صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

محمدحسين مختارى مازندرانى

- ۳ -


توحيد افعال

منظور از توحيد افعالى [ توحيد افعالى چون توحيد صفاتى محل نزاع ميان گروه معتزله و اشاره است معتزله توحيد افعالى را مورد انكار قرار داده ولى گروه اشاعره از آن طرفدارى مى كنند منتها برداشت آنها از توحيد افعالى به گونه اى است كه عقيده شان منتهى به جبر مى شود كه از نظر اماميه منفى و مطرود است. اين نوع اختلاف بين اشاعره و معتزله درست عكس مورد نزاع پيرامون توحيد صفاتى است چه آنكه در مساله توحيدى صفاتى طايفه ى معتزله از اين قسم توحيد، جانبدارى نموده و صفات خداوند را متحد با ذات او مى دانند ولى گروه اشاعره، اين عقديه را سخت مورد انتقاد قرار داده و صفات خدا را زايد بر ذاتش مى دانند، اما تبيين و تشريح وجه نزاع بين اين دو فرقه از حوصله ى اين كتاب كه بنابر اختصار است خارج بوده و علاقمندان مى توانند به كتبى كه به تفضيل در اين باره بحث كرده اند مراجعه نمايند. ] اين است كه هر حركتى و هر فعلى در عالم به ذات خدا برمى گردد، علت العلل و مسبب الاسباب ذات اقدسش مى باشد. هر علتى را كه در جهان آفرينش مشاهده مى كنيم بى شك داراى آثار مخصوصى است نظير سوزندگى آتش، برندگى شمشير، درخشندگى آفتاب، درمان بخشيدن داروها و ... از آنجا كه خداوند آفريدگار آنها بوده لذا آثار ياد شده از خود آنها نيست بلكه از جانب حقتعالى به آنها اعطا گرديده است و پيدايش همه ى اين آثار از ناحيه ى خدا و به فرمان اوست. زيرا هيچ موجودى در عالم از خود استقلال در تاثير ندارد، موثر مستقل در سراسر جهان هستى فقط ذات اقدس حق است، بنابراين خداوند همانطور كه در ذات شريك ندارد در فاعليت نيز شريك ندارد، چه هر فاعل و سببى تاثير و فاعليت خود را از او دارد و تنها به او وابسته است.

يكى از شاخه هاى توحيد افعالى، توحيد در خالقيت است و چون داراى وحدت موضوع بوده و توحيد در خالقيت جداى از توحيد افعالى نمى باشد لذا آيات قرآن مجيد و سخنان اميرمومنان كه مربوط به اين دو است يكجا ذكر مى كنيم.

نخستين آيات قرآن كه بر پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد تا رسالتى را كه در زمينه ى توحيد بر عهده اش گذارده شده به وى ابلاغ كند با اشاره به خلق و امر آغاز مى شود:

اقرا باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم [ سوره ى علق، آيه ى 1 تا 6. ]

بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد، همان كسى كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كسى كه به وسيله ى قلم تعليم نمود، و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.

الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين [ سوره ى اعراف، آيه ى 54. ]

"خلق و امر" خلقت و فرمان براى اوست، بزرگ خدا كه پروردگار جهانيان است.

قرآن درباره ى اينكه خلق و امر تعلق به خدا داشته و تنها او خالق و پروردگار جهانيان است مى گويد:

ان ربكم اله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على العرض يغشى الليل النهار حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين [ سوره ى اعراف، آيه ى 52. ]

پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس به تدبير جهان هستى پرداخت با شب، روز را مى پوشاند و شب به دنبال روز به سرعت در حركت است، و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد در حالى كه مسخر فرمان او هستند، آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير "جهان" براى اوست پر بركت "و زوال ناپذيبر" است خداوندى كه پروردگار جهانيان است. الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل. [ سوره ى زمر، آيه ى 62. ]

خداوند آفريدگار همه چيز است بر همه ى اشياء، وكيل است.

ذلكم الله ربكم خالق كل شى ء لا اله الا هو [ سوره ى غافر، آيه ى 64. ]

اين است خداوند پروردگار شما، جاويد و پربركت است خداوندى كه جز او خدايى نيست."

هو الله الخالق البارء المصور له الاسماء الحسنى. [ سوره ى حشر، آيه ى 24. ]

او خداوندى است خالق، و آفريننده اى بى سابقه و صورتگرى است "بى نظير" براى او نام هاى نيك است.

و در آيه ى زير به توحيد ذاتى و توحيد افعالى "توحيد در خالقت" هر دو اشاره مى كند:

انى يكون له ولد و لم تكن له صاحبه و خلق كل شى ء [ سوره ى انعام، آيه ى 101. ]

چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد در حاليكه همسرى نداشته و همه چيز را آفريده است.

اما در نهج البلاغه:

پيشواى موحدان نيز در زمينه ى توحيد افعالى "توحيد در خالقيت" سخنان فراوانى دارد، و ما در پى چند نمونه را ياد مى كنيم:

داحى المدحوات و داعم المسموكات و جابل القلوب على فطرتها شقيها و سعيدها. [ نهج البلاغه، خطبه 71. ]

اى گستراننده ى زمينها و نگاهدارنده ى آسمانها، و اى آفريننده ى دلهايى كه شقاوت و بدبختى را اختيار كرده و قلبهايى كه سعادت و خوشبختى را برگزيده است.

و در خطبه ى 90 مى فرمايد:

الحمدلله خالق العباد و ساطح المهاد و مسيل الوهاد و مخصب النجاد.

حمد و سپاس مختص خداوندى است كه آفريننده ى بندگان و گستراننده ى زمين و روان كننده ى آب فراوان در زمينهاى پست و روياننده ى گياهان در زمين هاى بلند است.

خلق الخلق على غير تمثيل و لا مشوره مشير و لا معونه معين، فتم خلقه بامره و اذعن لطاعته، فاجاب و لم يدافع و انقاد و لم ينازع. [ نهج البلاغه، خطبه 155، به نقل از: فرهنگ آفتاب. ]

خلق را بى هيچ نمودگار و نمونه، و بى هيچ نظرخواهى و رايزنى و يارى گرفتن از يارى دهنده اى بيافريد، تنها اراده كرد و فرمان داد و آفرينش آغاز گشت و انجام يافت و آفريدگان طاعتش را گردن نهادند. [ نهج البلاغه، خطبه 155، به نقل از فرهنگ آفتاب. ] و چنين بود كه نظام آفرينش، بى هيچ مقاومتى، اراده ى او را لبيك گفت و و بى هيچ نافرمانى، رام او شد.

و لا شريك اعانه على ابتداع عجائب الامور [ نهج البلاغه: خطبه ى 91. ]

شريك و همتايى او را در آفريدن مخلوقات شگفت آور، كمك و يارى نكرده است.

و در خطبه ى ديگر مى فرمايد:

فتعالى الذى اقامها على قوائمها و بناها على دعائمها لم يشركه فى فطرتها فاطر و لم يعنه على خلقها قادر. [ نهج البلاغه: خطبه ى 185. ]

منزه است خدايى كه مور را بر پاهاى خود استوار ساخته و او را بر ستونها و اعضايش برپا داشته است، در حالى كه در آفرينش آن، آفريننده اى شركت نداشته و هيچ نيرومندى او را در اين امر يارى نكرده است.

ابتدعهم خلفا عجيبا من حيوان و موات و ساكن و ذى حركات.

خداوند پديده هاى جهان را به گونه اى شگفتى زا بازآفريد، بعضى را جاندار و گروهى را بى جان، و جمعى را آرام و شمارى را جنبان.

توحيد در عبادت

توحيد در عبادت [ اختلافى كه ميان گروههاى اسلامى نظير اشاعره و معتزله در مساله ى توحيد در صفات و توحيد در افعال وجود داشته است در موضوع توحيد در عبادت ميان هيچيك از گروهها چنين اختلافى وجود ندارد، آرى اگر اختلافى هست مربوط به موارد و مصاديق آن است يعنى يك سلسله از اعمال است كه گروهى آن را عبادت تلقى نموده در حالى كه ديگران آن را اصلا مرتبط با عبادت نمى دانند. ] از نوع توحيد عملى است برخلاف مراتب سه گانه توحيد كه از آن ياد كرديم كه به عنوان توحيد نظرى محسوب مى گردند. توحيد نظرى وصول به يگانگى خداست ولى توحيد عملى يگانه شدن خود انسان است، چه آنكه در پرتو يكتاپرستى، خويشتن را از شرك و دوگانه پرستى رهانيده و پيوسته خود را در خط عبوديت و بندگى خدا مى بيند و به معناى واقعى كلمه، موحد و يگانه است.

اساسا مومنان در جهان آفرينش، كسى را شايسته ى پرستش و بندگى جز خدا نمى بينند و تنها در برابر او سر تسليم فرود آورده و اظهار خشوع و كرنش مى كنند و اين همان توحيد در عبادت است. بدين صورت انسان مى تواند زنجيرهاى اسارتى كه گاهى بر دست و پاى خود مى نهاده از هم بگسلد و خويشتن را از اين نوع بردگى ذلت بار رهايى بخشد. توحيد عبادى به انسان درس آموزنده اى مى دهد به گونه اى كه انسان هنگام درخواست چيزى، اتكا و دلبستگيش به خدا مى باشد زيرا اين اسباب عادى كه در اختيار ما است و جز به همان اندازه اى كه خدا براى آنها مقرر فرموده اثرى ندارد و آنطور كه گمان مى شود در تاثير مستقل نبوده و تنها راه و وسيله براى رسيدن به آثارشان هستند و حقيقت امر و تاثير در دست خداست از اينرو لازم است بنده براى رفع نيازمنديهاى خود متوجه پيشگاه كبريايى شود و هيچگاه بر اسباب و وسايل اعتماد نكند.

زيرا تمام حوادث و جريانات از طرف پروردگار مقدر شده و اسباب و وسايل تاثير استقلالى، حقيقى را در آنها ندارند و تنها حقتعالى است كه ملك و سلطنتش دائمى بوده و مشيت و اراده اش نافذ است و سرشته ى امور را همواره به عهده داشته و به هر نحوى كه بخواهد مى گرداند. بنابراين بايد تنها از او درخواست نمود و از او يارى جست و دست نياز به سوى او دراز كرد زيرا موجوديت انسان در مقابل مشيت خداوندى بسى ناچيز است.

به قول مولوى:

  • پر كاهم در مصاف تند باد پيش چوگانهاى حكم كن فكان مى دويم اندر مكان و لا مكان

  • خود ندانم در كجا خواهم افتاد مى دويم اندر مكان و لا مكان مى دويم اندر مكان و لا مكان

اين همان اعتقاد به توحيد در فاعليت حقيقى است كه پيش از اين در بحث توحيد افعالى به فراخى در اين باره سخن رفته است بدين معنا كه هر تاثيرى كه از هر فاعل و موثرى سر بزند در نهايت مستند به خداى سبحان است و هيچ فاعلى، استقلال در تاثير ندارد.

لا موثر فى الوجود الا الله.

محور دعوت پيامبران، پرستش خداى يگانه بود و مردم را از شرك و دوگانه پرستى برحذر مى داشتند.

چنانكه قرآن مجيد در جهت تثبيت اين معنا مى فرمايد:

و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت. [ سوره ى نحل. آيه ى 36. ]

ما در هر امتى رسولى فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.

در جاى ديگر مى فرمايد:

و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون [ سوره ى انبياء، آيه ى 25. ]

ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست بنابراين تنها مرا پرستش كنيد.

مولاى موحدان حضرت على عليه السلام نيز فلسفه و علت غايى بعثت رسول گرامى اسلامى را در توحيد عبادت مى داند:

فبعث الله محمدا صلى الله عليه و اله بالحق ليخرج عباده من عباده الاوثان الى عبادته و من طاعه الشيطان الى طاعته. [ نهج البلاغه، خطبه ى 147. ]

خداوند محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به حق و راستى برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتها بازداشته و به عبادت و بندگى او وادارد و از پيروى شيطان منع نموده و به اطاعت و فرمانبردارى او سوق مى دهد.

بنابراين وقتى انسان تنها خدا را مطاع و معبود و جهت حركت خويش قرار دهد و هرگونه اطاعت و پرستش و تسليم شدن در برابر غير را از خود دور سازد، قولا و عملا بدان پايبند باشد به توحيددر عبادت دست يافته است.

لذا قرآن كريم در موارد گوناگون به اين موضوع مهم پرداخته و همگان را به گرايش به اين نوع توحيد به طور مستدل گوشزد مى كند:

يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون، الذى جعل لكم الارض فراشا و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون [ سوره ى بقره، آيه ى 20 و 21. ] اى مردم پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و پيشينيان را آفريد، تا پرهيزكار شويد. آنكس كه زمين را بستر شما قرار داد و آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما و از آسمان آبى فروفرستاد و به وسيله آن ميوه ها را پرورش داد، تا روزى شما باشد، بنابراين براى خدا شريك هايى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد.

كسانى كه غير خدا را مى خوانند و از آنان يارى مى طلبند حقيقتا در ضلالت و گمراهى هستند:

و من اضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الى يوم القيامه [ سوره ى احقاف، آيه ى 5. ]

چه كسى گمراه تر از آن فردى است كه جز خدا را مى خواند كه هرگز به او تا روز قيامت پاسخ نمى دهد.

همانطور كه در قرآن كريم توحيد با اقسام گوناگون آن آمده در نهج البلاغه نيز بدان اشاره شده است.

بنابراين ما در اينجا برخى ديگر از انواع توحيد را يادآور شده و به كوتاهى مى كاويم.

توحيد در ربوبيت

وقتى كه پذيرفتيم خداى يگانه خالق و آفريننده ى جهان است تدبير و كارگردانى جهان نيز تنها به دست او خواهد بود و موجود ديگرى غير از او نمى تواند در اداره و تدبير عالم نقشى داشته باشد به گونه اى كه بدون اذن و اراده ى حق تعالى به طور مستقيم در اداره ى جهان موثر باشد. طبيعى است اين خود باعث شرك در ربوبيت خواهد بود و صاحب چنين انديشه و اعتقادى را نمى توان گفت موحد است، بلكه موحد به كسى اطلاق مى شود كه چه در آفرينش و چه در تدبير و اداره آن كه مربوط به بعد از خلقت است از آن خداى يگانه بداند. اين قسم توحيد را اصطلاحا توحيد در تدبير و ربوبيت تكوينى مى نامند.

لازم به يادآورى است، مساله ى توحيد در خالقيت، موضوع مورد اتفاق همگان اعم از بت پرستان و غيره بوده است، منتها در ساير مسائل مربوط به توحيد نظير توحيد در ربوبيت و توحيد در عبادت دچار شك و ترديد بوده اند.

چنانكه قرآن به صراحت مى گويد:

و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانى يوفكون. [ سوره ى عنكبوت، آيه ى 61. ]

هرگاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخر كرده است؟ مى گويند: لله. يكى از آياتى كه به روشنى بر توحيد در ربوبيت دلالت دارد آيه زير است:

ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على العرش يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون. [ سوره ى يونس، آيه ى 3. ]

پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت قرار گرفت و به تدبير كار "جهان" پرداخت. هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن او وجود ندارد، اين است خداوند پروردگار شما، پس او را پرستش كنيد، آيا متذكر نمى شويد؟!

يكپارچگى و وحدت نظام هستى و قوانين آن، دليل روشنى بر توحيد ربوبى است، اگر غير از اين بود اثرى از يگانگى وحدت نظام هستى نبود.

اين لطف خداست كه زمام تدبير جهان هستى را به عهده دارد و اگر لحظه اى رابطه ى نظام آفرينش از قدرت مطلقه ى او قطع گردد به كلى واژگون خواهد شد.

حضرت على عليه السلام در موارد مختلف مساله توحيد ربوبى را بيان فرموده است. از سخنان جاويدان اميرمومنان عليه السلام است كه:

لكنه - سبحانه - دبرها بلطفه و امسكها بامره و اتقنها بقدرته. ثم يعيدها بعد الفناء من غير حاجه منه اليها و لا استعانه بشى ء منها عليها و لا لانصراف من حال وحشه الى حال استئناس. و لا من حال جهل و عمى الى حال علم و التماس و لا من فقر و حاجه الى غنى و كثره و لا من ذل وضعه الى عز و قدره. [ نهج البلاغه، خطبه ى 186. ]

تنها با لطف خود جهان را عهده دار است و با فرمان نافذش آن را اداره مى كند و با قدرت مطلقش نظام جهان را استحكام مى بخشد. از پس نابودى نيز ديگر بار بازش مى گرداند بى آن كه بدان نيازمند باشد، يا از آن كمكى بخواهد، يا بر آن باشد كه از هراس تنهايى به انسى، از جهل و كورى به دانش و بينشى، از تنگدستى و نياز به مكنت و ثروتى، يا از زبونى و پستى به عزت و قدرتى راه يابد.

در خطبه ى ديگر مى فرمايد:

لم يوده خلق ما ابتدا و لا تدبير ما ذرا [ نهج البلاغه، خطبه ى 65. ]

نه خلقت موجودات او را خسته كرده و نه تدبير و گردش جهان باعث واماندگى او شده است. و بالاخره مى فرمايد:

لم تلحقه فى ذلك كلفه، و لا اعترضته فى حفظ ماابتدع من خلقه عارضه، و لا اعتورته فى تنفيذ الامور و تدابير المخلوقين ملاله و لافتره [ فرهنگ آفتاب، جلد 4. ]

اين هه، بى كمتر رنجى او را حاصل مى شود، همچنان كه در نگهدارى آفريدگان تازه اش به هيچ عارضه اى دچار نشده، در اجراى سياستها و تدبير كار آفريدگان، به هيچ سستى و رنجشى گرفتار نيامده است.

و گاهى مقصود توحيد در ربوبيت تشريعى است بدين معنا است كه حق تشريع و قانونگذارى از آن خداست، جز او كسى حق وضع قانون را ندارد مگر به اذن و اجازه او.

به ديگر سخن:

توحيد در ربوبيت تشريعى يعنى اعتقاد به اينكه سلطه تشريعى و قانونگذارى مربوط به خدا مى باشد و تنها اوست كه ولايت حقيقى بر تشريع احكام و جعل قوانين و نظامات عبادى و معاملى، اقتصادى و سياسى، قضايى و كيفرى و... دارد و خداوند متعال را در اين مورد شريك و همتايى نيست.

پذيرش نظامات و قوانين غير شرعى، در حقيقت يك نوع پرستش و عبادت مشركانه است و با خالص كردن اطاعت براى خدا مخالف است و اين خود شرك است.

آيه اى كه در قرآن مجيد به وضوح دلالت بر توحيد در ربوبيت تشريعى دارد عبارت از اين آيه است:

ما تعبدون من دونه الا سميتموها انتم و ءاباوكم ما انزل الله بها من سلطان ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه ذالك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون. [ سوره ى يوسف، آيه ى 40. ]

اين معبودهايى را كه غير از خدا مى پرستيد چيزى جز اسمهايى كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده ايد نيست، خداوند هيچ دليلى براى آن نازل نكرده، حكم تنها از آن خداست، فرمان داده كه غير او را نپرستيد، اين است آيين پابرجا، ولى اكثر مردم نمى دانند.

بنابراين آنچه از اين آيه و ديگر آيات قرآن كريم و نيز احاديث شريفه، مستفاد است حق تشريع حكم و قانون و اساسا حكومت از آن خداست و غير آن هرچه باشد پايه ى آن سست و تبعيت از آن نامشروع است، و لذا نبايد در برابر حكومتهاى غير الهى و در قبال طواغيت و فراعنه سر تسليم فرود آورد.

توحيد در الوهيت

توحيد در الوهيت يعنى اعتقاد به اينكه معبودى جز الله نيست، تنها اوست كه شايسته ى عبوديت است و مى توان در برابر او به عبادت و پرستش پرداخته و تضرع و تذلل نمود.

به ديگر سخن:

توحيد در الوهيت يعنى اظهار بندگى و بردگى كردن تنها در برابر او و در بند بندگى او بودن، چه آنكه او خالق است و ما مخلوق و او مالك است و ما مملو ك، او مولا است و ما عبد، او رب است و ما مربوب و...

لازم به يادآورى است، اين قسم از توحيد با توحيد در عبادت متفاوت است، زيرا توحيد در الوهيت مربوط به اعتقاد انسان است كه كسى جز الله شايسته ى پرستش نيست آنگاه در مقام عمل، جز او كسى را مورد پرستش و عبادت قرار نمى دهد. و جز او موجودى را مور تعظيم و سجده قرار نمى دهد و قبله ى او واحد است.

بنابراين توحيد در الوهيت جنبه ى اعتقادى داشته ولى توحيد در عبادت جنبه ى رفتارى و عملى.

قرآن كريم درباره ى توحيد در الوهيت مى فرمايد:

انما الهكم الله الذى لا اله الا هو [ سوره ى كهف، آيه ى 110. ]

نيست خداى شما مگر خداى يكتا و الهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم [ سوره ى بقره، آيه ى 159. ]

خداى شما، خدايى يگانه است و نيست خدايى جز او كه بخشنده و مهربان است.

گذشته از اين در سوره ى نمل در آيات متعدد، چندين سوال پى در پى را مطرح نموده و ضمن آن بر بندگى و عبوديت غير الهى خط بطلان مى كشد:

امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض ءاله مع الله [ سوره ى نمل، آيه ى 62 تا 64. ]

آيا آنكه اجابت مى كند دعاى مضطر را و گرفتارى را برطرف مى سازد و شما را جانشينان در زمين قرار مى دهد، آيا معبودى با خداست؟

... ءاله مع الله قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين.

... آيا معبودى با خداست؟ بگو دليلتان را بياوريد اگر راست مى گوييد.

آرى قرآن مجيد در آيات فوق الذكر با استفهام انكارى حقيقت توحيد در الوهيت را تبيين مى كند، خصوصا اينكه در آيه ى اخير از مشركين طلب برهان مى نمايد و برهان طلبى منطق اسلام است كه حكايت از محتواى قوى و غنى آن مى كند چرا كه سعى دارد با مخالفان خود نيز برخورد منطقى داشته باشد، چگونه ممكن است از ديگران مطالبه ى برهان كند و خود نسبت به آن بى اعتنا باشد؟ آيات قرآن كريم مملو است از استدلالات منطقى و براهين علمى در سطوح مختلف براى مسائل گوناگون . اين درست بر خلاف چيزى است كه مسيحيت تحريف يافته ى امروز روى آن تكيه مى كند و حتى تضادهاى عقلى "همچون توحيد در تثليث" را در مذهب مى پذيرد و به همين دليل انواع خرافات را اجازه ورود به مذهب مى رود، در حالى كه اگر مذهب از عقل و استدلال جدا شود هيچ دليلى بر حقانيت آن وجود نخواهد داشت و آن مذهب و ضد آن يكسان خواهد بود [ ر. ك. به تفسير نمونه ذيل آيه ى مورد بحث. ] و حال آنكه اسلام به عنوان تنها مكتب حياتبخش بشرى در همه ى زمينه ها، به نحو مستدل و منطقى، آدميان را دعوت به توحيد نموده و آنان را به دقت و تامل در اين خصوص و در همه ى موارد فرامى خواند.

توحيد در استعانت

يكى ديگر از اقسام توحيد، توحيد در استعانت است، يعنى اينكه در مقام عمل از كسى جز خدا كمكى نخواهد چه آنكه وقتى انسان معتقد باشد به اين معنا كه لا موثر فى الوجود الا الله كمك

طلبيدن از غير الله چه نتيجه اى را در پى خواهد داشت؟

در واقع اين نوع از توحيد همان توحيد در توكل است. كه انسان تنها خداوند را نقطه ى اتكاى خويش قرار دهد و او را در همه ى كارها ملجاء و پناهگاه براى خود برگزيند و از غير او قطع اميد كند.

خلاصه از آنجا كه انسان بحسب فطرت فقير و محتاج است و هيچگاه از آن عارى و خالى نيست و پيوسته در تعقيب عواملى است كه با آن نيازهاى خويش را برطرف سازد. افراد بى ايمان يا مومنانى كه ايمانشان سطحى است بر عوامل و وسائطى تمسك مى كنند كه حتى بر رفع نيازهاى خود نيز قادر نيستند و لذا سرافكنده و نااميد برمى گردند.

ولى مومنان پرهيزگار و خداجو، تكيه گاه واقعى خويش را ذات احديت قرار داده و پيوسته دست نياز خود را به آستان ربوبيتش دراز مى كنند و تنها از او طلب كمك مى نمايند و از توكل و اعتماد به غير او به گونه اى كه از هدف اصلى عقب بمانند به شدت پرهيز مى كنند و اين همان روح انقطاع و توحيد در توكل است كه بريدن از همه چيز و تشبث و تمسك به خدا بر بندگان حقيقى اش حكمفرماست.

هنگامى كه حضرت على عليه السلام عزم رفتن به جنگ با خوارج نمود شخصى بدو گفت: يا اميرالمومنين اگر در اين وقت به سوى آنان روانه شوى مى ترسم به مقصود خود نرسى، علم نجوم پيروزى تو را پيشگويى نمى كند آنگاه حضرت فرمود:

اتزعم انك تهدى الى الساعه التى من سار فيها صرف عنه السوء؟ و تخوف من الساعه التى من سار فيها حاق به الضر؟ فمن صدقك بهذا فقد كذب القرآن و استغنى عن الاستعانه بالله فى نيل المحبوب و دفع المكروه. و ينبغى فى قولك للعامل بامرك ان يوليك الحمد دون ربه لانك بزعمك انت هديته الى الساعه التى نال فيها النفع و امن الضر [ نهج البلاغه، خطبه ى 78. ]

آيا گمان مى كنى به ساعتى كه در آن خالى از ضرر است راهنمايى مى كنى و از ساعتى كه حركت در آن زيان دارد برحذر مى دارى؟!

هركس اين سخن را تصديق نمايد قرآن را دروغ پنداشته و براى رسيدن به مقصود و دورى از ناپسندى ها از طلب نصرت خدا بى نياز گرديده است، نتيجه ى گفتار تو اين است كه هر كه به دستور تو عمل كرده بايد تو را ستايش كند نه پروردگارش را، زيرا تو بر اين عقيده خواهى بود آنكه او را به ساعتى راهنمايى كردى كه در آن سود به دست آورده و از زيان و ضرر ايمن گشته تنها تو بوده اى "و حال آنكه اين چنين نيست".

در عده الداعى از حضرت صادق عليه السلام از پدرانش از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه فرمود:

خداوند به يكى از پيامبرانش اين چنين وحى نمود: به عزت و جلالم سوگند، هركس اميد به غير من داشته باشد نااميدش خواهم كرد و در بين مردم جامه ى ذلت و خوارى بر او خواهم پوشاند و او را از فضل و رحمت خود دور خواهم داشت.

من كه بى نياز و بخشاينده هستم و كليد درهاى بسته تنها در دست من است و آن را در برابر خواهنده مى گشايم پس چگونه بنده ام دست نياز به غير من دراز نموده و به او اميدوار است؟ و نيز در همان كتاب از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده كه خداوند فرموده است:

آفريده اى اگر به آفريده ى ديگر پناهنده شود اسباب آسمانها و زمين را از او قطع نموده و اگر از من چيزى درخواست كند به او عطا نمى كنم ولى اگر چنانچه بنده اى تنها مرا تكيه گاه خويش قرار دهد آسمانها و زمين را ضامن رزق و روزى او قرار مى دهم و اگر دعا كند مستجاب نموده و اگر خواسته اى داشته باشد به او اعطا مى نمايم و در صورت طلب آمرزش او را مورد رحمت و مغفرت خود قرار مى دهم. [ تفسيرالميزان، ج 2، ص 34. ]

صفات ثبوتيه

قدرت و توانايى خداوند

يكى از صفات ثبوتى ذاتى حق تعالى قدرت [ قدرت كه در مقابل عجز به كار مى رود نظير مفهوم علم و ديگر مفاهيم كمالى، مقول به تشكيك است يعنى جرو مفاهيمى است كه از نظر ضعف و شدت فرق مى كند، ولى مفهوم نسبى نيست، براى مثال نمى توان گفت: اين قدرت در مقايسه با يك چيز ديگر عجز است، زيرا هيچ قدرتى در عالم نيست كه عجز بر آن اطلاق گردد ولى كاستى و فزونى و يا ضعف و شدت در آن مطرح است. ] و توانايى است و اينك مفهوم آن را به كوتاهى مى كاويم. ما معمولا قدرت خويش را كه از كيفيات نفسانى است و در برابر عجز قرار دارد با قدرت و توانايى خداوند مورد مقايسه قرار مى دهيم و از اين طريق به قدرت ذات اقدس حق شناخت پيدا مى كنيم در حالى كه چنين مقايسه اى اساسا بى پايه و بى معنا است زيرا قدرتى را كه به خداوند نسبت مى دهيم عبارت است از مبدئيت فعلى واجب بذاته نسبت به همه ى اشياء. و آن نسبت به قدرت انسانها صادق نيست.

به ديگر سخن: قدرت عبارت است از مبدئيت فاعلى كه به اختيار خود مى تواند منشاء انجام كارى واقع شود و صدور آن از او محال نيست، بنابراين وقتى كه قدرت را به خداوند نسبت مى دهيم در حقيقت دو صفت را بر او اثبات مى كنيم يكى مبدئيتش براى كار و ديگرى دارا بودن اختيار جهت انجام كار.

قدرت را در مورد هر فعلى نبايد به كار برد بلكه صرفا در عملى كه فاعل آن، نسبت به فعلش علم و آگاهى دار از اين جهت در خصوص فاعل هاى طبيعى كه فاقد شعور هستند قدرت را به كار نمى بريم. البته تنها علم و آگاهى بر انجام فعل، كافى نيست بلكه بايد فاعل را بر انجام فعل برانگيزاند.

بنابراين مبدئيت و فاعليت انسان را در اعمال طبيعى بدن او ابدا به آن قدرت نمى گويند گرچه بر آن علم و آگاهى داشته باشد.

بدين ترتيب قدرت تنها در مورد افعالى به كار مى رود كه فاعل، آنها را براى خود، خير و كمال بداند و با علم و آگاهى به انجام آن مبادرت ورزد.

بنابراين هنگامى كه فاعل، عالم به نتيجه ى كار باشد مبنى بر اينكه خير و كمال عايد او خواهد گرديد و طبيعت نوعيه او اقتضاى آن فعل را داشته باشد، فاعل خود ذاتا به سوى آن برانگيخته مى شود نه آنكه عامل ديگرى موجب انجام فعل گردد و به اصطلاح فاعل را تحميل كند كه در اين صورت قدرت مفهومى نخواهد داشت.

بنابراين با علم و اطلاع فاعل مبنى بر پيامد خير و كمال آن، شوق و رغبتى در او بر انجام عمل به وجود آمده و اين شوق، كيفيتى نفسانى است و متعاقب آن در فاعل اراده پديد مى آيد و اراده نيز كيفيتى است نفسانى كه هم با علم و هم با شوق فرق دارد. بعد از وسيله قوه مربوطه كه در سراسر بدن گسترده است انجام مى گيرد.

آنچه كه تاكنون بيان شد تحقيقى است درباره ى مفهوم قدرت. منتها در مورد ذات اقدس حق بايد توجه داشت كه هر كمال وجودى كه در عالم وجود باشد در مرتبه ى ذات متعال موجود است بنابراين او عين قدرت است، ليكن شوق كه كيفيتى است نفسانى و قطعا با فقر و نياز همراه است در حريم كبريايى او راه ندارد چه او از هر نقص و عدمى منزه است.

اراده نيز چون كيفيتى نفسانى است و با شوق و علم هم تفاوت دار از ماهيات امكانى اس و ذات حق از ماهيت و امكان مبراست، بنابراين اراده هم به معنايى كه براى ما مطرح است در ذات واجب متعال تحقق ندارد.

از آنچه گذشت روشن شد كه قدرت به معنايى كه از هرگونه نقص و عدم بركنار باشد و بتوان آن را به خدا نسبت داد عبارت است از:

مبدا فاعليت نسبت به فعل، توام با علم به خيريت، همراه با اختيار در ترجيح يك فعل بر ديگرى.

ذات واجب خود مبدا فاعلى هر موجودى است و به نظام اصلح در همه ى اشياء جهان هستى آگاه است و در فعل خويش مختار است چه هيچ چيزى در هستى موثر نيست جز او، بنابراين ذات متعال قادر است [ نهايه الحكمه، ص 261. ]

لازم به يادآورى است قدرت خداوند ماهيت ندارد بلكه صرف وجود و هستى است زيرا مبدئيت ذات اقدس حق براى اشياء عين ذات اوست و دوئيت در آن لحاظ نمى گردد.

به هر ترتيب زمانيكه قدرت را به خدا نسبت مى دهيم منظور اين است كه خدا بر همه چيز قادر و توانا است، چيزى كه قابل تصور بوده و يا اصلا قابل تصور نباشد منتها عقلا امكان داشته باشد خداوند قدرت بر انجام آن را دارد.

از آنجا كه ما در برابر انجام كارى قرار گرفته و آن را ابتداء سبك و سنگين مى كنيم و ميزان استعداد و توان خود را در انجام آن مورد سنجش قرار مى دهيم و آنگاه نزد خود قضاوت مى كنيم كه انجام اين كار براى ما آسان بوده و يا با زحمت و تلاش توانستيم انجام دهيم و يا اساسا قدرت و توانايى انجام آن را نداشتيم. بدين صورت وضعيت جسمى و روحى خود را با ذات اقدس حق مقايسه مى كنيم و همواره سوال مى كنيم كه آيا او قدرت بر انجام چنين كارى كه براى ما امكان پذير نيست دارد يا نه؟

بديهى است اينها همه مربوط به مخلوقات است كه از هر نظر محدود هستند ولى خداوند كه يك قدرت نامحدود است بر انجام هر كارى كه قابليت داشته باشد قادر و توانا است و اصلا آنچه كه براى ما آسان و يا مشكل است براى خداوند يكسان است، بزرگى و كوچكى و سنگينى و سبكى و غيره كه براى ما مطرح است براى ذات اقدس حق كه در قدرت او حد و مرزى وجود ندارد بى معنا و بى اساس است.

چنانكه از سخنان جاويدان امير مومنان است كه:

و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الاسواء [ نهج البلاغه، خطبه ى 180. ]

بزرگ و كوچك، سبك و سنگين، توانا و ناتوان از نظر آفرينش، در برابر خداى بزرگ يكسان است. آرى خداوند يك هستى نامحدود و بى پايان است و با اين وصف، عجز و ناتوانى از ذات وى بيرون است چه آنكه عاجز و ناتوان بودن از انجام كارى نشانه ى محدوديت فاعل آن است لذا در مواجه شدن با انجام عملى قدرت و توان خويش را مورد ارزيابى قرار داده آنگاه نسبت به انجام كارى خود را قدرتمند مى يابد ولى نسبت به انجام كار ديگر، اظهار عجز و ناتوانى مى كند.

از اينرو در جهان هستى چيزى ذا اقدس حق را به عجز وا نمى دارد چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

و ما كان الله ليعجزه من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا [ فاطر، آيه ى 43. ]

نه چيزى در آسمان و نه چيزى در زمين از حوزه ى قدرت او بيرون نخواهد رفت او دانا و تواناست.

حضرت امير عليه السلام نيز مى فرمايد:

هو الظاهر عليها بسلطانه و عظمته [ نهج البلاغه، خطبه ى 231. ]

خدا با قدرت و عظمت خويش بر موجودات جهان تسلط دارد.