رازهاى نماز

آية الله جوادى آملى

- ۱ -


سخن ناشر 
از ساحت قدس ربوبى و از ناحيه نزه الهى ، هر آنچه فيضان دارد، جز زيبايى و لطافت و غير از پاكى و طهارت نيست ، و هر چه درجه فيض نزديك تر و به مبدا لطف قريب تر باشد، جمال فزون تر و كمال كامل ترى را با خود دارد.
گرچه آن مبدع غيب و شهود و خداوند ودود در افاضه و روشن داشتن چراغ جهان لحظه اى درنگ ندارد، بلكه اقتضاى وجود آن خالق يكتا اين درخشش و فروغ است ؛ الله نور السموات و الارض ، (1) ليكن هر فيضى از خزانه لا يزال حكمت و علم الهى گذر مى كند، گوهرهاى ناب بلكه بهترين و برترين آنها تنها به بهترين و كامل ترين انسانها سپرده و عطا مى شود و همواره توصيه به حفظ و نگاهدارى و پرهيز از سستى و ضعف در مورد آن را همراه دارد.
وقتى پروردگار عالم عطيه كوثر را به برترين رسولش ، بلكه حبيبش عطا مى كند؛ انا اعطيناك الكوثر (2) او را به صلات و نحر توصيه مى كند؛ فصل لربك وانحر (3) تا با استعانت از صلات و استمداد از نحر بتواند آن عطيه برتر را تحمل و بهره بردارى كند.
يكى از بارزترين مصاديق و كامل ترين موارد لطف تام الهى ارمغان والاى نماز است كه در معراج نبوى با همه لوازم و مقدمات و مقارنات يك جا به جيبش عطا فرمود و آن را به فلاح مطلق تسميه كرد؛ حى على الفلاح و از آن به بهترين عمل ياد كرد؛ حى على خيرالعمل و از باب اهميت و تاكيد، هم در اذان و هم در اقامه ، و در هر كدام دوبار مورد توجه قرار داد.
از آنجا كه نماز عمود دين است ؛ الصلاة عمود الدين (4) و با توجه به اين كه محور تمامى اعمال و طاعات انسانى است كه اگر نماز قبول شود، عبادات ديگر مورد پذيرش قرار مى گيرد و اگر نماز پذيرش نشود، ديگر اعمال و طاعات عروج نمى كنند و مقبول واقع نمى شوند؛ ان قبلت قبلت ماسواها و ان ردت ردت ما سواها (5)، بسيار شايسته است كه راجع به آن معرفت و ايمان را فزونى بخشيد و تا حدى در اين راستا كوشيد كه لذت گفت و گو و مناجات با خدا را چشيد؛ ان المصلى يناجى ربه (6) و به حق هنگام گفتن تكبيرة الاحرام احساس پرواز و صعود به ساحت الهى داشته و هنگام تسليم هم احساس مراجعت و بازگشت از كوى دوست كه در اين رفت و آمد نقص ها و ضعف ها رفته و كمالات و فضايل آمده باشد.
يكى از بهترين شيوه ها در جهت تقويت ايمان و افزايش برهان ، همانا بيان اسرار و حكم احكام دينى و خصوصا نماز و توجه به حقايق و معارف بلندى است كه در اين حركات موزون و آهنگين و نمكين وجود دارد. بزرگان از حكمت و عرفان با توجه به چنين امر مهمى كتابى مستقل با عنوان اسرار الصلاة تاليف كرده و زوايايى از اين لطيفه ربانى را تبيين نموده اند.
آيت الله جوادى آملى با بهره گيرى فراوان از بحر قرآن و به تبع آن عرفان و به دنبال آن حكمت ، به نگارش كتابى با عنوان اسرار الصلاة به زبان عربى همت گماشته و با رويكردى تازه كه يكى از مهم ترين آنها بحث ارتباط وثيق عالم اعتبار با عالم تكوين است ، به بيان بخشى ديگر از درياى معارف اين حقيقت والاى الهى پرداخته اند.
اين كتاب در پنج بخش در سال 1373 با عنوان اسرار الصلاة ، توسط مركز نشر اسراء منتشر شد و از آنجا كه بسيارى از علاقمندان و آشنايان با آثار استاد اظهار علاقه كردند كه با ترجمه فارسى ، نفع اين معارف را عمومى تر كرده تا همگان از آن بهره گيرند، به جناب حجة الاسلام آقاى على زمانى قمشه اى كه از اساتيد و فضلاى حوزه علميه قم بوده و ساليان متمادى در مباحث استاد شركت داشته و با مبانى و انديشه هاى معظم له آشنا و مسلط هستند، پيشنهاد ترجمه آن داده شد كه ايشان نيز با بزرگوارى پذيرفته و بر اين مركز منت نهادند و با ترجمانى مناسب ، زمينه اين اثر مطلوب را فراهم نمودند كه همين جا از آقاى زمانى به عنوان ترجمان و همچنين محقق گرامى جناب آقاى حسين شفيعى كه در بازبينى و ملاحظات نهايى دقت شايانى انجام دادند و ويرايش اين اثر را پذيرفتند، سپاس و تقدير مى نماييم .
اميد است خداوند عالم همه ما را جزء نمازگزاران واقعى قرار داده و با پذيرش نماز، نه تنها اعمال و طاعات ، بلكه جانهاى ما را بعد از نزاهت و طهارت ، از هر آنچه غير اوست ، شستشو داده و قبول فرمايند.
مركز نشر اسراء
سخن مترجم 
نيايش انسان و گرايش او به خداوند، ارمغانى الهى و معمايى رازدار است ، فطرت انسان آميزه اى از رازجويى و شعورى است كه هيچ گاه از او جدا نمى شود.
نه تنها انسان ، بلكه سراسر جهان هستى سرود نيايش دارند و تسبيح گوى حق اند:

تسبيح گوى او نه بنى آدم است و بس
هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد
هر كس به زبانى صفت حمد تو گويد
بلبل به غزل خوانى و قمرى به ترانه
اگر انسان اين نداى فطرت را پشت سر اندازد و عنان خويش گسسته سركشى كند، در كوران گمراهى و پيچ و خم هاى سردرگم ، باز اين منادى الهى است كه او را به چالش مى گيرد و به او هشدار مى دهد و به راه راست فرا مى خواند: و اذا غشيهم موج كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين . (7)
هنگام آسيبها، و بن بستها، بدترين گرفتاريها و زيانهايى كه احتمال مى رود جبران ناپذير باشد و نيز در حال غفلت كامل انسان ، بار ديگر اين نداى درون اوست كه وى را به نيايش عبوديت فرا مى خواند: و اذا مس الانسان ضر دعا ربه منيبا اليه (8).
خداوند حكيم چون گوهر گرانبهاى عشق به مبداء هستى را در نهاد انسان قرار داده ، آشكارا فرموده است : ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (9). تجلى گاه آن نداى درون و اين خطاب بيرون و فرآيند آن ، رويش شجره طوباى عشق به محبوب و معشوق مطلق است كه در بوستان معارف ، سر از خاك بندگى برون مى آورد، بزرگ و تناور مى شود و گاه تكليف به ثمر مى نشيند، گلبانگ عشق سر مى دهد و زيباترين نغمه ها، حركتها و چميدنها را در قالب نماز عرضه مى دارد، گاهى به ركوع سر خم مى كند و زمانى به سجود، جبين بر آستان ربوبيت مى سايد و پيوسته اين گلواژه هاى مقدس ‍ را ترنم مى كند كه : اياك نعبد و اياك نستعين .
تنها تو را مى پرستيم و بس
به جز تو نجوييم يارى زكس
انسان در پى آن است كه با شهپر نماز خود را به اوج ملكوت برساند و به خداى محبوب نزديك سازد؛ زيرا نماز معراج مؤ من است .
بارى ، كتاب گران سنگ اسرارالصلاة كه گنجينه اى بس گرانبها از نهان خانه ملكوت را به عرصه ناسوت عرضه مى دارد، اثرى سودمند و دلنشين از حضرت استاد معظم ، علامه جوادى آملى مد ضله العالى است كه به پيشنهاد مركز نشر اسراء ترجمه و به نام رازهاى نماز ارائه مى شود. اين ترجمه نه ترجمه اى آزاد است و نه از قد و قامت محتوا كوتاه . به منظور خارج نشدن از حريم كتاب در پا نوشتها از حد ضرورت فراتر نرفتيم و به قدر لزوم اكتفا كرديم . به اميد آن كه جانها با مطالعه آن به فضاى ملكوت سركشند و در آستان قدس آشيان گيرند. و من الله التوفيق .
على زمانى قمشه اى
مقدمه 
ستايش خداوندى را سزاست كه بر نهان و نهان تر داناست و درود بر پيامبر صاحب راز او، كه گاه معراج ، به مقام دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى نايل گرديد، و بر اهل بيت او، آنان كه راز پيامبر بدانها سپرده شده نگهبانان فرمان و گنجينه هاى دانش او هستند، كسانى كه شريعت او را بيانگرند و كتابهاى او را نگهبان ، و چون كوه هاى افراشته ، دين او را پاس ‍ مى دارند (10). دوستى ايشان را به جان مى پذيريم و از دشمنانشان بيزارى مى جوييم ، به سوى خداوندى كه هر پنهانى نزد او آشكار است .
سپس چنين گويد، اين بنده نيازمند به عطاى خداوند بخشاينده ، عبدالله جوادى طبرى آملى ، كه رساله حاضر، نوشته كوتاهى است درباره رازهاى نماز و در آن ، داده هايى را كه از سلف صالح به وراثت بردم ، و نيز آنچه را به خاطرم رسيد، به نگارش آورده و به وراثت بر خلف رستگار، باقى گذاشتم ، تا يادآورى باشد براى كسى كه قلب هوشيارى دارد يا گوش دل به كلام خدا فرا دهد؛ لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد (11). به اميد آنكه خداى سبحان از هر آميزه اى جز خداجويى محفوظش دارد و آن را خالص براى وجه خود قرار دهد - كه چيزى جز وجه او پايدار نيست - و نيز اميد است عيب آن را اصلاح ، نقص آن را جبران ، قصور آن را تمام و بعد آن را به قرب مبدل سازد، تا كلمه اى طيبه اى شود كه به سوى او بالا مى رود. اليه يصعد الكلم الطيب .
چون نماز ستون دين است و با پذيرفته شدن آن ساير اعمال نيز پذيرفته خواهد شد و اگر رد شود، بقيه اعمال نيز مردود خواهند گشت ، و نيز چون هر عملى پيرو نماز است (12)، لذا اسرار آن نيز ستون رازهاى دين است ، اگر اسرار نماز به دست آمد و مشاهده شد، رازهاى ساير اعمال نيز مورد دست يابى و مشاهده قرار خواهند گرفت ، پس سزاوار است سالك بكوشد و عارف تلاش كند تا به ستون رازهاى دين دست يابد و سرانجام به همه زواياى دين برسد و همه آن را مشاهده نمايد، و در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه خداوند - جل شاءنه - نيست ، تحت سايه ولايت او بيارمد.
بايد دانست كه سر در برابر علن قرار دارد، آن سان كه غيب در مقابل شهادت است و راز بر دو قسم است :
يك . راز محض رازى كه هيچ گاه آشكار نمى گردد مانند غيب مطلق .
دو. راز مقيد و بالقياس ، مانند غيب مضاف (13) رازى كه امكان آشكار شدن را داراست . همان گونه كه علن نيز به دو قسم مطلق و مقيد بالقياس تقسيم مى شود و چون معنا و مفهوم سرى كه در برابر علن قرار مى گيرد روشن است ، ديگر نيازى به تفسير ندارد، گرچه ژرفاى آن در نهايت پنهانى است .
ليكن هر گاه وجود چنين رازى احراز شد، بحث و كاوش هاى منطقى و صناعى شكل منظم به خود مى گيرد، كه حقيقت راز چيست و پيرامون چگونگى آن پرسش مى شود: هل هو؟ و سخن از شماره و عدد آن به ميان مى آيد: كم هو؟ بنابراين ، تا وقتى وجود ثابت نشود سخن از تقسيم آن درست نيست چنان كه ساير متفرعات بر وجودش را نيز نمى توان بر آن مترتب نمود.
آنچه بر وجود راز براى نماز دلالت دارد دو امر است :
يكم . دليل فراگيرى كه وجود راز براى نماز و غير نماز را ثابت مى كند.
دوم . دليلى كه يا ويژه نماز است ، و يا به هر امر عبادى ، اعم از نماز و غير نماز، اختصاص دارد.
اما دليلى كه مى گويد براى همه پديده ها رازى وجود دارد، يا عقلى همراه با نقلى است و يا تنها دليل نقلى است و با دليل عقلى تاييد مى شود. بنابراين ، بحث در دو مقام است : مقام نخست : در بيان دليل عقلى . مقام دوم : در بيان دليل نقلى .
مقام نخست : دليل عقلى همراه با نقلى
هر چيزى كه در جهان طبيعت يافت مى شود، وجودهاى ديگرى در عوالم سه گانه پيش از خود نياز دارد؛ اين عوالم عبارتند از عالم مثال ، عالم عقل و عالم اله ؛ بدين معنا كه هر چه در جهان موجود است ، داراى وجودى مثالى است كه با صورت مثالى مشاهده مى شود، و وجودى عقلى دارد كه به حقيقت عقلى او مى توان دست يافت ، و نيز داراى وجودى الهى است ؛ زيرا حق تعالى داراى ذات بسيط است ، و ذات بسيط او - از ناحيه خود - همه اشياء است ، (14)، گرچه از ناحيه ماهيت هيچ يك از آنها نيست . بنابراين ، جنبه وجود الهى اشياء جز براى ذات خداوند و نيز كسى كه در او فانى شده قابل دستيابى نيست ، چنين كسى هم مى تواند - هنگام فنا - وجود الهى اشياء را، بدون مشاهده تعين و تشخص آنها مشاهده كند، چنان كه تعين و تشخص خود را نيز - به علت فنا - نمى بيند.
چون قاعده بسيط الحقيقة كل الاشياء نزد برخى از اهل حكمت روشن نبود عوالم را به سه قسمت تقسيم مى كردند: طبيعت ، مثال و عقل ؛ ولى پس از نگرش شهودى بعضى از نام آوران حكيم و با روشن ساختن قاعده بسيط الحقيقة عوالم وجود به چهار قسم تقسيم شد، بر اين اساس ، هر عالى سرى براى دانى است ، همچنان كه براى آن غيب است ، تا برسد به سر خالص كه همان حضرت غيب الغيوب است .
عالم مثال حق ، گاهى مقيد و زمانى مطلق است ؛ يعنى گاهى مثال به نفس ‍ انسان متصل و پيوسته است چنان كه در عالم رؤ يا و گاهى از نفس منفصل و گسسته است مانند تمثل فرشته بر حضرت مريم عليه السلام فتمثل لها بشرا سويا (15).
عقل نيز گاهى مقيد و زمانى مطلق است ، و همه اينها در صورتى رازمندند كه در نفس الامر و حاق واقع موجود باشند و نفس بر اثر حركت جوهرى به آنها دست يازد، نه آنچه بافته هاى دست خيال است ، كه اينها همه باطل اند و راز نهانى ندارند.
از آنجا كه بيان عرفانى با بيان برهانى موافق است ، عوالم را چهار قسم دانستن ، نزد دانشمند و اصل ، معروف و مشهود است ، آن گونه كه پيش ‍ حكيم كامل و فرهيخته ، معقول و برهانى است .
شرح و تفصيل اين بخش بر عهده حكمت متعاليه و عرفان نظرى است ، چنان كه به زودى دليل قرآنى به عنوان مؤ يدى برگفته هاى برهانى و مشاهدات عرفانى خواهد آمد.
مقام دوم : دليل نقلى به پشتوانه دليلى عقلى
1 نماز چون ساير عبادات ، از امورى است كه قرآن حكيم آن را به روشنى بيان كرده است و هر چه را قرآن بيان كند تاويل دارد، چنان كه داراى تفسير، باطن و ظاهر است و ناچار بايد تاويل با تفسير همخوان بوده و باطن با ظاهر موافق باشد.
تاويل ، امر عينى است نه ذهنى و مصداق خارجى است ، نه مفهوم درونى كه وقتى پرده ها كنار رفت آشكار مى گردد، چنان كه خداى سبحان فرمود: هل ينظرون الا تاويله يوم ياتى تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق .... (16)
نتيجه اى كه بيان قياس اقترانى - يعنى شكل اول كه در نتيجه دادن بديهى است - (17) بخشيد اين است كه نماز داراى تاويل است و اين عينيت و تاويل در روز قيامت خواهد آمد. از آنجا كه براى هر امر ظاهرى درون و لايه هاى مترقى ترى وجود دارد و برخى از اين درون ها در مرتبه ، فوق برخى ديگر هستند، براى نماز نيز درون ها و تاويلاتى است كه درجه بعضى فوق ديگر است . اين مطلب ، بر آنچه برهان نظر داده و عرفان مشاهده مى كند، منطبق است .
2 از جمله ادله اى كه مى گويد: براى نماز چون ساير عبادات راز وجود دارد اين است كه نماز جزئى از آسمان ها و زمين - نظام خارجى موجود - شمرده شده و هر موجودى كه پاره اى از نظام عينى و خارجى شمرده شود، براى او جنبه غيب و نهانى است ، چنان كه براى او شهادت است و خداوند سبحان در اين باره فرموده : ولله غيب السموات والارض و اليه يرجع الامر كله (18)
منظور آيه خصوص چيزهايى نيست كه از آسمان و زمين نهان است بلكه مقصود، نهان و درون آسمانها و زمين نيز هست .
نتيجه قياس پيش گفته نيز اين است كه نماز، راز و نهانى دارد، چنان كه براى آن ظاهر و شهادتى است و از آنجا كه هر ظاهر چند درون دارد - و هر باطن نهانى براى ظاهر است - براى نماز نيز نهانهايى است كه بعضى بر بعضى ديگر برترى دارد. اين سخن با سخن پيش ، كه نتيجه برهان عقلى با شهود عرفانى همراه است ، انطباق دارد.
3 نيز از چيزهايى كه با همان تقريب استدلال ، دلالت مى كند نماز و غير نماز داراى راز نهانى است كلام خداى سبحان است كه مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (19) و نيز اين آيه : ولله خزائن السموات والارض (20)؛ به اين بيان كه نماز پديده اى خارجى است - چنان كه خواهد آمد - پس گنجينه ، بلكه گنجينه هايى دارد؛ زيرا ظاهر آيه اين است كه براى تك تك اشيا گنجينه هاى وجود دارد، نه اين كه براى همه اشيا جمعا گنجينه هايى باشد، تا مجموع در برابر مجموع ديگر باشد. بنابراين ، براى هر يك از آنچه در جهان طبيعت موجود است ، گنجينه هايى است كه برخى از آنها فوق بعضى ديگر قرار دارند. اين سخن با تعدد عوالم كه گفته شد، انطباق دارد.
چون قرآنى كه در بر دارنده نماز و غير نماز است ، در جهان طبيعت يك شى ء خارجى است ، پس براى قرآن با محتوياتى كه دارد نيز گنجينه هايى الهى است كه از آن نازل شده است ، گنجينه هايى كه در طول يكديگر قرار دراند، چنان كه نماز و غير نماز جزء نظام كيانى است كه از آن به آسمانها و زمين تعبير شده است ، پس نماز نيز گنجينه هايى دارد، زيرا براى آسمانها و زمين گنجينه هايى است .
از آنجا كه همه آن گنجينه ها نزد خداوند است و هر آنچه نزد خداست ماندگار، و آنچه نزد غير خداست فانى شدنى است چنان كه فرمود: ما عندكم ينفذ و ما عندالله باق (21)؛ پس اسرار آسمانها و زمين - كه از جمله آنها نماز است - موجوداتى خارجى هستند كه از هر گونه پايان پذيرى و فنا محفوظ اند، و جز با دست كشيدن از چيزى كه پايان پذير و نابود شدنى است ، صعود به سوى آنها قابل دستيابى نيست ، چون به امر پايدار، جز پس ‍ از دورى از امر فانى نمى توان رسيد؛ زيرا امر فناپذير حجاب است و چاره اى جز ترك آن نيست .
4 نيز از چيزهايى كه دلالت مى كند، نماز - مانند غير آن - نهان و رازى دارد، اين كلام خداوند متعال است : فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء (22) از آيه استفاده مى شود كه براى هر چيزى ملكوتى است كه با تسبيح فسبحان الذى ...مناسبت دارد، بر خلاف ملك و فرمانروايى كه با تبارك بزرگوارى و خجستگى مناسب است ، چنان كه فرمود: تبارك الذى بيده الملك (23)؛ زيرا تبارك از اسماى تشبيه (24) و سبحان از اسماى تنزيه (25) است و چون براى هر چيز ملكوتى است - ملكوت امرى است فراسوى ملك و كسى كه ملكوت را به شهود بنگرد از اصحاب يقين است ، چنان كه خداوند متعال درباره حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين ؛ (26) و اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد - پس براى نماز ملكوتى است كه نهان و راز آن است . اين ملكوت ثابت و پايدار است ، چون به دست خداست نه نمازگزار، و به اين ملكوت نهايى نمى توان دست يافت . جز پس از سفر و هجرت از جهان ملك .
شايد اين آيه به پاره اى از آنچه گذشت اشاره داشته باشد: قل انزله الذى يعلم السر فى السموات والارض ؛ (27) زيرا وصف خداوندى كه قرآن را فرستاده به اين كه او به نهان آگاه است ، اشعار مى دارد كه قرآن - كتابى كه مشتمل بر معارف ، اخلاق و احكام است - داراى راز نهانى است ، پس همه آنچه در قرآن است نيز اسرارى دارد.
آرى ، فرق است بين اين كه گفته شود: خداوند به نهان آسمانها و زمين آگاه است و بين اين كه گفته شود: او در آسمانها و زمين به نهان آگاه است ؛ زيرا گفته نخست دلالت مى كند كه آسمانها و زمين اسرارى دارند، بر خلاف گفته دوم . ليكن اگر گفتيم : خداى نازل كننده قرآن داناى نهان است . اين جمله ، بيانگر آن است كه قرآن راز و نهانى دارد. گرچه سخن گذشته را بر اين مطلب كفايت است .
نكته اى مهم باقى ماند، و آن اين اشكال كه محدوده اين دليل كه رازدار بودن پديده ها را دلالت داشت و نيز ظاهر بسيارى از آيات گذشته خصوص ‍ موجود تكوينى است ؛ زيرا ظهور آيات درباره موجود خارجى و عينى است ، و چون نماز و ساير عبادات همه از امور اعتبارى و تاءليف يافته از اشيايى است كه وحدتى براى مجموع آنها نيست ، پس چيزى هم كه از چند امر اعتبارى تركيب يافته ، وجود عينى ندارد؛ زيرا وجود، مساوى با وحدت و داير مدار آن است و هر گاه اين مركزيت وحدت و يگانگى منتفى شود، طبعا وجود نيز در آنجا منتفى مى شود، و چون وحدت و يگانگى حقيقى در نمازى كه از امورى اعتبارى چون ركوع ، سجود، قرائت ، قيام ، ذكر، نيت و مانند آن ، تاءليف يافته وجود ندارد، ديگر وجودى بر اصل نماز تاءليف يافته از اينها نيز نخواهد بود. بنابراين ، امرى اعتبارى چون نماز مشمول دليل عقلى قرار نمى گيرد و دليل نقلى نيز شامل آن نمى شود؛ زيرا دليل عقلى و نقلى ويژه چيزى است كه وجود عينى داشته باشد.
حل اشكال : امر اعتبارى دو قسم است : اعتبارى محض ، كه خاستگاهى براى آن نيست جز اعتبارى كه اختيارش به دست اعتبار كننده است و گاهى امر اعتبارى وابسته و مستند به موجودى تكوينى است كه آن را درست مى كند.
قسم اول از دو بخش اعتبارى از بحث خارج است ، چنان كه از چهار چوب دليلى كه مى گويد: هر چيزى نهانى دارد نيز خارج است .
قسم دوم در بحث داخل است چنان كه در دليل ياد شده نيز مندرج است ؛ زيرا هر چيزى كه اسنادش به امرى تكوينى و عينى باشد، در گستره و محدوديت نيز محكوم به حكم همان امر عينى است . بنابراين ، نماز وحدتى حقيقى دارد كه وجود حقيقى آن را همراهى مى كند، از اين رو به روشنى براى آن نهانى تكوينى وجود دارد. گاهى نيز براى اثبات راز نهانى نماز ممكن است از بيان ديگرى كمك گرفت ، و آن اين كه نماز مشتمل است بر قرآنى كه خداوند متعال بدان تكلم كرده ، و چون سخنگو در سخن و كتابش تجلى كرده است - چنان كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد:
فتجلى لهم سبحانه فى كتابه من غير ان يكونوا راوه بما اراهم من قدرته - (28) پس چنين سخنگويى كه تجلى كرده ، در كلام خود نهان ، غيب و باطن است و نمازگزار وقتى در قرآنى كه در نمازش قرائت مى كند تدبر نمايد، و خود را از چرك و آلودگى معصيت و نافرمانى پاك سازد و از زنگ و تيرگى گناه منزه دارد، بلكه از آلودگى تعلق و وابستگى به غير خدا دور نگه دارد، خدا را با قلب خويش مى بيند، و يا به پايه اى مى رسد كه گويا او را مى بيند، و مى داند كه اگر او خدا را نبيند خداوند قطعا او را خواهد ديد.
اين بيان ، اختصاص به نماز ندارد، بلكه در هر عبادتى كه در آن قرآن تلاوت مى شود، تحقق مى يابد و نيز همه حالات نماز را نيز شامل نمى شود، يعنى به جز قرائت فاتحة الكتاب و سوره و موارد ديگرى كه قرآن خوانده مى شود در جاى ديگر جارى نيست .
تا اينجا امر اول كه مشتمل بر پاره اى از ادله عقلى يا نقلى در اين باره بود كه عبادات و از جمله نماز داراى سر و نهانى است پايان يافت ، بدون اين كه دليل ها تنها ويژه نماز باشد.
امر دوم كه از ادله خاص نماز بحث مى كند و مى گويد براى خصوص نماز، راز نهانى وجود دارد، به زودى در لابلاى اين رساله خواهد آمد.
حاصل مسائلى كه در مقدمه روشن شد، چند چيز بود:
يكم . سر كه در مقابل علن است ، يا مطلق است و يا مقيد.
دوم . دليل بر اين كه نماز داراى نهان و رازى است ، عام و خاص است .
سوم . دليل عام ، عقلى و نقلى است .
چهارم . آن امر اعتبارى كه از تكوين و خارج پشتوانه دارد، محكوم به امر خارجى و حقيقى است ، بر خلاف آن امر اعتبارى كه از پشتوانه پيش گفته عارى و بى بهره است .
پنجم . خداوند سبحان در كتاب و كلام خويش تجلى نموده است .
ششم . نماز گزارى كه از آلودگى تعلق به ما سوى الله پاك گردد يا خدا را به چشم دل مشاهده مى كند و يا به مقام احسان نايل مى شود. (29)
هفتم . برخى از ادله رازدار بودن نماز، ويژه حال قرائت در نماز است .
چون نماز را مقدماتى است كه پيش تر از خود نماز است و داراى تعقيباتى است كه پس از نماز آورده مى شود، و هر يك از ماهيت نماز و حاشيه هاى آن رازهايى ويژه دارد، از اين رو چينش اين نوشته كوتاه بر اساس يك سرآغاز و چند بخش و يك خاتمه تنظيم مى يابد، بدين گونه كه سرآغاز عهده دار پاره اى از اسرار مقدمات ، و هر فصلى از فصلها در برگيرنده برخى اسرار اركان و اجزاى اساسى نماز است ، اما خاتمه مشتمل بر شمارى از اسرار تعقيبات آن است . اينك به يارى خداوند متعال ، سخن را آغاز مى كنيم .
سرآغاز : اسرار مقدمات نماز 
شايد تفاوت ميان راز، حكت ، و ادب به گوش شما خورده باشد، چون راز عبادت - همچون نماز - چيزى است كه به عالم ملكوت و برتر از آن بر مى گردد آنچه به درون و باطن عبادت مربوط مى شود. اما حكمت عبادت ، همان هدف و نتيجه اى است كه بر آن مترتب مى گردد، از قبيل عروج ، نجات از ناشكيبايى ، و...اما ادب عبادت - مانند نماز - مسائلى است كه به اوصاف و احوال نمازگزار بازگشت مى كند كه بايد حضور قلب و خشوع قالب داشته باشد، پيوسته در ذكر باشد و از توجه به غير معبود خود را حفظ كند و همچنين ساير صفات ظاهرى معهود و لازم را از لباس و مكان و... مراعات نمايد و روشن است كه اين امور از اسرار نيست ، پس ميان آداب و اسرار نماز تفاوت است .
بله جز به حفظ آداب نماز نمى توان به اسرار آن دست يافت . بنابراين ، آداب نماز همان علتهاى آماده ساز و اسباب كمك رسان در رسيدن به پاره اى از اسرار نماز است ؛ زيرا رسيدن به باطن ممكن نشود جز براى كسى كه خاطر او پاك و درون او صاف و دل او سالم باشد. همان گونه كه ظاهر قرآن را جز آن كس كه از حدث پاك باشد نمى تواند مس كند، و باطن قرآن را جز كسى كه از آلودگيهاى گناه منزه باشد مس نمى كند، ظاهر نماز را نيز جز با وضو يا غسل نمى توان بجا آورد، و باطن آن را نيز نمى آورد جز پاك چشمى كه در نماز از آلودگى توجه به غير معبود مبراست . زيرا ميان شاهد و مشهود تناسب لازم است ، و كسى كه در حجاب و پنهانى فرو رفته در نشئه اى است كه نمى تواند مافوق آن را بنگرد، از اين رو حس نمى تواند آنچه را خيال مشاهده مى كند بنگرد، و خيال نيز آنچه را عقل مشاهده مى كند نمى نگرد.
چون راز نماز از آداب آن جداست ، مانند جدا بودن راز نماز از حكمت آن ، لازم است از خصوص رازهاى نماز بحث شود نه از آداب آن . گرچه غزالى خود را به زحمت انداخته و بسيارى از بزرگان چون زين الدين حلى ، مشهور به شهيد دوم (965-911 ق ) و مولى محسن كاشانى ملقب به فيض و جز آنها از متاءخران ، با وى موافقت نموده اند و در سلسله اسرار نماز از حضور قلب ، اخلاص نيت و ساير چيزهايى كه يا به آداب نماز بر مى گردد و يا به اوصاف نمازگزار بحث كرده اند، ولى اينها كجا و بحث از اسرار نماز و جوانب آن كجا؟ زيرا راز راه هموارى كه به نماز ختم مى شود، غير از سر راه پو و نماز گزار است ، و به راز نماز جز باطن نمازگزار راه نمى پويد، زيرا در عمل بين راه و راه پو تناسب لازم است ، مانند لزوم تناسب ميان عالم و معلوم در نگرش و نظر.
بارى گرچه اين سخن در مقدمه گذشت كه عقل را در اثبات اسرار، مانند نقل و كشف ، دخالتى است ولى محدوده دخالت و راه يابى عقل جايى است كه به مسئله عام ، كلى ، مطلق و خالص برگردد. اما در موارد خاص ، جزئى ، مقيد و موارد مخلوط، دخالتى براى عقل نيست ، زيرا براهين عقلى كه از مقدمات كلى گرفته مى شود در امر جزئى و خاص جارى نمى گردد.
بله ، عقل مى تواند خطوط اساسى را بيان كند، تا امور جزئى كه از طريق نقل و شهود به دست مى آيد، نتواند آن را بشكند. آنچه در اثبات راز ويژه براى هر عبادت مخصوصى مهم است ، نقل معتبر است و يا كشفى كه از آميزه تمثل شيطانى يا نفسانى ، خالص باشد؛ اهل كشف ، براى آن ميزان مخصوصى دارند كه كشف را با آن مى سنجد، همان گونه كه اهل نقل را براى نقل ، ميزان درستى است كه نقل را با آن مى سنجد.
نقش عليت
چينش و تنظيم نظام هستى ، اعم از واجب و ممكن ، با قانون علت و معلول ، صورت گرفته است و اين نظام ، در اصل وجود، و كمال آن هيچ گاه از اين قانون تخطى نمى كند. در جاى خود روشن شده كه آنچه در مرتبه اى پايين قرار دارد، در چيزى كه در در مرتبه بالاست اثر نمى گذارد، چنان كه ظاهر نمى تواند علت باطن باشد؛ گرچه ممكن است نشانه يا علت اعدادى باشد. بلكه تنها مؤ ثر در عالى مرتبه بالاتر از آن است ، و نيز علت براى باطن ، چيزى است كه از آن باطن تر است و بر آن برترى دارد.
اسرار طهارت
1 از آنچه گفته شد راز سخن ماءثور درباره طهارت ، كه از مقدمات نماز است ، روشن مى شود، بنابر آنچه ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى (م 274 يا 280) (30) به اسنادش نقل مى كند، امام صادق عليه السلام فرمود: روزى اميرالمؤ منين عليه السلام نشسته بود و هر پسرش محمد با او بود به پسرش فرمود:، اى محمد براى من ظرف آبى بياور تا از آن وضو بگيرم ، محمد آب آورد، حضرت با دست چپ آب بر دست راست ريخت و فرمود: بسم الله الذى جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا سپس ‍ به آن استنجا كرد و اين دعا را خواند: اللهم حصن فرجى و اعفه ، و استر عورتى و حرمنى على النار ؛ بعد از آن آب در دهان مضمضه كرد و فرمود: اللهم لقنى حجتى يوم القاك و انطق لسانى ؛ خداى در روزى كه تو را ملاقات مى كنم ، حجت و برهان قطعى به من القا كن و زبانم را بدان گويا گردان . آن گاه استنشاق كرد و آب را در بينى كشيد و عرض كرد: اللهم لا تحرمنى ريح الجنة ؛ خدايا بوى بهشت را بر من حرام مفرما، و از جمله كسانى قرارم ده كه بوى بهشت و نكهت پاك آن را مى يابد. سپس حضرت صورت خود را شست و گفت : اللهم بيض وجهى يوم تبيض وجوه ، و تسود وجوه ، و لا تسود وجهى يوم تبيض وجوه و تسود وجوه ؛ خدايا روزى كه چهره هايى سفيد و صورتهايى سياه مى شود، روى مرا سفيد گردان ، و صورتم را سياه مدار در روزى كه چهره هايى سفيد و صورتهايى سياه مى شود. آن گاه دست راست خود را شست و عرض كرد: اللهم اعطنى كتابى بيمينى والخلد فى الجنان بيسارى ؛ خدايا نامه كردارم را به دست راستم عطا فرما و برات جاودانه زيستن در بهشت را به دست چپم ده . سپس حضرت دست چپ را شست و گفت : اللهم لا تعطنى كتابى بيسارى ، و لا تجعلها مغلولة الى عنقى ، و اعوذ بك من مقطعات النيران ؛ خدايا نامه اعمالم را به دست چپم مده و به گردنم مبند و به تو پناه مى برم از تكه پاره هاى آتش . آن گاه مسح بر سر كشيد و عرض كرد: اللهم غشنى برحمتك و بركاتك و عفوك ؛ خدايا به رحمت و بركات و بخشايش خود مرا فرا بگير. سپس بر دو پا مسح كشيد و گفت : اللهم ثبتنى على الصراط، يوم تزل فيه الاقدام ، واجعل سعيى فيما يرضيك عنى ؛ خدايا روزى كه پاها بر صراط مى لغزند مرا ثابت قدم بدار، سعى و تلاش مرا در چيزى قرار ده كه تو را خرسند مى سازد. آنگاه سر خويش به جانب محمد، پسرش بلند كرد و فرمود: اى محمد هر كس مانند من وضو بگيرد و چون من اين اذكار را بخواند، خداوند در برابر هر قطره آب ، براى او فرشته اى مى آفريند كه تقديس و تسبيح و تكبير گويد و ثواب آن را تا قيامت براى او مى نويسد.
فهم حديث
خداى سبحان با وضوى كسى كه بخواهد نماز بگزارد، فرشتگان فراوانى مى آفريند كه او را تقديس ، تسبيح و تكبير مى گويند. اين در صورتى است كه وضو مانند وضوى على بن ابى طالب عليه السلام و دعا در حال وضو چونان دعاى او باشد؛ يعنى دعاها همان دعاهايى باشد كه على عليه السلام با حال و حضور مى خواند، نه هر وضويى و نه هر گفته و دعايى ، بلكه هر گاه فعل و قول همان كردار و گفتار علوى باشد، موجب مى شود خداوند سبحان آن اثر مهم را بر آن مترتب نمايد، و يا آن فعل و اين قول - بنابر تمثل اعمال - به صورت فرشته تمثل يابد.
بنابراين ، مجرد شستن صورت و دو دست ، و صرف كشيدن مسح سر و پاها به روش اهل بيت عليه السلام و تنها تكلم به كلماتى كه از آنان وارد شده در لحظه شستن و مسح كشيدن ، سبب نمى شود خداوند در برابر هر قطره آب ، فرشته اى تقديس و تسبيح و تكبير گو بيافريند، و اين نيست جز براى اين كه وضو از آن جهت كه سبب طهارت است نهانى عينى و درونى خارجى دارد، و هر كس كه در عمل ، با اخلاص به جانب خداوند رو كند، بدان دست مى يازد، و آن كس كه دل خويش را تسليم خدا كند، به او مى رسد به گونه اى
كه از هر آلودگى و پليدى پاك مى گردد و گوهر طهارت او تقديس و تسبيح و تكبير مى شود، از اينجاست كه شايسته است خداوند از قطره آب وضويش ‍ فرشته اى بيافريند كه داراى آن آثار ملكوتى باشد، و يا كردار او را به مثال فرشتگان تسبيح گو تمثيل بخشد.
حديث دوم
از روايات بيانگر اين نكته كه وضو - چون انسان را از پليدى مى سازد - داراى نهانى خارجى است ، حديثى است كه از على عليه السلام نقل شده است ، حضرت فرمود: هيچ مسلمانى نيست كه وضو بگيرد و هنگام وضو اين دعا را بخواند: سبحانك اللهم و بحمدك ، اشهد ان لا اله الا انت ، استغفرك و اتوب اليك ، اللهم اجعلنى من التوابين و اجعلنى من المتطهرين جز اين كه عمل وى در برگه اى نوشته مى شود و بر آن مهر نهاده و زير عرش الهى قرار مى گيرد تا روز قيامت كه سربسته و به او باز مى گردد. (31)
از اين حديث به دست مى آيد كه نماز، جز عنوان اعتبارى ، داراى صورت ملكوتى خارجى است كه از مجموعه حركتها همراه با نيت تاءليف يافته است ، و آن صورتى كه تا زير عرش بالا مى رود همان نهان و راز وضوى معهود نزد مردم است ، و مانند چنين وضويى كه راز تكوينى دارد، وضويى است كه در احاديث نصف ايمان خوانده شده است . (32)
حديث سوم
از رواياتى كه تاييد مى كند وضو را سرى است كه در باطن وضو گيرنده جوياى طهارت تاءثير مى گذارد، روايتى است كه شمارى از اصحاب ، آن را چنين نقل كرده اند:
گروهى از يهود خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيده و مسائلى چند را از حضرت پرسيدند، از جمله گفتند: يا محمد صلى الله عليه و آله براى ما بگو: اين چهار عضو براى چه بايد شسته شود با اين كه از تميزترين مواضع بدن به شمار مى آيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شيطان آدم عليه السلام را وسوسه كرد، آدم به درختى كه از آن نهى شده بود نزديك شد، وقتى به آن نگريست آبرويش رفت ، سپس ايستاد و به طرف درخت رفت - اين نخستين گامى بود كه به طرف گناه برداشته شد - سپس دست برد و از ميوه درخت برگرفت و خورد، در اين هنگام ، زيور و پوشش خود را از دست داد، دست بر سر گذاشت و گريست ، و چون خداوند - عزوجل - توبه او را پذيرفت ، بر او و فرزندانش واجب كرد كه همين اعضا را بشويند، پس خداوند به او فرمان داد كه چون به آن درخت نگريسته روى خويش را بشويد و چون با دو دست تناول كرده آن دو را نيز تا آرنج شستشو دهد، و چون دست بر سر گذاشت ، فرمان به مسح سر داد و نيز امر به مسح دو پا فرمود، زيرا با آنها به سوى گناه رفته است . (33)
فهم حديث
بحث در جوانب داستان آدم عليه السلام از چهار چوب اين نوشته كوتاه خارج است . آنچه اهميت دارد اين است كه صفات نفسانى امورى تكوينى و خارجى هستند نه اعتبارى ، از اين رو اوصاف نفسانى وضع و رفع نمى شوند جز به امر تكوينى كه آنها را وضع يا رفع نمايد. بنابراين ، زنگار و تيرگى گناه كه بر نفس عارض مى شود جز با امرى تكوينى ، كه سر و باطن مجموع شستن ها و مسح كشيدن هاست ، بر طرف نمى شود، در اين هنگام است كه باطن وضو شايستگى مى يابد، رافع يا دافع امرى نفسانى گناه و پليدى خارجى باشد.
چون آنچه زنگار گناه را از بين مى برد خود بايد از هر پليدى پاك باشد، و روشن است كه ستم ، دروغ و امثال آن ، همه از پليدى هاى نفسانى بوده و وضو با آنها جمع نمى شود، پس در فن معرفت شناسى راز، اين پليديهاى نفسانى به منزله شكننده وضو به شمار مى روند، چنان كه در فن فقه ، حدث وضو را از بين مى برد.
بنابراين ، رواياتى كه مى گويد: وضو جز به خواب يا حدث و...نمى شكند(34)، به صنعت فقه مربوط مى شود، و رواياتى كه مى گويد: شعر باطل يا ستم يا دروغ وضو را مى شكند (35)، حمل بر فن راز كاوى و درون جستارى است ؛ يعنى به هنگام گناه و نافرمانى ، اگر باطن و نهان ملاحظه شود، ديگر براى وضو اثر تكوينى نخواهد ماند اما اگر به ظاهر توجه شود، هنوز اثر اعتبارى آن باقى است ، و شايد بر اين معنا حمل شده روايتى كه سماعه در اين زمينه ، بر استحباب اعاده وضو نقل كرده است ، و نيز احتمال مى رود كه واژه ينقص به غلط ينقص نوشته شده باشد (36).
به هر تقدير، از پاره اى نصوص استفاده مى شود كه وضو با دروغ ، يا ظلم يا شعر باطل و مانند آن نقض مى شود يا از ثواب آن كاسته مى شود، و اين معنا جز با توجه به سر وضو و باطن آن فراهم نمى آيد.
از سخن بالا اين مطلب آشكار مى شود كه حكمت و سر وضو، تحصيل طهارت كبرى از هر گونه زشتى و پليدى است ، (37) پس بر كسى كه وضو مى گيرد، لازم است خود را از هر چيزى كه گفته شده ناپاكى ، پليدى و قذارت دارد و نيز از چرك گناه و آلودگى پاك سازد، مانند شرك كه ستمى بزرگ و پليدى است ، چنان كه خداى سبحان از شرك به ستم بزرگ ياد كرده است : ان الشرك لظلم عظيم (38) و نيز فرموده است : انما المشركون نجس (39)؛ مشركان پليد و نجس اند، باز فرموده است : و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون (40)؛ يعنى بيشتر مؤ منان مشرك اند، پس ‍ بيشتر شان به نجاست باطنى آلوده اند، گرچه در ظاهر پاك به شمار آيند؛ زيرا جز خداى متعال ، ديگرى را ديدن و تكيه و اطمينان به غير او داشتن و استناد در گفتار و كردار به غير او، در باطن ، شرك است و با توحيد خالص ‍ مخالف . پس بر وضو گيرنده است كه خود را از پليديهاى درونى نيز پاك سازد تا براى مناجات با پروردگارش ، يكتاپرستى خالص و صالح گردد و در پى آن شايستگى پيدا كند كه خدا با او به مناجات بپردازد. چنين جوينده پاكى مؤ منى است كه هيچ چيز او را پليد و نجس نمى گرداند، چنان كه برقى در كتاب المحاسن از امام باقر عليه السلام نقل كرده است (41).
پاك و پاك تر
چون نافرمانى ها و گناهان متفاوتند، زيرا برخى پليدتر از بعض ديگر هستند، و نيز پاكى ها از يكديگر تمايز دارند و برخى پاك تر از پاره اى ديگرند، فرشتگانى نيز كه خداوند آنان را از هر قطره آب وضوى خالص مى آفريند، و يا قطره هاى آب را به شكل آنان صورت مثالى مى بخشد، در برترى و فضيلت برخى برتر و والاتر از بعض ديگرند؛ زيرا فرشتگان همه در يك سطح و درجه نيستند، و هر فرد يا گروه جايگاهى ويژه دارد: و ما منا الا له مقام معلوم (42). از اين رو هر كس پاكى او كامل تر باشد. فرشتگانى كه به شكل پاكى او در مى آيند نيز كامل ترند و بر اين پايه ....
برخى از فرشتگان ، به امور علمى گمارده شده اند، و برخى ديگر ماءمور به امور عملى و اجرايى هستند، و براى علم ، پايه ها و براى عمل درجه هايى است ، پس هر چه طهارت كامل تر باشد فرشتگان علمى يا عملى تمام تر خواهند بود، تا برسد به كسى كه جامع بين پايه هاى علم و درجه هاى عمل است .
راز و نهان طهارت كامل
پيش از اين گذشت كه براى هر موجودى در جهان طبيعت وجودى تام و كامل نزد خداى سبحان است ، گواه بر اين سخن روايتى است در خصوص ‍ نماز و مقدمات ، اركان و شرايط آن اين حديث را على بن ابراهيم از پدرش ‍ ابراهيم ، از ابن ابى عمير، از ابن اذينه از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه ايشان خطاب به ابن اذينه فرمود: اين ناصبى ها چه چيز روايت مى كنند؟ گفتم : فداى شما شوم در چه زمينه اى ؟ فرمود در اذان و ذكر ركوع و سجودشان ؟ گفتم : اينان مى گويند: اين مسائل را ابى بن كعب در خواب ديده است . فرمود: دروغ مى گويند دين خدا عزيزتر از آن است كه در خواب ديده شود. راوى مى گويد: آن گاه سدير صيرفى گفت : فدايت گردم پس ‍ براى ما در اين باره سخنى بيان فرما، امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عزوجل چون پيامبرش را به آسمانهاى هفت گانه بالا برد....
سپس به من گفته شد: اى محمد سرت را بلند كن ، چون سر را بلند كردم ، طبقات آسمان شكافته شد و پرده ها بالا رفت ، گفتند: سر فرود آور بنگر چه مى بينى ! چون نگاه كردم خانه اى ديدم مانند بيت الله شما، و حرمى ديدم چون اين حرم مسجدالحرام چنان كه اگر چيزى از دستم رها مى كردم جز بر اين حرم نمى افتاد، آن گاه به من گفته شد: يا محمد، اين حرم است و تو محترم هستى و براى هر صورتى مثالى است ، سپس به من وحى كرد كه اى محمد: به صاد نزديك شو، اعضاى سجده خويش را بشوى و آنها را پاك گردان و بر پروردگارت نماز بگذار؛ پس رسول خدا به صاد نزديك شد - صاد، آبى است كه از ساق راست عرش جارى است - و با دست راست آب را برگرفت ، بدين سبب وضو با دست راست انجام مى گيرد. سپس ‍ خداوند به او وحى فرستاد: صورت خود را بشوى ، كه عظمت مرا خواهى نگريست ، پس از آن دو ذراع راست و چپ را بشوى كه با دستت كلام مرا خواهى گرفت ، سپس با باقى مانده همان آب دست ، سر و پاها را تا برآمدگى ، مسح كن كه من بر تو فرخنده مى گردانم و گامهايت را به جايى مى رسانم كه جز تو هيچ كس آنجا گام ننهاده باشد. اين است علت اذان و وضو (43).
فهم حديث
اين حديث شريف عهده دار شمارى از معرفتهاى دقيق نهانى است كه شايد در اثناى اين رساله روشن بشود، ولى نكاتى را كه اكنون به آن اشاره خواهيم داشت عبارت از چند چيز است :
يك . براى وضو و نيز براى آب وجودى كامل در عرش است ، آب همان است كه از نهر صاد جارى است و يكى از سوره هاى قرآن بدين نام شناخته شده است .
دو. اين وضو داراى حكمتى است كه به بخشى از آن اشاره مى كنم : چهره خرم و زيباى كسى كه قصد نگريستن به عظمت پروردگار را دارد، بايد با آبى شسته شده باشد كه از ساق عرش جارى است و يا از آن فرو مى ريزد.
سه . دستهايى كه كتاب و كلام خداوند را دريافت مى دارد، بايد با همان آب جارى و فرود آمده از عرش الهى شستشو شده باشد.
چهار. سرى كه به بركت خدا مبارك و فرخنده شده و نيز پاهايى كه بر جاى مبارك قدم مى گذارند نيز بايد با رطوبت همان وضويى كه از آب عرش ‍ فراهم آمده مسح گردند.
بدون شك بين سر، حكمت و ادب وضو فرق است ؛ زيرا سر همان وجود غيبى براى وضو است كه در عرش است ، حكمت عبارت از فايده اى است كه بر وضو مترتب مى شود، چنان كه در حديث معراج به پاره اى از آن اشاره شده است و ادب وظيفه كسى است كه براى نماز وضو مى گيرد، چون رعايت اخلاص و مانند آن ؛ زيرا چيز غير خالص پاك و طاهر نيست ، و آنچه بر سالك لازم است اين است كه طهارت خالص ‍ تحصيل كند، به گونه اى كه حتى اخلاص در طهارت را ننگرد؛ زيرا كسى كه نيت خود را براى خدا خالص كند ليكن اخلاص خويش را بنگرد مخلص نيست ، چنان كه مثلا اگر كسى اخلاص ورزد، بدان اميد كه چشمه هاى حكمت از قلب او بجوشد، چنين كسى نيز مخلص نيست ، چون غير خدا را از نيت گذرانده و امرى به جز او را كه همان جوشش ‍ حكمت باشد قصد كرده است .
بنابراين ، طهارت جوى مخلص افزون بر اين كه جز خدا را قصد نمى كند، جز او را نمى بيند، و گرنه - طبق آنچه در حديث معراج گذشت - هنوز توجه خود را منحصر به عظمت و بزرگى خدا نكرده است .