هشت درِ بهشت (ترجمه الصلوة )

ملامحسن فيض كاشانى

- ۱ -


پيشگفتار

رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) فرمود: ((الصلاة عماد الدين )) نماز ستون دين است . و نيز از آن حضرت نقل شده است : نماز موجب خشنودى خداى تعالى ، دوستى فرشتگان ، سنت پيامبران ، نور معرفت ، اساس و بنيان ايمان ، اجابت دعا، پذيرفته شدن اعمال ، بركت در روزى ، راحتى بدن ، سلاح بر دشمنان ، ناپسندى (و اندوه ) شيطان ، شفيع ميان نمازگزار و فرشته مرگ ، چراغ در قبر، و...، پاسخ نكير و منكر، مونس و همدم در راحتيها و سختيها است و از قبر تا روز قيامت با نمازگزار مى باشد.

مختصرى از شرح حال مؤ لف

سفر به شيراز

عالم والامقام مرحوم سيد نعمة اللّه جزائرى شوشترى (قدس سره ) نقل مى كند: استاد محقق ، مولى محمد محسن كاشانى ، صاحب ((وافى )) و كتابهاى ديگر كه نزديك به دويست كتاب و رساله مى باشد، محل رشد و نموش شهر قم بوده است . او هنگامى كه از ورود سيد بزرگوار و محقق ((سيد ماجد بحرانى صادقى )) به شيراز آگاه شد، تصميم گرفت كه براى كسب فيض از او به آن جا برود. اين تصميم را با پدرش در ميان گذاشت ، ولى پدر بزرگوارش چون در موافقت نمودن با اين سفر ترديد داشت پس استخاره كرد. هنگامى كه قرآن را گشود، اين آيه شريفه آمد:

فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون : شايسته نيست مؤ منان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهى از آنان ، طايفه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام ) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند.(1)

سپس به ديوان منسوب به مولا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) تفاءل زد، اين اشعار آمد:

تغرب عن الاوطان فى طلب العلى   و سافر ففى الاءسفار خمس فوائد
تفرج هم و اكتساب معيشة   و علم و اداب و صحبة ماجد

((براى رسيدن به عظمت و بزرگى ، از وطن دور شو و مسافرت كن ، كه در سفرها پنج فائده است : بر طرف شدن غم و اندوه ، تحصيل هزينه زندگى ، كسب دانش و روشهاى نيكو و همنشينى با افراد بزرگوار و گرامى )).

پس (با آن استخاره و تفاءل نيكو، كه بيانگر خجسته بودن اين سفر بوده است ) به شيراز رفت و در آن جا علوم شرعى را از محقق سيد بحرانى آموخت و علوم عقلى را از حكيم فيلسوف مولى صدرالدين شيرازى فراگرفت و با دختر او نيز ازدواج كرد.

بيزارى از روش صوفيه

مرحوم سيد نعمة اللّه جزائرى مى نويسد: هنگامى كه مردم مشهد رضوى درباره برخى از كارهاى صوفيه - همانند: ذكر جلى كردن ، در اثناى تكلم به كلمه طيبه اشعار عاشقانه خواند و وجد نمودن و رقصيدن ، حيوانى (گوشت ) نخوردن و چله داشتن و... - از مرحوم فيض كاشانى پرسيدند: آيا شما اين كارها را پذيرفته و به آنان اجازه داده ايد؟! آن بزرگوار در پاسخ چنين مرقوم فرمود:

بسم اللّه الرحمن الرحيم سبحانك هذا بهتان عظيم : حاشا! كه بنده تجويز كنم رسم تعبدى را كه در قران و حديث اذنى در آن وارد نشده باشد و تعبد رسمى (عادت و روشى را اجازه دهم ) كه از ائمه معصومين (عليهم السلام ) خبرى در مشروعيت آن نرسيده باشد، بلكه نص قرآن به خلاق آن نازل باشد: قال اللّه تعالى : ادعوا ربكم تضرعا و خفية انه لا يحب المعتدين ؛ يعنى : بخوانيد پروردگار خود را از روى زارى و پنهانى ، بدرستى كه خداى سبحان و تعالى دوست نمى دارد آنانى را كه از حد اعتدال بيرون مى روند. و در جاى ديگر مى فرمايد: و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول يعنى : بخوانيد پروردگار خود را از روى زارى و ترس و پست تر از بلند گفتن ؛ و در حديث وارد است كه حضرت پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) اصحاب را منع فرمودند از فرياد برآوردن به تكبير و تهليل منع بليغ ؛ و فرمودند: ندا نمى كنيد شما كسى را كه نشنود يا دور باشد؛ و ساير امور مذكوره نيز يا منع از آن بخصوص وارد است يا اذن در آن وارد نيست ، يعظكم اللّه ان تعودوا لمثله ان كنتم مؤ منين (خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد)(2). و كتب محمد بن مرتضى المدعو بمحسن .

عذرخواهى ملاخليل قزوينى

مرحوم ملا خليل قزوينى ، كه فقيهى بزرگ و محدثى موثق و حكيمى متكلم و محقق بوده است ، حكايت شده از مكارم اخلاق او اينكه در مسئله اى ميان وى و ميان صاحب وافى (مرحوم ملا محسن فيض ) مناظره طولانى واقع شد، و او به حقيقت صاحب وافى اعتراف نكرد و بر كلام خود پافشارى مى كرد! تا آنكه يك وقتى در قزوين به اشتباه خود پى برد و دانست كه حق با صاحب وافى بود. در همان وقت به جهت اعتراف به تقصير خود و عذر خواهى از مرحوم فيض ، پياده از قزوين به كاشان آمد. چون به در خانه اش رسيد، صدا بلند كرد: يا محسن قد اتاك المسيى ء (اى نيكوكار! گنهكار به در خانه تو آمده است !). مرحوم فيض صداى او را شناخت ، بيرون آمد و دست به گردن او افكند و با هم مهربانى كردند، و بعد از ساعتى ديگر مولى خليل به سوى قزوين حركت كرد! هر چه فيض اصرار كرد كه مقدارى توقف نمايد، قبول نكرد! حذرا عن تخلل شائبة فى اخلاصه (از بيم اينكه مبادا شائبه اى در اخلاص او پديد آيد).

نفس خود را شكنى تا كه اسير تو شود   به ز اشكستن كفار و اسيران بردن

سرانجام اين شيخ جليل عظيم الشاءن در سال 1091 به سن هشتاد و چهار سالگى در شهر كاشان وفات كرد، و در آن جا در قبه معروف به كرامات مدفون شد.(3)

كتاب حاضر، كه يكى از تاءليفات عالم ربانى مرحوم ملا محسن فيض كاشانى (قدس سره ) مى باشد، با حجم كم مطالب بسيارى در آن نهفته است . حقير با استخراج منابع و مدارك و ترجمه ادعيه و اذكار، و ضميمه نمودن نمازهاى مستحب و واجب به آن ، كتاب در خور استفاده اى را تقديم خوانندگان عزيز نموده ام ، اميد است كه نمازهاى ما به بركت نمازهاى كامل با روح امام زمان پذيرفته گرديده و دعاهايمان به بركت آن حضرت مستجاب شود.

قم - ولى فاطمى

مقدمه مؤ لف

بسم الله الرحمن الرحيم

هر كه نه گوياى تو خاموش به   هر چه نه ياد تو فراموش به

سپاس و ستايش مركريمى را سزد كه با كمال كبريا و عظمت و استغنا و عزّت ، در لطف و مرحمت و باب عطوفت و راءفت بر روى بندگان گشوده ، و اصناف خلائق را - از شريف و وضيع (= پست ) و خاص و عام - رخصت مكالمه و مخاطبه و مناجات و عرض حاجات عطا فرموده است .

هر كه رازى دارد با وى روبروى تواند گفت و هر كه نيازى آرد در حضرت او، عرض تواند نمود. نه بر درش دربانى برگماشته ، كه به كمك رشوه به او توسل بايد بود، و نه پاسبانى باز داشته ، كه به دست آويز پيشكش (هديه ) به وى توسل بايد نمود، و نه مانعى و رادعى ، و نه ترس از چوبك محافظ و مدافعى .

هر كه خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو   گير و دار و حاجب و دربان در اين درگاه نيست

همه كس را در همه جا و همه وقت به جناب او راه است ، و از ظاهر و باطن در همه حال آگاه ، دولت ابدى و سلطنت سرمدى ((= دائمى )) او را رواست و بس ، تعالى شاءنه و تقدّس . از عنايت رحم و نهايت رحمت و فرط كرم و كرامتى كه با بندگان دارد، آنان را شبانه روز در پنج وقت (پنج نوبت ) به نماز امر فرموده ، تا تكرار ذكر و تجديد عهد در ساعات متقاربه (=نزديك به هم ) وسيله تقرّب بندگان گردد به آن جناب ، و سبب بارور شدن حبّ (دانه ) حبّ (دوستى ) در دل ايشان شود. نسبت به ربّ الارباب ، و ساعتى هم به خضوع و خشوع روى نياز بر آستانه خداى بنده نواز كارساز نهند، و راز دل بر علّام الغيوب عرضه دهند، غم دل با لطف او گويند، و دواى درد خويش از كرم او جويند، تا او جلّ جلاله از روى تفضّل و تعطّف (=مهربانى كردن ) نامتناهى هر كس را به قدر استعدادش تمام نمايد و شكستگى اش را درستى انعام فرمايد.

كريمى بر در دلها نشسته   درستى بخش دلهاى شكسته
فشكرا له ثمّ شكرا له   على ما هدانا لشكر النّعم
ستايش او را سزاست ، نيايش او را رواست   كه كرده خود رهبرى ما به سپاس آورى

و صلّى الله على خير خلقه محمّد و آله و سلّم

نماز بهترين طاعات و فاضلترين عبادات است ، چنانچه در حديث نبوى وارد شده است : نماز ستون دين است ، هر گاه مقبول شد همه عبادات مقبول است ، و اگر مردود گشت ، همه عبادات مردود است .(4)

و چون مقصد اصلى از نماز، ياد حق تعالى است و تجديد عهد با او و ثناى او از روى مسكنت (=بينوايى ) و خشوع و سؤ ال (=درخواست ) مهمّات از او به ابتهال (زارى ) و خضوع ، پس هر آينه بنده را ناچار است از حاضر ساختن دل در آن و فهميدن آنچه مى گويد به زبان ؛ نيز در حديث نبوى است : نيست هر بنده اى را از نماز او اثرى و ثمرى مگر آنچه كه فهميده است از آن و دل با خود داشته در آن (5)؛ و به روايت صحيح از حضرت امام محمد باقر منقول است : همانا بنده را بالا برده شود از نمازش همه آن و نتيجه آن و سه يك آن و چهار يك آن يا اندك آن : و بالا برده نشود از نمازش ‍ مگر آنچه را كه دل بر آن داشته است . در حديث ديگر وارد شده است : هر كه نماز گزارد و در آن با نفس خود سخنى نگويد از امور دنيا- يعنى : جز به امر نماز نينديشد و از علائق دنيوى در خاطر نگذراند - چون از نماز فارغ گردد، ميانه او و حق تعالى گناهى نماند مگر آنكه آمرزيده شود.(6)

و چون اذكار نماز به زبان عربى است و بسيارى از ابناء عجم ، بلكه عرب هم ، از درك مفاهيم آن عاجزند، به خاطر اين ضعيف (محسن ابن مرتضى كاشانى ) رسيد كه آن را به زبان فارسى ترجمه نمايد و بعضى آداب و فوائد نيز بر آن بيفزايد، شايد كه جمعى از مؤ منان از آن بهره مند گردد، و اين فقير بى بضاعت را در اوقات حضور دل به دعاى خير ياد كند.

تو كه كيميا فروشى ، نظرى به قلب ما كن   كه بضاعتى نداريم و فكنده ايم دامن

پس ساعتى چند از اوقات را صرف اين مهم نموده ، و اين هشت در، كه به منزله درهاى بهشت است ، بر روى طالبان گشوده و به (ترجمة الصّلواة ) مرسوم نمودم و بالله التوفيق .

درب اوّل : اذان و اقامه

الله اكبر؛ خداى عزّوجل بزرگتر است از همه چيز و آنچه به وصف و نعت درآيد يا در وهم و خيال گنجد، يا از ادراك او به عقل و حواسّ توان نمود، يا از او به چيزى قياس توان كرد.

متحيّر عقول در صفتش   فكر عاجز ز حدّ معرفتش
عقل ، عقل است و جان جانست او   آنچه زان برتر است آنست او

حضرت امام جعفر صادق مى فرمايد: هر گاه تكبير گفتى ، بايد خود را و هر چه در آسمان و زمين است در برابر بزرگى و كبريائى او - جلّت عظمه - حقير شمارى ، كه اگر بنده اى تكبير گويد و در دلش عارضى باشد، به حقيقت چنان است كه ديگرى را بيش از حق تعالى در دل تعظيم و توقير مى نمايد. حق تعالى گويد: اى دروغگو؟! آيا مرا فريب مى دهى ؟! قسم به عزّت و جلالم ! تو را محروم مى سازم از حلاوت ذكر خود، و محجوب مى گردانم از نزديكى و همراهى خود.(7)

((اشهد ان لا اله الّا الله )): گواهى مى دهم كه به تحقيق معبودى سزاوار پرستش نيست جز معبود يكتاى به حقّ، كه او را همه صفات كمال است و بس ؛ اوست كه در خور پرستش است .

و بايد در اين شهادت نيز صادق باشد، يعنى : هيچ چيزى را بر حق تعالى نگزيند و از وى دوست تر ندارد؛ و هر كه چيزى را بسيار دوست دارد و اهتمام تمام در شاءن او كند و بدو دل ببندد، فى الحقيقت او را پرستيده است . پس اگر محبّت و اهتمام در آن چيز به امر حقّ است و به قصد فرمانبردارى او - جلّ شاءنه - در اين صورت حق را پرستيده است ، و الّا آنچه را پرستيده اى كه تو را به مهر آن واداشته ، چون شيطان و هواى نفس و مانند آن .

عرفى گويد:

بر افكن پرده تا معلوم گردد   كه ياران ديگرى را مى پرستند

از احاديث قدسى است كه : تا تو غير ما را خواهى ، غير ما را پرستى .

مولوى گويد:

ما را خواهى خطى به عالم در كش   كاندر يك دل دو دوستى نايد خوش
هر چه دل بند تست خداوند تست   و هر چه هواى تست خداى تست

افراءيت من اتّخذ الهه هواه .(8)

سنائى گويد:

اى هواى تو خدا انگيز   وى خدايان تو هدا آزار

از گفتن و اقرار كردن كه الله يكى است چه سود، كه در پيش هزار صنم مى كنى سجود؟! علم بى عمل و وبال (= سختى و عذاب ) است و قول بى فعل نكال (=عقوبت ).

اى يكدله صد دله ، دل يكدله كن   از هر چه به غير دوست دل را يله كن

خواهى كه توحيد تو مسجّل (= ثبت و پابرجا) شود، قبله دل يكتا كن و غير از حق تبرّى (بجو) تا فعل تو مصدّق قول تو باشد.

شعر

اى آنكه به قبله وفا روست تو را   از مغز چرا حجاب شد پوست تو را
دل در پى اين و آن نه نيكوست تو را   يك دل دارى بس است يك دوست تو را

((اشهد انّ محمد رسول الله )): گواهى مى دهم كه همانا محمد صلى اللّه عليه و آله فرستاده خداست - جلّ جلاله - و بايد كه چون اين شهادت دهد، به اقتضاى آن رفتار كند، و مقتضاى آن اينكه : اوامر و نواهى آن حضرت را فرمانبردارى نمايد، چنانچه حق تعالى فرموده : ما آتيكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا: آنچه آورده است شما را رسول ، پس فرا گيريد و آنچه باز داشته است شما را، پس باز ايستيد.(9)

آخوند ملّا محمّد باقر - رحمة الله عليه - در (ترجمة الصّلواة ) خود ذكر كرده كه : بعد از شهادتين ، يك مرتبه يا دو مرتبه بگويد: ((اشهد انّ عليّا ولى الله )) - به قصد تبرّك نه به قصد آنكه جزو اذان است - بد نيست . يعنى : گواهى مى دهم كه على عليه السّلام وليّى خداست .

((حىّ على الصّلوة )): بشتاب و روى آور به نماز، و ترغيب به نماز در اذان از اين جهت مى شود كه : وضع اذان از براى اخبار است به دخول وقت ، چه معنى اذان اشعار است يعنى : واقف گردانيدن .

((حىّ على الفلاح )): بشتاب ، روى آر به كارى كه موجب فوز و رستگارى و ظفر يافتن به سعادت عظماست در آخرت .

((حىّ على خير العمل )): بشتاب ، روى آر به بهترين كار، كه نماز به درگاه ايزد بى نياز است .

مترجم گويد:

نزديكى بندگان نماز است   معراج روندگان نماز است
موقوف عليه كلّ طاعات   سر كرده جمله عبادات
ركن شرع و ستون دين است   شايد گفتن كه دين همين است

((قد قامت الصّلوة )): به تحقيق كه بر پا شد نماز، يعنى : هنگام شروع آن فرا رسيد.

و اين كلمه مخصوص اقامه است و در اذان نيست . نيز در آخر هر يك (از اذان و اقامه ) تكبير و تهليل بايد گفت : و همه اذكار در هر كدام دو نوبت است ، مگر تكبيرهاى اوّل اذان كه چهار نوبت بايد گفت ، و تهليل در آخر اقامه به يك نوبت .

و اذان را بلند و به تاءنّى بايد گفت ، و اقامه را آهسته تر و تندتر؛ و وقف در اواخر و فواصل هر دو بايد نمود، و فاصله ميان هر دو به دو ركعت نماز، يا يك سجده ، يا نشستن ، يا يك گام برداشتن ، يا به گفتن يك تسبيح يا تحميد است .

دعاى ميان اذان و اقامه

الّلهمّ اجعل قلبى بارّا، و عيشتى قارّا ورزقى دارّا، و اجعل لى عند (قبر) رسولك محمّد صلى الله عليه و آله مستقرّا و قرارا:

بار خدايا! دلم را نكوكار گردان ، و زندگانيم را به شادكامى گذران ، و در دو سراى پيش پيغمبرت - كه بر او و خاندانش درود باد - مرا پناه ده و قرارگاه بخشاى .(10)

آمين يا ربّ العالمين

درب دوّم : در ادعيه افتتاحيّه تكبيرات هفتگانه

اينك دعاى افتتاح (= آغاز كردن نماز) كه نوبت آن پس از تكبير سوّم است :

((اللهم انت الملك الحق المبين )): بار خدايا! توئى پادشاه استوار و پايدار و پديدار.

((لا اله الا انت )): نيست معبودى سزاى پرستش جز تو.

((سبحانك )): پاك مى دانم و منزه مى خوانم جناب تو را از هر چه به جلال تو نسزد و جمال تو را نزيبد.

شعر

پاك از آنها كه جاهلان گفتند   پاكتر از آنكه عاقلان گفتند

انى عملت سوءا و ظلمت نفسى : همانا كه من بد كردم ، و به نفس خود ستم روا داشتم .

((فاغفرلى ذنبى )): پس بيامرز گناهانم را.

((انه لا يغفر الذنوب الا انت )): بدرستى كه نيامرزد گناهان را احدى غير از تو.

شعر

قباحتهاى فعل ما كه سگ زان شرم مى دارد   بغير از پرده عفوت كه پوشد آن قباحتها را

و پس از تكبير پنجم ، لبّيك گفتن : كنايه از آنكه مى ايستيم به خدمت تو ايستادنى پس از ايستادنى ، يعنى : هميشه تو را خدمتگزارم .

و سعديك : كنايه از آنكه فرمانبرم تو را فرمانبردنى پى از فرمانبردنى ؛ يعنى پيوسته تو را فرمانبردارم .

مترجم گويد:

يك نگاه از تو و در باختن جان از من   يك اشارت ز تو و بردن فرمان از من

((والخير فى يديك )): يعنى نيكيهاى دنيا و آخرت همه در دست تو است و از تو مى آيد.

((و الشرّ ليس اليك )): بد را به سوى تو راه نيست و به تو نسبت ندارد.

هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست   ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست

((والمهدىّ من هديت )): راه يافته آن كه تو او را ره نمودى .

((عبدك و ابن عبدك )): تو را بنده ام و بنده زاده ام .

((بين يديك )): كه در حضورت ايستاده ام .

((منك و بك )): از تو است تمام وجود من ، و به سوى تو است بازگشت من .

((و لك و اليك )): و تو راست تملّك من ، و به سوى تو است بازگشت من .

((لا ملجاء و لا منجا منك الّا اليك )): نيست پناهى و نه گريزگاهى از تو مگر به سوى تو.

غير از در تو درى ندانم   غير از تو كس دگر ندارم
اى نام خوش تو بر زبانم   از درگه خويشتن مرانم

((سبحانك و حنانيك )): پاك و منزّه مى دانم ساحت كبريائى تو را از غبار آنچه تو را نسزد و نشايد اى پروردگار! و در خواست مى كنم از تو عطوفت فراوان و بخشش بسيار.

گر ما مقصّريم تو درياى رحمتى   جرمى كه ميرود به اميد عطاى تست
دانم كه در حساب نيايد گناه ما   آنجا كه فضل و رحمت بى انتهاى تست

((تباركت )): بزرگوار و برتر و استوار و قائم و دائم ، و مبداء و موجب همه خير و بركتها توئى .

((و تعاليت )): و بس والا جاهى كه دست ادراك از دامن معرفت تو كوتاه ، و پاى سعى را از وصول به جنابت خارها در راه .

اسلام ز اطراف فرنگ آوردن   آيينه چين ز سوى زنگ آوردن
از باده رخ شيخ به رنگ آوردن   بتوان ، نتوان تو را به چنگ آوردن

((سبحانك ربّ البيت )): مقدّس و منزّهى اى خداى خانه كعبه !

به اين معنا كه : به امر تو روى به جانب كعبه آورده و به سوى آن توجّه كرده ام ، و گر نه كعبه نيز آفريده توست ، و نه سزاى پرستش است و نه آن است كه پرستش آن مى كنم .

كعبه سنگى بر آستانه تست   قبله راهى به سوى خانه تست

بعد از تكبير هفتم مى گويى : وجّهت وجهى للّذى فطر السّماوات و الاءرض : روى دل خود را متوجّه ساختم به آن كه به قدرت محض ‍ آسمانها و زمين را بيافريد.

((عالم الغيب و الشّهادة )): داناى نهان و آشكار.

((حنيفا)): در حالتى كه متمايلم از همه دينها به دين توحيد.

((مسلما، و ما انا من المشركين )): در صورتى كه فرمانبردارم ، و نيستم از شرك آورندگان مر حق تعالى را جلّ شاءنه .

((انّ صلوتى )): همانا نماز من .

((و نسكى )): و قربانى يا حجّ يا همه عبادتهاى من .

((و محياى )): و زندگانى من . يعنى : هر انچه بر آنم در مدّت حيات از اعتقادات صحيحه و افعال حسنه و جمله خيراتى كه به جاى مى آورم .

((و مماتى )): و آنچه بر آن مى ميرم از ايمان و طاعت و مبرّاتى (= خوبيها و نيكيها) كه پس از مرگ عوائد (سودهاى ) آن به روان من عائد گردد.

((لله ربّ العالمين )): مر خداى راست كه پروردگار جهانيان است .

((لا شريك له )): نيست مر او را شريكى . يعنى من در عبادت خود، كسى را با او شريك ندهم چون بت پرستان . و اين كلماتى است كه حق تعالى در قرآن مجيد از حضرت ابراهيم خليل حكايت فرمود، و گفته اند: مراد از اين ، تفويض جميع امور است به حق تعالى . يعنى : هر چه كنم و گويم همه محض (خالص براى ) خداست .

سفر به سوى تو پويم ، حضر به كوى تو جويم   سخن براى تو گويم ، خمش براى تو باشم

((و بذالك اءمرت )): و به اين ماءمور شده ام .

((و انا اوّل المسلمين )): و من از زمره فرمانبردارانم .(11)

و بايد در اين قول نيز صادق باشد، يعنى : روى دل خود را با حق داشته و همه كارها را به او واگذاشته باشد، نه آنكه بسته كار و بار و رهان (= در گرو) دكان و بازار، و محو آمال و اميال (= رغبتها و خواسته ها)، و مستغرق شهوات و غرقه وسوسه ها گردد.

در طريقت كجا روا باشد   دل به بتخانه رفته تن به نماز

پس دروغ گفته آن كه روى دل به خدا نياورده و كار خود را به او رها نكرده است ، و اى بسا اوّل كلامى كه در نماز افتتاح به آن كنند دروغ محض ‍ باشد.

و مستحبّ است كه در حال تكبيرات دستها را تا برابر گوشها بردارد، چنانچه كفها به جانب قبله باشد، و انگشتان به هم بچسبد مگر دو انگشت بزرگ . و ابتداى تكبير ابتداى دست برداشتن باشد و انتهاى آن به انتهاى آن ، و همچنين مى توان هر يك از تكبيرات هفتگانه را كه در آغاز نماز و قبل از آن گفته مى شود مقارن نيّت غرض ((واجب )) گفت و تكبيرة الاحرام قرار داد و با آن نماز بس است .

از حضرت امير المؤ منين پرسيدند از علّت و مصلحت برداشتن دستها در حال تكبير؟ فرمود: مقصود آنكه خداى بزرگتر است و يكتاى بى همتاست ، نيست مثل او چيزى ، و منفرد است به ذات و صفات ، و بسوده (12)نشود با انگشتها و در يافته نگردد به حسها.(13)

نه ادراك در كنه ذاتش رسد   نه فكرت به غور صفاتش رسد
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم   نه بر ذيل وصفش رسد دست فهم

و به روايت ديگر: دست بر داشتن اشاره اى است به اينكه : خداى آمرزگار! در درياى گناه غرقه ام ، دستم گير تا برآيم .

مانده در تيه فراقم ، ره نما اى راهنما   غرقه در درياى هجرم ، دست گير اى دستگير

درب سوّم : تفسير سوره حمد

((اعوذ بالله )): پناه مى برم و التجاء مى كنم به معبود بحقّ و خداوند مطلق .

((من الشّيطان الرّجيم )): از شرّ و وسوسه ديو فريبنده سركش ، يا دور مانده از رحمت رحمان يا رانده از رياض (باغهاى ) رضوان .

و گفتن اين كلمات به جهت آن است كه از شرّ وساوس وى ((شيطان )) محفوظ ماند، و استعاذه فى الحقيقه پاك گردانيدن زبان و رفتن ((جاروب كردن )) خلوتسراى دل است از غبار اغيار، و صفا دادن آن از براى يگانه محبوب نهان و آشكار؛ و مثل كسى كه استعاذه مى كند و خاطرش به غير حق متعلّق است و در دلش فكراى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى است ، مثل كسى است كه بر در حصار استوار ايستاده و حيوان درنده اى در صدد است كه او را بگيرد و بردرد، و او پى در پى به زبان مى گويد: پناه مى برم از شر اين درنده به اين قلعه ! و همى بر جاى خود ايستد و درون آن قلعه نرود تا در را ببندد و از شرّ او ايمن گردد!

تا ز هر بد زبانت كوته نيست   يك اعوذت اعوذ بالله نيست
بلكه آن نزد صاحب عرفان   نيست الّا اعوذ بالشّيطان
گاه گويى اعوذ و گه لاحول   ليك فعلت همه مكذّب قول
به زبانت اعوذ مى رانى   يار شيطانى و نمى دانى
طرفه (14) حالى كه دزد بيگانه   شده همراه صاحب خانه
مى زند همچون او فغان و نفير   در به در كوه به كوه كه دزد بگير

((بسم الله )): به نام خداى سزاى پرستش .

((الرّحمان )): نيك بخشنده بر بندگان به هستى و حيات

((الرّحيم )): نكو بخشاينده بر ايشان به بقا و حفظ از آفات .

((الحمد للّه )): هر ثنا و ستايش كه از ازل تا ابد موجود و معلوم بود و هست و خواهد بود سراسر خداى راست كه مسمّى و موصوف است به همهّ اسماء و صفات كماليّه از جلاليّه و جماليّه .

آن به تسبيح و جلال و حمد سبّوحى سزا   و آن به تقديس و كمال و نعت قدّوسى جدير(15)
آن سزاى آفرين كز حمد او زنده است جان   و آن بدايع آفرين كز شكر وى روشن ضمير

((ربّ العالمين )): آفريننده و پرورنده و دارنده ، و كار ساز عالميان از ملائكه و جنّ و انس و وحوش و بهائم و سباع (16) و انواع حيوان و غير آن .

((الرحمن )): بخشنده وجود بار ديگر در آخرت ، پس از فناى جهانيان .

((الرّحيم )): بخشنده ديگر بار به راءفت و رحمت بر مؤ منان ، و جان دادن اشيان در بهشت جاودان .

((مالك يوم الّدين )): خداوند روز پاداش ، يا مالك و متصرّف محض ‍ در روز رستاخيز، يا حافظ بندگان به روز باز پسين تا در دادن و ستدن كم و كاستى نشود و كارى بر غلط نرود، يا داور روز شمار كه ميان به حق حكم كند.

و بر قرائت ملك ، يعنى : پادشاه روز جزا، كه سلطنت در آن روز جز او را نباشد، چنانچه فرمود: لمن الملك اليوم للّه الواحد القهّار.(17)

((ايّاك نعبد)): تو را مى پرستم و بس ، كه غير تو در خور (شايسته ) عبادت نيست .

بيان حقيقت عبادت در شهادت به توحيد گذشت ، و در اين موضع چون بر عبوديّت خود مر خداى را تصريح مى كند و اين امر را به او - جلّ شاءنه - مى نمايد و طرف خطاب وى علّام الغيوب است ، پس دروغ در آن افحش ‍ (آشكارتر) و اشنع (زشت تر) است . لاجرم بايد همه ترك هوس كرد و كركس ‍ مردار خوار هواى نفس را در قفس آورد.

چون شمع به سوز زنده مى بايد بود   دل سوخته سر فكنده مى بايد بود
تا كامروا شوى ز آنجا مى خوش   ناكامى كش كه بنده مى بايد بود

و بندگى از بهره او بايد كرد، نه از بهر خود.

حافظ

تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن   كه خواجه خود روش بنده پرورى داند

و گفته اند: نكته اينكه ((نعبد)) به صيغه جمع آمده است نه مفرد، آن است كه در احكام شرعيّه مقرّر است كه ((تبعّض صفقه )) نشايد، به اين معنا كه : هر كه متاعى چند در يك عقد بخرد و بعضى از آن عيب ناك بر آيد، خريدار را بايد كه يا همه را قبول يا ردّ نمايد، و اگر مشترى به معامله رضايت دهد او را نرسد كه بعضى را نگاهدارد و بعضى را كنار گذارد. پس ‍ چون بنده عبادت خود را با عبادت ديگران در آميزد، حق تعالى كريمتر از آن است كه عبادات بى عيب همه را به علّت عبادتى با عيب ردّكند.

به طفيل همه قبولم كن   اى خداى من و خداى همه

((و ايّاك نستعين )): و تنها از تو يارى مى خواهيم در پرستش تو، و انجاح (بر آورده شدن ) حوائج و دفع آفات و رفع مشكلات (را از تو مى خواهيم )

و بايد كه در اين قول نيز صادق باشد، يعنى : از ديگرى در هيچ امرى يارى نخواهد، مگر آنكه آن كس را در آن امر واسطه و سبب و مسخّر مشيّت ربّ داند، و داند كه اگر حق تعالى نخواهد، در دل آن كس نيفكند كه يارى او كند، پس فى الحقيقه حق يارى او مى كند و دست ديگران التى است در يد قدرت حق تعالى و تقدّس .

درگه خلق همه زرق و فسون است و هوس   چشم اميد به دادار جهان بايد و بس
بر در مخلوق بودن ، عمر ضايع كردن است   خاك آن در شو كه چشم بندگان زان روشن است

گويند: يكى از مشايخ چون در نماز به ((ايّاك نعبد و ايّاك نستعين )) رسيد، از هوش رفت بيفتاد! چون سبب پرسيدند، گفت : ترسيدم كه مرا گويند: چون او را بندگى كنى و بس ؛ و از او يارى خواهى و بس ، پس چرا حاجت خود به ديگران گوئى و از اين و آن يارى جوئى ؟!

يارى از وى جو مجو از زيد و عمرو   سر خوش از وى باش نى از بنگ و خمر

((اهدنا الصّراط المستقيم )): ما را راه نماى به راهى راست در اقوال و افعال و اخلاق ، كه آن راه متوسّط است ميانه افراط و تفريط و غلوّ و تقصير؛ يا ثابت دار ما را به طريق قوى (18) كه دين اسلام است و سنّت سيّد انام صلّى الله عليه و آله و على آله الكرام و طريقه حقّة ائمّه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين .

و در اخبار اهل بيت عليهم السّلام است كه : مراد از صراط مستقيم حضرت على ابن ابى طالب سلام الله عليه است .(19) و به روايت ديگر: امام مفترض الطّاعة است . پس معنى آنكه : به ما بشناسان امام به حق را تا متابعت و پيروى وى كنيم ، و به راهى كه او رفته برويم و امور خود را تسليم اوامر او نمائيم و دستور او پذيريم ، و محبّت او در دل گيريم تا در آخرت با او محشور شويم و در آن سرا به سعادت عظمى رسيم ؛ يا ثابت دار ما را بر معرفت و محبّت و متابعت امام .

و در حديث نبوى وارد شده است : ((من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليّة )):(20) هر كه مرد و امام زمان خود را نشناخت ، مرد به مردن زمان جاهليّت ، يعنى : بى ايمان .

بزرگى گفته است : بنماى ما را راه راست ، به اين معناست كه : ما را به محبّت ذاتى خود مشرّف دارد، تا از توجّه و اتّكاء بغير تو آزاد گشته و به تمامى درگير و گر تو باشيم ، جز تو ندانيم و جز تو نخوانيم ، و جز تو را نگزينيم تا در همه حال جز تو را نبينيم .

مطلوب هر كس از تو مرادى و مطلبى   مقصود ما ز دنيا و عقبا لقاى تست

((صراط الّذين انعمت عليهم )): بنماى ما را راه آنان كه به فضل خود بر ايشان انعام كردى به نعمت نبوّت و رسالت و ولايت و صديقيت و شهادت و صلاحيّت ، يا راه آنان كه اهل قربند و ايشان را به كمال نعمت ظاهر كه قبول شريعت است ، و به جمال نعمت باطن كه اطّلاع بر اسرار حقيقت است آراسته و معزّز و مكرّم داشته اى .

((غير المغضوب عليهم )): نه راه آنان كه كافر شدند و خود خشم گرفته اى بر ايشان يا راه جهودان كه به سبب تمرّد و تجاوز و معانده و قتل انبيا و تحريف تورات بر آن خشم گرفتى يا هر كس طرف تفريط را دارد، و ضربت عليهم الذّلة و المسكنة و باؤ ا بغضب من الله ذالك بما عصوا و كانوا يعتدون (21) زده شد بر ايشان ذلّت و بدبختى و حاضر شدند به غضب خداوند به جهت عصيانشان و بودند تعدّى كنندگان .

((و لا الضالين )): و نه راه گمراهان ، يعنى : آنان كه در طرق مختلفه و سبل منحرفه افتادند، يا راه ترسايان كه به علّت افراط در شاءن مسيح (22) - على نبيّنا و آله عليه السّلام - گمراه گشتند، يا هر كه جانب افراط را داراست . لقد كفر الّذين قالوا انّ الله ثالث ثلاثة و ما من اله الّا اله واحد.(23)

خدا را كه مانند و فرزند و جفت   نباشد شنيدى كه ترسا چه گفت

تعالى شاءنه عما يقولون (: شاءن و مقام خدا بالاتر از چيزهايى است كه گمراهان درباره او مى گويند.)