فصل چهارم در سرّ تكبيرات افتتاحيّه و رفع يد است
پس، تو اى سالك إلى اللَّه و مجاهد فى سبيل اللَّه چون اقامه صلب در محضر قرب
نمودى و تخليص نيت در پيشگاه عزت كردى و قلب خود را صفا دادى و در زمره اهل وفا
داخل شدى، خود را مهياى دخول در باب كن و اجازه فتح ابواب طلب، و از منزل طبيعت
حركت كن و حجاب غليظ آن را با تمسك به مقام كبريايى رفع كن و به پشت افكن و تكبير
گويان وارد حجاب ديگر شو و آن را رفع كن و به پشت سر افكن و تكبير بگو و حجاب سوم
را نيز مرتفع كن كه به سر منزل باب القلب رسيدى، پس توقف كن و دعاى مأثور بخوان:
اللّهُمَّ انْتَ الْمَلِكُ الحَقُّ المُبين ... الخ
(191). سلب مالكيت از غير حقّ و حصر مطلق تصرفات را بر آن
ذات مقدس نما كه خود را رافع حجاب نشمارى و لايق تكبير حقّ ندانى،
فَانَّهُ اكْبَرُ مِنْ انْ يُوصَف
(192). پس، قصر الوهيت در حقّ كن و غفران ذنوب خود را طلب
نما.
و پس از آن، رفع حجاب رابع و خامس كن و به پشت افكن و تكبير را تكرير نما و چشمِ
دل باز كن كه نداى تَقَدَّمْ شنوى. و اگر حلاوت محضر و
لذت ورود يا هيبت و عظمت حضور در قلبت ظاهر شد، بدان كه از طرفْ اجازه ورود صادر
شده؛ پس، با حال خوف و رجا و تبتل و تضرع بگو: لَبَّيْكَ وَ
سَعْدَىْكَ وَ الْخَيْرُ في يَدَيْكَ وَ الشَّرُّ لَيْسَ الَيْكَ ...
الخ(193).
و تفكر در حقايق اين اذكار شريفه كن كه در آن ابوابى از معارف است و خود در آن ادب
حضور است.
پس از تنزيه و تسبيح حقّ از ورود در حضرتش و تنزيه مقام مقدسش از توصيف، رفع حجاب
سادس نما و تكبير بگو؛ و اگر خود را لايق ديدى رفع حجاب هفتم كن، كه لطيفه سابعه
است، و الّا توقف كن و باب احسان حقّ را بكوب و اعتراف به اسائه خود از روى قلب كن
و بگو: يا مُحْسِنُ قَدْ اتاكَ الْمُسيء(194).
و ملتفت باش كه در اين كلام صادق باشى و حقيقتاً قَرعِ باب احسان كنى و الّا بر حذر
باش و از نفاق در محضر ذو الجلال بترس.
و پس از آن، رفع حجاب سابع كن و آن را به پشت سر [افكن ]به رفع يد، و تكبير احرام
گو و خود را از غيرْ محروم دان كه داخل حرم كبريا شدى، پس بگو:
وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْض ... الخ
(195).
و بدان كه براى تو خطر عظيمى پيش آمده كه آن، نفاق در اول عبادتْ در محضر عالم به
سرّ و خفيات است. و اگر چون نويسنده محجوب از هر كمال و معرفت و پابستِ علايق دنيا
و حب نفس و سرگرم شهوت و غضبْ خود را از اين مقامات عارى ديدى، خود را در محضر حقّ
و ملائكه مقربين رسوا مكن و به نقص و عجز خود اعتراف كن و از قصور و احتجاب خود در
انفعال باش و با انكسار قلب و انفعال و خجلت وارد شو و اذكار را از لسان اوليا بگو
كه خود لايق آن نيستى، زيرا كه تا پشت پا بر خود و هر دو جهان نزنى، در اين اقوال
صادق نباشى؛ و تا تسليم حقيقى بين يَدَىِ اللَّه نباشى، مسلم نيستى؛ و تا خودبينى،
از حدود شرك خارج نشدى؛ و تا فانى مطلق نشوى، نتوانى گفت:
انَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي للَّه رَبِّ الْعالَمين(196).
پس، اگر خود را مرد اين ميدان نديدى، در صف اهل معرفت هرگز داخل مشو و در پيشگاه
احرار خويشتن را خجل منما.
فَعَنِ الصّادِقِ، عَلَيْهِ السَّلام: اذا كَبَّرْتَ
فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ الْعُلا وَ الثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ؛ فَانَ اللَّه اذا
اطّلَعَ عَلى قَلْبِ الْعَبْدِ وَ هُوَ يُكَبِّرُ وَ في قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ
حَقيقَةِ تَكْبيرِهِ قالَ: يا كاذِبُ، أَ تَخْدَعُني؟ وَ عِزَّتي وَ جَلالى
لأَحْرِمَنَّكَ حَلاوَةَ ذِكْرى وَ لَأحْجُبَنَّكَ عَنْ قُرْبي وَ الْمَسارَّةِ
بِمُناجاتي. فَاعْتَبِرْ انْتَ قَلْبَكَ حينَ صَلاتِكَ فَانْ كُنْتَ تَجِدُ
حَلاوَتَها وَ في نَفْسِكَ سُرُورِها وَ بَهْجَتُها وَ قَلْبُكَ مَسْرُورٌ
بِمُناجاتِهِ مُلتذٌّ بِمُخاطَباتِهِ، فَاعْلَمْ انَّهُ قَدْ صَدَّقَكَ في
تَكْبيرِكَ لَهُ؛ وَ إِلّا فَقَدْ عَرَفْتَ مِنْ سَلْبِ لَذَّةِ المُناجاةِ و
حِرْمانِ حَلاوَةِ الْعِبادَةِ، أَنَّهُ دَليلٌ عَلى تَكْذيبِ اللَّه لَكَ وَ
طَرْدِكَ عَنْ بابِه(197).
و اما نماز اوليا- چنانچه سابق ذكر شد- نقشه تجلّيات است. پس چون قلوب صافيه خود
را شطر عالم غيب قرار دادند و مرآت ذات خود را متوجه شمس حقيقى كردند، به مناسبت
قلوب آنها از حضرت غيب تجلى خاصى بر آنها شود.
و چون در اول امرْ تجلى تقييدى است، تكبيرى گويند- فَهُو
أَكْبَرُ مِنْ التَّجَلّىِ التَّقييديّ.
پس، آن را از حجابهاى نور شمارند و قلب خود را از آن منصرف كنند و با دستْ سرّ رفع
حجاب قلبى را نمايش دهند. پس از رفع حجاب، تجلى ديگرى به قلب آنها شود كه از تجلى
اول ارفع و اعلاست؛ پس تكبير گويند و رفع آن حجاب نمايند. و همين طور حجب سبعه را
رفع كنند تا وصول به منتهاى كرامت حاصل شود. پس، چون تجلى ذاتى بر قلوب آنها
بىتقييد و حجاب شد، وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذي فَطَرَ
السَّمواتِ وَ الأَرْض(198)
گويند و وارد نماز شوند و خود را به تكبير احرام از هر خاطرى غير حقّ محروم كنند و
هر چه جز دوست را بر خود حرام شمرند و توجه به غير را پشت بر قبله حقيقى دانند و
مبطل صلاة شمارند و رجوع به انّيّت و انانيّت خود را از احداث قاطعه نماز محسوب
دارند. و چون متمكن به اين مقام شدند و مستقيم بر امر گرديدند
فَقَدْ تَمَّ ميقاتُ الرَّب
(199). و اهل معرفت گويند آيه شريفه
فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْل ... الخ(200)
اشاره به كيفيت سير معنوى و سفر روحانى جناب ابراهيم خليل اللَّه است.
و اشارهاى به بعض از آنچه شنيدى نموده است در حديث شريف
عَنِ الْعِلَلِ بِاسْنادِهِ عَنْ هِشامِ الْحَكم عَنْ ابى الْحَسَنِ موسى
عَلَيْهِما السَّلامُ قالَ: قُلْتُ: لِاىَّ عِلَّةٍ صارَ التَّكْبيرُ فِى
الْافْتِتاحِ سَبْعُ تَكْبيراتٍ افْضَلَ؟ فَقالَ: يا هِشامُ، انَ اللَّه خَلَقَ
السَّمواتِ سَبْعاً وَ الْارَضينَ سَبْعاً وَ الْحُجُبَ سَبْعاً؛ فَلَمّا اسْرى
بِالنَّبىّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ و آلِهِ فَكانَ مِنْ رَبِّهِ كَقابِ قَوْسَيْنِ
اوْ ادْنى رُفِعَ لَهُ حِجابٌ مِنْ حُجُبِهِ، فَكَبَّرَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى
اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ جَعَلَ يَقُولُ الْكَلِماتِ الَّتى فِى الْافْتِتاحِ؛
فَلَمّا رُفِعَ لَهُ الثّانى، كَبَّرَ؛ فَلَمْ يَزَلْ كَذلِكَ حَتّى بَلَغَ سَبْعَ
حُجُبٍ فَكَبَّرَ سَبْعَ تَكْبيراتٍ. فَلِذلِكَ الْعِلَّةِ تُكَبَّرُ لِلْافْتِتاحِ
فِى الصَّلاةِ سَبْعُ تَكْبيرات(201).
و از حديث معراج معلوم شود كه براى حضرت ختمى مآب صلى اللَّه عليه و آله سه مرتبه
نور عظمت تجلى كرده در تكبيرات افتتاحيه؛ چنانچه براى خليل الرّحمن نيز انوار
تقييدى سه مرتبه تجلى كرد، پس از آن وصول حاصل شد(202).
و در اين حديث نيز چنين فرمايد: فَلَمّا فَرَغَ مِنَ
التَّكْبيرِ وَ الْافْتِتاحِ، قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: الآْنَ وَصَلْتَ الَىَّ
فَسَمِّ بِاسْمي ...
الحديث.(203)
فصل پنجم در بعض از اسرار قرائت است
و از براى آن، چون ساير اجزاى نماز، مراتب و مقاماتى است حسب مقامات اهل عبادت و
سلوك. و ما به طريق اجمال اشارهاى به آن مىكنيم:
اول، قرائت عامه است؛ كه اصل آن، تجويد و تصحيح صورت است؛ و كمال آن، تفكر در
معانى و مفاهيم عرفيه است.
دوم، قرائت خاصه است؛ و آن احضار حقايق لطايف كلام الهى است در قلب به قدر قوّت
برهان يا كمال عرفان؛ و كمال آن، به وصول به بعض مراتب اسرار قرائت است.
سوم، قرائت اصحاب معرفت است؛ و آن ترجمان مشاهدات خويش است پس از معرفت به حقيقت
كلام و كتاب الهى.
چهارم، قرائت اصحاب قلوب است؛ و آن ترجمان حالات قلبيه است پس از تحقق به بعض
مراتب حقيقت قرآن.
پنجم، قرائت اصحاب ولايت است؛ و از براى آن به طريق اجمال سه مقام است: اول، مقام
ترجمان تجلّيات فعليه است بر قلب ولىّ؛ دوم، ترجمان تجلّيات اسمائيه است؛ و سوم،
ترجمان تجلّيات ذاتيه. و در اين سه مقام، قارىْ حمد و ثناى حقّ به لسان حقّ كند،
زيرا كه نمونه قرب نوافل از مقام تجلّيات افعاليه شروع شود:
وَ اللَّه يَصيرُ لِسانَ الْعَبْد. پس، سالك حمد حقّ به لسان حقّ كند؛
چنانچه در قرب فرايض حقّ تعالى حمد خود به لسان عبد كند: وَ
الْعَبْدُ يَصيرُ لِسانَ اللَّه(204)
: عَلِىٌ عَيْنُ اللَّه وَ يَدُ اللَّه و لِسانُ اللَّه تَعالى(205).
و از براى هر يك از اين مقامات نيز مراتبى است كه بيان تفصيلى آن به طول انجامد.
وصل:
پس، چون رفع حجاب بكردى و فتح ابواب نمودى، داخل حريم كبريا شو و پناه ببر از شرّ
شيطان قاطع طريق إلى اللَّه به مقام مقدس اسم جامع اعظم، ربّ انسان كامل، و او را
از سر صدقْ رجيم خوان اگر او را در رفع يد در تكبيرات به دور افكندى و خود او و
مظاهر او را رجم كردى. و اين رجم را از رجم در رمى جمرات در حج، اكمل دان، چه كه
اينجا رمى به پشت سر است و آنجا رمى به پيش رو؛ و آنجا به حجاره است و اينجا به
اشاره؛ و حجاره توسل به اسباب است، و اشاره حكم به فناى آنها.
پس، چون ترك كونين و طرح نشئتين كردى، خود را مخاطب به خطاب
الآْنَ وَصَلْتَ الَىَّ فَسَمِّ بِاسْمى(206)
دان ؛ و الّا خود را در سلك جنود شيطان و در شمار عبده اوثان شمار. و چون خطاب الهى
را به گوش بصيرت شنيدى و اذن دخول در حضرت يافتى، بسم اللَّه گفته داخل شو. و اگر
از روى اخلاص و حقيقت متذكر حقّ شدى و حقيقت اسم و مسمّى را به تعليم عَلَّمَ
الْاسماء
(207)دريافتى، مشمول خطاب ذَكَرَني عَبْدي شوى؛ و الّا مطرود به
يا كاذِبُ، أَ تُخادِعُني گردى. پس ساكت شو و منتظر خطاب احْمَدَنى حقّ شو. پس، از
روى خلوص قلب و صفاى باطنْ جميع محامد را مقصور به حقّ كن، تا مشمول خطاب حَمَدَنى
عَبْدى شوى؛ و الّا به يا مُنافِق خود را مخاطب دان. و اگر حقّ را به رحمت رحمانيه
و رحيميه از روى حقيقت خواندى، مفتخر به اثْنى عَلَىَّ
عَبْدى شوى. و چون مالِكِ يَوْمِ الدّين گفتى، منتظر نداىِ مَجَّدَنى عَبْدى
باش. و در ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين خود را
به خطاب حضورى از غيب تعيّنات، بلكه حجاب اسما و صفات، خارج دان تا عبادت و ثنا به
لسانِ ذاتِ مفتقر، براى ذات مستغنى واقع شود. و اگر از اهل خصوصى و به ترك خويشتن
مخصوصى، از حجاب خودى خارج شو تا لايق هذا بَيْنى و بَيْنَ
عَبْدى و لِعَبْدى ما سَئَل شوى. پس به لسان حقّ آنچه را حقّ براى تو قرار
داده طلب كن؛ و تا آخر سوره كه رسيدى، منتظر هذا هُوَ الَّذى
لِعَبْدى(208)
باش.
كلام بعض اهل معرفت
و بعض اهل معرفت گويند: چنانچه حمد تقسيم شده بين بنده و حقّ-
چنانچه در حديث نبوى است(209)-
پس، از اول سوره تا اياك نعبد از حقّ است و اياك نعبد و اياك نستعين مشترك بين حقّ
و عبد است؛ و از آنجا تا آخر سوره مختص به عبد است همين طور نماز نيز بدين ترتيب
منقسم است: پس سجود براى حقّ است خاصه، زيرا كه عبد فانى است؛ و قيام براى عبد است،
چون در خدمت مولا ايستاده؛ و ركوعْ حالت مشتركه است كه در آن انوار الهيّه در موطن
عبد ظاهر مىشود.(210)
انتهى.
نويسنده گويد: و نيز مادامى كه عبد در كسوه عبوديّت است، نماز و جميع اعمال آن از
عبد است؛ و چون فانى در حقّ شد، جميع اعمال او از حقّ است و خود را تصرفى در آنها
نيست؛ و چون به صحو بعد المحو و بقاء بعد الفناء نايل شد، عبادت از حقّ است در مرآت
عبد. و اين اشتراك نيست بلكه امر بين الامرين است.
و نيز تا سالك است، عبادت از عبد است؛ و چون واصل شد، عبادت از حقّ است. و اين است
معنى انقطاع عبادت پس از وصول: وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى
يَأْتِيَكَ الْيَقين(211)؛
اىِ الْمَوتُ. و چون موت كلى و فناى مطلق دست داد، حقّ عابد است و عبد را حكمى
نيست؛ نه آنكه عبادت نكند بلكه عبادت كند و كانَ اللَّه
سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسانَهُ(212)
- و آنچه بعض از جهله از متصوّفه گمان كردهاند از قصور است- و چون عبد به خود آمد،
عبادت از حقّ است در مرآت عبد واقع شود، و الْعَبْدُ سَمْعُ اللَّه وَ لِسانُ
اللَّه گردد.
فصل ششم در سرّ استعاذه است
و حقيقت آن، پناه بردن از شيطان و تصرفات آن و مظاهر آن است به مقام اسم اللَّه
الجامع كه ربّ انسان كامل است. پس، مادامى كه سالك در لباس كثرت است و خود را متصرف
در امور مىداند، در تحت تصرف شيطان است و قرائت او به لسان انانيّت كه لسان فصيح
شيطان است واقع است و آنچه به لسان جارى كند اسم اللَّه نخواهد بود. و چون خارج شد
از اين كثرت و خود را متصرف نديد و جلوه فعل حق را در مظاهر خَلقيه مشاهده نمود، به
اول مرتبه استعاذه اهل سلوك نايل شده؛ و اين استعاذه قيام و قرائت است، زيرا كه هر
دو، مقام توحيد فعلى است:
اما قيام، چنانچه ذكر شد، تذكر مقام قيوميت حق است؛ و براى اهل ولايت تحقق به آن
است و تدلى به مقام مشيت است.
و اما قرائت، پس تذكر اسم اللَّه، كه مقام مشيت مطلقه است و قصر جميع محامد به حق
و تذكر مقام رحمانيت و رحيميت و مالكيت، و اتيان به صيغه جمع در
نَعْبُدُ و نَسْتَعين و تذكر مقام
هدايت به صراط مستقيم غير مايل به افراط و تفريط تمام مناسب با توحيد افعال
است؛ چنانچه نزد اهلش واضح است.
و چون خارج شد از كثرت صفتى و جميع صفات و اسما را مضمحل ديد و حكم به فنا كرد، در
مرتبه ثانيه از استعاذه واقع شود كه آن، استعاذه ركوع و ذكر آن است؛ زيرا كه ركوع و
ذكر آن، اشاره به مقام توحيد صفات است؛ چنانچه در سرّ آن بيايد، ان شاء اللَّه.
و چون غبار كثرت را از دار تحقق پاك نمود و حجب نورانيه و ظلمانيه را برچيد و به
مقام توحيد ذاتى و فناى كلى نايل شد، استعاذه حقيقيه براى او حاصل آيد. و اين
استعاذه سجود است و ذكر آن، زيرا كه آن- چنانچه بيايد- اشاره به مقام توحيد ذاتى
است. و تواند اشاره به مقامات ثلثه بود آنچه از حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله-
منقول است كه در سجود گفت: اعُوذُ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقابِكَ،
وَ اعُوذُ بِرِضاكَ مِنْ سَخَطِكَ، وَ اعُوذُ بِكَ مِنْك(213).
و آنچه در اين مقام ذكر شد- كه قيام و قرائت اشاره به مقام توحيد فعلى است- منافات
ندارد با آنچه در فصل سوم از مقدمه در سرّ جملى نماز ذكر كرديم- كه ايّاكَ نَعْبُد
رجوع عبد است به حق به فناى كلى مطلق- زيرا كه از براى هر يك از قرائت و ركوع و
سجود مقاماتى است كه به حسب هر مقام، اشاره به مقامى از توحيدات ثلثه مىتواند بود؛
ولى هر يك از اينها به مقامى انسب است.
پس، قيامْ به مقامِ توحيدِ افعال انسب است؛ گرچه توحيد ذات و صفت را نيز در باطن
دارد. و اين نظير كلامى است كه اهل معارف گويند راجع به تقسيمات اسماى افعال و صفات
و ذات، با آنكه هر اسمى را اسم جامع دانند؛ پس اسم فعل را آن اسمى دانند كه تجلى
فعلى در آن ظاهر باشد و تجلى صفتى و ذاتى در باطن او باشد، و همين طور در اسم صفتى
و ذاتى.
فصل هفتم در قرائت است در اشاره اجماليه به بعض اسرار سوره حمد
بدان كه اهل معرفت بسم اللَّه هر سوره را متعلق به خود آن سوره دانند. و از اين
جهت در نظرى بسم اللَّه هر سوره را معنايى غير از سوره ديگر است؛ بلكه بسم اللَّه
هر قائلى در هر قول و فعلى با بسم اللَّه ديگرش فرق دارد. و بيان اين مطلب به وجه
اجمال آن است كه به تحقيق پيوسته كه تمام دار تحقق، از غاية القصواى عقول مهيمه
قادسه تا منتهى النهايه صف نعال عالم هيولى و طبيعت، ظهور حضرت اسم اللَّه اعظم است
و مظهر تجلى مشيت مطلقه است كه امّ اسماى فعليه است؛ چنانچه گفتهاند:
ظَهَرَ الْوُجُودُ بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيم(214).
پس، اگر كثرت مظاهر و تعينات را ملاحظه كنيم، هر اسمى عبارت از ظهور آن فعل يا قولى
است كه در تِلوِ آن واقع شود. و سالك إلى اللَّه اول قدم سيرش آن است كه به قلب خود
بفهماند كه باسم اللَّه همه تعيناتْ ظاهر است؛ بلكه همه، خود اسم اللَّه هستند و در
اين مشاهده اسماى مختلف شوند و سعه و ضيق و احاطه و لا احاطه هر اسمى تابع مظهر است
و تبع مرآتى است كه در آن ظهور كرده. و اسم اللَّه گرچه به حسب اصل تحقق مقدم بر
مظاهر است و مقوِّم و قيوم آنهاست، ولى به حسب تعين متأخر از آنهاست؛ چنانچه در محل
خود مقرر است. و چون سالك اسقاط اضافات و رفض تعينات نمود و به سرّ توحيد فعلى
رسيد، تمام سور و اقوال و افعال را يك بِسْمِ اللَّه است و معنى همه يكى است.
و به حسب اعتبار اول، در سور قرآنيه اسمى جامعتر و محيطتر از بسم اللَّه در سوره
مباركه حمد نيست؛ چنانچه از حديث مشهور منسوب به مولى الموالى نيز ظاهر شود؛ زيرا
كه متعلق آن محيطتر از ساير متعلقات است؛ چنانچه اهل معارف گويند الحمد اشاره به
عوالم غيبيه عقليه است، كه صرف حمد و محامد اللَّه هستند، و لسان حمد آنها لسان ذات
است؛ و رب العالمين اشاره به ظهور اسم اللَّه در مرآت طبيعت است به مناسبت مقام
ربوبيت، كه ارجاع از نقص به كمال و از مُلك به ملكوت است و آن مختص به جوهر عالم
مُلك است؛ و رحمانيت و رحيميت از صفات خاصه ربوبيت است؛ و مالك يوم الدين اشاره به
رجوع مطلق و قيامت كبراست.
و چون صبح ازل طالع شد و نور جلوه احدى بر قلب عارف در طلوع آفتاب يوم القيامة
تجلى كرد، سالك را حضور مطلق دست دهد؛ پس به مخاطبه حضوريه در محفل انس و مقام قدس
به اياك نعبد و اياك نستعين گويا شود؛ و چون به خود آيد از جذبه احدى و صحو بعد
المحو حاصل آيد، مقام هدايت خود و مصاحبين خود را در اين سير إلى اللَّه طلب كند.
پس، سوره حمد جميع سلسله وجود است عيناً و علماً و تحققاً و سلوكاً و محواً و
صحواً و ارشاداً و هدايتاً؛ و اسم مظهر آن، اسم اللَّه اعظم و مشيت مطلقه است: فهو
مفتاح الكتاب و مختامه و فاتحتهُ و ختامُه؛ چنانچه اسم اللَّه ظهور و بطون و مفتاح
و مختم است: اللَّه نُورُ السَّمواتِ وَ الارض(215).
پس، تفسير اين سوره به حسب ذوق اهل معرفت چنين است: به ظهور اسم اللَّه، كه مقام
مشيّت مطلقه و اسم اعظم الهى است و داراى مقام مشيت رحمانيه، كه بسط وجود مطلق است،
و مشيت رحيميه، كه بسط كمال وجود است، عالمِ حمد مطلق و اصل محامد- كه از حضرت تعين
اول غيبى تا نهايت افق عالم مثال و برزخ اول است- للَّه، يعنى براى مقام اسم جامع
كه اللَّه است، ثابت است. و از براى اوست مقام ربوبيت و تربيت عالمين، كه مقام
سوائيت و ظهور طبيعت است.
و اين مقام ربوبيتْ ظاهر است به رحمانيت و رحيميت ربوبيه، كه در مواد مستعده بسط
فيض كند به رحمانيت؛ و در مهد هيولى به ظهور رحيميت تربيت آنها كند و به مقام خاصّ
خود رساند. و آن مالِكِ يَوْمِ الدّين است كه به قبضه
مالكيّتْ جميع ذرّات وجود را قبض كند و ارجاع به مقام غيب نمايد:
كَما بَدَأَكُمْ تَعُودوُن(216).
و اين تمام دايره وجود است كه در بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيم به طريق اجمال
مذكور است، و در حمد به طريق تفصيل؛ و تا مالِكِ يَوْمِ الدّين خالص براى حق است،
چنانچه در حديث است.
و چون بنده سالك إلى اللَّه به مِرقاتِ اقْرَأْ وَ ارْقَ(217)
و عارج به معراجِ الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن مشاهده رجوع جميع موجودات و فناى
دار تحقق در حق كند و حق براى او جلوه به وحدانيت نمايد، به زبان فطرت توحيد گويد:
ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين. و چون نور فطرت انسان كامل، محيط به جميع
انوار جزئيّه است و عبادت و توجه آن، توجهِ دار تحقّق است، به صيغه جمع ادا كند-
سَبَّحْنا فَسَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ وَ قَدَّسْنا فَقَدَّسَتِ المَلائِكَةُ وَ
لَوْلانا ما سَبَّحَتِ الْمَلائِكَة ... الخ(218).
پس چون سالكْ خود و انيّت و انانيّت خود را يكسره تقديم ذات مقدس كرد و هر چه جز
حق را محو و محق كرد، عنايت ازلى از مقام غيب احدى به فيض اقدس شامل او گردد و او
را به خود آرد و صحو بعد المحو براى او دست دهد و ارجاع به مملكت خويش شود به وجود
حقانى. و چون در كثرت واقع شود، از فراق و نفاق بيمناك شود و هدايت خود را، كه
هدايت مطلقه است (چه كه ساير موجودات از اوراق و اغصان شجره مباركه انسان كامل است)
به صراط مستقيم انسانيت- كه سير الى الاسم الجامع و رجوع به حضرت اسم اللَّه اعظم
است- كه از حد افراط و تفريط كه مغضوبٌ عليهم و
ضالّين است خارج است، طلب كند. و يا آنكه هدايت به مقام برزخيّت را، كه مقام
عدم غلبه وحدت بر كثرت و كثرت بر وحدت است و حد وسط بين احتجاب از وحدت به حجاب
كثرت است، كه مرتبه مغضوب عليهم است، و احتجاب از كثرت
به وحدت است، كه مقام ضالّين و متحيّرين در جلال
كبرياست، طلب كند.
وصل:
رُوِىَ فىِ التَّوحيدِ عَنِ الرّضا عَلَيْهِ السَّلام، حينَ
سُئِلَ عَنْ تَفْسيرِ الْبسْملَةِ، قالَ: مَعْنى قَوْلِ الْقائِلِ
بِسْمِ اللَّه اىْ اسِمُ عَلى نَفْسى سِمَةً مِنْ سِماتِ اللَّه وَ هِىَ
الْعِبادَة. قالَ الرّاوي فَقُلْتُ لَهُ: مَا السِّمَةُ؟ قالَ: الْعَلامَة.(219)
و از اين حديث شريف ظاهر شود كه سالك بايد متحقّق به مقام اسم اللَّه شود در
عبادت. و تحقّق به اين مقامْ حقيقت عبوديّت، كه فناء در حضرت ربوبيّت است، مىباشد.
و تا در حجاب انيّت و انانيّت است در لباس عبوديّت نيست، بلكه خودخواه و خودپرست
است و معبود او هواهاى نفسانيّه او است: أَ رَأَيْتَ مَنِ
اتَّخَذَ الهَهُ هَواه(220)
و نظر او نظر ابليس لعين است كه در حجاب انانيّتْ خود و آدم عليه السلام را ديد و
خود را بر او تفضيل داد، خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ
مِنْ طين
(221) گفت و از ساحت قدس مقرّبين درگاه مطرود شد. پس
گوينده بِسْمِ اللَّه اگر نفس خود را به سمة اللَّه و
علامة اللَّه متصف كرد و خود به مقام اسميت رسيد و نظرش نظر آدم عليه السلام
شد كه عالم تحقّق را- كه خود نيز خلاصه آن بود- اسم اللَّه ديد:
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسْماءَ كُلَّها(222)؛
در اين حال، تسميه او تسميه حقيقيّه است و متحقّق به مقام عبادت است؛ كه القاء خودى
و خودپرستى و تعلق به عزّ قدس و انقطاع إلى اللَّه است؛ چنانچه در ذيل حديث
رزام از حضرت امام جعفر صادق است كه مىفرمايد:
يَقْطَعُ عَلائِقَ الاهتِمامِ بِغَيْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَ الَيْهِ وَفَدَ وَ
مِنْهُ اسْتَرْفَد ... الخ
(223).
و چون سالك را مقام اسميّت دست داد، خود را مستغرق در الوهيت بيند:
الْعُبُوديَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوُبِيَّة(224)؛
پس خود را اسم اللَّه و علامة اللَّه و فانى في اللَّه بيند و ساير موجودات را نيز
چنين بيند. و اگر ولىّ كامل باشد، متحقّق به اسم مطلق شود و براى او تحقّق به
عبوديّت مطلقه دست دهد و عبد اللَّه حقيقى شود.
و تواند بود كه تعبير به عبد در آيه شريفه سُبْحانَ الَّذى
اسْرى بِعَبْدِه(225)
براى آن باشد كه عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم عبوديّت و فقر است
و رفض غبار انّيّت و خودى و استقلال است. و شهادت به رسالت، در تشهّد، بعد از شهادت
به عبوديّت است چه كه عبوديّت مِرقاتِ رسالت است؛ و در نماز، كه معراج مؤمنين و
مظهر معراج نبوت است، شروع شود، پس از رفع حجب به بسم اللَّه، كه حقيقت عبوديّت
است:
فَسُبْحانَ الَّذى اسْرى بِنَبِيِّهِ بِمِرْقاةِ
الْعُبُوديَّةِ الْمُطْلَقَة(226).
و او را به قدم عبوديّت به افق احديّت جذب فرمود و از كشور مُلك و ملكوت و مملكت
جبروت و لاهوت رهانيد؛ و ساير بندگان را كه مستظل به ظل آن نور پاكند به سمهاى از
سمات اللَّه و مرقات تحقق به اسم اللَّه، كه باطن آن عبوديّت است، به معراج قرب
رساند.
و چون سالكْ دايره وجود را اسم اللَّه ديد، به قدر قدم سلوك تواند وارد در فاتحه
كتاب اللَّه و مفتاح كنز اللَّه گردد؛ پس همه اثنيه و محامد را به حق- به مقام اسم
جامع- ارجاع كند و براى موجودى از موجودات فضايل و فواضلى نبيند؛ چه كه اثبات فضيلت
و كمال براى موجودى جز حق منافات با رؤيت اسميت دارد. و اگر بسم اللَّه را بحقيقت
گفته، الحمد للَّه را نيز تواند بحقيقت گفت. و اگر در حجاب خلق، چون ابليس، از مقام
اسم محجوب شد، محامد را نيز به حق نتواند رجوع دهد. و تا در پرده انانيّت است، از
عبوديّت و اسميت محجوب است؛ و تا از اين مقام محروم است به مقام حامديت نرسد. و اگر
با قدم عبوديّت و حقيقت اسميت به مقام حامديت رسيد، صفت حامديت را نيز براى حق ثابت
داند و حق را حامد و محمود شمارد و ببيند؛ پس تا خود را حامد و حق را محمود ديد،
حامد حق نيست، بلكه حامد حق و خلق، بلكه حامد خود فقط مىباشد و از حق و حمد او
محجوب است. و چون به مقام حامديت رسيد، انْتَ كَما اثْنَيْتَ
عَلى نَفْسِك(227)
گويد، و از حجاب حامديت، كه مقرون به دعوى و ملازم با اثبات محموديت است، خارج شود؛
پس مقاله عبد سالك در اين مقام چنين شود: بِاسْمِهِ الْحَمِدُ
لَهُ مِنْهُ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْحَمْد(228).
و اين نتيجه قرب نوافل است كه در حديث شريف اشارهاى به آن فرموده آنجا كه فرمايد:
فَاذا احْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسانَه ...الخ.(229)
ربِّ الْعالَمين: اگر عالمين صور اسما كه اعيان ثابته است باشد، ربوبيت ذاتيه
خواهد بود و راجع به مقام الوهيت ذاتيه، كه اسم اللَّه اعظم است، مىباشد؛ زيرا كه
اعيان ثابته به تجلى ذاتى در مقام واحديّت به تبع اسم جامع كه به تجلى فيض اقدس
متعين است تحقق علمى پيدا كردند. و معنى ربوبيت در آن مقام مقدس، تجلى به مقام
الوهيت است كه بدان تجلى جميع اسما متعين شوند و عين ثابت انسان كامل اولا، و ديگر
اعيان در ظل آن، متعين شوند. و رحمانيت و رحيميت اظهارهمان اعيان است از غيب هويت
تا افق شهادت مطلقه؛ و ايداع فطرت عشق و محبت كمال مطلق است در خميره آنها، كه بدان
فطرت عشقيه سائقه و جذبه قهريه مالكيه، كه ناصيه آنها را گرفته، به مقام جزاى مطلق،
كه استغراق در بحر كمال واحديّت است، نايل شوند: الا الىَ
اللَّه تَصيرُ الْأمورُ(230).
پس با اين طريقه غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و
معشوق كائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است؛ گرچه خود آنها محجوبند
از اين مطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجذوب امور ديگرى دانند. و اين حجاب
بزرگ فطرت است كه بايد سالك الى اللَّه به قدم معرفت آن را خرق كند؛ و تا بدين مقام
نرسد، حق ندارد كه اياك نعبد گويد، يعنى لا نَطْلُبُ الّا ايّاك، و جوينده غير تو
نيستيم و خواهنده جز تو نخواهيم بود و ثناى غير تو نكنيم و استعانت در همه امور بجز
از تو نجوييم. همه ما سلسله موجودات و ذرات كائنات، از ادنى مرتبه سفل ماده تا اعلى
مرتبه غيب اعيان ثابته، حق طلب و حق جو هستيم و هر كس در هر مطلوبى طلب تو كند و با
هر محبوبى عشق تو ورزد: فِطْرَتَ اللَّه الَّتى فَطَرَ
النّاسَ عَلَيْها(231)؛
يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ الْأرْض(232).
و چون سالك را اين مشاهده دست دهد و خود را به شَراشرِ اجزاء وجوديه خود، از قواى
ملكيّه تا سراير غيبيّه، و جميع سلسله وجود را عاشق و طالب حق بيند و اظهار اين
تعشّق و محبت را نمايد، از حق استعانت وصول طلبد و هدايت به صراط مستقيم را- كه
صراط ربّ الانسان است (انَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيم)
(233) و آن صراط منعم عليهم از انبياى
كمل و صدّيقين است كه عبارت از رجوع عين ثابت به مقام اللَّه و فناى در آن است نه
فناى در اسماى ديگر كه در حد قصور يا تقصير است طلب كند. چنانچه منسوب به رسول اكرم
است كه فرموده: كانَ اخى مُوسى عَيْنُهُ الْيُمْنى عَمْياءَ
وَ اخى عيسى عَيْنُهُ الْيُسْرى عَمْياءَ وَ انَا ذُو الْعَيْنَيْن.
(234)
جناب موسى را كثرت غلبه بر وحدت داشت، و جناب عيسى را وحدت غالب بر كثرت بود؛ و
رسول ختمى را مقام برزخيت كبرى، كه حد وسط و صراط مستقيم است، بود.
تا اينجا تفسير سوره بنا بر آن بود كه عالمين حضرات اعيان باشد. و اگر عالمين
حضرات اسماى ذاتيه يا اسماى صفتيه يا اسماى فعليه يا عوالم مجرده يا عوالم ماديه يا
هر دو يا جميع باشد، تفسير سوره فرق مىكند.
چنانچه اگر اسم اللَّه در آيه شريفه بسم اللَّه ...
غير از مقام مشيت مقام ديگر باشد از اسماى ذاتيه و غير آن يا اعيان ثابته يا اعيان
موجوده يا عوالم غيبيه و شهادتيه يا انسان كامل، نيز تفسير جميع سوره فرق مىكند. و
همين طور اگر اللَّه الوهيت ذاتيه يا ظهوريه باشد و
رحمن و رحيم در بسمله صفت براى
اسم باشد يا براى اللَّه، تفسير سوره شريفه فرق
مىكند. چنانچه اگر باء در بسمله براى استعانت يا
ملابست، يا متعلق به ظَهَرَ باشد، يا متعلق به خود سوره، يا به هر يك از اجزاء آن
باشد، فرقها حاصل شود. چنانچه نيز، به حسب مقامات قراء، از وقوع در حجاب كثرت يا
غلبه وحدت يا صحو بعد المحو و يا مقامات ديگر كه سابقاً ذكر شد، تفسير سوره را بايد
فرق گذاشت. و احاطه به جميع آنها و به تفسير حقيقى قرآن، كه كلام جامع الهى است، از
طوق امثال نويسنده خارج است انَّما يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ
خُوطِبَ بِه
(235) و آنچه ذكر شد على سبيل الاحتمال بود. و اللَّه
الهادى.
فصل هشتم در اشاره اجماليّه به تفسير سوره شريفه توحيد
بدان كه در بسم اللَّه اين سوره و متعلق آن، همان احتمالات است كه در سوره شريفه
حمد ذكر شد [ه ]است؛ ولى در اينجا به مناسبت تعلق آن به قل هو، كه ترجمان از مقام
مقدس ذات من حيث هو است يا مقام غيب هويت است يا مقام اسماى ذاتيه است، سالك بايد
در حال استهلاك در هر يك از اين مقامات باشد، و با رفض تعينات اسمايى و صفاتى
مطلقاً گويا شود به كلمه شريفه هو؛ پس اسم در اين مقام
ممكن است تجلى غيبى به فيض اقدس، كه رابطه بين ذات و اسماى ذاتيه يا غيب و اسماى
صفتيه است، باشد؛ پس گويا چنين فرموده: اى محمد، كه از افق اكثرت و تعين منسلخ شدى
و به قدم عشق و محبت رفض غبار كثرت اسما و صفات و تعينات كردى، به مقام تجلى به فيض
اقدس در مقام غيب هويت و وحدت صرف بگو: هو. و آن اشاره
است به مقام ذات يا غيب هويت يا اسماى ذاتيه. و آن با آنكه غيب مطلق است
اللَّه است كه مقام جمع اسما و حضرت واحديّت است؛ و اين كثرت اسمايى را با
وحدت و بساطت مطلقه تنافى نيست؛ پس او احد است. و با آنكه كثرت كمالى در آن راه
دارد، بلكه آن مبدأ آن كثرت است، صمد است و منزه است از مطلق نقايص؛ پس براى او
ماهية و امكان و جوف نيست؛ پس از او چيزى منفصل نشود و او از چيزى منفصل نشود. و
جميع دار تحقق به او منتهى شود ظهوراً و تجلّياً، و فانى در ذات و اسما و صفات او
هست وجوداً و صفةً و فعلًا؛ و از براى او مثل و مثال و كفو و شريك نيست.
پس هو اشاره به مقام غيب شد، چنانچه در حديث نيز وارد است؛
(236) و اللَّه به مقام اسماى كمالى و واحديّت، كه مقام اسم اعظم
است؛ و از احد تا آخر سوره، اسماى تنزيهيّه است؛ پس سوره شريفه نسبت حق است به جميع
مقامات؛ و تواند كه هو اشاره به ذات من حيث هو باشد و احد اشاره به اسماى ذاتيه
باشد. و العلم عنده.
فصل نهم در بعض از اسرار ركوع است
و آن نزد خاصّه، خروج از منزل قيام به امر و استقامت در خدمت است كه پيش اهل معرفت
مستلزم دعوى است.
و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خيانت و جنايت است و دخول در منزل ذل و افتقار و
استكانت و تضرع است كه منزل متوسطين است.
و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قيام للَّه به مقام قيام باللَّه و از مشاهده
قيوميت به مشاهده انوار عظمت است، و از مقام توحيد افعال به مقام توحيد اسما است، و
از مقام تدلّى به مقام قاب قوسين
است؛ چنانچه سجود مقام او ادنى است. و پس از اين، اشاره
اى به آن بيايد، ان شاء اللَّه.
پس، حقيقت قيامْ تدلّى به قيوميت حق و رسيدن به افق مشيت است. و حقيقت ركوع تمام
نمودن قوس عبوديّت و افناى آن در نور عظمت ربوبيت است. و ركوع اولياى كمل تحقق به
اين مقام است به حسب مراتب خود و حظ آنها از حضرات اسماى محيطه و شامله و ذاتيه و
صفتيه، به طورى كه تفصيل آن از حوصله اين اوراق خارج است.
پس، سالك چون به منزل ركوع كه منزل فناى اسمايى است رسيد، تكبير گويد و دست خود را
مثل وقت تكبيرات افتتاحيه رفع كند با همان آداب. و اين تكبير و رفع باطن يكى از
تكبيرات افتتاحيه است؛ چنانچه تكبير سجود نيز چنين است. و در اين مقام حق را تكبير
از توصيف، كه از مقامات شامله عبد است و با او تا آخر سلوك همقدم است، نمايد. و با
دست خود مقام تدلّى و عبوديّت و تقوّم به قيّوميّت را، كه خالى از شائبه تجلّد و
دعوى نيست، رفع و رفض نمايد؛ و صفر اليد متوجه منزل ركوع شود. و در فناى منزل
قاب قوسين نور عظمت عرش حضرت وحدانيت و واحديّت به قلبش تجلى كند و حق را
تنزيه و تسبيح كند و خود را از لياقت تكبير اسقاط كند. پس با قلب وَجِل و حال خجل
از قصور در اداى حق اين منزل، كه از منازل بزرگ اهل توحيد است، به تاديه حقوق آن
پردازد كه عمده آن، توصيف حق به عظمت است كه پس از تنزيه در جميع منازل ولايت است.
و پس از آن، به تحميد، كه در مقام ذات اشاره به توحيد صفات است، پردازد.
و لسان عبد در اين مقام، در تنزيه و تعظيم و تحميد، لسان حقّ است؛ چنانچه در حديث
است كه: لَمّا نَزَلَ فَسَبِّحْ بِاسْمِ
رَبِّكَ الْعَظيمِ قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ:
اجْعَلُوها فِى الرُّكُوع(237).
و اشارهاى به بعض آنچه در اين مقام ذكر شد دارد حديث صلاة معراج. پس از آنكه آن
جناب مأمور به ركوع شد، خطاب شد: فَانْظُرْ الى عَرْشي. قالَ
رَسُولُ اللَّه: فَنَظَرْتُ الى عَظَمَةٍ ذَهَبَتْ لَها نَفْسي و غُشِىَ عَلَىَّ
فَالْهِمْتُ انْ قُلْتُ: سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيمِ وَ
بِحَمْدِه لِعِظَمِ ما رَأَيْتُ. فَلَمّا قُلْتُ ذلِكَ، تَجَلَّى الْغَشْىُ
عَنّى حَتّى قُلْتُها سَبْعاً الْهِمَ ذلِكَ فَرَجَعْتُ الى نَفْسى كَما كانَتْ
... الخ.(238)
و از براى عرش اطلاقاتى است، كه در اين مقام ممكن است عرش وحدانيّت و عظمت مقام
واحديّت و حضرت اسما و صفات، كه عرش الذات است، مراد باشد. و غشوه آن سرور ممكن است
اشاره به مقام فناى در حضرت عظمت و القاى انانيّت باشد؛ چنانچه ذهاب نفس نيز مناسب
با اين مقام است. و تسبيح و تعظيم و تحميد، بنا بر اين به لسان حق؛ و الهام آن ذات
مقدس براى رؤيت اين عظمت و كبريا است در حضرت واحديّت و احديّت جمع اسما.
و بدان كه از براى واصلين به مقام قرب، در اول تجلّيات- گرچه تجلّيات حبيّه باشد-
يك دهشت و هيمانى است كه قلوب صافيه آنها را متزلزل و مندك كند در تحت انوار تجلى
عظمت؛ و اگر قلوب را استعداد و طاقت نباشد، در همان هيمان و دهشت تا آخر بمانند:
انَّ اوْلِيائي تَحْتَ قِبابي لا يَعْرِفُهُمْ غَيْري(239).
و در ملائكه نيز صنفى چنين يافت شود كه آنها را ملائكه مهيّمه
گويند. و اگر استعداد قلوب كه از عطيات ابتدائيه فيض اقدس است زياد باشد، پس از اين
حيرت و هميان و دهشت و وحشت و غلق و اضطراب و محو و غشيان و صعق و محق، كم كم حالت
سكون و بيدارى و طمأنينه و صحو و هشيارى دست دهد؛ تا آنكه حالت صحو تام حاصل شود؛ و
در اين مقام، كه مقام تمكين است، لايق تجلّيات عاليترى گردد. و همين طور، تجلّيات
به مناسبت قلوب آنها واقع شود تا به منتهاى قرب و كمال واصل آيند.
و اگر از كمل باشند، حالت برزخيت كبرى براى آنها دست دهد. و آن الهام كه از حضرت
غيب به قلب تقى نقى احمدى محمدى صلى اللَّه عليه و آله مىشد، شايد تجلّيات لطفيه
بود براى تسكين آن نور پاك از آن غشوه تجلى به عظمت.
وصل: عَنْ مِصْباحِ الشريعَةِ، قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ
السَّلام: لا يَرْكَعُ عَبْدٌ للَّه رُكوُعاً عَلَى الْحَقيقَةِ، الّا زَيَّنَهُ
اللَّه تَعالى بِنُورِ بَهائِهِ وَ اظَلَّهُ في ظِلالِ كِبْرِيائِهِ وَ كَساهُ
كِسْوَةَ اصْفِيائِهِ. وَ الرُّكُوعُ اوَّلٌ وَ السُّجُودُ ثانٍ، فَمَنْ اتى
بِمَعْنَى اْلَاوَّلِ صَلُحَ لِلثّاني. وَ فِى الرُّكُوعِ ادَبٌ وَ فِى السُّجُودِ
قُرْبٌ، وَ مَنْ لا يُحْسِنُ اْلَادَبَ لا يَصْلَحُ لِلْقُرْبِ. فَارْكَعْ رُكوعَ
خاضِعٍ للَّه بِقَلْبِهِ مُتَذَلِّلٍ وَجِلٍ تَحْتَ سُلْطانِهِ؛ خافِضٍ لَهُ
بِجَوارِحِهِ خَفْضَ خائِفٍ حَزِنٍ عَلى ما يَفُوتُهُ مِنْ فائِدَةِ الرّاكِعينَ.
وَ حُكِىَ انَّ الرَّبيعَ اْبنَ خُثَيْمٍ كانَ يَسْهَرُ باللَّيْلِ الَى الْفَجْرِ
في رَكْعَةٍ واحِدَةٍ؛ فَاذا هُوَ اصْبَحَ رَفَعَ [خ ل: تَزَفَّرَ ]وَ قال: آه،
سَبَقَ الْمُخْلِصُونَ وَ قُطِعَ بِنا. وَ اسْتَوْفِ رُكُوعَكَ بِاسْتِواءِ
ظَهْرِكَ، وَ انْحَطَّ عَنْ هِمَّتِكَ في الْقِيامِ بِخِدْمَتِهِ الّا بِعَوْنِهِ،
وَ فِرَّ بِالْقَلْبِ مِنْ وَساوِسِ الشَّيْطانِ وَ خَدائِعِهِ وَ مَكائِدِهِ؛
فَانَّ اللَّه تَعالى يَرْفَعُ عِبادَهُ بِقَدْرِ تَواضُعِهِمْ لَهُ وَ يَهْديهِمْ
الى اصُولِ التَّواضُعِ وَ الْخُضُوعِ بِقَدْرِ اطّلاعِ عَظَمَتِهِ عَلى
سَرائِرِهِم(240).
در اين حديث شريف نيز اشاراتى است به بعض آنچه در ركوع ذكر شد چنانچه
تزيين عبد به نور بهاء اللَّه ممكن است اشاره به
تحقق مقام اسما و صفات به قدر حالات سالكين باشد؛ چه كه بهى
از اسماى صفات است؛ چنانچه اظلال در
ظلال كبريا افناى عبد است در تحت عظمت نور كبريائى؛ و
تكسى به كسوه اصفياء شايد اشاره به بقاى بعد از
اين فنا باشد؛ چه كه اصطفاء به حسب حضرت فيض اللَّه اقدس است و از نِعم و عطيّات
ابتدائيّه است؛ چون كه مقام فناى عبوديّت در الوهيت، كه حقيقت ربوبيت و جوهره
عبوديّت است، به سلوك حاصل شود؛ ولى اصطفاى حق و اكتساء به كسوه اصفياء، كه مقام
تخلّع به خلعت نبوت است، از تحت سلوك عبوديّت خارج و در تحت اصطفاى ربوبيت داخل
است. چنانچه اوّليّت ركوع و
ثانويّت سجود و ارتباط صلاحيت دخول در منزل سجود
به دخول در منزل ركوع و استيفاى حق آن نيز، تاكيد آنچه
ذكر شد مىكند. چنانچه ادب قرب مطلق، كه در منزل سجود
حاصل مىشود، به تحقق به حقيقت اسما و صفات و فناى در آن حضرت است.
و امّا قول آن حضرت: فَارْكَعْ تا آخر، دستور ادب ركوع است براى متوسطين از اهل
سلوك. و آن به حسب اين حديث چند امر است:
يكى آنكه، سالك در جميعِ منزلِ ركوع قلبش خائف و خاشع و در تحت سلطان كبريا و عظمت
به جميع اجزاء و اعضاء باطنه و ظاهره خفض جناح كند و از حرمان مقام راكعين و
محروميت اين منزل شريف بيمناك باشد و خود را به هر حال يافت قاصر و مقصر شمارد،
چنانچه از ربيع بن خثيم نقل فرموده، شايد عنايت ازلى و رحمت شامله حضرت حق جل و علا
شامل حالش شود و تدارك نقايص را فرموده به شمهاى از ركوع اهل معرفت و اصحاب قلوب
نايل آيد.
و ديگر آنكه، پشت خود را در حال ركوع مستوى كند و از اعوجاج سلطان نفس تبرى جويد و
قدم بر سر همت و رؤيت آن نهد و آينه قلب خود را از زنگار همت خود و قدم انّيّت و
انانيّت خويشتن بزدايد، كه تا خود را قائم به امر بيند و با قدم همت در آن درگاه
قدم زند از فائده ركوع و مقام راكعين محروم است. و چون قدم بر فرق همت گذاشت، وارد
در تحت عون الهى است- وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّه.
و ديگر آنكه از خطرات شيطانى و خدايع و مكائد آن، كه در اين مقام به حسب حال اهل
سلوك فرق كند و در فناى اسمايى تلوينات از آن خطرات است، قلب را محافظت كند.
و بالجمله، تواضع در تحت سلطان كبريا و خضوع و تذلل، كه در هر مقامى به طورى در
قلب سالك نمايش دارد، طريق هدايت و سلوك است. و هر چه نور عظمت و كبريا در قلب
بيشتر تجلى كند و انوار تجلّيات غلبه كند بر سراير قلب، تواضع و خضوع و تذلل و
عبوديّت افزون گردد. و اللَّه الهادى.