خوردن استنكاف نموده و فرمودند: با انگشت به هم نزنيد.(54)