نهج البلاغه موضوعى

عباس عزيزى

- ۶ -


374. جواب دشنام
روى اءنه (عليا) عليه السلام كان جالسا فى اءصحابه ، فمرت بهم اءمراءة جميلة ، فرمقها القوم باءبصارهم ، فقال عليه السلام : اءن اءبصار هذه الفحول طوامح ، و اءن ذلك سبب هبابها، فاذا نظر اءحد كم الى امراءة تعجبه فليلامس ‍ اءهله ، فانما هى امراة كامراءة .
فقال رجل من الخوارج : قاتله الله كافرا ما اءفقهه ! فوثب القوم ليقتلوة فقال عليه السلام : رويدا اءنما هو سب بسب ، اءو عفو عن ذنب !

روايت شده كه امام عليه السلام با اصحاب خود نشسته بود كه زنى زيبا روى از كنارشان گذشت ، چشم هاى همه به او خيره گشت ، حضرت فرمود: چشم هاى اين نرينگان آزمندانه مى نگرد و اين نگريستن مايه تحريك آنان است . هرگاه يكى از شما زنى را ديد و از او خوشش آمد، با زن خود همبستر شود؛ زيرا كه او نيز زنى همانند زن خود اوست .
يكى از خوارج گفت (خدا اين كافر را بكشد! چه قدر مى فهمد.)
اصحاب حضرت از جا پريدند كه او را بكشند، امام فرمود: آرام باشيد، سزاى دشنام ، دشنام است يا چشم پوشى از گناه و خطا.(370)
375. ذكر فضايل
يذكر فضائله عليه السلام بعد وقعة النهروان -: فقمت بالامر حين فشلوا، و تطلعت حين تقبعوا و نطقت حين تعتعوا، و مضيت بنور الله حين وقفوا
در اين سخن فضايل خود را پس از حادثه نهروان بيان مى دارد: من قيام به وظيفه نمودم در آن هنگام كه ديگران ناتوان شدند و شكست خوردند و از افق بالاترى نگريستم در ان هنگام كه ديگران سر در لاك خود فرو برده بودند و سخن با صراحت گفتم ، در آن هنگام كه آنان را كد گشته و متوقف بودند. (371)
376. تاسف بر نادان مخور!
من كتابه اءلى سهل بن حنيف و هو عامله على المدينه ، فى قوم من اءهلها لحقوا بمعاوية -:
فكفى لهم غيا و لك منهم شافيا، فرار هم من الهدى و الحق ، و ايضاعهم اءلى العمى و الجهل

نامه اى است از آن حضرت به (سهل بن حنيف انصارى ) و او حاكم مدينه بود: براى از دست دادن كمك و يارى آنان تاءسفى به خود راه مده بس است براى اثبات گمراهى آنان و شفاى دل تو از آزادى كه به تو مى دادند گريختنشان از هدايت و حق و شتافتن آنان به كورى و نادانى . (372)
377. اداى فضيلت
من كتاب له اءلى اءهلا البصرة : مع اءنى عارف ... و لذى النصيحة حقه
نامه اى از آن حضرت ره اهل بصره : من فضيلت هر كسى از شما را كه خير خوه و خير انديش است ادا مى كنم . (373)
5 - حكومت و فرمانروايان و صفات فرمانروا 
378. اسرا حكومتدارى
من كتابه للاشتر -: ثم انظر فى حال كتابك ، فول على اءمورك خيرهم ، و اخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و اءسرارك باءجمعهم لوجوه صالح الاخلاق ممن لا تبطره الكرامة ، فيجترى بها عليك فى خلاف لك بحضرة ملا، و لا تقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك ، و اصدار جواباتها على الصوب عنك
امام على عليه السلام در نامه به مالك اشتر فرمودند: به وضع ماءمورين خود رسيدگى كن و كارهاى خود را به دست نيكان آنان بسپار! نامه هايى را كه نقشه ها و اسرارت را در بردارد به دست كسى بسپار! نامه هايى را كه نقشه ها و اسرارت را در بردارد به دست كسى بسپار كه در فضايل اخلاقى از همه شايسته تر باشد. كسى باشد كه احترامت به وى او را مغرور نسازد و در مخالفت با تو در حضور ديگران گستاخ نگردد. كسى باشد كه غفلت تو موجب نشود كه گزارش فرمانداران و نمايندگانت و نامه هاى آنان را به تو ندهد و جواب شايسته كه مناسب توست براى آنان صادر نكند. (374)
379. بدترين مردم نزد خدا
اءن شر الناس عند الله امام جائر ضل و ضل به
بدترين مردم نزد خدا، پيشواى منحرفى است كه خود گمراه است و موجب گمراهى (ديگران مى شود. (375)
380. عبرت از سرگذشت زمامداران
الواجب عليك اءن تتذكر ما مضى لمن تقدمك من حكومة عادلة ، اءوسنة فاضلة ، اءو اءثر عن نبينا صلى الله عليه و آله اءو فريضة فى كتاب الله فتقتدى بما شاهدت مما عملنا به فيها، و تجتهد لنفسك فى اتباع ما عهدت اءليك فى عهدى هذا
بر تو واجب است كه سرگذشت و رفتار زمامدارانى را كه پيش از تو از اين خاكدان گذشته اند به ياد بياورى ، زمامدارانى كه حكومت دادگرنه گستردند و به سنت فاضله عمل نمودند و از آثار پيامبر صلى الله عليه و آله تبعيت نمودند و واجبات وارده در كتاب الهى را پيروى كردند، پس تبعيت كن از آن اعمالى كه ما انجام داديم و تو خود آن را مشاهده كردى و واجب است كه از ذات خود در پيروى از اين عهدنامه كه براى تو نوشتم . (376)
381. كيفر قتل عمد
يا مالك ! فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام ، فان ذلك مما يضعفه و يوهنه ، بل يزيله و ينقله ، و لا عذر لك عند الله و لا عندى فى قتل العمد، لاءن فيه قود البدن
اى مالك ! حكومت خود را با ريختن خون ناحق تقويت مكن ، چرا كه اين كار حكومتت را سست و متزلزل مى سازد، بلكه بنيان آن را مى كند و به ديگران منتقل مى نمايد و بدان هيچ گونه عذرى نزد خدا و من در قتل عمد پذيرفته نيست ، زيرا كيفر آن قصاص و مرگ است . (377)
382. سنت پيشوايان را نقض مكن !
لا تنقض سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة و اجتمعت بها الالفُة ، و صلحت عليها الرعية
هرگز سنت شايسته اى را كه پيشوايان اين امت به آن عمل كرده و ملت اسلام به آن انس و الفت گرفته و امور مردم بدان اصلاح گرديده است نقص ‍ مكن !
383. كارمندانى چنين انتخاب كن !
يا مالك توخ منهم اءهل التجرية و الحياء، من اءهل البيوتات الصالحة و القدم فى الاسلام المتقدمة ، فاءنهم اءكرم اخلاقا، و اءصح اءعراضا، و اءقل فى المطامع اشراقا، و اءغلب فى عواقب الامور نظرا
اى مالك ! كارمندانى را كه اهل تجربه و شرم و حيا و از خانواده هاى صالح كه در اسلام پيشگام ترند انتخاب كن ؛ زيرا اخلاق آنها كريم تر و خانواده شان پاك تر و كم طمع تر و در سنجش عواقب امور بيناترند. (378)
384. موقعيت خطرناك
صاحب السلطان كراكب الاسد: يغبط بموقعه ، و هو اءعلم بموضعه
ملازم و نديم سلطان ، همچون كسى است كه بر شير سوار باشد؛ مردم به موقعيت او غبطه مى خورند، در حالى كه خودش بهتر مى داند در چه وضعيتى (خطرناك ) قرار دارد. (379)
385. رابطه اميران
الصق بذوى المرؤ ات و الاحساب و اءهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة ثم اءهل النجدةُ و الشجاعة و السخاء و السماخة ، فاءنهم جماع من الكرم ، و شعب من العرف
به مالك اشتر نوشت : روابط خود را با افراد باشخصيت و اصيل ، و خانواده هاى صالح و خوش سابقه برقرار كن ، و پس از آن مردمانى كه داراى بزرگوارى و دلاورى و سخاوت و اهل گذشتند رابطه برقرار ساز كه آن ها كانون كرم و شعبه هايى از خوبى هستند. (380)
386. شرايط حاكم
لا ينبغى اءن يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام ، و اءمامة المسلمين الخيل ... و لا المعطل للسنة فيهلك الامة
شايسته نيست كسى كه حاكم بر ناموس و خون و غنايم و احكام مسلمانان و متصدى رهبرى مسلمانان است بخيل باشد و يا كسى كه به سنت (پيامبر) عمل نكند و در نتيجه ، امت را به نابودى كشاند. (381)
387. ميدان آزمايش مردان
الولايات مضامير الرجال
زمامدارى ها، ميدان مسابقه و آزمايش مردان است . (382)
388. نهى از گماشتن حاجت
من كتابة الى قتم بن العباس ، و هو عامله على مكة -: و لا يكن لك اءلى الناس سفير الالسانك ، و لا حاجب اءلا وجهك . و لا تحجبن ذا حاجة عن لقائك بها، فاءنها اءن ذيدت عن ابوابك فى اءول وردها لم تحمد فيما بعد على قضائها
در نامه خود به قثم بن عباس كارگزارش در مكه : و از طرف تو براى مردم سفيرى جز زبانت نباشد و ما بين تو و مردم فاصله و پرده اى جز صور
قرار مده و هيچ نيازمندى را از ديدارى رويت محروم مكن ؛ زيرا اگر در آغاز از ورود بر تو منع گردد، پس از آن كه حاجتش برآورده گردد تو سزاوار سپاسگزارى نخواهى گشت . (383)
389. حالات زمامداران
اءن من اءسخف حالات الولاة عند صالح الناس اءن يظن بهم حب الفخر، و يوضع اءمرهم على الكبر
از سخيف ترين حالات زمامداران نزد مردان صالح ، زمانى است كه به آنها گمان برده شود كه دوستدار تفاخرند و امورشان را بر كبر و خود پسندى قرار مى دهند. (384)
390. پاسداران احكام خدا
السلطان وزعة الله فى اءرضه
فرمانروايان ، پاسداران احكام خدا در زمين اويند. (385)
391. روزگار پس از على عليه السلام
اءنه سياءتى عليكم من بعدى زمان ليس فيه شى ء اءخفى من الحق ، و لا اءظهر من الباطل ، و لا اءكثر من الكذب على الله و رسوله
قطعى است كه پس از من روزگار براى شما روى خواهد آورد كه چيزى پوشيده تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از دروغ بستن به خدا و رسولش نخواهد بود. (386)
392. سامان يافتن كار
اءن فى سلطان الله عصمة لامركم . فاعطوة طاعتكم غير ملومة و لا مستكرده بها. و الله لتفعلن اءو لينقلن الله عنكم سلطان لاسلام ، ثم لا ينقله اءليكم اءبدا حتى ياءرز الامر اءلى غير كم
همانا سلطان خدا (حكومت و رهبرى دين حق ) مايه نگهدارى و سامان يافتن كار شماست ؛ پس بى درنگ و با ميل و اختيار او را اطاعت كنيد. سوگند به خدا كه يا اين كار را مى كنيد يا خداوند سلطان اسلام (حكومت حقه اسلامى ) را از شما مى گيرد و ديگر هرگز آن را به شما منتقل نمى كند، تا به دست ديگرى سپرده شود. (387)
393. وظيفه پيشوا
من نصب نفسه للناس اءماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره ، وليكن تاديبه بسيرته قبل تاءديبه بلسانه ، و معلم نفسه و مؤ دبها اءحق بالاجلال من معلم الناس و مؤ دبهم
كسى كه خود را در مقام امامت و پيشوايى مدرم قرار دهد، بايد پيش از تعليم به ديگران ، خود را تعليم دهد و قبل از تربيت به زبان با عملش تربيت كند و كسى كه آموزگار و مربى نفس خويش است ، به احترام و اكرام سزاوارتر است از آن كه معلم و مربى ديگران باشد. (388)
394. زمامدارى و تصرف در كار
ليست تصلح الرعية الا بصلاح الولاة ، و لا تصلح الولاة الا با ستقامة الرعيةُ، فاذا اءدت الرعية الى الوالى حقه ، و اءدى الوالى اءليها حقها عز الحق بينهم ، و قامت مناهج الدين ، و اعتدلت معالم العدل ، و جرت على اءذلالها السنن ، فصلح بذلك الزمان ، و طمع فى بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء و اذا غلبت الرعية و اليها، اءو اءجحف الوالى برعيته ، اختلفت هنالك الكلمة ، و ظهرت معالم الجور، و كثر الادغال فى الدين ، و تركت محاج السنن ، فعمل بالهوى ، و عطلت الاحكام ، و كثرت علل النفوس
كار ملت جز با اصلاح زمامداران و وضع زمامداران جز با رو به راه بودن كار ملت اصلاح نمى شود، بنابراين وقتى مردم حقوق حكومت را دادند و زمامدار حق مردم را ادا كرد، آن گاه حق در ميان همه طبقات قوى و امور دينى استوار و نشانه هاى عدالت و اعتدال ، و راه و رسم هاى درست در مجراى خود به كار مى افتد، در چنين روزگارى مردم اصلاح شوند و به بقاى حكومت اميدوار بايد بود و دشمنان هم ماءيوس مى گردند. اما اگر ملت بر زمامدار مسلط شد و با آن كه زمامدار به مردم ستم كرد، وحدت و نظام جامعه دچار اختلاف و نشانه هاى ظلم آشكار گردد، بدعت در دين فراوان و آداب دينى متروك شود، در چنين روزگار است كه به هواى نفس عمل شود و احكام خدا تعطيل و بيمارى هاى اخلاقى فراوان گردد. (389)
395. وظيفه امام
ليس على الامام الا ما حمل من اءمر ربه ، الا بلاغ فى الموعظة و الاجتهاد فى النصيحة ، و الاحياء للسنة ، و اقامة الحدود على مستحقيها
بر امام نيست نگر آن كه دستور خدا را اجرا كند: با پند و اندرز، فرمان خدا را ابلاغ نمايد، براى خير خواهى مردم كوشش نموده ، سنت الهى را زنده و حدود خدا را درباره منحرفان به اجرا در آورد. (390)
396. وصف داوران ناشايسته
فس صفة من يتصدى للحكم بين الامة و ليس لذلك باءهل -:... رجل قمش جهلا موضع فى جهال الامُة ، عاد فى اءغباش الفتنة ، عم بما فى عقد الهدنُة قد سماة اشباة الناس عالما و ليس به
در توصيف كسى است كه در ميان امت بدون شايستگى متصدى منصب قضاوت مى گردد: كسى است كه انبوهى از نادانى ها را در خود جمع كرده در ميان نادانان امت براى فريفتن مردم به همه سو مى شتابد (اين صنف كور دل ظلمت جو) در تاريكى آشوب ها و تشويش ها مى تازد و به آنچه كه در پيمان صلح است نابينا است ، انسان نماها عالمش مى خوانند با اين كه از علم بهره اى نبرده است . (391)
397. رعايت توده مردم
من كتابه للاشتر لما و لاه مصر -: اءشعر قلبك الرحمة للرعية ، و المحبة لهم ، و اللطف بهم ، و لا تكو عليهم سبعا ضاريا تغتنم اءكلهم ، فانهم صنفان : اءما اءخ لك فى الدين ، اءو نظير لك فى الدين ، اءو نظير لك فى الخلق ، يفرط منهم الزلل ، و تعرض لهم العلل ، و يؤ تى على اءيديهم فى العمد و الخطاء فاءعطهم من عفوك وصفحك مثل الذى تحب اءن يعطيك الله من عفوة و صفحه ، فانك فوقهم ، و والى الامر عليك فوقك ، و الله فوق من ولاك !
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر: رحمت و محبت و لطف بر مردم جامه را به قلبت بفهمان (به طورى كه آن را دريافت كند، نه اين كه در حد يك تصور ذهنى بماند) و براى آنان درنده اى خونخوار مباش كه خوردن آنان را غنيمت بشمارى ؛ زيرا مردم بر دو صنف اند: يا برادر دينى تو هستند، يا نظير تو در خلقت (همنوع تو مى باشند) لغزش ها از آنان سر مى زند و خطاها بر آنان روى مى آورد و از روى عمد يا خطا دچار تجاوز مى گردند. مردم را از بخشش و چشم پوشى هاى خود آن چنان بهره ور ساز كه دوست دارى مثل آن را خدا براى تو عطا فرمايد؛ زيرا مقام تو بالاتر از آن مردم است و مقام زمامدار تو بالاتر از تو و خداوند فوق زمامدار توست . (392)
398. توجه نكردن به روابط
من كتابه للاشتر لما ولاه مصر -: اءن للوالى خاصة و بطانة " فيهم استئثار و تطاول و قلة اءنصاف فى معاملة ، فاحسم مادة اءولئك بقطع اءسباب تلك الاحوال
براى زمامدار خواص و نزديكانى است كه دارى صفت خودخواهى و مقدم شمردن خود بر ديگران ، و دست درازى ، و كم انصافى در معاملات مى باشند. ماده و ريشه اين گونه مردم را با قطع عوامل صفات مزبور قطع (393) كن .
399. شرايط استخدام كار گزاران
فيما كتب للاشتر لما ولاه مصر -: اءنظر فى اءمور عمالك فاستعملهم اختبارا، و لا تولهم محاباة و اءثرة ، فاءنهم جماع من شعب الجور و الخيانة . و توخ منهم اءهل التجربة و الحياء، من اءهل البيوتات الصالحة و القدم فى الاسلام المتقدمة
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر:
سپس در امور كارگزارانت نظر كن :
1. آنان را با آزمايش (و تحقيق و كشف صلاحيت ) به كار بگمار، نه از روى بخشش بى علت و استبداد، زيرا آنان مجموعه اى از شعبه هاى ظلم و خيانت اند.
2. از ميان مردم كسانى را براى كارگزارى انتخاب كن كه تجربه و حيا دارند از خاندان هاى صالح و صاحب قدم هاى مفيد در اسلام اند. (394)
400. دگرگونى زمانه
اءذا تغير السطان تغير الزمان
هرگاه سلطان (حكومت ) دگرگون شود، زمانه نيز دگرگون شود. (395)
401. غرور والى ، ذلت مؤ من
لما ورد الكوفة قادما من صفين ...اءقبل حرب يمش معه ، و هو عليه السلام راكب ، فقال عليه السلام : ارجع فاءن مشى مثلك مع مثلى فتنة للوالى و مذلة للمؤ من
آن حضرت عليه السلام در موقع برگشت از صفين ، حرب پياده در ركاب آن حضرت حركت كرد، حضرت فرمود: برگرد؛ زيرا پياده رفتن مثل تويى با مثل من موجب غرور والى و ذلت براى مؤ من مى باشد. (396)
402. برترين وزراء
من كتابه للاشتر لما و لاه مصر -: اءن شر وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا، و من شر كهم فى الاثام ، فلا يكونن لك بطانة ؛ فاءنهم اءعوان الاثمة ، و آخوان الظلمة ، و اءنت واجد منهم خير الخلف ممن له مثل آرائهم و نفاذهم ، وليس عليه مثل آصارهم و اءوزار هم ممن لم يعاون ظالما على ظلمه و لا آثما على اءثمه ، اءولئك اءخف عليك مؤ ونة ، و اءحسن لك معونة ، و اءحنى عليك عطفا، و اءقل لغيرك اءلفا، فاتخذ اءولئك خاصة لخلواتك و حفلاتك . ثم ليكن آثرهم عندك اءقولهم بمر الحق لك و اءقلهم مساعده فيما يكون منك مما كره الله لا وليائه ، واقعا ذلك من هواك حيث وقع
فرمان امام على عليه السلام به مالك اشتر وقتى كه او را والى مصر و اطراف آن ساخت : بدترين وزراى تو كسى است كه پيش از تو وزارت اشرار را داشته و در گناهان شريك آنان بوده است ، هرگز او را از خواص خود قرار مده ؛ زيرا آنان ياران گنهكاران اند، و برادران ستمكاران ، و تو مى توانى جانشينانى بهتر از آنان پيدا كنى كه نظرياتى مثل آنان دارند و نفوذ آنان را نيز دارا هستند و در عين حال از وزر و بال گناهان آنان به دورند. كسانى كه هيچ ستمكارى را در ستم ورزى و هيچ گنهكارى را در ارتكاب گناه كمك نكرده اند. زحمت آنان بر تو سبك تر، و يارى آنان براى تو نيكوتر است و از نظر عطوفت به تو مايل تر، و با اشخاص جز تو كم انس تر مى باشند، پس اين گون انسان هاى ممتاز را خاص مجالس سرى و علنى خود قرار بده ، سپس ‍ مقدم ترين خواص در نزد تو گوياترين آنان باشد، درباره حق اگر چه تلخ باشد و كسى باشد كه در مواردى كه خداوند براى اوليايش اكراه دارد هر اندازه هم آن موارد مطلوب هواى تو باشد - كم ترين يارى را به تو نمايد. (397)
403. لزوم رسيدگى به ماليات
من كتابه للاشرت لما ولاه مصر -: تفقد اءمر الخراج بما يصلح اءهله ، فاءن فى صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم ، و لا صلاح لمن سواهم الا بهم ، لان السان كلهم عيال على الخراج و اءهله . وليكن نظرك فى عمارة الارض اءبلغ من نظرك فى استجلاب الخراج لان ذلك لا يدرك الا بالعمارة . و من طلب الخراج بغير عمارة اءخرب البلاد و اءهلك العباد، و لم يستقم اءمره الا قليلا
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر: امر ماليات را به گونه اى تحت نظر بگير كه حال پرداخت كنندگان آن را اصلاح نمايد؛ زيرا اصلاح حال ديگر مردم در اصلاح اصلاح ماليات و پرداخت كنندگان آن است و براى ديگر مردم مصلحتى نيست جر با اصلاح حال پرداخت كنندگان ماليات ؛ زيرا همه مردم تحت كفايت ماليات و پرداخت كنندگان آن مى باشند. نظرت در آباد كردن زمين بيشتر و رساتر از توجه به گرفتن ماليات باشد، زيرا ماليات بدون آبادى قابل دريافت نيست و هر كسى بدون آباد كردن زمين ، ماليات مطالبه كند، شهرها را خراب كرده و بندگان خدا را به هلاكت رسانده و روزگار زمامدارى او به طول نمى انجامد، مگر اندكى . (398)
404. توصيف حكومت بنى اميه
فى ذكر فتنة بنى مية -: كان اءهل ذلك الزمان ذئابا و سلاطينه سباعا و اءوساطه اءكالا، و فقراوه اءمواتا
امام على عليه السلام در بيان فتنه بنى اميه فرمودند: مردم آن زمان گرگ هايى مى گردند و سلاطينشان درندگان و مردم متوسط طعمه هايى براى آن درندگان و فقرا آنان مردگانى مى شوند. (399)
405. نابودى دنيا و دين
فى كتابه الى مصقلة عامله على اءردشير خرة -: بلغنى عنك اءمر اءن كنت فعلته فقد اءسخطت اءلهك ، و عصيت اءمامك : اءنك تقسم فى ء المسلمين الذى حازته رماحهم و خيولهم ، و اءريقت عليه دماوهم ، فيمن اعتامك من اءعراب قومك . و لا تصلح دنياك بمحق دينك فتكون من الاخسرين اءعمالا
در نامه خود به مصقله ، كارگزار اردشير خره ، نوشت : درباره تو گزارش به من رسيده است كه به راستى اگر آن گونه عمل كرده باشى ، خدايت را به خشم آورده اى و امام خود را نافرمانى كرده اى ، تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه ها و اسب هاى آنان فراهم آورده و خونشان براى آن ريخته شده است ، ميان عرب هاى قوم خود كه تو را برگزيده اند تقسيم كرده اى . دنياى خويش را با نابود كردن دينت آباد مگردان ، كه در اين صورت از زيانكارترين مردمان خواهى بود. (400)
6. عصمت  
406. حفظ در پناه خدا
اءنما الناس مع الملوك و الدنيا، الا من عصم الله
مردم در حقيقت با شهرياران و دنيايند مگر آن كسى كه خدا او را حفظ كند. (401)
407. نوعى از عصمت
من العصمة تعذر المعاصى
ناتوانى بر گناه خود نوعى عصمت است . (402)
408. شايسته اهل عصمت
ينبغى لاهل العصة و المصنوع اليهم فى السلامة اءن يرحموا اءهل الذنوب و المعصية
شايسته است كه اهل عصمت و پاكى و كسانى كه نعمت رستن از گناهان به آنان داده شده است ، براى گناهكاران و نافرمانان دلسوزى كنند. (403)
409. لغزش مردم
الناس منقوصون مدخولون اءلا من عصم الله ، شائلهم متعنت و مجيبهم متكلف ، يكاد اءفضلهم راءيا يرده عن فصل راءيه الرضا و السخط، و يكاد اءصلبهم عودا تنكوه اللحظة ، و تستحيله الكمة الواحدة !
خرد مردم دستخوش خلل و كاستى است جز آن كسى كه خداوند مصونش ‍ بدارد، پرسش كننده آنان لجوج و مجادله گر است و پاسخ دهنده شان فضل فروش است ؛ آن كه در ميان آنان انديشه اش برتر و خوش فكر تر است ، بسا كه به علت خشم و خشنودى از نظر درست خود باز مى گردد و خلاف حقيقت را اظهار مى كند و پابرجاترينشان با نگاهى از جا در مى رود و يك كلمه تهديد يا تطميع او را عوض مى كند. (404)
410. موجبات عصمت
اءن فى سلطان الله عصمة لامركم . فاعطوة طاعتكم غير ملومة و لا مستكره بها
در حاكميت خدا و رهبرى حق نگاهدارى كهر شما وجود دارد. پس از آن فرمان بريد، در حالى كه سرزنش شده و مجبور نباشيد. (405)
بخش پنجم : معاد 
1. مرگ  
O توصيف مرگ
411. زمان عمر معين
خلق الاجال فاءطالها و قصرها، و قدمها و اءخرها، و وصل بالموت اءسبابها، و جعله خالجا لاشطانها، و قاطعا لمرائر اءقرآنها
مدت عمر هر كس را بيافريد و مقدر و معين كرد، پس آن را طولانى و كوتاه و مقدم و مؤ خر قرار داد. براى مرگ هر موجودى سبب ها و علت هاى همراه نمود، و مرگ را كشنده ريسمان هاى طولانى و قطع كننده بندهاى بسيار محكم زندگى قرار داد. (406)
412. حافظ انسان
كفى بالاجل حارسا.
اجل براى حفاظت انسان كافى است . (407)
413. از بين برنده خوشى ها
اءن الموت هادم لذاتكم ، و مكدر شهواتكم ، و مباعد طياتكم ، زائر غير محبوب ، و قرن غير مغلوب ، و واتر غير مطلوب . قد اءعلقتكم حبائله و تكنفتكم غوائله ، و اءقصدتكم معابله و عظمت فيكم سطوته و تتابعت عليكم عدوته ، و قلت عنكم نبوته . فيوشك اءن تغشا كم دواجى ظلله و احتدام علله
مرگ لذت ها و خوشى هاى شما را از ميان مى برد و آرزوهاى شما را تيره و تار مى سازد و ميان شما و هدف هايتان فاصله مى اندازد، ديدار كننده اى است كه هيچ كس او را دوست ندارد و مبارزى است كه هرگز شكست نمى خورد و جنايتكارى است كه هرگز بازخواست نمى شود. هم اكنون بندهاى دام خويش را (به دست و پاى ) شما انداخته . نزديك است كه تاريكى سايه هاى مرگ و شدت دردهاى آن شما را فرا گيرد. (408)
414. مرگ ميعادگاه نهايى
واءى على نفسه اءن لا يضطربق شبح مما اءولج فيه الروح ، الا و جعل الحمام موعده ، و الفناء غايته
و وعده نموده خداوند متعال كه هيچ موجودى را كه روح در آن دميده است (از وضع مقرر خود) دگرگونى نباشد، جز اين كه مرگ را وعده گاه نهايى و فنا را پايان كار او قرار داده است . (409)
415. بيچاره فرزند آدم !
مسكين ابن آدم ! مكتوم الاجل ، مكنون العلل ، محفوظ العمل ، تؤ لمه البقة و تقتله الشرقة ، و تنتنه العرقة
بيچاره فرزند آدم ! زمان مرگش نامعلوم ، علل بيمارى اش ناپيدا، عملش ‍ محفوظ، پشه اى او را مى آزارد و تابش آفتاب او را مى كشد، و عرق بدنش ‍ بدبويش مى سازد. (410)
416. سپرى نگاهدارنده
اءن مع كل انسان ملكين يحفظانه ، فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه ، و اءن الاجل جنة حصينة
همراه هر انسانى دو فرشته است كه او را محافظت مى كنند، پس هنگامى كه تقدير فرا رسد از او جدا شوند و اجل ، سپرى است نگاه دارند0 (411)
417. بى اعتبارى دنيا
لو اءن اءحدا يد اءلى البقاء سلما او لدفع الموت سبيلا، لكان ذلك سليمان بن داود عليه السلام الذى سخر له ملك الجن و الانس مع النبوة و عظيم الزلفُة . فلما استوفى طعمته ، و استكمل مدته ، رمته قسى الفناء بنبال الموت ، و اءصبحت الديار منه خالية "، و المساكن معطلة "، و ورثها قوم آخرون
اگر كسى مى توانست نردبانى براى جاودانگى پيدا كند، يا براى دفع مرگ راهى پيش گيرد، قطعا اين شخص سليمان بن داوود عليه السلام بود كه ملك جن و انس براى او مسخر بود، با منصب پيامبرى و تقرب بزرگ به خدا. او هنگامى كه روزى خود را تمم كرد و مدت عمرش را به پايان رساند، كمان هاى فنان تيرهاى مرگ را به طرف او نشانه گرفت . شهر از وى خالى گشت و مساكن از وجود او تهى شد و از كار افتاد و گروهى ديگر آن ميراث ها را به ارث بردند. (412)
418. فاصله بهشت و جهنم
ما بين اءحدكم و بين الجنة اءو النار الا الموت اءن ينزل به . و اءن غاية " تنقصها اللحظُة ، و تدمها الساعة ، لجديرة بقصر المدُة . و اءن غائبا يحدوه الجديدان : الليل و النهار، لحرى بسرعة الاوبة . و اءن قادما يقدم بالفوز اءو اشقوُة لمستحق لافضل العدُة
فاصله شما با بهشت يا جهنم بيش از فرا رسيدن مرگ نيست ، زندگانى كه گذشت لحظات از آن مى كاهد و مرگ آن را نابود مى كند، حتما كوتاه خواهد بود، و سزاوار است كه كوتاه باشد. زندگى كه گذشت شب و روز آن را به پيش مى برد و به زودى به پايان خواهد رسيد و مسافرى كه سعادت و يا شقاوت را به همراه دارد بايد بهترين زاد و توشه را با خود بردارد. (413)
419. سپرى در برابر مرگ
اءن على من الله جنة " حصينة "، فادا جاء يومى انفرجت عنى و اءسلمتنى ؛ فحينئذا لا يطيش السهم ، و لا يبراء الكم
خداوند براى من سپرى محكم قرار داده است . چون روز مرگ من فرا رسد، آن سپر از من جدا شده و مرا به دست مرگ مى سپرد. در آن هنگام ، نه تير به خطا رود و نه زخم بهبود يابد. (414)
420. روزى و اجل مقدر
اءلى عبدالله بن العباس فانك لست بسابق اءجلك ، و لامرزوق ما ليس لك
خطاب به ابن عباس فرمود: نه بر مرگ پيشى مى گيرى و نه از آن چه روزى تو نيست خواهى خورد. (415)
421. همه چيز فانى است
ماينجو من الموت من خافه ، و لا يعطى البقاء من اءحبه
هر كس از مرگ بترسد از آن رهايى نيابد و هر آن كس كه زندگانى را دوست داشته باشد هميشه زنده نماند. (416)
422. عظمت سختى هاى مرگ
اءن للموت لغمرات هى اءفظع من اءن تستغرق بصفة ، اءو تعتدل على عقول اءهل الدنيا
همانا مرگ سختى هايى دارد كه دشوارتر از آن است كه به وصف آيد، يا خرده هاى مردم جهان بتواند آن را درك كند. (417)
423. پايان زندگى دنيوى
بالعم يرهب الموت ، و بالموت تختم الدنيا
با دانش و آگاهى ، هراس از مرگ حاصل مى شود و با مرگ دنيا به پايان مى رسد. (418)
424. نداى فرشته
اءن لله ملكا ينادى فى كل يوم : لدوا للموت واجمعوا للفناء، و ابنوا للخراب
همانا خداوند متعال فرشته اى دارد كه هر روز بانگ مى زند: بزاييد براى مردن ، گرد آوريد براى نيست شدن ، بسازيد براى ويران شدن ! (419)
425. پنهان زديده ها
اءن اءجله (الانسان ) مستور عنه ، و اءمله خادع له
همانا مرگ از نظر انسان پنهان و آرزوهايش فريبنده اوست . (420)
426. اجل معين
لك اءجل وقتا لا يعدوه ، و سببا لا يتجاوزه
هر اجلى مدتى ، و وقت معينى دارد كه از آن نمى گذرد و سببى كه از آن تجاوز نمى كند. (421)
427. كوتاهى در اعمال
اءلا و اءنكم فى اءيام اءمل من ورائه اءجل ؛ فمن عمل فى اءيام اءمله قبل حضر اءجله فقد نفعه عمله ، و لم يضرره اءجله . و من قصر فى اءيام اءمله قبل حضور اءجله ، فقد خسر عمله ، و ضره اءجله
آگاه باشيد! همه در دوران آرزويى به سر مى برند كه اجل در پى آن است ، بنابراين هر كس پيش از رسيدن اجلش در همان دوران آرزوها به عمل پردازد، اعمالش به او سود مى بخشد و فرارسيدن مرگش به او زيانى نمى رساند و كسى كه در اين ايام آرزو و پيش از رسيدن مرگ در عمل كوتاهى كند، گرفتار خسران شده و فرارسيدن مرگش براى او زيان خواهد داشت . (422)
O استقبال از مرگ
428. گروگان عمل
فارعوا عباد الله ما بر عايته يفوز فائزكم و باضاعته يخسر مبطلكم ، و بادروا آججالكم باءعمالكم ؛ فانكم مرتهنون بما اءسلفتم ، و مدينون بما قدمتم
اى بندگان خدا! رعايت كنيد آنچه را كه به سبب رعايتش رستگار شما سود مى برد و با فرو گذاشتنش تبهكار شما زيان مى بيند و پيش از فرا رسيدن اجل هايتان كار كنيد، زيرا شما گروگان چيزى هستيد كه پيشاپيش ‍ فرستاده ايد و در قبال آنچه كرده ايد، جزا داده مى شويد. (423)
429. از مرگ پيشى بگيريد!
بادروا الموت الذى اءن هربتم منه اءدرككم ، و اءن اءقمتم اءخذ كم ، و اءن نسيتموه ذكر كم
بر مرگ پيشى گيريد، زيرا كه اگر بگريزيد شما را دريابد و اگر برجا بمانيد، شما را مى گيرد و اگر فراموشش كنيد شما را به ياد آورد. (424)
430. رسيدن به مرگ
و الله ما فجانى من الموت وارد كرهته ، ولا طالع اءنكرته ، و ما كنت الا كقارب ورد، وطالب وجد
قسم به خدا، هيچ چيز از مرگ نيست كه ناگهان به من برسد و من از آن كراهت داشته باشم و چيزى از آن بر من آشكار نمى گردد كه آن را نشناخته و از آن امتناع داشته باشم . من در رسيدن به مرگ ، مانند كسى هستم كه هنگام شب تشنگى بر او چيره شده و اكنون به آب رسيده كه در آرزوى چيزى است و اينك مطلوب خود را يافته است . (425)
431. مهياى مرگ باشيد!
بادروا الموت و غمراته ، و امهدوا له قبل حلوله ، و اءعدوا له قبل نزوله
براى استقبال مرگ و سختى هاى آن ، پيش از آن كه پيك اجل بر سر شما تاختن بياورد آماده شويد، پيش از فرود آمدن آن ، براى پذيرشش مهيا شويد. (426)
432. آمادگى براى مرگ
استعدوا للموت فقد اءظلكم ، و كونا قوما صيح بهم فانتبهوا، و علموا اءن الدنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا... و ما بين اءحدكم و بين الجنة اءو النار الا الموت اءن ينزل به ... نساءل الله سبحانه اءن يجعلنا و اءياكم ممن لا تبطره نعمة ، و لا تقصر به عن طاعُة ربه غاية ، و لا تحل به بعد الموت ندامة و لا كابة
براى مرگ آماده باشيد كه سايه اش بر شما گسترده است و همچون گروهى باشيد كه چون بر آنان بانگ زدند زود بيدار شدند و ميان هيچ يك از شما و بهشت و دوزخ جز مرگى كه بر او فرود آيد فاصله اى نيست . از خداى بزرگ مى خواهيم كه ما و شما را از گروهى قرار دهد كه نعمت دنيا آنان را سرمست و مغرور نمى سازد و هيچ هدفى آن ها را از بندگى حق باز نمى دارد و پس از مرگ پشيمان و اندوهگينى نمى شوند. (427)
433. امر فراگير
بادروا اءمر العامة و خاصة اءحدكم و هو الموت ، فان الناس اءمامكم ، اءن اساعُة تحدوكم من خلفكم تخففوا تلحقوا، فانما ينتظر باءولكم آخركم
پيشدستى كنيد براى آمادگى به استقبال امرى كه فراگير همه و در برگيرنده هر يك از شما با كيفيت مخصوص به شما است ، اين امر همان مرگ است ، مردم را با سرنوشت حتمى مرگ پيش چشمانتان مى بينيد و قيامت شما را از پشت به سوى خوى مى راند، سبك شويد! برسيد! جز اين نيست كه گذشتگان در انتظار آيندگان اند. (428)
434. فرا رسيدن مرگ
فبادروا العمل ، و خافوا بغتة الاجل فانه لا يرجى من رجعة العمر ما يرجى من رجعة الرزق
به سوى عمل بشتابيد و از فرا رسيدن ناگهانى مرگ بترسيد، زيرا آن اميد كه به بازگشت روزى هست به بازگشت عمر نيست . (429)
435. براى سفر خويش آماده شو!
خذ ما يبقى لك مما لا تبقى له ، و تيسر لسفرك : و شم برق النجاة و ارحل مطايا التشمير
بگير آنچه را كه براى تو جاودانى است از آنچه كه براى آن نخواهى ماند و براى سفر خود آماده باش و بيدار و ببين كه برق نجات از كجا درخشيدن مى گيرد و با آماده كردن موكب سفر، آماده كوچ از اين دنيا باش ! (430)
436. بهترين مرگ ها
اءن اءكرم الموت القتل ! و الذى نفس ابن اءبى طالب بيده ، لالف ضربة بالسيف اءهون على من ميتة على الفراش فى غير طاعة الله !
همانا بهترين مرگ ها كشته شدن در راه خدا است ، به خدايى كه جان فرزند ابوطالب در دست اوست سوگند، كه هزار ضربه شمشير بر من آسان تر است تا مرگ در بستر در غير طاعت پروردگارم . (431)
437. زيانكارترين مردم دنيا
اءن اخسر الناس صفقة " و اءخيبهم سعيا رجل اءخلق بدنه فى طلب ماله ، و لم تساعده المقادير على اراده ، فخرج من الدنيا بحسرته ، و قدم على الاخرة بتبعته
زيانكارترين مردم در داد و ستد و ناكام ترين شان در سعى و تلاش ، مردى است كه تن خويش در طلب مال بفرسايد و مقدرات با خواست او مساعدت نكند و آن گاه با دريغ و حسرت از دنيا رود و با وبال آن به آخرت روى نهد. (432)
438. وصيت آخر امام (ع )
فى ختام وصيته لابنه الحسن عليه السلام -: استودع الله دينك و دنياك . و اساءله خير القضاء لك فى العاجلة و الاجلة ، و الدنيا و آلاخرة ، و السلام
در آخر وصيتش به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمودند: پسرم ! دين و دينانت را به خدا مى سپارم و بهترين فرمان و قضاى الهى را امروز و فردا و در دنيا و آخرت از او، براى تو مساءلت دارم ، والسلام (433)
O ياد مرگ
439. نتايج ياد مرگ
من اءكثر من ذكر الموت رضى من الدنيا باليسير
هر كه زياد ياد مرگ كند، به اندكى از دنيا خشنود گردد. (434)
440. نتيجه ياد آخرت
من تذكر بعد السفر استعد.
كسى كه دورى سفر آخرت را به ياد داشته باشد، خود را آماده خواهد ساخت . (435)
441. ياد معاد
طوبى لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب و قنع بالكفاف ، و رضى عن الله
خوشا به حال كسى كه در ياد معاد است و براى حساب روز قيامت كار كند و به كفاف معيشت قناعت دارد و از خدا راضى و خشنود است . (436)
442. عجله به سوى خوبى ها
من ارتقب الموت سارع الى الخيرات
كسى كه مراقب مرگ باشد به سوى خوبى ها شتاب كند. (437)
443. به ياد مرگ باش !
اءكثر ذكر الموت و ما بعد الموت ، و لا تتمن الموت الا بشرط وقيق
بيش از همه از مرگ و دنياى پس از مرگ ياد كن و آن را جز به شرط محكم و استوار آرزو مكن ! (438)
444. از مرگ بترسيد
بادروا العمله ، و خافوا بغتة الاجل
به كارهاى شايسته بپردازيد و از فرا رسيدن مرگ بترسيد! (439)
445. علت دنيا طلبى
قد غاب عن قلوبكم ذكر الاجال ، و حضرتكم كواذب الامال ، فصارت الدنيا اءملك بكم من الاخرة !
ياد مرگ ها از دل هاى شما رخت بربسته است و آرزوهاى دروغين شما را فرا گرفته است و اين رود، دنيا بيش از آخرت بر شما تسلط يافته است . (440)
446. ارتهان الانسان
اذكروا تيك التى آباؤ كم و اخوانكم بها مرتهنون ، و عيها محاسبون
و به ياد آوريد آنچه را كه پدران و برادران شما در گرو آن هستند و براى آن حسابرسى مى شوند. (441)
447. هدف تيرهاى مرگ
اءيها الناس ! اءنما اءنته فى هذه الدنيا غرض تنتضل
اى مردم ! شما در اين جهان هدف تيرهاى مرگيد. (442)
448. فراموشى آخرت
فى ذكر عمرو بن العاص -: اءما و الله اءنى ليمنعنى من اللعب ذكر الموت و اءنه ليمنعه من قول الحق نسيان الاخرة
درباره عمرو بن عاص فرمود: به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از شوخى و بازى باز مى دارد و فراموشى آخرت او را از گفتن حق باز مى دارد. (443)
449. زياد به ياد مرگ باش
يا بنى ! اءكثر من ذكر الموت ، و ذكر ما تهجم عليه ، و تقضى بعد الموت اءليه ، حتى ياءتيك و قد اءخذت منه حذرك ، و شددت له اءزرك ، و لا ياءتيك بغتُة " فيبهرك
فرزندم ! مرگ را بسيار به ياد آور و هجوم ناگهانى آن را ياد كن تا هنگامى كه فرا مى رسيد با همه نيرو آماده باش و بايد كمر بسته و آماده منتظر او باشى ، نه اين كه ناگهان فرا رسد و بر تو چيره شود. (444)
450. دنيا سراى گذر است !
اءلا و اءن هذه الدنيا التى اءصبحتم تتمنونها و ترغبون فيها، و اءصبحت تغضبكم و ترضيكم ليست بداركم ، و لا منزلكم الذى خلقتم له و لا الذى دعيتم اءليه ... فدعوا غرورها لتحذيرها، و اءطماعها لتخويفها. و سابقوا فيها اءلى الدار التى دعيتم اءليها
بدانيد كه اين دنيا كه پيوسته آرزومند آن هستيد و به آن مشتاقيد، و گاهى شما را خشمگين كرده و زمانى شما را خشنود مى سازد، سراى هميشگى شما نيست و جايى نيست كه براى آن آفريده و يا به آن فرا خوانده شده باشيد. پس فريب هايش را به خاطر برحذر داشتنش ، و به طمع آوردنش را به خاطر ترساندنش و به طمع آوردنش را به خاطر ترسانيدنش رها كنيد و در آن براى رسيدن به سرايى كه بدان فرا خوانده شده ايد از يكديگر پيشى بگيريد. (445)
451. وصيت به ياد مرگ
اءوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه و كيف غفلتكم عما ليس يغلكم و طمعكم فيمن ليس يمهلكم
شما را به يادآورى مرگ و كمى غفلت از آن سفارش مى كنم و چگونه از چيزى غفلت مى كنيد كه از شما غافل نيست و چگونه از كسى كه شما را مهلت نمى دهد مهلت مى خواهيد. (446)
452. ياد آخرت
فى وصيته للحسن عليه السلام : و اعلم يا بنى ! اءنك اءنما خلقت للاخرة للدنيا، و للفناء لا للبقاء، و للموت لا للحياة
از وصيت امام عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام : اى پسرم ! بدان كه تو براى آخرت آفريده شدى نه براى دنيا، براى فنا نه براى بقا و ماندن ، براى مرگ نه براى زندگى در اين جهان آفريده شده اى . (447)
453. وابسته نبودن به دنيا
اءن الله سبحانه قد جعل الدنيا لما بعدها، و ابتلى فيها اءهلها، ليعلم اءيهم اءحسن عملا، و لسنا للدنيا خلقنا، و لا بالسعى فيها اءمرنا
همانا خداى سبحان دنيا را براى پس از آن آفريده و اهل دنيا را در آن مى آزمايد تا معلوم شود كه چه كسى نيك كردارتر است ، ما براى دنيا آفريده نشده ايم و به كوشش در آن براى به دست آوردن حطام دنيوى ماءمور نگشته ايم . (448)
454. موعظه مرگ
اءن الغاية القيامة . و كفى بذلك واعظا لمن عقل پايان كار قيامت است و براى خردمند مرگ پند دهنده اى است كافى . (449)

 

next page

fehrest page

back page