امام در سنگر نماز
(بيانات و خاطرات حضرت امام خمينى (ره ) درباره نماز)

انتشارات ستاد اقامه نماز

- ۳ -


نماز شب

مسافرتهايى با ايشان كرديم . خدا مى داند در مسافرت مشهد، اخلاق پدرانه اى نسبت به ما مبذول داشتند كه هر وقت يادمان مى آيد، شرمنده آن روزگارهاييم كه در خدمتشان در ارض اقدس مشرف بوديم . در آن زمان قسمتهايى از ايران ، زير نظر دولتهاى روسيه و آمريكا و انگلستان بود. وقتى از ارض اقدس برمى گشتيم ، بين راه روسها براى بازرسى ، جلوى ماشين ما را گرفتند. همگى پياده شديم و چون امام از اول تكليف مراقب تهجد و نماز شب بودند، و هيچ وقت آن را ترك نكرده بودند، بعد از پياده شدن ، خواستند كه نماز شب بخوانند، آنجا هم كه وسط بيابان بود و آبى وجود نداشت . يك وقت نگاه كرديم ، ديديم كه آبى جارى شد. ايشان آستين بالا زد و وضو گرفت . نفهميديم كه بعد از نماز ايشان هنوز آب بود يا نه !
محمد صدوقى

در ايامى كه امام در پاريس تشريف داشتند روزهاى اول اقامتمان در آن خانه ، هوا خوب بود و از اين رو شبها در هنگام خواب نيازى به روانداز نداشتيم . كم كم بعضى از برادرها از روانداز استفاده كردند و البته درها و پنجره ها همچنان باز بود. يك روز صبح ، وقتى از خواب برخاستيم كه پنجره ها بسته شده و بر روى برادرانى كه روانداز نداشتند، رواندازى انداخته شده بود. كسى از علت اين ماجرا خبر نداشت . وقتى از احمد آقا نيز كه در اتاق پستويى مى خوابيدند، پرسيديم ، ايشان نيز اظهار بى اطلاعى كردند. در آن لحظه چنين به فكرمان رسيد كه حضرت امام هنگام نيمه شب كه به قصد وضو بيدار شده بودند، به علت سرد شدن هوا، پنجره ها و درها را بسته و بر روى برادران نيز رو انداز انداخته بودند. اين امر، نشانه دقت و مواظب حضرت امام است ، حتى در نيمه شبى تاريك كه براى نماز شب برخاسته بودند.
محمود دعايى

در دل شب ، هنگامى كه براى نماز شب برمى خاستند، از يك چراغ قوه بسيار كوچك استفاده مى كردند كه تنها جلوى پاى ايشان را روشن كند، و لامپ را روشن نمى كردند. با آرامى راه مى رفتند تا اينكه ديگران بيدار نشوند، تا اين اندازه مسائل اسلامى را رعايت مى كردند.
محمود بروجردى

در اينجا صحنه اى از عبادت ايشان را كه مشهود خودم بوده است ، نقل مى كنم (البته آقاى بهاء الدينى هم در مدرسه بودند و شايد به ياد داشته باشند.) يك سال در قم خيلى برف آمده بود (قريب پنج - شش ذرع ) كه سيل نصف قم را برد. در همان موقع در همان وضعيت ، ايشان نصف شب از دارالشفاء مى آمد مدرسه فيضيه و به هر زحمتى كه بود يخ حوض را مى شكست و وضو مى گرفت و مى رفت زير مدرس مدرسه و در تاريكى مشغول تهجدش مى شد. حالا چه حالى داشت ؟ نمى توانم بازگو كنم . با حالت خوشى تا اذان صبح مشغول تهجد مى شد. هنگام اذان مى آمد مسجد بالا سر و پشت سر آقاى حاج ميرزا جواد ملكى به نماز مى ايستاد و بعد برمى گشت و مشغول مباحثاتش مى شد. مى توانم بگويم كه ايشان در امر عبادت و تهجد، اگر در بين علما بى نظير نبود، يقينا كم نظير بود.
مصطفى خوانسارى

در شب شانزده فروردين 1343 ساعت ده صبح بود كه حضرت امام پس از آزادى از زندان ، به قم وارد شدند. موج جمعيت و هجوم اهالى قم به طرف ايشان بيش از آن بود كه بتوان وصفش كرد. تا ساعت دوازده و نيم شب ازدحام در منزل ايشان ادامه داشت . با چه وضعى مردم را قانع كردند كه آنجا را ترك كنند. بعد از آنكه مردم متفرق شدند، آنهايى كه شب در آنجا بودند تعريف كردند: آقا دو ساعتى استراحت مى كردند و بعد بلند شدند و مشغول تهجد شدند.
حميد روحانى

يكى از استادان حوزه علميه قم نيز نقل مى كرد « قبل از اينكه امام به زندان و تبعيد كشيده شوند، شبى مهمان حاج آقا مصطفى بودم . البته او هم در منزل امام زندگى مى كرد و خانه جداگانه نداشت . نصف شب بود كه با صداى آه و ناله از خواب بيدار شدم . با نگرانى حاج آقا مصطفى را كه در كنار من دراز كشيده بود، بيدار كردم و گفتم بلند شو ببين در خانه تان چه خبر است . مرحوم حاج مصطفى بلند شد و نشست و گوش داد و پس از آن دوباره خوابيد و در همان حال گفت آقا مشغول تهجد است ؛ مشغول عبادت است . »
حميد روحانى

اكثر آشنايان اين طور نقل مى كنند كه امام از سن جوانى نماز شب و تهجد جزو برنامه هايشان بود. از وقتى ايشان را شناختم شاهد اين قضيه بوده ام . وقتى در ظلمت و تاريكى نيمه شب آهسته وارد اتاق مى شدم ، معاشقه امام با خدا را احساس مى كردم . با چنان خضوع و خشوع نماز مى خواندند و قيام و ركوع و سجود مى كردند كه حقا وصف ناپذير است . اصلا نمى توانم درباره آن لحظات صحبت كنم . تنها احساس مى كردم كه در دل شب ، با آن خضوع و خشوع با چشمان اشكبار، به راز و نياز با خدا مشغول اند. بايد بگويم كه ، در آن لحظات ، با معشوق حقيقى خودشان معاشقه مى كردند. با ديدن اين لحظات ، با خودم فكر مى كردم كه شب امام حقيقتا ليله القدر است . اين حالات امام نه يك شب و دو شب ، بلكه يك عمر برقرار بود. چون مى گويند كه از جوانى اين كار جزو برنامه هايشان بوده است . اين را من بخصوص از رمضان سال قبل از رحلتشان ، خوب به ياد دارم . بعضى وقتها، هر بار به دليلى ، به نزد ايشان مى رفتم و سعادت پيدا مى كردم كه با ايشان نماز بخوانم . وارد اتاق كه مى شدم ، مى ديدم كه قيافه شان كاملا بر افروخته است و چنان اشك ريخته اند كه دستمال كفاف اشكشان را نمى داد و كنار دستشان حوله مى گذاشتند. ايشان شبها چنين حالتى داشتند و اين واقعا معاشقه بود.
فاطمه طباطبائى

احمد آقا گفتند: « شبى در ماه رمضان ، من روى پشت بام خوابيده بودم . خانه ايشان يك خانه كوچك چهل و پنج مترى بود. بلند شدم و ديدم كه صدا مى آيد و بعد متوجه شدم كه آقاست كه در تاريكى در حال نماز است و دستهايش را به طرف آسمان دراز كرده و گريه مى كند. » برنامه عبادى ايشان اين بود كه شب تا صبح در ماه رمضان نماز مى خواندند و بعد از نماز صبح زود براى كارهايشان آماده بودند.
محمد رضا ناصرى

در سال 1352 با همسر و فرزند نُه ماهه ام به عراق رفتم . نيمه شب بود كه به منزل امام رسيديم . خودشان آمدند در را باز كردند، چند دقيقه اى به احوالپرسى گذشت و بعد نماز شب را شروع كردند. اين براى من خيلى تعجب آور بود. نماز شب واجب نبود و ايشان مى توانستند آن را قدرى ديرتر بخوانند. اما با وجود اينكه علاقه زيادى به پسرشان ، احمد آقا داشتند و چند سالى بود كه از ايشان دور بودند، مشغول نماز شدند. من بعدها پى بردم كه اين به دليل علاقه وافر ايشان به نماز بوده است .
فاطمه طباطبائى

حتى خويشاوندان ايشان كه از پانزده سالگى با ايشان بودند، مى گفتند: « از پانزده سالگى ايشان كه ما در خمين بوديم ، آقا يك چراغ كوچك موشى مى گرفتند و مى رفتند به يك قسمت ديگر كه هيچ كس بيدار نشود، و نماز شب مى خواندند. » خانم (25) مى گويند: « تا حالا نشده كه من از نماز شب ايشان بلند شوم . » چون چراغ را مطلقا روشن نمى كردند. نه چراغ اتاق را روشن مى كردند، نه چراغ راهرو را و نه حتى چراغ دستشويى را. براى اينكه كسى بيدار نشود، هنگام وضوى نماز شب ، يك ابر زير شير مى گذاشتند كه آب چكه نكند و صداى آن كسى را بيدار نكند.
نعيمه اشراقى

در مدت آشنايى با اين شخصيت عالى مقام جهان اسلام ، نديدم كه ايشان يك شب نماز شب را ترك كنند. در نجف اشرف ، هنگام سحر طورى از خواب بلند مى شدند و خود را براى اداى نماز آماده مى كردند كه براى اعضاى خانه و من كه مهمان بودم ، مزاحمتى ايجاد نشود، نماز شب به انسان خيلى توفيق مى دهد و ايمان خدا را در دل انسان زياد مى كند. حتى شب آخرى كه صبح آن بنا بود ايشان را عمل جراحى كنند، در تلويزيون نماز شب آخرين شب ايشان را ديديد. شبها چه مناجاتهاى جانسوز و چه آه و ناله هايى داشتند.
رسولى محلاتى

امام حتى وقتى از پاريس به تهران مى آمدند و در هواپيما نماز شب خواندند. من يادم هست قطب نمايشان را مرتب مى گذاشتند، مى ديدند تكان نمى خورد، موضوع را به خلبان گفتيم . خلبان گفت كه قطب نما در هواپيما كار نمى كند. اما از ايشان پرسيد كه مكه كدام طرف است . نشان دادند. امام به همان طرف مشغول نماز شدند.
احمد خمينى

سه ساعتى بود كه از پاريس پرواز مى كرديم . امام از جاى خود برخاستند كه براى نماز به قسمت بالا بروند. چهره عزيز ايشان عجيب نورانى شده بود. من واقعا هاله نور را در چهره امام ديدم . در آن حالت ، امام با صولت و آرامش كه در اعماق دل انسان اثرى ماندگار مى گذاشت ، برخاسته و طرف راست عبايشان را با دست گرفته بودند. قسم مى خورم كه من آن هاله نور را در اطراف چهره روشن ايشان ديدم . امام با آرامش و اطمينان براى نماز و استراحت به قسمت بالاى هواپيما رفتند. اما همه ما در نهان ، اضطراب داشتيم . خود بنده حتى نتوانستم پلكهايم را روى هم بگذارم .
مصطفى كفاش زاده

ايشان هنگامى كه براى اقامه نماز شب برمى خيزند، مقيدند بى سر و صدا باشند. اين خيلى مهم است . مثلا پدرم كه براى نماز برمى خاست ، سر و صدا مى كرد و همه را بيدار مى كرد. اما آقا اين طور نبود. چرا كه ديگران شايد نخواهند نماز شب بخوانند. البته افراد خانواده با نماز شب آشنايى دارند، لكن امام قيد خاصى دارند كه بدون سر و صدا باشد. يادم است در پاريس ، دو اتاق كوچك بود و من كه آنجا مى خوابيدم ، مى ديدم آقا خيلى آهسته ، واقعا مثل يك سايه برمى خاستند و بدون سر و صدا وضو مى گرفتند و نماز شب را بر پا مى داشتند. در پاريس هم مقيد بودند كه نماز شب را بخوانند. بعضى از افراد خانواده و نزديكان ايشان مى گفتند كه : « ما در آنجا خواستيم ببينيم ايشان كى براى نماز شب برمى خيزند. لكن نتوانستيم . زيرا بى سر و صدا مشغول نماز مى شدند. » من ميدانم كه ايشان از نوجوانى موفق به اين مهم بوده اند. يكى از دوستان مرحوم كه هم سن و سال پدرم بود مى گفت : « در جايى با امام بوديم . در آن زمان آقاى خمينى خيلى جوان بود. من تعجب مى كردم كه اين جوان قبل از اذان صبح ، سر ساعت براى اقامه نماز از جا برمى خاستند. با اينكه خود من مقيد به نماز شب بودم ، ولى برخاستن ايشان براى نماز شب ، باعث بيدارى من مى شد. » البته اين توفيقى است كه خداوند به ايشان عطا كرده است . با اينكه شايد سجده كردن زياد و خم شدن و نشستن به صورت دو زانو در نماز براى ايشان زياد مناسب نباشد (مى بينيد كه معمولا روى صندلى مى نشينند). لكن مقيدند كه اين نمازها را برپا دارند.
حسن ثقفى

در نيمه شبى خبر آوردند كه قرار است كودتايى (26) رخ دهد. حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج احمد آقا شتابان خدمت امام رسيدند. امام ، طبق معمول هر شب ، در آن شب مشغول اداى نماز شب بودند. حاج احمد آقا مدتى طولانى به انتظار ايستادند. اما امام غرق در راز و نياز با خدا بودند. سر انجام پس از پايان يافتن نماز، حاج احمدآقا جريان را به اطلاع امام رساند. ايشان با همان متانت و آرامش هميشگى ، آرام فرمودند: « مسئله اى نيست . شما برويد و خيالتان آسوده باشد. »
على اكبر آشتيانى

ساعت ده شبى كه صبحش مى خواستند امام را جراحى كنند، به علت ضعف شديد امام ، به ايشان خون تزريق شد. تا ساعت يازده كه استراحت كردند و خوابيدند، خدمتشان بوديم . موقع نماز شب رفتيم امام را بيدار كرديم . تشريف بردند، وضو گرفتند و بعد آن نماز شب مفصل را به جاى آوردند كه مردم ، تنها يك پنجم آن را از تلويزيون مشاهده كردند. اولين شبى بود كه امام نماز شب مى خواندند و چراغ اتاق روشن بود. به دليل همين روشن بودن چراغ بود كه بحمد الله توانستيم مخفيانه فيلمى از امام تهيه كنيم كه ملت عزيز ما هم لحظاتى از راز و نياز امام را با خدا مشاهده كنند.
مصطفى كفاش زاده

امام هر شب در هر حالى كه بودند، نماز شب مى خواندند، و هنگامى كه براى نماز شب از خواب برمى خواستند، آن قدر آرام و آهسته قدم برمى داشتند كه هيچ كس از خواب بيدار نشود و به ندرت اتفاق مى افتاد از حركت امام در دل شب ، كسى بيدار شود. آن شب كه امام را از تهران به قم برگرداندند (پس از تمام شدن مدت حصر(27)) تا نيم ساعت بعد از نصفه شب ، در منزل امام رفت و آمد بود و پس از اينكه رفت و آمد مردم تمام شد، افراد خانواده ، پروانه وار دور امام نشسته بودند. تقريبا ساعت يك و نيم بعد از نيمه شب بود كه چراغها را براى استراحت خاموش كردند. پس از آن همه خستگى ديدارها و ملاقاتها، شايد يك ساعت نگذشته بود كه امام دوباره براى نماز شب بلند شدند. با اينكه معلوم بود صبح زود مردم براى ديدار با امام هجوم مى آورند، در آن شب هم امام نماز شب را ترك نكردند.
محمود بروجردى

حضرت امام در اولين شب اقامتشان در پاريس در آپارتمان كوچكى اقامت كردند. هنگام خواب ، ايشان به اتاق خود رفتند. ما هم در اتاق مقابل نشسته بوديم . ساعت دو بعد از نيمه شب كه به وقت نجف چهار و به وقت تهران چهار و نيم بعد از نيمه شب بود، امام از اتاق خود بيرون آمدند، وضو گرفتند و برگشتند. هنوز حدود چهار ساعت به اذان صبح مانده بود. تعجب كرديم كه چرا ايشان اين قدر زود بلند شده اند. صبح معما حل شد. زيرا امام سئوال فرمودند: « اينجا چطور است ؟ ديشب هر چه نشستم كه صبح شود نماز بخوانم ، هوا روشن نشد. » معلوم شد كه امام به عادت هر شب و مطابق با افق نجف اشرف ، دو ساعت به اذان صبح مانده ، براى نماز شب بلند شده اند. خدمت ايشان عرض كرديم : « افق اينجا با نجف دو ساعت تفاوت دارد. » فرمودند: « بياييد ساعت مرا درست كنيد. »
اسماعيل فردوسى پور

حضرت امام بدون استثنا و هر شب نماز شب را اقامه مى كردند. براى اين منظور معمولا در ساعات پيش از اذان صبح از خواب برمى خاستند و اگر وقت يارى مى كرد، نماز مستحبى را برپا مى داشتند و چنانچه تا اذان صبح وقتى باقى بود، بولتنهاى خبرى مختلف را مطالعه مى كردند. حضرت امام (ره ) در به دست آوردن خبر منعكس شده از راديوهاى بيگانه اهتمام داشتند و غالبا اخبار اين راديوها را گوش مى كردند. امت مسلمان ، خود از طريق صدا و سيما مشاهده كردند كه امام عزيز حتى در بستر بيمارى نيز نماز شب را ترك نكردند و از راديو به منظور كسب خبر استفاده مى كردند. امت عزيز، نماز شب خوانده شده در بيمارستان را در روزهاى آخر حيات پربركت حضرت امام ، از سيماى جمهورى اسلامى مشاهده كردند و وجود « مفاتيح و قرآن » را در كنار تخت ايشان حتى در آن حالات همراه با ضعف جسمانى ديدند. شما عزيزان ديديد كه امام بزرگوار چگونه هنگامى كه سرم در دست مباركشان بود، نماز با خلوص و حضور قلب خود را اقامه مى كردند. حضرت امام حتى در بيمارستان نيز عبادت خاص خود را ترك نگفتند. بلكه با شور و حال بيشترى به عبادت مى پرداختند. يكى از نزديكان امام نقل مى كرد: « مدتى به اذان صبح مانده بود كه وارد اتاق امام در بيمارستان شدم . ايشان را در حالت عجيبى يافتم . حضرت امام آن قدر گريه كرده بودند كه تمامى چهره منورشان خيس شده بود. هنوز هم اشكهاى مباركشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز و نياز مى كردند كه من تحت تاثير قرار گرفتم . وقتى متوجه من شدند، با حوله اى كه بر شانه داشتند صورت خود را خشك كردند. » صبح همان روزى كه قرار بود امام تحت عمل جراحى قرار بگيرند، به خدمت ايشان رسيدم . ساعت پنج و نيم صبح بود. گفتند: « آقاى صانعى در خدمت امامند » من هم به ايشان ملحق شدم . سلام عرض كردم و حالشان را جويا شدم . « كلام الله » و « مفاتيح » در كنار تخت حضرت امام توجه مرا جلب كرد. وقتى خوب دقيق شدم ، ديدم حضرت امام تا پيش از آن مشغول خواندن دعاى عهد بوده اند. ناگهان حالم دگرگون شد، ولى با تلاش بسيار بر خودم مسلط شدم . در همان لحظه به امام لباس اتاق عمل پوشاندند و ايشان به راه افتادند. ديگر گريه امانم را بريد و از حركت باز ماندم و نتوانستم ايشان را تا اتاق عمل همراهى كنم .
على اكبر آشتيانى

به جرات مى توانم بگويم كه تهجد امام به مدت شصت سال ، يعنى تا آخرين لحظه هاى حياتشان ، ترك نشد. نمازشان هميشه اول وقت بود. چه در دوران جوانى و چه پس از آن ، دو ساعت مانده به اذان صبح بيدار مى شدند و در اين مدت قرآن قرائت مى كردند. خلاصه ؛ به دعا و انجام مستحبات ، به تهجد و... خيلى اهميت مى دادند. قبل از اين كسالت اخيرشان بود كه شبها يكى از برادران پاسدار، پشت در اتاق ايشان مى خوابيد. يك وقت من از ايشان سئوال كردم : « شما كه مدتى شبها مراقب امام بوديد، خاطره اى از امام داريد؟ » گفت « بله ، شبها، معمولا امام دو ساعت مانده به اذان صبح بيدار بودند. يك شب متوجه شدم امام با صداى بلند گريه مى كنند. من هم متاثر شدم و شروع كردم به گريه كردن . امام براى تجديد وضو بيرون آمدند، متوجه من شدند. فرمودند: « فلانى ! تا جوان هستى قدر بدان و خدا را عبادت كن . لذت عبادت در جوانى است . آدم وقتى پير مى شود، دلش مى خواهد عبادت كند؛ اما حال و توان برايش نيست . » سر اينكه امام ملاقات خودشان را در ماه مبارك رمضان تعطيل مى كردند، اين بود كه بيشتر به دعا و قرآن و خلاصه به خودشان برسند. مى فرمودند: « خود ماه رمضان كارى است ! » در هر كار و هر حالى به ياد خدا بودند. ذكر و دعا و مناجات و گريه هاى نيمه شبشان هرگز قطع نشد. از لحظه هاى آخر عمرشان اگر چه فيلم بردارى شده است ، ولى هنوز بخشى از آن را نشان نداده اند. چنانچه اين فيلم ها به طور كامل نشان داده شدند، مى بينيد كه چگونه ريش مباركشان را روى دست گرفته اند و زار زار گريه مى كنند. آخرين ماه رمضان دوران حياتشان - به گفته ساكنان بيت - متفاوت از ديگر ماه رمضانها بود. به اين صورت كه امام (ره ) هميشه براى خشك كردن اشك چشمشان دستمالى را همراه برمى داشتند تا در هنگام نمازهاى نيمه شبشان از آن هم استفاده كنند.
محمد رضا توسلى

هر شب راس ساعت سه بيدار مى شدند و من صداى خش خش كاغذ يا مناجاتشان را مى شنيدم . حتى يك بار هم به ياد ندارم كه پنج دقيقه از ساعت سه بگذرد يا پنج دقيقه به سه مانده باشد كه ايشان بيدار شوند. اميدوارم همه ما موفق به برقرارى چنين نظمى در زندگى خودمان بشويم .
خانم مرضيه حديده چى

شبى (28) كه قرار بود فردايش حركت كنيم ، منزلمان ديدنى بود. همگى حالت غير عادى داشتند، تمام حواس من متوجه امام بود. ايشان همچون شبهاى قبل سر ساعت خوابيدند و چون هميشه يك ساعت و نيم مانده به صبح ، براى نماز شب برخاستند.
احمد خمينى

ايشان هفتاد سال نماز شب خود را به صورت متواتر خواندند. نماز شبى كه در قرآن ، خداوند مى فرمايد كه كسى كه چنين تهجدى را داشته باشد خداوند او را به مقام بسيار شايسته اى مى رساند.(29)
فاضل لنكرانى

حضرت امام (ره ) بعضى شبها از منزل خارج و در باغى كه در نزديكى منزلشان بود، به نماز مشغول مى شدند. يك شب نزديك اذان صبح بود كه من از آنجا كه محل عبورم بود، رد مى شدم . شنيدم يك نفر گريه و ناله مى كند. رفتم تا به كنار ديوار منزل رسيدم . ديدم آقا سر به سجده گذاشته و با خداى خود راز و نياز مى كند و در همان حال ، اشك پهناى صورتش را پوشانده است . خجالت كشيدم كه جلوتر بروم . آمدم كنار باغ ايستادم تا هنگام رفتن آن آقا، او را ببينم و بفهمم كه كيست . وقتى كه بالاخره نماز آن مرد تمام شد و از جا برخاست و رفت ، خوب نگاهش كردم و ديدم كه حضرت امام است .
على اكبر مسعودى

حضرت امام تا دقيقه آخر عمر شريفشان ، زندگى درست و حساب شده اى داشتند. ساعت دو نيمه شب ، براى نماز شب از خواب بيدار مى شدند. بعد از تلاوت قرآن ، نماز صبح و تعقيبات آن را به جا مى آوردند و پس از آن به اخبار راديوهاى بيگانه گوش ‍ مى دادند.
رحيم ميريان

بنده از يك دوست قديمى شنيدم كه مى گفت : « امام دو خصلت داشت كه در بين تمام دوستانش ممتاز بود. 1- در مجالس ، غيبت نمى كردند و از غيبت كردن هم شديدا جلوگيرى مى كردند. 2- مقيد بودند به خواندن نماز شب . »
محمد رضا توسلى

خواب امام در ساعت معينى شروع مى شد و راس ساعت دو بعد از نيمه شب جهت اقامه نماز شب ، از خواب برمى خواستند. در مدتى كه در بيمارستان تحت مداوا مراقبت درمانى بودند، على رغم اينكه براى خواب رفتنشان دارو به ايشان مى دادند، اما به همان شكل راس ساعت دو نيمه شب از خواب برمى خواستند و جوياى وقت اقامه نماز شب مى شدند و اين نشانى از نظم و ترتيب و دقت عمل در برنامه ريزى هاى زندگى ايشان است .
مهدى امام جمارانى

مرحوم شيخ نصر الله خلخالى گفت : « من چهل سال با امام دوست بودم ، هيچ گاه نديدم نماز شب او ترك شود. » هميشه قبل از اذان صبح بيدار بود و در حال عبادت و مناجات به سر مى برد. همواره در نماز جماعت شركت مى كرد و به ديگران اقتدا مى نمود.
عباس خاتم يزدى

در ايامى كه من با ايشان بودم و توفيق خدمت گذارى داشتم ، نماز شب را ترك نكردند. آقايانى كه قبل از آن با ايشان بودند، حتى هم دوره ها و هم حجره ايهاى ايشان ، نقل مى كردند كه از اوان جوانى كه مشغول تحصيل بودند، در نماز شب جديت داشتند.
غلامرضا رضوانى

آن شخصى كه همراه امام بود، نقل مى كند كه : « من جسارت كردم ، گفتم كه برو ببينم امام در چه حالى است . پله هاى هواپيما را گرفتم و رفتم طبقه بالا. وقتى رفتم ، ديدم امام نشسته اند و مشغول نمازند. مثل ساير اوقات . اما به پهناى صورت اشك مى ريزند و در حال نماز شب هستند. » مى گويد: « اين حالت امام براى من جالب بود. » امام حتى در شب پرواز- از پاريس به ايران - آن هم در چنان شرايطى ، نماز شب و حالت نيمه شب را ترك نكردند.
مهدى امام جمارانى

حضرت امام (ره ) عارف و سالكى بودند كه متجاوز از شصت سال نماز شبشان ترك نشد و با معبود خود راز و نياز داشتند و حتى ممكن بود كه مناجاتهاى خود را در قالب شعرهاى عرفانى ريخته باشند.
جعفر سبحانى

تهجد و عبادت ايشان در بين همه اهل علم ، چه فضلاى حوزه و چه طلبه هاى تازه وارد، معروف بود، يعنى همه مى گفتند: « حاج آقا روح الله خمينى اهل تهجدند. »
احمد صابرى

در پانزده سالى كه ايشان در نجف تبعيد بودند، حتى يك هم شب هم از رفتن به حرم مطهر على (ع ) و خواندن زيارت نامه سر باز نزدند. مگر اينكه در بستر بيمارى بوده باشند. زمانى كه ايشان در كربلا بودند، هر صبح و هر شب به حرمين شريفين جدشان حضرت امام حسين (ع )، و حضرت ابوالفضل (ع )، مى رفتند و زيارت مى خواندند. نماز شب حضرت امام از عنفوان جوانى تا پايان ، حتى براى يك شب هم ترك نشد.
محمد حسن قديرى

يك خاطره هم مربوط به وقتى است كه از عراق مى خواستيم به كويت برويم . زمانى كه مانع از رفتن ما شدند، برگشتيم . امام آن زمان 80 سالشان بود، از ساعت پنج صبح براى اينكه نجف خبر نشود. بين الطلوعين حركت كرديم به سوى كويت ، در مرز كويت ما را راه ندادند، ما برگشتيم به مرز عراق ، در آنجا به بدترين وجه با امام برخورد كردند، حتى يك اتاق كه امام استراحت بكند به ما ندادند. سر انجام امام عبايشان را انداختند در كنار يك اتاق مخروبه كه آنجا بود و دراز كشيد. ساعت يازده - دوازده شب بود كه از بغداد گفتند به بصره برگرديد، ما به بصره برگشتيم ، ساعت يك يا يك و نيم بعد از نيمه شب بود به بصره رسيديم ، يك ساعتى طول كشيد تا مقدمات كار را انجام دهيم ، بالاخره ساعت دو بود كه امام خوابيدند. طولى نكشيد كه من يك مرتبه ديدم زنگ ساعت به صدا در آمد، وقتى ساعت را نگاه كردم ديدم ساعت چهار نيمه شب است و امام براى نماز شب بلند شدند. يك پيرمرد كه از پنج صبح تا ساعت دو بعد از نصف شب نخوابيده ، وقتى مى خوابد يادش باشد ساعت را كوك كند كه براى نماز شب بيدار شود.
احمد خمينى

زمانى كه در خمين برق نبود، شبها مى ديدم آقا مى رفتند به قسمت بيرونى و آنجا مى خوابيدند و با خود يك چراغ يا كبريت مى بردند. يك جوى آبى بود كه آنجا وضو مى گرفتند، بعد براى نماز شب توى آن اطاق مى رفتند و لابد در آن موقع 24 - 25 ساله بودند.
مريم پسنديده

وقتى كه آقا نماز شب مى خواندند صداى گريه شان بلند مى شد. حال ديگرى داشتند. در نمازهاى روز هم همين جور حالشان دگرگون مى شد شبها كه با حاج آقا مصطفى نماز شب مى خواندند، بلند، بلند گريه مى كردند. من از روى پشت بام مى ديدم ، جانمازشان را جمع نمى كردند، جانمازشان هميشه پهن بود. مرتبا نماز مى خواندند.
صغرى مظفرى

از مرحوم آيت الله حاج آقا مصطفى خمينى قدس سره شنيدم كه فرمودند، ديدم آقا در اطاق خود هستند و صداى گريه ايشان بلند است از مادرم پرسيدم چه شده آقا گريه مى كنند مادرم فرمودند ايشان در شبى كه موفق به نماز شب و راز و نياز با خدا نشود روز آن ، چنين حالى را دارد.
محسن خرازى

مدت پنجاه سال است كه به هيچ وجه نماز شب امام ترك نشده است امام در بيمارى ، در صحت ، در زندان ، در خلاصى ، در تبعيد و حتى بر روى تخت بيمارستان قلب هم نماز شب مى خواندند. يك روز در قم امام بيمار شدند به دستور اطباء مى بايست به تهران منتقل شوند. هوا بسيار سرد بود و برف مى باريد. يخبندان عجيبى در جاده ها وجود داشت . امام با اينكه چندين ساعت در آمبولانس ‍ بودند، اما به مجرد اينكه به بيمارستان قلب منتقل شدند، باز هم نماز شب خواندند.
محمد على انصارى

روز بيست و يكم بهمن سال 1357 همان طورى كه اطلاع داريد از طرف رژيم ، حكومت نظامى اعلام شد، اما مردم ، با پيروى از فرمان امام ، حكومت نظامى را ناديده گرفتند و به خيابانها رفتند. به اين ترتيب توطئه شوم رژيم شاه در سركوب انقلاب و دستگيرى انقلابى ها با شكست رو به رو شد. در آن روز بسيارى از دوستان بر اين باور بودند كه رژيم دست به جنايت خواهد زد و برنامه هاى از پيش طرح شده اى را به اجرا خواهد گذاشت . بر همين اساس ، در مدرسه رفاه حالت غير عادى وجود داشت و اضطراب و نگرانى در چهره بعضى از دوستان موج مى زد. البته نگرانى اين عزيزان بيشتر براى حضرت امام بود نه براى خود. آنان بيم داشتند كه رژيم با حمله اى وحشيانه جان آن حضرت را مورد تهديد قرار دهد. هر چه به شب نزديك تر مى شديم ، اضطراب و نگرانى اين دوستان بيشتر مى شد.

سرانجام عده اى نزد امام رفتند و با اصرار از ايشان خواستند كه مدرسه را ترك كنند و به يك مكان امن بروند. اما امام عزيز كه در نهايت آرامش به سر مى بردند، با اين پيشنهاد مخالفت كردند و اظهار داشتند كه « به هيچ وجه مدرسه را ترك نخواهند كرد. » پس ‍ از آن ، حضرت امام بدون آنكه تفاوتى ميان آن شب و شبهاى ديگر قائل شوند، نماز شب را خواندند و در كمال آرامش شب را به صبح رساندند.
على اكبر آشتيانى

مسجد و مصلى

در يكى از روستاهاى نزديك قم ، يكى از دوستان من كه خود از شاگردان امام نيز بود، به امر تبليغ دينى مشغول بود و از اين رو مدام به آنجا مى رفت . مردم اين روستا به يك مسجد احتياج داشتند و هنگامى كه بحث ساختن مسجد در ميان مردم روستا در گرفت ، دو نفر از مالكان آنجا كه از نظر مالى توانايى انجام آن را داشتند، داوطلب شدند. اين دو نفر كه خود به دليل خصوصياتى كه از حضرت امام شنيده بودند، از مقلدان ايشان بودند، شرط خاصى را گذاشته بودند. آنها گفته بودند: « در صورتى ما اين مبلغ را مى پردازيم كه امام بيايند و كلنگ مسجد را بزنند. » دوست روحانى من ، مطلب را به وسيله داماد محترم امام ، مرحوم آقاى اشراقى ، رضوان الله عليه ، خدمت ايشان عرض كرد. امام فرمودند: « من كه اهل اين كارها نيستم . » اما واقعيت اين بود كه در آن روستا به وجود مسجد احتياج بود و براى ساختن آن هم هيچ راهى غير از كمك گرفتن از همان دو نفر مالك وجود نداشت . از آن رو دوست بزرگوارم دوباره با آقاى اشراقى صحبت كرد كه بالاخره چه بايد كرد و تكليف چيست ؟ آقاى اشراقى به او گفت : « آنچه را كه امام در مقابل آن خاضع است ، وظيفه الهى است . اگر مسئله براى ايشان توضيح داده شود و احساس بفرمايند كه وظيفه شان است و بايد بروند، حتما مى روند » . به اين ترتيب به نزد امام رفتند و جريان روستا و احتياج آن به مسجد و اعلام كمك مشروط آن دو مالك را به طور مفصل براى ايشان بازگو كردند. و بالاخره امام آماده رفتن شدند. براى رفتن ، دو ماشين سوارى تدارك ديده شد. در اين سفر، من همراه امام بودم و مقصد روستايى در جاده تهران به اسم « كاج و محمد آباد » بود. در اين روستا مسجد قديمى محقرى بود كه قرار بود در كنار آن زمينى در نظر گرفته و به زمين مسجد افزوده شود و به اين ترتيب ، مسجد بزرگى ساخته شود. امام پس از ورود به روستا به همان مسجد قديمى تشريف بردند و كلنگ مسجد را همان جا زدند. هنگامى كه براى زدن كلنگ مسجد از ميان جلسه اى كه تشكيل شده بود، برخاستند تا بروند، به طرف جوانى كه در كنار من نشسته بود آمدند. اندكى مكث كردند و آهسته چيزى به او گفتند. الان به ياد ندارم كه خودم صحبت امام را شنيدم يا بعد، از آن جوان پرسيدم . در هر صورت امام به آن جوان فرمودند: « اين انگشترى كه در دستت است ، اگر انگشتر طلاست ، بيرون بياور. » اين نكته ، توجه امام را به مسائل و وظايف شرعى خودشان مى رساند. توجه كنيد كه ايشان حاضر نمى شوند در مسائل مربوط به اداره و مديريت حوزه شركت بكنند، ولى حاضر مى شوند براى زدن كلنگ روستايى كه شايد بيش از دو يا سه هزار خانوار نداشته ، به آن جا بروند.
محمد مومن

در زمانى كه امام در قم تشريف داشتند و ما در جلسه درس ايشان حاضر مى شديم (زمان حيات مرحوم آيه الله العظمى بروجردى )، يكى از دوستان امام از كربلا آمده بودند. اظهار علاقه كردند كه به ديدنشان بروند. من با پسر آن آقا هم مباحثه بودم . به واسطه او از پدرشان وقت ملاقات گرفتم . اتفاقا روزى كه قرار شد برويم ، باران آمده بود و كوچه ها پر از گل بود. وضع شهر قم را در سالهاى 36 و 37 به خاطر بياوريد. وسيله رفت و آمد درشكه بود. در خدمت ايشان با درشكه تا سر كوچه رفتيم . پسر آن آقا، چون كوچه پس ‍ كوچه ها را مى شناخت تصميم گرفت از راهى برويم كه نزديك باشد تا امام كمتر در مضيقه قرار بگيرند. مسجدى آنجا بود كه ايشان راهنمايى كرد و با هم وارد حياط مسجد شديم و از بغل مسجد، از در فرعى خارج شديم ، از كوچه سر در آورديم . بعد از پيچ و خم كوتاهى به منزل دوست امام رسيديم و امام با ايشان ديدار كردند. وقتى برگشتند، باز به در آن مسجد رسيديم و خواستيم از همان راه برگرديم كه راه نزديك تر شود و امام اذيت نشوند. امام فرمودند: « آقا! گل است ، اذيت مى شويد، ناراحت مى شويد. » گفتند: « مانعى ندارد. » راهشان را گرفتند و رفتند و اصلا به ما هم اعتنايى نكردند. ما هم به دنبال ايشان رفتيم . اين نكته اى بود كه به دليل برخورد عملى امام در ذهن من جاى گرفته است كه خيلى رعايت مى كردند حتى يك عمل مكروه هم انجام ندهند.
محمد يزدى

يكى از روزها(30)، هنگام ورود امام ، زيلويى به عرض يك متر سر راهشان انداخته بودند. امام كفشهاى خود را در آوردند كه از روى زيلو عبور نكنند. در همان هنگام يكى از طلبه ها- كه از علاقه مندان درس امام بود- وارد شد و از روى زيلو عبور كرد. امام به ايشان فرمودند: « با كفش وارد نشويد، اين مخصوص نماز است . »
محمد رضا توسلى

در واقع به انجام شعائر دينى خيلى مقيد بودند. به طور مثال درباره آداب مسجد آمده است كه چنانچه كسى به مسجد وارد مى شود، مستحب است دو ركعت نماز به عنوان تحيت مسجد بخواند. من به اين خصلت و عادت امام خيلى توجه مى كردم . ايشان هر وقت كه به مسجدى وارد مى شدند، دو ركعت نماز تحيت مى خواندند. مسجدى بود به نام « گذر قلعه » كه آقاى خوانسارى (31) در آنجا نماز مى خواندند و حضرت امام به عنوان ماموم و نمازگزار در اين مسجد حاضر مى شدند. همان طور كه گفته شد، در غياب آقاى خوانسارى ، ايشان امامت مى كردند. من هر دفعه كه دقت مى كردم متوجه مى شدم كه علاوه بر نافله ها، تحيت مسجد را هم مى خواندند.
عباس ايزدى

حضرت امام هميشه فرماندهى را از ديدى مكتبى تحليل مى كردند. تحليل ايشان چنين بود كه فرمانده كل قوا خداست . حضرت امام فرماندهى و فرمانبرى را به قدرت لايزال الهى متصل مى كردند و هميشه هم توصيه شان به برادران پاسدار اين بود كه سپاه مثل يك مسجد است و وقتى كه برادران وارد سپاه مى شوند، بايد چنين بنگارند كه وارد يك مسجد شده اند.
محسن رضايى

يك دفعه در محضر ايشان نشسته بوديم ، عده اى از ايران آمده بودند و براى ايشان سهم امام آورده بودند. پول زيادى بود. در همان جلسه مى خواستند پول را خدمت ايشان بدهند. آنها به امام گفتند: « مى خواهيم در محل ، يك مسجد بسازيم . اجازه بدهيد مقدارى از اين پول را آنجا صرف كنيم . » ايشان با كمال صلابت و سختى گفتند: « ابدا اجازه نمى دهم . » آنها التماس مى كردند. نوعا انسان با كسى كه مى خواهد پول بدهد، تند نمى شود؛ ولى امام تند شدند. بعد به ايشان فرمودند « جزء شئون اسلامى مسلمانان هر منطقه است كه براى خودشان مسجد بنا كنند. اين از شئون زندگى مسلمانان است . مسلمانانى كه در مكانى زندگى مى كنند، نبايد مسجد داشته باشند؟ آيا مهرى كه مى خواهى داخل جيب بگذارى و با آن نماز بخوانى ، بايد من بخرم ؟ تو مى خواهى نماز بخوانى ، بايد مهرش را هم خودت بخرى . در يك منطقه اى كه عده اى مسلمان هستند، نياز به مسجد دارند. من نمى توانم از سهم امام پول بدهم و مسجد بسازند. من از سهم امام چطور اجازه بدهم كه شما در شئون زندگى خودتان مصرف بكنيد؟ » بالاخره امام به آنها پول ندادند. آن وقت فرمودند: « آرى ، اگر يك منطقه اى ، فرض كنيد بهايى نشين باشد، كه مسجد ساختن در آنجا براى دعوت به دين است ، تبليغ دين است ؛ آن حسابش جدا مى شود. مثل راه امام زمان مى شود. »
محمد هادى معرفت

حضرت امام ، صرف سهم مبارك امام (عليه السلام ) را براى ساختن مسجد اجازه نمى دادند، مگر به دو شرط: يكى مورد نياز بودن مسجد و ديگر آن كه بودجه آن از طريق ديگر مانند وجوه بريه تبرعات تامين نشود. لذا اگر سئوال كننده توجه به دو شرط مذكور داشت و در متن سئوال آنها را قيد كرده بود، مى فرمودند: « در فرض مذكور مجازند پرداخت كنند. » و اگر توجه نداشت يا قيد نكرده بود، پاسخ مى دادند: « چنانچه مورد نياز باشد و از طريق ديگر تامين نشود، مجازند پرداخت كنند. » آنچه ذكر شد، در مورد اصل مسجد و ساختمان آن بود. اما در مورد تزيينات و تهيه لوازم غير ضرورى و درجه دوم از قبيل : سنگ ، كاشى ، فرش ... معمولا به صورت مطلق اجازه صرف وجوه شرعى را نمى دادند. نمونه هاى بسيارى داشت از جمله اين است كه يك نفر استجازه كرده بود كه مبلغ سى هزار تومان بابت سهم مبارك امام (عليه السلام ) براى فرش مسجدى در خيابان اباذر تهران پرداخت كند فرمودند: « اجازه نمى دهم . »
محمد حسن رحيميان

يك دفعه به همراه هيات امناى مهديه خدمت امام رسيديم و به عرضشان رسانديم . « وضع ساختمان مهديه مطلوب نيست و ما علاقه داريم كه تجديد بنا شود و ساختمان مطلوبى داشته باشد. » امام مثل كسى كه از حجم كارهاى انجام شده تعجب كرده باشد، فرمودند: « علت اينكه اين همه كار در اينجا انجام شده است كه در بين مردم مستضعف تهران واقع شده و وضع ظاهرى آن وضع عادى و معمولى است . و شما به فكر ساختمان و ظواهر نباشيد و بدانيد اين مردم با همين وضع ، بهتر كار مى كنند. الان نمى خواهد اين كار را بكنيد. تا مى توانيد با همين مسئله كار بكنيد. »
محمد يزدى

امام در يكى از سفرهايشان كه مصادف با ماه رمضان بود، در مسجدى دور افتاده ، متروك و بسيار كوچك - كه بيش از يك اتاق كوچك گلى نداشت - به اقامه نماز جماعت مى پرداختند. اين در حالى بود كه عده اى از علما به ايشان پيشنهاد كردند كه در مسجد شهر اقامه جماعت كنند. اما آن بزرگوار قبول نكردند و فرمودند: « در مسجد جامع كسى هست كه اقامه جماعت كند، ولى در اين مسجد كسى نيست كه اقامه جماعت كند. از اين رو اين مسجد را بايد احيا كرد. »
محمد رضا توسلى

در بعضى از سالها امام در تابستان به شهر « محلات » مى آمدند. در يك سال منزلى كه براى ايشان تهيه شده بود، خارج از محلات بود و بعضيها مطلع شدند كه آقا زمان افطار، نماز مغرب و عشا را در مسجدى كه جنب منزلشان هست اقامه مى كنند و هيچ كس از اين جريان مطلع نبود. آن مسجد بسيار كوچك بود و بيشتر از بيست متر مساحت نداشت و هيچ وقت قابليت مرا نداشت كه نماز جماعت در آن اقامه شود. ولى ايشان بعد از آنكه حاضر نشدند در يكى از مساجد شهر نماز جماعت اقامه كنند، در آن مسجد دور افتاده نماز مى خواندند. بعد از آن برخى از افراد از راههاى دور به همان مسجد مى رفتند تا در نماز ايشان شركت كنند.
محمد سروش