تجلی امامت در نهج البلاغه

علاءالدين حجازی

- ۱۰ -


چهره ى دنيا در چشم و دل امام

آنها كه با ايمان ناب، اخلاص زلال و عشق بى پايان امام على "ع" آشنايند، به خوبى مى دانند كه در خانه ى دل مولاى پرهيزگاران و امام موحدان، جز عشق به حق تعالى، مهر به رسول الله "ص" و محبت بندگان پاكباز و صالح پروردگار محبت ديگرى راه ندارد. چرا كه در چشم و دل امام على "ع" جلوه و جلال هر چه و هر كه غير از خداى، بى رنگ و بى جلوه و بى جلال است. و در آئينه ى پاك چشمان امام عليه السلام تنها جمال حق تعالى پيدا و در خلوتكده ى دل روشن و مطهر آن بزرگوار فقط حضور حضرت حق جل شانه حاضر و پيدا و ديدنى است. بر اساس اين حقيقت، هر چه غير از خدا باشد در چشم و دل امام على "ع" بى ارزشترين و خوارترين است، اگر چه دنيا باشد كه محبوب همه ى هوس طلبان و مطلوب همه ى خدا فراموشان است.

دنيا با همه ى زيبائيها و فريبندگيها و دلربائيهايش، نه تنها در چشم حقيقت بين على عليه السلام جلوه و ارزشى ندارد، بلكه خوارترين و پست ترين و بى ارزش ترين آفريده ى خدا است. و دنيا با همه ى قدرت و توانى كه در فريب دادن انسانها و ذليل كردن ايشان دارد، در برابر امام على "ع" و ايمان و اخلاص و زهد او، ضعيف ترين و بى ارزشترين مخلوقات است. در چشم و دل امام عليه السلام به گواهى نهج البلاغه، چيزى رنگ باخته تر و بى ارزشتر و خوارتر از دنيا با همه ى مظاهر فريبنده اش نيست. و امام على "ع" انسان خداشناس و عارف روشن ضميرى است، كه در سايه ى ايمان به خدا و در پرتو عرفان و شناخت هستى، دنيا را به خوبى و كمال شناخته و به مردم حقيقت طلب شناسانده، تا هرگز فريب جلوه ى ناپايدار و لذت گذارى آن را نخورند. چرا كه هر كس دل به دنيا سپرد، از حقيقت بازماند و در دام شيطان گرفتار شد. و هر انسان خداشناس و زاهدى كه به دنيا دل نبست و فريب جلوه ها و بازيهاى آن را نخورد، به حقيقت هستى و كمال مطلوب دست يافت. و پرواز روح امام على "ع" تا ملكوت اعلى و جايگاه قرب حق تعالى، به دليل عدم وابستگى به دنيا و رهايى از هر چه رنگ تعلق مادى است.

روح ملكوتى، سيماى روشن، قلب تابناك، ديدگان جاذب و كلام حكمت آفرين امام موحدان صالح و پرهيزگاران مجاهد،- على بن ابيطالب "ع"- در محراب عبادت و نيايش حق تعالى تماشايى و شنيدنى است. ضرار ابن ضمره ضبابى كه از اصحاب خاص امام عليه السلام است، سيماى روحانى و حالت ملكوتى امام را، براى معاويه اينگونه توصيف مى كند:

هنگامى كه شب پرده هاى تاريكى را بر سراسر گيتى گسترده بود، على "ع" را ديدم كه در محراب عبادت ايستاده و محاسن خود را به دست گرفته، مانند انسان مار گزيده اى به خود مى پيچيد و در پيشگاه حق تعالى به گونه ى انسان اندوه رسيده و ماتمزده اى مى گريست و درباره ى دنيا مى فرمود:

يا دنيا، يا دنيا! اليك عنى، ابى تعرضت؟ ام الى تشوقت؟

لا حان حينك، هيهات! غرى غيرى، لا حاجه لى فيك، قد طلقتك ثلاثا لا رجعه فيها، فعيشك قصير و خطرك يسير و املك حقير. آه من قله الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد. [ نهج البلاغه فيض، حكمت 74. ] 'اى دنيا، اى دنيا! از من دور شو. آيا براى فريفتن خود را به من مى نمايى! يا اينكه به من مشتاق و شيفته شده اى؟

هرگز محبت تو در دل من جاى نمى گيرد، ديگرى را بفريب، زيرا مرا به تو نيازى نيست. اى دنيا من تو را سه طلاقه كرده ام و امكان بازگشت به سوى تو نيست. چرا كه دوره ى زندگانى تو كوتاه، ارزش و منزلت تو اندك و آرزوى بهره مندى از تو پست و حقير است. افسوس از كمى زاد و توشه، درازى راه، دورى سفر و عظمت رستاخيز'.

امام عليه السلام در نامه اى به عثمان ابن حنيف انصارى، كه از سوى آن حضرت عهده دار حكومت بصره بود، در ارتباط با دنيا و موضع صريح و روشن خود پيرامون آن چنين مرقوم فرمود:

اليك عنى يا دنيا! فحبلك على غاربك، قد انسللت من مخالبك و افلت من حبائلك و اجتنبت الذهاب فى مداحضك... [ نهج البلاغه فيض، كتاب 45. ]

'اى دنيا از من دور شو! زيرا من زمام تو را به گردنت انداخته، خود را از چنگ تو بيرون كشيده، از دامهايت گريخته و از گام نهادن در لغزشگاههاى تو دورى گزيده ام...'.

امام على عليه السلام در يكى از خطبه هاى بليغ نهج البلاغه، كه طى آن موضع صريح و قاطع خود را در گسترش عدل، پيكار با ستم و دفاع بى امان از مظلوم بيان كرده است. در رابطه با هديه اى كه اشعت ابن قيس منافق به قصد فريب آن حضرت، براى امام "ع" آورده بود، تا مگر به اين وسيله آن بزرگوار را از منهج عدل و صراط مستقيم حق، به بيراهه ى فساد و ستم بكشاند، فرمود:

... و ان دنياكم عندى لا هون من ورقه فى فم جراده تقضمها.

ما لعلى و لنعيم يفنى و لذه لا تبقى، نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 215. ]

'همانا دنياى شما در نظر من از برگ جويده شده اى كه در دهان ملخى باشد، بى ارزشتر و خوارتر است. على را با نعمتهاى زوال پذير و لذت و كامرانى ناپايدار چه كار؟

به خدا پناه مى بريم از غفلت عقل و زشتى لغزش در راه خدا و تنها از او يارى مى جوئيم'.

امام على "ع" در پرتو شناخت خدا، معرفت كامل رسول الله "ص" و آگاهى از فرهنگ اسلام و فلسفه ى شريعت، دنيا را به خوبى شناخته و چهره ى زشت و ناميمون آن را از پس نقابهاى فريب و جلوه هاى كاذب و فريبا شناسايى كرده و به همين دليل لحظه اى در ستيز با آن آرام نگرفته است. و در رابطه با پيكار با دنيا و مظاهر فريبنده ى آن، به پيروزى نهايى دست يافته و خود فرموده است:

انا كاب الدنيا لوجهها و قادرها بقدرها و ناظرها بعينها... [ نهج البلاغه فيض، كلام 128. ]

'من دنيا را با چهره و صورتش به زمين كوبيده ام و آن را به درستى اندازه گيرى كرده و به حقيقت آن بينا و آگاهم...'. در انديشه و راى امام على "ع" دستيابى به آخرت و بهره مندى از رحمت و بركت و فيوضات بى پايان الهى در سراى جاويدان آخرت، در كنار برخوردارى از دنيا و بهره مندى از لذتها و خوشيها و عشرتهاى دنيا، امكان پذير نيست. چرا كه دل سپارى و روى آورى به هر يك از ايندو، باعث پرهيز از ديگرى است. و در همين رابطه امام عليه السلام فرمود:

ان الدنيا و الاخره عدوان متفاوتان، و سبيلان مختلفان. فمن احب الدنيا و تولاها ابغض الاخره و عاداها و هما بمنزله المشرق و المغرب و ماش بينهما كلما قرب من واحد بعد من الاخر و هما بعد ضرتان. [ نهج البلاغه فيض، حكمت 100. ]

'به راستى كه دنيا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه گوناگون مى باشند. بنابراين هر كس كه دنيا را دوست داشته و به آن دل مى بندد، آخرت را دشمن داشته و از آن نفرت دارد. و اين دو "دنيا و آخرت" در مثل مشرق و مغرب عالم را مانند. و كسى كه در ميان ايندو راه مى پيمايد، چنانست كه هرگاه به يكى از آنها نزديك شود، بى گمان از ديگرى دور خواهد شد. و در مثالى ديگر، دنيا و آخرت مانند دو زن از يك شوهر مى باشند، كه پيوسته با يكديگر ناسازگارند'.

امام على "ع" در بيان زشتى و شومى دنيا در چشمان خويش، كه جز جمال دوست نديده و سواى حقيقت را نمى جويد، فرموده:

و الله لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم. [ نهج البلاغه فيض، حكمت 228. ]

'به خدا سوگند، كه دنياى شما در چشم من، از استخوان بى گوشت خوك در دست بيمارى كه گرفتار مرض جذام باشد، خوارتر و بى ارزشتر است'.

امام عليه السلام دنيا را در چشم و نگاه خردمندان پرهيزگار، به سايه ى گذرا و ناپايدارى تشبيه كرده و فرموده:

... فانها عند ذوى العقول كفى ء الظل، بينا تراه سابغا حتى قلص و زائدا حتى نقص. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 62. ]

'بنابراين دنيا در نگاه خردمندان، مانند بازگشت سايه اى است كه تا آن را گسترده مى بينى جمع شود و چون آن را زياده بينى اندك مى شود'.

امام عليه السلام در توصيف دنيا و چگونگى احوال آن مى فرمايد:

... فان الدنيا رنق مشربها، ردغ مشرعها، يونق منظرها و يوبق مخبرها. غرور حائل و ضوء آفل و ظل زائل و سناد مائل... [ نهج البلاغه فيض، خطبه 82. ]

'به راستى كه دنيا آبشخورش تيره و تار، سرچشمه ى آن گل آلود و چشم اندازش شگفت آور است. حقيقت دنيا هلاك كننده و جانفرسا و فريبنده و نابود شونده است.

دنيا بمانند روشنايى روى در غروب نهاده، سايه اى از ميان رونده و تكيه گاهى ويران شونده است...'.

امام على "ع" پيش از دوران خلافت خود در نامه اى به سلمان فارسى، كه خدايش بيامرزد چنين نوشت:

اما بعد فانما مثل الدنيا مثل الحيه، لين مسها، قاتل سمها فاعرض عما يعجبك فيها... [ نهج البلاغه فيض، كتاب 68. ]

'اما بعد، دنيا در مثل مارى را مى ماند، كه دست كشيدن به آن نرم و خوش آيند است، ولى زهرى كشنده دارد. بنابراين از آنچه كه تو را مى فريبد دورى و پرهيز كن...'.

و همچنين در نامه اى كه امام عليه السلام به حارث همدانى نوشتند، در رابطه با زوال پذيرى و ناپايدارى دنيا فرمود:

... و اعتبر بما مضى من الدنيا ما بقى منها، فان بعضها يشبه بعضا و آخرها لا حق باولها و كلها حائل مفارق... و اياك ان ينزل بك الموت و انت ابق من ربك فى طلب الدنيا. [ نهج البلاغه فيض، كتاب 69. ]

'براى آينده از گذشته پند بگير، چرا كه همه ى امور جهان مانند يكديگر و پايان آنها پيوسته به آغازش و همه زوال پذير و فراق انگيز است.

و بپرهيز از اينكه مرگ تو را دريابد، در حالى كه تو به خاطر فراهم آوردن دنيا از رحمت پروردگارت بدور باشى'.

امام يكتاپرستان حق طلب على عليه السلام، در رابطه با پرهيز از دنيا و دلبستگى به آن، طى خطبه اى بليغ و شيوا زشتيهاى دنيا را بيان فرموده، كه ما به دليل پرهيز از زياده گويى نسبت به سرزنش دنيا، تنها فرازى از آن خطبه را نقل مى كنيم:

اما بعد فانى احذركم الدنيا فانها حلوه حضره، حفت بالشهوات و تحببت بالعاجله و راقت بالقليل و تحلت بالامال و تزينت بالغرور، لا تدوم حبرتها و لا تومن فجعتها، غراره ضراره، حائله زائله، نافده بائده، اكاله غواله، لاتعدو اذا تناهت الى امنيه اهل الرغبه فيها و الرضاء بها ان تكون كما قال الله تعالى:

كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله على كل شى ء مقتدرا. [ سوره كهف، آيه 45. ]

لم يكن امرو منها فى حبره الا اعقبته بعدها عبره و لم يلق من سرائها بطنا الا منحته من ضرائها ظهرا و لم تطله فيها ديمه رخاء الا هتنت عليه مزنه بلاء. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 110. ]

'پس از حمد و ستايش خدا و درود بر پيامبر گرامى او، من شما را از گرايش به دنيا پرهيز مى دهم. چرا كه دنيا- به كام دنياخواهان- شيرين و- در چشم آنها- با طراوت و سر سبز است. دنيا به شهوتها و خواهشهاى زودگذر پوشيده شده است، و با آنچه كه به زودى از ميان مى رود اظهار دوستى مى كند. و با زيورهاى اندك دل شما را بشگفت مى آورد و با آرزوهاى شما خود را مى آرايد و با فريب و نيرنگ جلوه گرى مى كند. شادى دنيا پايدار نيست و كسى از درد و اندوه آن در امان نبوده و بسيار فريبا و زيان بخش است. دنيا دگرگون كننده ى احوال است و زوال پذير، نابود كننده است و كشنده و شكمباره ايست كه همه را هلاك مى كند.

هنگامى كه آرزوى دنياطلبان و آنها كه به دنيا خشنودند به نهايت برسد، دنيا از اين كه هست تجاوز نمى كند و به فرموده ى خداى سبحان:

"مثل دنيا مانند گياه زمين است، كه با آب فرو فرستاده از آسمان در آميخت "سر سبز شد"، ولى به زودى چنان خشك شد، كه بادها آن را- به هر سوى- پراكنده مى سازند. و خداى بزرگ به انجام هر كارى توانا است".

هيچ كس از دنيا شادمان نبوده، مگر اينكه در پى آن گريه ى گلوگيرى به او روى آورده است. و از خوشيهاى دنيا به كسى نرسيده، مگر اينكه پس از آن از بديهاى آن به وى زيانى رسيده است. باران فراخى و فراوانى نعمت و خوشبختى دنيا كسى را تر نكرده، مگر اينكه ابر بلا و محنت پياپى بر او باريده است...'.

امام على بن ابيطالب عليه صلوات الله، در خطبه ها و حكمتهاى نهج البلاغه به ضرورت و مناسبتهاى گوناگون، با تشبيهات و استعاره هاى متفاوت به بيان زشتيها و ناهنجاريها و ناپايدارى دنيا پرداخته است. و با بيانى رسا و منطقى گويا انديشمندان مومن و خردپيشگان عارف را از دلبستگى و گرايش به دنيا پرهيز داده و همه ى پيروان اسلام و رهروان مذهب تشيع را از پيوند و روى آورى به دنيا و مظاهر فريباى آن برحذر داشته است. در اين رابطه به فرازى از خطبه 112 امام عليه السلام توجه كنيد.

و احذركم الدنيا فانها منزل قلعه و ليست بدار نجعه و قد تزينت بغرورها و غرت بزينتها، دار هانت على ربها:

فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرها و حياتها بموتها و حلوها بمرها، لم يصفها الله تعالى لاوليائه و لم يضن بها على اعدائه، خيرها زهيد و شرها عتيد و جمعها ينفد و ملكها يسلب و عامرها يخرب. فما خير دار تنقض نقض البناء؟ و عمر يفنى فيها فناء الزاد؟ و مده تنقطع انقطاع السير؟

اجعلوا ما افترض الله عليكم من طلبتكم و اسالوه من اداء حقه ما سالكم... [ نهج البلاغه فيض، خطبه 112. ]

'شما را از- دلبستگى- به دنيا پرهيز مى دهم، چرا كه دنيا سراى جاويدان و خانه ى سرسبزى نيست. دنيا خود را با جلوه هاى فريبنده آراسته و با اين آرايش- شما را- مى فريبد.

دنيا در پيشگاه پروردگار سرايى خوار و ناچيز است، كه حلال آن را حرامش آميخته، خوبى آن با بديهايش، زندگانى آن با مرگ و شيرينى آن با تلخى و ناگواريش بهم آميخته است.

خداى بزرگ دنيا را براى دوستان خود گوارا نساخته و از واگذارى آن به دشمنانش دريغ نكرده است. خير و خوبى دنيا اندك و زشتى و بدى آن فراهم آمده است، آنچه از دنيا فراهم آورند فانى شود، دولت آن پاينده نيست و آبادانيش ويران شود.

چه خيريست در سرايى كه مانند ساختمان روى به ويرانى نهاده است؟

چه خيريست در عمرى كه در آن توشه ى سراى جاويدان از ميان مى رود؟

و چه خيريست در فرصتى كه مانند زمان پيمودن راهى به پايان مى رسد؟

خواست و مطلوب شما چيزهايى باشد، كه خدا انجام آن را بر شما واجب كرده است. و در بجا آوردن آنچه كه خدا از شما خواسته، از وى يارى بجوئيد...'.

امام عليه السلام در تصويرنگارى دنيا و توصيف احوال گوناگون آن، طى كلام روشن و حكمت آميزى فرمود:

ايها الناس! انما الدنيا دار مجاز و الاخره دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم. و اخرجوا من الدنيا قلوبكم من قبل ان تخرج منها ابدانكم، ففيها اختبرتم و لغيرها خلقتم... [ نهج البلاغه فيض، كلام 194. ]

'اى مردم! به راستى كه دنيا سراى گذر و آخرت سراى جاويدان و ماندگارى است. بنابراين از گذرگاه دنيا- به وسيله ى عبادت و اطاعت از خدا- براى قرارگاه اخروى خود توشه برگيرد. و در برابر كسى كه رازهاى زندگانى شما را مى داند- با عصيان و گناه- پرده هاى عصمت خود را پاره نكنيد. و پيش از آنكه بدنهاى شما را از دنيا خارج كنند، دلهاى خود را از دنيا بيرون كنيد. "مهر و محبت دنيا را از دل بزدائيد"

آفرينش شما در دنيا براى آزمايش بوده و شما را براى غير از دنيا- يعنى آخرت- آفريده اند...'.

امام عليه السلام در بيان فريبندگى دنيا و توصيف گذرايى و زيان رسانى آن فرمود:

الدنيا تغر و تضر و تمر، ان الله سبحانه لم يرضها ثوابا لاوليائه و لا عقابا لا عدائه. و ان اهل الدنيا كركب بيناهم حلوا اذ صاح بهم سائقهم فارتحلوا. [ نهج البلاغه فيض، حكمت 407. ] 'دنيا فريب مى دهد، زيان مى رساند و مى گذرد. همانا خداى سبحان- به دليل پستى و حقارت دنيا- راضى نشد كه دنيا را پاداش دوستان خود و كيفر دشمنانش قرار دهد. مردم در دنيا بمانند كاروانيانى هستند، كه هر جا در ميان راه فرود آمده اند- تا اندكى استراحت كنند- ناگهان قافله سالار آنها فرمان حركت مى دهد و كاروانيان به فرمان او كوچ مى كنند'.

همه ى آنچه كه تا به حال در مذمت و سرزنش دنيا از زبان و كلام اميرالمومنين امام على "ع" نقل شد، بيان اندكى از بى ارزشى و نامباركى و ناپايدارى دنيا در كلام آن بزرگوار است. صفحات روشن نهج البلاغه و خطبه ها، حكمتها، نامه ها و كلامهاى آن بيانگر نهايت نفرت امام عليه السلام از دنيا و زشتيها و فريبندگيها و پستى هاى آن است. در اين رابطه توجه خوانندگان اين صحيفه را به مطالعه ى كامل خطبه هاى نهج البلاغه فيض الاسلام به شماره هاى 156 و217 و233 و232 و230 و228 و181 و172 و145 و129 و113 و52 و105 و53 و34 و28 و3 و160 و112 و110 و82 و81 و62 و نامه هاى امام "ع" به اشخاص مختلف به شماره هاى 48 و39 و43 و33 و17 و32 و31 و22 و69 و68 و49 و3 و به سخنان حكمت آميز امام "ع" كه با عنوان حكمت در نهج البلاغه فراهم آمده به شماره هاى 397 و364 و362 و103 و86 و351 و336 و182 و121 و243 و223 و100 و407 و359 و به گفتارهاى كوتاه امام على " ع" كه در نهج البلاغه با عنوان كلام جمع آورى شده به شماره هاى 130 و194 و42، 200 جلب مى كنيم. [ الدليل على موضوعات نهج البلاغه، ج 2، ص 1246. ]

تقوا و زهد امام

تجلى خورشيد تقوا و درخشش اختر زهد و پارسايى در افق روشن حيات امام على "ع"، به اندازه اى تابناك و چشمگير و خيره كننده است، كه هر انسان خواستار تقوا و هر مومن شيفته ى زهد و پارسايى را مات و مبهوت خود كرده است. همه ى آنها كه مى خواهند تجلى نهايى تقوا و نمايش زنده و سازنده ى زهد را در حقيقى ترين نمود آن، در صحنه ى حيات انسان تماشا كنند، بايد به سيره ى زندگانى مولاى پرهيزگاران و امام پارسايان على بن ابيطالب عليه السلام چشم دوخته و آن را مورد بررسى و مطالعه ى دقيق قرار دهند. به منظور دستيابى به اين مهم و آشنايى هر چند اندك و مناسب با اين صحيفه، به جلوه هاى درخشنده و چشمگيرى از تقوى و زهد امام على "ع" در افق تابناك نهج البلاغه چشم مى دوزيم.

و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل: الا تنبذها عنك، فقلت: اعزب عنى،'فعند الصباح يحمد القوم السرى'. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 159. ]

'به خدا سوگند، آنقدر به اين پيراهنم وصله دوخته ام، كه از وصله كننده ى آن شرم دارم، گوينده اى به من گفت: چرا اين جامه ى كهنه را به دور نمى اندازى؟

گفتم: از من دور شو، چرا كه در بامداد آن رهروان شبانه را ستايش مى كنند'.

برخى بر قامت رساى امام على "ع" جامه اى كهنه و فرسوده و وصله دار ديدند، به آن حضرت گفتند: چرا اينگونه لباس مى پوشى؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمودند:

يخشع له القلب و تذل به النفس و يقتدى به المومنون.

'با پوشيدن جامه ى كهنه دل فروتن شده و نفس سركش رام مى شود. و مومنان راستين از اين كار پيروى كرده و اينگونه عمل مى كنند'.

نوف ابن فضاله ى بكالى كه از اصحاب خاص امام على عليه السلام است، روايت مى كند شبى امام عليه السلام را ديدم، كه از بستر خويش بيرون آمد، به ستارگان آسمان نگاه كرد و فرمود:

يا نوف طوبى للزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الاخره، اولئك قوم اتخذوا الارض بساطا و ترابها فراشا و مائها طيبا و القرآن شعارا و الدعاء دثارا، ثم قرضوا الدنيا قرضا على منهاج المسيح... [ قصارالحكم، 1 -104. ]

'اى نوف! خوشا به حال پارسايان در دنيا، كه دل به آخرت و سراى جاويد بسته اند. آنها كسانى هستند، كه زمين را فرش، خاك آن را بستر و آب آن را شربت گوارا- براى خود- قرار داده اند. پرهيزگاران قرآن را پيراهن و دعا به درگاه خدا را جامه ى زيرين خود برگزيده اند و همانند عيسى مسيح "ع" دنيا را از خود دور كرده و دل به آن نمى سپارند...'.

امام پارسايان و مولاى پرهيزگاران على عليه السلام، هنگامى كه شنيد، عثمان ابن حنيف انصارى كه از سوى آن حضرت عهده دار حكومت بصره بود، بر سفره هاى رنگين اشراف بصره نشسته است. نامه اى عتاب آميز به وى نوشت و در آن نامه درباره ى روش حكومت و سيره ى زندگانى خود چنين فرمود:

الا و ان لكل ماموم اماما يقتدى به و يستضى ء بنور علمه، الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه... [ نهج البلاغه فيض، كتاب 4 -45. ]

'آگاه باشيد، كه هر پيروى را پيشوايى است، كه از او پيروى مى كند و از فروغ دانش امام خويش روشنى مى يابد. به راستى كه امام شما از دنيا به پيراهن و ردايى و از ميان خوراكيهاى آن به دو قرص نان جوين بسنده كرده است...'.

و لو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز و لكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع، او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى...

ااقنع من نفسى بان يقال امير المومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر؟

او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش، فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات كالبهيمه المربوطه همها علفها، او المرسله شغلها تقممها، تكترش من اعلافها و تلهو عما يرادبها، او اترك سدى، او اهمل عابثا، او اجر حبل الضلاله، او اعتسف طريق المتاهه... [ نهج البلاغه فيض، كتاب 15 -45. ] 'و اگر مى خواستم توانايى آن را داشتم كه به عسل پالوده، مغز گندم و بافته هاى پرنيانى دست يابم. ولى هيهات كه هوى و هوس بر على "ع" پيروز شود و بسيارى حرص و آز مرا به گزينش طعامهاى لذيذ برانگيزد، در حالى كه شايد در حجاز و يمامه كسى باشد، كه اميد به يافتن قرص نانى نداشته و در همه ى عمر خود روى سيرى را نديده است.

هيهات كه من با شكمى انباشته از خوراك سر به بالين بگذارم، در حالى كه پيرامون مرا گرسنگان ناكام و جگر سوختگانى تشنه كام پر كرده است...

آيا به اين دلخوش كرده و قانع باشم، كه به من اميرالمومنين بگويند، ولى من در ناگواريهاى روزگار همراه و شريك مردم نباشم؟ و در تلخكاميهاى زندگى پيشاپيش آنها گام بر ندارم.

به راستى كه مرا نيافريده اند، تا مانند چهارپاى زمام گسيخته اى كه تنها فكر او علف او است و يا همانند حيوان به خود واگذار شده اى، كه كارش چريدن در خاكروبه ها و پر كردن شكم از علفهاست و از سرانجام خود غافل است، زندگى كنم.

آيا مرا آفريده اند تا بيكار مانده و بيهوده به خود رها شوم؟ و يا سر رشته دار گمراهى بوده و بى انديشه در طريق سرگردانى گام گذارم؟...'.

ابن عباس ماجراى گفتگوى خود را با امام على "ع" در حالى كه عازم جنگ با مردم بصره بود، اين گونه روايت مى كند:

دخلت على اميرالمومنين "ع" بذى قار و هو يخصف نعله فقال لى: ما قيمه هذه النعل؟ فقلت: لا قيمه لها، فقال عليه السلام:

و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا... [ نهج البلاغه فيض، خطبه 33. ]

'روزى در ذى قار "محلى در نزديك بصره" بر اميرالمومنين امام على "ع" وارد شدم، آن حضرت را سر گرم تعمير كفش خود ديدم، هنگامى كه امام "ع" مرا ديد، به من فرمود:

ارزش اين كفش كهنه چند است؟ گفتم هيچ ارزشى ندارد، امام فرمود: به خدا سوگند، اين كفش فرسوده را از حكومت بر شما بيشتر دوست مى دارم، مگر اينكه در سايه حكومت به اقامه ى حق پرداخته و باطل را نابود كنم...'.

آنجا كه سخن از تقواى خدا و اطاعت فرمان پروردگار است و آنگاه كه سخن از پرهيز از گناه و دورى و باز داشت از معصيت خداى سبحان، امام على "ع" نخستين امام تقوا پيشه و يگانه مرد صادق و پرهيزگارى است. در همين رابطه امام عليه السلام فرمود:

... ايها الناس انى و الله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها. [ نهج البلاغه فيض، خطبه 174. ]

'اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به هيچ طاعتى- از خدا- وادار نمى كنم، مگر اينكه پيش از شما خود آن را انجام مى دهم. و شما را از هيچ گناهى بازنمى دارم، مگر آنكه پيش از شما خود از آن روى برمى تابم'.

امام پرهيزگاران خدا ترس و پيشواى پارسايان خدا خواه، اميرالمومنين على "ع" پس از بازگشت از جنگ صفين، در محلى به نام حاضرين، نامه اى به فرزند عزيز خود امام حسن "ع" نوشت. اين نامه كه حاوى وصيتهاى امام على "ع" به فرزند خود و همه ى پيروان صادق وى مى باشد، سرشار از حكمت، موعظه، اسرار رستگارى، رموز فلاح و پيروزى و نصايح سودمندى است، كه انسان را به تقوا و پرهيز از گناه و نافرمانى خداى حكيم فرمان مى دهد. امام عليه السلام طى اين وصيت نامه ى مفصل با صراحت و روشنى تمام در نهايت قاطعيت، خطاب به فرزند و پيروان خود مى فرمايد:

و اعلم يا بنى، ان احب ما انت اخذ به من وصيتى تقوى الله و الاقتصار على ما فرضه الله عليك... [ نهج البلاغه فيض، كتاب 31. ]

'و تو اى فرزند گرامى من! بدان كه محبوبترين مطلبى كه از سخنان من در اين وصيت نامه بايد فرابگيرى، تقوا و پرهيزگارى است و بسنده كردن به آنچه كه خدا براى تو واجب كرده است...'.

امام على "ع" در رابطه با دلبستگى به دنيا، شوق به آن و طمع ورزيدن به مظاهر فريبايش به همه ى پيروان دانا و خردمند خود هشدار مى دهد كه: اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع. [ نهج البلاغه فيض، حكمت 210. ]

'بيشترين لغزشگاههاى خردها در پرتو جلوه و درخششهاى آزها و هوسهاست'.

آنجا كه امام على "ع" در فضيلت اسلام سخن گفته و در بيان ارزشهاى متعالى اسلام از شرف و عزت اسلامى بحث كرده، تقوى و ورع را از سجاياى ممتاز و ارزنده ى اسلامى شمرده و در اين رابطه مى فرمايد:

لا شرف اعلى من الاسلام و لا عز اعز من التقوى و لا معقل احسن من الورع و لا شفيع انجح من التوبه، و لا كنز اغنى من القناعه... [ نهج البلاغه فيض، حكمت 363. ]

'در دوران حيات انسان هيچ شرفى بالاتر از اسلام، عزتى برتر از تقوا، پناهگاهى استوارتر از پارسايى، شفاعت كننده اى رهايى بخش تر از توبه و گنجى بى نياز كننده تر از قناعت نيست...'.

از ديدگاه امام على عليه السلام تقوى ارزنده ترين جلوه ى كرامت انسان و پرهيز از آنچه كه شبهه انگيز است، نهايى ترين مرز پارسايى و ورع مى باشد. اين حقيقت در كلام رساى امام عليه السلام متجلى است، آنجا كه فرمود:

... و لا كرم كالتقوى و لا قرين كحسن الخلق و لا ورع كالوقوف عند الشبهه و لا زهد كالزهد فى الحرام... [ نهج البلاغه فيض، حكمت 109. ]

'براى انسان، هيچ كرامتى مانند تقوى، همنشينى مانند اخلاق نيكو، پارسايى همانند توقف در برابر شبهات "امورى كه حقيقت آن آشكار نيست" و زهدى همچون پرهيز و بى ميلى نسبت به حرام نيست...'.

آنگاه كه امام عليه السلام در فضيلت تقوى و پرهيز از روى آورى و دلبستگى به دنيا و سفارش به مردم در رابطه با صبر بر سختيها و ناگواريهاى دنيا سخن مى گفت، ايشان را به اعتصام و چنگ زدن به رشته ى استوار تقوا، كه دستگيره اى محكم و پناهگاهى استوار است فرمان داده و مى فرمايد:

... فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا و ثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته... [ نهج البلاغه فيض، خطبه 232. ]

'... اى مردم به رشته تقوا و پرهيزگارى چنگ زنيد. چرا كه تقواى خدا رشته اى استوار، دستگيره اى محكم و پناهگاه امنى است، كه بلنداى آن استوار و محكم است...'.

گفتار اميرالمومنين امام على "ع" پيرامون خوارى دنيا و سفارشها و توصيه هاى آن بزرگوار در جهت گرايش به تقوا و روى آورى به پايگاه عفاف و عصمت و پارسايى در خطبه، خطبه ى نهج البلاغه آشكار و در صفحه، صفحه ى اين كتاب شريف هويدا است. و اگر بخواهيم ديدگاه امام عليه السلام را درباره ى تقوا و زهد و پارسايى، در كلام و نوشته هاى آن امام همام بيان كنيم، كتابى ديگر و مجالى بيش از اين مى طلبد، كه از حوزه ى بحث اين كتاب بيرون است. و بيان اين مختصر به اقتضاى بحث و به مناسبات تصويرگرى سيماى امام عليه السلام در نهج البلاغه، لازم و ضرورى مى نمود و به همين دليل اشاره اى هر چند اندك به آن شد.

بر اساس نام اين كتاب "تجلى امامت در نهج البلاغه" كوشيديم تا پرتوى از سيماى امام عليه السلام و تصويرى از شخصيت و سيرت آن بزرگوار و عترت پاك و مطهر پيامبر خدا را در آئينه دل و صفحه ى ديدگان شيفتگان و شيعيان ايشان منعكس كنيم. ولى افسوس كه ظرفيت محدود عقلى و استعداد و توانايى اندك عرفانى انسان، ما را از شناخت دقيق و معرفت كامل نسبت به ائمه ى اطهار عليهم السلام، اين حجتهاى عظيم الهى و عترت مطهر پيامبر خدا "ص" باز مى دارد. با اينهمه، گنجايش محدود و ضعف استعداد ذاتى انسان باعث نمى شود، كه هر كس در حد توان و قدرت درك و فهم خود، در ارتباط با شناخت و معرفت شان و حق ائمه ى اطهار تلاش نكند. چرا كه به حكم منطق 'ما لا يدرك كله لايترك كله'، و به گفته ى شاعر خردمند: آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگى بايد چشيد انديشه محدود، عقل سرگردان، ظرفيت اندك و دل كوچك آدمى كجا و هماى سبكبال فكر، عقل كامل، روح بزرگ و قلب سليم امام على عليه السلام كجا؟ تا مگر اين خاكيان گرفتار تخته بند تن را توان و امكان شناخت امام موحدان و سرور پرهيزگاران حضرت على بن ابيطالب و يازده اختر تابناك آسمان ولايت و امامت فراهم آيد.

اگر شناخت خورشيد و دريافت فروغ تابناك آن از عهده ى شب پرگان بيگانه با نور ساخته باشد، معرفت و عرفان حقيقى ائمه ى اطهار عليهم السلام، اين آيه هاى نور و جلوه هاى فروزان جمال و جلال الهى نيز براى انسانهاى ناتوان و محدود و مغلوب شهوات امكان پذير است. پيامبر اكرم "ص" در رابطه با عدم امكان شناخت كامل و معرفت حقيقى نسبت به رسول الله "ص" و عترت معصوم و مطهرش، در نهايت روشنى و با صراحت تمام فرمود:

يا على ما عرف الله حق معرفته غيرى و غيرك و ما عرفك حق معرفتك غير الله و غيرى. [ بحارالانوار، ج 39، ص 84. ]

'يا على! خداى را چنانكه شايسته ى اوست، جز من و تو كسى نشناخت. و تو را چنانكه حق توست، غير از خدا و من كسى نشناخته است'.

با اين بيان روشن و كلام فصل رسول الله "ص" تكليف همه ى انسانهاى شيفته و مجذوب امام على "ع" روشن است. و در اين ميان همه ى تلاشها و كنكاشهاى عاشقان امام عليه السلام، بر اساس تكليف شرعى و برخاسته از نياز روح و عطش دل، در ارتباط با شناخت آن بزرگوار است. و در پايان همه ى اين كوششها و طلبها حاصل هر كس به ميزان عشق و تلاش و اخلاص و گنجايش اوست و گرنه دستيابى به حقيقت ذات و درك صفات آن امام همام براى انسان ممكن نيست. در اين رابطه انديشمند آگاه و شاعر عارف، ملاى رومى جلال الدين مولوى سرود: رومى نشد از سر على كس آگاه

زيرا كه نشد، كس آگه از سر اله يك ممكن و اينهمه صفات واجب

لا حول و لا قوه الا بالله و من الله التوفيق و عليه التكلان