سوره حمد
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداى رحمان و رحيم.
به نام خداوندى كه دارنده رحمتى همگانى و بخشنده رحمتى هميشگى است.
اين جمله، سرآغاز همه سورههاى قرآن، سرآغاز نماز، سرآغاز همه كارها و فعاليتهاى يك
مسلمان است.يعنى شروع همه كارها فقط به نام خداست، همه چيز انسان، آغاز زندگىاش و
تمامى جلوههاى زنده بودنش به نام خداست.مسلمان به نام خدا روزش را شروع مىكند و
به نام او بر تلاش روزانه خود نقطه پايان مىگذارد.با ياد او به بستر مىرود و با
استعانت او سر از بستر برمىدارد و فعاليت روزانه خود را از سر مىگيرد و سرانجام
با نام او و ياد او چشم از اين جهان برمىگيرد و رهسپار سراى جاويدان مىشود.
الحمد لله رب العالمين
ستايش و سپاس مخصوص خداست كه مدبر جهانيان و جهانهاست.
همه ستايشها و سپاسها مخصوص اوست، چون همه عظمتها از آن او و همه رحمتها از سوى
اوست.او مجمع همهخصلتهاى ستوده است و همه نيكيها و نيكوكاريها از سرچشمه وجود
اوست.پس ستايش او ستايش نيكى و نيكوكارى است و جهت دهنده به همه كوششهايى كه به
هواى نيكى و نيكوكارى انجام مىگيرد.
هر كس در خود چيزى از خصلتها و رفتارهاى قابل ستايش مىبيند بايد آن را از فيض رحمت
و لطف خدا بداند، زيرا خداست كه در انسان، مايههاى نيكى را به كار برده و ذات و
سرشت او را آماده و جويا و پذيراى نيكى و فضيلتساخته و به او قدرت تصميم-كه ابزار
ديگرى است در راه نيكو شدن و نيكويى كردن-بخشيده است.
اين بينش راه خودبينى و خودشگفتى را بر انسان مىبندد همچنان كه از بىمصرف گذاردن
يا بيهوده مصرف كردن خصلتهاى نيك و توانهاى نيكى آفرين در وجود آدمى جلوگيرى
مىكند.
در عبارت رب العالمين (پروردگار و مدبر جهانيان و جهانها) هم وجود عوالم و جهانهاى
ديگر و هم خويشاوندى و پيوستگى اين همه باهم احساس مىشود.نمازگزار در مىيابد كه
بجز اين عالم و در ماوراى نظرگاه تنگ و محدود او و پشت اين حصارى كه او براى زندگى
خود فرض كرده، گيتيها و گردونها و عالمها و جهانهاى ديگر هست و خداى او خداوندگار
سراسر اين پهنه عظيم است.اين احساس، تنگ نظريها و كوتهبينيها را در او از بين
مىبرد، به او جرئت و حس تكاپو مىبخشد، از عبوديتخدا احساس غرورى در او پديد
مىآورد و در بندگى خدا عظمت و شكوهى عجيب بدومىنماياند.
از سوى ديگر مىبيند كه همه موجودات، انسانها و حيوانات و گياهان و جمادات و
آسمانها و عوالم بيشمار هستى، بندگان خدايند و رب و مدبر و پروردگار اين همه،
اوست.مىفهمد كه خداى او تنها خداى نژاد او يا ملت او يا خداى انسانها نيست، خداى
آن مورچه خرد و آن گياه ضعيف نيز هست، خداى آسمانها و كهكشانها و اخترها نيز هست.
با درك اين حقيقت احساس مىكند كه تنها نيست، مىفهمد كه با تمام ذرات عالم و با
تمام موجودات ريز و درشتخويشاوند است، با همه انسانها پيوسته و مرتبط است. همگان
برادران و همسفران اويند و اين كاروان عظيم يكسره راهى يك هدف و در ركتبه سوى يك
جهت است.
اين رابطه و پيوستگى او را نسبتبه همه موجودات مكلف و متعهد مىسازد.نسبتبه
انسانها تعهد هدايت و كمك، و نسبتبه ديگر موجودات تعهد شناختن و در راه درست و
مناسب با هدف آفرينششان به كار افكندن.
الرحمن الرحيم
خداى رحمان و رحيم.
رحمت عام او-به صورت نيروهاى پديدآورنده و قوانين حياتبخش و انرژيهاى ادامه
دهنده-بر سر همه موجودات گسترده است و همه چيز و همه كس تا دم مرگ و نابودى از اين
رحمتبرخوردار است (رحمان) .و از سويى، رحمت اختصاصىاش، رحمت هدايت و اعانتش، و
رحمت پاداش و عطوفتش بندگانشايسته و انسانهاى صالح را شامل مىشود. اين رحمت از
همين نشاة، مانند خط روشنى در مد وجود اين موجودات ارزنده و شريف تا مرگ و از پس
مرگ تا رستاخيز و تا سرمنزل نهايى وجود انسان با آنها هست (رحيم) .پس خدا بخشنده
رحمتى همگانى و موقت، و رحمتى هميشگى و اختصاصى است.
ياد كردن از صفت رحمت پروردگار در ديباچه قرآن و در آغاز نماز و در آغاز هر سوره
نشانه آن است كه مهر و رافت پروردگار، نمايانترين صفت او در عرصه آفرينش و وجود است
و برخلاف قهر و نقمت او كه مخصوص استبه معاندان و لجوجان و مفسدان و تبهكاران،
رحمت او شامل و همهگستر و همهگير مىباشد (1) .
مالك يوم الدين
خدايى كه مالك و صاحب اختيار روز جزاست.
روز جزا، روز پايان و فرجام و عاقبت است.همه تلاش براى عاقبت مىكنند.مادى بىخدا و
خداپرست در اين شريكند كه هر دو در راه فرجام و عاقبتبه تكاپويند.تفاوت در اين است
كه هر يك عاقبت را به نوعى فهميدهاند.
مادى، عاقبتش ساعتى ديگر، روزى و سالى و چند سالى ديگر، پيرى و فرسودگى و سالخوردگى
است، اما خداپرست ديدشوسيع و مد نگاهش بسى از اين دورتر است.از نظر او دنيا بسته و
محدود و حصاردار نيست.جهان او وسيع و آيندهاى نامحدود است و اين مستلزم اميدى
بىپايان و تلاشى خستگىناپذير است.كسى كه مرگ را موجب قطع اميد نداند و انتظار
پاداش و نتيجه كار را با مردن از دست ندهد، مىتواند تا آخرين لحظه زندگى نيز با
همان شور و تحرك آغاز كار به عمل و تلاش خداپسند خود ادامه دهد.
يادآورى اينكه در هنگامه رستاخيز و جزا مالك و صاحب اختيار خداستبه نمازگزار توان
جهتگيرى درست مىبخشد، به اعمال و تلاشهاى او جهت و سمتخدايى مىدهد.زندگى و همه
جلوههاى زنده بودنش براى خدا و در راه خدا مىشود، همه چيز و همه كار او در راه
تكامل و تعالى بشريت-كه تنها راه خداپسند است-به كار مىافتد.از سوى ديگر تكيه بر
پندارهاى بيهوده و اميدهاى بىاساس را از او باز مىگيرد و اميد راستين به عمل را
در او تقويت مىكند.اگر در اين نشاة، رويهها و نظامهاى غلط و منحرف كننده به سست
عنصران و فرصتطلبان اجازه داده است كه با لاف و ريا و دروغ و فن و فريب، سامانى
براى خود فراهم آورند و بىعمل و بىتلاش، پاداش عمل و تلاش را غاصبانه تصرف كنند،
در آن نشاة و آن عالم كه همه كاره و سررشتهدار همه امور، خداى دانا و عادل است
دغلكارى و فريب ممكن نيست و كس را بىعمل مجال بهره و پاداش دست نخواهد داد.
در اينجا نيمه اول از سوره حمد كه متضمن ستايش پروردگار جهانهاو جهانيان، و ذكر
برخى از مهمترين صفات خدا بود سپرى شد.نيمه دوم كه مشتمل بر اظهار عبوديت و طلب
هدايت استبه برخى از مهمترين خطوط اصلى ايدئولوژى اسلام اشاراتى رسا مىكند.
اياك نعبد
فقط تو را عبوديت مىكنيم.
يعنى همه وجود ما و تمامى مقدورات جسمى و روانى و فكرى ما در اختيار خدا و در جهت
فرمان او و براى اوست.
نمازگزار با اين جمله، بند عبوديت غير خدا را از دست و پا و گردن خود مىگسلد، و
داعيههاى خداوندگارى را رد مىكند، مدعيان ربوبيت را-كه در طول تاريخ همواره عامل
طبقهبندى جامعهها بوده و اكثريتبشر را در زنجير عبوديت و استضعاف، اسير و مقيد
مىداشتهاند-نفى مىكند.خود را و همه مؤمنان به خدا را از مرز اطاعت و فرمانبرى هر
كس جز خدا و هر نظامى جز نظام الهى فراتر مىبرد.خلاصه با پذيرش بندگى خدا، بندگى
بندگان را به دور مىريزد و از اين طريق خود را در سلك موحدان واقعى قرار مىدهد.
اعتراف و قبول اينكه عبوديت منحصرا بايد در برابر خدا و براى خدا باشد يكى از
مهمترين اصول فكرى و عملى اسلام و همه آيينهاى الهى است كه از آن تعبير مىشود
به«الوهيت انحصارى خدا».يعنى اينكه فقط خداست كه مىبايد اله (معبود) باشد و هيچكس
جز خدا عبادت و عبوديت نشود.هميشه كسانى بودهاند كه اين حقيقت را درست نفهميدهاند
و از آن برداشتهاى غلط و محدودى كردهاند و از اين رو ناآگاهانه به عبوديت غير خدا
دچار شدهاند.آنان گمان بردهاند كه«عبادت خدا»تنها به معناى تقديس و نيايش اوست و
چون فقط درگاه خدا را نماز و-نيايش مىبردهاند مطمئن مىشدهاند كه جز خدا
را«عبادت»نمىكنند.
آگاهى از معناى گسترده عبادت در اصطلاح قرآن و حديثبىپايگى اين پندار را روشن
مىكند.عبادت در اصطلاح قرآن و حديث تعبيرى است از:اطاعت و تسليم و انقياد مطلق در
برابر فرمان و قانون و نظامى كه از سوى هر مقام و قدرتى به انسان ارائه و بر او
تحميل شود، خواه اين انقياد و اطاعتبا حس تقديس و نيايش همراه باشد و خواه نباشد.
بنابراين، همه كسانى كه نظامها و قانونها و فرمانهاى هر قدرت غير الهى را از سر طوع
و تسليم پذيرا مىشوند عابدان و بندگان آن نظامها و پديدآورندگان آن مىباشند.اگر
با اين حال جايى براى مقررات الهى نيز باز گذارده و در بخشى و منطقهاى از زندگى
فردى و اجتماعى به قانون و فرمان خدا عمل كنند«مشرك» (كسى كه با خدا كس ديگر را
نيز عبادت مىكند) خواهند بود و اگر همين بخش و منطقه را نيز به خدا ندهند«كافر»
(كسى كه حقيقت نمايان و درخشان وجود خدا را نديده مىگيرد و اعتقادا يا عملا آن را
انكار مىكند) مىباشند.
با اطلاع از اين شناخت اسلامى به آسانى مىتوان دريافتكه اديان الهى كه نخستين
شعار دعوت خود را كلمه«لا اله الا الله» (2) (هيچ معبودى جز خدا نيست) قرار
مىدادهاند، چه مىگفته و چه مىخواسته و با چه و كه طرف مىشدهاند.
اين حقيقت-حقيقت معناى عبادت-در مدارك اسلامى، در قرآن و حديث، چندان متواتر و روشن
است كه براى تدبر كنندگان و هوشمندان جاى كمترين ترديدى باقى نمىگذارد.براى نمونه
به ارائه دو آيه از قرآن و يك حديث از قول امام صادق عليه السلام، بسنده مىكنيم.
اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح بن مريم و ما امروا الا
ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو.. (3)
عالمان و زاهدان كيش خود را-و نه الله را-به خداوندگارى و صاحب اختيارى پذيرفتند با
آنكه موظف بودند فقط خداى يگانه را عبوديت كنند.
و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى الله لهم البشرى. (4)
و كسانى كه از عبوديت طاغوت (سلطههاى غير الهى) اجتناب ورزيده به خدا بازگشتند،
بشارت باد ايشان را.روى ابو بصير عن ابى عبد الله عليه السلام انه قال.انتم هم، و
من اطاع جبارا فقد عبده. (5)
ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت (خطاب به شيعيان
راستين زمان خود) فرمود:شما هستيد آنان كه از عبادت طاغوت سر باز زدهاند، و هر آن
كس كه ستمگرى را فرمان برد، او را عبادت كرده است.
و اياك نستعين
و فقط از تو مدد مىخواهيم.
از رقيبان تو و از مدعيان الوهيت، توقع هيچگونه يارى و كمك نداريم.آنان به همان
علت كه زير بار الوهيتخدا نرفتهاند، به بندگان و پويندگان راه خدا نيز كمكى
نخواهند كرد.راه خدا راه پيامبران خداست، پويشى است در جهتحق و عدل و برادرى و
همبستگى و همزيستى ميان همه افراد بشر و ارزش دادن به انسان و نفى تبعيضها و ستمها
و نابرابريها.رقيبان خدا و مدعيان خداوندگارى كه شالوده حيات ننگين و برخوردارىهاى
غاصبانه خود را بر نابود كردن همه اين ارزشهاى اصيل نهادهاند، چگونه ممكن
استبندگان خدا را يارى و مدد دهند؟آنان با بندگان خدا جنگى آشتىناپذير و قهرى
بىامان دارند.پس فقط از خدا مدد مىجوييم، از نيروى هوشمندى و ارادهاى كه در ما
نهاده، از ابزارها و اسبابى كه براى زنده بودن و زندگى كردن به ما داده، ازسنتها و
قانونهاى طبيعى و تاريخىاش كه چون شناخته شوند راهگشاى انديشه و عمل مىتوانند شد،
و از همه فرآوردههاى قدرتش كه سپاهيان مقتدر او هستند و در خدمتبشرند.
اهدنا الصراط المستقيم
ما را به راه راست هدايت كن.
اگر آدمى نيازى برتر و حياتىتر از«هدايت»مىداشت، بىشك آن نياز در سوره حمد-كه
ديباچه قرآن و بخش مهم نماز است-به زبان دعا، ذكر مىشد و از خدا درخواست مىشد.
از طريق هدايت الهى است كه عقل و تجربه در جريان درست و سودمند و راهگشا قرار
مىگيرد و بدون آن است كه همين عقل و تجربه به چراغى در دست راهزنى يا تيغى در كف
ديوانهاى بدل مىگردد.
راه راست همان برنامه فطرى است، برنامهاى كه بر اساس برآوردى صحيح از نيازها و
كمبودها و امكانات و مقدورات طبيعى انسان براى او در نظر گرفته شده است. راهى است
كه پيامبران خدا به روى مردم گشودهاند و خود اولين پويندگان و پيشاهنگان آنند.راهى
است كه چون بشر در آن قرار گيرد، همچون آبى كه در بسترى هموار و مستقيم جارى باشد،
خود به خود و بىدخالت هيچ قدرتنمايى و زور به سوى سرمنزل خويش كه همان درياى
بىكران تعالى انسانى است پيش مىرود.برنامهاى است كه اگر در قالب يك«نظام
اجتماعى»در زندگى انسانها پياده شود و عينيتيابد براى آنان رفاه و امن و آزادى و
تعاون و تكافل و محبتو برادرى به ارمغان مىآورد و به همه شوربختيهاى ديرين بشريت
پايان مىدهد.
ليكن اين راه و اين برنامه چيست؟همه كس در اين بازار آشفته مدعى است و هر گروهى،
گروههاى ديگر را بر خطا مىداند.بايد به اشارهاى فراخور اين ديباچه كوتاه، راه
راست از نگاه قرآن، مشخص شود.
صراط الذين انعمت عليهم
راه آنان كه مورد انعام خود قرارشان دادى.
چه كسانى مورد انعام خدا قرار گرفتهاند و نعمتخدا به ايشان داده شده است؟ترديد
نمىتوان داشت كه منظور نعمت مال و مقام و عشرت مادى نيست كه برجستهترين دارندگانش
همواره درندهترين دشمنان خدا و خلق بودهاند.بلكه منظور نعمتى فراتر از اين
بازيچههاست.نعمت، لطف و عنايت و هدايتخداست.نعمتبازشناختن ارزش واقعى خويشتن و
بازيافتن خويشتن است.در جاى ديگرى از قرآن، برخورداران از اين نعمت معرفى شدهاند.
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و
الشهداء و الصالحين... (6)
كسانى كه از خدا و پيامبر فرمان مىبرند در كنار كسانىمىباشند كه خدا به آنان
نعمت ارزانى داشته است، يعنى پيامبران، صديقان (7) ، شهيدان و شايستگان...
پس نمازگزار در اين جمله از خدا درخواست مىكند كه او را به راه پيامبران و صديقان
و شهيدان و صالحان هدايت كند و اين خطى روشن است در تاريخ.راهى است نمايان، با هدفى
معين، و با پويندگانى معروف و معلوم.
در برابر آن خط ديگرى هست كه آن نيز مشخص و داراى رهروانى شناخته شده است.با
يادآورى آن راه و پويندگانش نمازگزار به خود نهيب مىزند كه در آن گام ننهد و به آن
سمت كشانيده نشود و اين را در ادامه دعاى پيشين چنين بيان مىكند.
غير المغضوب عليهم
نه راه كسانى كه مورد خشم[تو]واقع شدهاند.
چه كسانى مورد خشم خدايند؟آنان كه در جهت مقابل راه خدا، به راهى ديگر گام
نهادهاند و انبوه خلق بىخبر و بىاراده و سست عنصر يا باخبر و با اراده ولى
ستبسته و اسير را نيز با خود بدان سو كشانيدهاند.كسانى كه در طول تاريخ سررشته
كار و بار انسانها را به قهر و جبروت يا به رنگ و فريب در دست گرفتهاند واز آنان
موجوداتى بىاختيار و آلت فعل و دنبالهرو (مستضعف) ساختهاند.كسانى كه از راه
تحميق انسانها و تحميل بر آنها، مجال عشرتهاى پليد و رذيلانه خود را فراهم
آوردهاند.به بيان ديگر آن كسانى مورد خشم خدايند كه راه باطل را، نه از سر جهالت و
بىخبرى، بل از روى عناد و خودپرستى و خودكامگى پيمودهاند.
در واقعيت تاريخ، اين گروه را طبقات عاليه و قدرتمندان دنيوى-كه همواره هدفهاى دينى
بر فلسفه وجود آنان خط بطلان مىكشيده و اولين قدم متعرضانه را به سوى ايشان
برمىداشته است-تشكيل مىدادهاند.بجز اين دو گروه-گروه هدايتيافتگان و گروه
غضبشدگان-دسته سومى نيز هست كه راه آن نيز در نهايتبه همان نقطهاى مىرسد كه راه
مغضوبان ختم مىشود. (8) جمله بعد به اين دسته از مردم اشاره مىكند:
و لا الضالين
و نه راه گمشدگان و گمراهان.
آنان كه از سر بىخبرى و ناآگاهى، و به تبعيت از پيشوايان گمراهساز، در راهى غير
از راه خدا و حقيقت روانه شدهاند و حال آنكه گمان مىكردند در راه درست و راست گام
مىزنند، اما به درستى كه در بيراههاى خطرناك و به سوى عاقبتى تلخ
قدمبرمىداشتهاند.
اين گروه را نيز در تاريخ به وضوح مىتوان ديد:همه كسانى كه در نظامهاى جاهلى، چشم
بسته و سر بزير، دنبالهرو خواست و اراده آن پيشوايان بودهاند و به سود آنان
مناديان حق و عدل و پيامآوران آيين خدا را تخطئه كردهاند و حتى گاه رو در روى
آنان ايستادهاند، و حتى يك لحظه نيز به خود اجازه ندادهاند كه در اين موضع
نابخردانه تجديد نظرى كنند.
اين موضع را از اين نظر نابخردانه مىناميم كه يكسر به سود طبقات بالا و به زيان
خود اين گمرهان است.و به عكس، دعوت پيامبران كه ريشهكن ساز حيثيت و هستى گروه
مغضوبان مىباشد طبعا به سود طبقات محروم و مستضعف و از جمله همين تحميق شدگان
گمراه است.
نمازگزار با يادآورى و تذكار اين دو روش و منش (روش مغضوبان و گمراهان) در خود،
حالتحساسيت و دقت و مراقبتى نسبتبه راهى كه بايد پيمود و موضعى كه در برابر صلاى
نجاتبخش پيامبران بايد گرفت پديد مىآورد.و آن گاه اگر در سلوك زندگى خود نشانهاى
از رشد و راهيابى ديد بار ديگر به شكرانه نعمتبزرگ، زبان به شكر و ستايش خدا
مىگشايد و مىگويد:الحمد لله رب العالمين (9)
و بدينگونه بخش مهمى از نماز را به پايان مىبرد.
اين سرآغاز قرآن بود كه خوانده شد (فاتحه الكتاب) .
ديباچه قرآن-مانند ديباچه هر كتابى-نشاندهنده طرحى كلى از مجموعه معارف اين كتاب
است.همانطور كه نماز، خلاصهاى و تصوير كوچكى است از اسلام و بسيارى از جوانب و
نقاط برجسته ايدئولوژى اسلام، كه به اشارهاى در آن بازگو شده است. فاتحه الكتاب
نيز فهرست گونهاى است از نقاط برجسته و خطوط اصلى معارف قرآن و مشتمل استبر
خلاصهاى از راهنماييهاى مهم آن.بدين قرار:
جهانيان و جهانها، واحدى پيوستهاند و يكسره از آن خدا:رب العالمين،
همه چيز و همه كس مورد مهر و عطوفتخداست و مؤمنان مورد رحمت و لطف ويژه اويند:
الرحمن الرحيم،
زندگى انسان پس از اين جهان همچنان متداوم و مستمر است و حاكميت مطلق در آن نشاة از
آن خداست:مالك يوم الدين، انسان بايد از بند عبوديت غير خدا برهد و در سايه تدبير
خدا، با ويژگيهاى انسانى و در راه انسانيت، آزادانه و با اختيار زيست كند:اياك
نعبدو،
بايد برنامه سعادت آفرين راه راست زندگى را از خدا بخواهد و بستاند:اهدنا الصراط
المستقيم،
بايد جبهه دشمنان و دوستان و موضع هر كدام و انگيزههايشان را بشناسد و در برابر هر
جبهه موضع فراخور ايمان خويش انتخاب كند:صراط الذين.
سوره
پس از پايان اين نيايش آموزنده و پر محتوا، نمازگزار
بايد يك سوره كامل از قرآن را تلاوت كند.
اين كار، بخشى از قرآن را كه وى آزادانه و به دلخواه انتخاب كرده، در ياد او زنده
مىكند، يعنى فصل ديگرى از معارف اسلامى را پيش روى او مىگشايد.
فريضه تلاوت قرآن در نماز-چنانكه امام على بن موسى عليه السلام در حديثى به فضل بن
شاذان فرموده است-قرآن را از متروك شدن و نافهميده ماندن به در مىآورد در خاطرهها
و ذهنها حاضر مىسازد. (10)
در اين گفتار، ما به ترجمه سوره توحيد-كه به طور معمول در نمازها تلاوت
مىشود-بسنده مىكنيم.
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداى رحمان و رحيم.
قل
بگو. (اى پيامبر) خود بدان و به ديگران نيز، همچون پيامى بايسته، برسان كه:
هو الله احد
اوستخداى يكتا. (11)
مانند خدايانى كه عقايد تحريف شده اديان معرفى مىكنند شريك و رقيب و هماورد ندارد.
پس صحنه آفرينش ميدان تنازع و پيكار خدايان نيست.بلكه همه سنتها و قوانين عالم ناشى
از يك اراده و يك قدرت است و به همين دليل است كه در جهان آفرينش نظم و هماهنگى و
يكنواختى برقرار است و قوانين و تحولات و حركات طبيعى عالم همه به يك سو و در يك
جهت در عمل و حركتاند.و در اين ميان فقط انسان است كه چون از«اراده»و«اختيار»و
قدرت تصميمگيرى برخوردارش ساختهاند، مىتواند از اين نظم كلى سرپيچى نمايد و چون
سازى ناهماهنگ، نغمهاى جدا بنوازد.و نيز مىتواند يكسره بر طبق اين قوانين، زندگى
خود را بسازد.
الله الصمد
خدا از همه رو بىنياز است (از همه چيز و همه كس) .
يعنى خدايى كه من در برابر او به كرنش و تعظيم و ستايش برخاستهام، همچون خدايان
پندارى نيست كه پديد آمدنش، ادامه حياتش، و توان بودن و زيستنش به كمك و مراقبت و
رعايت كسى نيازمند باشد.آن چنان خدايى شايسته تكريم و تعظيم انساننيست، زيرا كه
خود موجودى است در طراز انسان يا فروتر از آن.انسان، اين موجود عظيم و ژرف، تعظيم و
ستايش و عبوديتش فقط در برابر قدرتى مىسزد كه به هيچ وجودى و هيچ عنصرى كمترين
نيازى نداشته باشد و بودن و قدرتمند بودن و هميشه بودنش از ذات او مايه گرفته باشد.
لم يلد
نزاده و فرزند نياورده است.
آن نيست كه در پندارها و خرافههاى اديان تحريف شده و عقايد شركآميز، معرفى
مىكنند. خداى پندارى مسيحيان و مشركان نيست كه فرزند يا فرزندانى داشته باشد.او
آفريننده و پديدآورنده همه چيز و همه كس است و نه پدر آنان.و همه آنان كه در
آسمانها و در زمين زندگى مىكنند، بندگان اويند و نه فرزندان او.
و همين نسبت«بندگى و ربوبيت»ميان انسان و خداست كه بندگان واقعى خدا را از بندگى
هر چيز و هر كس بجز خدا باز مىدارد، زيرا بنده دو ارباب نمىتوان بود.
آنان كه خدا را پدر مهربان خلايق و انسانها را فرزندان او پنداشتهاند و
نسبت«بندگى و ربوبيت»ميان خدا و خلق را شايسته انسان و مقام او و كرامت او
ندانستهاند در حقيقت راه را براى بندگى غير خدا گشودهاند و خود در عمل، بنده
بسيارى از اربابان بىمروت دنيا و آلت دستبردهگيريها و بردهپروريها شدند.
و لم يولد
و خود زاييده نشده است.
او پديدهاى نيست كه روزى نبوده و روز ديگرى قدم به جهان هستى نهاده باشد.نه زاييده
كسى است و نه زاييده انديشهاى يا پندارى و نه زاييده نظامى و طبقهاى و شكلى از
شكلهاى زندگى بشر.او ارجمندترين و والاترين واقعيتهاست.واقعيتى لا يزال است. همواره
بوده و همواره خواهد بود.
و لم يكن له كفوا احد
و او را انباز و همتا و هماوردى نبوده و نيست.
به كسى نمىتوان همانندش كرد، و كسى را نمىتوان در طراز و همپايه او دانست.
نمىتوان منطقه نفوذ و قلمرو فرمان او را-كه سراسر جهان هستى است-ميان او و كس
ديگرى تقسيم كرد.بخشى از جهان يا از صحنه زندگى انسان را از او دانست و بخشى را به
كسان ديگر، به خداوندگاران جاندار و بيجان يا به مدعيان الوهيت و قدرت، واگذار
نمود.
اين سوره، چنانكه از نامگذارى آن پيداست، به راستى سوره توحيد است.ايده توحيد كه در
سراسر قرآن و در صدها آيه به لحنها و بيانهاى گوناگون بازگو شده، در اين سوره به
صورتى فشرده و با عباراتى ناظر به عقايد خرافى و شركآميز رايج آن روزگار و با
صراحتى كه نفى كننده هر داعيه الوهيتى مىتواند بود، براى آخرين بار ايراد شده است.
اين سوره از سويى به مسلمانان و به همه جهانيان خدايىرا كه از نظر اسلام، شايسته
پرستش و ستايش است معرفى مىكند:خدايى كه يكتا نباشد.خدايى كه شبيه او را صدها و
هزارها در ميان خلق عالم بتوان يافتشايسته ربوبيت و الوهيت نيست. قدرتمندى و قدرتى
كه براى بودن و ادامه يافتن خود به كمك موجود ديگرى نيازمند باشد، نمىتواند و
نمىبايد بر بشر تحميل شود.آن كس كه در برابر خدايان پوشالى و نيازمند و پديد آمده
و قابل زوال به كرنش و تعظيم برمىخيزد پا بر سر كرامت انسانى خويش مىگذارد و خود
را و انسانيت را به قهقرا مىكشاند.اين جنبه مثبتسوره توحيد است كه نشانهها و
مميزات معبود و خداوندگار انسان را ارائه مىدهد و پوشالى بودن خداوندگاران تاريخ
را به اثبات مىرساند.
و از سوى ديگر به خدا پرستان و پذيرندگان اسلام هشدار مىدهد كه درباره ذات و صفات
خدا خود را به كنجكاويهاى عقلى كه شبههخيز و وسوسهانگيز است آلوده نسازند. خدا را
به كوتهسخنى-كه مدعيان ياوه را از مقام قدس ربوبيتبتواند راند-بخوانند و ياد كنند
و به جاى غرق شدن در فلسفه بافيها و ذهنيتها، به تعهدهايى كه از عقيده به توحيد
برمىخيزد بينديشند.
بنابر حديثى كه از امام على بن الحسين عليه السلام رسيده است، خداى متعال مىدانست
كه در آينده تاريخ، مردمى كنجكاو خواهند آمد و بدين علتسوره توحيد و آياتى از سوره
حديد-تا آيه عليم بذات الصدور-را نازل ساخت تا حدود مجاز براى بررسى در ذات و صفات
خدا را مشخص كند.پس هر كه به ماوراىاين حدود بپردازد خود را به هلاكت افكنده است.
(12)
گويا سوره قل هو الله...به نمازگزار مىگويد:خدا قدرتى استيكتا و والا و برترين،
ذاتا مستغنى و بىنياز، نزاييده و زاده نشده، بىهمانند و بىهمال و، همين و بس.
دانايى و بينايى و حكمت و ديگر صفات خداوند تا آنجا كه دانستن و شناختن آن براى
مسلمان لازم است و در شكل بندى زندگى و عروج روح او مؤثر تواند بود در آيات ديگرى
از قرآن باز گفته شده است.بيش از اين در ذات خدا و چگونگى صفات او غور مكن،
معرفتبيشتر را در عمل به دستخواهى آورد.در پى آن مباش كه با بحث و تعمق ذهنى به
معرفتبيشتر دستيابى.در پى آن باش كه معرفت را از راه ايجاد صفا و روحانيت در باطن
روح و از راه عمل كردن به لوازم توحيد كسب كنى.
...و چنين بودند پيامبران و صديقان، بندگان راستين خدا و موحدان صادق و عارف.
تسبيحات اربعه
پيش از آنكه به ترجمه ذكر ركوع و سجود بپردازيم، جملاتى را كه در ركعتهاى سوم و
چهارم نماز، در حال ايستاده بايد تكرار كرد توضيح مىدهيم.اين جملات، چهار«ذكر»اند
و گوياى چهار حقيقت درباره خداوند:
سبحان الله
پاك و منزه استخدا،
و الحمد لله
و ستايش و سپاس مخصوص خداست،
و لا اله الا الله
و معبودى بجز خدا نيست،
و الله اكبر
و خدا بزرگترين است.
دانستن اين چهار خصوصيت در شكل گرفتن يك تلقى درست و كامل از توحيد داراى تاثيرى
عميق است.زيرا هر يك از اين چهار خصوصيتيك بدنه و يك نما از عقيده توحيد را نشان
مىدهد.
تكرار اين جملات فقط بدان خاطر نيست كه بر معرفت ذهنى انسان و آگاهى و اطلاع او
افزوده شود بلكه دانستن صفات و خصوصيات خدا و تكرار ذكر خدا، بزرگترين فايدهاش
بايد اين باشد كه در انسان حركتى و مسئوليتى پديد آورد و وظيفه و تكليفى فراخور آن
حقيقتى كه بدان معرفتيافته بر دوش او بگذارد.
به طور كلى عقايد اسلامى بايد در خارج از ذهن و در صحنه زندگى منشا عمل و
حركتباشند، زيرا اين عقايد صرفا از جنبه ذهنى و مجردشان نيست كه داراى اعتبارند
بلكه بيشتر به اين دليل كه ناظر به زندگى انسانها و نقشبند زندگى و عمل فرد و
جامعهاند، در اسلام معتبر شناخته مىشوند.درست است كه هر عقيده اسلامى در معنا
شناختيك واقعيت است ولى تنها آن عقايدى در اسلام حتمى و لازم الاعتقاد شمرده
شدهاند كه در صورت قبول و گرويدن بدان تعهدى براى انسان به وجود آيد و وظيفه و
تكليفى جديد بر دوش او نهاده شود.
عقيده به وجود خدا از اين گونه است.اعتقاد به بودن و نبودن خدا، هر كدام، شكلى
مخصوص براى زندگى و عمل به وجود مىآورد.فردى يا جامعهاى كه به راستى معتقد به
وجود خداستبه نوعى و شكلى زندگى مىكند و فرد و جامعهاى كه اين حقيقت را منكر
استبه نوع و شكل ديگرى.اگر انسان معتقد شد كه او و جهان را قدرتى با اراده و از
روى شعور و حكمت آفريده است، ناگزير معتقد مىشود كه اين آفرينش براى مقصودى و
داراى«جهت»و«غايتى»است و مىپذيرد كه او در رسيدن به اين مقصد و غايت داراى نقشى
و متحمل مسئوليتى است.و همين احساس تعهد و مسئوليت است كه او را به كار و تلاش و
پويش و تحمل بارهاى سنگين وادار مىكند و، او از همه، احساس رضايت و خرسندى مىكند.
همچنين است عقيده به معاد، نبوت، امامت و...كه هركدام مسئوليتها و تكاليفى را بر
دوش معتقد مىنهد و مجموعا راه و برنامه و خط مشى كلى زندگى او را مشخص و ممتاز
مىسازد.
اگر مشاهده مىشود كه در واقعيتخارجى، آنان كه خود را معتقد به اين اصول فكرى
مىدانند با آنان كه از آنها بىاطلاع و بدانها بىاعتقادند، يكسان و يكرنگ زندگى
مىكنند، اين بر اثر نداشتن آگاهى درستيا ريشهدار نبودن ايمان و قبول آنان است.
در مواقع حساس و در نقطه عطفهاى زندگى است كه صف معتقدان واقعى از مقلدان ناآگاه و
فرصتطلب جدا مىشود.
اكنون با اين نگرش، برمىگرديم به مفاد و محتواى اين چهار ذكر:
سبحان الله
خدا پيراسته و پاك است.از داشتن شريك، از ظلم، از مخلوق بودن، از انجام كارى بر
خلاف حكمت و مصلحت، از همه نقايص و كمبودها و پليديهايى كه در موجودات هست و از همه
صفاتى كه لازمه مخلوق بودن و«ممكن»بودن است.
با گفتن اين جمله و يادآورى اين خصوصيتبراى خدا نمازگزار مىفهمد و به ياد مىآورد
كه در مقابل چه موجودى و چه ذات قابل ستايشى به كرنش و تعظيم برخاسته است.احساس
مىكند تعظيم و تواضع او در برابر نيكى و كمال مطلق است.آيا كسى از اينكه به پاكى و
نيكى و زيبايى مطلق احترام بگذارد احساس حقارت مىكند؟نماز اسلام چنين چيزى
است.تواضع وتعظيمى است در برابر اقيانوس بيكرانهاى از خوبيها و كمالها و جمالها،
تعظيمى نيست كه انسان را سرشكسته كند و از كرامت و عزت انسانى او بكاهد، ستايشى
نيست كه آدمى را حقير و خوار سازد.مگر انسان چيزى جز«درك كننده زيبايى و كمال و
جوينده آن»است؟پس طبيعى است كه در برابر كمال مطلق به خاك افتد و ذاتى را كه
دارنده آن استبا تمام وجود خود پرستش و ستايش كند.اين پرستيدن و ستودن او را به
راه كمال و نيكى و زيبايى مىكشاند و حركت زندگى او را در اين جهت و در اين سو قرار
مىدهد.
آنان كه نماز و عبادت اسلام را مايه خوارى و سرشكستگى انسان دانسته و آن را با
ستايش قدرتهاى مادى مقايسه كردهاند اين نكته ظريف را نديده و ندانستهاند كه:
ستايش و بزرگداشت نيكى و پاكى، خود از نيرومندترين انگيزههاى نيكى و پاكى است.
و اين نكتهاى است كه ذكر سبحان الله، يادآور پاكى و نزاهتخدا، به ما مىآموزد.
و الحمد لله
بشر در سراسر تاريخ پر ملال زندگىاش همواره به خاطر برخورداريهاى گوناگون، به خاطر
گرفتن امتيازهاى كوچك و بزرگ، به خاطر چند روزى بيشتر زيستن و حتى در موارد بسيار،
به خاطر نان بخور و نميرش در برابر كسانى كه در خلقتبا او برابر بوده و هيچ مايه
اصيلى را از او بيشتر و سرشارتر نداشتهاند زبان بهستايش و سپاس مىگشوده و تن و
جان خود را تسليم صاحب نعمتان مىكرده است.چون نعمت را متعلق به نعمتخوارگان
مىدانسته، در طلب نعمتبردگى صاحب نعمت را پذيرا مىشده است، بردگى تن يا بردگى
روح و فكر را.
به يادآوردن اينكه«همه سپاسها و ستايشها از آن خداست»مىفهماند كه نعمتها نيز همه
از آن خداست.پس هيچ كس به حقيقت مالك چيزى نيست تا از آن راه بتواند، و حق داشته
باشد، كسى را اسير و مطيع و بنده خويش سازد.به روحهاى ضعيف و دلهاى مسحور و چشمهاى
فريفته نعمت نيز مىآموزد كه رحمت و بخشش ناچيز صاحبدولتان و اربابان عالم را به
چيزى نگيرند، از آنان ندانند، در برابر آن تن به بردگى ندهند، محروميت از آن را
تحمل نكنند و دارنده و محتكر آن را غاصب و متجاوز بدانند.
و لا اله الا الله
اين، شعار اسلام است كه يكسره نمودارى است از جهان بينى و ايدئولوژى اين مكتب. در
اين شعار يك«نفى»وجود دارد و يك«اثبات».
نخست، همه قدرتهاى طاغوتى و غير خدايى را نفى مىكند.خود را از يوغ بردگى هر نيروى
اهريمنى نجات مىدهد.هر دست و بازويى را كه به شكلى او را به راهى مىكشاند قطع
مىكند.هر قدرتمندى جز خدا و هر نظامى جز نظام الهى و هر انگيزهاى جزانگيزههاى
خداپسند را به دور مىريزد و با اين نفى پرشكوه خود را از همه زبونيها و ذلتها و
اسارتها و بندها و بندگيها مىرهاند.و آن گاه فرمان و اراده خدا را-كه فقط در قالب
يك«نظام الهى»يعنى يك جامعه اسلامى به معناى واقعى قابل لمس و قابل پياده شدن
است-بر وجود خويش فرمانروا مىسازد و بندگى خدا را كه با هيچ بندگى ديگرى سازگار
نيست مىپذيرد.
بندگى خدا يعنى سامان زندگى را طبق فرمان حكيمانه خدا تدارك ديدن و در نظام الهى كه
خطوط اصلى آن طبق دستور خدا ترسيم شده باشد، زيستن.يا با همه قدرت و تلاش ممكن در
جهت ايجاد چنين نظامى و چنان سامانى حركت كردن.
نظامهاى ديگر، نظامهايى كه بر شالوده يك تفكر بشرى بنا شده است، به اين دليل كه از
جهالت و بىاطلاعى و كجانديشى و احيانا غرضورزى خالى نيست، نمىتواند بشر را
كامياب سازد و او را به كمال مطلوب انسانىاش برساند.
فقط جامعه و نظام الهى است كه چون از حكمت و رحمتخدا سرچشمه گرفته و با آگاهى از
نيازهاى انسان و از آنچه مىتواند برآورنده اين نيازها باشد طرحريزى شده مىتواند
محيط مساعد و مناسبى باشد براى رشد اين نهالى كه نامش«انسان»است.
دشمن نظامهاى ديگر نيستيم، دلسوز آنهاييم.اين سخن انبيا است و انبياى خدا، پدران
دلسوز بشرند.به سازندگان و طراحان خانههايى كه بشر مىبايد در آن زيست كند، يعنى
بهپديدآورندگان و بانيان نظامهاى اجتماعى، مىآموزند و پند مىدهند كه:بشر جز در
نظام الهى و توحيدى كامروا نبوده و نخواهد بود.تاريخ ثابت كرده است و ديدهايم و
مىبينيم كه در نظامهاى غير خدايى انسانيت چه مىكشد و انسانها چگونه مسخ شده و به
چه روزى دچار گشتهاند.
و الله اكبر
پس از آن نفىها، يك انسان عادى كه هنوز با واقعيتهاى جاهلى دستبه گريبان است،
احساس غربت و وحشت مىكند و خود را تنها مىيابد.او از طرفى در مد نگاه خود همه
بنيانهايى را كه تا اين لحظه استوار به نظر مىرسيد در حال فرو ريختن مشاهده مىكند
ولى از طرفى جاهليت، به سطبرى يك كوه، خود را به او نشان مىدهد و به رخ او
مىكشد.همان چيزهايى كه او آنها را نفى كرده است، بودن خود را به چشم او و در معرض
تماشاى او در مىآورند و او را به هراس مىافكنند.درست در همين لحظه است كه او
مىگويد:الله اكبر-خدا بزرگتر است:از همه چيز، از همه كس، از همه قدرتها و
قدرتمنديهايشان و، از آنكه بتوان او را به وصف آورد.طراح سنتها و قانونهاى تكوينى
جهان، چه در طبيعت و چه در تاريخ، اوست.پس پيروزى نهايى كه در گرو سازگارى با اين
قوانين و سنتهاست، تنها در پايبندى به فرمان او ميسر است و بندگان و فرمانبران او
تنها جبهه پيروزمند در كشمكش تاريخى بشريتاند.
و محمد-صلى الله عليه و آله-اين حقيقت را خوب مىدانست و با همه وجودش به آن ايمان
داشت و آن را لمس مىكرد.از آن رو يك تنه در برابر همه گمراهان مكه، بل در برابر
همه جهان، ايستاد.و چنانكه از انسان برجستهاى در حد او گمان مىرود چندان پايدارى
كرد كه كاروان گمراه بشر را از دنباله روى ذلتبار قدرتهاى طاغوتى رها ساخت و در
مسير فطرى كه مسير تكامل است، به راه انداخت.
كسى كه در برابر قدرتگونههاى بشرى خود را كوچك و ضعيف و بىاراده مىيابد، اگر
بفهمد و بداند كه برترين قدرتها خداست دلش اطمينان و آرامش مىيابد و در باطنش
نيرويى بيسابقه شعله مىكشد، و همين است كه او را برترين و نيرومندترين مىسازد.
اين بود خلاصهاى از مفاد و محتواى چهار جملهاى كه در ركعتهاى سوم و چهارم نماز در
حال ايستاده تكرار مىشود.
پىنوشتها:
1.و رحمتى وسعت كل شئ.سوره اعراف، آيه 156 يا من سبقت رحمته غضبه (دعاى ماثور) .
2.رجوع شود به سوره اعراف، آيات 59 تا 158 و سوره هود، آيات 50 تا 84 كه از زبان
چند تن از پيامبران بزرگ در طليعه دعوتشان اين شعار نقل شده است.
3.سوره برائت، آيه 31
4.سوره زمر، آيه 18
5.تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 481.ذيل آيه 18، سوره زمر
6.سوره نساء، آيه 69.
7.كسانى كه در عمل ادعاى ايمان خود را به اثبات رسانيده و خدا و پيامبر را عملا
تصديق كردهاند.
8.اين موضوع در چندين آيه از قرآن، با لحنى بس پر معنا به مناسبتهاى گوناگون ذكر
شده است.از جمله:
سوره شعراء، آيات 91-102 سوره ص، آيات 58-61 سوره ابراهيم، آيات 21-22 سوره غافر،
آيات 47-48.
9.گفتن اين جمله در پايان سوره حمد مستحب است.
10.متن حديث در دومين پانوشت همين كتاب ذكر شده است.
11.يا«خدا يكتاست».بنابر اينكه ضمير هو براى شان و
حديثباشد.
12.ان الله عز و جل علم انه يكون في آخر الزمان اقوام
متعمقون، فانزل الله تعالى:قل هو الله احد و الايات من سوره الحديد الى قوله:عليم
بذات الصدور، فمن رام وراء ذلك فقد هلك-نور الثقلين، ج 5، ص 706، به نقل از اصول
كافى.